اندیشه برای کارآمدی، جای گزین «اندیشه برای اندیشه»
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
امنیت ملی به سطح قدرت یک کشور ارتباط دارد و تأمین این قدرت از طریق تدوین استراتژی ملی، و به تبع آن، هماهنگشدن کانونهای قدرت در جهت منافع ملی ممکن میشود. متأسفانه اندیشهها در کشورها جنبه ایدئالیستی و انتزاعی دارد و به کارآمدی و کارآیی آن توجه لازم نمیشود.متن
یاس نو، 6 و 8/8/82
به نظر من مفهوم کانونی و محوری بحث امنیت ملی، سطح قدرت یک کشور است. قدرت، هم به معنای نرمافزاری کلمه است، مانند دانشگاهها، فنآوری، نظم عمومی و قاعدهمندی و هم به معنای سختافزاری آن، مثل قدرت نظامی، قدرت اقتصادی (هرچند قدرت اقتصادی، معنای نرمافزاری نیز میتواند داشته باشد) به عبارت دیگر، تأمین امنیت ملی، منوط به وجود یک سند تحت عنوان «اتراتژدی ملی» است. نکته دیگر، سامان داخلی است که ریشه در استراتژی ملی یک کشور دارد. مدیریت کشورها، به خصوص در دوران جدید و پیچیده بینالمللی، باید بر اساس سند و چارچوبهای مورد توافق انجام گیرد. مجموعه کسانی که در یک کشور مدیریت میکنند، باید به چارچوب مشترکی پایبند باشند؛ مانند اینکه چه فعالیتهایی را میخواهند از حال تا 10 سال آینده، در مراحل مختلف، انجام دهند. ازاینرو در دنیای مدرن، نقش فرد، کم و نقش سند، استراتژی ملی، نهادها و سازمانها افزایش یافته است.
در تنظیم استراتژی ملی باید چند مؤلفه را در نظر گرفت. از دید سیاسی در این مسئله، وضعیت هر کشوری مساوی با نوع تعامل کانونهای قدرت در آن کشور است.
بنابراین باید ببینیم کانونهای قدرت کجا هستند و بعد مشخص کنیم که ماهیت فکری این کانونهای قدرت چگونه است. در مورد ایران یک مشکل اساسی تاریخی وجود دارد: مثلاً ما کانون قدرت دینی در ایران داشته و داریم؛ از سوی دیگر کانون قدرت ملی داریم؛ در گذشته، کانون قدرت چپ و مارکسیستی داشتیم که اکنون در کشور بسیار کمرنگ شده است؛ حتی میتوان گفت اصلاً وجود ندارد؛ کانونهای قدرتی داریم که ترکیبی از تجددخواهی و مدرنیسماند. این رنگینکمان تفکرات فلسفی و سیاسی در ایران، نتوانستهاند با هم به یک سیستم مشترک برسند. در ایران نمیتوانیم بین تفکر دینی، تفکر ناسیونالیستی و تفکرات تجددخواهی، یک نظام مشترک و یک سیستم ایجاد کنیم. در ایران هر گروهی به قدرت رسیده، خود را نه در امتداد کانونهای دیگر قدرت، بلکه در رویارویی با دیگر کانونها تعریف کرده است.
دلیل اصلی که خیلی از این گروهها نمیتوانند با هم به توافق برسند این است که «ایران»، برای بسیاری از این جریانات محور نیست. یعنی ما در کشوری زندگی میکنیم که به خاطر ایدهآلیستی بودن تفکرات سیاسی وا جتماعی ما، اندیشه در خدمت اندیشه است. اندیشه در خدمت سیستم اجتماعی و کارآمدی نیست. درحالیکه چینیها این کار را کردند؛ روسها با مشقات بسیار این کار را انجام دادند؛ ژاپنیها از همه عاقلتر بودند و زودتر این کار را انجام دادند؛ هندیها با لطافت فرهنگیشان و ترکها به خاطر قرابت جغرافیایی با اروپا این کار را کردند. یعنی هر کشور با یک منبع تحریک کننده توانست از انتزاعیات و ایدهآلیزم به طرف کارآمدی، کاربرد و سیستم حرکت کند.
در کشور ما بحث عدالت خیلی مهم است. دولتهای مختلف به قدرت رسیدند و صحبت از عدالت کردند ولی ما همه چیز را با هم میخواهیم. یعنی هم میخواهیم کشوری داشته باشیم که عدالت در آن برقرار باشد، هم مخالف بخش خصوصی هستیم؛ هم با کسانی که ثروت دارند مشکل فرهنگی داریم. هم با مراکز قدرت اقتصادی دنیا مشکلات سیاسی داریم. میخواهم بگویم در واقع ما یک نوع عقبماندگی تئوریک نیز برای طراحی استراتژی ملی، داشتهایم. ما هم میخواهیم در دنیا با مظاهر ظلم و استکبار مبارزه کنیم و در عین حال از امکاناتی که آنها دارند بهرهبرداری کنیم. در نظام فکری ـ سیاسی ایرانی اولویتبندی خیلی ضعیف است. آدمهای جالب و سیستمهای پیچیده، آنهایی هستند که محدودیتهای خودشان را میفهمند و بر اساس فهم از محدودیتها و مقدورات خود، طراحی و برنامهریزی میکنند. میخواهم به این نتیجه کلی برسم که ما در طراحی استراتژی ملی و فهم افقهایی که داریم، نه تنها انتزاعی عمل میکنیم، بلکه واقعی نیستیم. میخواهیم خیلی جامع باشیم و حداکثرگرا باشیم. یعنی همه چیز را با هم میخواهیم ولی در نهایت به چیزی نمیرسیم.
