حقوق بشر یا حقوق مؤمنان؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقای باقی، اسلام و اومانیسم با یکدیگر سازگارند و حقوقبشر، به طور کلی، در قرآن به رسمیت شناخته شده است و نباید فقط از حقوق مؤمنان سخن گفت.متن
شرق، 11/9/82
به هنگام نظریهپردازی یا استناد به آرای فقهی و نصوص دینی در زمینه دفاع از حقوقبشر و دموکراسی، با این انتقاد یا پرسش، به ویژه از سوی ناباوران به دین، مواجه میشویم که وقتی انسان میتواند با خرد جمعی و عقل خودبنیاد بشری به درستی یا نادرستی امور بشری نایل شود، آیا حاجتی به تبعیت و تمکین مفتیان و احتجاج به متون دینی است.
اعتبار نظریه
در بطن انتقاد و اِشکال فوق، فرضیهای نهفته است که مدعا را پارادوکسیکال میسازد؛ زیرا در حالی مرجعیت، روایات و نظریات دینی را تخطئه میکند که مرجعیت، آرا و نظریات دیگری را جایگزین آن میسازد. شگفت است که استدلال برای دفاع از اومانیسم و حقوقبشر و دموکراسی و مفاهیم مدرن، مشحون است از نقلقولها و استناد به اقوال و روایات پیشوایان مدرنیته و متونی همچون کانت، دکارت، هگل، ارسطو، بیکن، نیچه، راسل و متأخرانی چون هابرماس، فوکو، دریدا، پوپر و... ؛ اما، همین عمل را درباره اقوال و متون دینی برنمیتابیم.
در علم حقوق، یکی از منابع را ادبیات حقوقی میدانند. ادبیات حقوقی عبارتاند از تاریخ حقوق، نظریه قدما، متون، احکام و ادله آن در سالیان یا دههها و حتی قرون گذشته. (در نظام حقوقی آمریکا با اصطلاحاتی نظیر law of precedentو... از این منبع یاد میکنند). مراجعه به ادبیات حقوقی، حتی از نظر همه دانشمندان سکولار، امری عادی و پذیرفتنی است و تا کنون احدی بدان خردهگیری نکرده و نگفته است که چرا به آرا و اقوال گذشتگان مراجعه میکنید و به عقل جمعی بسنده نمیکنید؛ بلکه، عقل، تاریخ و عرف را در فهرست منابع حقوق میشمارند. درحالیکه، فقه، چیزی جز یک دانش حقوقی نیست و مراجعه به فتوا و احکام و ادله آن، همان است که در علوم امروز متداول است و معنای آن نیز انکار عقل بشری یا عقل جمعی نیست. باز بودن باب اجتهاد، یعنی روزآمد ساختن فقه با بهرهگیری از عقل بشری و مقتضیات زمان. و اما، اگر گفته شود که اومانیسم و حقوقبشر را نباید معطل و اسیر بحثها، قیل و قالها و بازی با کلمات کلامی، فلسفی، و مذهبی یا عرفی کرد، در این صورت اشکال به کل معرفت بازمیگردد؛ زیرا بنای تمدن، فرهنگ و نظام حقوقی بر همین واژهها، کلمات، بحثها و جدلها ساخته شده است. اجتهادات و فتواهای دینی نیز نظریههایی مانند نظریههای دیگر هستند که از زاویه و دریچه دیگری به نقد و تحلیل موضوع میپردازند.
