اسلام و لیبرالیسم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
برخی از متفکران مغرب زمین به نقد فلسفی لیبرالیسم پرداختهاند، اما رویکرد اصلی این دو مقاله، نقد مبانی و ارزشهای لیبرالیسم از دریچه اندیشه اسلامی است. مدعای نویسنده آن است که اصول و آموزههای اسلامی در تقابل آشکار با این تلقی از لیبرالیسم است و این موضوع را در سه محور (آزادی، حق و خیر و فرد و جامعه) دنبال میکند.متن
علوم سیاسی، ش 22
در میان ایدئولوژیهای سیاسی، هیچکدام به اندازه لیبرالیسم از تنوع قرائت برخوردار نیست. ازاینرو باید به جای تعریف دقیق، در جستوجوی تعریفی مسامحهآمیز از لیبرالیسم باشیم. در چنین تعریفی، به باورها و ارزشهای مشترک و مورد تأکید لیبرالها اشاره میشود بیآنکه اصراری بر وجود تلقی و تصور مشترک از آنها باشد. با چنین نگاهی، میتوان لیبرالیسم را تعهّد به مجموعهای از باورها و ارزشهای مبهم و کلی مانند آزادی و استقلال فرد(1) دانست. ازاینرو، لیبرالها بهطور سنتی از کاپیتالیسم و بازار آزاد اقتصاد، مالکیت خصوصی، آزادی اندیشه و بیان و مذهب، حقوق و آزادیهای سیاسی و محدود کردن حریم دولت دفاع کردهاند؛ گرچه در هر یک از این عرصهها با اختلافنظرهایی روبهرو هستیم، اما با تسامح میتوان ادعا کرد که نحلههای لیبرال، آزادی فرد را بالاترین ارزش سیاسی میدانند.
از نظر آنان، استقلال فردی باید بیقید و شرط باشد و هر فردی آزاد است که تعریف
______________________________
1. autonomy of individual
______________________________
خویش را از زندگی خوب و خیر و سعادتمند داشته باشد و با انتخاب و تصمیم فردی خویش مستقل از دخالت دولت و هر مرجع قدرتمند دیگر، خواستهها و ایدئالهای فردی خود را جامه عمل بپوشاند. البته لیبرالها در مورد افرادی مانند کودکان که به صورت موقت ــ مثلاً بر اثر آسیب روانی و یا امراض جدّی و سخت ــ دچار مشکل میشوند، نوعی سرپرستی و قیّممآبی(1) را پیشنهاد میکنند، اما سخن آنان، در تعمیم این دخالت و قیّم مآبی و امکان دخالت دولت در ارائه مدل زندگی خوب و ترغیب افراد به برخی شیوههای زندگی، در اثر تصمیمگیریهای کلان اجتماعی و سیاسی است.
استدلال لیبرالها آن است که همه انتخابها و تصمیمگیریهای افراد بهطور برابر معقول است. مردم بهطور یکسان از حق انتخاب برخوردارند و چون ترجیحی میان این انتخابها نیست، دولت حق آن را ندارد که به بهانه عقلانیتر بودن یا برتر بودن برخی مبانی خیر بر دیگر مبانی و تلقیها از خیر، اقدام خویش به دخالت در حریم تصمیمگیریهای فردی را موجّه کند.
اشاره به نگاه لیبرالها به دو بحث عدالت و دموکراسی، در فهم بهتر لیبرالیسم بسیار مؤثر است. از دیدگاه لیبرالیسم کلاسیک، ساختار اجتماعی و نظام حقوق و وظایف در یک جامعه، زمانی عادلانه است که این اجازه به افراد داده شود که با توجه به استعدادها و تواناییها و دانش و کوشش خویش به تلاش و تکاپوی آزادانه بپردازند و مالک دسترنج خود باشند؛ بنابراین، عدالت مربوط به فراهم آوردن شرایط چنین ساختاری است. در این تلقی، عدالت به هیچ رو به پیآمدها و دستاوردهای تلاشها و برتریهای افراد مربوط نمیشود. این تصور خاص از عدالت به «عدالت مبادلهای»(2) موسوم است. لیبرالهای سنتی و محافظه کار با ایده عدالت توزیعی مخالفند و بازستاندن بخشی از داراییهای افراد تحت عنوان مالیات و باز توزیع ثروت به منظور رفع فقر و حمایت از اقشار آسیبپذیر را نوعی بیعدالتی در حق افرادی میدانند که با قابلیت و توانایی و استعداد طبیعی خویش در شرایط رقابتی به ثروت و مواهب بیشتری دست یافتهاند.
درباره رابطه لیبرالیسم و دموکراسی نیز باید گفت که دموکراسی چیزی جز پذیرش حکومت اکثریت(3) نیست. اگر تن دادن به حکومت اکثریت، در فرایند قانونگذاری و
______________________________
1. paternalism
2. commutative Justice
3. rule of majority
______________________________
تصمیمگیری کلان اجتماعی حدّ و مرزی نداشته باشد، اصول و ارزشهای لیبرالی را نیز در معرض دگرگونی و نابودی قرار میدهد. مالکیت خصوصی، آزادیهای فردی، تساهل سیاسی و مذهبی و سیستم بازار آزاد از زمره ارزشهای مورد تأکید لیبرالهاست؛ حال آنکه اگر در همه امور میزان خواست و رأی اکثریت باشد، چه بسا در مواردی خواست اکثریت چیزی متفاوت با این ارزشها و اصول باشد. لیبرالها موفق شدند که با مهار دموکراسی در چارچوب تعهّد حکومت اکثریت به اصول بنیادین لیبرالی به نوعی از دموکراسی مهار شده(1) باورمند شوند و آشتی میان لیبرالیسم و دموکراسی را به سود لیبرالیسم و در قالب لیبرال ـ دموکراسی برقرار سازند.