عامل تعیین کننده، جایگزینی یک نسل جدید به جای نسل فعلی مدیریت در ایران خواهد بود. در شرایط فعلی ایران، گروههایی که تحت عنوان محافظهکار و اصلاحطلب نامیده میشوند، آخرین گروههای سیاسی ایرانی هستند که مبارزه کردند. باید دید سیاستمدارانی که در کشور ما تا کنون حدود 65 ـ 70 سال سن دارند، جوانی خود را در چه دورهای گذراندهاند. این افراد وقتی 20 ـ 25 ساله بودهاند، در معرض چه افکاری بودهاند. افکار آن زمان، مبارزه با رژیم شاه، مبارزه با استبداد و مبارزه با سلطه آمریکا و خاورمیانه و مبارزه با اسرائیل بوده است.
اما دستور کار نسل جدید ایران، یعنی 25 سالههای فعلی، کاملاً با دستور کار آن افراد فرق میکند. اینها نسل غیرفلسفی و غیرایدئولوژیک هستند که به شدت از زندگی کردن لذت میبرند. اگر همین افراد وارد سیاست شوند، به دنبال حل و فصل مسائل جاری خواهند بود. دنبال عدالت در سطح جهان نیستند. استراتژی این نسل، حل و فصل مسائل آمریکای لاتین و مسائل شبهقاره و خاورمیانه نیست. این نسل دستور کار کاملاً متفاوتی دارد. اینها نسلی هستند که مسائل ایران را به شدت عوض خواهند کرد و اولین نسل کارآمد و واقعی سیاسی ایران خواهند بود.
تفاوت دیگر که نسل جوان فعلی با نسل سیاسی که الان در مدیریت کشور قرار دارند این است که این نسل رادیکال نیست. این نسل با غرب، کمپلکس(1) ندارد. نسلهای فعلی، که الان در کشور ما قدرت را به دست دارند، با غرب هم مشکل روانی وهم مشکل سیاسی دارند. زیرا این افراد با غرب مبارزه کردهاند. اگر قرار باشد این افراد با غرب به تعامل برسند، مشروعیتهای فکری و سیاسی و مبارزاتی گذشته خود را نقض کردهاند. بنابراین تعامل نسل حاکم به معنای سیستماتیک کلمه، با جهان منتفی است.
شما هر چقدر بحث کنید که جایگاه ایران در سطح جهان و منطقه، ریشه در توان اقتصادی
______________________________
1. complex
______________________________
ایران و سرمایهگذاری خارجی آن دارد، آنها هرگز نمیپذیرند. اگر ایران میخواهد به لحاظ فرهنگی، سیاسی و مذهبی ایفای نقش کند، باید بنیانهای اقتصادی و فنآوری، تجاری، مالی و ثروت ملی را افزایش دهد. شما هر چقدر در این زمینه بحث کنید به جایی نمیرسید. به این خاطر که این حرفها با خمیرمایه فکری کسانی که کشور را مدیریت میکنند در تعارض است.
البته این نکته را نیز باید گفت، که همین کسانی که در شرایط کنونی، مدیران کشورند، استقلال سیاسی ایران را به ارمغان آوردهاند. هرچند اکنون جامعه ما یک جامعه ناکارآمد است که این ناکارآمدی را خود ایرانی به وجود آورده است. بنابراین کارآمدی و انتظار نگاه پراگماتیک و انتظار فهم معقول از جهان از نسلهای فعلی مدیریت، انتظاری غیرواقعی است. بنابراین، به نظر من تحقق روشهای مسالمتآمیز با آرامش و یک دوره انتقالی آرام را باید در نسل بعدی ببینیم. ایرانی که نیروی خود را بر دستور کار ملی متمرکز کند، میتواند ایران قدرتمند منطقهای شده و در سطح جهان به عنوان یک بازیگر معقول تلقی شود. این نوع دستور کار را نسلهای بعدی اجرا خواهند کرد. نسلی که با خود و با جهان در صلح است.
استقلال به این معنا نیست که تا میتوانیم با جهان معاشرت نکنیم و احساس کنیم که اصالت ما در تضاد با جهان و نظام بینالمللی است. این نکته دقیقی است. به خاطر اینکه ما اگرچه استقلال سیاسی را به دست آوردهایم، ولی برای حفظ آن باید به دنبال ثروت اقتصادی برای کل کشور باشیم. شهروند ایرانی هرچقدر با امکانات بیشتر زندگی کند، بتواند بیشتر کتاب بخواند و بیشتر در سطح جهان مطرح باشد، اعتبار بیشتری برای ایران است. امید آینده ایران، نسل جدید ایرانیان است. به نظر من برخلاف غربیها که فکر میکنند اینها سکولارند، به نظر من، تا جایی که در سطح جامعه و در دانشجویان مشاهده میکنم، این نسل به فرهنگ و سنتهای ایرانی علاقهمند است. همچنین به دین و اخلاق خود پایبند است و ابعاد فرهنگی، هنری و زیباشناسی فرهنگ ایرانی برای آنها بسیار جذابیت دارد و در معاشرت با جهان، کمپلکس ندارد. اعتماد به نفس به مراتب بهتری دارد و هیچکدام از مسائل تاریخی در ذهنش وجود ندارد. آنچه نسل جوان کشور به آن اعتقاد دارد، با آرزوها و ایدهآلهای نسل قبلی همخوانی ندارد. آنچه اکنون نسل جوان در کتب آموزشی میخواند، صرفا آرزوهای نسل قبل است؛ درحالیکه این نسل با دستور کار دیگری زندگی میکند. من یک مورد را مطرح میکنم. این نسل جوان به شدت به موسیقی علاقهمند است؛ درحالیکه نسل «مبارز» با موسیقی سنخیتی ندارد. نسل جدید بسیار به فرهنگ، هنر و زیباشناسی علاقهمند است. درحالیکه نسل قدیم به خاطر مبارزه و عدالتجویی در سطح جهان، فرصت پرداختن به این مسائل را نداشته است.
