نویسندگان: علی پایا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نسبی‏گرایی معرفتی معتقد است که افراد یا فرهنگ‏ها در درون چارچوب‏های خاص خود می‏اندیشند و عمل می‏کنند و هیچ‏گونه ارتباط یا تأثیری بر یکدیگر ندارند. این دیدگاه، به‏طور ناخواسته خشونت را تجویز می‏کند؛ حال آنکه بنابر دیدگاه واقع‏گرایی، می‏توان از طریق گفت‏وگو به تفاهم و تبادل ایده‏ها و اندیشه‏ها پرداخت.

متن

ایران، 22/9/82
کسانی را که به امکان گفت‏وگو قایل نیستند به‏طور کلی می‏توان در زمره نسبی‏گرایان معرفتی قرار داد. دو تعبیر از نسبی‏گرایی معرفتی وجود دارد: 1. همان تعبیر متعارف و گریزناپذیر که البته در اینجا مورد نظر من نیست. در این تعبیر، نسبی‏گرایی گسترش معرفت هر فرد یا کل جامعه بشری نسبت به زمان‏های پیش از خود است. نسبی بودن معرفت به این مفهوم نه مذموم و نه گریزپذیر است. کسانی که به نسبی‏گرایی معرفتی معتقدند، به چیزی غیر از این تکیه دارند. آنها معتقدند که افراد یا فرهنگ‏های مختلف درون چارچوب‏های نظری، عالم فکری آن افراد را شکل می‏دهند. نسبی‏گرایی معرفتی در نهایت به وجود چارچوب‏هایی نظری که با هم قیاس‏ناپذیرند قایل است. صورت حیات یا شکل زندگی که ویتگنشتاین می‏گوید یا پارادایم‏هایی که توماس کوهن فکر می‏کند و یا تفاوت‏های فرهنگی که مورد نظر پست‏مدرن‏هاست، همگی در زمره مصادیق این نسبی‏گرایی معرفتی هستند. از نظر آنها نمی‏توان برای حقیقت ملاکی مستقل از چارچوب داشت. هیچ کدام نمی‏توانیم بر دیگری نقدی وارد کنیم، چرا که حقیقت در نگاه هر کدام از ما تنها به خودمان مربوط است بنابراین امکانی برای گفت‏وگو هم بین ما وجود ندارد چرا که هیچ وجه مشترکی میان ما وجود ندارد، علاوه بر آن امیدی هم برای نتیجه بخش بودن آن گفت‏وگو وجود ندارد.
2. در برابر این رویکرد، نگاه واقع‏گرایان معرفتی قرار می‏گیرد. آنها بر خلاف دسته اول، معتقدند که حقیقت امری درون سیستمی نیست و همچنین از واقعیتی سخن می‏گویند که مخلوق ذهن، زبان و یا قراردادهای میان آدمیان نیست. واقعیت برای این گروه ملاکی برای رسیدن به حقیقت‏های مشترک است و آن واقعیت هم که مخلوق ما نیست، علی‏الاصول کشف و فهم شدنی فرض می‏شود. واقع‏گرایان معرفتی چون امکان سخن گفتن از یک واقعیت مشترک را برقرار می‏دانند، امکان گفت‏وگو را نیز موجود می‏دانند. نتیجه این گفت‏وگو را نیز پیشاپیش نمی‏توان پیش‏بینی کرد. در هر حال، آنچه که از یک گفت‏وگو حاصل می‏شود، تحولی معرفتی برای شرکت‏کنندگان در آن گفت‏وگو است.
واقع‏گرایان معتقدند که بخشی از واقعیت، همین واقعیت فیزیکی است، بخشی از آن ماورای فیزیکی و قسمتی از آن نیز، بر ساخته اجتماعی و ساخته شده در فضای فرهنگی ماست. به‏ویژه، بشر قرن بیستم در جهانی زندگی می‏کند که خودش بر ساخته است. فهم واقعیت یعنی تلاش برای شناسایی اجزای واقعیت، اجزایی که نمودهایی را به دنبال دارند و از روی همین نمودها آن کل، یعنی واقعیت شناخته می‏شود.