پشتوانه فلسفی لیبرالیسم
همواره یکی از راههای نقد لیبرالیسم، به چالش کشاندن مبانی نظری آن بوده است. متفکرانی نظیر السدیر مکین تایر، مایکل سندل و چارلز تیلور به روشهای مختلف و از دیدگاههای گوناگون، مبانی نظری لیبرالیسم را هدف گرفتهاند. در مقابل، پارهای متفکران لیبرالی معاصر نظیر جان راولز و ریچارد رورتی تمهیدی اندیشهاند که سعی در انکار بنا شدن لیبرالیسم بر مبانی نظری و فلسفی خاص دارد. بنابراین، کار فیلسوف سیاسی مدافع لیبرالیسم، آن است که به جای اقامه استدلال و برهان فلسفی و نظری به سود لیبرالیسم، سعی در روشن کردن ابعاد فرهنگ سیاسی جوامع لیبرالی داشته باشد تا از رهگذر این تحلیل و یافتن رگههای ارزشهای لیبرالی در تار و پود این فرهنگ، مطلوب بودن و سازگاری آن را با مدل سیاسی لیبرالی روشنتر سازد.
روشن است که این رویکرد رادیکالی رُرتی دعوی مطلوب نمایاندن لیبرالیسم را خدشهدار میکند و این مدل سیاسی را تنها برای جوامعی که به هر دلیل ـ موجه یا ناموجّه ـ اصول و ارزشهای لیبرالی را درونی فرهنگی سیاسی خویش کردهاند، موجّه و مطلوب میشمارد؛ حال آنکه بیشترین رویکرد در میان لیبرالها، لیبرالیسم را بهطور مطلق و عام نظریه سیاسی مطلوب و موجّه میداند.
تقابل اسلام و لیبرالیسم
محورهای اساسی لیبرالیسم را میتوان در نکات زیر خلاصه کرد:
1. تأکید بر استقلال فرد که با تلقی خاصی از معنای آزادی همراه میشود که به «آزادی
______________________________
1. Limited democracy
______________________________
منفی»(1) موسوم است. آزادی منفی یا «آزادی از»(2) آزادی را بر اساس نبود اجبار و فشار بیرونی تعریف میکند؛ فرد آزاد فردی است که به دور از تحمیل و اجبار بیرونی تصمیم میگیرد و انتخاب میکند؛
2. تقدیم حق(3) بر خیر(4) و لزوم فراموش کردن مبحث ارزشی خیر و سعادت در حوزه سیاست تصمیمگیری کلان اجتماعی؛
3. اعتقاد به دولت حداقلی و غیرمداخله گر که رسالت اصلی آن در نگهداری از پیش شرطهای رقابت آزاد و تحکیم نهادهای حافظ چارچوبهای حقوقی جامعه خلاصه میشود؛
4. لزوم پایبندی بر بیطرفی لیبرالی و عدم گرایش و تعهد دولت به مذهب یا مسلک ایدئولوژیک خاص؛
5 . اعتقاد به اینکه آزادی ارزش مطلق است و بر دیگر ارزشهای انسانی مانند برابری و عدالت و ایمان و فضایل اخلاقی تقدم دارد. معنای این تقدم آن است که به بهانه حفظ هیچ یک از این ارزشها، نمیتوان آزادی افراد را محدود کرد.
مدعای نگارنده آن است که اصول و آموزههای اسلامی در تقابل آشکار با این تلقی از لیبرالیسم است، زیرا برخی از این مؤلفههای پنجگانه در تعارض مستقیم با توصیههای اسلام در زمینه کارکرد و رسالت دولت دینی است و برخی دیگر، مبتنی بر انسانشناسی و مبانی نظری خاصی است که آشکارا با نگرش اسلامی به این مباحث بنیادین، ناسازگار است. در اینجا میکوشیم به اختصار برخی ناسازگاریها و تعارضها را بیان کنیم.
1. دین و آزادی: دین در جوهر، با پارهای از محدودیتها و مرزبندیها همراه است. گرچه از این زاویه، دین محدودکننده و کنترلکننده و سلبکننده آزادی محض آدمی مینماید، اما از زاویه دیگر، نوعی رهایی و آزادی را به ارمغان میآورد.اگر بخواهیم بر طبق اصطلاحات فنی مبحث آزادی سخن بگوییم، آنچه مورد نظر متون دینی ماست، «آزادی مثبت»(5) یا «آزادی برای»(6) است که در نقطه مقابل تلقی لیبرالی از آزادی یعنی «آزادی منفی» قرار
______________________________
1. negative freedom
2. freedom from
3. right
4. good
5. positive freedom
6. freedom to
______________________________
میگیرد. مدافعان نظریه آزادی مثبت، به مسئله غایت و پیآمد فعل اختیاری آدمی نیز توجه میکنند؛ کسی که به علت شرایط خاص اقتصادی سیاسی جامعهاش نمیتواند برخی استعدادهای درونی خویش را شکوفا کند، فردی آزاد نیست؛ اگرچه به ظاهر، کسی او را به انجام یا ترک فعلی مجبور نمیکند. در جامعه مبتنی بر اقتصاد رقابتی و بازار آزاد، کسانی که به علت فقر و اختلاف طبقاتی زیاد، فرصتی برابر برای رقابت با قشرهای ثروتمند و صاحب نفوذ ندارند، از نبود آزادی اقتصادی رنج میبرند. در جامعهای که رسانههای جمعی و بنگاههای بزرگ تبلیغاتی، اندیشهها و جهتگیریها علاقههای سیاسی افرادرا کنترل و هدایت میکنند، مردم حقیقتا آزادی انتخاب ندارند؛ گرچه آنها با معیارهای لیبرالی و مفهوم آزادی منفی آزادند. همچنین در بعد اخلاقی و معنوی، اگر شرایط اجتماعی و مناسبات اقتصادی و فرهنگی به گونهای طراحی و تنظیم شود که پایبندی به اخلاق و زیست معنوی با مشکلات فراوان همراه شود و در عمل، فرصت و شرایط رشد فضایل و معنویت از افراد تا حد زیادی گرفته شود، این جامعه آزادی معنوی ندارد، گرچه به لحاظ خارجی کسی بد اخلاقی و فساد رابه دیگری تحمیل نمیکند.
