چرا ملی؟ چرا مذهبی؟
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو ضمن نفی عقلانیت مدرن یا ثنویت دکارتی (جدایی ذهن و عین) در باب معرفتشناسی و اثبات حقانیت «عقلانیت وحیانی» که درک حقایق هستی از طریق یگانه شدن فاعل شناسا با موضوع شناسایی است، چنین ادعا شده که مشکلات جهان مدرن در اثر همین «دوگانهبینی ذهن و عین» بوده است و برای رهایی از این مشکلات و رسیدن به حقائق جهان هستی باید به عقلانیت وحیانی رو آورد.متن
چشمانداز ایران، ش 22
رابطه «عقل و وحی» مسئلهای پرسابقه است که خود مرتبط با مسئله دیگری به نام «ثنویت ذهن و عین» است. این ثنویت، گرچه قبل از دکارت هم مطرح بوده است، ولی از زمانی که دکارت تفکر جدید عقلانی را طرح کرد، به صورت واضحتری مطرح شده است. دوگانگی ذهن و عین به این معناست که همواره یک ذهن شناساگر وجود دارد که یک جهان عینی را به عنوان ابژه در برابر خود قرار میدهد و آن را از بیرون شناسایی میکند. این ذهن است که فعالانه با موضوع برخورد میکند و ابژه به صورت منفعل در اختیار ذهن قرار میگیرد. جهان، خود را به ما نمیشناساند؛ بلکه ذهن است که بهطور مستقل و از درون خود آن را به تصویر میکشد. استقلال وجه این ذهن (سوژه) از واقعیت عینی (ابژه) مسئلهای معرفتشناختی است که علم جدید هم بر همین پایه پدید آمد. کانت هم همین تفکر را توسعه داد و این ثنویت در وجوه متعدد تفکر مدرن دیده میشود. مدتهاست که ما هم در این چارچوب میاندیشیم و بسیاری از متفکرین و نویسندگان روشنفکر ما هم این را پذیرفتهاند. وقتی هم راجع به دین بحث میکنند در چارچوب همین ثنویت میاندیشند. درحالیکه بعد از چندی که از رشد دانش جدید بر پایه ثنویت گذشت و آثار فکری، علمی و عملی آن آشکار شد در همان غرب تفکر انتقادی جدیدی علیه این مبنا و عقلانیت مدرن پا گرفت.
ویتگنشتاین با نقد تئوری پوزیتویستی معرفت و انکار استقلال ذهن از عین، بر این باور بود که حقیقت در درون بازیهای زبانی شکل میگیرد؛ زیرا ما خود درون بازیهای زبان قرار داریم و واقعیت را در همانجا ادراک میکنیم. فهم، زمانی حاصل میشود که ما درون شکل معینی از زندگی (عین) قرار داریم. هم متفکرین مکتبهای انتقادی که در پارادایم مدرنیته فکر میکنند و هم پستمدرنهایی که اساسا بنیانهای تفکر مدرن را مورد پرسش و نقد قرار دادهاند، در رد ثنویت دکارتی شریکاند. از منظر ثنویت عقل و وحی، دو مقوله، کاملاً متفاوت و متعلق به دو سپهر متفاوت و مستقل از هم هستند. ماورای طبیعت سپهر و دنیایی بیرون از طبیعت است و طبیعت دنیا و سپهری خالی از ماورای طبیعت میباشد و ارتباط میان این دو به وسیله واسطههایی برقرار میگردد که گاهی از اینجا به آنجا سرک میکشند و یا از آنجا پیامی به اینجا میفرستند. بر این اساس منبع تولید معرفت دینی خارج از عقل و شعور انسان قرار دارد. معرفت از جایی بیرون از شعور انسان و مستقل از ذهن و عقل پدید میآید. آنها فکر میکنند که اعتقاد دین به این است که جدا از عقل بشر و بدون دخالت فعال و خلاق آن، منبع دیگری وجود دارد که تولید معرفت دینی میکند و بشر بینیاز از کاربرد خرد، آن را اخذ کرده است و بهکار میبرد. این تحلیل از وحی و معرفت دینی متکی بر عقل خودبنیاد است که مورد نظر مدرنیسم است. اما نزد قرآن، سوژه یا ذهن شناساگر، بیرون و منفک از جهان نمیباشد و فهمی که از جهان ارائه میدهد حاصل عمل یکجانبه ذهن بر روی واقعیتها نیست. معرفت وحیانی در جریان تعامل وجودی میان شعور انسان و شعور فراگیر هستی پدید میآید. لذا به لحاظ نقش ذهن یا نیروی خرد ثنویت، منابع معرفت وحیانی و عقلانی منتفی است. در دوران «اسکولاستیک» در غرب میگفتند: اندیشه دینی پدیدهای ماورای عقل است؛ اما عقل انسان صحت و حقیقی بودن آن را تأیید میکند. آکوئیناس در اثبات سازگاری میان عقل و دین، کوشش مجدّانهای به عمل آورد که تا پایان قرون وسطا اعتبار آن محفوظ بود. در دنیای اسلام نیز کوشش مشابهی در این زمینه به عمل آمد: از معتزله تا مرحوم بازرگان، بسیاری از مفسران، متکلمان و فلاسفه، ضمن اذعان به دوگانگی خاستگاه دین در برابر علم و فلسفه، هر یک به نحوی عقل و علم را در تأیید آموزههای دینی بهکار گرفتند. بر این اساس، ذهن واقعیت را تنها از بیرون و از روی دادههای مشاهدهپذیر (عینی) و با گزینشی که از میان آنها بر مبنای هدف و اغراض خود انجام میدهد و ادراکی که در چارچوب پیشفرضهای خود صورت میدهد، شناسایی میکند. در این نگاه، وحی خود منبع و پدیدهای مستقل است که مورد توجه خرد انسانی قرار میگیرد؛ اما از نگاه قرآن برای فهم جهان بیشتر از یک منبع نداریم و آن خرد است. خدا میگوید شما در فهم خود و جهان از دو منبع کمک بگیرید، یکی نیروی تعقل و دیگری خارج از آن، در ماورای طبیعت. وحی به پیامبر یا دیگر انسانها و موجودات هم تابع همین قاعده است. وحی یک امر عام است و شعور همه موجودات، در صورتی که مقدمات آن فراهم شود در ارتباط با شعور خداوند قرار میگیرند.
