واقع گرایی و گفت و گو، نسبی گرایی و خشونت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نسبیگرایی معرفتی معتقد است که افراد یا فرهنگها در درون چارچوبهای خاص خود میاندیشند و عمل میکنند و هیچگونه ارتباط یا تأثیری بر یکدیگر ندارند. این دیدگاه، بهطور ناخواسته خشونت را تجویز میکند؛ حال آنکه بنابر دیدگاه واقعگرایی، میتوان از طریق گفتوگو به تفاهم و تبادل ایدهها و اندیشهها پرداخت.متن
ایران، 22/9/82
کسانی را که به امکان گفتوگو قایل نیستند بهطور کلی میتوان در زمره نسبیگرایان معرفتی قرار داد. دو تعبیر از نسبیگرایی معرفتی وجود دارد: 1. همان تعبیر متعارف و گریزناپذیر که البته در اینجا مورد نظر من نیست. در این تعبیر، نسبیگرایی گسترش معرفت هر فرد یا کل جامعه بشری نسبت به زمانهای پیش از خود است. نسبی بودن معرفت به این مفهوم نه مذموم و نه گریزپذیر است. کسانی که به نسبیگرایی معرفتی معتقدند، به چیزی غیر از این تکیه دارند. آنها معتقدند که افراد یا فرهنگهای مختلف درون چارچوبهای نظری، عالم فکری آن افراد را شکل میدهند. نسبیگرایی معرفتی در نهایت به وجود چارچوبهایی نظری که با هم قیاسناپذیرند قایل است. صورت حیات یا شکل زندگی که ویتگنشتاین میگوید یا پارادایمهایی که توماس کوهن فکر میکند و یا تفاوتهای فرهنگی که مورد نظر پستمدرنهاست، همگی در زمره مصادیق این نسبیگرایی معرفتی هستند. از نظر آنها نمیتوان برای حقیقت ملاکی مستقل از چارچوب داشت. هیچ کدام نمیتوانیم بر دیگری نقدی وارد کنیم، چرا که حقیقت در نگاه هر کدام از ما تنها به خودمان مربوط است بنابراین امکانی برای گفتوگو هم بین ما وجود ندارد چرا که هیچ وجه مشترکی میان ما وجود ندارد، علاوه بر آن امیدی هم برای نتیجه بخش بودن آن گفتوگو وجود ندارد.
2. در برابر این رویکرد، نگاه واقعگرایان معرفتی قرار میگیرد. آنها بر خلاف دسته اول، معتقدند که حقیقت امری درون سیستمی نیست و همچنین از واقعیتی سخن میگویند که مخلوق ذهن، زبان و یا قراردادهای میان آدمیان نیست. واقعیت برای این گروه ملاکی برای رسیدن به حقیقتهای مشترک است و آن واقعیت هم که مخلوق ما نیست، علیالاصول کشف و فهم شدنی فرض میشود. واقعگرایان معرفتی چون امکان سخن گفتن از یک واقعیت مشترک را برقرار میدانند، امکان گفتوگو را نیز موجود میدانند. نتیجه این گفتوگو را نیز پیشاپیش نمیتوان پیشبینی کرد. در هر حال، آنچه که از یک گفتوگو حاصل میشود، تحولی معرفتی برای شرکتکنندگان در آن گفتوگو است.
واقعگرایان معتقدند که بخشی از واقعیت، همین واقعیت فیزیکی است، بخشی از آن ماورای فیزیکی و قسمتی از آن نیز، بر ساخته اجتماعی و ساخته شده در فضای فرهنگی ماست. بهویژه، بشر قرن بیستم در جهانی زندگی میکند که خودش بر ساخته است. فهم واقعیت یعنی تلاش برای شناسایی اجزای واقعیت، اجزایی که نمودهایی را به دنبال دارند و از روی همین نمودها آن کل، یعنی واقعیت شناخته میشود.
نسبیگرایان به التزام مواضعی که پیش گرفتهاند، که اگر به مبانی نظری خودشان پایبند باشند و اندیشهشان را تا نهایت منطقیاش پیش ببرند، چارهای جز درغلتیدن به ورطه خشونت نخواهند داشت. همانگونه که گفتم، نسبیگرایان معتقدند که حقیقت درون سیستمی است. دروغ گفتن و غش در معامله جزو حداقلهایی است که مباح شمرده میشودو پس از آن خون و جان دیگری نیز بیارزش شمرده خواهد شد. در برابر، واقعگرایی بر این تأکید دارد که افراد میتوانند یافتههای خودشان را با یک واقعیت بیرونی بسنجند و بنابراین، تصحیح میشوند.