اشاره
بررسی مسئله امنیت ملی از منظر و کسب قدرت و اقتدار ملی، نکته اصلی گفتوگوی حاضر است و در پذیرش و همراهی با این دیدگاه چندان نمیتوان تردید روا داشت. البته در مفهوم «قدرت» و شاخصهای آن چند و چون فراوان است و آنچه در اینجا آمده است را با تأمل و دقت بیشتری باید دنبال کرد. ملاحظاتی که در ذیل خواهیم آورد عمدتا به همین مبحث اصلی ارتباط مییابد و از نقد مطالب حاشیهای این گفتوگو پرهیز میکنیم.
1. آقای سریعالقلم به درستی اشاره کرده است که قدرت در مفهوم کنونی به وجوه سختافزاری (نظامی و اقتصادی) ختم نمیشود؛ بلکه وجوه نرمافزاری آن بسی مهمتر و دشوارتر است. اما در همینجا نیز باید توجه داشت که مقولات نرمافزاری همچون دانشگاهها، فنآوری و نظم عمومی، در چه صورت و با چه شرایطی به افزایش اقتدار ملی میانجامد، تضمینکننده امنیت ملی است. در یک نگاه، فزونی تعداد دانشجویان و توسعه دانشگاهها و بهرهمندی از فنآوریهای نوین، به عنوان یک معیار اساسی در اقتدار ملی به حساب میآید. در معنایی عمیقتر، تولید دانش و اطلاعات و کسب توان تکنولوژیک را به حساب افزایش قدرت میگذارند. البته هیچیک از این دو احتمال به خودی خود، نادرست نیست؛ اما پرسش این است که چگونه دانش و کدامین تکنولوژی و در راستای کدامین اهداف میتواند به اقتدار واقعی یک ملت بیانجامد. مقولاتی چون افزایش درآمد عمومی، رفاه بیشتر، تسهیل و تسریع در فعالیتهای اجتماعی، از جمله ویژگیهایی است که احتمالاً میتواند زمینهساز قدرت ملی باشد. ولی اقتدار ملی نمیتواند جدای از فرهنگ یک ملت یا اصول و ارزشهای بنیادینِ یک جامعه تعریف شود. برای مثال، کشوری که عدالت اجتماعی را به عنوان جزئی از هویت فرهنگی و اجتماعی خود پذیرفته است، حتی اگر با حاکمیت یک اقتصاد سرمایهسالار و ایجاد یک جامعه طبقاتی، به رفاه عمومی هم برسد، هیچگاه احساس اقتدار نخواهد کرد. البته در جامعهای که رفاه و لذتجوئی به عنوان مهمترین ارزش تلقی میشود، شاید رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی بتواند به احساس رضایتمندی و اعتماد مردم به حاکمیت کمک کند؛ ولی در جامعهای که ارزشهای اخلاقی و پیوندهای عمیق خانوادگی و اجتماعی در ذهن و ضمیر افراد ریشه دوانده است، رفاهی که توأم با تزلزل و سستی در این ارزشها باشد، قطعا در طول زمان به فاصله عمیق دولت و ملت خواهد انجامید.
اما، مهمتر آنکه امروزه اقتدار ملی با مناسبات قدرت در نظام بینالمللی پیوندی عمیق و همهجانبه دارد. این گمان که میتوان قدرت ملی را تنها با توجه به منابع و مؤلفههای درونی تعریف کرد، دیدگاهی ناپذیرفته و به دور از واقعیت است. به عبارت دیگر، قدرت در جهان کنونی مفهومی بینالمللی یافته است و به سادگی نمیتوان مرز منافع ملی را از منابع منطقهای و مشترک تفکیک کرد.
در یک کلام، نگرش جناب سریعالقلم در تعریف قدرت، یکسویه است و بافت متنوع فرهنگی و اجتماعی کشورها و نقش مناسبات قدرت در نظام بینالملل و منطقهای نادیده میگیرد.
