دموکراسی، دینی و غیر دینی ندارد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای سروش معتقد به «عقلانیت حداقلی» است؛ بدین معنا که همه گزارههای ارائه شده باید با یکدیگر هماهنگ باشند. دموکراسی در مقام تعریف، دینی و سکولار ندارد؛ ولی در عالم خارج با مقارناتی همچون دین یا سکولاریسم همراه میشود. دموکراسی در تعریف او به منزله تئوری ضد استبدادی و آزادی در انتخاب است.متن
شرق، 23/9/82
عقل یا عقلانیت از دیدگاه هر مکتب یا فیلسوفی که بدان نگاه کند، یک معنای خاص دارد. مثلاً، عقل از نظر فیلسوفان مسلمان عقل ارسطویی است و مدرنها و پستمدرنها و... هر کدام بر یک عقل خاص تأکید میکنند. عقل را میتوان به دو معنا در نظر گرفت: عقل به معنای قوه استدلال و عاقله که خداوند آن را نزد آدمی به ودیعه نهاده است و این عقل عامل تمییز انسان از حیوان است. و عقل به معنای محتویات این قوه. بگذارید این مسئله را از طریق یک مثال برای شما توضیح دهم. عقل همانند دندان است که قدرت و توانایی جویدن دارد؛ اما این دندان تنها یک قوه و توانایی است که خداوند آن را نزد آدمی قرار داده است. حال باید خوارکی را در اختیار این دندان قرار داد تا بجوَد. ما با عقل به معنای اول به صورت خاص، کاری نداریم. فقط تا این حد برای ما نیاز است که بدانیم عامل تمییز آدمی از حیوان است؛ اما عقل و عقلانیت در معنای دوم حایز اهمیت است. ما در هر دورانی با عقلانیتهای مختلفی روبهرو هستیم. حتی میتوان گفت در یک دوران هم به جای یک عقلانیت، با عقلانیتهای مختلف سروکار داریم. البته، این مسئله بدان معنا نیست که در هیچ دورهای مسئله بدیهی که مورد اشتراک همه عقلها باشد، وجود ندارد. بدیهیات قوه عاقله وجود دارند؛ اما در مورد این بدیهیات هم، در هر دوره، یک بدیهی خاصی وجود دارد، به طور مثال، امروزه مسئله حقوقبشر از بدیهیات دوره ماست که اکثریت قریب به اتفاق بر آن تأکید دارند و به آن توجه میکنند. بهطور مثال دکتر محمد عابدالجابری، متفکر عربی است که در حال و هوای عقل پوزیتیویستی سیر میکند. در این عقلانیت، نگاه معطوف به تجربه منطق و ریاضی است) و مسائلی همچون عرفان و منطق تشیع را به دلیل عدم سازگاری با عقل پوزیتیویستی، افسانهای بیش نمیداند. کسانی در کشور خودمان نیز در همین حال و هوای پوزیتیویستی تفکر میکنند و از آنجا که هیچ آگاهی از معرفتشناسی ندارند و به دنبال عقلانیت، به معنای عقلانیتی بدون پیشداوری میگردند، با مسائلی همچون عرفان سر سازگاری ندارند. عقلی که این عده از آن صحبت میکنند، همان عقل خاص یک فرد است و دیگران از آن بهرهای ندارند، درحالیکه این حرف کاملاً اشتباه است. معرفت امروزی، فردی نیست؛ بلکه یک امر جمعی است. ممکن است که اگر شخصی در خلوت و تنهایی خود به معلوماتی دست یابد، عالم باشد، اما عالم به معلوماتی که حاصل احوال فردی و روانی آن عالم است. و این معلومات یک معرفت محسوب نمیشود. وقتی ما در مقام تعریف برمیآییم، میگوییم مثلاً علم فقه آن است که در جامعه فقیهان جاری است، علم هندسه آن است که در جامعه علمای هندسی جاری است؛ ولی این علم جاری میان علما، کم یا زیاد و تکمیل یا تصحیح میشود. دقیقا بر همین منوال، عقل فلسفی، علمی و دینی داریم که در کنار هم و همراه با سایر عقلها، حضور و مراوده و تبادل دارند.
