جنبش نرم افزاری و چیستی علم اسلامی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
اسلامی بودنِ یک علم یا معرفت را تنها از طریق روششناسی مناسب و منطق استناد به وحی میتوان دریافت. ازاینرو، حتی دانشهای حسی و کاربردی نیز از دایره حجیت خارج نیست و علوم دینی همه عرصههای معرفتی بشر را میپوشاند. برای دستیابی به علوم کاربردی، نخست باید «فلسفهشدن» تولید شود تا بر آن اساس، منطق مناسب، مدل و معادلههای اسلامی تولید گردد.متن
سیاست روز ، 19/8/82
برای اسلامی بودن یک علم، صرف ارتباط مفهومی و معرفتی کفایت نمیکند؛ بلکه این رابطه باید متدیک و منطقی هم باشد. یعنی اگر یک نظام معارفی به شیوه منطقی به وحی استناد داده شد، میتوان آن را اسلامی نامید؛ آن هم نه اسلامی به نحو مطلق، بلکه متناسب با ظرفیت فرهنگی جامعه؛ درغیراینصورت استناد به دین در بستر تاریخ، تکاملپذیر است. از این نظر به گمان من، در بین علوم موجود که علوم اسلامی نامیده میشوند، بهتر است غیر از فقه، مابقی را «علوم مسلمین» بنامیم، نه «علوم اسلامی».
اگر شما به لحاظ منطقی، شیوه عملیات پژوهشی خود را در فلسفه و عرفان از استناد به دین قطع کردید، هیچ دلیلی ندارد که مکاشفه و شهود یا تعالیم نظری، حتما به معارف دینی منتهی شود. شاهدش هم این است که در دنیا، عرفانهای مختلفی وجود دارد، از عرفانهای سرخپوستی آمریکا تا عرفان هندی. کما اینکه فلسفههای متفاوتی هم هست که بسیاری از آنها در تناقض با آموزههای وحی و انبیاست. پس دلیلی ندارد که عقل مستقل و شهوت و مکاشفه، مستقل از هدایت انبیای الاهی با آموزههای دینی هماهنگ شود. اگر در دنیای اسلام بین اینها و آموزههای وحی ارتباطی هم هست، از تأثیر ناخودآگاه ایمان پژوهشگران بر اندیشهشان بوده است؛ نه اینکه ارتباط منطقی و متدیک وجود داشته باشد.
این نکته برمیگردد به بحثی معرفتشناسانه. اگر معرفت را مقوم به اختیار دانستید، وقتی میخواهید عملیات قوای ادراکی انسان را تحلیل کنید، کیفیت فهم، تابع اراده میشود و از اینجا حجیت فهم مطرح میشود، حتی فهم حسی. اینطور نیست که دایره علوم حسی از دایره حجیت بریده باشد و بگوییم آنها متد خاص خودشان را دارند؛ بلکه حجیت آنها برمیگردد به هماهنگی با وحی. لذا، این جهتگیری باید تبدیل به منطق و قاعده شود و عقلانیت و دستگاه سنجش آن تمام شود. پس دو دسته علم درست میشود که هر دو هم کارآمدند و بر اساس هر یک میشود تمدنسازی کرد؛ یکی مبنای تمدنسازی دینی میشود و دیگری تمدنسازی غیردینی.
بر این اساس، دایره علوم دینی همه عرصههای معرفتی بشر را میپوشاند. ارتباط منطقی و متدیک بین علوم کاربردی و دین باید تمام شود. البته این منطقی که از آن سخن میگوییم، در واقع نظام منطق است؛ نه یک منطق بسیط؛ یک نظام منطقی که در هر عرصهای، نحوه هماهنگی همان عرصه با دین را تمام کند. پیداست، اینکه ما میگوییم فیزیک اسلامی به این معنا نیست که علم فیزیک باید نقلی شود، مثل فقه. شیوه استناد در فقه غیر از فیزیک است؛ کما اینکه شیوه استناد در هر دو غیر از فلسفه است. ولی شما حتما باید بتوانید همه عرصههای عملکرد قوای نظری و سنجشی بشر را زیر چتر هدایت وحی بیاورید.