2. ایشان تنظیم استراتژی ملی را بر پایه «تعامل کانونهای قدرت» در یک کشور میداند. این سخن نیز در کلیّت خود درست و قابل درک است؛ اما باید به دقت معلوم ساخت که کانونهای قدرت را چگونه و با چه معیاری میتوان شناخت. به نظر میرسد که در این گفتوگو قدرت واقعی با مقولاتی چون تشکل حزبی و قدرتِ حزبی خلط شده است. چنانکه اشاره شد، نه «قدرت» را میتوان به قدرت سیاسی محدود کرد و نه قدرت سیاسی لزوما در قالب تحزب تعریف میشود. به ویژه، در جوامعی چون ایران که فرهنگ تحزب رواج نیافته است و قدرت سیاسی یا اجتماعی در قالبهای دیگر نمود مییابد، هرگز معیارهای پذیرفته شده در گفتمان سیاسی غرب را نمیتوان ملاک سنجش قرار داد. تجربه دهههای اخیر نشان میدهد که احزاب ایرانی غالبا افکار و خواستههای گروه اندکی از نخبگان سیاسی را منعکس میساخته و از پشتوانه ملی و مردمی برخوردار نبوده است. ظهور و افول پیاپی احزاب و عمر کوتاه آنان در حیات سیاسی ایران شاهد گویایی است بر این نکته که تحزب در این کشور زاییده اتفاقات سیاسی در داخل یا پیامد تحولات سیاسی در عرصه بینالملل بوده است و نه حامل ظرفیتهای واقعی جامعه و زاینده جریانهای سیاسی. در این میان، میتوان احزاب مارکسیستی را مثال آورد که با گذشت حدود سه دهه از پیدایی آنان تقریبا هیچ نام و نشانی از آنها در عرصه سیاسی کشور باقی نماند. از اینروست که با تلقی آقای سریعالقلم که «تحزب حافظ امنیت ملی است» میتوان به مخالفت برخاست.
وانگهی، باید توجه داشت که استراتژی ملی صرفا برآیند یا وجه مشترک قدرتهای سیاسی نیست؛ چرا که در این صورت بسیاری از منافع و بخشهایی از هویت ملی، قربانی ناهمگراییهای سیاسی خواهد شد. در واقع، این استراتژیها هستند که ظرف و وزن سیاسی گروهها و محبوبیت و مشروعیت رهبران یا کانونهای قدرت را در مقام عمل تعیین میکنند. استراتژیهای کارآمد و مؤثر به گونهای طراحی میشوند که بیانگر آرمانهای ملی، نمایانگر هویت تمدنی و گویای خواستههای نهفته در ضمیر و ذهنِ جمعی یک ملتاند. حتی اگر بپذیریم که در کشورهای غربی، احزاب میتوانند این آرمانها و خواستههای ملی را نمایندگی کنند، این نکته دستکم در مورد کشورهایی چون ایران صادق نیست.
3. بیتردید اندیشهها و نظامهای فکری باید به کارآمدی و کارآیی، توجه ویژه و بایستهای مبذول دارند. اما انحصار مزایای اندیشه در کارآمدی به همان اندازه نادرست است که تلقی «اندیشه برای اندیشه». اندیشهها باید از یک سو درستی و حقانیت خویش را به اثبات برسانند و از سوی دیگر، کارآمدی خود را نشان دهند. در همینجا نیز باید توجه داشت که کارآمدی، یک مفهومِ جهتدار و ارزشی است. اینکه یک اندیشه را کارآمد یا ناکارآمد بدانیم به این بستگی دارد که چه آثار یا نتایجی را از آن انتظار داریم. ازاینرو، ممکن است اندیشهای از یک نگاه کارآمد و از نگاه دیگر ناکارآمد باشد. از اینجاست که نباید نقش اصول و ارزشهای بنیادین را در مقوله کارآمدی نادیده گرفت. اینکه برخی گمان کردهاند که مقوله کارآمدی در عرصه سیاست با منظرهای ایدئولوژیک ارتباط چندانی ندارد، شاید ریشه در عدم تأمل کافی در مفهوم کارآمدی داشته باشد.
4. آقای سریعالقلم، بنابر آنچه در این گفتوگو مطرح کرده است، تنها راه برونرفت از شرایط سیاسی موجود را جایگزینی مدیران جوان به جای مدیران کنونی میداند. به زعم ایشان، ناجیان آینده ایران را باید در بین جوانانی سراغ گرفت که «غیرفلسفی و غیرایدئولوژیک» هستند، «به شدت از زندگی کردن لذت میبرند» و «خنده بر لب و ظاهری منظمتر» دارند. البته ایشان حق دارد که با فلسفه یا ایدئولوژیِ مدیران جمهوری اسلامی مخالف باشد؛ اما اینکه بتوان یک کشور را بدون یک فلسفه یا ایدئولوژی اداره کرد، جای تردید فراوان دارد. حتی اگر بپذیریم که یک فرد یا گروه سیاسی میتواند فاقد فلسفه یا ایدئولوژی باشد، اما نمیتوان گفت که حتی یکی از نظامهای مهم سیاسی در جهان امروز فاقد ایدئولوژی و فلسفه هستند.
البته، میتوان در دیپلماسی، خونسردی، خنده بر لب داشتن و انواع ژستها و مدها را پیشنهاد کرد؛ ولی، آگاهان میدانند که در زیر ظاهر آراسته و آرام سیاستمداران، آنچه یک حکومت را در شرایط پیچیده و سخت کنونی برقرار و پویا میسازد، اندیشهورزیهای مستمر، برنامهریزیهای دقیق و پیگیریهای سخت و توانفرساست. میتوان مقدرات اقتصادی و سیاسی کشور را به مستشاران بیگانه سپرد و یا الگوهای کلیشهای را بدون توجه به الزامات و محدودیتهای اجتماعی تقلید کرد و خوشبینانه دل به آیندهای روشن سپرد؛ ولی بعید است ملت ما با تجربهای که از استعمار نو و کهنه در کارنامه خود دارد، لااقل در آیندهای نزدیک، تن به چنین الگوهایی از حکومتمداری سپارد.
هرچند جناب سریعالقلم در یک جا در حق مدیران نظام، انصاف رواداشته و استقلال کشور و برخی دستاوردهای کنونی را حاصل تلاشهای این نسل میشمارد، اما خواننده با مراجعه به متن کامل گفتوگو، تصدیق خواهد کرد که بیمهری و عصبیت سیاسی در لابهلای سخنان ایشان موج میزند و آنچه او اظهار داشته است شایسته کسانی نیست که برای نخستین بار در طول چند سده گذشته، استقلال، آزادی و عزت و آبادانی را برای این کشور به ارمغان آوردند.