نظریه آزادی مثبت، جامعه آزاد را جامعهای میداند که امکان شکوفایی افراد و مجال بروز استعدادها و خواستههای واقعی آنان به حداکثر برسد. این نگرش، در مواردی نیازمند آن است که دولت در اموری مداخله کند یا آزادی عمل پارهای افراد و گروهها سدّ شود.
نکته پایانی آنکه، در نظام ارزشی اسلام، استقلال فردی و آزادی در عین برخورداری از جایگاهی والا، هرگز به عنوان ارزش مطلق و برتر از همه ارزشها قلمداد نمیشود. در بینش اسلامی، انسان موجودی انتخاب گر و صاحب اراده آزاد است که بار مسئولیت انتخاب خویش را بر دوش میکشد و کمال وجودی او در سایه این انتخاب گری معنا مییابد. با وجود این، آزادی و انتخابگری، یک ویژگی وجودی است نه یک غایت و هدف ارزشی. دین میکوشد با هدایت و توصیهها و مرزبندیهای اخلاقی فقهی و معنوی، چارچوب انتخاب درست را در اختیار بشر نهد.
2. حق و خیر: ترسیمی که هر نظام حقوقی از حقوق آدمیان در زمینههای مختلف خصوصی و عمومی ارائه میکند، بیشک وامدار تعریف خاصی از انسان و سرشت او، فرد و جامعه ایدهئال و نگاهی خاص به اهداف ساختار اجتماعی مطلوب است. دولت لیبرال در تصمیمگیریهای خویش، حتی در اموری مانند تفریحات و اختصاص یارانه یا وضع مالیات، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به جنبههای ارزشی و هدفها و مبانی لیبرالی توجه میکند و نسبت به ارتقا یا زوال فرهنگ لیبرالی بیاعتنا نیست.
مراجعه به آموزههای اسلامی، نشان میدهد که گرچه اسلام در نظام حقوقی خویش چارچوب مشخصی برای حقوق مردم ترسیم کرده و بر رعایت حقالناس و احترام به حق مشروع هر فرد تأکید فراوانی دارد، ولی کارکرد و وظیفه اقتدار سیاسی و دولت اسلامی به حراست از این چارچوب حقوقی و تأمین شرایط اولیه و ضروری یک اجتماع سیاسی محدود و منحصر نمیشود، بلکه مسئولیت دولت اسلامی برخاسته از لزوم متعهد بودن او به تصویری است که اسلام از خیر جامعه و زندگی مطلوب اسلامی ارائه میدهد. با این توضیح مختصر، این نکته آشکار میشود که نه تنها اسلام با نظریه بیطرفی دولت به شدت مخالف است و دولت مشروع و مطلوب را موظف به تعهد به دین و حدود شریعت و ترویج کمالات اخلاقی میداند، بلکه با نظریه دولت حداقلی نیز ناسازگار است. معنای این تعهد، تحمیل دینداری و اجبار به پذیرش دین نیست، بلکه جهتگیری تصمیمها و تدابیر حاکمان جامعه اسلامی باید به گونهای باشد که شرایط دینورزی را آماده کند و در عمل، روح دیانت و اخلاق را با رفع موانع فساد و تباهی، در کالبد جامعه بدمد.
3. فرد و جامعه: همانگونه که تأکید شد، از آموزههای اصلی لیبرالیسم، برجسته کردن لزوم صیانت از استقلال فردی و پاسداشت حق انتخاب فردی و آزادی ابراز خویشتن است. پرسش اساسی آن است که آیا فرد را میتوان مستقل از جامعه و نیازها و شرایط و ویژگیهای آن در نظر گرفت و بهطور مطلق و غیرمشروط، به برتری استقلال فردی و محترم شمردن حق انتخاب فردی حکم داد، حتی اگر در مواردی با ارزشها و تعهدات یک جامعه در تضاد باشد؟ لیبرالها بهطور سنتی از فردگرایی دفاع میکنند و جامعه را تنها یک فضای اعتباری میدانند که فرد بنا به ضرورتها، خود را با آن درگیر میکند و برای به دست آوردن منافعی، از استقلال خویش بهطور محدود چشمپوشی میکند. ازاینرو در همه حال، آنچه مهم است رعایت مصلحت فرد است و تشخیص آن با خود فرد است که در قالب انتخاب آزادانه وی ابراز میشود.
این رویکرد لیبرالی با مخالفت جدی جامعهگرایان(1) روبهرو شده است. جامعهگرایان بر آنند که لیبرالها تصویر رابطه فرد و جامعه را به خوبی درنیافتهاند. بهطور خلاصه میتوان گفت که اسلام به هیچ رو این اندازه از فردگرایی را که در لیبرالیسم است نمیپذیرد؛ بر اساس
______________________________
1. communitarians
______________________________
آموزههای اسلامی، فرد در برابر جامعه مسئول است و کیان جامعه مقدم بر منافع و علاقههای فردی افراد است. ازاینرو در موارد تزاحم منافع فرد با مصلحت جامعه، مصلحت جامعه است که مقدم میباشد.