آنچه بنده اعتقاد دارم این است که عقلانیت به دو گونه حداقلی و حداکثری وجود دارد. عقلانیت حداقلی بدان معناست که هر حرفی که زده میشود، کلیه اجزای آن نباید متضاد و پارادوکسیکال باشد؛ بلکه باید یک نظام هماهنگی را شکل بدهد». من به عقلانیت حداقلی قایل هستم و عرفان را در این عقلانیت تحلیل میکنم و بر اساس آن میگویم که عرفان را غیرعقلانی نمیدانم.
من در حوزه فلسفه سیاست بسیار تفکر میکنم و این موضوع، منشأ بسیاری از تفکرات بنده میباشد. دموکراسی یکی از گزارههایی است که همیشه دچار خلط مبحث و نافهمی میشود؛ لذا، عده زیادی از دینداران از به رفتن به سوی آن وحشت دارند. اولاً، باید بدانیم که دموکراسی، دموکراسی است، دینی و غیردینی ندارد. همینطور، سیاست، تعریف خاصی دارد که در آن، دین، جزئی از مؤلفههای آن نیست؛ حال، اگر بگویم که سیاست، علم قدرت است یا هر تعریف دیگر، دین به عنوان یک مؤلفه در آن جای نمیگیرد. البته، ما باید این مسئله را مدنظر داشته باشیم که دو مقام را باید از هم تفکیک کرد. مقام تعریف، در مقام ذهنیت است و آنچه در خارج وجود دارد، مقام عینیت. در مقام تعریف، به تعریفی خاص روی میآوریم که دموکراسی یا سیاست بدین معناست. حال، در خارج و مقام عینیت، مؤلفههای دیگر همچون دین با آن تقارن، نه اتحاد، مییابد که این موضوع، مسئله دیگری است. میخواهم سؤالی بکنم که آیا دموکراسی سکولار داریم که حالا صحبت از دموکراسی دینی میشود. طبعا خیر. ما دموکراسی داریم. اما، در فرآیند آنالیتیک به این مسئله اعتقاد است که چیزی که ارتفاعش از این و آنست، هم میتواند این باشد، هم آن. دموکراسی در چنین ارتفاعی قرار دارد که در عالم خارج و عینی، در مقایسه با مسائلی، میتواند سکولار یا دینی باشد. میخواهم بحث را کمی باز کنم تا این مسئله خوب فهمیده شود. بعضیها برای دموکراسی، ذات قائلاند و تعریفی خاص برای آن متصورند. من میخواهم بگویم این حرف نادرستی است که ما یک دموکراسی نداریم، بلکه دموکراسیها داریم.
ببینید، شما در تعریف دموکراسی میگویید «حکومت مردم بر مردم»؛ اما، امروزه اگر شهروند یک کشور نباشید، حتی اگر عالم بزرگی باشید، حق رأی و حتی کار ندارید. شما باید توجه داشته باشید که در تعریف دموکراسی به کدام مؤلفه توجه میکنید. دموکراسی دینی یعنی ارزشهای دین در جامعهای که دینداران آن را فراگرفتهاند، در عرصه عمومی نقش ایفا کند؛ اما، در جامعه سکولار چیز دیگری به عنوان مؤلفه مهم مورد توجه و مبنایی برای دموکراسی قرار میگیرد. بر این اساس، آنچه رنگ و بوی دموکراسی را تغییر میدهد، مؤلفههای خاص یک جامعه است. این دموکراسی هم در چارچوب عقلانیت مدرن جای میگیرد و هم مؤلفههای آن مشخص است و از این رویکرد است که ما تکثر دموکراسی در جامعه جهانی داریم.
عدهای فقه را به عنوان دین مینگرند؛ درحالیکه فقه، تجربه دینی دین است. به نظر من مهمترین فونکسیون دین، دین اخلاق است. یعنی اگر بنا باشد دین را عوض کنیم، من اخلاق را جای آن میگذارم. دینی که این مؤلفه از آن ضایع شود، دیگر دین نیست. آنچه من از آن دموکراسی مدنظر دارم، دموکراسی به منزله پروژه نفی استبداد است. یعنی، دموکراسیِ پیشنهادی من به منزله تئوری ضد استبدادی است که چه سیاستی را برگزینیم که در انتخاب خودمان آزاد باشیم.