به نظر من مفهوم کانونی و محوری بحث امنیت ملی، سطح قدرت یک کشور است. قدرت، هم به معنای نرمافزاری کلمه است، مانند دانشگاهها، فنآوری، نظم عمومی و قاعدهمندی و هم به معنای سختافزاری آن، مثل قدرت نظامی، قدرت اقتصادی (هرچند قدرت اقتصادی، معنای نرمافزاری نیز میتواند داشته باشد) به عبارت دیگر، تأمین امنیت ملی، منوط به وجود یک سند تحت عنوان «اتراتژدی ملی» است. نکته دیگر، سامان داخلی است که ریشه در استراتژی ملی یک کشور دارد. مدیریت کشورها، به خصوص در دوران جدید و پیچیده بینالمللی، باید بر اساس سند و چارچوبهای مورد توافق انجام گیرد. مجموعه کسانی که در یک کشور مدیریت میکنند، باید به چارچوب مشترکی پایبند باشند؛ مانند اینکه چه فعالیتهایی را میخواهند از حال تا 10 سال آینده، در مراحل مختلف، انجام دهند. ازاینرو در دنیای مدرن، نقش فرد، کم و نقش سند، استراتژی ملی، نهادها و سازمانها افزایش یافته است.
در تنظیم استراتژی ملی باید چند مؤلفه را در نظر گرفت. از دید سیاسی در این مسئله، وضعیت هر کشوری مساوی با نوع تعامل کانونهای قدرت در آن کشور است.
بنابراین باید ببینیم کانونهای قدرت کجا هستند و بعد مشخص کنیم که ماهیت فکری این کانونهای قدرت چگونه است. در مورد ایران یک مشکل اساسی تاریخی وجود دارد: مثلاً ما کانون قدرت دینی در ایران داشته و داریم؛ از سوی دیگر کانون قدرت ملی داریم؛ در گذشته، کانون قدرت چپ و مارکسیستی داشتیم که اکنون در کشور بسیار کمرنگ شده است؛ حتی میتوان گفت اصلاً وجود ندارد؛ کانونهای قدرتی داریم که ترکیبی از تجددخواهی و مدرنیسماند. این رنگینکمان تفکرات فلسفی و سیاسی در ایران، نتوانستهاند با هم به یک سیستم مشترک برسند. در ایران نمیتوانیم بین تفکر دینی، تفکر ناسیونالیستی و تفکرات تجددخواهی، یک نظام مشترک و یک سیستم ایجاد کنیم. در ایران هر گروهی به قدرت رسیده، خود را نه در امتداد کانونهای دیگر قدرت، بلکه در رویارویی با دیگر کانونها تعریف کرده است.
دلیل اصلی که خیلی از این گروهها نمیتوانند با هم به توافق برسند این است که «ایران»، برای بسیاری از این جریانات محور نیست. یعنی ما در کشوری زندگی میکنیم که به خاطر ایدهآلیستی بودن تفکرات سیاسی وا جتماعی ما، اندیشه در خدمت اندیشه است. اندیشه در خدمت سیستم اجتماعی و کارآمدی نیست. درحالیکه چینیها این کار را کردند؛ روسها با مشقات بسیار این کار را انجام دادند؛ ژاپنیها از همه عاقلتر بودند و زودتر این کار را انجام دادند؛ هندیها با لطافت فرهنگیشان و ترکها به خاطر قرابت جغرافیایی با اروپا این کار را کردند. یعنی هر کشور با یک منبع تحریک کننده توانست از انتزاعیات و ایدهآلیزم به طرف کارآمدی، کاربرد و سیستم حرکت کند.
در کشور ما بحث عدالت خیلی مهم است. دولتهای مختلف به قدرت رسیدند و صحبت از عدالت کردند ولی ما همه چیز را با هم میخواهیم. یعنی هم میخواهیم کشوری داشته باشیم که عدالت در آن برقرار باشد، هم مخالف بخش خصوصی هستیم؛ هم با کسانی که ثروت دارند مشکل فرهنگی داریم. هم با مراکز قدرت اقتصادی دنیا مشکلات سیاسی داریم. میخواهم بگویم در واقع ما یک نوع عقبماندگی تئوریک نیز برای طراحی استراتژی ملی، داشتهایم. ما هم میخواهیم در دنیا با مظاهر ظلم و استکبار مبارزه کنیم و در عین حال از امکاناتی که آنها دارند بهرهبرداری کنیم. در نظام فکری ـ سیاسی ایرانی اولویتبندی خیلی ضعیف است. آدمهای جالب و سیستمهای پیچیده، آنهایی هستند که محدودیتهای خودشان را میفهمند و بر اساس فهم از محدودیتها و مقدورات خود، طراحی و برنامهریزی میکنند. میخواهم به این نتیجه کلی برسم که ما در طراحی استراتژی ملی و فهم افقهایی که داریم، نه تنها انتزاعی عمل میکنیم، بلکه واقعی نیستیم. میخواهیم خیلی جامع باشیم و حداکثرگرا باشیم. یعنی همه چیز را با هم میخواهیم ولی در نهایت به چیزی نمیرسیم.