اشاره
لیبرالیسم پس از فروپاشی مارکسیسم سیاسی، تا مدتها به عنوان ایدئولوژیِ بیمنازع در صحنه سیاسی جهان به شمار میآمد، به گونهای که برخی از متفکران غرب، پایان تاریخ را حاکمیت لیبرال ـ دموکراسی در سراسر جهان دانستند. اما رشد اسلام سیاسی و دگرگونی جغرافیای سیاسی اسلام در سرزمینهای مختلف جهان، روز به روز این احتمال را افزایش میدهد که لیبرالیسم در دهه آینده با رقیبی پرتوانتر روبهرو خواهد شد. از این سو نیز، جهان اسلام با اندیشه لیبرالیسم در لایههای مختلف آن، درگیر شده است و حل این اختلاف، درگرو تبیین درستی از نقطههای تماس اسلام و لیبرالیسم و نیز پیش گرفتن موضع آگاهانه در مورد پرسشهایی است که از سوی لیبرالیسم در مورد فرهنگ اسلامی مطرح شده است. موضوع مقاله حاضر را از این جهت باید در شمار اولویتهای فکری روزگار ما به حساب آورد. در اینجا نکاتی را در حال و هوای این مقاله و در جهت استمرار ایدهها و اندیشههای آن میافزاییم:
1. هر چند تعریف مشترک و دقیقی از لیبرالیسم نمیتوان به دست داد، ولی بدون داشتن تصویری گویا از شاکله و شاخصههای آن، به درستی نمیتوان به ارزیابی این کلیت پرداخت. جناب واعظی فهرستی از ارزشهای اصلی لیبرالیسم را ارائه کرده و مقاله خویش را بر همین محورها سازماندهی کرده است. این رویکرد هر چند به خودی خود پسندیده است، ولی در یک تحلیل ژرفتر، مناسب مینماید که نخست، این اصول و ارزشها در یک چارچوب نظری و منسجم پیوند یابد و سپس، «نظام فکری لیبرالیسم» با نظام معرفتی اسلام مقایسه شود. در اینجاست که میتوان نشان داد که جایگاه مقولاتی چون آزادی یا استقلال فردی، مالکیت خصوصی و مانند آن در منظومه اندیشه لیبرالیسم دقیقا چیست و این مقولهها چه نسبت معرفتی با یکدیگر پیدا میکنند.
2. لیبرالیسم را از چند دیدگاه نقد کردهاند که اجمالاً همه این مباحث را میتوان در چهار محور دستهبندی کرد: 1. نقد فلسفی؛ 2. نقد اخلاقی؛ 3. نقد سیاسی؛ 4. نقد دینی.
با آنکه نقد دروندینی از لیبرالیسم یک حوزه مستقل است، اما در عین حال باید اندیشید که اینگونه نقادیها امروزه تا چه اندازه نفوذ و تأثیر دارد. در زمانهای که ایدئولوژیهای سکولار و مادی با ارائه چهرهای عام و بیطرف از خود، به استحاله بنیادهای معرفت دینی در چارچوب نظری خود میاندیشند و با شعار تقدم عقل و اندیشه فلسفی بر منابع و معرفت دینی، فرصت روی آوردن به حوزه معرفت ناب دینی را از مخاطبان میگیرند، بهتر آن است که نخست به تحلیل رگهها و ریشههای فلسفی و نظری لیبرالیسم بپردازیم و با نقد پایههای فکری آن، راه اندیشیدنِ مستقل و مستقیم به منابع دینی را بر مخاطبان بگشاییم. در صورتی که چنین مقدمهای فراهم نگردد، بیم آن میرود که مخاطب، ایدهها و ارزشهای لیبرالی را حتمی انگاشته و آن را در فهم برداشت از اسلام دخالت دهد.
تبیین و نقد فلسفی لیبرالیسم از یک جهت دیگر نیز اولویت دارد. ذهنیت بسیاری از نخبگان جوامع کنونی ـ حتی در جامعه ما ـ به صورت مستقیم و غیرمستقیم متأثر از مؤلفههای لیبرالی است و این پیش فرضها، بهطور ناخودآگاه بر جهتگیری فکری آنان تأثیر میگذارد. با نقد فلسفی میتوان نخست به ساختار شکنی ذهنیت مخاطبان پرداخت و ریشههای ایدئولوژیکِ آن را نشان داد.
همچنین باید توجه داشت که نقد دینی ـ همانند نقداخلاقی و نقد سیاسی ـ در نهایت، ارزشی را در مقابل ارزش لیبرالی قرار میدهد و برگزیدن یکی از دو ارزش بر دیگری، به تحلیلی فلسفی و برون دینی نیاز دارد. پس بهتر است که در هر یک از نقدهای سهگانه، پیشاپیش نقد و تحلیلی فلسفی از سکولاریسم ارائه گردد.
3. البته نقد دینی از یک جهت کاری دشوار و پر مخاطره است؛ چرا که بر خلاف نقدهای برون دینی، در اینجا اصل یا ارزش به دین نسبت داده میشود و اثبات یا استنباط این نکته، کاری حساس و طاقت فرساست. از آنجا که مفاهیمی همچون آزادی، حق، فرد، جامعه، دولت حداقلی و غیره همگی مقولههایی جدید و نوآمد هستند و دربافت فرهنگی کاملاً متفاوت با فرهنگ ما ظهور و رشد یافتهاند، فهم دیدگاه اسلامی در این موارد نیازمند تلاش و تکاپوی افزونتری است؛ پس، جا دارد که بخشی از مطالعات اسلامی در این حوزهها متمرکز شود تا همانند آنچه در تاریخ فقه شیعه پدید آمده است، استنباطها در این زمینههای جدید نیز از روششناسی و منطق قابل دفاع و همگرایانه برخوردار شود.