یکی از موضوعات پرچالش میان سنتگرایی و مدرنیته بحث اومانیسم است که به فرسایش نیروهای هر دوسو انجامیده است. اومانیسم مظهر «رهایی» و دین مظهر «بندگی» است. بدون شک، وجود برخی آموزهها و نظریات در فرهنگ مذهبی به این تعارضات دامن میزد؛ اما، همانطور که انبان محصولات عقل عرفی و نیز آرا و آثار ضد دموکراسی و اومانیسم و حقوق بشر نمیتواند دلیلی بر ایراد اتهام به تمامیت خرد بشری باشد و با ترویج و تکیه بر جنبههای دیگر آن بود که مدرنیته استعلا یافت، با معارف دینی نیز میباید چنین نسبتی را برقرار کرد. اما واقعیت این است که دست بر قضا، در متون و آثار دینی، شالودههای محکم و توانمندی برای انسانمداری و آزادی وجود دارد؛ به گونهای که میتوان ادعا کرد که پیش از آغاز مدرنیته و در عهد سنت و روزگار جاهلیت یا کودکی بشر، دین، منبع و پشتوانه و آموزنده انسانمداری و حقوق او بوده است. اگر مدرنیته، انسان را به جای خدا نشاند، قرآن در قرنها پیش از آن انسان را خلیفه خدا در روی زمین خوانده است: انی جاعل فیالارض خلیفه. میتوان گفت اومانیسم با اومانیسم اسلامی، در اساس، تفاوتی ندارند و تنها تفاوتشان این است که در اومانیسم، خودِ انسان مقام و جایگاه و اصالت انسان را به خود بخشیده است؛ اما، در اومانیسم اسلامی گفته میشود که خداوند این مقام و منزلت را برای انسان منظور و تصدیق داشته است. ولی فقه سامانیافته بر پایه برتری عقیده بر انسان، تا بدانجا پیش رفت که حقوق و تکالیف را بر مبنای تقسیمبندی انسان مؤمن و انسان غیرمؤمن، مسلمان و کافر وضع کرد و خیل امارات و روایات را به استشهاد گرفت، به گونهای که امروز به دشواری و صعوبت میتوان انسانمداری را از آن استخراج کرد و حتی در میان برخی، این نظریه شکل گرفته است که «اسلام، حقوقبشر ندارد، بلکه حقوق مؤمنان دارد».
در چنین شرایطی، یکی از آخرین بازماندههای نسل فقهای سنتی شیعه در درس خارج خویش در مبحث «سب»، برای نخستین بار به اجتهادی در اصول و بنیان فقه دست زد که خبر اندیشهای مهمی تلقی میشود. زیرا این اجتهاد الگوی مصطلح و مسلط بر فقه را به الگوی برتری مقام و شأن انسان متحول میسازد. البته، در میراث فرهنگ اسلامی و متون دینی، گزارههای فراوانی در باب کرامت انسان پراکنده است؛ اما، در قواره یک پارادایم یا الگوی مسلط نبودهاند.
اشاره
1. آقای باقی به درستی به این نکته اشاره میکنند که در قرآن و سنت اسلامی، انسان دارای کرامت ذاتی است، هرچند استدلال ایشان به آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفه» در مورد همه انسانها خالی از اشکال نیست. بله، انسان شأن این را دارد که خلیفه خدا بر روی زمین شود؛ اما، هر انسانی بالفعل دارای این منصب نیست؛ بلکه، اولیای مقرب خداوند، همچون پیامبران و امامان معصوم علیهمالسلام ، به این جایگاه دست یافتهاند.
2. از اینکه انسان دارای کرامت ذاتی است، نمیتوان استفاده کرد که همه انسانها، بالفعل، دارای چنین کرامتی هستند؛ زیرا ممکن است کسی این کرامت را از بین ببرد. به بیان دیگر، این جوهر خداداد میتواند به چیزهای دیگری تبدیل شود. چنانکه قرآن، کافران و مشرکانی که حق را میبینند و به آن اعتنا نمیکنند، یا آن را زیر پا میگذارند، یا در دل چیزی پنهان میکنند و بر زبان چیز دیگری آشکار میسازند و مانند آن، به چارپایان تشبیه کرده است و گاه نیز آنرا پستتر از چارپایان میداند. بنابراین، نمیتوان گفت انسان جوهر واحد و ثابتی دارد که هیچگاه تغییر نمیکند و همیشه احکام ثابتی در مورد او اجرا میشود.