اشاره
چنانکه دیدیم، بخش نخست این گفتوگو به مقوله عقل و عقلانیت اختصاص دارد و بخش دوم به مسئله دموکراسی و رابطه آن با دین پرداخته است. ظاهرا این دو بحث در این گفتوگو با یکدیگر پیوند نخورده است؛ حال آنکه ارتباط دقیق و جدی با یکدیگر دارند. از دیدگاه طرفداران دموکراسی، این نظریه ازآنرو موجه است که عقلانی است و جناب سروش نیز، ظاهرا، دموکراسی را از همین جهت شروع و مقبول میداند. اینجاست که پرسش از چیستی عقلانیت، یکی از ارکان و مقدماتِ بحث دموکراسی است. بنابراین، در سه اشاره زیر، به ترتیب از مفهوم عقلانیت، دموکراسی و رابطه این دو با یکدیگر در چارچوب این گفتوگو سخن خواهیم گفت.
1. عقل و عقلانیت: نخست، جناب سروش عقل را به دو معنای «قوه استدلال» و «محتوای این قوه» تقسیم میکند که اولی صرفا توانایی سنجش است و دومی را که «عقلانیت» مینامد، به دو گونه عقلانیت حداقلی و حداکثری تقسیم میکند. ایشان، خود، به عقلانیت حداقلی باور دارد و آن را بدین شکل تعریف میکند: «عقلانیت حداقلی بدان معناست که هر حرفی زده میشود، کلیه اجزای آن نباید متضاد و پارادوکسیکال باشد؛ بلکه باید یک نظام هماهنگی را شکل بدهد.» ازاینروست که وی، عرفان را عقلانی میداند. البته، این مفهوم حداقلی از عقلانیت، لوازم و پیامدهای نظری سهمگینی دارد که شاید دکتر سروش چندان بدان پایبند نباشد. هماهنگی درونی در یک نظام معرفتی، بدون اتکا به معرفتهای پایهای که به خودی خود عقلانی باشند، سبب خواهد شد که دانشهای تجربی، فلسفی، عرفانی و هر مجموعهای از معارف دینی یا غیردینی که از درون متضاد نباشند، به یک اندازه عقلانی باشند و هیچ معیار بیرونی برای تشخیص درستی یا برتری یک مجموعه بر مجموعه دیگر وجود نداشته باشد. این دیدگاه نه تنها با نظریه قبض و بسط و سایر دیدگاههای پیشین وی که یک دسته از معارف را بر دسته دیگر برتری میداده است، منافات دارد، بلکه امکان مقایسه معرفتشناختی میان مجموعههای فکری را ناممکن میسازد؛ چرا که از نظر عقلانی، هر گزارهای را تنها در مقایسه با پارادایم و مبادی همان علم و معرفت میتوان سنجش کرد و معیار بیرونی برای سنجش عقلانی وجود ندارد. کسانی که عقلانیت را تنها به هماهنگی درونی تعریف میکنند، در واقع عقلانیت را فقط در درون یک نظام معرفتی میتوانند تعریف کنند؛ و حل منازعه نظامها را نه با معیارهای معرفتی، بلکه با معیارهای فرامعرفتی، نظیر قدرت یا انقلاب و... ممکن میدانند. نمونههای بارز این نگرش در بین متفکران معاصر غرب را میتوان در کسانی چون نیچه، فوکو و توماس کوهن جستجو کرد که بهرغم تفاوتهای بسیار، در این نکته مشابهت دارند. در خصوص لوازم این تعریف از عقلانیت، نکات بسیار زیادی مطرح شده است. که مجال پرداختن به آنها نیست.