نسبی‏گرایان به التزام مواضعی که پیش گرفته‏اند، که اگر به مبانی نظری خودشان پای‏بند باشند و اندیشه‏شان را تا نهایت منطقی‏اش پیش ببرند، چاره‏ای جز درغلتیدن به ورطه خشونت نخواهند داشت. همان‏گونه که گفتم، نسبی‏گرایان معتقدند که حقیقت درون سیستمی است. دروغ گفتن و غش در معامله جزو حداقل‏هایی است که مباح شمرده می‏شودو پس از آن خون و جان دیگری نیز بی‏ارزش شمرده خواهد شد. در برابر، واقع‏گرایی بر این تأکید دارد که افراد می‏توانند یافته‏های خودشان را با یک واقعیت بیرونی بسنجند و بنابراین، تصحیح می‏شوند.
بحث بر سر این نیست که فوکو و رورتی بالذات جانی و خشونت‏طلب هستند، بر عکس آنها بسیار دلسوز و انسان‏دوست هستند، ولی اگر به مبانی نظری که ترویج می‏کنند پای‏بند بمانند و آن مبانی نظری را تا نهایت‏هایش پیش ببرند، به خشونت خواهند رسید. تا آنجا که همین فوکویا رورتی در جاهایی نشانه‏هایی از خود به جای گذاشته‏اند که ماهیت سیستم‏شان را آشکار می‏کند. فوکو می‏گوید چه اصراری داریم که دموکراسی را برای اقوام دیگر تبلیغ کنیم، چرا که آنها برای خودشان سنت‏های دیگری دارند. اصل این اندیشه قایل شدن به خود و دیگری است و همین که شما غیر شوید از رده انسانیت در تراز من خارج می‏شوید.
پوپر به عنوان یک واقع‏گرا در گفت‏وگویی (در کتاب درس این قرن) تأکید می‏کند که «صلح روی زمین به حمایت نظامی نیاز دارد... شما نمی‏توانید با مصالحه با تبهکاران، به صلح دست یابید.» او می‏گوید ما انسان‏ها به عنوان حاملان تمدن در برابر دستاوردهای بشری مسئولیت داریم. به همین جهت تأکید دارد که ما، هم نسبت به مصنوعات خود و هم نسبت به طبیعت مسئولیم. ما وارثان میراثی غنی هستیم و باید آن را به نسل بعدی منتقل کنیم. پوپر تأکید دارد که افراد به لحاظ معرفتی دو گونه‏اند: گروهی به عقلانیت انتقادی باور دارند و گروهی دیگر به معرفت‏های قبیله‏ای. در معرفت‏های قبیله‏ای حقیقت کنار گذاشته می‏شود و به جای آن هم‏بستگی اعضا اهمیت پیدا می‏کند. درحالی‏که پوپر می‏گوید اگر حقیقت سلاخی شود، دیگر همه چیز از بین می‏رود. از طرفی، پوپر دموکراسی را بهترین نظام سیاسی می‏داند. به نظر وی، دموکراسی اصل حق آزادی انتقاد را برای فرد محفوظ می‏دارد؛ در غیر این صورت فرد وظیفه دارد در برابر آن دموکراسی قیام کند. وظیفه اخلاقی فرد این است که همواره آزادی خودش را حفظ کند. به همین جهت وی به جامعه مدنی باور دارد و معتقد است در غیاب آزادی، معرفت از بین می‏رود و در غیاب معرفت، بقا تهدید می‏شود. به این ترتیب، به عقیده پوپر، اگر در یک نظام دموکراسی، فردی بخواهد استبداد را جای‏گزین کند و آزادی فرد را از بین ببرد، عقلانیت حکم می‏کند که اجازه این کار را به او نباید داد. اگر کسی بگوید من می‏خواهم به استبداد رأی بدهم، به این معنی است که می‏خواهد به اضمحلال جامعه بشری رأی دهد و ما موظفیم جلوی کسانی را که به استبداد رأی می‏دهند بگیریم.