ادعای قرآن این نیست که در جریان ارتباط و تعامل میان خدا و انسان، عقل بشر در پرانتز قرار میگیرد و به تعطیلی میرود. درست است که خداوند واقعیتی شعورمند و مستقل از ذهن بشر و پیش از پدید آمدن انسان در کار آفرینش بوده و هست؛ اما آگاهی ما درباره جهان و خدا و پیامهای الاهی که به نام دین و یا معارف وحیانی شناخته میشود، بدون دخالت فعال و خلاق نیروی خرد تولید نمیشود. انسان با قرار گرفتن در درون جهان که خود تجلی شعور الاهی است و ضمن تعامل وجودی با آن خویشتن و جهان را فهم میکند. در این تعامل نمیتوان آدمی یا ذهن او را از جهان منفک کرد. ما درون جهان عمل میکنیم و جهان نیز درون ما. این رابطه عینا در نسبت میان خدا و انسان برقرار است؛ یعنی ما درون جهانی که محاط و آمیخته با شعور الاهی است، میاندیشیم و خدا نیز در شعور ما عمل میکند؛ یعنی کلام الاهی در شعور آدمی (پیامبر) تولید میشود. وحی، نشانهها و پیامهایی است از آن شعور فراگیر که توسط شعور یا ذهن ما دریافت و فهم میشود. شعور موجودات که حقیقت هستی آنهایند، تجلی آن شعور فراگیری است که درون جهان عمل میکند و در درون همه پدیدهها حضور دارد. بنابراین نشانهها و جلوههای جهان هستی، درعینحال نشانهها و جلوههای آن شعور فراگیرند؛ یعنی وقتی ما با این نشانهها روبهرو میشویم گویی آنها از زبان نشانهها به ما پیام میدهند. استدلال ما بر این شعور فراگیر از روی نشانههای آن است، بدین ترتیب که میبینیم با هر پدیدهای روبهرو میشویم، آن را شعورمند و حساس مییابیم. در همه جا نشانههایی از زندگی، رشد، تعامل شعورمند، آفرینش مداوم، تلاش بیوقفه برای بقا، ماندگاری و نظایر آن مشاهده میکنیم. خدا وجود مستقلی است که واقعیت دارد؛ شعوری است که مستقیما با آن میتوان ارتباط برقرار کرد. چون جهان و پدیدهها تجلی وجود و شعور او هستند، این دو را نمیتوان از یکدیگر تفکیک نمود. در وحی، شعور آدمی با شعور فراگیر ــ یعنی خدا ــ ارتباط برقرار میکند و خداوند در این ارتباط با ارائه نشانهها و راهنمایی، به مشاهده آنها در جهان، ویژگی خود را به ما معرفی میکند. در عقلانیت وحیانی موضوعهای مورد شناسایی حتی در طبیعت نیز شعورمند محسوب میشوند و همانگونه که ما با کنشها و واکنشها و بروز آثار وجودی خود، جهان را از بودن خود باخبر میسازیم، پدیدههای طبیعت نیز به دلیل شعورمندی، خویشتن را در درون و برون بر ما میشناسانند. معارف بشری یا عقلانیت انسانی ساحتهای مختلفی دارد. در یک تقسیمبندی، یک ساحت متعلق به علم، یک ساحت متعلق به هنر یا زیباییشناسی و یک ساحت متعلق به اخلاق و دین. این عرصهها، عرصههای مختلف معرفت بشریاند؛ اما خاستگاه و بستر پرورش همه اینها عقل انسان است. عقل، استعدادی است که میتواند تجلیات مختلف داشته باشد. اگر این تفاوت ساحتها و وجوه مختلف نیروی خرد درک شود، نسبت میان عقلانیت علمی، فلسفی یا زیباییشناختی و اخلاق و دین روشن میشود. استدلال منطقی، یکی از تجلیات نیروی شعور است. تجلی دیگر تعقل در مشهودات و آزمون تجربی است. تجلیات خلاقه نیروی خردورزی با روش الهام یا وحی پیدا میشود. هنرمند با دغدغههای وجودی در پدیدارهای هستی مینگرد وتأمل میکند و ناگهان در لحظهای، ایده و حقیقتی تازه به وی الهام میشود، شعری میآفریند، تابلوی نقاشیای خلق میکند یا آهنگی میسازد که بیانگر آن دغدغه و الهامات