2. دموکراسی: سروش در تعریف دموکراسی نیز رویکردی حداقلی اختیار کرده است. ایشان حتی تعاریف عامی همچون «حکومت مردم بر مردم» را نمیپذیرد و به یک تعریف کلی اکتفا میکند که دموکراسی را «ضداستبداد» بدانیم. این تعریف، گذشته از اینکه سلبی است، ظاهرا خالی از مصادره نیست؛ چرا که «استبداد»، خود، نیاز به تعریف دارد و احتمالاً آن را با تعریفی که به مفاد دموکراسی بازمیگردد، میتوان تبیین کرد. سروش، خود، این مفهوم را چنین تعریف کرده است: «دموکراسیِ پیشنهادی من به منزله تئوری ضد استبدادی است که چه سیاستی را بر گزینیم که در انتخاب خودمان آزاد باشیم». نخست، باید توجه داشت که دموکراسی، یک نظریه در باب شیوه حکومت است و نباید آن را با تئوری آزادی به عنوان یک مبحث عام و شامل اشتباه گرفت؛ آزادیهای اجتماعی تنها یکی از آثار یا کارکردهای حکومت است. آیا جناب سروش میپذیرد که یک حکومت، اگر صرفا آزادی انتخاب را در عرصههای اجتماعی فراهم کند، آنرا میتوان دموکراسی نامید.
شگفت است که ایشان با آنکه دموکراسی را دارای «ذاتی» و «عرضی» نمیداند، ولی عملاً با تفکیک دموکراسی به دو حالت «در مقام تعریف» و «در مقام عمل»، ناچار از اعتراف به این نکته شده است. وی برای تبیین این دو مقام مثال میزند که «آب، آب است، تعریفش و ماهیتش؛ به جوش آمدن در ذاتش نیست؛ یعنی، در مقام تعریف، هیچگاه مؤلفه گرما را جهت تعریف آب دخیل نمیدانیم». به نظر میرسد که ایشان دچار دو خلط جدی شده است: یکی آنکه ذات را با تعریف خلط کرده است(1) و دیگر آنکه جداسازیِ تعریف دموکراسی از دین یا سکولاریسم را با جدایی هویت دموکراسی از این مقولات، یکسان پنداشته است. این نکته، شایسته تأمل بیشتری است.
ناگفته نگذاریم که در اینجا از دین نیز یک معنای کاملاً حداقلی ارائه شده است ودین را با تجربه درونی و اخلاق یکی دانسته است. این نکته در جای خود مورد تأمل جدی است. حتی در همین بحث نیز به درستی، مورد توجه قرار نگرفته است. در بند بعدی به این موضوع اشاره خواهیم کرد.
3. رابطه دموکراسی و دین: سروش با تفکیک «تعریف دموکراسی» از دین گمان برده است که میتواند از خنثی بودن دموکراسی نسبت به دین و سکولاریسم سخن بگوید. اولاً، چنانکه گفته شد، تعریف مقولاتی چون دموکراسی، نمایانگر همه «هویت دموکراسی» نیست. گاه اموری از این دست را میتوان با یک یا دو ویژگی تعریف کرد که حتی ممکن است آن ویژگیها از خصوصیات فرعی آن پدیده باشد. ثانیا، تعریف سروش از دموکراسی، جنبه سلبی دارد و تعاریف سلبی تنها به جدا کردن سایر پدیدهها از این پدیده میپردازد و از هویت آن خبر نمیدهد. ثالثا، بر فرض که تعریف سروش از دموکراسی کامل باشد و واقعا نشاندهنده ویژگیهای اصلی این پدیده باشد، ولی آنچه موضوع بحثی جدی است، رابطه دموکراسی و دین در عالم خارج است. وی، خود پذیرفته است که دموکراسی در خارج یا با وصف دینی و یا با وصف سکولار تحقق مییابد. همین نکته کافی است تا ادعا شود که دموکراسی را به دستهبندیهایی چون دموکراسی دینی و سکولار میتوان تقسیم کرد و ایجاد مردمسالاری دینی را امری تحققپذیر دانست.
به نظر میرسد که جناب سروش برای مخالفت با مقوله «مردمسالاری دینی» و برای اصرار بر گفتههای پیشین خود، به تهافت گرفتار آمده است و نتوانسته بین مباحث جدیدی که امروزه در باب «جهتدار بودن دموکراسی» و وجود «دموکراسیها» مطرح است و آنچه پیشتر خود بیان داشته است، جمع کند.