من تحجر را در فرهنگ حاکم بر معرفتهای دینیمان میدانم. تحجر در منطق و در فلسفه منطق است. یعنی آنجا که ما روشسازی میکنیم؛ حوزهها و نسبت آنها را با هم تعریف میکنیم. ما فرهنگی داریم که جزو واضحاتی شده که هیچکس هم در آن مناقشه نمیکند.
چرا بقیه عرصهها را از دایره دین بیرون میبرید؟ این دستهبندیهایی که ما به آنها پایبندیم مستند به دین نیست. اینکه میآیید عرصهها را میبرید و میگویید چهار حوزه عقل، حس، شهود و وحی، از کجا آمده؟ تحجر یعنی روی همین تقسیمبندی ایستادن. نه این دستهبندی برای قوای ادراکی بشری درست است و نه نسبت اینها با وحی، اینطور برقرار میشود. آیا وحی، مال جایی است که عقل و حس کار نمیکند؟
ما دعوایمان با طرفداران دین حداقلی، سر توحید است. اگردر همه عرصهها عبد هستی، مناسک عبودیت را باید از دین بگیری. دعوا سر پرستش خداست. دین حداقلی شرک را مجاز میداند؛ تعریف توحید را عوض میکند. ما مدعی هستیم که اصولاً ولایت دینی، ولایت خدای متعال بر عالم که تکامل عالم تحت ولایت او واقع میشود، باید بر همه شئون جاری شود. ما باید در حیات فردی و جمعیمان، اخلاق در تولاّ پیدا کنیم. من از شما سؤال میکنم که دانش تجربی را برای چه میخواهید؟ جز برای جریان نیاز و ارضا؟ خب جریان نیاز و ارضا را دین باید هدایت کند. در واقع ما در طول تاریخمان هم تابع دین حداکثری نبودیم؛ به دین خدا، قید میزدیم! دستگاه موازی درست میکردیم.
از نظر معرفتشناسی، اگر در اراده انسان، اخلاص نبود، یک جور دیگر میفهمد؛ حس او طور دیگری درک میکند؛ یک جور دیگری علمسازی میکند. این نکته معرفتشناسانه است که اراده در حوزه حس و عقل نظری و شهود هم حضور دارد و کیفیت شهود و سنجش و احساس بشر را متأثر میکند. دوم اینکه اطلاق ولایت خدای متعال، قید نمیپذیرد. اراده انسان باید تحت ولایت خدا عمل کند.
علم را بر اساس فلسفه یونان تعریف میکنیم، بعد هم میآییم روایت اطلبوا العلم ولو بالصین را مطرح میکنیم. درحالیکه همین روایات میگویند: «علم هم از خانه ما اهل بیت علیهمالسلام بیرون میآید». غیر از این، علم نیست و همهاش جهالت است. نگاه جامع نکردن و تفقه نکردن، آنجا که به سراغ دین میرویم، مضر است.
رسیدن به یک معادله اسلامی باید چه مراحلی را طی کند؟ باید «فلسفه شدن» تولید شود و منطقسازی شود؛ بعد بر اساس منطقسازی بتوانید علم دینی تولید کند.
من هم با اینکه مدعی تمدن اسلامی هستم، میگویم الان در مرحله گذار، از تجارب غرب استفاده کنید. پیغمبر هم در مرحله گذار بود و داشت جامعه را به سمت مدل مطلوب میبرد. لذا به عقیده من اصلاً، در شرع «امضا»، به مفهوم اصطلاحی، نداریم، اما انحلال داریم. شرع، آنچه مربوط به وحی نیست را در درون خود منحل میکند. این غیر از امضاست. بله، ممکن است چیزهایی را از آموزههای انبیای گذشته امضا کند؛ اما بشر چیزهایی در مسیر زندگی، جدای از ادیان، تعریف کرده و مناسباتی را چیده است که امضا کردنی نیست، منحلکردنی است. شما در دو سیستم دقیق، هیچکدام از اجزا را نمیتوانید به جای یکدیگر بهکار ببرید، مگر دقتش کم شود.
