آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این گفت‏وگو ضمن نفی عقلانیت مدرن یا ثنویت دکارتی (جدایی ذهن و عین) در باب معرفت‏شناسی و اثبات حقانیت «عقلانیت وحیانی» که درک حقایق هستی از طریق یگانه شدن فاعل شناسا با موضوع شناسایی است، چنین ادعا شده که مشکلات جهان مدرن در اثر همین «دوگانه‏بینی ذهن و عین» بوده است و برای رهایی از این مشکلات و رسیدن به حقائق جهان هستی باید به عقلانیت وحیانی رو آورد.

متن

چشم‏انداز ایران، ش 22
رابطه «عقل و وحی» مسئله‏ای پرسابقه است که خود مرتبط با مسئله دیگری به نام «ثنویت ذهن و عین» است. این ثنویت، گرچه قبل از دکارت هم مطرح بوده است، ولی از زمانی که دکارت تفکر جدید عقلانی را طرح کرد، به صورت واضح‏تری مطرح شده است. دوگانگی ذهن و عین به این معناست که همواره یک ذهن شناساگر وجود دارد که یک جهان عینی را به عنوان ابژه در برابر خود قرار می‏دهد و آن را از بیرون شناسایی می‏کند. این ذهن است که فعالانه با موضوع برخورد می‏کند و ابژه به صورت منفعل در اختیار ذهن قرار می‏گیرد. جهان، خود را به ما نمی‏شناساند؛ بلکه ذهن است که به‏طور مستقل و از درون خود آن را به تصویر می‏کشد. استقلال وجه این ذهن (سوژه) از واقعیت عینی (ابژه) مسئله‏ای معرفت‏شناختی است که علم جدید هم بر همین پایه پدید آمد. کانت هم همین تفکر را توسعه داد و این ثنویت در وجوه متعدد تفکر مدرن دیده می‏شود. مدت‏هاست که ما هم در این چارچوب می‏اندیشیم و بسیاری از متفکرین و نویسندگان روشن‏فکر ما هم این را پذیرفته‏اند. وقتی هم راجع به دین بحث می‏کنند در چارچوب همین ثنویت می‏اندیشند. درحالی‏که بعد از چندی که از رشد دانش جدید بر پایه ثنویت گذشت و آثار فکری، علمی و عملی آن آشکار شد در همان غرب تفکر انتقادی جدیدی علیه این مبنا و عقلانیت مدرن پا گرفت.
ویتگنشتاین با نقد تئوری پوزیتویستی معرفت و انکار استقلال ذهن از عین، بر این باور بود که حقیقت در درون بازی‏های زبانی شکل می‏گیرد؛ زیرا ما خود درون بازی‏های زبان قرار داریم و واقعیت را در همان‏جا ادراک می‏کنیم. فهم، زمانی حاصل می‏شود که ما درون شکل معینی از زندگی (عین) قرار داریم. هم متفکرین مکتب‏های انتقادی که در پارادایم مدرنیته فکر می‏کنند و هم پست‏مدرن‏هایی که اساسا بنیان‏های تفکر مدرن را مورد پرسش و نقد قرار داده‏اند، در رد ثنویت دکارتی شریک‏اند. از منظر ثنویت عقل و وحی، دو مقوله، کاملاً متفاوت و متعلق به دو سپهر متفاوت و مستقل از هم هستند. ماورای طبیعت سپهر و دنیایی بیرون از طبیعت است و طبیعت دنیا و سپهری خالی از ماورای طبیعت می‏باشد و ارتباط میان این دو به وسیله واسطه‏هایی برقرار می‏گردد که گاهی از اینجا به آنجا سرک می‏کشند و یا از آنجا پیامی به اینجا می‏فرستند. بر این اساس منبع تولید معرفت دینی خارج از عقل و شعور انسان قرار دارد. معرفت از جایی بیرون از شعور انسان و مستقل از ذهن و عقل پدید می‏آید. آنها فکر می‏کنند که اعتقاد دین به این است که جدا از عقل بشر و بدون دخالت فعال و خلاق آن، منبع دیگری وجود دارد که تولید معرفت دینی می‏کند و بشر بی‏نیاز از کاربرد خرد، آن را اخذ کرده است و به‏کار می‏برد. این