بحث بر سر این نیست که فوکو و رورتی بالذات جانی و خشونتطلب هستند، بر عکس آنها بسیار دلسوز و انساندوست هستند، ولی اگر به مبانی نظری که ترویج میکنند پایبند بمانند و آن مبانی نظری را تا نهایتهایش پیش ببرند، به خشونت خواهند رسید. تا آنجا که همین فوکویا رورتی در جاهایی نشانههایی از خود به جای گذاشتهاند که ماهیت سیستمشان را آشکار میکند. فوکو میگوید چه اصراری داریم که دموکراسی را برای اقوام دیگر تبلیغ کنیم، چرا که آنها برای خودشان سنتهای دیگری دارند. اصل این اندیشه قایل شدن به خود و دیگری است و همین که شما غیر شوید از رده انسانیت در تراز من خارج میشوید.
پوپر به عنوان یک واقعگرا در گفتوگویی (در کتاب درس این قرن) تأکید میکند که «صلح روی زمین به حمایت نظامی نیاز دارد... شما نمیتوانید با مصالحه با تبهکاران، به صلح دست یابید.» او میگوید ما انسانها به عنوان حاملان تمدن در برابر دستاوردهای بشری مسئولیت داریم. به همین جهت تأکید دارد که ما، هم نسبت به مصنوعات خود و هم نسبت به طبیعت مسئولیم. ما وارثان میراثی غنی هستیم و باید آن را به نسل بعدی منتقل کنیم. پوپر تأکید دارد که افراد به لحاظ معرفتی دو گونهاند: گروهی به عقلانیت انتقادی باور دارند و گروهی دیگر به معرفتهای قبیلهای. در معرفتهای قبیلهای حقیقت کنار گذاشته میشود و به جای آن همبستگی اعضا اهمیت پیدا میکند. درحالیکه پوپر میگوید اگر حقیقت سلاخی شود، دیگر همه چیز از بین میرود. از طرفی، پوپر دموکراسی را بهترین نظام سیاسی میداند. به نظر وی، دموکراسی اصل حق آزادی انتقاد را برای فرد محفوظ میدارد؛ در غیر این صورت فرد وظیفه دارد در برابر آن دموکراسی قیام کند. وظیفه اخلاقی فرد این است که همواره آزادی خودش را حفظ کند. به همین جهت وی به جامعه مدنی باور دارد و معتقد است در غیاب آزادی، معرفت از بین میرود و در غیاب معرفت، بقا تهدید میشود. به این ترتیب، به عقیده پوپر، اگر در یک نظام دموکراسی، فردی بخواهد استبداد را جایگزین کند و آزادی فرد را از بین ببرد، عقلانیت حکم میکند که اجازه این کار را به او نباید داد. اگر کسی بگوید من میخواهم به استبداد رأی بدهم، به این معنی است که میخواهد به اضمحلال جامعه بشری رأی دهد و ما موظفیم جلوی کسانی را که به استبداد رأی میدهند بگیریم.
در نظام معرفتی پوپر، توجیه امکانپذیر نیست و به کاربردن زور، عملی اخلاقی و عقلانی نمیباشد و در پیشگاه عدل محکوم است. ولی اگر کشورهای مدعی، بتوانند به صورت عینی همراه با دلایل محکمه پسند ادعای خود را ثابت کنند، به این اعتبار مجاز میشوند که علیه آن کشور متوسل به زور شوند. در اینجا اعمال زور عین عقلانیت است. او میگوید در یک نظام جهانی باید شرایطی فراهم کرد که عقلانیت حاکم شود. در روابط بینالملل، گفتوگو به این مسئله کمک زیادی میکند. گفتوگو برای کشورهایی که موضع ضعیفی دارند یک مائده آسمانی است. اگر این کشورها غافلانه این مائده را کنار بگذارند، خودشان را از تنها ابزاری که برای بقا در معادلات بینالمللی در دست دارند محروم کردهاند. پیشنهادی که آقای خاتمی مطرح کردند، که متأسفانه در کشورمان با بیتوجهی روبهرو شد، میتوانست حاشیه امنیتی قدرتمندی برای کشورمان فراهم کند، ولی ما در کمال ناآگاهی این امکان ارزنده را از بین بردیم.