موضوع «فلسفه شدن»، سرپرستی نظام جامعه، فلسفه ولایت اجتماعی یا به تعبیر دیگر،
فلسفه مهندسیِ توسعه اجتماعی است. فلسفه شدن، مبنای تولید سه منطق میشود: منطق استنباط؛ تولید معادله؛ منطق مدلسازی. بر پایه این سه، روش پژوهش در معارف دینی که کار حوزه است، تولید معادله که در دانشگاههاست و برنامهریزی که در دستگاههای اجرایی است، تبیین میشود. پژوهشها با این سه منطق هماهنگ میشوند. پس، این فلسفه یک روش عام و نسبیت عامل تعریف میکند. نسبیت عام به شما سه منطق میدهد که پژوهشهای شما را در سه حوزه هماهنگ میکند. لذا در تفقه جامعه دینی، به حکمت حکومتی، فقه حکومتی و عرفان حکومتی میرسید، در دانشگاهها به نظام معادلات و در اجرا هم به نظام اجرا.
به نظر من مقابل فرهنگی که مدعی تمدن اسلامی است، دو جریان وجود دارد که هیچکدام هم کمخطرتر از دیگری نیست. ما این دو مانع را بر سر راه تفقه تکاملی در دین داریم. اولی (یعنی انفعال) در برخورد با عینیت میخواهد اقتضائات عینی را بر معرفت دینی حاکم کند. البته برای این کار هم در غرب تئوریسازی شده است؛ نظرات مختلف هرمنوتیکی همین کار را میکنند. نظریه قبض و بسط، بخشی از اندیشههای هرمنوتیکی است. در واقع تکامل تکنولوژی، مبدأ پیدایش تکامل ارضا و نیاز میشود و تکامل ارضا و نیاز اجتماعی، بر معرفت دینی حاکم میشود. یعنی دین توجیهگر توسعه مادی میشود و مشروعیت آن را تمام میکند. اینها معنی اجتهاد و مقتضیات زمان را چنین میدانند که دین «توجیهگر» تحول شود، نه «حاکم» بر تحول.
در مقابل، اندیشههای تحجرگرایانهای که تعبد به دین را برابر ساختارگرایی میدانند، نمیتوانند بین تعبد و تکامل جمع کنند. ولی اندیشه تکاملگرایانه بر مبنای تعبد به دین، میخواهد تکامل اجتماعی را مهندسی کند؛ به طوریکه رهبری زمان، مکان و حادثهها را به دست دین بدهد؛ نه اینکه دین، توجیهگر تمدن مادی شود یا دین به ساختارگرایی یا حفظ ثبات ساختارها ختم شود. آن چیزی که میتواند تکاملگرایی بر پایه تعبد را تمام کند، به مراحلی از سیر نیاز دارد که یک گامش تولید «فلسفه شدن» است. لذا ما برای مواجهه با این دو جریان هم، به یک سازماندهی جدید احتیاج داریم که برای تحقق آن، فقط تولید فکر کفایت نمیکند. روشهای برخورد آنها، شیوه موضعگیری در برابرشان و سازماندهی اجتماعی باید شناسایی شود، تا بتوانیم به تولید نرمافزاری تمدن اسلامی برسیم.
اشاره
آنچه در این گفتوگو آمده است، بیانگر نگرشی متفاوت به حوزه دین و علم و طرحی دیگر برای مدیریت اجتماعی است. هرچند نمیتوان به دستهبندیهای کلی دلخوش داشت و به سادگی، اندیشمندان و اندیشهها را به صورت کلیشهای تقسیمبندی نمود؛ ولی در مجموع میتوان گروهها یا گرایشهای زیر را در این خصوص در بین نویسندگان و صاحبنظران مسلمان شناسایی کرد:
الف) گروهی بر این عقیدهاند که عقل ــ در معنای اعم که هم شامل معرفت فلسفی و هم علمی میشود ــ معیار اصلی و آخرین داور آدمی در فهم و موضعگیری است و هرگونه معرفت دیگر، از جمله وحیانی، تابعی از معرفت عقلانی است. ازاینرو، گفته میشود که با تکامل بشر و رشد عقلانیت، انتظار بشر از دین و فهم او از وحی دچار تحول شود و با توسعه سطح دانش و معرفت بیرونی، معرفت دینی نیز به حوزههای فردی و اخلاقی تقلیل مییابد. این نگرش که حاکم بر فضای فکری روشنفکران دینی است، «تولید دانش دینی» را مقولهای اساسا نادرست میشمارد و دانش را محصول عقل آزاد و مستقل بشر میداند.