دریافتی او هستند. وحی در ساحت عقلانیت آفرینشی قرار داد. پیامبر همانند یک هنرمند حقیقی، یک متفکر خلاق علم و فلسفه، حامل پرسش یا پرسشهایی وجودی است؛ دراینحال با جهانی که درون او حضور دارد و او درون آن جهان، درگیر تعامل وجودی با پدیدههای مختلف است و در نشانههای هستی که به اشکال مختلف متجلیاند مینگرد. پس، از یک سو از نشانهها پیامی الهام گرفته است؛ همانطور که شاعر از مشاهده شبنمی بر روی گل ایدهای مرتبط با یکی از دغدغههای فکری و وجودی خود میگیرد. این پدیده در عین حال که بشری است، خدایی هم هست؛ چون کار خداوند آفرینش است. پیامبر با پرسشها در تعامل با حقیقت هستی جهان، پیامهایی دریافت میکند. اشارات (وحی) در شعور وی تجلی میکند و بعد از آنکه در ذهن وی درک شدند، طی یک فعالیت دشوار خلاق این ادراک را در ترکیب بدیع گفتاری بیان کرده است. همانطور که هنرمند دغدغههایی دارد که فرد عادی از آنها تهی است، انبیا هم همینگونه هستند و حتی انبیا به لحاظ کم و کیف پرسشها و معماهایی که آنان را در معرض تجربیات وحیانی قرار میدهد، برابر نیستند و آثار مشابهی پدید نمیآورند.
به این نکته هم باید توجه داشت که یک تجربه زیباشناختی و یا حتی عرفانی به ندرت به همه پرسشهای اساسی هستیشناختی انسان و تبیین ارزشهای عام و فراگیر انسانی میپردازد؛ ولی در وحی و ارتباط با حقیقت فراگیر هستیبخشی، با منشاء و سرچشمه هستی خویش و از بقا و ماندگاری و ارزشهای بنیادین زندگی میتوان آشنا شد.
عمدهترین نارسایی عقلانیت مدرن همین است که تنها ذهنِ شناسا را فعال میداند و موضوع شناسایی را منفعل و غیرفعال تلقی میکند. اگر میبینیم که دانشمندان با همین متدولوژی علمی و عقل مدرن خیلی از قوانین طبیعت را که واقعی هم هستند، کشف کردهاند و افرادی مثل نیوتن، انیشتین و پلانک به قلههای فیزیک رسیدهاند، باید به این نکته توجه کنیم که در عقلانیت علمی تنها به فهم روابطی کمی و صوری میان پدیدهها اکتفا میشود و مشاهده و تفکر در روابط کیفی (مناسبات ارزشها) توجه نمیشود. غفلت از این جنبه مهم از واقعیت هستی باعث شده که جهان در عقلانیت مدرن، از هر معنا و ارزش تهی فرض شود. عقل مدرن جهان را صرفا منبعی از ذخایر مادی و انرژی مینگرد که باید با کمک علم و تکنولوژی برای مقاصد سودجویانه در بالاترین حد مورد بهرهبرداری قرار گیرد؛ زیرا مطابق ثنویت دکارتی، او میتواند خود را از واقعیت جهان جدا کند. علم و عقل مدرن خود را نسبت به ارزشها و اخلاقیات خنثی نشان میدهد و در نتیجه دنیای علمی مدرن و تکنولوژی و مناسبات سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر آنها یکسره در خدمت اغراض سودجویانه قرار میگیرد و مبنا و منشأ معرفتشناختی، خشونتهای داخلی، تضادها، جنگها و رقابتهای بیرحمانه بر سر قدرت و جهانخوارگی در این تمدن همه به این نقیصه اساسی در عقلانیت مدرن مرتبط میشود. اینکه علم مدرن موفقیتهایی داشته است، جای بحث نیست؛ چون میتواند روابط را کشف کند و از این روابط هم نتایج عملی به دست بیاورد؛ اما بالاخره آن نقیصه، عوارض سوء و ویرانگر خودش را جایی نشان میدهد. اما عقلانیت وحی توصیه میکند که آدمیان رابطه خود را با طبیعت و با یکدیگر بر اساس فهمی وجودی و حقیقی از یکدیگر و با توجه کامل به چگونگی عمل ارزشها و اهمیت آنها در حفظ بالندگی هستی، سامان بخشند.