در نظام معرفتی پوپر، توجیه امکان‏پذیر نیست و به کاربردن زور، عملی اخلاقی و عقلانی نمی‏باشد و در پیشگاه عدل محکوم است. ولی اگر کشورهای مدعی، بتوانند به صورت عینی همراه با دلایل محکمه پسند ادعای خود را ثابت کنند، به این اعتبار مجاز می‏شوند که علیه آن کشور متوسل به زور شوند. در اینجا اعمال زور عین عقلانیت است. او می‏گوید در یک نظام جهانی باید شرایطی فراهم کرد که عقلانیت حاکم شود. در روابط بین‏الملل، گفت‏وگو به این مسئله کمک زیادی می‏کند. گفت‏وگو برای کشورهایی که موضع ضعیفی دارند یک مائده آسمانی است. اگر این کشورها غافلانه این مائده را کنار بگذارند، خودشان را از تنها ابزاری که برای بقا در معادلات بین‏المللی در دست دارند محروم کرده‏اند. پیشنهادی که آقای خاتمی مطرح کردند، که متأسفانه در کشورمان با بی‏توجهی روبه‏رو شد، می‏توانست حاشیه امنیتی قدرت‏مندی برای کشورمان فراهم کند، ولی ما در کمال ناآگاهی این امکان ارزنده را از بین بردیم.
اشاره
ایده گفت‏وگوی تمدن‏ها، همچون بسیاری دیگر از طرح‏ها و ایده‏ها، پس از پشت‏سر گذاردن دوران التهاب اولیه، بی‏آنکه به درستی تفسیر و تحلیل شود، کم‏کم فراموش می‏شود. روزنامه ایران برای یادکرد این موضوع، ویژنامه مختصری فراهم آورده است که مصاحبه حاضر، یکی از بخش‏های آن ویژنامه است: از مجموع مطالب این ویژه‏نامه هم، می‏توان دریافت که پس از گذشتن پنج سال از طرح این ایده هنوز هم مفاهیم اصلی آن در هاله‏ای از ابهام قرار دارد. گفت‏وگوی حاضر برخود مقوله «گفت‏وگو» تمرکز یافته است و به مبانی معرفت‏شناختی گفت‏وگو می‏پردازد. در این خصوص نکات زیر را به اجمال می‏توان یادآور شد:
1. به نظر می‏رسد که قبل از هر چیز، باید در مورد مفاهیم و پیش‏فرض‏های اساسی این مصاحبه تأمل کرد. روشن است که کم دقتی در به‏کارگیری واژگان و ارائه دسته‏بندی‏های نادقیق، گاه سرنوشت یک بحث علمی را به کلی تغییر می‏دهد. در اینجا «واقع‏گرایی» در برابر «نسبی‏گرایی» قرار گرفته است، حال آنکه واقع‏گرایی در مقابل ذهن‏گرایی(1) است و نسبی‏گرایی در مقابل مطلق‏گرایی قرار می‏گیرد. ازاین‏رو، بسیاری از واقع‏گرایان، نسبی‏گرای‏اند و بسیاری از ذهن‏گرایان، مطلق‏گرا می‏باشند. این نکته در مورد همه انواع نسبی‏گرایی و حتی همان نوع نسبی‏گرایی که در این گفت‏وگو مطرح شده است (نسبی‏گرایی در اصل حقیقت)، مصداق دارد. برای مثال، ویتگنشتاین که بنا به این تعریف، حقیقت را نسبی می‏داند، خود یک واقع‏گراست و معتقد است که در هر زبان چارچوب‏های آن، صورت و وجهی از حقیقت را به نمایش می‏گذارد. حتی اگر ویتگنشتان هم، چنین تصویری ارائه نکرده باشد، ولی این ادعا به خودی خود غیرمعقول نیست.
2. از بحث مفهومی که بگذریم، معادله‏ای که جناب پایا میان واقع‏گرایی با گفت‏وگو از یک سو و نسبی‏گرایی با خشونت از سوی دیگر برقرار ساخته است، قابل نقد و مناقشه است. نخست، باید دانست که خشونت‏گرایی یا گفت‏وگوگرایی یک رویّه یا رویکرد است که عوامل و انگیزه‏های گوناگونی در آن دخیل است که تنها یکی از آنها جنبه‏های معرفت‏شناختی است. ازاین‏رو می‏توان گفت که هر چند نگرش نسبی‏گرایانه به حقیقت،
______________________________
1. منظور از ذهن‏گرایی این است که حقیقت مقوله‏ای مربوط به نفس الامر و خارج نیست، بلکه مولود ذهن آدمی است و تنها تابع چارچوب‏های ذهنی و مفهومی ما تعریف و تعیین می‏شود.