______________________________
1. این بحث تحت عنوان «ذات اسمی» و «ذات واقعی»، از زمان جان لاک در قرن هفدهم مطرح بوده است.
عقل یا عقلانیت از دیدگاه هر مکتب یا فیلسوفی که بدان نگاه کند، یک معنای خاص دارد. مثلاً، عقل از نظر فیلسوفان مسلمان عقل ارسطویی است و مدرنها و پستمدرنها و... هر کدام بر یک عقل خاص تأکید میکنند. عقل را میتوان به دو معنا در نظر گرفت: عقل به معنای قوه استدلال و عاقله که خداوند آن را نزد آدمی به ودیعه نهاده است و این عقل عامل تمییز انسان از حیوان است. و عقل به معنای محتویات این قوه. بگذارید این مسئله را از طریق یک مثال برای شما توضیح دهم. عقل همانند دندان است که قدرت و توانایی جویدن دارد؛ اما این دندان تنها یک قوه و توانایی است که خداوند آن را نزد آدمی قرار داده است. حال باید خوارکی را در اختیار این دندان قرار داد تا بجوَد. ما با عقل به معنای اول به صورت خاص، کاری نداریم. فقط تا این حد برای ما نیاز است که بدانیم عامل تمییز آدمی از حیوان است؛ اما عقل و عقلانیت در معنای دوم حایز اهمیت است. ما در هر دورانی با عقلانیتهای مختلفی روبهرو هستیم. حتی میتوان گفت در یک دوران هم به جای یک عقلانیت، با عقلانیتهای مختلف سروکار داریم. البته، این مسئله بدان معنا نیست که در هیچ دورهای مسئله بدیهی که مورد اشتراک همه عقلها باشد، وجود ندارد. بدیهیات قوه عاقله وجود دارند؛ اما در مورد این بدیهیات هم، در هر دوره، یک بدیهی خاصی وجود دارد، به طور مثال، امروزه مسئله حقوقبشر از بدیهیات دوره ماست که اکثریت قریب به اتفاق بر آن تأکید دارند و به آن توجه میکنند. بهطور مثال دکتر محمد عابدالجابری، متفکر عربی است که در حال و هوای عقل پوزیتیویستی سیر میکند. در این عقلانیت، نگاه معطوف به تجربه منطق و ریاضی است) و مسائلی همچون عرفان و منطق تشیع را به دلیل عدم سازگاری با عقل پوزیتیویستی، افسانهای بیش نمیداند. کسانی در کشور خودمان نیز در همین حال و هوای پوزیتیویستی تفکر میکنند و از آنجا که هیچ آگاهی از معرفتشناسی ندارند و به دنبال عقلانیت، به معنای عقلانیتی بدون پیشداوری میگردند، با مسائلی همچون عرفان سر سازگاری ندارند. عقلی که این عده از آن صحبت میکنند، همان عقل خاص یک فرد است و دیگران از آن بهرهای ندارند، درحالیکه این حرف کاملاً اشتباه است. معرفت امروزی، فردی نیست؛ بلکه یک امر جمعی است. ممکن است که اگر شخصی در خلوت و تنهایی خود به معلوماتی دست یابد، عالم باشد، اما عالم به معلوماتی که حاصل احوال فردی و روانی آن عالم است. و این معلومات یک معرفت محسوب نمیشود. وقتی ما در مقام تعریف برمیآییم، میگوییم مثلاً علم فقه آن است که در جامعه فقیهان جاری است، علم هندسه آن است که در جامعه علمای هندسی جاری است؛ ولی این علم جاری میان علما، کم یا زیاد و تکمیل یا تصحیح میشود. دقیقا بر همین منوال، عقل فلسفی، علمی و دینی داریم که در کنار هم و همراه با سایر عقلها، حضور و مراوده و تبادل دارند.
