آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این گفت‏وگو، محور اصلی سخن پیرامون چگونگی و بایسته‏های تفکر روشن‏فکری است و به عقیده مصاحبه‏شونده، مهم‏ترین عامل و رمز و راز موفقیت یک روشن‏فکر، دوری گزیدن از هر گونه ایدئولوژی و گرایش فکری و سیاسی است و این مهم، گرچه به شکل خالص و محض دست یافتنی نیست، اما روشن‏فکر باید به قدر میسور، در سمت و سوی آن گام بردارد، تا بتواند فارغ از هرگونه وابستگی و تعلق خاطر به این و آن، به چون و چرا کردن در هر مقوله‏ای حتّی نحوه تفکر خویش بپردازد.

متن

یاس نو، 18و20/9/82
روشن‏فکری چون و چرا کردن در هر مقوله‏ای است، چه مربوط به موضوعات خارجی باشد و چه مربوط به شخص روشن‏فکر و نفسانیات خودش؛ یعنی او باید بگوید که من چرا حالا به گونه‏ای دیگر می‏اندیشم. روشن‏فکر همیشه در آزمون است؛ زیرا باید مرتب از خود پرسش کند و همچنین در امور دیگر که مربوط به جامعه‏اش می‏شود، حرف بزند و همه اینها را صادقانه با مردم در میان بگذارد. نه اینکه پنهان کاری کند و امروزه این نکته، یعنی شفاف بودن، خیلی مهم است.
روشن‏فکر برای اظهارنظر کردن همیشه پیش‏قدم است، ولی این را هم باید توجه داشت که روشن‏فکر باید بنشیند و تأمل کند که آیا جایی که می‏خواهد صحبت کند و پیامش را برساند، واقعا جامعه یا آن رسانه، آن‏قدر به یک اصل دموکراتیک معتقد هستند که نکته و نظر او را منعکس کنند، یا نه، در دام رسانه می‏افتد؛ بنابراین، همان‏قدر که توانایی می‏خواهد، هوشیاری هم می‏خواهد. درست است که صداقت و دانایی لازم دارد، اما هوشیاری بیشتر لازم است. روشن‏فکر باید بداند که کی سخن بگوید و کی سکوت کند؛ بسیاری موارد سکوت روشن‏فکر گویاتر از صحبت او است.
نکته دیگر آنکه، اگر می‏گوییم وظیفه روشن‏فکر چون و چرا کردن در همه چیز است، پس تفکر آزاد دارد و آزادانه می‏اندیشد؛ یعنی تابع ایدئولوژی خاصی نیست؛ بنابراین، به جای آنکه بگوییم روشن‏فکر چپ یا روشن‏فکر راست یا روشن‏فکر دینی، بهتر است بگوییم متفکر چپ، متفکر راست یا متفکر دینی؛ زیرا اگر مفهوم روشن‏فکر با چپ یا راست یا دینی بودن بخواهد جمع شود، دچار نوعی تناقض می‏گردد. البته ممکن است روشن‏فکر گرایش داشته باشد یا نداشته باشد. خیلی از روشن‏فکران هستند که حتی گرایش چپ و راست هم ندارند اما به هر حال، یک نفر که معتقد به ایدئولوژی خاصی باشد مبلِّغ ایدئولوژی خاصی خواهد بود. اگر در آغاز، جبهه‏گیری مشخصی در یک مسئله باشد که بخواهند به آنجا برسند، این دیگر روشن‏فکری نیست، بلکه از مقوله ایدئولوژی است، آن موقع از روشن‏فکری ایدئولوژی می‏ماند.
در این میان، باید توجه داشت که اصولاً هر روشن‏فکری در هر جامعه‏ای نمی‏تواند خودش را از گرایش‏ها مصون بداند، اما روشن‏فکرانی مانند ژولین بندای هم هستند که تقریبا به یک مطلق بودن در روشن‏فکری قائل هستند که البته عملی هم نیست. این‏گونه عمل کردن بسیار سخت است، اما به هر حال، روشن‏فکر باید سعی کند خود را از ایدئولوژی برهاند و اصولاً وقتی تفکر آزاد که مزیت روشن‏فکر است، با ایدئولوژی خلط می‏شود، یک فکر از پیش ساخته قالبی زمینه تفکر آزاد را از بین می‏برد. ایدئولوژی، آدم را از مشقت فکر کردن خلاص می‏کند. در مورد دین و روشن‏فکری دینی، توجه به این نکته هم ضروری است که اگر دین به عنوان یک فرهنگ برای یک قوم پذیرفته شود و در حقیقت، دین به نوعی با فرهنگ عمومی یک ملت درآمیزد، این دین، دیگر دین ایدئولوژیک نیست و چنین دینی حاکم بر تفکر کسی نیست و روشن‏فکری که در چنین فرهنگ و محیطی به روشن‏فکری می‏پردازد و وارد چون و چرا کردن می‏شود، نمی‏تواند از این مقوله غافل باشد. در دوران معاصر، کسانی نظیر آقای مجتهد شبستری که در قالب روشن‏فکری به چون و چرا در همین فضا می‏پردازند، کار پر اهمیتی انجام می‏دهند و امید می‏رود که با این فعالیت‏ها به یک مدرنیته یا عقلانیتی برسیم که ما را از این بن‏بست بیرون ببرد.