بر اساس ثنویت دکارتی، برخی میان دین و معرفت دینی تفکیک قایل شدهاند. دین را متعلق به سپهر ماورای طبیعت و عالم قدس دانستهاند و معرفت دینی را پدیدهای بشری توصیف کردهاند. نتیجه این شده است که منابع اصلی دین، یعنی قرآن و حتی سنت پیامبر را تحت عنوان دین، پدیدهای آسمانی، غیربشری و غیرمعرفتی بنامند و تنها آنچه را مفسران، فهم و تدوین میکنند، معرفت دینی بخوانند. ولی من معتقدم که اصل آیات قرآن با وجود منشأ الاهی، معرفتی انسانی است؛ زیرا در شعور پیامبر و بر پایه زبان و فرهنگ او شکل گرفته است. تفاوت قرآن با متون دیگر با تفسیرهایی که از آن تهیه میشود، در زبانی است که بهکار گرفته است. قرآن معرفتی است پرورده شعور انسان و همانند دیگر معارف بشری قابل فهم و نقد عقلی است و شعور یا ذهن پیامبر بستر آفرینش این اثر بوده است و محتوای پیام در پاسخ پرسشهای انسانی و هستیشناختی پیامبر در قالب زمان و فرهنگ وی تدوین شده است. ولی به هرحال قرآن میگوید رهنمودها و آموزههای وحیانی به گونهای هستند که شخص باید پیش از پذیرفتن یا رد کردن ابتدا درباره آنها کنکاش و تعقل کند و بعد از آن بپذیرد یا انکار کند؛ یعنی در قبول یا رد آموزههای وحی نیز داور نهایی، نیروی خرد فرد است که با آزادی و بدون اکراه و اجبار باید به تشخیص و تصمیم انتخاب برسد. آموزههای وحی به مثابه فرضیههایی است که به آزمون گذاشته میشوند. خداوند، توصیف و تبیینی از مسائل و پدیدهها بر اساس نظام ارزشها و صفات خود ارائه داده است، سپس از شما دعوت میکند تا در طبیعت یا تاریخ و جامعه بگردید و نشانههای عینی آن صفات و ارزشها و قانونمندیها را ببینید.
اشاره
1. به رغم آنکه محور اصلی سخن، نفی مبنای معرفتشناختی مدرنیسم یا ثنویت دکارتی (جدایی ذهن و عین) بوده است، اما دلیل روشن و قابل قبولی برای رد آن ارائه نشده است و از طرف دیگر استدلال محکمی نیز برای اثبات مبنای پذیرفته شده در زمینه عقلانیت وحیانی و معرفتشناسی بیان نگردیده است.
2. این سخن که خالی شدن جهان از معنا و ارزش و رواج جنگها، خشونتها، تضادها و رقابتهای بیرحمانه بر سر قدرت و جهانخوارگی همگی معلول ثنویت معرفتی دکارتی است، قابل اثبات نیست؛ زیرا پیدا شدن پدیدههای فوق در جهانی که سیستم معرفتی مورد قبول در مصاحبه نیز در آن حاکم باشد متصور است و اصولاً، گرچه مبانی معرفتشناسی در پیدایش پدیدههای اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار است، اما این عامل نه علت انحصاری اینگونه پدیدهها است، و نه علت تامه.
3. این سخن که «از دیدگاه قرآن برای فهم جهان تنها یک منبع وجود دارد و آن خرد و عقل است»، شاهدی در قرآن ندارد؛ بلکه به عکس باید گفت بسیاری از آیات قرآن صراحتا بر این نکته تأکید دارد که تعالیم الاهی که در قالب وحی به پیامبران تجلی پیدا میکند، خود منبعی مستقل برای شناخت حقایق هستی به شمار میرود. و فعالیتهای ذهنی پیامبران به صورت مستقل و یا حتی مشارکتی، سهمی در جهت تولید معارف وحیانی ندارد؛ بلکه آنها تنها پیامآوران این معارف هستند.
4. برای شناخت هر حقیقتی لازم است از ابزارها و روشهای متناسب با آن حقیقت بهره برد و از آنجا که نحوه تلقی وحی و ادراک وحیانی برای انسانهای عادی قابل تجربه به علم حصولی یا حضوری نیست، برای فهم حقیقت آن باید به سخنان صاحبان آن مراجعه کرد تا شاید بتوان ویژگیهای اندکی از آن حقیقت عظیم را درک کرد. این نظریه که حقیقت وحی ارتباط شعور آدمی با شعور فراگیر در جهان و طبیعت است و محتوای آن حاصل تعامل پرسشهای پیامبر با حقیقت هستی است، نه تنها دلیل و استدلالی را دربرندارد، بلکه با تصویری که تجربه کنندگان حقیقی وحی (پیامبران) ارائه دادهاند نیز مغایرت دارد. فروکاستن ارزش وحی با تشبیه آن به حس هنری انسان، تنها متکی بر قیاس و تمثیل است که آن نیز ارزش و پشتوانه منطقی ندارد.
5 . در این گفتوگو بین وحی پیامبرانه با سایر اقسام وحی که شامل هدایت غریزی، الهامات قلبی و اشارات پنهان به بندگان خاص است، تفکیکی صورت نگرفته است و اگرچه در اصطلاح قرآنی بر همه این موارد لغت «وحی» اطلاق شده است، ولی وحی پیامبرانه ماهیتا از اقسام دیگر متمایز است.