آنچه بنده اعتقاد دارم این است که عقلانیت به دو گونه حداقلی و حداکثری وجود دارد. عقلانیت حداقلی بدان معناست که هر حرفی که زده میشود، کلیه اجزای آن نباید متضاد و پارادوکسیکال باشد؛ بلکه باید یک نظام هماهنگی را شکل بدهد». من به عقلانیت حداقلی قایل هستم و عرفان را در این عقلانیت تحلیل میکنم و بر اساس آن میگویم که عرفان را غیرعقلانی نمیدانم.
من در حوزه فلسفه سیاست بسیار تفکر میکنم و این موضوع، منشأ بسیاری از تفکرات بنده میباشد. دموکراسی یکی از گزارههایی است که همیشه دچار خلط مبحث و نافهمی میشود؛ لذا، عده زیادی از دینداران از به رفتن به سوی آن وحشت دارند. اولاً، باید بدانیم که دموکراسی، دموکراسی است، دینی و غیردینی ندارد. همینطور، سیاست، تعریف خاصی دارد که در آن، دین، جزئی از مؤلفههای آن نیست؛ حال، اگر بگویم که سیاست، علم قدرت است یا هر تعریف دیگر، دین به عنوان یک مؤلفه در آن جای نمیگیرد. البته، ما باید این مسئله را مدنظر داشته باشیم که دو مقام را باید از هم تفکیک کرد. مقام تعریف، در مقام ذهنیت است و آنچه در خارج وجود دارد، مقام عینیت. در مقام تعریف، به تعریفی خاص روی میآوریم که دموکراسی یا سیاست بدین معناست. حال، در خارج و مقام عینیت، مؤلفههای دیگر همچون دین با آن تقارن، نه اتحاد، مییابد که این موضوع، مسئله دیگری است. میخواهم سؤالی بکنم که آیا دموکراسی سکولار داریم که حالا صحبت از دموکراسی دینی میشود. طبعا خیر. ما دموکراسی داریم. اما، در فرآیند آنالیتیک به این مسئله اعتقاد است که چیزی که ارتفاعش از این و آنست، هم میتواند این باشد، هم آن. دموکراسی در چنین ارتفاعی قرار دارد که در عالم خارج و عینی، در مقایسه با مسائلی، میتواند سکولار یا دینی باشد. میخواهم بحث را کمی باز کنم تا این مسئله خوب فهمیده شود. بعضیها برای دموکراسی، ذات قائلاند و تعریفی خاص برای آن متصورند. من میخواهم بگویم این حرف نادرستی است که ما یک دموکراسی نداریم، بلکه دموکراسیها داریم.
ببینید، شما در تعریف دموکراسی میگویید «حکومت مردم بر مردم»؛ اما، امروزه اگر شهروند یک کشور نباشید، حتی اگر عالم بزرگی باشید، حق رأی و حتی کار ندارید. شما باید توجه داشته باشید که در تعریف دموکراسی به کدام مؤلفه توجه میکنید. دموکراسی دینی یعنی ارزشهای دین در جامعهای که دینداران آن را فراگرفتهاند، در عرصه عمومی نقش ایفا کند؛ اما، در جامعه سکولار چیز دیگری به عنوان مؤلفه مهم مورد توجه و مبنایی برای دموکراسی قرار میگیرد. بر این اساس، آنچه رنگ و بوی دموکراسی را تغییر میدهد، مؤلفههای خاص یک جامعه است. این دموکراسی هم در چارچوب عقلانیت مدرن جای میگیرد و هم مؤلفههای آن مشخص است و از این رویکرد است که ما تکثر دموکراسی در جامعه جهانی داریم.
عدهای فقه را به عنوان دین مینگرند؛ درحالیکه فقه، تجربه دینی دین است. به نظر من مهمترین فونکسیون دین، دین اخلاق است. یعنی اگر بنا باشد دین را عوض کنیم، من اخلاق را جای آن میگذارم. دینی که این مؤلفه از آن ضایع شود، دیگر دین نیست. آنچه من از آن دموکراسی مدنظر دارم، دموکراسی به منزله پروژه نفی استبداد است. یعنی، دموکراسیِ پیشنهادی من به منزله تئوری ضد استبدادی است که چه سیاستی را برگزینیم که در انتخاب خودمان آزاد باشیم.