______________________________
می‏تواند به زایش و رویش خشونت کمک کند و عصبیت را به جای حقیقت بنشاند، ولی لزوما چنین معادله‏ای همه جا برقرار نیست. اتفاقا گاه واقع‏گرایی یا مطلق‏گرایی زمینه خشونت را بیشتر فراهم می‏سازد و برخی با این گمان که چون حقیقت در چنگ آنان است، پس خود را محق می‏دانند که آن را بر دیگران تحمیل کنند و حتی با خشونت و حمایت نظامی، آنچه را حقیقت می‏پندارند به عنوان الگوی جهانی حقیقت، به جوامع دیگر صادر کنند. برعکس، براساس نسبی‏گرایی می‏توان چنین اندیشید که چون در هر فرهنگ حقیقت معنای خاص خود را دارد، پس هیچ‏کس حق ندارد فهم خویش را بر دیگران تحمیل کند.
نمونه بارز این سخن، همان است که در این مصاحبه از پوپر نقل شده است که وی بر خلاف ادعای واقع‏گرایی، معتقد است که جوامع لیبرال حق دارند که ارزش‏های خود را با سلاح‏های نظامی بر سر مردم جهان فرو ریزند و حتی از آزادی فردی انسان‏ها در مخالفت با اصول لیبرالیسم جلوگیری کنند.
3. یکی دیگر از اشتباهات آقای پایا، این است که گفت‏وگو را تنها در چارچوب کشف حقیقت تعریف کرده است؛ حال آنکه گفت‏وگو می‏تواند به جنبه‏های عملی و پراتیک ارتباط یابد و بر سر مصلحت یا منفعت، گفت‏وگو شود. هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر در مورد حقیقت یا معرفت نتوان به تفاهم رسید، در مورد منافع مشترک نیز نمی‏توان به توافق رسید. حتی می‏توان گفت که بنابر برخی دیدگاه‏های نسبی‏گرا، هر چند دو فرهنگ نمی‏توانند به یک حقیقت مشترک دست یابند، ولی فهم و شناخت هر کدام از «دیگری»، با مفروض گرفتنِ اصول و پایه‏های فرهنگ دیگری ناممکن نیست. به نظر می‏رسد که ویتگنشتاین از چنین دیدگاهی دفاع می‏کند و بعید است که کسانی چون توماس کوهن، فایرابند و فوکو نیز منکر چنین برداشتی باشند. بنابراین، جا داشت که پیش از هرگونه داوری، نخست مفهوم گفت‏وگو در حوزه‏های مختلف تبیین می‏شد تا به سادگی همه دیدگاه‏های پست‏مدرن یا منتقدان مدرنیته، به خشونت‏گرایی متهم نشوند.
4. ایشان در این گفت‏وگو چنان سخن گفته است که گویا اندیشه‏های مدرن عمدتا به واقع‏گرایی باور دارند و پست‏مدرن‏ها نسبی‏گرا هستند؛ حال آنکه پست‏مدرنیسم در این جهت تنها به لوازم اندیشه مدرنیته تمسک جسته است و معتقد است که درون‏مایه فکر مدرن چیزی جز نسبی‏گرایی نیست. آقای پایا به خوبی می‏داند که کسانی چون توماس کوهن یا فایرابند تنها با نقد دیدگاه امثال کارل‏پوپر درباره واقع‏گرایی به نظریه‏های نسبی‏گرا رسیده‏اند و تا کنون هیچ پاسخ معقول و موجهی از سوی طرف‏داران پوپر به آنها داده نشده است.