اشاره
ایده گفتوگوی تمدنها، همچون بسیاری دیگر از طرحها و ایدهها، پس از پشتسر گذاردن دوران التهاب اولیه، بیآنکه به درستی تفسیر و تحلیل شود، کمکم فراموش میشود. روزنامه ایران برای یادکرد این موضوع، ویژنامه مختصری فراهم آورده است که مصاحبه حاضر، یکی از بخشهای آن ویژنامه است: از مجموع مطالب این ویژهنامه هم، میتوان دریافت که پس از گذشتن پنج سال از طرح این ایده هنوز هم مفاهیم اصلی آن در هالهای از ابهام قرار دارد. گفتوگوی حاضر برخود مقوله «گفتوگو» تمرکز یافته است و به مبانی معرفتشناختی گفتوگو میپردازد. در این خصوص نکات زیر را به اجمال میتوان یادآور شد:
1. به نظر میرسد که قبل از هر چیز، باید در مورد مفاهیم و پیشفرضهای اساسی این مصاحبه تأمل کرد. روشن است که کم دقتی در بهکارگیری واژگان و ارائه دستهبندیهای نادقیق، گاه سرنوشت یک بحث علمی را به کلی تغییر میدهد. در اینجا «واقعگرایی» در برابر «نسبیگرایی» قرار گرفته است، حال آنکه واقعگرایی در مقابل ذهنگرایی(1) است و نسبیگرایی در مقابل مطلقگرایی قرار میگیرد. ازاینرو، بسیاری از واقعگرایان، نسبیگرایاند و بسیاری از ذهنگرایان، مطلقگرا میباشند. این نکته در مورد همه انواع نسبیگرایی و حتی همان نوع نسبیگرایی که در این گفتوگو مطرح شده است (نسبیگرایی در اصل حقیقت)، مصداق دارد. برای مثال، ویتگنشتاین که بنا به این تعریف، حقیقت را نسبی میداند، خود یک واقعگراست و معتقد است که در هر زبان چارچوبهای آن، صورت و وجهی از حقیقت را به نمایش میگذارد. حتی اگر ویتگنشتان هم، چنین تصویری ارائه نکرده باشد، ولی این ادعا به خودی خود غیرمعقول نیست.
2. از بحث مفهومی که بگذریم، معادلهای که جناب پایا میان واقعگرایی با گفتوگو از یک سو و نسبیگرایی با خشونت از سوی دیگر برقرار ساخته است، قابل نقد و مناقشه است. نخست، باید دانست که خشونتگرایی یا گفتوگوگرایی یک رویّه یا رویکرد است که عوامل و انگیزههای گوناگونی در آن دخیل است که تنها یکی از آنها جنبههای معرفتشناختی است. ازاینرو میتوان گفت که هر چند نگرش نسبیگرایانه به حقیقت،
______________________________
1. منظور از ذهنگرایی این است که حقیقت مقولهای مربوط به نفس الامر و خارج نیست، بلکه مولود ذهن آدمی است و تنها تابع چارچوبهای ذهنی و مفهومی ما تعریف و تعیین میشود.
______________________________
میتواند به زایش و رویش خشونت کمک کند و عصبیت را به جای حقیقت بنشاند، ولی لزوما چنین معادلهای همه جا برقرار نیست. اتفاقا گاه واقعگرایی یا مطلقگرایی زمینه خشونت را بیشتر فراهم میسازد و برخی با این گمان که چون حقیقت در چنگ آنان است، پس خود را محق میدانند که آن را بر دیگران تحمیل کنند و حتی با خشونت و حمایت نظامی، آنچه را حقیقت میپندارند به عنوان الگوی جهانی حقیقت، به جوامع دیگر صادر کنند. برعکس، براساس نسبیگرایی میتوان چنین اندیشید که چون در هر فرهنگ حقیقت معنای خاص خود را دارد، پس هیچکس حق ندارد فهم خویش را بر دیگران تحمیل کند.
نمونه بارز این سخن، همان است که در این مصاحبه از پوپر نقل شده است که وی بر خلاف ادعای واقعگرایی، معتقد است که جوامع لیبرال حق دارند که ارزشهای خود را با سلاحهای نظامی بر سر مردم جهان فرو ریزند و حتی از آزادی فردی انسانها در مخالفت با اصول لیبرالیسم جلوگیری کنند.
3. یکی دیگر از اشتباهات آقای پایا، این است که گفتوگو را تنها در چارچوب کشف حقیقت تعریف کرده است؛ حال آنکه گفتوگو میتواند به جنبههای عملی و پراتیک ارتباط یابد و بر سر مصلحت یا منفعت، گفتوگو شود. هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر در مورد حقیقت یا معرفت نتوان به تفاهم رسید، در مورد منافع مشترک نیز نمیتوان به توافق رسید. حتی میتوان گفت که بنابر برخی دیدگاههای نسبیگرا، هر چند دو فرهنگ نمیتوانند به یک حقیقت مشترک دست یابند، ولی فهم و شناخت هر کدام از «دیگری»، با مفروض گرفتنِ اصول و پایههای فرهنگ دیگری ناممکن نیست. به نظر میرسد که ویتگنشتاین از چنین دیدگاهی دفاع میکند و بعید است که کسانی چون توماس کوهن، فایرابند و فوکو نیز منکر چنین برداشتی باشند. بنابراین، جا داشت که پیش از هرگونه داوری، نخست مفهوم گفتوگو در حوزههای مختلف تبیین میشد تا به سادگی همه دیدگاههای پستمدرن یا منتقدان مدرنیته، به خشونتگرایی متهم نشوند.
