آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

امنیت ملی به سطح قدرت یک کشور ارتباط دارد و تأمین این قدرت از طریق تدوین استراتژی ملی، و به تبع آن، هماهنگ‏شدن کانون‏های قدرت در جهت منافع ملی ممکن می‏شود. متأسفانه اندیشه‏ها در کشورها جنبه ایدئالیستی و انتزاعی دارد و به کارآمدی و کارآیی آن توجه لازم نمی‏شود.

متن

یاس نو، 6 و 8/8/82
به نظر من مفهوم کانونی و محوری بحث امنیت ملی، سطح قدرت یک کشور است. قدرت، هم به معنای نرم‏افزاری کلمه است، مانند دانشگاه‏ها، فن‏آوری، نظم عمومی و قاعده‏مندی و هم به معنای سخت‏افزاری آن، مثل قدرت نظامی، قدرت اقتصادی (هرچند قدرت اقتصادی، معنای نرم‏افزاری نیز می‏تواند داشته باشد) به عبارت دیگر، تأمین امنیت ملی، منوط به وجود یک سند تحت عنوان «اتراتژدی ملی» است. نکته دیگر، سامان داخلی است که ریشه در استراتژی ملی یک کشور دارد. مدیریت کشورها، به خصوص در دوران جدید و پیچیده بین‏المللی، باید بر اساس سند و چارچوب‏های مورد توافق انجام گیرد. مجموعه کسانی که در یک کشور مدیریت می‏کنند، باید به چارچوب مشترکی پای‏بند باشند؛ مانند اینکه چه فعالیت‏هایی را می‏خواهند از حال تا 10 سال آینده، در مراحل مختلف، انجام دهند. ازاین‏رو در دنیای مدرن، نقش فرد، کم و نقش سند، استراتژی ملی، نهادها و سازمان‏ها افزایش یافته است.
در تنظیم استراتژی ملی باید چند مؤلفه را در نظر گرفت. از دید سیاسی در این مسئله، وضعیت هر کشوری مساوی با نوع تعامل کانون‏های قدرت در آن کشور است.
بنابراین باید ببینیم کانون‏های قدرت کجا هستند و بعد مشخص کنیم که ماهیت فکری این کانون‏های قدرت چگونه است. در مورد ایران یک مشکل اساسی تاریخی وجود دارد: مثلاً ما کانون قدرت دینی در ایران داشته و داریم؛ از سوی دیگر کانون قدرت ملی داریم؛ در گذشته، کانون قدرت چپ و مارکسیستی داشتیم که اکنون در کشور بسیار کم‏رنگ شده است؛ حتی می‏توان گفت اصلاً وجود ندارد؛ کانون‏های قدرتی داریم که ترکیبی از تجددخواهی و مدرنیسم‏اند. این رنگین‏کمان تفکرات فلسفی و سیاسی در ایران، نتوانسته‏اند با هم به یک سیستم مشترک برسند. در ایران نمی‏توانیم بین تفکر دینی، تفکر ناسیونالیستی و تفکرات تجددخواهی، یک نظام مشترک و یک سیستم ایجاد کنیم. در ایران هر گروهی به قدرت رسیده، خود را نه در امتداد کانون‏های دیگر قدرت، بلکه در رویارویی با دیگر کانون‏ها تعریف کرده است.
دلیل اصلی که خیلی از این گروه‏ها نمی‏توانند با هم به توافق برسند این است که «ایران»، برای بسیاری از این جریانات محور نیست. یعنی ما در کشوری زندگی می‏کنیم که به خاطر ایده‏آلیستی بودن تفکرات سیاسی وا جتماعی ما، اندیشه در خدمت اندیشه است. اندیشه در خدمت سیستم اجتماعی و کارآمدی نیست. درحالی‏که چینی‏ها این کار را کردند؛ روس‏ها با مشقات بسیار این کار را انجام دادند؛ ژاپنی‏ها از همه عاقل‏تر بودند و زودتر این کار را انجام دادند؛ هندی‏ها با لطافت فرهنگی‏شان و ترک‏ها به خاطر قرابت جغرافیایی با اروپا این کار را کردند. یعنی هر کشور با یک منبع تحریک کننده توانست از انتزاعیات و ایده‏آلیزم به طرف کارآمدی، کاربرد و سیستم حرکت کند.