اشاره
چنانکه دیدیم، بخش نخست این گفتوگو به مقوله عقل و عقلانیت اختصاص دارد و بخش دوم به مسئله دموکراسی و رابطه آن با دین پرداخته است. ظاهرا این دو بحث در این گفتوگو با یکدیگر پیوند نخورده است؛ حال آنکه ارتباط دقیق و جدی با یکدیگر دارند. از دیدگاه طرفداران دموکراسی، این نظریه ازآنرو موجه است که عقلانی است و جناب سروش نیز، ظاهرا، دموکراسی را از همین جهت شروع و مقبول میداند. اینجاست که پرسش از چیستی عقلانیت، یکی از ارکان و مقدماتِ بحث دموکراسی است. بنابراین، در سه اشاره زیر، به ترتیب از مفهوم عقلانیت، دموکراسی و رابطه این دو با یکدیگر در چارچوب این گفتوگو سخن خواهیم گفت.
1. عقل و عقلانیت: نخست، جناب سروش عقل را به دو معنای «قوه استدلال» و «محتوای این قوه» تقسیم میکند که اولی صرفا توانایی سنجش است و دومی را که «عقلانیت» مینامد، به دو گونه عقلانیت حداقلی و حداکثری تقسیم میکند. ایشان، خود، به عقلانیت حداقلی باور دارد و آن را بدین شکل تعریف میکند: «عقلانیت حداقلی بدان معناست که هر حرفی زده میشود، کلیه اجزای آن نباید متضاد و پارادوکسیکال باشد؛ بلکه باید یک نظام هماهنگی را شکل بدهد.» ازاینروست که وی، عرفان را عقلانی میداند. البته، این مفهوم حداقلی از عقلانیت، لوازم و پیامدهای نظری سهمگینی دارد که شاید دکتر سروش چندان بدان پایبند نباشد. هماهنگی درونی در یک نظام معرفتی، بدون اتکا به معرفتهای پایهای که به خودی خود عقلانی باشند، سبب خواهد شد که دانشهای تجربی، فلسفی، عرفانی و هر مجموعهای از معارف دینی یا غیردینی که از درون متضاد نباشند، به یک اندازه عقلانی باشند و هیچ معیار بیرونی برای تشخیص درستی یا برتری یک مجموعه بر مجموعه دیگر وجود نداشته باشد. این دیدگاه نه تنها با نظریه قبض و بسط و سایر دیدگاههای پیشین وی که یک دسته از معارف را بر دسته دیگر برتری میداده است، منافات دارد، بلکه امکان مقایسه معرفتشناختی میان مجموعههای فکری را ناممکن میسازد؛ چرا که از نظر عقلانی، هر گزارهای را تنها در مقایسه با پارادایم و مبادی همان علم و معرفت میتوان سنجش کرد و معیار بیرونی برای سنجش عقلانی وجود ندارد. کسانی که عقلانیت را تنها به هماهنگی درونی تعریف میکنند، در واقع عقلانیت را فقط در درون یک نظام معرفتی میتوانند تعریف کنند؛ و حل منازعه نظامها را نه با معیارهای معرفتی، بلکه با معیارهای فرامعرفتی، نظیر قدرت یا انقلاب و... ممکن میدانند. نمونههای بارز این نگرش در بین متفکران معاصر غرب را میتوان در کسانی چون نیچه، فوکو و توماس کوهن جستجو کرد که بهرغم تفاوتهای بسیار، در این نکته مشابهت دارند. در خصوص لوازم این تعریف از عقلانیت، نکات بسیار زیادی مطرح شده است. که مجال پرداختن به آنها نیست.