4. ایشان در این گفتوگو چنان سخن گفته است که گویا اندیشههای مدرن عمدتا به واقعگرایی باور دارند و پستمدرنها نسبیگرا هستند؛ حال آنکه پستمدرنیسم در این جهت تنها به لوازم اندیشه مدرنیته تمسک جسته است و معتقد است که درونمایه فکر مدرن چیزی جز نسبیگرایی نیست. آقای پایا به خوبی میداند که کسانی چون توماس کوهن یا فایرابند تنها با نقد دیدگاه امثال کارلپوپر درباره واقعگرایی به نظریههای نسبیگرا رسیدهاند و تا کنون هیچ پاسخ معقول و موجهی از سوی طرفداران پوپر به آنها داده نشده است.
مدرنیسم در آغاز تنها به «حقیقت وحیانی» حمله کرد و با دفاع از عقلانیت، هر حقیقی را فراتر از خِرَد خُرد بشر انکار نمود، ولی به تدریج «حقیقت عقلانی» را در سایه تجربه و منطق حسی قرار داد و عقل را به ابزاری در خدمت حس و هواهای بشری فرو کاست (خردابزاری). ولی سخن بدینجا ختم نشد، بلکه اندیشمندن بعدی دریافتند که هیچ حقیقتی را بر پایههای مدرنیته نمیتوان استوار کرد و چیزی به نام «حقیقت تجربی» منطقا از بنیادهای فلسفی مدرن و روششناسی علوم جدید به دست نمیآید. اینجا بود که نیچه از «مرگ حقیقت» در کنار مرگ خدایان در غرب سخن گفت و به جای «اراده معطوف به آگاهی» که شعار مدرنیستهای اولیه بود، از «اراده معطوف به قدرت» سخن گفت. کسانی چون نیچه، کیرکگارد، هایدگر، ویتگنشتاین و فوکو در واقع از فراز قلههای مدرنیته ظهور پستمدرنیسم را اعلام کردهاند و هر آنچه گفتهاند، تفسیری از پیامدهای مدرنیته بوده است. ازاینرو، در فضای فکر مدرن، تقابل انداختن میان واقعگرایی و نسبیگرایی، به همان اندازه نادرست است که رویارو قرار دادن دیدگاه گفتوگوگرایی و خشونتگرایی؛ چنان که نیچه به روشنی بیان داشته است و در آغاز رنسانس، کسانی چون ماکیاول، هابز و فرانسیس بیکن هر کدام به گونهای بیان میداشتند، در مدرنیته أصالت با قدرت است و حقیقت و آگاهی ابزاری برای کسب قدرت به شمار میآیند. این جلوه از مدرنیته را میتوان در ساختار بورژوازی سرمایهداری غرب جستوجو کرد.
5 . ولی از دیدگاه تفکر اسلامی درباره موضوع اصلی این مصاحبه چه میتوان گفت؟ هر چند ارائه یک دیدگاه کامل و قابل دفاع نیاز به تأمل و بحث بیشتر دارد، ولی به اجمال میتوان گفت که ادیان الاهی، حقیقت را یک امر عام، مشترک و فراانسانی میدانند که همه تلاش انسان باید برای دستیابی به آن حقیقت مصروف گردد. از این دیدگاه، اسلام در مورد اصل حقیقت، هم مطلقگرا و هم واقعگراست. در عین حال، هیچ مانعی وجود ندارد که معتقد باشیم انسانها متناسب با ظرفیت ذهنی و روحی خود و نیز متناسب با منابع و روشی که از آن بهره میگیرند، میتوانند سهمی یا وجهی از حقیقت را دریافت کنند. بنابراین، تا آنجا که به ما انسانها ارتباط مییابد میتوان معتقد بود که نگرش ما به حقیقت، از طریق چارچوبهای نظری یا پارادایمها شکل میگیردو هر کس متناسب با همان چارچوبهای پذیرفته خود به حقیقت مینگرد. ولی نکته مهم اینجاست که این برداشت با دو ویژگی زیر از ذهنگرایی یا نسبیگرایی برخی متفکران مغرب زمین ممتاز میشود: نخست، آنکه چارچوبها ـ و به تبع آن، نظریهها و گزارهها ـ همواره نسبتی با حقیقت بیرونی پیدا میکنند و با استفاده از معیارها یا سنجههایی میتوان از تقرّب یا دوری یک چارچوب یا نظریه نسبت به حقیقت سخن گفت؛ دوم، آنکه هر چند حقیقت برای هر کس در همان چارچوبهای خودش قابل تعریف است، ولی میتوان با شناخت چارچوبهای دیگری، اجمالاً به فهم آرا و اندیشههای وی و فهم او از حقیقت راه یافت. حتی میافزاییم که در سیستمهای فکری، گاه یکی از آنها به گونهای است که میتواند بر سیستمهای دیگر احاطه یابد و چارچوب یا نظریههای آنها را در سیستم خود تحلیل و تبیین کند. البته تفصیل این سخن به بحث بیشتر نیاز دارد. نکته آخر را ازآنرو یادآور شدیم که بر خلاف اعتقاد جناب پایا، میتوان نظریههای بدیل دیگری در کنار دو تعریف ایشان از واقعگرایی و نسبیگرایی ارائه کرد.