در میان ایدئولوژیهای سیاسی، هیچکدام به اندازه لیبرالیسم از تنوع قرائت برخوردار نیست. ازاینرو باید به جای تعریف دقیق، در جستوجوی تعریفی مسامحهآمیز از لیبرالیسم باشیم. در چنین تعریفی، به باورها و ارزشهای مشترک و مورد تأکید لیبرالها اشاره میشود بیآنکه اصراری بر وجود تلقی و تصور مشترک از آنها باشد. با چنین نگاهی، میتوان لیبرالیسم را تعهّد به مجموعهای از باورها و ارزشهای مبهم و کلی مانند آزادی و استقلال فرد(1) دانست. ازاینرو، لیبرالها بهطور سنتی از کاپیتالیسم و بازار آزاد اقتصاد، مالکیت خصوصی، آزادی اندیشه و بیان و مذهب، حقوق و آزادیهای سیاسی و محدود کردن حریم دولت دفاع کردهاند؛ گرچه در هر یک از این عرصهها با اختلافنظرهایی روبهرو هستیم، اما با تسامح میتوان ادعا کرد که نحلههای لیبرال، آزادی فرد را بالاترین ارزش سیاسی میدانند.
از نظر آنان، استقلال فردی باید بیقید و شرط باشد و هر فردی آزاد است که تعریف
______________________________
1. autonomy of individual
______________________________
خویش را از زندگی خوب و خیر و سعادتمند داشته باشد و با انتخاب و تصمیم فردی خویش مستقل از دخالت دولت و هر مرجع قدرتمند دیگر، خواستهها و ایدئالهای فردی خود را جامه عمل بپوشاند. البته لیبرالها در مورد افرادی مانند کودکان که به صورت موقت ــ مثلاً بر اثر آسیب روانی و یا امراض جدّی و سخت ــ دچار مشکل میشوند، نوعی سرپرستی و قیّممآبی(1) را پیشنهاد میکنند، اما سخن آنان، در تعمیم این دخالت و قیّم مآبی و امکان دخالت دولت در ارائه مدل زندگی خوب و ترغیب افراد به برخی شیوههای زندگی، در اثر تصمیمگیریهای کلان اجتماعی و سیاسی است.
استدلال لیبرالها آن است که همه انتخابها و تصمیمگیریهای افراد بهطور برابر معقول است. مردم بهطور یکسان از حق انتخاب برخوردارند و چون ترجیحی میان این انتخابها نیست، دولت حق آن را ندارد که به بهانه عقلانیتر بودن یا برتر بودن برخی مبانی خیر بر دیگر مبانی و تلقیها از خیر، اقدام خویش به دخالت در حریم تصمیمگیریهای فردی را موجّه کند.
اشاره به نگاه لیبرالها به دو بحث عدالت و دموکراسی، در فهم بهتر لیبرالیسم بسیار مؤثر است. از دیدگاه لیبرالیسم کلاسیک، ساختار اجتماعی و نظام حقوق و وظایف در یک جامعه، زمانی عادلانه است که این اجازه به افراد داده شود که با توجه به استعدادها و تواناییها و دانش و کوشش خویش به تلاش و تکاپوی آزادانه بپردازند و مالک دسترنج خود باشند؛ بنابراین، عدالت مربوط به فراهم آوردن شرایط چنین ساختاری است. در این تلقی، عدالت به هیچ رو به پیآمدها و دستاوردهای تلاشها و برتریهای افراد مربوط نمیشود. این تصور خاص از عدالت به «عدالت مبادلهای»(2) موسوم است. لیبرالهای سنتی و محافظه کار با ایده عدالت توزیعی مخالفند و بازستاندن بخشی از داراییهای افراد تحت عنوان مالیات و باز توزیع ثروت به منظور رفع فقر و حمایت از اقشار آسیبپذیر را نوعی بیعدالتی در حق افرادی میدانند که با قابلیت و توانایی و استعداد طبیعی خویش در شرایط رقابتی به ثروت و مواهب بیشتری دست یافتهاند.
درباره رابطه لیبرالیسم و دموکراسی نیز باید گفت که دموکراسی چیزی جز پذیرش حکومت اکثریت(3) نیست. اگر تن دادن به حکومت اکثریت، در فرایند قانونگذاری و
______________________________
1. paternalism
2. commutative Justice
3. rule of majority
______________________________
تصمیمگیری کلان اجتماعی حدّ و مرزی نداشته باشد، اصول و ارزشهای لیبرالی را نیز در معرض دگرگونی و نابودی قرار میدهد. مالکیت خصوصی، آزادیهای فردی، تساهل سیاسی و مذهبی و سیستم بازار آزاد از زمره ارزشهای مورد تأکید لیبرالهاست؛ حال آنکه اگر در همه امور میزان خواست و رأی اکثریت باشد، چه بسا در مواردی خواست اکثریت چیزی متفاوت با این ارزشها و اصول باشد. لیبرالها موفق شدند که با مهار دموکراسی در چارچوب تعهّد حکومت اکثریت به اصول بنیادین لیبرالی به نوعی از دموکراسی مهار شده(1) باورمند شوند و آشتی میان لیبرالیسم و دموکراسی را به سود لیبرالیسم و در قالب لیبرال ـ دموکراسی برقرار سازند.