2. دموکراسی: سروش در تعریف دموکراسی نیز رویکردی حداقلی اختیار کرده است. ایشان حتی تعاریف عامی همچون «حکومت مردم بر مردم» را نمیپذیرد و به یک تعریف کلی اکتفا میکند که دموکراسی را «ضداستبداد» بدانیم. این تعریف، گذشته از اینکه سلبی است، ظاهرا خالی از مصادره نیست؛ چرا که «استبداد»، خود، نیاز به تعریف دارد و احتمالاً آن را با تعریفی که به مفاد دموکراسی بازمیگردد، میتوان تبیین کرد. سروش، خود، این مفهوم را چنین تعریف کرده است: «دموکراسیِ پیشنهادی من به منزله تئوری ضد استبدادی است که چه سیاستی را بر گزینیم که در انتخاب خودمان آزاد باشیم». نخست، باید توجه داشت که دموکراسی، یک نظریه در باب شیوه حکومت است و نباید آن را با تئوری آزادی به عنوان یک مبحث عام و شامل اشتباه گرفت؛ آزادیهای اجتماعی تنها یکی از آثار یا کارکردهای حکومت است. آیا جناب سروش میپذیرد که یک حکومت، اگر صرفا آزادی انتخاب را در عرصههای اجتماعی فراهم کند، آنرا میتوان دموکراسی نامید.
شگفت است که ایشان با آنکه دموکراسی را دارای «ذاتی» و «عرضی» نمیداند، ولی عملاً با تفکیک دموکراسی به دو حالت «در مقام تعریف» و «در مقام عمل»، ناچار از اعتراف به این نکته شده است. وی برای تبیین این دو مقام مثال میزند که «آب، آب است، تعریفش و ماهیتش؛ به جوش آمدن در ذاتش نیست؛ یعنی، در مقام تعریف، هیچگاه مؤلفه گرما را جهت تعریف آب دخیل نمیدانیم». به نظر میرسد که ایشان دچار دو خلط جدی شده است: یکی آنکه ذات را با تعریف خلط کرده است(1) و دیگر آنکه جداسازیِ تعریف دموکراسی از دین یا سکولاریسم را با جدایی هویت دموکراسی از این مقولات، یکسان پنداشته است. این نکته، شایسته تأمل بیشتری است.
ناگفته نگذاریم که در اینجا از دین نیز یک معنای کاملاً حداقلی ارائه شده است ودین را با تجربه درونی و اخلاق یکی دانسته است. این نکته در جای خود مورد تأمل جدی است. حتی در همین بحث نیز به درستی، مورد توجه قرار نگرفته است. در بند بعدی به این موضوع اشاره خواهیم کرد.
3. رابطه دموکراسی و دین: سروش با تفکیک «تعریف دموکراسی» از دین گمان برده است که میتواند از خنثی بودن دموکراسی نسبت به دین و سکولاریسم سخن بگوید. اولاً، چنانکه گفته شد، تعریف مقولاتی چون دموکراسی، نمایانگر همه «هویت دموکراسی» نیست. گاه اموری از این دست را میتوان با یک یا دو ویژگی تعریف کرد که حتی ممکن است آن ویژگیها از خصوصیات فرعی آن پدیده باشد. ثانیا، تعریف سروش از دموکراسی، جنبه سلبی دارد و تعاریف سلبی تنها به جدا کردن سایر پدیدهها از این پدیده میپردازد و از هویت آن خبر نمیدهد. ثالثا، بر فرض که تعریف سروش از دموکراسی کامل باشد و واقعا نشاندهنده ویژگیهای اصلی این پدیده باشد، ولی آنچه موضوع بحثی جدی است، رابطه دموکراسی و دین در عالم خارج است. وی، خود پذیرفته است که دموکراسی در خارج یا با وصف دینی و یا با وصف سکولار تحقق مییابد. همین نکته کافی است تا ادعا شود که دموکراسی را به دستهبندیهایی چون دموکراسی دینی و سکولار میتوان تقسیم کرد و ایجاد مردمسالاری دینی را امری تحققپذیر دانست.
به نظر میرسد که جناب سروش برای مخالفت با مقوله «مردمسالاری دینی» و برای اصرار بر گفتههای پیشین خود، به تهافت گرفتار آمده است و نتوانسته بین مباحث جدیدی که امروزه در باب «جهتدار بودن دموکراسی» و وجود «دموکراسیها» مطرح است و آنچه پیشتر خود بیان داشته است، جمع کند.
______________________________
1. این بحث تحت عنوان «ذات اسمی» و «ذات واقعی»، از زمان جان لاک در قرن هفدهم مطرح بوده است.