مشکل عمده روشن‏فکری در ایران، ایدئولوژی‏زدگی است و بیشتر دعواها به جای اینکه دعواهای فکری باشد، دعواهای سیاسی بوده است و هنوز هم این‏گونه است و اصولاً فوریت امر سیاسی، روشن‏فکران ما را از تفکر دور کرده است. در گذشته، آنجا که می‏خواستند نظامی را براندازند و نظامی دیگر را جای‏گزین کنند، همه راه حل‏ها را ایدئولوژی به ما عرضه می‏کرد و فوری هم راه حل می‏داد و خیال ما را راحت می‏کرد و البته ما بعدها فهمیدیم که مشکل به همین سادگی حل نمی‏شود. اما هنوز هم این بحث تا اندازه‏ای سیاسی است؛ چون هنوز به کسی که داخل این مقوله نیست، اجازه بحث و گفت‏وگو نمی‏دهند یا کم می‏دهند. اصولاً تفاوت فرد انقلابی یک با روشن‏فکر آن است که انقلابی، یک ایدئولوژی را جای‏گزین ایدئولوژی دیگر می‏کند، اما روشن‏فکر معتقد به تکامل است؛ یعنی فکر می‏کند که یک نظام را کم‏کم متحول کند و به درست یا نادرست به جایی مطلوب برساند. ما امروز برای تکامل، چاره‏ای جز مواجهه و گفت‏وگو با غرب نداریم و برای گفت‏وگو باید اول خودمان را بشناسیم. مراد از اینکه اول خودمان را بشناسیم، آن است که غرب خودمان را بشناسیم؛ همان‏گونه که غربی‏ها شرق وجودشان را شناختند و پس از آن، غرب کم‏کم به یک وجه و جنبه دیگری از خودش آگاه شد؛ مثلاً دیگر به فرهنگ آفریقایی و یا فرهنگ آسیایی، به چشم یک استعمارگر نگاه نکرد، بلکه به چشم گنجینه‏ای که بهره احتمالی نیز برایشان دارد به فرهنگ این مناطق نگاه کرد. اگر شما نگاه کنید می‏بینید فرهنگ ما (فرهنگ اسلامی) وقتی شکوفا شد که مکالمه با غیر را شروع کرد. در یک روزگار، یک بده بستانی میان این فرهنگ و فرهنگ غیر وجود داشت و از وقتی این بده بستان و مکالمه قطع شد، مشکل پیش آمد و من فکر می‏کنم که غلبه جزمیت دینی، اصل بسیار عمده‏ای در این زمینه است، این غلبه باعث شد که کم‏کم ما به چشم تحقیر به غیر بنگریم. اینکه می‏گویم باید غرب وجود خودمان را بشناسیم، مرادم در زمینه روشن‏فکری آن است که اگر روشن‏فکری منجر به این شود که حرف غربی را بگیریم و تکرار کنیم کافی نیست، تلاش خود ما هم لازم است؛ باید این جرثومه‏ها را در فرهنگ خودمان پیدا کنیم. همین حالا هم، غربی‏ها نسبت به ما شرقی‏ها همین کار را دارند انجام می‏دهند. به عقیده من، بیشتر فیلم‏هایی که ما می‏سازیم اسناد مردم‏شناختی است که به درد آنها می‏خورد بیشتر رساله‏هایی که دانشجوها در آنجا می‏نویسند فقط مربوط به فرهنگ اینجا است؛ یعنی باز داریم آنها را غنی‏تر. می‏کنیم. ما دیالوگ با غرب نداریم برای اینکه با خود دیالوگ نداریم؛ نمی‏دانیم که چه بگوییم. ما خیلی صحبت می‏کنیم که باید با آنها وارد گفت‏وگو شویم. ما حتی مرکز بین‏المللی گفت‏وگوی تمدن‏ها داریم، ولی گفت‏وگو نمی‏کنیم. نمی‏توانیم گفت‏وگو کنیم؛ چون اصولاً دیالوگ را نمی‏شناسیم، برای اینکه باید یادگرفت، باید چیزی داشت. ما مونولوگ می‏کنیم: یعنی دو نفر می‏نشینند با هم حرف می‏زنند. این برای خودش، آن هم برای خودش. دیالوگ باید مبتنی بر این باشد که من خودم را به او