روشن فکری دینی و مردم سالاری دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای علویتبار ضمن دفاع از کارنامه «روشنفکری دینی»، به تعریف آن و نیز تعریف «مردمسالاری دینی» میپردازد. وی استدلال مخالفان سازگاری «روشنفکری دینی» را رد میکند و معتقد است در جامعه ایران نمیتوان از مردمسالاری بدون قید دین دفاع کرد.متن
یاس نو، 27/8/82
به نظر من روشنفکر کسی است که چهار ویژگی دارد:
1. به گفتمان مدرن وارد شده است. یعنی به طور مشخص، از منظومهای از واژهها، مفاهیم و تعبیرات بهره میبرد که با یکدیگر سنخیت و خویشاوندی دارند و در مجموع، بر نظام فکری ـ معیشتی مدرن دلالت کرده و از آن پرده برمیدارند.
2. انسانگراست. به این معنا که توجه به نیازهای انسان، تعریف حقوق انسان، خوشبخت ساختن انسان و حل مسائل و مشکلاتی که انسان با آن دست به گریبان است، برایش اولویت و تقدم دارد.
3. برخوردی انتقادی با اندیشهها و روابط اجتماعی دارد.
4. متعهد است و نسبت به جامعه و سرنوشت آن احساس مسئولیت میکند. این ویژگی، روشنفکری را از کار آموزشگاهی و علمی صرف، متمایز میسازد. ظاهر این عبارات، شما را به خطا نیندازد. ممکن است کسی همه موارد فوق را منفی تلقی کند؛ گفتمان مدرن ممکن است پشت کردن به حقیقت تلقی شود؛ انسانگرایی به پرستش نفس اماره تعبیر گردد و برخورد نقادانه، منفیبافی و خیالپردازی و بیتوجهی به واقعیتها نام میگیرد. حتی اینکه روشنفکر خود را مسئول هدایت و نجات جامعه بپندارد، ممکن است خودبزرگبینی احمقانهای جلوه کند.
روشنفکر دینی، «روشنفکر دینداری است که یک برنامه پژوهشی خاص را دنبال میکند». این تعریف شامل سه جزء اصلی است: روشنفکر، دیندار و برنامه پژوهشی خاص. روشنفکر دینی فرد مؤمنی است. به این معنا که به مجموعهای از گزارهها باور دارد (مانند اینکه خدا وجود دارد، جهان هدایت شده است و...). مواجهه او با خداوند همراه عشق و هیبت است و اراده زیستن بر اساس فرامین الاهی را دارد. یعنی خود را دلبسته و وابسته به یک سنت و دین خاص و متعلق به جماعت دینداران و مؤمنان به یک دین میداند. من جزء سوم، یعنی برنامه پژوهشی خاص، را به همان معنای لاکوتوشی آن بهکار میبرم. این برنامه پژوهشی، به گمان من، چند رکن اصلی دارد: اول، عصری کردن دین؛ به معنای نقد سنت و قرائت سنتی از دین، با بهرهگیری از عقل مدرن و دستاوردهای آن، از یکسو و تلاش برای بازخوانی و بازسازی سنت و ارائه قرائت مدرن از دین، از سوی دیگر. دوم، نوسازی درونزای جامعه؛ به معنای تلاش برای دستیابی به الگو و راهبردی برای مدرن شدن که برخاسته از نیازهای جامعه و از راهی متناسب با ویژگیها و شرایط خاص آن باشد. سوم، دینی کردن عصر؛ به معنای بازسازی و نوسازی جامعه بر مبنای معرفت مدرن از دین. جامعهای که در عین مدرن بودن دینی و معنوی نیز هست.
جزء اول این برنامه پژوهشی، آن را در تقابل با بنیادگرایان و سنتگرایان قرار میدهد. روشنفکران دینی در عین تعلق به یک سنت، به نقد آن نیز اقدام میکنند. همین جزء، روشنفکری دینی را از برنامههای پژوهشی مبتنی بر «گسست از سنت و نفی دین» جدا میکند. جزء دوم در تقابل با طرفداران «نوسازی برونزا» قرار میگیرد. یعنی کسانی که راه غرب را تنها راه مدرن شدن میدانند و به گمان آنها میتوان مدرنیته را نیز وارد کرد. جزء سوم، روشنفکری دینی را در تقابل با مادیگرایی، دینگریزی و معنویتستیزی قرار میدهد. البته کسانی هستند که هیچیک از ویژگیهای پیش گفته را ندارند؛ اما معتقدند که «ما باید در دنیا، به گونهای زندگی کنیم که گویی خدایی نیست؛ یا اگر هست، کاری به ما ندارد». طرفداران این دیدگاه نیز با روشنفکری دینی در تقابل قرار میگیرند. از نگاه روشنفکری دینی، هیچچیز جای دین را پر نمیکند. دین، شرط لازم خوشبختی بشر است.