در کشور ما بحث عدالت خیلی مهم است. دولت‏های مختلف به قدرت رسیدند و صحبت از عدالت کردند ولی ما همه چیز را با هم می‏خواهیم. یعنی هم می‏خواهیم کشوری داشته باشیم که عدالت در آن برقرار باشد، هم مخالف بخش خصوصی هستیم؛ هم با کسانی که ثروت دارند مشکل فرهنگی داریم. هم با مراکز قدرت اقتصادی دنیا مشکلات سیاسی داریم. می‏خواهم بگویم در واقع ما یک نوع عقب‏ماندگی تئوریک نیز برای طراحی استراتژی ملی، داشته‏ایم. ما هم می‏خواهیم در دنیا با مظاهر ظلم و استکبار مبارزه کنیم و در عین حال از امکاناتی که آنها دارند بهره‏برداری کنیم. در نظام فکری ـ سیاسی ایرانی اولویت‏بندی خیلی ضعیف است. آدم‏های جالب و سیستم‏های پیچیده، آنهایی هستند که محدودیت‏های خودشان را می‏فهمند و بر اساس فهم از محدودیت‏ها و مقدورات خود، طراحی و برنامه‏ریزی می‏کنند. می‏خواهم به این نتیجه کلی برسم که ما در طراحی استراتژی ملی و فهم افق‏هایی که داریم، نه تنها انتزاعی عمل می‏کنیم، بلکه واقعی نیستیم. می‏خواهیم خیلی جامع باشیم و حداکثرگرا باشیم. یعنی همه چیز را با هم می‏خواهیم ولی در نهایت به چیزی نمی‏رسیم.
عامل تعیین کننده، جای‏گزینی یک نسل جدید به جای نسل فعلی مدیریت در ایران خواهد بود. در شرایط فعلی ایران، گروه‏هایی که تحت عنوان محافظه‏کار و اصلاح‏طلب نامیده می‏شوند، آخرین گروه‏های سیاسی ایرانی هستند که مبارزه کردند. باید دید سیاست‏مدارانی که در کشور ما تا کنون حدود 65 ـ 70 سال سن دارند، جوانی خود را در چه دوره‏ای گذرانده‏اند. این افراد وقتی 20 ـ 25 ساله بوده‏اند، در معرض چه افکاری بوده‏اند. افکار آن زمان، مبارزه با رژیم شاه، مبارزه با استبداد و مبارزه با سلطه آمریکا و خاورمیانه و مبارزه با اسرائیل بوده است.
اما دستور کار نسل جدید ایران، یعنی 25 ساله‏های فعلی، کاملاً با دستور کار آن افراد فرق می‏کند. اینها نسل غیرفلسفی و غیرایدئولوژیک هستند که به شدت از زندگی کردن لذت می‏برند. اگر همین افراد وارد سیاست شوند، به دنبال حل و فصل مسائل جاری خواهند بود. دنبال عدالت در سطح جهان نیستند. استراتژی این نسل، حل و فصل مسائل آمریکای لاتین و مسائل شبه‏قاره و خاورمیانه نیست. این نسل دستور کار کاملاً متفاوتی دارد. اینها نسلی هستند که مسائل ایران را به شدت عوض خواهند کرد و اولین نسل کارآمد و واقعی سیاسی ایران خواهند بود.
