آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این گفت‏وگو به بررسی عقل اسلامی و مسئله بنیادگرایی اسلامی پرداخته شده است. به عقیده آقای آرکون یکی از مهم‏ترین و اساسی‏ترین عوامل عدم رشد و عقب‏ماندگی تمدن عربی و اسلامی، همین بنیادگرایی اسلامی و مسئله جزمیت دینی است که دوران آن از حدود قرن ششم هجری آغاز می‏شود و تاکنون ادامه دارد. بنیادگرایی و جزمیت دینی، نه تنها راه نقد و بررسی را بر روی متفکران اسلامی مسدود کرد، بلکه درها را بر روی تأثیرگذاری علوم انسانی جدید که در جهان غرب شکل گرفته بود نیز بست، و این دو گسست، سبب عقب‏ماندگی این تمدن شد.

متن

شرق، 30/9 و 1/10/82
بنیادگرایی اسلامی را هنگامی می‏توان درک کرد که آن را با بنیادگرایی‏های دیگر ادیان مقایسه کرد. همچنین، برای فهم پدیده بنیادگرایی مجبوریم که به علوم اجتماعی بپردازیم؛ یعنی باید علوم اجتماعی یا علوم انسانی را در مورد سنت و میراث اسلامی به‏کار ببریم. البته، مسلمان اصول‏گرا پاسخ خواهند داد که علوم اجتماعی بر سنت اسلامی قابل تطبیق نیست؛ زیرا این علوم از تولیدات و دستاوردهای غرب است و در نتیجه، ربطی به مسلمانان ندارد. این موضع‏گیری منفی نسبت به علوم انسانی و اجتماعی، تنها منحصر به بنیادگرایان نیست؛ بلکه تا به امروز موضع بسیاری از روشن‏فکران عرب و مسلمان بوده است. بدین‏سان، مسلمانان درون دایره خودْبسته سنت می‏مانند و نمی‏دانند که متدولوژی تطبیقی و مقایسه با دیگران، برای درک و فهم ذات خود بسیار سودمند است. در این جهان، ادیان دیگری مثل مسیحیت، یهودیت، بودایی و هندو نیز وجود دارند؛ لذا، اسلام به عنوان یک پدیده دینی، مطلقا، در دیگر پدیده‏هایی که با ادیان مورد اشاره مرتبط است، تفاوتی ندارد. موضع‏گیری ما در اینجا علمی است و با موضع ایمانی ـ عقیدتی و یا عاطفی که از گذشتگان به ارث رسیده است، کاملاً متعارض است. مسلمانان سنتی با یهودی سنتی و مسیحی سنتی تفاوتی ندارند، همگی محدود به سنت خود هستند و آن‏را یک سنت بی‏نقص و بی‏همتا می‏پندارند. ما، امروزه، وارث دوره‏ای از زمان هستیم که از تکثرگرایی و پلورالیسم، خالی و تهی است؛ درحالی‏که، دوران بزرگ و با شکوه اسلام دوره اسلامی کلاسیک که شامل شش قرن اول هجری، یعنی تا زمان وفات ابن‏رشد است؛ از آن به بعد، محیط به گونه‏ای زمینه‏سازی شد که مکاتب فقهی در کشورهای مختلف اسلامی، گسترده شدند و هر کشور، مذهبی را از میان دیگر مذاهب انتخاب کرد: در ترکیه مذهب حنفی، در عربستان مذهب حنبلی، در مصر مذهب شافعی و در شمال غرب آفریقا مذهب مالکی و این، یک نوع عقب‏نشینی از پلورالیسم اعتقادی و فکری است که در دوران کلاسیک یا روزگار زرینِ تمدن عربی ـ اسلامی وجود داشت. مذاهب اهل سنت از یک سو و مذاهب شیعه از سوی دیگر، مورد جمود و ایستایی در زمینه اندیشه درونی قرار گرفتند که از سده سیزدهم آغاز و تا سده بیستم، یعنی تا به امروز، ادامه داشته است. این جزم اندیشی تاریخی، تاکنون از سوی مسلمان مورد مطالعه و بررسی علمی قرار نگرفته است و اگر چنین می‏شد، مسلمانان پی‏می‏بردند که شرایط و اوضاعی که اکنون از آن رنج می‏بریم، به آن سده‏های تاریک بازمی‏گردد. باید با دیدگاهی تاریخی به این امور بنگریم تا بفهمیم که چرا تاکنون در این حالت سرگردانی دست و پا می‏زنیم. اگر بخواهیم این جریان را در فاصله زمانی کوتاه، یعنی در بیست سال گذشته، مورد بررسی قرار دهیم، درک و فهم آن ممکن نخواهد بود. برای درک این پدیده باید به هشت قرن پیش بازگردیم. تاریخ، اندیشه انتقادی درون اسلام را نوسازی می‏کند و اندیشه اسلامی را بر متدولوژی‏های علوم انسانی و اصطلاحات و یافته‏های معرفتی، آنهایی که نادیده گرفتن آنها، دیگر، غیرممکن است، بازمی‏گشاید. من باور دارم که علوم انسانی و اجتماعی، چنانچه بر سنت اسلامی اعمال و اجرا گردد، مورد توجه قرار خواهد گرفت و نمونه بزرگ‏تری را به دست خواهد آورد؛ چرا که این علوم، تاکنون، فقط بر سنت و میراث مسیحیت اروپایی اعمال شده است و این برای تحکیم مصداقیت علوم انسانی و اجتماعی کافی نیست، باید آن علوم را در مورد سنت دینی بزرگ و پهناوری همچون سنت اسلامی به‏کار برد.