برخی منتقدان به یکی از این اجزا نقد دارند و به همین دلیل روشنفکری دینی را غیرممکن میدانند. آنها میگویند نمیتوان هم به عقل خودبنیاد و نقاد مدرن پایبند بود و هم دلبستگی دینی داشت. اغلب منتقدان برای این ادعا، استدلالی نمیآورند. اما با زحمت زیاد از لابهلای حرفهای آنها، میتوان به دو استدلال اشاره کرد: گروهی معتقدند که چون دینداری مستلزم باور به دیدگاههایی است که ناشی از عقل مدرن نیستند، بنابراین نمیتوان هم دیندار بود و هم به عقل مدرن پایبند بود. این استدلال یک پیشفرض اساسی دارد و آن این است که تنها باورهایی مدرن هستند که ناشی از عقل مدرن باشند و از منبع و منشأ دیگری حاصل نشده باشند. مشکل این استدلال این است که مبتنی بر تصوری از عقلانیت است که به آن «عقلانیت حداکثری» میگویند. امروز، عقلانیت حداکثری قابل دفاع نیست؛ بلکه تنها میتوان از «عقلانیت انتقادی» دفاع کرد. بر اساس عقلانیت انتقادی، برای پذیرش یک باور، لازم نیست که حتما حاصل، عقل خودبنیاد باشد. ما در عقلانیت «از کجا آوردهای؟» نداریم. باورها و عقاید ما میتوانند از هر منشأی ناشی شوند. مهم این است که با عقل ما تعارضی نداشته باشند. حتی لازم نیست که ما درستی آنها را با عقل ثابت کنیم. همینکه نتوان نادرستی آنها را ثابت کرد، کافی است و میتوان به آنها باور داشت. به علاوه، امروز میدانیم که عقل، داوری بیطرف نیست. تصور عقلورزی که از هیچ عنصری غیر از استدلال عقلی تأثیر نپذیرد، با واقعیت فاصله دارد. عقل ما انسانها تحت تأثیر سوابق، ارزشها، موقعیتها و حساسیتهایمان قرار میگیرد. هیچیک از ما با ذهن خالی با جهان برخورد نمیکنیم و نمیتوانیم خود را از همه تأثیرات پیرامونی آزاد کنیم.
استدلال دیگری که گاه مطرح میشود این است که دینداری و ایمانورزی مستلزم نوعی تسلیم و اعتقاد است؛ درحالیکه لازمه تعقل مدرن، نوعی موقتی، غیرقطعی و آزمایشی بودن است. چگونه میشود ایمان آورد و دل بست، درحالیکه شناختهای ما هر زمان در معرض تغییر و تبدیل است؟ التزام به عقل مدرن، یعنی آمادگی برای تغییر و پذیرش بدیلهای تازه و التزام به دین، یعنی اطمینان و استقرار. آنها، به ویژه، مدعیاند که التزام دینی، امکان نقد واقعی و ریشهای اندیشههای دینی را از ما میگیرد. در پاسخ به این دوستان باید گفت که «جمع میان التزام به یک نظریه در مقام عمل و نقد آن نظریه در مقام نظر، پدیدهای شایع است و در همه قلمروها، از جمله قلمرو علم نیز، بالفعل، جاری است». برای مثال، عموم دانشمندان نظریههای علمی را تحولپذیر و موقتی میدانند و جامعه علمی، مستمرا، در نقد آن نظریهها میکوشد. درعینحال، عموم انسانها، از جمله دانشمندان، بر مبنای همین نظریههای علمی تحولپذیر و غیرجاودانه عمل میکنند و حتی دست به اقدامات خطیری میزنند. باورها و احکام دینی تا زمانی که خلاف آن ثابت نشود، درست و لازمالاجرا هستند. به علاوه، جنس ایمان به گونهای است که نمیتوان آن را تنها به یک نظریه و درست و غلط بودن آن تقلیل داد. ایمان یک دگرگونی وجودی است. چیزی فراتر از دانستن و قبول داشتن یک یا چند گزاره، علاوه بر آنچه گفتم، و دلالت بر امکان جمع دینداری و نقادی مدرن دارد. به یک معنا میخواهم ضرورت دینی را اینچنین جمع، و از آن دفاع کنم. از نظر دینی، خداوند است که محل وثوق و اعتماد میباشد و نه دستگاههای فکری که پروردهایم.
محور اصلی فعالیتهای روشنفکران دینی، نقد «بنیادگرایی دینی» بوده است. کافی است به پیامدهای گسترش بنیادگرایی دینی در جوامع اسلامی، برای مثال الجزایر، توجه کنید، تا اهمیت نقش روشنفکران دینی را در این زمینه دریابید. گمان نمیکنم هیچ جریان دیگری بتواند ادعا کند که در فرآیند نقد بنیادگرایی در ایران، کاری قابل مقایسه با روشنفکران دینی انجام داده است. اما روشنفکران دینی، خارج حوزه دینشناسی نیز دستاوردهایی داشتهاند که برخی از آنها را میتوان اینطور فهرست کرد: 1. ایفای نقش محوری در معرفی و ترویج برخی از دانشهای مدرن در جامعه علمی ایران. به طور مثال فلسفه علوم تجربی (علمشناسی فلسفی)، فلسفه علم تاریخ و فلسفه دین؛ 2. احیا و تثبیت دیدگاه سه منبع فرهنگی. مطابق این دو دیدگاه، فرهنگ امروز ما از سه منبع ایران پیش از اسلام، دوران اسلامی و مدرنیته تغذیه میکند؛ و اعتلا و توسعه فرهنگی ما نیز در گرو حفظ عناصر سازگار با عقل و توجه به مسائل واقعی جامعه است؛ 3. مشارکت فعال و مؤثر در نقد بنیانهای نظری تمامیتخواهی (توتالیتاریسم) در عرصه اندیشه و سیاست. دقت داشته باشید که تمامیتخواهی، تنها بیماری زمامداران ما نبوده؛ بلکه اپوزیسیون ما نیز در اغلب موارد به آن مبتلا بوده است؛ 4. ایفای نقش مؤثر در تبدیل سرمشقِ غالبِ شناختشناسی، از «واقعباوری ساده» به «واقعباوری انتقادی».