تحلیل از وحی و معرفت دینی متکی بر عقل خودبنیاد است که مورد نظر مدرنیسم است. اما نزد قرآن، سوژه یا ذهن شناساگر، بیرون و منفک از جهان نمی‏باشد و فهمی که از جهان ارائه می‏دهد حاصل عمل یک‏جانبه ذهن بر روی واقعیت‏ها نیست. معرفت وحیانی در جریان تعامل وجودی میان شعور انسان و شعور فراگیر هستی پدید می‏آید. لذا به لحاظ نقش ذهن یا نیروی خرد ثنویت، منابع معرفت وحیانی و عقلانی منتفی است. در دوران «اسکولاستیک» در غرب می‏گفتند: اندیشه دینی پدیده‏ای ماورای عقل است؛ اما عقل انسان صحت و حقیقی بودن آن را تأیید می‏کند. آکوئیناس در اثبات سازگاری میان عقل و دین، کوشش مجدّانه‏ای به عمل آورد که تا پایان قرون وسطا اعتبار آن محفوظ بود. در دنیای اسلام نیز کوشش مشابهی در این زمینه به عمل آمد: از معتزله تا مرحوم بازرگان، بسیاری از مفسران، متکلمان و فلاسفه، ضمن اذعان به دوگانگی خاستگاه دین در برابر علم و فلسفه، هر یک به نحوی عقل و علم را در تأیید آموزه‏های دینی به‏کار گرفتند. بر این اساس، ذهن واقعیت را تنها از بیرون و از روی داده‏های مشاهده‏پذیر (عینی) و با گزینشی که از میان آنها بر مبنای هدف و اغراض خود انجام می‏دهد و ادراکی که در چارچوب پیش‏فرض‏های خود صورت می‏دهد، شناسایی می‏کند. در این نگاه، وحی خود منبع و پدیده‏ای مستقل است که مورد توجه خرد انسانی قرار می‏گیرد؛ اما از نگاه قرآن برای فهم جهان بیشتر از یک منبع نداریم و آن خرد است. خدا می‏گوید شما در فهم خود و جهان از دو منبع کمک بگیرید، یکی نیروی تعقل و دیگری خارج از آن، در ماورای طبیعت. وحی به پیامبر یا دیگر انسان‏ها و موجودات هم تابع همین قاعده است. وحی یک امر عام است و شعور همه موجودات، در صورتی که مقدمات آن فراهم شود در ارتباط با شعور خداوند قرار می‏گیرند.
ادعای قرآن این نیست که در جریان ارتباط و تعامل میان خدا و انسان، عقل بشر در پرانتز قرار می‏گیرد و به تعطیلی می‏رود. درست است که خداوند واقعیتی شعورمند و مستقل از ذهن بشر و پیش از پدید آمدن انسان در کار آفرینش بوده و هست؛ اما آگاهی ما درباره جهان و خدا و پیام‏های الاهی که به نام دین و یا معارف وحیانی شناخته می‏شود، بدون دخالت فعال و خلاق نیروی خرد تولید نمی‏شود. انسان با قرار گرفتن در درون جهان که خود تجلی شعور الاهی است و ضمن تعامل وجودی با آن خویشتن و جهان را فهم می‏کند. در این تعامل نمی‏توان آدمی یا ذهن او را از جهان منفک کرد. ما درون جهان عمل می‏کنیم و جهان نیز درون ما. این رابطه عینا در نسبت میان خدا و انسان برقرار است؛ یعنی ما درون جهانی که محاط و آمیخته با شعور الاهی است، می‏اندیشیم و خدا نیز در شعور ما عمل می‏کند؛ یعنی کلام الاهی در شعور آدمی (پیامبر) تولید می‏شود. وحی، نشانه‏ها و پیام‏هایی است از آن شعور فراگیر که توسط شعور یا ذهن ما دریافت و فهم می‏شود. شعور موجودات که حقیقت هستی آنهایند، تجلی آن شعور فراگیری است که درون جهان عمل می‏کند و در درون همه پدیده‏ها حضور دارد. بنابراین نشانه‏ها و جلوه‏های جهان هستی، درعین‏حال نشانه‏ها و جلوه‏های آن شعور فراگیرند؛ یعنی وقتی ما با این نشانه‏ها روبه‏رو می‏شویم گویی آنها از زبان نشانه‏ها به ما