پشتوانه فلسفی لیبرالیسم
همواره یکی از راههای نقد لیبرالیسم، به چالش کشاندن مبانی نظری آن بوده است. متفکرانی نظیر السدیر مکین تایر، مایکل سندل و چارلز تیلور به روشهای مختلف و از دیدگاههای گوناگون، مبانی نظری لیبرالیسم را هدف گرفتهاند. در مقابل، پارهای متفکران لیبرالی معاصر نظیر جان راولز و ریچارد رورتی تمهیدی اندیشهاند که سعی در انکار بنا شدن لیبرالیسم بر مبانی نظری و فلسفی خاص دارد. بنابراین، کار فیلسوف سیاسی مدافع لیبرالیسم، آن است که به جای اقامه استدلال و برهان فلسفی و نظری به سود لیبرالیسم، سعی در روشن کردن ابعاد فرهنگ سیاسی جوامع لیبرالی داشته باشد تا از رهگذر این تحلیل و یافتن رگههای ارزشهای لیبرالی در تار و پود این فرهنگ، مطلوب بودن و سازگاری آن را با مدل سیاسی لیبرالی روشنتر سازد.
روشن است که این رویکرد رادیکالی رُرتی دعوی مطلوب نمایاندن لیبرالیسم را خدشهدار میکند و این مدل سیاسی را تنها برای جوامعی که به هر دلیل ـ موجه یا ناموجّه ـ اصول و ارزشهای لیبرالی را درونی فرهنگی سیاسی خویش کردهاند، موجّه و مطلوب میشمارد؛ حال آنکه بیشترین رویکرد در میان لیبرالها، لیبرالیسم را بهطور مطلق و عام نظریه سیاسی مطلوب و موجّه میداند.
تقابل اسلام و لیبرالیسم
محورهای اساسی لیبرالیسم را میتوان در نکات زیر خلاصه کرد:
1. تأکید بر استقلال فرد که با تلقی خاصی از معنای آزادی همراه میشود که به «آزادی
______________________________
1. Limited democracy
______________________________
منفی»(1) موسوم است. آزادی منفی یا «آزادی از»(2) آزادی را بر اساس نبود اجبار و فشار بیرونی تعریف میکند؛ فرد آزاد فردی است که به دور از تحمیل و اجبار بیرونی تصمیم میگیرد و انتخاب میکند؛
2. تقدیم حق(3) بر خیر(4) و لزوم فراموش کردن مبحث ارزشی خیر و سعادت در حوزه سیاست تصمیمگیری کلان اجتماعی؛
3. اعتقاد به دولت حداقلی و غیرمداخله گر که رسالت اصلی آن در نگهداری از پیش شرطهای رقابت آزاد و تحکیم نهادهای حافظ چارچوبهای حقوقی جامعه خلاصه میشود؛
4. لزوم پایبندی بر بیطرفی لیبرالی و عدم گرایش و تعهد دولت به مذهب یا مسلک ایدئولوژیک خاص؛
5 . اعتقاد به اینکه آزادی ارزش مطلق است و بر دیگر ارزشهای انسانی مانند برابری و عدالت و ایمان و فضایل اخلاقی تقدم دارد. معنای این تقدم آن است که به بهانه حفظ هیچ یک از این ارزشها، نمیتوان آزادی افراد را محدود کرد.
مدعای نگارنده آن است که اصول و آموزههای اسلامی در تقابل آشکار با این تلقی از لیبرالیسم است، زیرا برخی از این مؤلفههای پنجگانه در تعارض مستقیم با توصیههای اسلام در زمینه کارکرد و رسالت دولت دینی است و برخی دیگر، مبتنی بر انسانشناسی و مبانی نظری خاصی است که آشکارا با نگرش اسلامی به این مباحث بنیادین، ناسازگار است. در اینجا میکوشیم به اختصار برخی ناسازگاریها و تعارضها را بیان کنیم.
1. دین و آزادی: دین در جوهر، با پارهای از محدودیتها و مرزبندیها همراه است. گرچه از این زاویه، دین محدودکننده و کنترلکننده و سلبکننده آزادی محض آدمی مینماید، اما از زاویه دیگر، نوعی رهایی و آزادی را به ارمغان میآورد.اگر بخواهیم بر طبق اصطلاحات فنی مبحث آزادی سخن بگوییم، آنچه مورد نظر متون دینی ماست، «آزادی مثبت»(5) یا «آزادی برای»(6) است که در نقطه مقابل تلقی لیبرالی از آزادی یعنی «آزادی منفی» قرار
______________________________
1. negative freedom
2. freedom from
3. right
4. good
5. positive freedom
6. freedom to
______________________________
میگیرد. مدافعان نظریه آزادی مثبت، به مسئله غایت و پیآمد فعل اختیاری آدمی نیز توجه میکنند؛ کسی که به علت شرایط خاص اقتصادی سیاسی جامعهاش نمیتواند برخی استعدادهای درونی خویش را شکوفا کند، فردی آزاد نیست؛ اگرچه به ظاهر، کسی او را به انجام یا ترک فعلی مجبور نمیکند. در جامعه مبتنی بر اقتصاد رقابتی و بازار آزاد، کسانی که به علت فقر و اختلاف طبقاتی زیاد، فرصتی برابر برای رقابت با قشرهای ثروتمند و صاحب نفوذ ندارند، از نبود آزادی اقتصادی رنج میبرند. در جامعهای که رسانههای جمعی و بنگاههای بزرگ تبلیغاتی، اندیشهها و جهتگیریها علاقههای سیاسی افرادرا کنترل و هدایت میکنند، مردم حقیقتا آزادی انتخاب ندارند؛ گرچه آنها با معیارهای لیبرالی و مفهوم آزادی منفی آزادند. همچنین در بعد اخلاقی و معنوی، اگر شرایط اجتماعی و مناسبات اقتصادی و فرهنگی به گونهای طراحی و تنظیم شود که پایبندی به اخلاق و زیست معنوی با مشکلات فراوان همراه شود و در عمل، فرصت و شرایط رشد فضایل و معنویت از افراد تا حد زیادی گرفته شود، این جامعه آزادی معنوی ندارد، گرچه به لحاظ خارجی کسی بد اخلاقی و فساد رابه دیگری تحمیل نمیکند.