دیدگاه سیاسی روشنفکری دینی در آستانه انقلاب اسلامی دو محور اصلی داشت: اصل محدودیت و مسئولیت قدرت زمامداران و اصل اصالت رهبری (نه رهبر). میتوانم به چند دستاورد اساسی در زمینه دیدگاه سیاسی در روشنفکری دینی بعد از انقلاب اشاره نمایم:
1. حل مسئله مبنای مشروعیت حکومت از نگاه یک دیندار متعهد. همه آنها به مشروعیت الاهی ـ مردمی باور دارند. خداوند حق حکومت کردن را به مردم تفویض کرده است و حکومت باید مشروعیت خود را از مردم بگیرد.
2. تفکیک میان مفاهیم «امت»، «دارالاسلام» و «ملت» و طرح این نکته که کشورهای اسلامی موجود را نمیتوان در قالب امت تحلیل کرد و احکام امت را درباره آنها جاری ساخت. کشورهای اسلامی، «ملت ـ حکومت» (حکومت ملی) هستند و مبنای اتحاد آنها نه اشتراک در عقیده که برخورداری از حق مالکیت مشاع بر یک سرزمین مشخص است.
3. آمادهسازی مبناهای معرفتشناختی و انسانشناختی لازم برای پذیرش تکثر و چندگونگی اندیشهها، سلیقهها، منافع و رفتارها در جوامع اسلامی و به رسمیت شناختن حق متفاوت بودن و حق سازمانیابی در قالب انجمنهای داوطلبانه برای افراد جامعه و در واقع زمینهسازی ذهنی برای شکلگیری و گسترش جامعه مدنی در کشورهای اسلامی.
4. پذیرش برابری حقوقی ـ سیاسی افراد جامعه با مبتنی کردن ملیت افراد بر مالکیت مشاع افراد، مستقل از دین و عقایدشان بر کشور.
5 . تلاش برای تعریف حکومت دینی با تکیه بر ویژگیهای جامعه به جای تأکید بر ویژگیهای زمامداران.
مردمسالاری دینی شکلی از مردمسالاری است که در آن به دلیل اکثریت داشتن دینباوران و گرایشهای دینخواهانه در جامعه، خط مشیگذاری عمومی در آن با الهام و تأثیرپذیری از ارزشها و دغدغههای دینی انجام میگیرد.
ما با مخالفان عنوان مردمسالاری دینی، در مواردی اختلاف دیدگاهی داریم. من به برخی از آنها اشاره میکنم: یک اختلاف این است که ما معتقدیم دین، به ویژه اسلام، تنها یک باور و ایمان شخصی و خصوصی نیست و میتواند به واسطه گرایش و عمل پیروانش حضور فعال در زندگی جمعی و عرصه عمومی داشته باشد. ما همانطور که با حضور انحصاری دین و گرایشهای دینی در عرصه عمومی مخالفیم، با اخراج دین از عرصه عمومی و محدود کردن اجباری آن به زندگی خصوصی نیز مخالفیم. اختلاف دوم این است که ما معتقدیم برای گذر به مردمسالاری و دستیابی به جمهوریت پایدار، نمیتوان دین را در جامعه ایران نادیده گرفت و آن را در پرانتز گذاشت و دور زد.
علاوه بر این، ما تقویت انگیزههای اخلاقی و دینی برای فعالیت سیاسی، به معنای نفی هدف غایی بودن کسب قدرت، خدمت به خلق بدون انتظار پاداش دنیوی، دوست داشتن خلق خدا و ظلمستیزی به عنوان یک وظیفه را موجب سلامت بیشتر عرصه سیاست و معنادار شدن زندگی سیاسی و تعالی شخصیت فعالان سیاسی میدانیم؛ درحالیکه منتقدان چنین تصوری از حضور دین ندارند.
اشاره
1. آقای علویتبار پیش از ارائه تعریف مورد نظرش از «روشنفکری دینی»، میگوید که این تعریف او استقرایی است، ناظر به افراد موجود و ناظر به عرف به کارگیرندگان آن است. در این صورت مجال بسیاری برای چون و چراها و باید و نبایدها وجود ندارد. زیرا چون و چرا در واقعیتهای موجود و در مقام توصیف آنها معنا ندارد؛ همینطور باید و نباید. در این مقام، تنها میتوان گفت: «این است و جز این نیست» و اگر قدمی بیش برداریم، میتوانیم بگوییم: «چگونه چنین شد».
2. بر اساس تعریف آقای علویتبار از روشنفکری، اگر کسی با اتکا به شرط سوم، یعنی برخورد انتقادی با اندیشهها و... ، به نقد هنجارها و باورهای گفتمان مدرن بپردازد، دیگر روشنفکر نیست. درحالیکه به نظر میرسد این تعریف درست نیست. آنچه محور اصلی تعریف روشنفکر قرار میگیرد، بهرهبرداری از یک سلسله مفاهیم از پیش موجود، به نام منظومه فکری مدرنیته نیست؛ بلکه روشی است که منجر به تولید آن دسته مفاهیم و تعبیرات شده است که ممکن است در زمان دیگری منجر به تعبیرات و مفاهیم دیگری شود. بنابراین به جای تکیه بر یک محصول خام، باید بر روش اتکا کرد و به نظر میرسد بتوان روش عقلانیت انتقادی را جوهر اصلی روشنفکری به حساب آورد.