7. بر این اساس که بپذیریم منبع معرفت وحیانی کاملاً مستقل از خرد خطاپذیر انسانی است، راه برای هرگونه نقد و خطایابی در محتوای وحی مسدود است؛ زیرا در این معارف اصولاً خطا و اشتباه راه ندارد.
رابطه «عقل و وحی» مسئلهای پرسابقه است که خود مرتبط با مسئله دیگری به نام «ثنویت ذهن و عین» است. این ثنویت، گرچه قبل از دکارت هم مطرح بوده است، ولی از زمانی که دکارت تفکر جدید عقلانی را طرح کرد، به صورت واضحتری مطرح شده است. دوگانگی ذهن و عین به این معناست که همواره یک ذهن شناساگر وجود دارد که یک جهان عینی را به عنوان ابژه در برابر خود قرار میدهد و آن را از بیرون شناسایی میکند. این ذهن است که فعالانه با موضوع برخورد میکند و ابژه به صورت منفعل در اختیار ذهن قرار میگیرد. جهان، خود را به ما نمیشناساند؛ بلکه ذهن است که بهطور مستقل و از درون خود آن را به تصویر میکشد. استقلال وجه این ذهن (سوژه) از واقعیت عینی (ابژه) مسئلهای معرفتشناختی است که علم جدید هم بر همین پایه پدید آمد. کانت هم همین تفکر را توسعه داد و این ثنویت در وجوه متعدد تفکر مدرن دیده میشود. مدتهاست که ما هم در این چارچوب میاندیشیم و بسیاری از متفکرین و نویسندگان روشنفکر ما هم این را پذیرفتهاند. وقتی هم راجع به دین بحث میکنند در چارچوب همین ثنویت میاندیشند. درحالیکه بعد از چندی که از رشد دانش جدید بر پایه ثنویت گذشت و آثار فکری، علمی و عملی آن آشکار شد در همان غرب تفکر انتقادی جدیدی علیه این مبنا و عقلانیت مدرن پا گرفت.
ویتگنشتاین با نقد تئوری پوزیتویستی معرفت و انکار استقلال ذهن از عین، بر این باور بود که حقیقت در درون بازیهای زبانی شکل میگیرد؛ زیرا ما خود درون بازیهای زبان قرار داریم و واقعیت را در همانجا ادراک میکنیم. فهم، زمانی حاصل میشود که ما درون شکل معینی از زندگی (عین) قرار داریم. هم متفکرین مکتبهای انتقادی که در پارادایم مدرنیته فکر میکنند و هم پستمدرنهایی که اساسا بنیانهای تفکر مدرن را مورد پرسش و نقد قرار دادهاند، در رد ثنویت دکارتی شریکاند. از منظر ثنویت عقل و وحی، دو مقوله، کاملاً متفاوت و متعلق به دو سپهر متفاوت و مستقل از هم هستند. ماورای طبیعت سپهر و دنیایی بیرون از طبیعت است و طبیعت دنیا و سپهری خالی از ماورای طبیعت میباشد و ارتباط میان این دو به وسیله واسطههایی برقرار میگردد که گاهی از اینجا به آنجا سرک میکشند و یا از آنجا پیامی به اینجا میفرستند. بر این اساس منبع تولید معرفت دینی خارج از عقل و شعور انسان قرار دارد. معرفت از جایی بیرون از شعور انسان و مستقل از ذهن و عقل پدید میآید. آنها فکر میکنند که اعتقاد دین به این است که جدا از عقل بشر و بدون دخالت فعال و خلاق آن، منبع دیگری وجود دارد که تولید معرفت دینی میکند و بشر بینیاز از کاربرد خرد، آن را اخذ کرده است و بهکار میبرد. این تحلیل از وحی و معرفت دینی متکی بر عقل خودبنیاد است که مورد نظر مدرنیسم است. اما نزد قرآن، سوژه یا ذهن شناساگر، بیرون و منفک از جهان نمیباشد و فهمی که از جهان ارائه میدهد حاصل عمل یکجانبه ذهن بر روی واقعیتها نیست. معرفت وحیانی در جریان تعامل وجودی میان شعور انسان و شعور فراگیر هستی پدید میآید. لذا به لحاظ نقش ذهن یا نیروی خرد ثنویت، منابع معرفت وحیانی و عقلانی منتفی است. در دوران «اسکولاستیک» در غرب میگفتند: اندیشه دینی پدیدهای ماورای عقل است؛ اما عقل انسان صحت و حقیقی بودن آن را تأیید میکند. آکوئیناس در اثبات سازگاری میان عقل و دین، کوشش مجدّانهای به عمل آورد که تا پایان قرون وسطا اعتبار آن محفوظ بود. در دنیای اسلام نیز کوشش مشابهی در این زمینه به عمل آمد: از معتزله تا مرحوم بازرگان، بسیاری از مفسران، متکلمان و فلاسفه، ضمن اذعان به دوگانگی خاستگاه دین در برابر علم و فلسفه، هر یک به نحوی عقل و علم را در تأیید آموزههای دینی بهکار گرفتند. بر این اساس، ذهن واقعیت را تنها از بیرون و از روی دادههای مشاهدهپذیر (عینی) و با گزینشی که از میان آنها بر مبنای هدف و اغراض خود انجام میدهد و ادراکی که در چارچوب پیشفرضهای خود صورت میدهد، شناسایی میکند. در این نگاه، وحی خود منبع و پدیدهای مستقل است که مورد توجه خرد انسانی قرار میگیرد؛ اما از نگاه قرآن برای فهم جهان بیشتر از یک منبع نداریم و آن خرد است. خدا میگوید شما در فهم خود و جهان از دو منبع کمک بگیرید، یکی نیروی تعقل و دیگری خارج از آن، در ماورای طبیعت. وحی به پیامبر یا دیگر انسانها و موجودات هم تابع همین قاعده است. وحی یک امر عام است و شعور همه موجودات، در صورتی که مقدمات آن فراهم شود در ارتباط با شعور خداوند قرار میگیرند.