بشناسانم و او هم خودش را به من بشناساند. به هیچ وجه قصد توافق در آن اهمیت ندارد؛ من نمی‏خواهم بر او غلبه کن. او نمی‏خواهد بر من غلبه کنم فقط می‏خواهیم همدیگر را بشناسیم. شناخت متقابل ممکن است منجر به همکاری بشود، ممکن هم هست نشود؛ تا غیر خودت را نپذیری و با او گفت‏وگو نکنی، نه تنها روشن‏فکری لنگ می‏زند، بلکه همه چیز لنگ می‏زند. این می‏شود اوتیزم (درخودمانی)، همان بلایی که قرن‏هاست سر ما آمده؛ از خود بگیر به خود بده، ولی تا کی؟
اشاره
1. تعامل علمی و گفت‏وگو و در معرض نقد قرار گرفتن، همواره عامل بالندگی و رشد تمدن‏ها و افکار است که در این گفت‏وگو، به درستی بر این نکته اشاره شده است.
2. دراین گفت‏وگو، بر این نکته اصرار و پافشاری شده است که لازمه روشن‏فکری، خالی بودن از هر گونه پیش‏فرض ایدئولوژیک است تا روشن‏فکر به وسیله قید و بندهای فکری خود اسیر نشود، اما این نکته جای تأمل دارد که چه اشکالی دارد روشن‏فکر مانند هر انسان متفکر دیگری، با بهره‏گرفتن از خرد و منطق، مبنای خاصی را در اعتقادات و ایدئولوژی بپذیرد، ولی درهای نقد را به سوی آن مبانی نبندد و همواره خود را برای تجدیدنظر در آنها آماده نگاه دارد. اما به هر حال، تا هنگامی که آن مبانی آسیب جدی ندیده‏اند از آنها به عنوان چارچوب‏های فکری خود بهره بگیرد؛ به عبارت دیگر، اگر روشن‏فکری را به چون و چرا کردن در هر مقوله‏ای تعریف کنیم، چه مانعی دارد که روشن‏فکر پس از چون و چرا کردن در برخی مبانی اساسی فکری و ایدئولوژیکی، پس از آنکه در مورد آنها به نتیجه قطعی رسید، آن نتایج را در تحلیل‏ها و استنتاجات خود به‏کار گیرد. چه الزام منطقی در ورای این سخن است که روشن‏فکر برای بررسی هر پدیده‏ای باید از نقطه صفر شروع کند و آیا اصولاً چنین توصیه‏ای امکان وقوعی دارد.
3. تصویر دین غیرایدئولوژیک، به خصوص در مورد دینی نظیر اسلام، تصویری غیرممکن است. پس نمی‏توان از یک سو پذیرفت که در فرهنگ مردم ایران، فرهنگ دینی با فرهنگ غیردینی درآمیخته و از طرف دیگر، گفت برای تحلیل این فرهنگ نباید نگاه ایدئولوژیک داشت؛ زیرا این دین ِ عجین شده، دینی غیرایدئولوژیک است.
4. دراین گفت‏وگو از یک طرف، دیالوگ چنین تعریف شده: «دو نفر با هم سخن گویند برای آنکه خود را به دیگری بشناسانند؛ در این سخن گفتن به هیچ وجه قصد توافق یا غلبه یکی بر دیگری مطرح نیست، بلکه هدف صرفا شناختن همدیگر است» و از سوی دیگر، شرط گفت‏وگوی موفق، دوری گزیدن از هر نوع جزمیت به خصوص جزمیت دینی عنوان شده. در این میان، جای این سؤال باقی است که اگر هدف از دیالوگ تنها معرفی خود است، چرا طرفین نباید نسبت به عقاید خود جزم و باور یقینی داشته باشند؟ چه مانعی دارد که طرفین در عین پافشاری و جزمیت نسبت به باورهای خویش، به معرفی خود بپردازند تا اگر تصویر ناصوابی از خود در ذهن مخاطب دارند، بدین وسیله آن را اصلاح کنند و اصولاً باید پرسید اگر تفکر انسان در بستری از شک قرار گرفته باشد، آیا معرفی خود و عقاید خویش چه فایده‏ای را در برخواهد داشت؟

تبلیغات