ب) گروه دیگر کسانی هستند که حوزههای عقل و وحی را مستقل از یکدیگر میدانند و هر کدام از این دو حوزه را تابع روششناسی خاص خود میدانند. عقل برای پاسخگویی به پارهای پرسشها و نیازهاست و وحی نیز دستهای دیگر از سؤالات و نیازهای انسانی را تأمین میکند و دستیابی به معرفت در هر یک از این دو حوزه، روش مستقل و متفاوتی دارد. در این نگاه، عقل و وحی در نتایج و دستاوردها مرتبطاند؛ به این معنا که در مقام اجرا و عمل، باید از دستاوردهای علمی و فلسفی بشر به گونهای بهره برد که مخالفت با دین و شریعت نداشته باشد. چنانکه پیداست، در این دیدگاه نیز دانشهای تجربی و عقلانی در اساس و روش با دین پیوندی ندارند و هیچ ضرورتی برای تولید دانش دینی احساس نمیشود. نگرشهای سنتی در حوزههای دینی و بسیاری از متدینانِ دانشگاهی، معمولاً این تلقی را دنبال میکنند. واقعیت این است که جمهوری اسلامی در طول یک دهه گذشته در عرصه مدیریت و کارشناسی بیشتر متأثر از این جریان بوده است.
ج) اما گروه سوم هر دو دیدگاه گذشته را نقد میکنند و بر این باورند که باید میان حوزههای عقلی محض و تجربی محض با حوزههایی که عقل و تجربه با ارزشها و آرمانها ادغام میشوند، فرق گذاشت. ازاینرو، پیشنهاد میشود که بین علوم انسانی و فلسفههای مضاف از یک سو، و علوم طبیعی، منطقها و فلسفههای محض از سوی دیگر، تفکیک شود. علوم انسانی به دلیل تأثیرپذیری از مفاهیم ارزشی و دینی میتواند جهتدار باشد و عنوان «علوم انسانی دینی» در آنجا صادق است؛ ولی در سایر علوم، سخن از اسلامی یا غیراسلامی بودن آنها درست نیست. امروزه بسیاری از متفکرانِ نسلِ انقلاب در حوزه و دانشگاه، چنین رویکردی را پذیرا هستند و در یک طیف متنوعی از گرایشها، به این نظریه باور دارند. البته به رغم تلاشهایی که تاکنون در بازسازی علوم انسانی بر اساس مبانی اسلامی صورت گرفته است، هنوز نتایج چندان روشنی به دست نیامده است.
د) اما دسته چهارمی هم هستند که تفکر جدید غرب را از اساس باطل و مادیاندیشی و سکولاریسم را بر کل دانشها و فلسفه غربی حاکم میدانند. مهم اینجاست که اینان هرچند دانش غرب را سکولار و غیر دینی میشمارند، اما در مقابل، معمولاً نسبت به امکان تأسیس فلسفه یا دانشهای دینی عصر مدرن ابراز تردید میکنند. به زعم این گروه، تفکر مدرن چنان بر زمانه ما چیره شده است که گویا ماهیت و صورت غرب، همه زوایای ذهن و زندگی مردم ما را تسخیر نموده است و به هیچ روی از آن گریزی نیست. طرفداران مارتین هایدگر، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، و برخی دیگر از طرفداران پستمدرن در کشور ما، چنین بینشی را ابراز و ترویج میکنند.
ه ) اما گروه پنجم با جهتدار شمردن تمامی دانشهای بشری، معتقدند که اساسا نظام معرفت را میتوان به وصف اسلامی یا غیراسلامی موصوف ساخت و ازاینرو، دانشهای جدید را به طورکلی برآمده از فلسفه مادی غرب میدانند و تأسیس دانشهای جدید اسلامی را نه تنها ممکن، بلکه ضروریترین رسالت حوزه و دانشگاه در مسیر اسلامی کردن مدیریت کشور و در نهایت پیریزی تمدن اسلامی میدانند. این گروه نیز، البته، طیفی از آرا و اندیشهها را در درون خود جا میدهند که مباحث جناب میرباقری بیانگر یکی از این دیدگاههاست.