ادعای قرآن این نیست که در جریان ارتباط و تعامل میان خدا و انسان، عقل بشر در پرانتز قرار میگیرد و به تعطیلی میرود. درست است که خداوند واقعیتی شعورمند و مستقل از ذهن بشر و پیش از پدید آمدن انسان در کار آفرینش بوده و هست؛ اما آگاهی ما درباره جهان و خدا و پیامهای الاهی که به نام دین و یا معارف وحیانی شناخته میشود، بدون دخالت فعال و خلاق نیروی خرد تولید نمیشود. انسان با قرار گرفتن در درون جهان که خود تجلی شعور الاهی است و ضمن تعامل وجودی با آن خویشتن و جهان را فهم میکند. در این تعامل نمیتوان آدمی یا ذهن او را از جهان منفک کرد. ما درون جهان عمل میکنیم و جهان نیز درون ما. این رابطه عینا در نسبت میان خدا و انسان برقرار است؛ یعنی ما درون جهانی که محاط و آمیخته با شعور الاهی است، میاندیشیم و خدا نیز در شعور ما عمل میکند؛ یعنی کلام الاهی در شعور آدمی (پیامبر) تولید میشود. وحی، نشانهها و پیامهایی است از آن شعور فراگیر که توسط شعور یا ذهن ما دریافت و فهم میشود. شعور موجودات که حقیقت هستی آنهایند، تجلی آن شعور فراگیری است که درون جهان عمل میکند و در درون همه پدیدهها حضور دارد. بنابراین نشانهها و جلوههای جهان هستی، درعینحال نشانهها و جلوههای آن شعور فراگیرند؛ یعنی وقتی ما با این نشانهها روبهرو میشویم گویی آنها از زبان نشانهها به ما پیام میدهند. استدلال ما بر این شعور فراگیر از روی نشانههای آن است، بدین ترتیب که میبینیم با هر پدیدهای روبهرو میشویم، آن را شعورمند و حساس مییابیم. در همه جا نشانههایی از زندگی، رشد، تعامل شعورمند، آفرینش مداوم، تلاش بیوقفه برای بقا، ماندگاری و نظایر آن مشاهده میکنیم. خدا وجود مستقلی است که واقعیت دارد؛ شعوری است که مستقیما با آن میتوان ارتباط برقرار کرد. چون جهان و پدیدهها تجلی وجود و شعور او هستند، این دو را نمیتوان از یکدیگر تفکیک نمود. در وحی، شعور آدمی با شعور فراگیر ــ یعنی خدا ــ ارتباط برقرار میکند و خداوند در این ارتباط با ارائه نشانهها و راهنمایی، به مشاهده آنها در جهان، ویژگی خود را به ما معرفی میکند. در عقلانیت وحیانی موضوعهای مورد شناسایی حتی در طبیعت نیز شعورمند محسوب میشوند و همانگونه که ما با کنشها و واکنشها و بروز آثار وجودی خود، جهان را از بودن خود باخبر میسازیم، پدیدههای طبیعت نیز به دلیل شعورمندی، خویشتن را در درون و برون بر ما میشناسانند. معارف بشری یا عقلانیت انسانی ساحتهای مختلفی دارد. در یک تقسیمبندی، یک ساحت متعلق به علم، یک ساحت متعلق به هنر یا زیباییشناسی و یک ساحت متعلق به اخلاق و دین. این عرصهها، عرصههای مختلف معرفت بشریاند؛ اما خاستگاه و بستر پرورش همه اینها عقل انسان است. عقل، استعدادی است که میتواند تجلیات مختلف داشته باشد. اگر این تفاوت ساحتها و وجوه مختلف نیروی خرد درک شود، نسبت میان عقلانیت علمی، فلسفی یا زیباییشناختی و اخلاق و دین روشن میشود. استدلال منطقی، یکی از تجلیات نیروی شعور است. تجلی دیگر تعقل در مشهودات و آزمون تجربی است. تجلیات خلاقه نیروی خردورزی با روش الهام یا وحی پیدا میشود. هنرمند با دغدغههای وجودی در پدیدارهای هستی مینگرد وتأمل میکند و ناگهان در لحظهای، ایده و حقیقتی تازه به وی الهام میشود، شعری میآفریند، تابلوی نقاشیای خلق میکند یا آهنگی میسازد که بیانگر آن دغدغه و الهامات