3. باید دید مقصود از شرط دوم، یعنی انسانگرایی، چیست و در برابر چه چیزی قرار میگیرد. همانطور که آقای علویتبار توضیح دادهاند، برای روشنفکر توجه به نیازها و حقوق انسان اولویت دارد؛ اما باید پرسید که بر چه چیزی اولویت دارد. روشن است که مقصود این نیست که بر نیازها و حقوق حیوانات اولویت دارد؛ زیرا هیچگاه خلاف آن مفروض نبوده است. همچنین موجود دیگری در جهان نیست که بتواند طرف دیگر این مقایسه قرار گیرد، مگر خداوند تبارک و تعالی. در اندیشههای سنتی، الزامات و تکالیف الاهی بر همه چیز تقدم و اولویت دارد. برای روشنفکر، تکالیف الاهی به همان اندازه دارای اهمیت و اولویت نیست، بلکه حقوق، نیازها و خوشبختی انسان در دنیا اولویت پیدا میکند. بنابراین واضح است که این شرط در برابر اولویت امر و نهی خداوند است. در این صورت، آیا این شرط دقیقا به همان چیزی منجر نمیشود که جناب علویتبار از آن به عنوان موارد منفی یاد کردند؟ یعنی آیا این شرط به پرستش نفس اماره منتهی نمیشود؟ پاسخ مثبت است. زیرا معنای تقدم بخشیدن به نیاز انسان این نیست که نیازها را از دید خداوند تعریف کنیم، تا بتوان از این میانه وجه جمعی میان این دو موضوع پیدا کرد؛ بلکه نیازها نیز از دید خود انسان تعریف میشود و این به معنای حاکم ساختن عقل بشری در دو مقام نظر و عمل، در برابر حاکمیت عقل کل هستی است و این چیزی جز همان پرستش نفس اماره نیست.
بنابراین، با فرض شرط بودن این نوع انسانگرایی، که در واقع انسانمحوری بیپایانی در برابر خدامحوری است، سخن گفتن از روشنفکری دینی، پارادوکسیکال است. این استدلال، در موضوع عدم امکان جمع میان روشنفکری و دینی بودن، غیر از دو استدلالی است که آقای علویتبار آوردهاند. اگر قید انسانگرایی را از تعریف روشنفکر حذف کنیم، این تضاد از میان میرود و امکان روشنفکری دینی فراهم میآید.
4. بنابراین میتوان با حذف دو شرط اول و دوم و پذیرش شرایط سوم و چهارم، روشنفکر را اینگونه تعریف کرد که «روشنفکر کسی است که با داشتن احساس مسئولیت نسبت به ساختن جامعه خود، برخوردی انتقادی با اندیشهها و روابط اجتماعی دارد و با تکیه بر خرد نقاد، همیشه در حال نقد هنجارها، باورها و رفتارهای جامعه خود است».
5 . آقای علویتبار برای تعریف روشنفکر دینی، دو قید به تعریف روشنفکر اضافه میکنند: یکی دینداری و دیگری داشتن برنامه پژوهشی خاص. البته ایشان بعدا مرادشان را از برنامه پژوهشی خاص توضیح دادهاند و سه رکن برای آن برشمردهاند که یکی از آنها مدرنسازی دین است. در این مورد باید گفت که مدرنسازی دین در واقع به نفی دین میانجامد و قرائتی از دین عرضه میدارد که ماهیتا با جوهره دین ناسازگار است؛ زیرا جوهر دین تعبد و پذیرش ربوبیت الاهی است و جوهر مدرنیته نفی چنین تعبدی است.
اما رکن دوم آن، به نظر آقای علویتبار، نوسازی درونزای جامعه است که به نظر میرسد این رکن ربطی به دینی شدن روشنفکر ندارد. این رکن به خود جوهره روشنفکری مرتبط است و باید آن را در تعریف روشنفکر جستوجو کرد، آنجا که از مسئولیت اجتماعی روشنفکر سخن به میان میآید.
رکن سوم نیز دینی کردن عصر است که بیش از آنکه یک برنامه پژوهشی باشد، یک برنامه عمل است. البته به نظر ما نیز چنین رکنی، شرط لازم روشنفکری دینی است؛ اما نمیتوان آن را به عنوان یکی از ارکان یک برنامه پژوهشی خاص برشمرد. بهتر است به جای دو قید، سه قید اضافه کنیم: 1) دینداری؛ 2) داشتن برنامه پژوهشی خاص در معارف دینی؛ 3) تلاش برای دینی کردن عصر. شرط دوم را به معنای مدرنسازی دین نمیگیریم؛ بلکه به معنای پاسخگو ساختن دین به نیازهای معرفتی و عملی عصر جدید برمیشمریم. طبیعی است که روشنفکر دینی در برخورد با عصر جدید، با مفاهیم و ارزشهای مدرن نیز سر و کار پیدا میکند؛ اما نباید تابع آنها و مقلد پدیدآورندگان این ارزشها شود، که این خود نوعی تقلید مذموم است. اگر جهان غرب در سیر تحول تاریخی خود به چنین ارزشها و مفاهیمی دست یافت، دلیلی ندارد که جهان اسلام نیز همان راه را طی کند و به تقلید کورکورانه از غرب دچار آید.