نظریه آزادی مثبت، جامعه آزاد را جامعهای میداند که امکان شکوفایی افراد و مجال بروز استعدادها و خواستههای واقعی آنان به حداکثر برسد. این نگرش، در مواردی نیازمند آن است که دولت در اموری مداخله کند یا آزادی عمل پارهای افراد و گروهها سدّ شود.
نکته پایانی آنکه، در نظام ارزشی اسلام، استقلال فردی و آزادی در عین برخورداری از جایگاهی والا، هرگز به عنوان ارزش مطلق و برتر از همه ارزشها قلمداد نمیشود. در بینش اسلامی، انسان موجودی انتخاب گر و صاحب اراده آزاد است که بار مسئولیت انتخاب خویش را بر دوش میکشد و کمال وجودی او در سایه این انتخاب گری معنا مییابد. با وجود این، آزادی و انتخابگری، یک ویژگی وجودی است نه یک غایت و هدف ارزشی. دین میکوشد با هدایت و توصیهها و مرزبندیهای اخلاقی فقهی و معنوی، چارچوب انتخاب درست را در اختیار بشر نهد.
2. حق و خیر: ترسیمی که هر نظام حقوقی از حقوق آدمیان در زمینههای مختلف خصوصی و عمومی ارائه میکند، بیشک وامدار تعریف خاصی از انسان و سرشت او، فرد و جامعه ایدهئال و نگاهی خاص به اهداف ساختار اجتماعی مطلوب است. دولت لیبرال در تصمیمگیریهای خویش، حتی در اموری مانند تفریحات و اختصاص یارانه یا وضع مالیات، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به جنبههای ارزشی و هدفها و مبانی لیبرالی توجه میکند و نسبت به ارتقا یا زوال فرهنگ لیبرالی بیاعتنا نیست.
مراجعه به آموزههای اسلامی، نشان میدهد که گرچه اسلام در نظام حقوقی خویش چارچوب مشخصی برای حقوق مردم ترسیم کرده و بر رعایت حقالناس و احترام به حق مشروع هر فرد تأکید فراوانی دارد، ولی کارکرد و وظیفه اقتدار سیاسی و دولت اسلامی به حراست از این چارچوب حقوقی و تأمین شرایط اولیه و ضروری یک اجتماع سیاسی محدود و منحصر نمیشود، بلکه مسئولیت دولت اسلامی برخاسته از لزوم متعهد بودن او به تصویری است که اسلام از خیر جامعه و زندگی مطلوب اسلامی ارائه میدهد. با این توضیح مختصر، این نکته آشکار میشود که نه تنها اسلام با نظریه بیطرفی دولت به شدت مخالف است و دولت مشروع و مطلوب را موظف به تعهد به دین و حدود شریعت و ترویج کمالات اخلاقی میداند، بلکه با نظریه دولت حداقلی نیز ناسازگار است. معنای این تعهد، تحمیل دینداری و اجبار به پذیرش دین نیست، بلکه جهتگیری تصمیمها و تدابیر حاکمان جامعه اسلامی باید به گونهای باشد که شرایط دینورزی را آماده کند و در عمل، روح دیانت و اخلاق را با رفع موانع فساد و تباهی، در کالبد جامعه بدمد.
3. فرد و جامعه: همانگونه که تأکید شد، از آموزههای اصلی لیبرالیسم، برجسته کردن لزوم صیانت از استقلال فردی و پاسداشت حق انتخاب فردی و آزادی ابراز خویشتن است. پرسش اساسی آن است که آیا فرد را میتوان مستقل از جامعه و نیازها و شرایط و ویژگیهای آن در نظر گرفت و بهطور مطلق و غیرمشروط، به برتری استقلال فردی و محترم شمردن حق انتخاب فردی حکم داد، حتی اگر در مواردی با ارزشها و تعهدات یک جامعه در تضاد باشد؟ لیبرالها بهطور سنتی از فردگرایی دفاع میکنند و جامعه را تنها یک فضای اعتباری میدانند که فرد بنا به ضرورتها، خود را با آن درگیر میکند و برای به دست آوردن منافعی، از استقلال خویش بهطور محدود چشمپوشی میکند. ازاینرو در همه حال، آنچه مهم است رعایت مصلحت فرد است و تشخیص آن با خود فرد است که در قالب انتخاب آزادانه وی ابراز میشود.
این رویکرد لیبرالی با مخالفت جدی جامعهگرایان(1) روبهرو شده است. جامعهگرایان بر آنند که لیبرالها تصویر رابطه فرد و جامعه را به خوبی درنیافتهاند. بهطور خلاصه میتوان گفت که اسلام به هیچ رو این اندازه از فردگرایی را که در لیبرالیسم است نمیپذیرد؛ بر اساس
______________________________
1. communitarians
______________________________
آموزههای اسلامی، فرد در برابر جامعه مسئول است و کیان جامعه مقدم بر منافع و علاقههای فردی افراد است. ازاینرو در موارد تزاحم منافع فرد با مصلحت جامعه، مصلحت جامعه است که مقدم میباشد.