در واقع، این همان کاری است که خاورشناسان بزرگ از قرن نوزدهم آغاز کرده بودند، به طوری‏که بررسی‏ها و پژوهش‏های آنان، واکنش‏های تند و افسارگسیخته‏ای را در میان محافل محافظه‏گرا و اصول‏گرا برانگیخت. وقتی‏که این عقلانیت و خرد گروهی از راه انجام واجبات و آیین‏های روزانه وبرگزاری اعیاد دینی به صورت سرشت در وجود آدمی همانند بتن شکل گیرد، دیگر، رهایی ذهنیت و خرد مردم از آن آیین بسیار دشوار می‏شود. آنچه امروزه در الجزایر، مصر، افغانستان، پاکستان و... روی می‏دهد، بسیار طبیعی و قابل فهم است. این واپس‏گرایی در آموزش دانشگاهی، آموزش عربی ـ اسلامی، مقالات، کتاب‏ها و روزنامه‏ها نیز وجود دارد. اصول‏گرایی با مسلمانی درهم‏آمیخته است و این سخن که مسلمانان چیزی غیر از اصول‏گرایان هستند، سخنی بی‏بنیاد و نمایشی است. اندیشه بنیادگرایی، متکی به اصول دین و اصول فقه است و این بنیادگرایی که امروز مرجع بزرگ مسلمانان را تشکیل می‏دهد، تاکنون به طور جدی در پرتو دانش مدرن تاریخ، دانش نوین زبان‏شناسی، جامعه‏شناسی، روان‏شناسی تاریخ و سایر علوم انسانی و اجتماعی مورد بازنگری قرار نگرفته است. اصول فقه و اصول دین هم‏چنان در دانشکده‏های شریعت و مراکز سنتی، درست همان‏گونه که در سده‏های میانی تدریس می‏شد، تدریس می‏شود؛ حتی در سده‏های میانی و آغازین، به صورت بهتری تدریس می‏شد، در دوره پلورالیسم نوآور و تاریخ تمدن عربی ـ اسلامی چون مناظراتی میان مذاهب اسلامی انجام می‏گرفت. پس از این دوره، دو مذهب شیعه و اهل سنت از یکدیگر بریدند و حتی همانند دو دشمن قسم خورده روبه‏روی هم قرار گرفتند. در قرن یازدهم میلادی، ترکان سلجوقی باب اجتهاد را بستند و پلورالیسم عقیدتی را در جهان اسلام از بین بردند. ازاین‏روست که تاریخ‏نگاریِ عصر انحطاط، از آغاز دوران سلجوقیان شروع می‏شود.