تفاوت دیگر که نسل جوان فعلی با نسل سیاسی که الان در مدیریت کشور قرار دارند این است که این نسل رادیکال نیست. این نسل با غرب، کمپلکس(1) ندارد. نسل‏های فعلی، که الان در کشور ما قدرت را به دست دارند، با غرب هم مشکل روانی وهم مشکل سیاسی دارند. زیرا این افراد با غرب مبارزه کرده‏اند. اگر قرار باشد این افراد با غرب به تعامل برسند، مشروعیت‏های فکری و سیاسی و مبارزاتی گذشته خود را نقض کرده‏اند. بنابراین تعامل نسل حاکم به معنای سیستماتیک کلمه، با جهان منتفی است.
شما هر چقدر بحث کنید که جایگاه ایران در سطح جهان و منطقه، ریشه در توان اقتصادی
______________________________
1. complex
______________________________
ایران و سرمایه‏گذاری خارجی آن دارد، آنها هرگز نمی‏پذیرند. اگر ایران می‏خواهد به لحاظ فرهنگی، سیاسی و مذهبی ایفای نقش کند، باید بنیان‏های اقتصادی و فن‏آوری، تجاری، مالی و ثروت ملی را افزایش دهد. شما هر چقدر در این زمینه بحث کنید به جایی نمی‏رسید. به این خاطر که این حرف‏ها با خمیرمایه فکری کسانی که کشور را مدیریت می‏کنند در تعارض است.
البته این نکته را نیز باید گفت، که همین کسانی که در شرایط کنونی، مدیران کشورند، استقلال سیاسی ایران را به ارمغان آورده‏اند. هرچند اکنون جامعه ما یک جامعه ناکارآمد است که این ناکارآمدی را خود ایرانی به وجود آورده است. بنابراین کارآمدی و انتظار نگاه پراگماتیک و انتظار فهم معقول از جهان از نسل‏های فعلی مدیریت، انتظاری غیرواقعی است. بنابراین، به نظر من تحقق روش‏های مسالمت‏آمیز با آرامش و یک دوره انتقالی آرام را باید در نسل بعدی ببینیم. ایرانی که نیروی خود را بر دستور کار ملی متمرکز کند، می‏تواند ایران قدرتمند منطقه‏ای شده و در سطح جهان به عنوان یک بازیگر معقول تلقی شود. این نوع دستور کار را نسل‏های بعدی اجرا خواهند کرد. نسلی که با خود و با جهان در صلح است.
استقلال به این معنا نیست که تا می‏توانیم با جهان معاشرت نکنیم و احساس کنیم که اصالت ما در تضاد با جهان و نظام بین‏المللی است. این نکته دقیقی است. به خاطر اینکه ما اگرچه استقلال سیاسی را به دست آورده‏ایم، ولی برای حفظ آن باید به دنبال ثروت اقتصادی برای کل کشور باشیم. شهروند ایرانی هرچقدر با امکانات بیشتر زندگی کند، بتواند بیشتر کتاب بخواند و بیشتر در سطح جهان مطرح باشد، اعتبار بیشتری برای ایران است. امید آینده ایران، نسل جدید ایرانیان است. به نظر من برخلاف غربی‏ها که فکر می‏کنند اینها سکولارند، به نظر من، تا جایی که در سطح جامعه و در دانشجویان مشاهده می‏کنم، این نسل به فرهنگ و سنت‏های ایرانی علاقه‏مند است. همچنین به دین و اخلاق خود پای‏بند است و ابعاد فرهنگی، هنری و زیباشناسی فرهنگ ایرانی برای آنها بسیار جذابیت دارد و در معاشرت با جهان، کمپلکس ندارد. اعتماد به نفس به مراتب بهتری دارد و هیچ‏کدام از مسائل تاریخی در ذهنش وجود ندارد. آنچه نسل جوان کشور به آن اعتقاد دارد، با آرزوها و ایده‏آل‏های نسل قبلی هم‏خوانی ندارد. آنچه اکنون نسل جوان در کتب آموزشی می‏خواند، صرفا آرزوهای نسل قبل است؛ درحالی‏که این نسل با دستور کار دیگری زندگی می‏کند. من یک مورد را مطرح می‏کنم. این نسل جوان به شدت به موسیقی علاقه‏مند است؛ درحالی‏که نسل «مبارز» با موسیقی سنخیتی ندارد. نسل جدید بسیار به فرهنگ، هنر و زیباشناسی علاقه‏مند است. درحالی‏که نسل قدیم به خاطر مبارزه و عدالت‏جویی در سطح جهان، فرصت پرداختن به این مسائل را نداشته است.