این گفتوگو به تفصیل از زوایای فکری ایشان پرده برمیدارد؛ هرچند هنوز هم ابهامهای فراوانی در این زمینه وجود دارد. ازآنجاکه پیشبینی میشود، احتمالاً بیشترین حجم مباحثات در نهضت نرمافزاری و تولید دانش دینی میان این گروه اخیر و گروه سوم صورت گیرد، در اینجا به برخی پرسشهای فراروی این نظریه اشاره میکنیم:
1. چگونه دین میتواند بدون استناد به عقل ــ که حجت باطنی و معیار درونی است ــ حجیت خویش را به اثبات رساند؟ اگر عقل حجت نهایی آدمی در تشخیص حق و باطل است، چگونه ایشان حجیت عقل را هم به دین بازمیگرداند؟
2. اگر معرفت و فهم را تابع اراده بدانیم، در واقع اعتبار همه معرفتها را مورد تردید قرار دادهایم و هیچ معیاری برای شناخت انبیای حَقّه از مدعیان حُقّه وجود ندارد. آیا سخن از حق و باطل بودن مدعیان دین، ما را مجبور به تفکیک حوزه عقل و حس از وحی و شهود نمیسازد؟
3. در اینجا معلوم نشده است که چگونه میتوان فلسفه محض یا تجربه محض را به امور دینی و ارزشی که در رتبه متأخر از عقل و حس هستند، مقید ساخت و درستی یا نادرستی عقلیات و حسیات را به وحی بازگرداند؟
4. ایشان فقه را مستند به وحی دانسته و سایر علوم اسلامی را غیرمستند میداند.
روشن نشده است که چرا فلسفه اسلامی و اخلاق اسلامی را که با فلسفه و اخلاق یونان بسیار تفاوت دارد و به معارف اسلامی نزدیک شده است، باید غیراسلامی بدانیم. معیار اسلامی بودن فلسفه و اخلاق چیست؟
5 . در این گفتوگو از «فلسفه شدن»، سخن به میان آمده و منطق «تولید معادله» و منطق «مدلسازی» را ضروری دانستهاند. هرچند توضیحاتی اجمالی ارائه شده است، ولی جا دارد که این مباحث به تفصیل توضیح داده شود تا فرهیختگان حوزه و دانشگاه بتوانند در این موارد بهتر داوری کنند.
برای اسلامی بودن یک علم، صرف ارتباط مفهومی و معرفتی کفایت نمیکند؛ بلکه این رابطه باید متدیک و منطقی هم باشد. یعنی اگر یک نظام معارفی به شیوه منطقی به وحی استناد داده شد، میتوان آن را اسلامی نامید؛ آن هم نه اسلامی به نحو مطلق، بلکه متناسب با ظرفیت فرهنگی جامعه؛ درغیراینصورت استناد به دین در بستر تاریخ، تکاملپذیر است. از این نظر به گمان من، در بین علوم موجود که علوم اسلامی نامیده میشوند، بهتر است غیر از فقه، مابقی را «علوم مسلمین» بنامیم، نه «علوم اسلامی».
اگر شما به لحاظ منطقی، شیوه عملیات پژوهشی خود را در فلسفه و عرفان از استناد به دین قطع کردید، هیچ دلیلی ندارد که مکاشفه و شهود یا تعالیم نظری، حتما به معارف دینی منتهی شود. شاهدش هم این است که در دنیا، عرفانهای مختلفی وجود دارد، از عرفانهای سرخپوستی آمریکا تا عرفان هندی. کما اینکه فلسفههای متفاوتی هم هست که بسیاری از آنها در تناقض با آموزههای وحی و انبیاست. پس دلیلی ندارد که عقل مستقل و شهوت و مکاشفه، مستقل از هدایت انبیای الاهی با آموزههای دینی هماهنگ شود. اگر در دنیای اسلام بین اینها و آموزههای وحی ارتباطی هم هست، از تأثیر ناخودآگاه ایمان پژوهشگران بر اندیشهشان بوده است؛ نه اینکه ارتباط منطقی و متدیک وجود داشته باشد.