عامل تعیین کننده، جایگزینی یک نسل جدید به جای نسل فعلی مدیریت در ایران خواهد بود. در شرایط فعلی ایران، گروههایی که تحت عنوان محافظهکار و اصلاحطلب نامیده میشوند، آخرین گروههای سیاسی ایرانی هستند که مبارزه کردند. باید دید سیاستمدارانی که در کشور ما تا کنون حدود 65 ـ 70 سال سن دارند، جوانی خود را در چه دورهای گذراندهاند. این افراد وقتی 20 ـ 25 ساله بودهاند، در معرض چه افکاری بودهاند. افکار آن زمان، مبارزه با رژیم شاه، مبارزه با استبداد و مبارزه با سلطه آمریکا و خاورمیانه و مبارزه با اسرائیل بوده است.
اما دستور کار نسل جدید ایران، یعنی 25 سالههای فعلی، کاملاً با دستور کار آن افراد فرق میکند. اینها نسل غیرفلسفی و غیرایدئولوژیک هستند که به شدت از زندگی کردن لذت میبرند. اگر همین افراد وارد سیاست شوند، به دنبال حل و فصل مسائل جاری خواهند بود. دنبال عدالت در سطح جهان نیستند. استراتژی این نسل، حل و فصل مسائل آمریکای لاتین و مسائل شبهقاره و خاورمیانه نیست. این نسل دستور کار کاملاً متفاوتی دارد. اینها نسلی هستند که مسائل ایران را به شدت عوض خواهند کرد و اولین نسل کارآمد و واقعی سیاسی ایران خواهند بود.
تفاوت دیگر که نسل جوان فعلی با نسل سیاسی که الان در مدیریت کشور قرار دارند این است که این نسل رادیکال نیست. این نسل با غرب، کمپلکس(1) ندارد. نسلهای فعلی، که الان در کشور ما قدرت را به دست دارند، با غرب هم مشکل روانی وهم مشکل سیاسی دارند. زیرا این افراد با غرب مبارزه کردهاند. اگر قرار باشد این افراد با غرب به تعامل برسند، مشروعیتهای فکری و سیاسی و مبارزاتی گذشته خود را نقض کردهاند. بنابراین تعامل نسل حاکم به معنای سیستماتیک کلمه، با جهان منتفی است.
شما هر چقدر بحث کنید که جایگاه ایران در سطح جهان و منطقه، ریشه در توان اقتصادی
______________________________
1. complex
______________________________
ایران و سرمایهگذاری خارجی آن دارد، آنها هرگز نمیپذیرند. اگر ایران میخواهد به لحاظ فرهنگی، سیاسی و مذهبی ایفای نقش کند، باید بنیانهای اقتصادی و فنآوری، تجاری، مالی و ثروت ملی را افزایش دهد. شما هر چقدر در این زمینه بحث کنید به جایی نمیرسید. به این خاطر که این حرفها با خمیرمایه فکری کسانی که کشور را مدیریت میکنند در تعارض است.
البته این نکته را نیز باید گفت، که همین کسانی که در شرایط کنونی، مدیران کشورند، استقلال سیاسی ایران را به ارمغان آوردهاند. هرچند اکنون جامعه ما یک جامعه ناکارآمد است که این ناکارآمدی را خود ایرانی به وجود آورده است. بنابراین کارآمدی و انتظار نگاه پراگماتیک و انتظار فهم معقول از جهان از نسلهای فعلی مدیریت، انتظاری غیرواقعی است. بنابراین، به نظر من تحقق روشهای مسالمتآمیز با آرامش و یک دوره انتقالی آرام را باید در نسل بعدی ببینیم. ایرانی که نیروی خود را بر دستور کار ملی متمرکز کند، میتواند ایران قدرتمند منطقهای شده و در سطح جهان به عنوان یک بازیگر معقول تلقی شود. این نوع دستور کار را نسلهای بعدی اجرا خواهند کرد. نسلی که با خود و با جهان در صلح است.
استقلال به این معنا نیست که تا میتوانیم با جهان معاشرت نکنیم و احساس کنیم که اصالت ما در تضاد با جهان و نظام بینالمللی است. این نکته دقیقی است. به خاطر اینکه ما اگرچه استقلال سیاسی را به دست آوردهایم، ولی برای حفظ آن باید به دنبال ثروت اقتصادی برای کل کشور باشیم. شهروند ایرانی هرچقدر با امکانات بیشتر زندگی کند، بتواند بیشتر کتاب بخواند و بیشتر در سطح جهان مطرح باشد، اعتبار بیشتری برای ایران است. امید آینده ایران، نسل جدید ایرانیان است. به نظر من برخلاف غربیها که فکر میکنند اینها سکولارند، به نظر من، تا جایی که در سطح جامعه و در دانشجویان مشاهده میکنم، این نسل به فرهنگ و سنتهای ایرانی علاقهمند است. همچنین به دین و اخلاق خود پایبند است و ابعاد فرهنگی، هنری و زیباشناسی فرهنگ ایرانی برای آنها بسیار جذابیت دارد و در معاشرت با جهان، کمپلکس ندارد. اعتماد به نفس به مراتب بهتری دارد و هیچکدام از مسائل تاریخی در ذهنش وجود ندارد. آنچه نسل جوان کشور به آن اعتقاد دارد، با آرزوها و ایدهآلهای نسل قبلی همخوانی ندارد. آنچه اکنون نسل جوان در کتب آموزشی میخواند، صرفا آرزوهای نسل قبل است؛ درحالیکه این نسل با دستور کار دیگری زندگی میکند. من یک مورد را مطرح میکنم. این نسل جوان به شدت به موسیقی علاقهمند است؛ درحالیکه نسل «مبارز» با موسیقی سنخیتی ندارد. نسل جدید بسیار به فرهنگ، هنر و زیباشناسی علاقهمند است. درحالیکه نسل قدیم به خاطر مبارزه و عدالتجویی در سطح جهان، فرصت پرداختن به این مسائل را نداشته است.