6. پاسخهای آقای علویتبار به دو استدلالی که مخالفان امکان جمع روشنفکری و دینی بودن آوردهاند، درست و پذیرفتنیاند. اما چنانکه در بندهای پیش آمد، زمانی میتوان این دو پاسخ را پذیرفت که در تعریف خود از روشنفکر، تعهد به مفاهیم و ارزشهای مدرن را شرط نکرده باشیم.
به نظر من روشنفکر کسی است که چهار ویژگی دارد:
1. به گفتمان مدرن وارد شده است. یعنی به طور مشخص، از منظومهای از واژهها، مفاهیم و تعبیرات بهره میبرد که با یکدیگر سنخیت و خویشاوندی دارند و در مجموع، بر نظام فکری ـ معیشتی مدرن دلالت کرده و از آن پرده برمیدارند.
2. انسانگراست. به این معنا که توجه به نیازهای انسان، تعریف حقوق انسان، خوشبخت ساختن انسان و حل مسائل و مشکلاتی که انسان با آن دست به گریبان است، برایش اولویت و تقدم دارد.
3. برخوردی انتقادی با اندیشهها و روابط اجتماعی دارد.
4. متعهد است و نسبت به جامعه و سرنوشت آن احساس مسئولیت میکند. این ویژگی، روشنفکری را از کار آموزشگاهی و علمی صرف، متمایز میسازد. ظاهر این عبارات، شما را به خطا نیندازد. ممکن است کسی همه موارد فوق را منفی تلقی کند؛ گفتمان مدرن ممکن است پشت کردن به حقیقت تلقی شود؛ انسانگرایی به پرستش نفس اماره تعبیر گردد و برخورد نقادانه، منفیبافی و خیالپردازی و بیتوجهی به واقعیتها نام میگیرد. حتی اینکه روشنفکر خود را مسئول هدایت و نجات جامعه بپندارد، ممکن است خودبزرگبینی احمقانهای جلوه کند.
روشنفکر دینی، «روشنفکر دینداری است که یک برنامه پژوهشی خاص را دنبال میکند». این تعریف شامل سه جزء اصلی است: روشنفکر، دیندار و برنامه پژوهشی خاص. روشنفکر دینی فرد مؤمنی است. به این معنا که به مجموعهای از گزارهها باور دارد (مانند اینکه خدا وجود دارد، جهان هدایت شده است و...). مواجهه او با خداوند همراه عشق و هیبت است و اراده زیستن بر اساس فرامین الاهی را دارد. یعنی خود را دلبسته و وابسته به یک سنت و دین خاص و متعلق به جماعت دینداران و مؤمنان به یک دین میداند. من جزء سوم، یعنی برنامه پژوهشی خاص، را به همان معنای لاکوتوشی آن بهکار میبرم. این برنامه پژوهشی، به گمان من، چند رکن اصلی دارد: اول، عصری کردن دین؛ به معنای نقد سنت و قرائت سنتی از دین، با بهرهگیری از عقل مدرن و دستاوردهای آن، از یکسو و تلاش برای بازخوانی و بازسازی سنت و ارائه قرائت مدرن از دین، از سوی دیگر. دوم، نوسازی درونزای جامعه؛ به معنای تلاش برای دستیابی به الگو و راهبردی برای مدرن شدن که برخاسته از نیازهای جامعه و از راهی متناسب با ویژگیها و شرایط خاص آن باشد. سوم، دینی کردن عصر؛ به معنای بازسازی و نوسازی جامعه بر مبنای معرفت مدرن از دین. جامعهای که در عین مدرن بودن دینی و معنوی نیز هست.
جزء اول این برنامه پژوهشی، آن را در تقابل با بنیادگرایان و سنتگرایان قرار میدهد. روشنفکران دینی در عین تعلق به یک سنت، به نقد آن نیز اقدام میکنند. همین جزء، روشنفکری دینی را از برنامههای پژوهشی مبتنی بر «گسست از سنت و نفی دین» جدا میکند. جزء دوم در تقابل با طرفداران «نوسازی برونزا» قرار میگیرد. یعنی کسانی که راه غرب را تنها راه مدرن شدن میدانند و به گمان آنها میتوان مدرنیته را نیز وارد کرد. جزء سوم، روشنفکری دینی را در تقابل با مادیگرایی، دینگریزی و معنویتستیزی قرار میدهد. البته کسانی هستند که هیچیک از ویژگیهای پیش گفته را ندارند؛ اما معتقدند که «ما باید در دنیا، به گونهای زندگی کنیم که گویی خدایی نیست؛ یا اگر هست، کاری به ما ندارد». طرفداران این دیدگاه نیز با روشنفکری دینی در تقابل قرار میگیرند. از نگاه روشنفکری دینی، هیچچیز جای دین را پر نمیکند. دین، شرط لازم خوشبختی بشر است.