3. آیا کسی میتواند بگوید که چون هیتلر انسان است، پس باید حقوق برابری با دیگر انسانها داشته باشد. بله، برای مجرمان باید متناسب با جرمشان مجازات تعیین کرد و پارهای از حقوق اجتماعی و انسانی را از آنان سلب کرد؛ در عین حال، پارهای حقوق دیگر برای آنها باقی میماند. این روشی معقول است که در فقه اسلامی نیز به خوبی و به نحو قوی به آن تأکید شده است. بنابراین، اگر جناب باقی مواردی از فقه را بر میشمرند که ظاهرا در آنها رفتاری نابرابر با غیرمؤمنان یا مجرمان وجود دارد، باید گفت در همان حال حقوق دیگری برای آنها در نظر گرفته شده است. اولاً، باید به تفاوتهایی که میان انواع غیرمؤمنان در فقه سنتی گذاشته شده است، توجه کرد. کافر حربی و کافر غیرحربی، احکام جداگانه دارند. کافر حربی کسی است که در جنگ با مسلمانان است و به همین دلیل، بسیاری از حقوق از وی سلب میشود. اما کافر غیرحربی که با مسلمانان دارای عهد و پیمان است، چه در داخل سرزمین اسلامی و چه بیرون از آن، حقوق بسیار زیادی دارد، از جمله اینکه نمیتوان به مال، جان، ناموس و آبروی او تعدی کرد. اگر آن کافر در داخل سرزمین اسلامی است، دولت باید مانند همه دیگر شهروندان، از حقوق او دفاع کند و امنیت جانی و مالی و... او را تأمین نماید؛ کسی حق آزار و اذیت او را ندارد و اگر چنین اتفاقی افتاد، او میتواند به دادگاه اسلامی شکایت کند و مجرم را به مجازات برساند. ثانیا، همه حقوق در حقوق انسانی ختم نمیشود. خداوند کریم که خالق ماست و به ما کرامت بخشیده است، برای خود نیز حقوقی قائل است که اگر رعایت نشوند، در پارهای از موارد، میتواند حقوقی از انسان را سلب کند. همانطور که در رابطه میان انسانها، اگر کسی به حق کسی تجاوز کند، مجازات میشود و پارهای حقوق از او سلب میشود، در مورد رابطه انسان با خدا نیز چنین است. اگر انسان حق طاعت و بندگی را به جای نیاورد و تسلیم حضرت حق نشود و در برابر او عصیان و طغیان کند، آیا خداوند حق ندارد بخشی از حقوقی را که خودش به انسانها داده است، از آنها سلب کند. به نظر میرسد پاسخ منفی به این سؤال، کمال خودخواهی انسان باشد. بنابراین، میتوان پذیرفت که در پارهای موارد، بر اساس دستورات الاهی، پارهای از حقوق انسانی از کافران سلب شود. البته، این سلب باید دلیل محکم داشته باشد؛ زیرا اقتضای شأن اولیه انسان، کرامت اوست و سلب این کرامت، دلیل محکم میخواهد.
به هنگام نظریهپردازی یا استناد به آرای فقهی و نصوص دینی در زمینه دفاع از حقوقبشر و دموکراسی، با این انتقاد یا پرسش، به ویژه از سوی ناباوران به دین، مواجه میشویم که وقتی انسان میتواند با خرد جمعی و عقل خودبنیاد بشری به درستی یا نادرستی امور بشری نایل شود، آیا حاجتی به تبعیت و تمکین مفتیان و احتجاج به متون دینی است.
اعتبار نظریه
در بطن انتقاد و اِشکال فوق، فرضیهای نهفته است که مدعا را پارادوکسیکال میسازد؛ زیرا در حالی مرجعیت، روایات و نظریات دینی را تخطئه میکند که مرجعیت، آرا و نظریات دیگری را جایگزین آن میسازد. شگفت است که استدلال برای دفاع از اومانیسم و حقوقبشر و دموکراسی و مفاهیم مدرن، مشحون است از نقلقولها و استناد به اقوال و روایات پیشوایان مدرنیته و متونی همچون کانت، دکارت، هگل، ارسطو، بیکن، نیچه، راسل و متأخرانی چون هابرماس، فوکو، دریدا، پوپر و... ؛ اما، همین عمل را درباره اقوال و متون دینی برنمیتابیم.