اشاره
بررسی مسئله امنیت ملی از منظر و کسب قدرت و اقتدار ملی، نکته اصلی گفت‏وگوی حاضر است و در پذیرش و همراهی با این دیدگاه چندان نمی‏توان تردید روا داشت. البته در مفهوم «قدرت» و شاخص‏های آن چند و چون فراوان است و آنچه در اینجا آمده است را با تأمل و دقت بیشتری باید دنبال کرد. ملاحظاتی که در ذیل خواهیم آورد عمدتا به همین مبحث اصلی ارتباط می‏یابد و از نقد مطالب حاشیه‏ای این گفت‏وگو پرهیز می‏کنیم.
1. آقای سریع‏القلم به درستی اشاره کرده است که قدرت در مفهوم کنونی به وجوه سخت‏افزاری (نظامی و اقتصادی) ختم نمی‏شود؛ بلکه وجوه نرم‏افزاری آن بسی مهم‏تر و دشوارتر است. اما در همین‏جا نیز باید توجه داشت که مقولات نرم‏افزاری هم‏چون دانشگاه‏ها، فن‏آوری و نظم عمومی، در چه صورت و با چه شرایطی به افزایش اقتدار ملی می‏انجامد، تضمین‏کننده امنیت ملی است. در یک نگاه، فزونی تعداد دانشجویان و توسعه دانشگاه‏ها و بهره‏مندی از فن‏آوری‏های نوین، به عنوان یک معیار اساسی در اقتدار ملی به حساب می‏آید. در معنایی عمیق‏تر، تولید دانش و اطلاعات و کسب توان تکنولوژیک را به حساب افزایش قدرت می‏گذارند. البته هیچ‏یک از این دو احتمال به خودی خود، نادرست نیست؛ اما پرسش این است که چگونه دانش و کدامین تکنولوژی و در راستای کدامین اهداف می‏تواند به اقتدار واقعی یک ملت بیانجامد. مقولاتی چون افزایش درآمد عمومی، رفاه بیشتر، تسهیل و تسریع در فعالیت‏های اجتماعی، از جمله ویژگی‏هایی است که احتمالاً می‏تواند زمینه‏ساز قدرت ملی باشد. ولی اقتدار ملی نمی‏تواند جدای از فرهنگ یک ملت یا اصول و ارزش‏های بنیادینِ یک جامعه تعریف شود. برای مثال، کشوری که عدالت اجتماعی را به عنوان جزئی از هویت فرهنگی و اجتماعی خود پذیرفته است، حتی اگر با حاکمیت یک اقتصاد سرمایه‏سالار و ایجاد یک جامعه طبقاتی، به رفاه عمومی هم برسد، هیچ‏گاه احساس اقتدار نخواهد کرد. البته در جامعه‏ای که رفاه و لذت‏جوئی به عنوان مهم‏ترین ارزش تلقی می‏شود، شاید رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی بتواند به احساس رضایت‏مندی و اعتماد مردم به حاکمیت کمک کند؛ ولی در جامعه‏ای که ارزش‏های اخلاقی و پیوندهای عمیق خانوادگی و اجتماعی در ذهن و ضمیر افراد ریشه دوانده است، رفاهی که توأم با تزلزل و سستی در این ارزش‏ها باشد، قطعا در طول زمان به فاصله عمیق دولت و ملت خواهد انجامید.