برخی منتقدان به یکی از این اجزا نقد دارند و به همین دلیل روشنفکری دینی را غیرممکن میدانند. آنها میگویند نمیتوان هم به عقل خودبنیاد و نقاد مدرن پایبند بود و هم دلبستگی دینی داشت. اغلب منتقدان برای این ادعا، استدلالی نمیآورند. اما با زحمت زیاد از لابهلای حرفهای آنها، میتوان به دو استدلال اشاره کرد: گروهی معتقدند که چون دینداری مستلزم باور به دیدگاههایی است که ناشی از عقل مدرن نیستند، بنابراین نمیتوان هم دیندار بود و هم به عقل مدرن پایبند بود. این استدلال یک پیشفرض اساسی دارد و آن این است که تنها باورهایی مدرن هستند که ناشی از عقل مدرن باشند و از منبع و منشأ دیگری حاصل نشده باشند. مشکل این استدلال این است که مبتنی بر تصوری از عقلانیت است که به آن «عقلانیت حداکثری» میگویند. امروز، عقلانیت حداکثری قابل دفاع نیست؛ بلکه تنها میتوان از «عقلانیت انتقادی» دفاع کرد. بر اساس عقلانیت انتقادی، برای پذیرش یک باور، لازم نیست که حتما حاصل، عقل خودبنیاد باشد. ما در عقلانیت «از کجا آوردهای؟» نداریم. باورها و عقاید ما میتوانند از هر منشأی ناشی شوند. مهم این است که با عقل ما تعارضی نداشته باشند. حتی لازم نیست که ما درستی آنها را با عقل ثابت کنیم. همینکه نتوان نادرستی آنها را ثابت کرد، کافی است و میتوان به آنها باور داشت. به علاوه، امروز میدانیم که عقل، داوری بیطرف نیست. تصور عقلورزی که از هیچ عنصری غیر از استدلال عقلی تأثیر نپذیرد، با واقعیت فاصله دارد. عقل ما انسانها تحت تأثیر سوابق، ارزشها، موقعیتها و حساسیتهایمان قرار میگیرد. هیچیک از ما با ذهن خالی با جهان برخورد نمیکنیم و نمیتوانیم خود را از همه تأثیرات پیرامونی آزاد کنیم.
استدلال دیگری که گاه مطرح میشود این است که دینداری و ایمانورزی مستلزم نوعی تسلیم و اعتقاد است؛ درحالیکه لازمه تعقل مدرن، نوعی موقتی، غیرقطعی و آزمایشی بودن است. چگونه میشود ایمان آورد و دل بست، درحالیکه شناختهای ما هر زمان در معرض تغییر و تبدیل است؟ التزام به عقل مدرن، یعنی آمادگی برای تغییر و پذیرش بدیلهای تازه و التزام به دین، یعنی اطمینان و استقرار. آنها، به ویژه، مدعیاند که التزام دینی، امکان نقد واقعی و ریشهای اندیشههای دینی را از ما میگیرد. در پاسخ به این دوستان باید گفت که «جمع میان التزام به یک نظریه در مقام عمل و نقد آن نظریه در مقام نظر، پدیدهای شایع است و در همه قلمروها، از جمله قلمرو علم نیز، بالفعل، جاری است». برای مثال، عموم دانشمندان نظریههای علمی را تحولپذیر و موقتی میدانند و جامعه علمی، مستمرا، در نقد آن نظریهها میکوشد. درعینحال، عموم انسانها، از جمله دانشمندان، بر مبنای همین نظریههای علمی تحولپذیر و غیرجاودانه عمل میکنند و حتی دست به اقدامات خطیری میزنند. باورها و احکام دینی تا زمانی که خلاف آن ثابت نشود، درست و لازمالاجرا هستند. به علاوه، جنس ایمان به گونهای است که نمیتوان آن را تنها به یک نظریه و درست و غلط بودن آن تقلیل داد. ایمان یک دگرگونی وجودی است. چیزی فراتر از دانستن و قبول داشتن یک یا چند گزاره، علاوه بر آنچه گفتم، و دلالت بر امکان جمع دینداری و نقادی مدرن دارد. به یک معنا میخواهم ضرورت دینی را اینچنین جمع، و از آن دفاع کنم. از نظر دینی، خداوند است که محل وثوق و اعتماد میباشد و نه دستگاههای فکری که پروردهایم.
محور اصلی فعالیتهای روشنفکران دینی، نقد «بنیادگرایی دینی» بوده است. کافی است به پیامدهای گسترش بنیادگرایی دینی در جوامع اسلامی، برای مثال الجزایر، توجه کنید، تا اهمیت نقش روشنفکران دینی را در این زمینه دریابید. گمان نمیکنم هیچ جریان دیگری بتواند ادعا کند که در فرآیند نقد بنیادگرایی در ایران، کاری قابل مقایسه با روشنفکران دینی انجام داده است. اما روشنفکران دینی، خارج حوزه دینشناسی نیز دستاوردهایی داشتهاند که برخی از آنها را میتوان اینطور فهرست کرد: 1. ایفای نقش محوری در معرفی و ترویج برخی از دانشهای مدرن در جامعه علمی ایران. به طور مثال فلسفه علوم تجربی (علمشناسی فلسفی)، فلسفه علم تاریخ و فلسفه دین؛ 2. احیا و تثبیت دیدگاه سه منبع فرهنگی. مطابق این دو دیدگاه، فرهنگ امروز ما از سه منبع ایران پیش از اسلام، دوران اسلامی و مدرنیته تغذیه میکند؛ و اعتلا و توسعه فرهنگی ما نیز در گرو حفظ عناصر سازگار با عقل و توجه به مسائل واقعی جامعه است؛ 3. مشارکت فعال و مؤثر در نقد بنیانهای نظری تمامیتخواهی (توتالیتاریسم) در عرصه اندیشه و سیاست. دقت داشته باشید که تمامیتخواهی، تنها بیماری زمامداران ما نبوده؛ بلکه اپوزیسیون ما نیز در اغلب موارد به آن مبتلا بوده است؛ 4. ایفای نقش مؤثر در تبدیل سرمشقِ غالبِ شناختشناسی، از «واقعباوری ساده» به «واقعباوری انتقادی».