اشاره
بررسی مسئله امنیت ملی از منظر و کسب قدرت و اقتدار ملی، نکته اصلی گفتوگوی حاضر است و در پذیرش و همراهی با این دیدگاه چندان نمیتوان تردید روا داشت. البته در مفهوم «قدرت» و شاخصهای آن چند و چون فراوان است و آنچه در اینجا آمده است را با تأمل و دقت بیشتری باید دنبال کرد. ملاحظاتی که در ذیل خواهیم آورد عمدتا به همین مبحث اصلی ارتباط مییابد و از نقد مطالب حاشیهای این گفتوگو پرهیز میکنیم.
1. آقای سریعالقلم به درستی اشاره کرده است که قدرت در مفهوم کنونی به وجوه سختافزاری (نظامی و اقتصادی) ختم نمیشود؛ بلکه وجوه نرمافزاری آن بسی مهمتر و دشوارتر است. اما در همینجا نیز باید توجه داشت که مقولات نرمافزاری همچون دانشگاهها، فنآوری و نظم عمومی، در چه صورت و با چه شرایطی به افزایش اقتدار ملی میانجامد، تضمینکننده امنیت ملی است. در یک نگاه، فزونی تعداد دانشجویان و توسعه دانشگاهها و بهرهمندی از فنآوریهای نوین، به عنوان یک معیار اساسی در اقتدار ملی به حساب میآید. در معنایی عمیقتر، تولید دانش و اطلاعات و کسب توان تکنولوژیک را به حساب افزایش قدرت میگذارند. البته هیچیک از این دو احتمال به خودی خود، نادرست نیست؛ اما پرسش این است که چگونه دانش و کدامین تکنولوژی و در راستای کدامین اهداف میتواند به اقتدار واقعی یک ملت بیانجامد. مقولاتی چون افزایش درآمد عمومی، رفاه بیشتر، تسهیل و تسریع در فعالیتهای اجتماعی، از جمله ویژگیهایی است که احتمالاً میتواند زمینهساز قدرت ملی باشد. ولی اقتدار ملی نمیتواند جدای از فرهنگ یک ملت یا اصول و ارزشهای بنیادینِ یک جامعه تعریف شود. برای مثال، کشوری که عدالت اجتماعی را به عنوان جزئی از هویت فرهنگی و اجتماعی خود پذیرفته است، حتی اگر با حاکمیت یک اقتصاد سرمایهسالار و ایجاد یک جامعه طبقاتی، به رفاه عمومی هم برسد، هیچگاه احساس اقتدار نخواهد کرد. البته در جامعهای که رفاه و لذتجوئی به عنوان مهمترین ارزش تلقی میشود، شاید رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی بتواند به احساس رضایتمندی و اعتماد مردم به حاکمیت کمک کند؛ ولی در جامعهای که ارزشهای اخلاقی و پیوندهای عمیق خانوادگی و اجتماعی در ذهن و ضمیر افراد ریشه دوانده است، رفاهی که توأم با تزلزل و سستی در این ارزشها باشد، قطعا در طول زمان به فاصله عمیق دولت و ملت خواهد انجامید.
اما، مهمتر آنکه امروزه اقتدار ملی با مناسبات قدرت در نظام بینالمللی پیوندی عمیق و همهجانبه دارد. این گمان که میتوان قدرت ملی را تنها با توجه به منابع و مؤلفههای درونی تعریف کرد، دیدگاهی ناپذیرفته و به دور از واقعیت است. به عبارت دیگر، قدرت در جهان کنونی مفهومی بینالمللی یافته است و به سادگی نمیتوان مرز منافع ملی را از منابع منطقهای و مشترک تفکیک کرد.
در یک کلام، نگرش جناب سریعالقلم در تعریف قدرت، یکسویه است و بافت متنوع فرهنگی و اجتماعی کشورها و نقش مناسبات قدرت در نظام بینالملل و منطقهای نادیده میگیرد.
2. ایشان تنظیم استراتژی ملی را بر پایه «تعامل کانونهای قدرت» در یک کشور میداند. این سخن نیز در کلیّت خود درست و قابل درک است؛ اما باید به دقت معلوم ساخت که کانونهای قدرت را چگونه و با چه معیاری میتوان شناخت. به نظر میرسد که در این گفتوگو قدرت واقعی با مقولاتی چون تشکل حزبی و قدرتِ حزبی خلط شده است. چنانکه اشاره شد، نه «قدرت» را میتوان به قدرت سیاسی محدود کرد و نه قدرت سیاسی لزوما در قالب تحزب تعریف میشود. به ویژه، در جوامعی چون ایران که فرهنگ تحزب رواج نیافته است و قدرت سیاسی یا اجتماعی در قالبهای دیگر نمود مییابد، هرگز معیارهای پذیرفته شده در گفتمان سیاسی غرب را نمیتوان ملاک سنجش قرار داد. تجربه دهههای اخیر نشان میدهد که احزاب ایرانی غالبا افکار و خواستههای گروه اندکی از نخبگان سیاسی را منعکس میساخته و از پشتوانه ملی و مردمی برخوردار نبوده است. ظهور و افول پیاپی احزاب و عمر کوتاه آنان در حیات سیاسی ایران شاهد گویایی است بر این نکته که تحزب در این کشور زاییده اتفاقات سیاسی در داخل یا پیامد تحولات سیاسی در عرصه بینالملل بوده است و نه حامل ظرفیتهای واقعی جامعه و زاینده جریانهای سیاسی. در این میان، میتوان احزاب مارکسیستی را مثال آورد که با گذشت حدود سه دهه از پیدایی آنان تقریبا هیچ نام و نشانی از آنها در عرصه سیاسی کشور باقی نماند. از اینروست که با تلقی آقای سریعالقلم که «تحزب حافظ امنیت ملی است» میتوان به مخالفت برخاست.