عرب‏ها و مسلمانان از دو گسست معرفتی رنج می‏برند: اول، با میراث و سنت نوآور خود که میراث معتزله و فلاسفه از فارابی تا ابن‏سینا، ابن‏رشد و ابن‏خلدون است. دوم، گسست با مدرنیته اروپایی که در سده شانزدهم ظهور کرد، ما، هم‏اکنون، از آثار منفی این دو گسست رنج می‏بریم. برخی، نظیر «عابد جابری»، سعی می‏کنند تا مزایای دوره کلاسیک را نمایان کنند و عرب‏های معاصر را قانع کنند که روزگاری تاریخ و گذشته باشکوهی داشته‏اند و می‏توانند با تکیه بر آن، با مدرنیته اروپایی رویارو شوند. ولی مشکل این رویکرد آن است که راه‏حل به کارگیری سنت، به گونه‏ای ایدئولوژیک و با افتخار به پدران، خلاصه نمی‏شود؛ باید سنت را به عنوان نقطه آغازین حرکت برای پیوستن به کاروان تمدن تلقی کنیم. سنت وسیله‏ای است که اگر بدانیم چگونه آن را به‏کار گیریم، می‏توانیم به راه‏حل برسیم. همچنین، باید توجه داشت که مفهوم عقل اسلامی قابل لمس‏تر و محسوس‏تر از عقل عربی است. خرد اسلامی در متون و ذهنیت‏ها وجود دارد و همواره با آن سروکار داریم و می‏توانیم آن را به‏طور انتقادی و تاریخی مورد مطالعه قرار دهیم. جابری نقد عقل اسلامی را به حاشیه راند و نقد عقل عربی را جای‏گزین آن کرد. ولی باید توجه داشت که عقل عربی، خود، عقلی دینی است؛ پس، چگونه می‏توان به نقد عقل عربی پرداخت، بی‏آنکه عقل دینی را نقد کرد. باید ریشه مشکلات حقیقی را پیدا کنیم و نباید به بهانه مردم‏داری یا رعایت حال توده‏ها و عامه مردم این مشکلات را نادیده بگیریم. باید ریشه موضوعات را «نقد» کنیم، نه اینکه آنها را لمس و نوازش کنیم. غرب به وسیله این نوزایش و نقد موفق شد که از قرون وسطی بگذرد. ما واقعا در زمینه علوم، ادبیات و فلسفه، طی دو قرن نهم و دهم میلادی، یعنی سوم و چهارم هجری، پیشرو بودیم. اما، متأسفانه این نوزایش فکری، عمری کوتاه داشت و از پشتیبانی طبقه اجتماعی روشن‏فکر و فراخ‏اندیش، همچون طبقه بورژوازی در اروپا، بی‏بهره بود. اگر این طبقه در اروپا نبودند، اروپا نمی‏توانست در ساخت تمدنی که امروزه شاهد آن هستیم موفق باشد. طبقه بورژوا موانع و مرزهای فئودالیسم را درهم‏شکست و در تشکیل مدرنیته سهیم بود. اما، طبقه بورژوای بازرگانی که نزد ما مسلمانان و در روزگار «مأمون» و جانشینان وی شکوفا گشت و اندیشه روشنگرانه معتزله و فلاسفه را پشتیبانی نمود، به دلیل تغییر و دگرگونی راه‏های بازرگانی جهان عرب و اسلام، به سرعت از بین رفت. تجربه نوزایش دیگر ما که تا آستانه دهه پنجم قرن نوزدهم ادامه داشت نیز به دلیل شماری از عوامل داخلی و خارجی به فرجام نرسید. احساس من این است که تاکنون، هیچ روشن‏فکر مسلمانی وجود نداشته است که جرأت جست‏وجو در مورد ریشه مسئله را داشته باشد. از ابن‏خلدون به این سو، اندیشه از تولید و پویایی باز ایستاد و انبوهی از نااندیشه‏ها و مسائل اندیشه‏ناپذیر در گستره تاریخ اسلامی انباشته شده. بسیاری از تأخیرها به دلیل بایسته‏ها و ضرورت‏های مبارزه ضد استعماری است که در زمان خود، امری مشروع بود. اما، اکنون که اوضاع دگرگون شده است، این مطالعه انتقادی برای رهایی از جزم‏گرایی سنتی ضروری است.
اشاره
1. در سراسر این گفت‏وگو یقین‏ورزی در باورها مورد نکوهش قرار گرفته است؛ درحالی‏که، جزم و یقین، چنان‏که فارغ از نگرش‏های متعصبانه باشد و بر اساس قواعد و روش‏های عقلی، منطقی و ریاضی شکل گرفته باشد، در هیچ زمینه فکری و علمی نکوهیده نیست. در میان معارف دینی، بسیاری از حقایق و معارف را می‏توان یافت که مبتنی بر مبانی اصیل، روشن و قطعی عقلی و وحیانی است.