کسانی را که به امکان گفتوگو قایل نیستند بهطور کلی میتوان در زمره نسبیگرایان معرفتی قرار داد. دو تعبیر از نسبیگرایی معرفتی وجود دارد: 1. همان تعبیر متعارف و گریزناپذیر که البته در اینجا مورد نظر من نیست. در این تعبیر، نسبیگرایی گسترش معرفت هر فرد یا کل جامعه بشری نسبت به زمانهای پیش از خود است. نسبی بودن معرفت به این مفهوم نه مذموم و نه گریزپذیر است. کسانی که به نسبیگرایی معرفتی معتقدند، به چیزی غیر از این تکیه دارند. آنها معتقدند که افراد یا فرهنگهای مختلف درون چارچوبهای نظری، عالم فکری آن افراد را شکل میدهند. نسبیگرایی معرفتی در نهایت به وجود چارچوبهایی نظری که با هم قیاسناپذیرند قایل است. صورت حیات یا شکل زندگی که ویتگنشتاین میگوید یا پارادایمهایی که توماس کوهن فکر میکند و یا تفاوتهای فرهنگی که مورد نظر پستمدرنهاست، همگی در زمره مصادیق این نسبیگرایی معرفتی هستند. از نظر آنها نمیتوان برای حقیقت ملاکی مستقل از چارچوب داشت. هیچ کدام نمیتوانیم بر دیگری نقدی وارد کنیم، چرا که حقیقت در نگاه هر کدام از ما تنها به خودمان مربوط است بنابراین امکانی برای گفتوگو هم بین ما وجود ندارد چرا که هیچ وجه مشترکی میان ما وجود ندارد، علاوه بر آن امیدی هم برای نتیجه بخش بودن آن گفتوگو وجود ندارد.
2. در برابر این رویکرد، نگاه واقعگرایان معرفتی قرار میگیرد. آنها بر خلاف دسته اول، معتقدند که حقیقت امری درون سیستمی نیست و همچنین از واقعیتی سخن میگویند که مخلوق ذهن، زبان و یا قراردادهای میان آدمیان نیست. واقعیت برای این گروه ملاکی برای رسیدن به حقیقتهای مشترک است و آن واقعیت هم که مخلوق ما نیست، علیالاصول کشف و فهم شدنی فرض میشود. واقعگرایان معرفتی چون امکان سخن گفتن از یک واقعیت مشترک را برقرار میدانند، امکان گفتوگو را نیز موجود میدانند. نتیجه این گفتوگو را نیز پیشاپیش نمیتوان پیشبینی کرد. در هر حال، آنچه که از یک گفتوگو حاصل میشود، تحولی معرفتی برای شرکتکنندگان در آن گفتوگو است.
واقعگرایان معتقدند که بخشی از واقعیت، همین واقعیت فیزیکی است، بخشی از آن ماورای فیزیکی و قسمتی از آن نیز، بر ساخته اجتماعی و ساخته شده در فضای فرهنگی ماست. بهویژه، بشر قرن بیستم در جهانی زندگی میکند که خودش بر ساخته است. فهم واقعیت یعنی تلاش برای شناسایی اجزای واقعیت، اجزایی که نمودهایی را به دنبال دارند و از روی همین نمودها آن کل، یعنی واقعیت شناخته میشود.
نسبیگرایان به التزام مواضعی که پیش گرفتهاند، که اگر به مبانی نظری خودشان پایبند باشند و اندیشهشان را تا نهایت منطقیاش پیش ببرند، چارهای جز درغلتیدن به ورطه خشونت نخواهند داشت. همانگونه که گفتم، نسبیگرایان معتقدند که حقیقت درون سیستمی است. دروغ گفتن و غش در معامله جزو حداقلهایی است که مباح شمرده میشودو پس از آن خون و جان دیگری نیز بیارزش شمرده خواهد شد. در برابر، واقعگرایی بر این تأکید دارد که افراد میتوانند یافتههای خودشان را با یک واقعیت بیرونی بسنجند و بنابراین، تصحیح میشوند.
بحث بر سر این نیست که فوکو و رورتی بالذات جانی و خشونتطلب هستند، بر عکس آنها بسیار دلسوز و انساندوست هستند، ولی اگر به مبانی نظری که ترویج میکنند پایبند بمانند و آن مبانی نظری را تا نهایتهایش پیش ببرند، به خشونت خواهند رسید. تا آنجا که همین فوکویا رورتی در جاهایی نشانههایی از خود به جای گذاشتهاند که ماهیت سیستمشان را آشکار میکند. فوکو میگوید چه اصراری داریم که دموکراسی را برای اقوام دیگر تبلیغ کنیم، چرا که آنها برای خودشان سنتهای دیگری دارند. اصل این اندیشه قایل شدن به خود و دیگری است و همین که شما غیر شوید از رده انسانیت در تراز من خارج میشوید.