در علم حقوق، یکی از منابع را ادبیات حقوقی میدانند. ادبیات حقوقی عبارتاند از تاریخ حقوق، نظریه قدما، متون، احکام و ادله آن در سالیان یا دههها و حتی قرون گذشته. (در نظام حقوقی آمریکا با اصطلاحاتی نظیر law of precedentو... از این منبع یاد میکنند). مراجعه به ادبیات حقوقی، حتی از نظر همه دانشمندان سکولار، امری عادی و پذیرفتنی است و تا کنون احدی بدان خردهگیری نکرده و نگفته است که چرا به آرا و اقوال گذشتگان مراجعه میکنید و به عقل جمعی بسنده نمیکنید؛ بلکه، عقل، تاریخ و عرف را در فهرست منابع حقوق میشمارند. درحالیکه، فقه، چیزی جز یک دانش حقوقی نیست و مراجعه به فتوا و احکام و ادله آن، همان است که در علوم امروز متداول است و معنای آن نیز انکار عقل بشری یا عقل جمعی نیست. باز بودن باب اجتهاد، یعنی روزآمد ساختن فقه با بهرهگیری از عقل بشری و مقتضیات زمان. و اما، اگر گفته شود که اومانیسم و حقوقبشر را نباید معطل و اسیر بحثها، قیل و قالها و بازی با کلمات کلامی، فلسفی، و مذهبی یا عرفی کرد، در این صورت اشکال به کل معرفت بازمیگردد؛ زیرا بنای تمدن، فرهنگ و نظام حقوقی بر همین واژهها، کلمات، بحثها و جدلها ساخته شده است. اجتهادات و فتواهای دینی نیز نظریههایی مانند نظریههای دیگر هستند که از زاویه و دریچه دیگری به نقد و تحلیل موضوع میپردازند.
یکی از موضوعات پرچالش میان سنتگرایی و مدرنیته بحث اومانیسم است که به فرسایش نیروهای هر دوسو انجامیده است. اومانیسم مظهر «رهایی» و دین مظهر «بندگی» است. بدون شک، وجود برخی آموزهها و نظریات در فرهنگ مذهبی به این تعارضات دامن میزد؛ اما، همانطور که انبان محصولات عقل عرفی و نیز آرا و آثار ضد دموکراسی و اومانیسم و حقوق بشر نمیتواند دلیلی بر ایراد اتهام به تمامیت خرد بشری باشد و با ترویج و تکیه بر جنبههای دیگر آن بود که مدرنیته استعلا یافت، با معارف دینی نیز میباید چنین نسبتی را برقرار کرد. اما واقعیت این است که دست بر قضا، در متون و آثار دینی، شالودههای محکم و توانمندی برای انسانمداری و آزادی وجود دارد؛ به گونهای که میتوان ادعا کرد که پیش از آغاز مدرنیته و در عهد سنت و روزگار جاهلیت یا کودکی بشر، دین، منبع و پشتوانه و آموزنده انسانمداری و حقوق او بوده است. اگر مدرنیته، انسان را به جای خدا نشاند، قرآن در قرنها پیش از آن انسان را خلیفه خدا در روی زمین خوانده است: انی جاعل فیالارض خلیفه. میتوان گفت اومانیسم با اومانیسم اسلامی، در اساس، تفاوتی ندارند و تنها تفاوتشان این است که در اومانیسم، خودِ انسان مقام و جایگاه و اصالت انسان را به خود بخشیده است؛ اما، در اومانیسم اسلامی گفته میشود که خداوند این مقام و منزلت را برای انسان منظور و تصدیق داشته است. ولی فقه سامانیافته بر پایه برتری عقیده بر انسان، تا بدانجا پیش رفت که حقوق و تکالیف را بر مبنای تقسیمبندی انسان مؤمن و انسان غیرمؤمن، مسلمان و کافر وضع کرد و خیل امارات و روایات را به استشهاد گرفت، به گونهای که امروز به دشواری و صعوبت میتوان انسانمداری را از آن استخراج کرد و حتی در میان برخی، این نظریه شکل گرفته است که «اسلام، حقوقبشر ندارد، بلکه حقوق مؤمنان دارد».
در چنین شرایطی، یکی از آخرین بازماندههای نسل فقهای سنتی شیعه در درس خارج خویش در مبحث «سب»، برای نخستین بار به اجتهادی در اصول و بنیان فقه دست زد که خبر اندیشهای مهمی تلقی میشود. زیرا این اجتهاد الگوی مصطلح و مسلط بر فقه را به الگوی برتری مقام و شأن انسان متحول میسازد. البته، در میراث فرهنگ اسلامی و متون دینی، گزارههای فراوانی در باب کرامت انسان پراکنده است؛ اما، در قواره یک پارادایم یا الگوی مسلط نبودهاند.