این نکته برمیگردد به بحثی معرفتشناسانه. اگر معرفت را مقوم به اختیار دانستید، وقتی میخواهید عملیات قوای ادراکی انسان را تحلیل کنید، کیفیت فهم، تابع اراده میشود و از اینجا حجیت فهم مطرح میشود، حتی فهم حسی. اینطور نیست که دایره علوم حسی از دایره حجیت بریده باشد و بگوییم آنها متد خاص خودشان را دارند؛ بلکه حجیت آنها برمیگردد به هماهنگی با وحی. لذا، این جهتگیری باید تبدیل به منطق و قاعده شود و عقلانیت و دستگاه سنجش آن تمام شود. پس دو دسته علم درست میشود که هر دو هم کارآمدند و بر اساس هر یک میشود تمدنسازی کرد؛ یکی مبنای تمدنسازی دینی میشود و دیگری تمدنسازی غیردینی.
بر این اساس، دایره علوم دینی همه عرصههای معرفتی بشر را میپوشاند. ارتباط منطقی و متدیک بین علوم کاربردی و دین باید تمام شود. البته این منطقی که از آن سخن میگوییم، در واقع نظام منطق است؛ نه یک منطق بسیط؛ یک نظام منطقی که در هر عرصهای، نحوه هماهنگی همان عرصه با دین را تمام کند. پیداست، اینکه ما میگوییم فیزیک اسلامی به این معنا نیست که علم فیزیک باید نقلی شود، مثل فقه. شیوه استناد در فقه غیر از فیزیک است؛ کما اینکه شیوه استناد در هر دو غیر از فلسفه است. ولی شما حتما باید بتوانید همه عرصههای عملکرد قوای نظری و سنجشی بشر را زیر چتر هدایت وحی بیاورید.
من تحجر را در فرهنگ حاکم بر معرفتهای دینیمان میدانم. تحجر در منطق و در فلسفه منطق است. یعنی آنجا که ما روشسازی میکنیم؛ حوزهها و نسبت آنها را با هم تعریف میکنیم. ما فرهنگی داریم که جزو واضحاتی شده که هیچکس هم در آن مناقشه نمیکند.
چرا بقیه عرصهها را از دایره دین بیرون میبرید؟ این دستهبندیهایی که ما به آنها پایبندیم مستند به دین نیست. اینکه میآیید عرصهها را میبرید و میگویید چهار حوزه عقل، حس، شهود و وحی، از کجا آمده؟ تحجر یعنی روی همین تقسیمبندی ایستادن. نه این دستهبندی برای قوای ادراکی بشری درست است و نه نسبت اینها با وحی، اینطور برقرار میشود. آیا وحی، مال جایی است که عقل و حس کار نمیکند؟
ما دعوایمان با طرفداران دین حداقلی، سر توحید است. اگردر همه عرصهها عبد هستی، مناسک عبودیت را باید از دین بگیری. دعوا سر پرستش خداست. دین حداقلی شرک را مجاز میداند؛ تعریف توحید را عوض میکند. ما مدعی هستیم که اصولاً ولایت دینی، ولایت خدای متعال بر عالم که تکامل عالم تحت ولایت او واقع میشود، باید بر همه شئون جاری شود. ما باید در حیات فردی و جمعیمان، اخلاق در تولاّ پیدا کنیم. من از شما سؤال میکنم که دانش تجربی را برای چه میخواهید؟ جز برای جریان نیاز و ارضا؟ خب جریان نیاز و ارضا را دین باید هدایت کند. در واقع ما در طول تاریخمان هم تابع دین حداکثری نبودیم؛ به دین خدا، قید میزدیم! دستگاه موازی درست میکردیم.
از نظر معرفتشناسی، اگر در اراده انسان، اخلاص نبود، یک جور دیگر میفهمد؛ حس او طور دیگری درک میکند؛ یک جور دیگری علمسازی میکند. این نکته معرفتشناسانه است که اراده در حوزه حس و عقل نظری و شهود هم حضور دارد و کیفیت شهود و سنجش و احساس بشر را متأثر میکند. دوم اینکه اطلاق ولایت خدای متعال، قید نمیپذیرد. اراده انسان باید تحت ولایت خدا عمل کند.