دیدگاه سیاسی روشنفکری دینی در آستانه انقلاب اسلامی دو محور اصلی داشت: اصل محدودیت و مسئولیت قدرت زمامداران و اصل اصالت رهبری (نه رهبر). میتوانم به چند دستاورد اساسی در زمینه دیدگاه سیاسی در روشنفکری دینی بعد از انقلاب اشاره نمایم:
1. حل مسئله مبنای مشروعیت حکومت از نگاه یک دیندار متعهد. همه آنها به مشروعیت الاهی ـ مردمی باور دارند. خداوند حق حکومت کردن را به مردم تفویض کرده است و حکومت باید مشروعیت خود را از مردم بگیرد.
2. تفکیک میان مفاهیم «امت»، «دارالاسلام» و «ملت» و طرح این نکته که کشورهای اسلامی موجود را نمیتوان در قالب امت تحلیل کرد و احکام امت را درباره آنها جاری ساخت. کشورهای اسلامی، «ملت ـ حکومت» (حکومت ملی) هستند و مبنای اتحاد آنها نه اشتراک در عقیده که برخورداری از حق مالکیت مشاع بر یک سرزمین مشخص است.
3. آمادهسازی مبناهای معرفتشناختی و انسانشناختی لازم برای پذیرش تکثر و چندگونگی اندیشهها، سلیقهها، منافع و رفتارها در جوامع اسلامی و به رسمیت شناختن حق متفاوت بودن و حق سازمانیابی در قالب انجمنهای داوطلبانه برای افراد جامعه و در واقع زمینهسازی ذهنی برای شکلگیری و گسترش جامعه مدنی در کشورهای اسلامی.
4. پذیرش برابری حقوقی ـ سیاسی افراد جامعه با مبتنی کردن ملیت افراد بر مالکیت مشاع افراد، مستقل از دین و عقایدشان بر کشور.
5 . تلاش برای تعریف حکومت دینی با تکیه بر ویژگیهای جامعه به جای تأکید بر ویژگیهای زمامداران.
مردمسالاری دینی شکلی از مردمسالاری است که در آن به دلیل اکثریت داشتن دینباوران و گرایشهای دینخواهانه در جامعه، خط مشیگذاری عمومی در آن با الهام و تأثیرپذیری از ارزشها و دغدغههای دینی انجام میگیرد.
ما با مخالفان عنوان مردمسالاری دینی، در مواردی اختلاف دیدگاهی داریم. من به برخی از آنها اشاره میکنم: یک اختلاف این است که ما معتقدیم دین، به ویژه اسلام، تنها یک باور و ایمان شخصی و خصوصی نیست و میتواند به واسطه گرایش و عمل پیروانش حضور فعال در زندگی جمعی و عرصه عمومی داشته باشد. ما همانطور که با حضور انحصاری دین و گرایشهای دینی در عرصه عمومی مخالفیم، با اخراج دین از عرصه عمومی و محدود کردن اجباری آن به زندگی خصوصی نیز مخالفیم. اختلاف دوم این است که ما معتقدیم برای گذر به مردمسالاری و دستیابی به جمهوریت پایدار، نمیتوان دین را در جامعه ایران نادیده گرفت و آن را در پرانتز گذاشت و دور زد.
علاوه بر این، ما تقویت انگیزههای اخلاقی و دینی برای فعالیت سیاسی، به معنای نفی هدف غایی بودن کسب قدرت، خدمت به خلق بدون انتظار پاداش دنیوی، دوست داشتن خلق خدا و ظلمستیزی به عنوان یک وظیفه را موجب سلامت بیشتر عرصه سیاست و معنادار شدن زندگی سیاسی و تعالی شخصیت فعالان سیاسی میدانیم؛ درحالیکه منتقدان چنین تصوری از حضور دین ندارند.
اشاره
1. آقای علویتبار پیش از ارائه تعریف مورد نظرش از «روشنفکری دینی»، میگوید که این تعریف او استقرایی است، ناظر به افراد موجود و ناظر به عرف به کارگیرندگان آن است. در این صورت مجال بسیاری برای چون و چراها و باید و نبایدها وجود ندارد. زیرا چون و چرا در واقعیتهای موجود و در مقام توصیف آنها معنا ندارد؛ همینطور باید و نباید. در این مقام، تنها میتوان گفت: «این است و جز این نیست» و اگر قدمی بیش برداریم، میتوانیم بگوییم: «چگونه چنین شد».
2. بر اساس تعریف آقای علویتبار از روشنفکری، اگر کسی با اتکا به شرط سوم، یعنی برخورد انتقادی با اندیشهها و... ، به نقد هنجارها و باورهای گفتمان مدرن بپردازد، دیگر روشنفکر نیست. درحالیکه به نظر میرسد این تعریف درست نیست. آنچه محور اصلی تعریف روشنفکر قرار میگیرد، بهرهبرداری از یک سلسله مفاهیم از پیش موجود، به نام منظومه فکری مدرنیته نیست؛ بلکه روشی است که منجر به تولید آن دسته مفاهیم و تعبیرات شده است که ممکن است در زمان دیگری منجر به تعبیرات و مفاهیم دیگری شود. بنابراین به جای تکیه بر یک محصول خام، باید بر روش اتکا کرد و به نظر میرسد بتوان روش عقلانیت انتقادی را جوهر اصلی روشنفکری به حساب آورد.