اما، مهم‏تر آنکه امروزه اقتدار ملی با مناسبات قدرت در نظام بین‏المللی پیوندی عمیق و همه‏جانبه دارد. این گمان که می‏توان قدرت ملی را تنها با توجه به منابع و مؤلفه‏های درونی تعریف کرد، دیدگاهی ناپذیرفته و به دور از واقعیت است. به عبارت دیگر، قدرت در جهان کنونی مفهومی بین‏المللی یافته است و به سادگی نمی‏توان مرز منافع ملی را از منابع منطقه‏ای و مشترک تفکیک کرد.
در یک کلام، نگرش جناب سریع‏القلم در تعریف قدرت، یک‏سویه است و بافت متنوع فرهنگی و اجتماعی کشورها و نقش مناسبات قدرت در نظام بین‏الملل و منطقه‏ای نادیده می‏گیرد.
2. ایشان تنظیم استراتژی ملی را بر پایه «تعامل کانون‏های قدرت» در یک کشور می‏داند. این سخن نیز در کلیّت خود درست و قابل درک است؛ اما باید به دقت معلوم ساخت که کانون‏های قدرت را چگونه و با چه معیاری می‏توان شناخت. به نظر می‏رسد که در این گفت‏وگو قدرت واقعی با مقولاتی چون تشکل حزبی و قدرتِ حزبی خلط شده است. چنان‏که اشاره شد، نه «قدرت» را می‏توان به قدرت سیاسی محدود کرد و نه قدرت سیاسی لزوما در قالب تحزب تعریف می‏شود. به ویژه، در جوامعی چون ایران که فرهنگ تحزب رواج نیافته است و قدرت سیاسی یا اجتماعی در قالب‏های دیگر نمود می‏یابد، هرگز معیارهای پذیرفته شده در گفتمان سیاسی غرب را نمی‏توان ملاک سنجش قرار داد. تجربه دهه‏های اخیر نشان می‏دهد که احزاب ایرانی غالبا افکار و خواسته‏های گروه اندکی از نخبگان سیاسی را منعکس می‏ساخته و از پشتوانه ملی و مردمی برخوردار نبوده است. ظهور و افول پیاپی احزاب و عمر کوتاه آنان در حیات سیاسی ایران شاهد گویایی است بر این نکته که تحزب در این کشور زاییده اتفاقات سیاسی در داخل یا پیامد تحولات سیاسی در عرصه بین‏الملل بوده است و نه حامل ظرفیت‏های واقعی جامعه و زاینده جریان‏های سیاسی. در این میان، می‏توان احزاب مارکسیستی را مثال آورد که با گذشت حدود سه دهه از پیدایی آنان تقریبا هیچ نام و نشانی از آنها در عرصه سیاسی کشور باقی نماند. از این‏روست که با تلقی آقای سریع‏القلم که «تحزب حافظ امنیت ملی است» می‏توان به مخالفت برخاست.
وانگهی، باید توجه داشت که استراتژی ملی صرفا برآیند یا وجه مشترک قدرت‏های سیاسی نیست؛ چرا که در این صورت بسیاری از منافع و بخش‏هایی از هویت ملی، قربانی ناهمگرایی‏های سیاسی خواهد شد. در واقع، این استراتژی‏ها هستند که ظرف و وزن سیاسی گروه‏ها و محبوبیت و مشروعیت رهبران یا کانون‏های قدرت را در مقام عمل تعیین می‏کنند. استراتژی‏های کارآمد و مؤثر به گونه‏ای طراحی می‏شوند که بیانگر آرمان‏های ملی، نمایانگر هویت تمدنی و گویای خواسته‏های نهفته در ضمیر و ذهنِ جمعی یک ملت‏اند. حتی اگر بپذیریم که در کشورهای غربی، احزاب می‏توانند این آرمان‏ها و خواسته‏های ملی را نمایندگی کنند، این نکته دست‏کم در مورد کشورهایی چون ایران صادق نیست.