2. این سخن که «علوم اجتماعی و انسانی، تاکنون، فقط با سنت مسیحیت تطبیق شده است و چنان‏که بر سنت بزرگ اسلامی تطبیق شود، مصداق‏های فراوان‏تری پیدا خواهد کرد»، در مورد بسیاری از نظریات و تئوری‏های علوم انسانی محل تأمل است. زیرا، اصولاً خاستگاه، منشأ و یا محور بسیاری از نظریه‏های جامعه‏شناسانه و روان‏شناسانه که در زمینه دین و معارف دینی به تحلیل و بررسی پرداخته‏اند، تعلیمات تحریف شده مسیحیت و یهودیت است و اگر توصیه آقای آرکون در زمینه تطبیق این نظریات با سنت‏های اسلامی تحقق یابد، این نظریات در بسیاری موارد به جای پیدا کردن مصداق‏های جدید، شاهد موارد نقض فراوان خواهند بود.
3. در مسئله نقد و رد عقل اسلامی و نیز نقد بنیادگرایی اسلامی، نخست باید حدود موضوع مورد نقد معلوم شود. آیا مراد از بنیادگرایی و عقل اسلامی، هرگونه فهم و برداشت سنتی از دین و گزاره‏های دینی است، اگرچه این برداشت و استنباط، روشمند و مبتنی بر اصول منطقی و عقلانی باشد، یا آنکه این نقد و انکار، متوجه برداشت‏های متعصبانه و غیرعقلانی از دین است. اشاره به نام برخی کشورها نظیر پاکستان و افغانستان، نگرش‏های افراطی وهابیت و طالبانی را در ذهن تداعی می‏کند. آنچه در این گفت‏وگو مورد نقادی قرار گرفته و توصیه شده است که باید دگرگون و مورد تجدیدنظر قرار گیرد، هر نوع تفکر اسلامی پس از دوران ابن‏رشد و ابن‏خلدون است و روشن است که چنین رویکردی، خود، نوعی افراط در نقد است.
4. مقایسه بنیادگرایی مسیحیت و تعصبات جزم‏اندیشانه عالمان مسیحی، نسبت به گزاره‏ها و معارف تحریف شده این دین، مانند نظریه «زمینْ‏مرکزی» که به تعارض دین با علوم یقینی بشری منجر شد، با خردگرایی اسلامی که در شکل صحیح و روشمند آن با علوم یقینی بشری تعارضی ندارد، قیاسی مع‏الفارق است.
5 . این ادعا که تا قرن ششم هجری نگاه غالب به تمدن و تفکر اسلامی، مبتنی بر پلورالیسم اعتقادی و فکری بوده است و پس از آن، فِرق اسلامی چهره جمود و ایستای فکری به خود گرفته و گفت‏وگوهای بین مذاهبِ بعد از این تاریخ متوقف گشت، سخنی بدون دلیل است و با واقعیات تاریخی جهان اسلام نیز سازگار نیست. گفت‏وگوهای بین مذاهب و ادیان به همان مقدار که پیش از این تاریخ دیده شد، پس از آن نیز قابل مشاهده است، مانند فعالیت‏ها و مناظرات مرحوم شرف‏الدین و آقای بروجردی در دوران معاصر.
6. نوزایش هر تمدنی شرایط خاص خود را دارد و نمی‏توان نسخه‏ای را که برای تمدنی خاص چاره‏ساز بوده است، برای هر تمدنی تجویز کرد. گرچه تمدن غرب در برهه‏ای از زمان، با کنار زدن برخی از عقاید خرافی مسیحیت، پس از دوره رنسانس، در برخی عرصه‏ها به رشد و بالندگی رسید، اما، باید توجه داشت که این رشد همه‏جانبه نبود و ثانیا، این پیشرفت، به همین علت خاص نبود، بلکه عوامل دیگری هم دخالت داشته که معلوم نیست کپی کردن همان نسخه برای تمدن اسلامی راه‏گشا باشد. در این میان، باید توجه داشت که گرچه بازخوانی سنت همواره افق‏های تازه‏ای را فراروی بشر می‏گشاید و او را از بسیاری مشکلات کنونی می‏رهاند، ولی باید گفت که در نوزایش تمدن اسلامی، تجدیدنظر در سنت‏های اصیل و قطعی اسلامی، به معنای کنار گذاشتن اصول مسلّم شریعت یا برداشت‏های بی‏ضابطه از آن، نه تنها ضرورت ندارد، بلکه اجرا و فهم دقیق‏تر آنها، خودبه‏خود، باعث پویایی این تمدن خواهد شد.

تبلیغات