3. باید دید مقصود از شرط دوم، یعنی انسانگرایی، چیست و در برابر چه چیزی قرار میگیرد. همانطور که آقای علویتبار توضیح دادهاند، برای روشنفکر توجه به نیازها و حقوق انسان اولویت دارد؛ اما باید پرسید که بر چه چیزی اولویت دارد. روشن است که مقصود این نیست که بر نیازها و حقوق حیوانات اولویت دارد؛ زیرا هیچگاه خلاف آن مفروض نبوده است. همچنین موجود دیگری در جهان نیست که بتواند طرف دیگر این مقایسه قرار گیرد، مگر خداوند تبارک و تعالی. در اندیشههای سنتی، الزامات و تکالیف الاهی بر همه چیز تقدم و اولویت دارد. برای روشنفکر، تکالیف الاهی به همان اندازه دارای اهمیت و اولویت نیست، بلکه حقوق، نیازها و خوشبختی انسان در دنیا اولویت پیدا میکند. بنابراین واضح است که این شرط در برابر اولویت امر و نهی خداوند است. در این صورت، آیا این شرط دقیقا به همان چیزی منجر نمیشود که جناب علویتبار از آن به عنوان موارد منفی یاد کردند؟ یعنی آیا این شرط به پرستش نفس اماره منتهی نمیشود؟ پاسخ مثبت است. زیرا معنای تقدم بخشیدن به نیاز انسان این نیست که نیازها را از دید خداوند تعریف کنیم، تا بتوان از این میانه وجه جمعی میان این دو موضوع پیدا کرد؛ بلکه نیازها نیز از دید خود انسان تعریف میشود و این به معنای حاکم ساختن عقل بشری در دو مقام نظر و عمل، در برابر حاکمیت عقل کل هستی است و این چیزی جز همان پرستش نفس اماره نیست.
بنابراین، با فرض شرط بودن این نوع انسانگرایی، که در واقع انسانمحوری بیپایانی در برابر خدامحوری است، سخن گفتن از روشنفکری دینی، پارادوکسیکال است. این استدلال، در موضوع عدم امکان جمع میان روشنفکری و دینی بودن، غیر از دو استدلالی است که آقای علویتبار آوردهاند. اگر قید انسانگرایی را از تعریف روشنفکر حذف کنیم، این تضاد از میان میرود و امکان روشنفکری دینی فراهم میآید.
4. بنابراین میتوان با حذف دو شرط اول و دوم و پذیرش شرایط سوم و چهارم، روشنفکر را اینگونه تعریف کرد که «روشنفکر کسی است که با داشتن احساس مسئولیت نسبت به ساختن جامعه خود، برخوردی انتقادی با اندیشهها و روابط اجتماعی دارد و با تکیه بر خرد نقاد، همیشه در حال نقد هنجارها، باورها و رفتارهای جامعه خود است».
5 . آقای علویتبار برای تعریف روشنفکر دینی، دو قید به تعریف روشنفکر اضافه میکنند: یکی دینداری و دیگری داشتن برنامه پژوهشی خاص. البته ایشان بعدا مرادشان را از برنامه پژوهشی خاص توضیح دادهاند و سه رکن برای آن برشمردهاند که یکی از آنها مدرنسازی دین است. در این مورد باید گفت که مدرنسازی دین در واقع به نفی دین میانجامد و قرائتی از دین عرضه میدارد که ماهیتا با جوهره دین ناسازگار است؛ زیرا جوهر دین تعبد و پذیرش ربوبیت الاهی است و جوهر مدرنیته نفی چنین تعبدی است.
اما رکن دوم آن، به نظر آقای علویتبار، نوسازی درونزای جامعه است که به نظر میرسد این رکن ربطی به دینی شدن روشنفکر ندارد. این رکن به خود جوهره روشنفکری مرتبط است و باید آن را در تعریف روشنفکر جستوجو کرد، آنجا که از مسئولیت اجتماعی روشنفکر سخن به میان میآید.
رکن سوم نیز دینی کردن عصر است که بیش از آنکه یک برنامه پژوهشی باشد، یک برنامه عمل است. البته به نظر ما نیز چنین رکنی، شرط لازم روشنفکری دینی است؛ اما نمیتوان آن را به عنوان یکی از ارکان یک برنامه پژوهشی خاص برشمرد. بهتر است به جای دو قید، سه قید اضافه کنیم: 1) دینداری؛ 2) داشتن برنامه پژوهشی خاص در معارف دینی؛ 3) تلاش برای دینی کردن عصر. شرط دوم را به معنای مدرنسازی دین نمیگیریم؛ بلکه به معنای پاسخگو ساختن دین به نیازهای معرفتی و عملی عصر جدید برمیشمریم. طبیعی است که روشنفکر دینی در برخورد با عصر جدید، با مفاهیم و ارزشهای مدرن نیز سر و کار پیدا میکند؛ اما نباید تابع آنها و مقلد پدیدآورندگان این ارزشها شود، که این خود نوعی تقلید مذموم است. اگر جهان غرب در سیر تحول تاریخی خود به چنین ارزشها و مفاهیمی دست یافت، دلیلی ندارد که جهان اسلام نیز همان راه را طی کند و به تقلید کورکورانه از غرب دچار آید.
6. پاسخهای آقای علویتبار به دو استدلالی که مخالفان امکان جمع روشنفکری و دینی بودن آوردهاند، درست و پذیرفتنیاند. اما چنانکه در بندهای پیش آمد، زمانی میتوان این دو پاسخ را پذیرفت که در تعریف خود از روشنفکر، تعهد به مفاهیم و ارزشهای مدرن را شرط نکرده باشیم.