دریافتی او هستند. وحی در ساحت عقلانیت آفرینشی قرار داد. پیامبر همانند یک هنرمند حقیقی، یک متفکر خلاق علم و فلسفه، حامل پرسش یا پرسشهایی وجودی است؛ دراینحال با جهانی که درون او حضور دارد و او درون آن جهان، درگیر تعامل وجودی با پدیدههای مختلف است و در نشانههای هستی که به اشکال مختلف متجلیاند مینگرد. پس، از یک سو از نشانهها پیامی الهام گرفته است؛ همانطور که شاعر از مشاهده شبنمی بر روی گل ایدهای مرتبط با یکی از دغدغههای فکری و وجودی خود میگیرد. این پدیده در عین حال که بشری است، خدایی هم هست؛ چون کار خداوند آفرینش است. پیامبر با پرسشها در تعامل با حقیقت هستی جهان، پیامهایی دریافت میکند. اشارات (وحی) در شعور وی تجلی میکند و بعد از آنکه در ذهن وی درک شدند، طی یک فعالیت دشوار خلاق این ادراک را در ترکیب بدیع گفتاری بیان کرده است. همانطور که هنرمند دغدغههایی دارد که فرد عادی از آنها تهی است، انبیا هم همینگونه هستند و حتی انبیا به لحاظ کم و کیف پرسشها و معماهایی که آنان را در معرض تجربیات وحیانی قرار میدهد، برابر نیستند و آثار مشابهی پدید نمیآورند.
به این نکته هم باید توجه داشت که یک تجربه زیباشناختی و یا حتی عرفانی به ندرت به همه پرسشهای اساسی هستیشناختی انسان و تبیین ارزشهای عام و فراگیر انسانی میپردازد؛ ولی در وحی و ارتباط با حقیقت فراگیر هستیبخشی، با منشاء و سرچشمه هستی خویش و از بقا و ماندگاری و ارزشهای بنیادین زندگی میتوان آشنا شد.
عمدهترین نارسایی عقلانیت مدرن همین است که تنها ذهنِ شناسا را فعال میداند و موضوع شناسایی را منفعل و غیرفعال تلقی میکند. اگر میبینیم که دانشمندان با همین متدولوژی علمی و عقل مدرن خیلی از قوانین طبیعت را که واقعی هم هستند، کشف کردهاند و افرادی مثل نیوتن، انیشتین و پلانک به قلههای فیزیک رسیدهاند، باید به این نکته توجه کنیم که در عقلانیت علمی تنها به فهم روابطی کمی و صوری میان پدیدهها اکتفا میشود و مشاهده و تفکر در روابط کیفی (مناسبات ارزشها) توجه نمیشود. غفلت از این جنبه مهم از واقعیت هستی باعث شده که جهان در عقلانیت مدرن، از هر معنا و ارزش تهی فرض شود. عقل مدرن جهان را صرفا منبعی از ذخایر مادی و انرژی مینگرد که باید با کمک علم و تکنولوژی برای مقاصد سودجویانه در بالاترین حد مورد بهرهبرداری قرار گیرد؛ زیرا مطابق ثنویت دکارتی، او میتواند خود را از واقعیت جهان جدا کند. علم و عقل مدرن خود را نسبت به ارزشها و اخلاقیات خنثی نشان میدهد و در نتیجه دنیای علمی مدرن و تکنولوژی و مناسبات سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر آنها یکسره در خدمت اغراض سودجویانه قرار میگیرد و مبنا و منشأ معرفتشناختی، خشونتهای داخلی، تضادها، جنگها و رقابتهای بیرحمانه بر سر قدرت و جهانخوارگی در این تمدن همه به این نقیصه اساسی در عقلانیت مدرن مرتبط میشود. اینکه علم مدرن موفقیتهایی داشته است، جای بحث نیست؛ چون میتواند روابط را کشف کند و از این روابط هم نتایج عملی به دست بیاورد؛ اما بالاخره آن نقیصه، عوارض سوء و ویرانگر خودش را جایی نشان میدهد. اما عقلانیت وحی توصیه میکند که آدمیان رابطه خود را با طبیعت و با یکدیگر بر اساس فهمی وجودی و حقیقی از یکدیگر و با توجه کامل به چگونگی عمل ارزشها و اهمیت آنها در حفظ بالندگی هستی، سامان بخشند.