اشاره
لیبرالیسم پس از فروپاشی مارکسیسم سیاسی، تا مدتها به عنوان ایدئولوژیِ بیمنازع در صحنه سیاسی جهان به شمار میآمد، به گونهای که برخی از متفکران غرب، پایان تاریخ را حاکمیت لیبرال ـ دموکراسی در سراسر جهان دانستند. اما رشد اسلام سیاسی و دگرگونی جغرافیای سیاسی اسلام در سرزمینهای مختلف جهان، روز به روز این احتمال را افزایش میدهد که لیبرالیسم در دهه آینده با رقیبی پرتوانتر روبهرو خواهد شد. از این سو نیز، جهان اسلام با اندیشه لیبرالیسم در لایههای مختلف آن، درگیر شده است و حل این اختلاف، درگرو تبیین درستی از نقطههای تماس اسلام و لیبرالیسم و نیز پیش گرفتن موضع آگاهانه در مورد پرسشهایی است که از سوی لیبرالیسم در مورد فرهنگ اسلامی مطرح شده است. موضوع مقاله حاضر را از این جهت باید در شمار اولویتهای فکری روزگار ما به حساب آورد. در اینجا نکاتی را در حال و هوای این مقاله و در جهت استمرار ایدهها و اندیشههای آن میافزاییم:
1. هر چند تعریف مشترک و دقیقی از لیبرالیسم نمیتوان به دست داد، ولی بدون داشتن تصویری گویا از شاکله و شاخصههای آن، به درستی نمیتوان به ارزیابی این کلیت پرداخت. جناب واعظی فهرستی از ارزشهای اصلی لیبرالیسم را ارائه کرده و مقاله خویش را بر همین محورها سازماندهی کرده است. این رویکرد هر چند به خودی خود پسندیده است، ولی در یک تحلیل ژرفتر، مناسب مینماید که نخست، این اصول و ارزشها در یک چارچوب نظری و منسجم پیوند یابد و سپس، «نظام فکری لیبرالیسم» با نظام معرفتی اسلام مقایسه شود. در اینجاست که میتوان نشان داد که جایگاه مقولاتی چون آزادی یا استقلال فردی، مالکیت خصوصی و مانند آن در منظومه اندیشه لیبرالیسم دقیقا چیست و این مقولهها چه نسبت معرفتی با یکدیگر پیدا میکنند.
2. لیبرالیسم را از چند دیدگاه نقد کردهاند که اجمالاً همه این مباحث را میتوان در چهار محور دستهبندی کرد: 1. نقد فلسفی؛ 2. نقد اخلاقی؛ 3. نقد سیاسی؛ 4. نقد دینی.
با آنکه نقد دروندینی از لیبرالیسم یک حوزه مستقل است، اما در عین حال باید اندیشید که اینگونه نقادیها امروزه تا چه اندازه نفوذ و تأثیر دارد. در زمانهای که ایدئولوژیهای سکولار و مادی با ارائه چهرهای عام و بیطرف از خود، به استحاله بنیادهای معرفت دینی در چارچوب نظری خود میاندیشند و با شعار تقدم عقل و اندیشه فلسفی بر منابع و معرفت دینی، فرصت روی آوردن به حوزه معرفت ناب دینی را از مخاطبان میگیرند، بهتر آن است که نخست به تحلیل رگهها و ریشههای فلسفی و نظری لیبرالیسم بپردازیم و با نقد پایههای فکری آن، راه اندیشیدنِ مستقل و مستقیم به منابع دینی را بر مخاطبان بگشاییم. در صورتی که چنین مقدمهای فراهم نگردد، بیم آن میرود که مخاطب، ایدهها و ارزشهای لیبرالی را حتمی انگاشته و آن را در فهم برداشت از اسلام دخالت دهد.
تبیین و نقد فلسفی لیبرالیسم از یک جهت دیگر نیز اولویت دارد. ذهنیت بسیاری از نخبگان جوامع کنونی ـ حتی در جامعه ما ـ به صورت مستقیم و غیرمستقیم متأثر از مؤلفههای لیبرالی است و این پیش فرضها، بهطور ناخودآگاه بر جهتگیری فکری آنان تأثیر میگذارد. با نقد فلسفی میتوان نخست به ساختار شکنی ذهنیت مخاطبان پرداخت و ریشههای ایدئولوژیکِ آن را نشان داد.
همچنین باید توجه داشت که نقد دینی ـ همانند نقداخلاقی و نقد سیاسی ـ در نهایت، ارزشی را در مقابل ارزش لیبرالی قرار میدهد و برگزیدن یکی از دو ارزش بر دیگری، به تحلیلی فلسفی و برون دینی نیاز دارد. پس بهتر است که در هر یک از نقدهای سهگانه، پیشاپیش نقد و تحلیلی فلسفی از سکولاریسم ارائه گردد.
3. البته نقد دینی از یک جهت کاری دشوار و پر مخاطره است؛ چرا که بر خلاف نقدهای برون دینی، در اینجا اصل یا ارزش به دین نسبت داده میشود و اثبات یا استنباط این نکته، کاری حساس و طاقت فرساست. از آنجا که مفاهیمی همچون آزادی، حق، فرد، جامعه، دولت حداقلی و غیره همگی مقولههایی جدید و نوآمد هستند و دربافت فرهنگی کاملاً متفاوت با فرهنگ ما ظهور و رشد یافتهاند، فهم دیدگاه اسلامی در این موارد نیازمند تلاش و تکاپوی افزونتری است؛ پس، جا دارد که بخشی از مطالعات اسلامی در این حوزهها متمرکز شود تا همانند آنچه در تاریخ فقه شیعه پدید آمده است، استنباطها در این زمینههای جدید نیز از روششناسی و منطق قابل دفاع و همگرایانه برخوردار شود.