پیام می‏دهند. استدلال ما بر این شعور فراگیر از روی نشانه‏های آن است، بدین ترتیب که می‏بینیم با هر پدیده‏ای روبه‏رو می‏شویم، آن را شعورمند و حساس می‏یابیم. در همه جا نشانه‏هایی از زندگی، رشد، تعامل شعورمند، آفرینش مداوم، تلاش بی‏وقفه برای بقا، ماندگاری و نظایر آن مشاهده می‏کنیم. خدا وجود مستقلی است که واقعیت دارد؛ شعوری است که مستقیما با آن می‏توان ارتباط برقرار کرد. چون جهان و پدیده‏ها تجلی وجود و شعور او هستند، این دو را نمی‏توان از یکدیگر تفکیک نمود. در وحی، شعور آدمی با شعور فراگیر ــ یعنی خدا ــ ارتباط برقرار می‏کند و خداوند در این ارتباط با ارائه نشانه‏ها و راهنمایی، به مشاهده آنها در جهان، ویژگی خود را به ما معرفی می‏کند. در عقلانیت وحیانی موضوع‏های مورد شناسایی حتی در طبیعت نیز شعورمند محسوب می‏شوند و همان‏گونه که ما با کنش‏ها و واکنش‏ها و بروز آثار وجودی خود، جهان را از بودن خود باخبر می‏سازیم، پدیده‏های طبیعت نیز به دلیل شعورمندی، خویشتن را در درون و برون بر ما می‏شناسانند. معارف بشری یا عقلانیت انسانی ساحت‏های مختلفی دارد. در یک تقسیم‏بندی، یک ساحت متعلق به علم، یک ساحت متعلق به هنر یا زیبایی‏شناسی و یک ساحت متعلق به اخلاق و دین. این عرصه‏ها، عرصه‏های مختلف معرفت بشری‏اند؛ اما خاستگاه و بستر پرورش همه اینها عقل انسان است. عقل، استعدادی است که می‏تواند تجلیات مختلف داشته باشد. اگر این تفاوت ساحت‏ها و وجوه مختلف نیروی خرد درک شود، نسبت میان عقلانیت علمی، فلسفی یا زیبایی‏شناختی و اخلاق و دین روشن می‏شود. استدلال منطقی، یکی از تجلیات نیروی شعور است. تجلی دیگر تعقل در مشهودات و آزمون تجربی است. تجلیات خلاقه نیروی خردورزی با روش الهام یا وحی پیدا می‏شود. هنرمند با دغدغه‏های وجودی در پدیدارهای هستی می‏نگرد وتأمل می‏کند و ناگهان در لحظه‏ای، ایده و حقیقتی تازه به وی الهام می‏شود، شعری می‏آفریند، تابلوی نقاشی‏ای خلق می‏کند یا آهنگی می‏سازد که بیانگر آن دغدغه و الهامات دریافتی او هستند. وحی در ساحت عقلانیت آفرینشی قرار داد. پیامبر همانند یک هنرمند حقیقی، یک متفکر خلاق علم و فلسفه، حامل پرسش یا پرسش‏هایی وجودی است؛ دراین‏حال با جهانی که درون او حضور دارد و او درون آن جهان، درگیر تعامل وجودی با پدیده‏های مختلف است و در نشانه‏های هستی که به اشکال مختلف متجلی‏اند می‏نگرد. پس، از یک سو از نشانه‏ها پیامی الهام گرفته است؛ همان‏طور که شاعر از مشاهده شبنمی بر روی گل ایده‏ای مرتبط با یکی از دغدغه‏های فکری و وجودی خود می‏گیرد. این پدیده در عین حال که بشری است، خدایی هم هست؛ چون کار خداوند آفرینش است. پیامبر با پرسش‏ها در تعامل با حقیقت هستی جهان، پیام‏هایی دریافت می‏کند. اشارات (وحی) در شعور وی تجلی می‏کند و بعد از آنکه در ذهن وی درک شدند، طی یک فعالیت دشوار خلاق این ادراک را در ترکیب بدیع گفتاری بیان کرده است. همان‏طور که هنرمند دغدغه‏هایی دارد که فرد عادی از آنها تهی است، انبیا هم همین‏گونه هستند و حتی انبیا به لحاظ کم و کیف پرسش‏ها و معماهایی که آنان را در معرض تجربیات وحیانی قرار می‏دهد، برابر نیستند و آثار مشابهی پدید نمی‏آورند.