پوپر به عنوان یک واقعگرا در گفتوگویی (در کتاب درس این قرن) تأکید میکند که «صلح روی زمین به حمایت نظامی نیاز دارد... شما نمیتوانید با مصالحه با تبهکاران، به صلح دست یابید.» او میگوید ما انسانها به عنوان حاملان تمدن در برابر دستاوردهای بشری مسئولیت داریم. به همین جهت تأکید دارد که ما، هم نسبت به مصنوعات خود و هم نسبت به طبیعت مسئولیم. ما وارثان میراثی غنی هستیم و باید آن را به نسل بعدی منتقل کنیم. پوپر تأکید دارد که افراد به لحاظ معرفتی دو گونهاند: گروهی به عقلانیت انتقادی باور دارند و گروهی دیگر به معرفتهای قبیلهای. در معرفتهای قبیلهای حقیقت کنار گذاشته میشود و به جای آن همبستگی اعضا اهمیت پیدا میکند. درحالیکه پوپر میگوید اگر حقیقت سلاخی شود، دیگر همه چیز از بین میرود. از طرفی، پوپر دموکراسی را بهترین نظام سیاسی میداند. به نظر وی، دموکراسی اصل حق آزادی انتقاد را برای فرد محفوظ میدارد؛ در غیر این صورت فرد وظیفه دارد در برابر آن دموکراسی قیام کند. وظیفه اخلاقی فرد این است که همواره آزادی خودش را حفظ کند. به همین جهت وی به جامعه مدنی باور دارد و معتقد است در غیاب آزادی، معرفت از بین میرود و در غیاب معرفت، بقا تهدید میشود. به این ترتیب، به عقیده پوپر، اگر در یک نظام دموکراسی، فردی بخواهد استبداد را جایگزین کند و آزادی فرد را از بین ببرد، عقلانیت حکم میکند که اجازه این کار را به او نباید داد. اگر کسی بگوید من میخواهم به استبداد رأی بدهم، به این معنی است که میخواهد به اضمحلال جامعه بشری رأی دهد و ما موظفیم جلوی کسانی را که به استبداد رأی میدهند بگیریم.
در نظام معرفتی پوپر، توجیه امکانپذیر نیست و به کاربردن زور، عملی اخلاقی و عقلانی نمیباشد و در پیشگاه عدل محکوم است. ولی اگر کشورهای مدعی، بتوانند به صورت عینی همراه با دلایل محکمه پسند ادعای خود را ثابت کنند، به این اعتبار مجاز میشوند که علیه آن کشور متوسل به زور شوند. در اینجا اعمال زور عین عقلانیت است. او میگوید در یک نظام جهانی باید شرایطی فراهم کرد که عقلانیت حاکم شود. در روابط بینالملل، گفتوگو به این مسئله کمک زیادی میکند. گفتوگو برای کشورهایی که موضع ضعیفی دارند یک مائده آسمانی است. اگر این کشورها غافلانه این مائده را کنار بگذارند، خودشان را از تنها ابزاری که برای بقا در معادلات بینالمللی در دست دارند محروم کردهاند. پیشنهادی که آقای خاتمی مطرح کردند، که متأسفانه در کشورمان با بیتوجهی روبهرو شد، میتوانست حاشیه امنیتی قدرتمندی برای کشورمان فراهم کند، ولی ما در کمال ناآگاهی این امکان ارزنده را از بین بردیم.
اشاره
ایده گفتوگوی تمدنها، همچون بسیاری دیگر از طرحها و ایدهها، پس از پشتسر گذاردن دوران التهاب اولیه، بیآنکه به درستی تفسیر و تحلیل شود، کمکم فراموش میشود. روزنامه ایران برای یادکرد این موضوع، ویژنامه مختصری فراهم آورده است که مصاحبه حاضر، یکی از بخشهای آن ویژنامه است: از مجموع مطالب این ویژهنامه هم، میتوان دریافت که پس از گذشتن پنج سال از طرح این ایده هنوز هم مفاهیم اصلی آن در هالهای از ابهام قرار دارد. گفتوگوی حاضر برخود مقوله «گفتوگو» تمرکز یافته است و به مبانی معرفتشناختی گفتوگو میپردازد. در این خصوص نکات زیر را به اجمال میتوان یادآور شد:
1. به نظر میرسد که قبل از هر چیز، باید در مورد مفاهیم و پیشفرضهای اساسی این مصاحبه تأمل کرد. روشن است که کم دقتی در بهکارگیری واژگان و ارائه دستهبندیهای نادقیق، گاه سرنوشت یک بحث علمی را به کلی تغییر میدهد. در اینجا «واقعگرایی» در برابر «نسبیگرایی» قرار گرفته است، حال آنکه واقعگرایی در مقابل ذهنگرایی(1) است و نسبیگرایی در مقابل مطلقگرایی قرار میگیرد. ازاینرو، بسیاری از واقعگرایان، نسبیگرایاند و بسیاری از ذهنگرایان، مطلقگرا میباشند. این نکته در مورد همه انواع نسبیگرایی و حتی همان نوع نسبیگرایی که در این گفتوگو مطرح شده است (نسبیگرایی در اصل حقیقت)، مصداق دارد. برای مثال، ویتگنشتاین که بنا به این تعریف، حقیقت را نسبی میداند، خود یک واقعگراست و معتقد است که در هر زبان چارچوبهای آن، صورت و وجهی از حقیقت را به نمایش میگذارد. حتی اگر ویتگنشتان هم، چنین تصویری ارائه نکرده باشد، ولی این ادعا به خودی خود غیرمعقول نیست.