بر اساس ثنویت دکارتی، برخی میان دین و معرفت دینی تفکیک قایل شدهاند. دین را متعلق به سپهر ماورای طبیعت و عالم قدس دانستهاند و معرفت دینی را پدیدهای بشری توصیف کردهاند. نتیجه این شده است که منابع اصلی دین، یعنی قرآن و حتی سنت پیامبر را تحت عنوان دین، پدیدهای آسمانی، غیربشری و غیرمعرفتی بنامند و تنها آنچه را مفسران، فهم و تدوین میکنند، معرفت دینی بخوانند. ولی من معتقدم که اصل آیات قرآن با وجود منشأ الاهی، معرفتی انسانی است؛ زیرا در شعور پیامبر و بر پایه زبان و فرهنگ او شکل گرفته است. تفاوت قرآن با متون دیگر با تفسیرهایی که از آن تهیه میشود، در زبانی است که بهکار گرفته است. قرآن معرفتی است پرورده شعور انسان و همانند دیگر معارف بشری قابل فهم و نقد عقلی است و شعور یا ذهن پیامبر بستر آفرینش این اثر بوده است و محتوای پیام در پاسخ پرسشهای انسانی و هستیشناختی پیامبر در قالب زمان و فرهنگ وی تدوین شده است. ولی به هرحال قرآن میگوید رهنمودها و آموزههای وحیانی به گونهای هستند که شخص باید پیش از پذیرفتن یا رد کردن ابتدا درباره آنها کنکاش و تعقل کند و بعد از آن بپذیرد یا انکار کند؛ یعنی در قبول یا رد آموزههای وحی نیز داور نهایی، نیروی خرد فرد است که با آزادی و بدون اکراه و اجبار باید به تشخیص و تصمیم انتخاب برسد. آموزههای وحی به مثابه فرضیههایی است که به آزمون گذاشته میشوند. خداوند، توصیف و تبیینی از مسائل و پدیدهها بر اساس نظام ارزشها و صفات خود ارائه داده است، سپس از شما دعوت میکند تا در طبیعت یا تاریخ و جامعه بگردید و نشانههای عینی آن صفات و ارزشها و قانونمندیها را ببینید.
اشاره
1. به رغم آنکه محور اصلی سخن، نفی مبنای معرفتشناختی مدرنیسم یا ثنویت دکارتی (جدایی ذهن و عین) بوده است، اما دلیل روشن و قابل قبولی برای رد آن ارائه نشده است و از طرف دیگر استدلال محکمی نیز برای اثبات مبنای پذیرفته شده در زمینه عقلانیت وحیانی و معرفتشناسی بیان نگردیده است.
2. این سخن که خالی شدن جهان از معنا و ارزش و رواج جنگها، خشونتها، تضادها و رقابتهای بیرحمانه بر سر قدرت و جهانخوارگی همگی معلول ثنویت معرفتی دکارتی است، قابل اثبات نیست؛ زیرا پیدا شدن پدیدههای فوق در جهانی که سیستم معرفتی مورد قبول در مصاحبه نیز در آن حاکم باشد متصور است و اصولاً، گرچه مبانی معرفتشناسی در پیدایش پدیدههای اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار است، اما این عامل نه علت انحصاری اینگونه پدیدهها است، و نه علت تامه.
3. این سخن که «از دیدگاه قرآن برای فهم جهان تنها یک منبع وجود دارد و آن خرد و عقل است»، شاهدی در قرآن ندارد؛ بلکه به عکس باید گفت بسیاری از آیات قرآن صراحتا بر این نکته تأکید دارد که تعالیم الاهی که در قالب وحی به پیامبران تجلی پیدا میکند، خود منبعی مستقل برای شناخت حقایق هستی به شمار میرود. و فعالیتهای ذهنی پیامبران به صورت مستقل و یا حتی مشارکتی، سهمی در جهت تولید معارف وحیانی ندارد؛ بلکه آنها تنها پیامآوران این معارف هستند.
4. برای شناخت هر حقیقتی لازم است از ابزارها و روشهای متناسب با آن حقیقت بهره برد و از آنجا که نحوه تلقی وحی و ادراک وحیانی برای انسانهای عادی قابل تجربه به علم حصولی یا حضوری نیست، برای فهم حقیقت آن باید به سخنان صاحبان آن مراجعه کرد تا شاید بتوان ویژگیهای اندکی از آن حقیقت عظیم را درک کرد. این نظریه که حقیقت وحی ارتباط شعور آدمی با شعور فراگیر در جهان و طبیعت است و محتوای آن حاصل تعامل پرسشهای پیامبر با حقیقت هستی است، نه تنها دلیل و استدلالی را دربرندارد، بلکه با تصویری که تجربه کنندگان حقیقی وحی (پیامبران) ارائه دادهاند نیز مغایرت دارد. فروکاستن ارزش وحی با تشبیه آن به حس هنری انسان، تنها متکی بر قیاس و تمثیل است که آن نیز ارزش و پشتوانه منطقی ندارد.
5 . در این گفتوگو بین وحی پیامبرانه با سایر اقسام وحی که شامل هدایت غریزی، الهامات قلبی و اشارات پنهان به بندگان خاص است، تفکیکی صورت نگرفته است و اگرچه در اصطلاح قرآنی بر همه این موارد لغت «وحی» اطلاق شده است، ولی وحی پیامبرانه ماهیتا از اقسام دیگر متمایز است.
7. بر این اساس که بپذیریم منبع معرفت وحیانی کاملاً مستقل از خرد خطاپذیر انسانی است، راه برای هرگونه نقد و خطایابی در محتوای وحی مسدود است؛ زیرا در این معارف اصولاً خطا و اشتباه راه ندارد.