به این نکته هم باید توجه داشت که یک تجربه زیباشناختی و یا حتی عرفانی به ندرت به همه پرسش‏های اساسی هستی‏شناختی انسان و تبیین ارزش‏های عام و فراگیر انسانی می‏پردازد؛ ولی در وحی و ارتباط با حقیقت فراگیر هستی‏بخشی، با منشاء و سرچشمه هستی خویش و از بقا و ماندگاری و ارزش‏های بنیادین زندگی می‏توان آشنا شد.
عمده‏ترین نارسایی عقلانیت مدرن همین است که تنها ذهنِ شناسا را فعال می‏داند و موضوع شناسایی را منفعل و غیرفعال تلقی می‏کند. اگر می‏بینیم که دانشمندان با همین متدولوژی علمی و عقل مدرن خیلی از قوانین طبیعت را که واقعی هم هستند، کشف کرده‏اند و افرادی مثل نیوتن، انیشتین و پلانک به قله‏های فیزیک رسیده‏اند، باید به این نکته توجه کنیم که در عقلانیت علمی تنها به فهم روابطی کمی و صوری میان پدیده‏ها اکتفا می‏شود و مشاهده و تفکر در روابط کیفی (مناسبات ارزش‏ها) توجه نمی‏شود. غفلت از این جنبه مهم از واقعیت هستی باعث شده که جهان در عقلانیت مدرن، از هر معنا و ارزش تهی فرض شود. عقل مدرن جهان را صرفا منبعی از ذخایر مادی و انرژی می‏نگرد که باید با کمک علم و تکنولوژی برای مقاصد سودجویانه در بالاترین حد مورد بهره‏برداری قرار گیرد؛ زیرا مطابق ثنویت دکارتی، او می‏تواند خود را از واقعیت جهان جدا کند. علم و عقل مدرن خود را نسبت به ارزش‏ها و اخلاقیات خنثی نشان می‏دهد و در نتیجه دنیای علمی مدرن و تکنولوژی و مناسبات سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر آنها یک‏سره در خدمت اغراض سودجویانه قرار می‏گیرد و مبنا و منشأ معرفت‏شناختی، خشونت‏های داخلی، تضادها، جنگ‏ها و رقابت‏های بی‏رحمانه بر سر قدرت و جهان‏خوارگی در این تمدن همه به این نقیصه اساسی در عقلانیت مدرن مرتبط می‏شود. اینکه علم مدرن موفقیت‏هایی داشته است، جای بحث نیست؛ چون می‏تواند روابط را کشف کند و از این روابط هم نتایج عملی به دست بیاورد؛ اما بالاخره آن نقیصه، عوارض سوء و ویرانگر خودش را جایی نشان می‏دهد. اما عقلانیت وحی توصیه می‏کند که آدمیان رابطه خود را با طبیعت و با یکدیگر بر اساس فهمی وجودی و حقیقی از یکدیگر و با توجه کامل به چگونگی عمل ارزش‏ها و اهمیت آنها در حفظ بالندگی هستی، سامان بخشند.
بر اساس ثنویت دکارتی، برخی میان دین و معرفت دینی تفکیک قایل شده‏اند. دین را متعلق به سپهر ماورای طبیعت و عالم قدس دانسته‏اند و معرفت دینی را پدیده‏ای بشری توصیف کرده‏اند. نتیجه این شده است که منابع اصلی دین، یعنی قرآن و حتی سنت پیامبر را تحت عنوان دین، پدیده‏ای آسمانی، غیربشری و غیرمعرفتی بنامند و تنها آنچه را مفسران، فهم و تدوین می‏کنند، معرفت دینی بخوانند. ولی من معتقدم که اصل آیات قرآن با وجود منشأ الاهی، معرفتی انسانی است؛ زیرا در شعور پیامبر و بر پایه زبان و فرهنگ او شکل گرفته است. تفاوت قرآن با متون دیگر با تفسیرهایی که از آن تهیه می‏شود، در زبانی است که به‏کار گرفته است. قرآن معرفتی است پرورده شعور انسان و همانند دیگر معارف بشری قابل فهم و نقد عقلی است و شعور یا ذهن پیامبر بستر آفرینش این اثر بوده است و محتوای پیام در پاسخ پرسش‏های انسانی و هستی‏شناختی پیامبر در قالب زمان و فرهنگ وی تدوین شده است. ولی به هرحال قرآن می‏گوید رهنمودها و آموزه‏های وحیانی به گونه‏ای هستند که شخص باید پیش از پذیرفتن یا رد کردن ابتدا درباره آنها کنکاش و تعقل کند و بعد از آن بپذیرد یا انکار کند؛ یعنی در قبول یا رد آموزه‏های وحی نیز داور نهایی، نیروی خرد فرد است که با آزادی و بدون اکراه و اجبار باید به تشخیص و تصمیم انتخاب برسد. آموزه‏های وحی به مثابه فرضیه‏هایی است که به آزمون گذاشته می‏شوند. خداوند، توصیف و تبیینی از مسائل و پدیده‏ها بر اساس نظام ارزش‏ها و صفات خود ارائه داده است، سپس از شما دعوت می‏کند تا در طبیعت یا تاریخ و جامعه بگردید و نشانه‏های عینی آن صفات و ارزش‏ها و قانون‏مندی‏ها را ببینید.