2. از بحث مفهومی که بگذریم، معادلهای که جناب پایا میان واقعگرایی با گفتوگو از یک سو و نسبیگرایی با خشونت از سوی دیگر برقرار ساخته است، قابل نقد و مناقشه است. نخست، باید دانست که خشونتگرایی یا گفتوگوگرایی یک رویّه یا رویکرد است که عوامل و انگیزههای گوناگونی در آن دخیل است که تنها یکی از آنها جنبههای معرفتشناختی است. ازاینرو میتوان گفت که هر چند نگرش نسبیگرایانه به حقیقت،
______________________________
1. منظور از ذهنگرایی این است که حقیقت مقولهای مربوط به نفس الامر و خارج نیست، بلکه مولود ذهن آدمی است و تنها تابع چارچوبهای ذهنی و مفهومی ما تعریف و تعیین میشود.
______________________________
میتواند به زایش و رویش خشونت کمک کند و عصبیت را به جای حقیقت بنشاند، ولی لزوما چنین معادلهای همه جا برقرار نیست. اتفاقا گاه واقعگرایی یا مطلقگرایی زمینه خشونت را بیشتر فراهم میسازد و برخی با این گمان که چون حقیقت در چنگ آنان است، پس خود را محق میدانند که آن را بر دیگران تحمیل کنند و حتی با خشونت و حمایت نظامی، آنچه را حقیقت میپندارند به عنوان الگوی جهانی حقیقت، به جوامع دیگر صادر کنند. برعکس، براساس نسبیگرایی میتوان چنین اندیشید که چون در هر فرهنگ حقیقت معنای خاص خود را دارد، پس هیچکس حق ندارد فهم خویش را بر دیگران تحمیل کند.
نمونه بارز این سخن، همان است که در این مصاحبه از پوپر نقل شده است که وی بر خلاف ادعای واقعگرایی، معتقد است که جوامع لیبرال حق دارند که ارزشهای خود را با سلاحهای نظامی بر سر مردم جهان فرو ریزند و حتی از آزادی فردی انسانها در مخالفت با اصول لیبرالیسم جلوگیری کنند.
3. یکی دیگر از اشتباهات آقای پایا، این است که گفتوگو را تنها در چارچوب کشف حقیقت تعریف کرده است؛ حال آنکه گفتوگو میتواند به جنبههای عملی و پراتیک ارتباط یابد و بر سر مصلحت یا منفعت، گفتوگو شود. هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر در مورد حقیقت یا معرفت نتوان به تفاهم رسید، در مورد منافع مشترک نیز نمیتوان به توافق رسید. حتی میتوان گفت که بنابر برخی دیدگاههای نسبیگرا، هر چند دو فرهنگ نمیتوانند به یک حقیقت مشترک دست یابند، ولی فهم و شناخت هر کدام از «دیگری»، با مفروض گرفتنِ اصول و پایههای فرهنگ دیگری ناممکن نیست. به نظر میرسد که ویتگنشتاین از چنین دیدگاهی دفاع میکند و بعید است که کسانی چون توماس کوهن، فایرابند و فوکو نیز منکر چنین برداشتی باشند. بنابراین، جا داشت که پیش از هرگونه داوری، نخست مفهوم گفتوگو در حوزههای مختلف تبیین میشد تا به سادگی همه دیدگاههای پستمدرن یا منتقدان مدرنیته، به خشونتگرایی متهم نشوند.
4. ایشان در این گفتوگو چنان سخن گفته است که گویا اندیشههای مدرن عمدتا به واقعگرایی باور دارند و پستمدرنها نسبیگرا هستند؛ حال آنکه پستمدرنیسم در این جهت تنها به لوازم اندیشه مدرنیته تمسک جسته است و معتقد است که درونمایه فکر مدرن چیزی جز نسبیگرایی نیست. آقای پایا به خوبی میداند که کسانی چون توماس کوهن یا فایرابند تنها با نقد دیدگاه امثال کارلپوپر درباره واقعگرایی به نظریههای نسبیگرا رسیدهاند و تا کنون هیچ پاسخ معقول و موجهی از سوی طرفداران پوپر به آنها داده نشده است.