اشاره
1. آقای باقی به درستی به این نکته اشاره میکنند که در قرآن و سنت اسلامی، انسان دارای کرامت ذاتی است، هرچند استدلال ایشان به آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفه» در مورد همه انسانها خالی از اشکال نیست. بله، انسان شأن این را دارد که خلیفه خدا بر روی زمین شود؛ اما، هر انسانی بالفعل دارای این منصب نیست؛ بلکه، اولیای مقرب خداوند، همچون پیامبران و امامان معصوم علیهمالسلام ، به این جایگاه دست یافتهاند.
2. از اینکه انسان دارای کرامت ذاتی است، نمیتوان استفاده کرد که همه انسانها، بالفعل، دارای چنین کرامتی هستند؛ زیرا ممکن است کسی این کرامت را از بین ببرد. به بیان دیگر، این جوهر خداداد میتواند به چیزهای دیگری تبدیل شود. چنانکه قرآن، کافران و مشرکانی که حق را میبینند و به آن اعتنا نمیکنند، یا آن را زیر پا میگذارند، یا در دل چیزی پنهان میکنند و بر زبان چیز دیگری آشکار میسازند و مانند آن، به چارپایان تشبیه کرده است و گاه نیز آنرا پستتر از چارپایان میداند. بنابراین، نمیتوان گفت انسان جوهر واحد و ثابتی دارد که هیچگاه تغییر نمیکند و همیشه احکام ثابتی در مورد او اجرا میشود.
3. آیا کسی میتواند بگوید که چون هیتلر انسان است، پس باید حقوق برابری با دیگر انسانها داشته باشد. بله، برای مجرمان باید متناسب با جرمشان مجازات تعیین کرد و پارهای از حقوق اجتماعی و انسانی را از آنان سلب کرد؛ در عین حال، پارهای حقوق دیگر برای آنها باقی میماند. این روشی معقول است که در فقه اسلامی نیز به خوبی و به نحو قوی به آن تأکید شده است. بنابراین، اگر جناب باقی مواردی از فقه را بر میشمرند که ظاهرا در آنها رفتاری نابرابر با غیرمؤمنان یا مجرمان وجود دارد، باید گفت در همان حال حقوق دیگری برای آنها در نظر گرفته شده است. اولاً، باید به تفاوتهایی که میان انواع غیرمؤمنان در فقه سنتی گذاشته شده است، توجه کرد. کافر حربی و کافر غیرحربی، احکام جداگانه دارند. کافر حربی کسی است که در جنگ با مسلمانان است و به همین دلیل، بسیاری از حقوق از وی سلب میشود. اما کافر غیرحربی که با مسلمانان دارای عهد و پیمان است، چه در داخل سرزمین اسلامی و چه بیرون از آن، حقوق بسیار زیادی دارد، از جمله اینکه نمیتوان به مال، جان، ناموس و آبروی او تعدی کرد. اگر آن کافر در داخل سرزمین اسلامی است، دولت باید مانند همه دیگر شهروندان، از حقوق او دفاع کند و امنیت جانی و مالی و... او را تأمین نماید؛ کسی حق آزار و اذیت او را ندارد و اگر چنین اتفاقی افتاد، او میتواند به دادگاه اسلامی شکایت کند و مجرم را به مجازات برساند. ثانیا، همه حقوق در حقوق انسانی ختم نمیشود. خداوند کریم که خالق ماست و به ما کرامت بخشیده است، برای خود نیز حقوقی قائل است که اگر رعایت نشوند، در پارهای از موارد، میتواند حقوقی از انسان را سلب کند. همانطور که در رابطه میان انسانها، اگر کسی به حق کسی تجاوز کند، مجازات میشود و پارهای حقوق از او سلب میشود، در مورد رابطه انسان با خدا نیز چنین است. اگر انسان حق طاعت و بندگی را به جای نیاورد و تسلیم حضرت حق نشود و در برابر او عصیان و طغیان کند، آیا خداوند حق ندارد بخشی از حقوقی را که خودش به انسانها داده است، از آنها سلب کند. به نظر میرسد پاسخ منفی به این سؤال، کمال خودخواهی انسان باشد. بنابراین، میتوان پذیرفت که در پارهای موارد، بر اساس دستورات الاهی، پارهای از حقوق انسانی از کافران سلب شود. البته، این سلب باید دلیل محکم داشته باشد؛ زیرا اقتضای شأن اولیه انسان، کرامت اوست و سلب این کرامت، دلیل محکم میخواهد.