اشاره
1. به رغم آنکه محور اصلی سخن، نفی مبنای معرفت‏شناختی مدرنیسم یا ثنویت دکارتی (جدایی ذهن و عین) بوده است، اما دلیل روشن و قابل قبولی برای رد آن ارائه نشده است و از طرف دیگر استدلال محکمی نیز برای اثبات مبنای پذیرفته شده در زمینه عقلانیت وحیانی و معرفت‏شناسی بیان نگردیده است.
2. این سخن که خالی شدن جهان از معنا و ارزش و رواج جنگ‏ها، خشونت‏ها، تضادها و رقابت‏های بی‏رحمانه بر سر قدرت و جهان‏خوارگی همگی معلول ثنویت معرفتی دکارتی است، قابل اثبات نیست؛ زیرا پیدا شدن پدیده‏های فوق در جهانی که سیستم معرفتی مورد قبول در مصاحبه نیز در آن حاکم باشد متصور است و اصولاً، گرچه مبانی معرفت‏شناسی در پیدایش پدیده‏های اجتماعی و سیاسی تأثیرگذار است، اما این عامل نه علت انحصاری این‏گونه پدیده‏ها است، و نه علت تامه.
3. این سخن که «از دیدگاه قرآن برای فهم جهان تنها یک منبع وجود دارد و آن خرد و عقل است»، شاهدی در قرآن ندارد؛ بلکه به عکس باید گفت بسیاری از آیات قرآن صراحتا بر این نکته تأکید دارد که تعالیم الاهی که در قالب وحی به پیامبران تجلی پیدا می‏کند، خود منبعی مستقل برای شناخت حقایق هستی به شمار می‏رود. و فعالیت‏های ذهنی پیامبران به صورت مستقل و یا حتی مشارکتی، سهمی در جهت تولید معارف وحیانی ندارد؛ بلکه آنها تنها پیام‏آوران این معارف هستند.
4. برای شناخت هر حقیقتی لازم است از ابزارها و روش‏های متناسب با آن حقیقت بهره برد و از آنجا که نحوه تلقی وحی و ادراک وحیانی برای انسان‏های عادی قابل تجربه به علم حصولی یا حضوری نیست، برای فهم حقیقت آن باید به سخنان صاحبان آن مراجعه کرد تا شاید بتوان ویژگی‏های اندکی از آن حقیقت عظیم را درک کرد. این نظریه که حقیقت وحی ارتباط شعور آدمی با شعور فراگیر در جهان و طبیعت است و محتوای آن حاصل تعامل پرسش‏های پیامبر با حقیقت هستی است، نه تنها دلیل و استدلالی را دربرندارد، بلکه با تصویری که تجربه کنندگان حقیقی وحی (پیامبران) ارائه داده‏اند نیز مغایرت دارد. فروکاستن ارزش وحی با تشبیه آن به حس هنری انسان، تنها متکی بر قیاس و تمثیل است که آن نیز ارزش و پشتوانه منطقی ندارد.
5 . در این گفت‏وگو بین وحی پیامبرانه با سایر اقسام وحی که شامل هدایت غریزی، الهامات قلبی و اشارات پنهان به بندگان خاص است، تفکیکی صورت نگرفته است و اگرچه در اصطلاح قرآنی بر همه این موارد لغت «وحی» اطلاق شده است، ولی وحی پیامبرانه ماهیتا از اقسام دیگر متمایز است.
7. بر این اساس که بپذیریم منبع معرفت وحیانی کاملاً مستقل از خرد خطاپذیر انسانی است، راه برای هرگونه نقد و خطایابی در محتوای وحی مسدود است؛ زیرا در این معارف اصولاً خطا و اشتباه راه ندارد.

تبلیغات