3. بی‏تردید اندیشه‏ها و نظام‏های فکری باید به کارآمدی و کارآیی، توجه ویژه و بایسته‏ای مبذول دارند. اما انحصار مزایای اندیشه در کارآمدی به همان اندازه نادرست است که تلقی «اندیشه برای اندیشه». اندیشه‏ها باید از یک سو درستی و حقانیت خویش را به اثبات برسانند و از سوی دیگر، کارآمدی خود را نشان دهند. در همین‏جا نیز باید توجه داشت که کارآمدی، یک مفهومِ جهت‏دار و ارزشی است. اینکه یک اندیشه را کارآمد یا ناکارآمد بدانیم به این بستگی دارد که چه آثار یا نتایجی را از آن انتظار داریم. ازاین‏رو، ممکن است اندیشه‏ای از یک نگاه کارآمد و از نگاه دیگر ناکارآمد باشد. از اینجاست که نباید نقش اصول و ارزش‏های بنیادین را در مقوله کارآمدی نادیده گرفت. اینکه برخی گمان کرده‏اند که مقوله کارآمدی در عرصه سیاست با منظرهای ایدئولوژیک ارتباط چندانی ندارد، شاید ریشه در عدم تأمل کافی در مفهوم کارآمدی داشته باشد.
4. آقای سریع‏القلم، بنابر آنچه در این گفت‏وگو مطرح کرده است، تنها راه برون‏رفت از شرایط سیاسی موجود را جای‏گزینی مدیران جوان به جای مدیران کنونی می‏داند. به زعم ایشان، ناجیان آینده ایران را باید در بین جوانانی سراغ گرفت که «غیرفلسفی و غیرایدئولوژیک» هستند، «به شدت از زندگی کردن لذت می‏برند» و «خنده بر لب و ظاهری منظم‏تر» دارند. البته ایشان حق دارد که با فلسفه یا ایدئولوژیِ مدیران جمهوری اسلامی مخالف باشد؛ اما اینکه بتوان یک کشور را بدون یک فلسفه یا ایدئولوژی اداره کرد، جای تردید فراوان دارد. حتی اگر بپذیریم که یک فرد یا گروه سیاسی می‏تواند فاقد فلسفه یا ایدئولوژی باشد، اما نمی‏توان گفت که حتی یکی از نظام‏های مهم سیاسی در جهان امروز فاقد ایدئولوژی و فلسفه هستند.
البته، می‏توان در دیپلماسی، خونسردی، خنده بر لب داشتن و انواع ژست‏ها و مدها را پیشنهاد کرد؛ ولی، آگاهان می‏دانند که در زیر ظاهر آراسته و آرام سیاست‏مداران، آنچه یک حکومت را در شرایط پیچیده و سخت کنونی برقرار و پویا می‏سازد، اندیشه‏ورزی‏های مستمر، برنامه‏ریزی‏های دقیق و پی‏گیری‏های سخت و توان‏فرساست. می‏توان مقدرات اقتصادی و سیاسی کشور را به مستشاران بیگانه سپرد و یا الگوهای کلیشه‏ای را بدون توجه به الزامات و محدودیت‏های اجتماعی تقلید کرد و خوش‏بینانه دل به آینده‏ای روشن سپرد؛ ولی بعید است ملت ما با تجربه‏ای که از استعمار نو و کهنه در کارنامه خود دارد، لااقل در آینده‏ای نزدیک، تن به چنین الگوهایی از حکومت‏مداری سپارد.
هرچند جناب سریع‏القلم در یک جا در حق مدیران نظام، انصاف رواداشته و استقلال کشور و برخی دستاوردهای کنونی را حاصل تلاش‏های این نسل می‏شمارد، اما خواننده با مراجعه به متن کامل گفت‏وگو، تصدیق خواهد کرد که بی‏مهری و عصبیت سیاسی در لابه‏لای سخنان ایشان موج می‏زند و آنچه او اظهار داشته است شایسته کسانی نیست که برای نخستین بار در طول چند سده گذشته، استقلال، آزادی و عزت و آبادانی را برای این کشور به ارمغان آوردند.

تبلیغات