وانگهی، باید توجه داشت که استراتژی ملی صرفا برآیند یا وجه مشترک قدرتهای سیاسی نیست؛ چرا که در این صورت بسیاری از منافع و بخشهایی از هویت ملی، قربانی ناهمگراییهای سیاسی خواهد شد. در واقع، این استراتژیها هستند که ظرف و وزن سیاسی گروهها و محبوبیت و مشروعیت رهبران یا کانونهای قدرت را در مقام عمل تعیین میکنند. استراتژیهای کارآمد و مؤثر به گونهای طراحی میشوند که بیانگر آرمانهای ملی، نمایانگر هویت تمدنی و گویای خواستههای نهفته در ضمیر و ذهنِ جمعی یک ملتاند. حتی اگر بپذیریم که در کشورهای غربی، احزاب میتوانند این آرمانها و خواستههای ملی را نمایندگی کنند، این نکته دستکم در مورد کشورهایی چون ایران صادق نیست.
3. بیتردید اندیشهها و نظامهای فکری باید به کارآمدی و کارآیی، توجه ویژه و بایستهای مبذول دارند. اما انحصار مزایای اندیشه در کارآمدی به همان اندازه نادرست است که تلقی «اندیشه برای اندیشه». اندیشهها باید از یک سو درستی و حقانیت خویش را به اثبات برسانند و از سوی دیگر، کارآمدی خود را نشان دهند. در همینجا نیز باید توجه داشت که کارآمدی، یک مفهومِ جهتدار و ارزشی است. اینکه یک اندیشه را کارآمد یا ناکارآمد بدانیم به این بستگی دارد که چه آثار یا نتایجی را از آن انتظار داریم. ازاینرو، ممکن است اندیشهای از یک نگاه کارآمد و از نگاه دیگر ناکارآمد باشد. از اینجاست که نباید نقش اصول و ارزشهای بنیادین را در مقوله کارآمدی نادیده گرفت. اینکه برخی گمان کردهاند که مقوله کارآمدی در عرصه سیاست با منظرهای ایدئولوژیک ارتباط چندانی ندارد، شاید ریشه در عدم تأمل کافی در مفهوم کارآمدی داشته باشد.
4. آقای سریعالقلم، بنابر آنچه در این گفتوگو مطرح کرده است، تنها راه برونرفت از شرایط سیاسی موجود را جایگزینی مدیران جوان به جای مدیران کنونی میداند. به زعم ایشان، ناجیان آینده ایران را باید در بین جوانانی سراغ گرفت که «غیرفلسفی و غیرایدئولوژیک» هستند، «به شدت از زندگی کردن لذت میبرند» و «خنده بر لب و ظاهری منظمتر» دارند. البته ایشان حق دارد که با فلسفه یا ایدئولوژیِ مدیران جمهوری اسلامی مخالف باشد؛ اما اینکه بتوان یک کشور را بدون یک فلسفه یا ایدئولوژی اداره کرد، جای تردید فراوان دارد. حتی اگر بپذیریم که یک فرد یا گروه سیاسی میتواند فاقد فلسفه یا ایدئولوژی باشد، اما نمیتوان گفت که حتی یکی از نظامهای مهم سیاسی در جهان امروز فاقد ایدئولوژی و فلسفه هستند.
البته، میتوان در دیپلماسی، خونسردی، خنده بر لب داشتن و انواع ژستها و مدها را پیشنهاد کرد؛ ولی، آگاهان میدانند که در زیر ظاهر آراسته و آرام سیاستمداران، آنچه یک حکومت را در شرایط پیچیده و سخت کنونی برقرار و پویا میسازد، اندیشهورزیهای مستمر، برنامهریزیهای دقیق و پیگیریهای سخت و توانفرساست. میتوان مقدرات اقتصادی و سیاسی کشور را به مستشاران بیگانه سپرد و یا الگوهای کلیشهای را بدون توجه به الزامات و محدودیتهای اجتماعی تقلید کرد و خوشبینانه دل به آیندهای روشن سپرد؛ ولی بعید است ملت ما با تجربهای که از استعمار نو و کهنه در کارنامه خود دارد، لااقل در آیندهای نزدیک، تن به چنین الگوهایی از حکومتمداری سپارد.
هرچند جناب سریعالقلم در یک جا در حق مدیران نظام، انصاف رواداشته و استقلال کشور و برخی دستاوردهای کنونی را حاصل تلاشهای این نسل میشمارد، اما خواننده با مراجعه به متن کامل گفتوگو، تصدیق خواهد کرد که بیمهری و عصبیت سیاسی در لابهلای سخنان ایشان موج میزند و آنچه او اظهار داشته است شایسته کسانی نیست که برای نخستین بار در طول چند سده گذشته، استقلال، آزادی و عزت و آبادانی را برای این کشور به ارمغان آوردند.