مدرنیسم در آغاز تنها به «حقیقت وحیانی» حمله کرد و با دفاع از عقلانیت، هر حقیقی را فراتر از خِرَد خُرد بشر انکار نمود، ولی به تدریج «حقیقت عقلانی» را در سایه تجربه و منطق حسی قرار داد و عقل را به ابزاری در خدمت حس و هواهای بشری فرو کاست (خردابزاری). ولی سخن بدینجا ختم نشد، بلکه اندیشمندن بعدی دریافتند که هیچ حقیقتی را بر پایههای مدرنیته نمیتوان استوار کرد و چیزی به نام «حقیقت تجربی» منطقا از بنیادهای فلسفی مدرن و روششناسی علوم جدید به دست نمیآید. اینجا بود که نیچه از «مرگ حقیقت» در کنار مرگ خدایان در غرب سخن گفت و به جای «اراده معطوف به آگاهی» که شعار مدرنیستهای اولیه بود، از «اراده معطوف به قدرت» سخن گفت. کسانی چون نیچه، کیرکگارد، هایدگر، ویتگنشتاین و فوکو در واقع از فراز قلههای مدرنیته ظهور پستمدرنیسم را اعلام کردهاند و هر آنچه گفتهاند، تفسیری از پیامدهای مدرنیته بوده است. ازاینرو، در فضای فکر مدرن، تقابل انداختن میان واقعگرایی و نسبیگرایی، به همان اندازه نادرست است که رویارو قرار دادن دیدگاه گفتوگوگرایی و خشونتگرایی؛ چنان که نیچه به روشنی بیان داشته است و در آغاز رنسانس، کسانی چون ماکیاول، هابز و فرانسیس بیکن هر کدام به گونهای بیان میداشتند، در مدرنیته أصالت با قدرت است و حقیقت و آگاهی ابزاری برای کسب قدرت به شمار میآیند. این جلوه از مدرنیته را میتوان در ساختار بورژوازی سرمایهداری غرب جستوجو کرد.
5 . ولی از دیدگاه تفکر اسلامی درباره موضوع اصلی این مصاحبه چه میتوان گفت؟ هر چند ارائه یک دیدگاه کامل و قابل دفاع نیاز به تأمل و بحث بیشتر دارد، ولی به اجمال میتوان گفت که ادیان الاهی، حقیقت را یک امر عام، مشترک و فراانسانی میدانند که همه تلاش انسان باید برای دستیابی به آن حقیقت مصروف گردد. از این دیدگاه، اسلام در مورد اصل حقیقت، هم مطلقگرا و هم واقعگراست. در عین حال، هیچ مانعی وجود ندارد که معتقد باشیم انسانها متناسب با ظرفیت ذهنی و روحی خود و نیز متناسب با منابع و روشی که از آن بهره میگیرند، میتوانند سهمی یا وجهی از حقیقت را دریافت کنند. بنابراین، تا آنجا که به ما انسانها ارتباط مییابد میتوان معتقد بود که نگرش ما به حقیقت، از طریق چارچوبهای نظری یا پارادایمها شکل میگیردو هر کس متناسب با همان چارچوبهای پذیرفته خود به حقیقت مینگرد. ولی نکته مهم اینجاست که این برداشت با دو ویژگی زیر از ذهنگرایی یا نسبیگرایی برخی متفکران مغرب زمین ممتاز میشود: نخست، آنکه چارچوبها ـ و به تبع آن، نظریهها و گزارهها ـ همواره نسبتی با حقیقت بیرونی پیدا میکنند و با استفاده از معیارها یا سنجههایی میتوان از تقرّب یا دوری یک چارچوب یا نظریه نسبت به حقیقت سخن گفت؛ دوم، آنکه هر چند حقیقت برای هر کس در همان چارچوبهای خودش قابل تعریف است، ولی میتوان با شناخت چارچوبهای دیگری، اجمالاً به فهم آرا و اندیشههای وی و فهم او از حقیقت راه یافت. حتی میافزاییم که در سیستمهای فکری، گاه یکی از آنها به گونهای است که میتواند بر سیستمهای دیگر احاطه یابد و چارچوب یا نظریههای آنها را در سیستم خود تحلیل و تبیین کند. البته تفصیل این سخن به بحث بیشتر نیاز دارد. نکته آخر را ازآنرو یادآور شدیم که بر خلاف اعتقاد جناب پایا، میتوان نظریههای بدیل دیگری در کنار دو تعریف ایشان از واقعگرایی و نسبیگرایی ارائه کرد.