مدرنیسم در آغاز تنها به «حقیقت وحیانی» حمله کرد و با دفاع از عقلانیت، هر حقیقی را فراتر از خِرَد خُرد بشر انکار نمود، ولی به تدریج «حقیقت عقلانی» را در سایه تجربه و منطق حسی قرار داد و عقل را به ابزاری در خدمت حس و هواهای بشری فرو کاست (خردابزاری). ولی سخن بدین‏جا ختم نشد، بلکه اندیشمندن بعدی دریافتند که هیچ حقیقتی را بر پایه‏های مدرنیته نمی‏توان استوار کرد و چیزی به نام «حقیقت تجربی» منطقا از بنیادهای فلسفی مدرن و روش‏شناسی علوم جدید به دست نمی‏آید. اینجا بود که نیچه از «مرگ حقیقت» در کنار مرگ خدایان در غرب سخن گفت و به جای «اراده معطوف به آگاهی» که شعار مدرنیست‏های اولیه بود، از «اراده معطوف به قدرت» سخن گفت. کسانی چون نیچه، کیرکگارد، هایدگر، ویتگنشتاین و فوکو در واقع از فراز قله‏های مدرنیته ظهور پست‏مدرنیسم را اعلام کرده‏اند و هر آنچه گفته‏اند، تفسیری از پیامدهای مدرنیته بوده است. ازاین‏رو، در فضای فکر مدرن، تقابل انداختن میان واقع‏گرایی و نسبی‏گرایی، به همان اندازه نادرست است که رویارو قرار دادن دیدگاه گفت‏وگوگرایی و خشونت‏گرایی؛ چنان که نیچه به روشنی بیان داشته است و در آغاز رنسانس، کسانی چون ماکیاول، هابز و فرانسیس بیکن هر کدام به گونه‏ای بیان می‏داشتند، در مدرنیته أصالت با قدرت است و حقیقت و آگاهی ابزاری برای کسب قدرت به شمار می‏آیند. این جلوه از مدرنیته را می‏توان در ساختار بورژوازی سرمایه‏داری غرب جست‏وجو کرد.
5 . ولی از دیدگاه تفکر اسلامی درباره موضوع اصلی این مصاحبه چه می‏توان گفت؟ هر چند ارائه یک دیدگاه کامل و قابل دفاع نیاز به تأمل و بحث بیشتر دارد، ولی به اجمال می‏توان گفت که ادیان الاهی، حقیقت را یک امر عام، مشترک و فراانسانی می‏دانند که همه تلاش انسان باید برای دست‏یابی به آن حقیقت مصروف گردد. از این دیدگاه، اسلام در مورد اصل حقیقت، هم مطلق‏گرا و هم واقع‏گراست. در عین حال، هیچ مانعی وجود ندارد که معتقد باشیم انسان‏ها متناسب با ظرفیت ذهنی و روحی خود و نیز متناسب با منابع و روشی که از آن بهره می‏گیرند، می‏توانند سهمی یا وجهی از حقیقت را دریافت کنند. بنابراین، تا آنجا که به ما انسان‏ها ارتباط می‏یابد می‏توان معتقد بود که نگرش ما به حقیقت، از طریق چارچوب‏های نظری یا پارادایم‏ها شکل می‏گیردو هر کس متناسب با همان چارچوب‏های پذیرفته خود به حقیقت می‏نگرد. ولی نکته مهم اینجاست که این برداشت با دو ویژگی زیر از ذهن‏گرایی یا نسبی‏گرایی برخی متفکران مغرب زمین ممتاز می‏شود: نخست، آنکه چارچوب‏ها ـ و به تبع آن، نظریه‏ها و گزاره‏ها ـ همواره نسبتی با حقیقت بیرونی پیدا می‏کنند و با استفاده از معیارها یا سنجه‏هایی می‏توان از تقرّب یا دوری یک چارچوب یا نظریه نسبت به حقیقت سخن گفت؛ دوم، آنکه هر چند حقیقت برای هر کس در همان چارچوب‏های خودش قابل تعریف است، ولی می‏توان با شناخت چارچوب‏های دیگری، اجمالاً به فهم آرا و اندیشه‏های وی و فهم او از حقیقت راه یافت. حتی می‏افزاییم که در سیستم‏های فکری، گاه یکی از آنها به گونه‏ای است که می‏تواند بر سیستم‏های دیگر احاطه یابد و چارچوب یا نظریه‏های آنها را در سیستم خود تحلیل و تبیین کند. البته تفصیل این سخن به بحث بیشتر نیاز دارد. نکته آخر را ازآن‏رو یادآور شدیم که بر خلاف اعتقاد جناب پایا، می‏توان نظریه‏های بدیل دیگری در کنار دو تعریف ایشان از واقع‏گرایی و نسبی‏گرایی ارائه کرد.

تبلیغات