علم را بر اساس فلسفه یونان تعریف میکنیم، بعد هم میآییم روایت اطلبوا العلم ولو بالصین را مطرح میکنیم. درحالیکه همین روایات میگویند: «علم هم از خانه ما اهل بیت علیهمالسلام بیرون میآید». غیر از این، علم نیست و همهاش جهالت است. نگاه جامع نکردن و تفقه نکردن، آنجا که به سراغ دین میرویم، مضر است.
رسیدن به یک معادله اسلامی باید چه مراحلی را طی کند؟ باید «فلسفه شدن» تولید شود و منطقسازی شود؛ بعد بر اساس منطقسازی بتوانید علم دینی تولید کند.
من هم با اینکه مدعی تمدن اسلامی هستم، میگویم الان در مرحله گذار، از تجارب غرب استفاده کنید. پیغمبر هم در مرحله گذار بود و داشت جامعه را به سمت مدل مطلوب میبرد. لذا به عقیده من اصلاً، در شرع «امضا»، به مفهوم اصطلاحی، نداریم، اما انحلال داریم. شرع، آنچه مربوط به وحی نیست را در درون خود منحل میکند. این غیر از امضاست. بله، ممکن است چیزهایی را از آموزههای انبیای گذشته امضا کند؛ اما بشر چیزهایی در مسیر زندگی، جدای از ادیان، تعریف کرده و مناسباتی را چیده است که امضا کردنی نیست، منحلکردنی است. شما در دو سیستم دقیق، هیچکدام از اجزا را نمیتوانید به جای یکدیگر بهکار ببرید، مگر دقتش کم شود.
موضوع «فلسفه شدن»، سرپرستی نظام جامعه، فلسفه ولایت اجتماعی یا به تعبیر دیگر،
فلسفه مهندسیِ توسعه اجتماعی است. فلسفه شدن، مبنای تولید سه منطق میشود: منطق استنباط؛ تولید معادله؛ منطق مدلسازی. بر پایه این سه، روش پژوهش در معارف دینی که کار حوزه است، تولید معادله که در دانشگاههاست و برنامهریزی که در دستگاههای اجرایی است، تبیین میشود. پژوهشها با این سه منطق هماهنگ میشوند. پس، این فلسفه یک روش عام و نسبیت عامل تعریف میکند. نسبیت عام به شما سه منطق میدهد که پژوهشهای شما را در سه حوزه هماهنگ میکند. لذا در تفقه جامعه دینی، به حکمت حکومتی، فقه حکومتی و عرفان حکومتی میرسید، در دانشگاهها به نظام معادلات و در اجرا هم به نظام اجرا.
به نظر من مقابل فرهنگی که مدعی تمدن اسلامی است، دو جریان وجود دارد که هیچکدام هم کمخطرتر از دیگری نیست. ما این دو مانع را بر سر راه تفقه تکاملی در دین داریم. اولی (یعنی انفعال) در برخورد با عینیت میخواهد اقتضائات عینی را بر معرفت دینی حاکم کند. البته برای این کار هم در غرب تئوریسازی شده است؛ نظرات مختلف هرمنوتیکی همین کار را میکنند. نظریه قبض و بسط، بخشی از اندیشههای هرمنوتیکی است. در واقع تکامل تکنولوژی، مبدأ پیدایش تکامل ارضا و نیاز میشود و تکامل ارضا و نیاز اجتماعی، بر معرفت دینی حاکم میشود. یعنی دین توجیهگر توسعه مادی میشود و مشروعیت آن را تمام میکند. اینها معنی اجتهاد و مقتضیات زمان را چنین میدانند که دین «توجیهگر» تحول شود، نه «حاکم» بر تحول.
در مقابل، اندیشههای تحجرگرایانهای که تعبد به دین را برابر ساختارگرایی میدانند، نمیتوانند بین تعبد و تکامل جمع کنند. ولی اندیشه تکاملگرایانه بر مبنای تعبد به دین، میخواهد تکامل اجتماعی را مهندسی کند؛ به طوریکه رهبری زمان، مکان و حادثهها را به دست دین بدهد؛ نه اینکه دین، توجیهگر تمدن مادی شود یا دین به ساختارگرایی یا حفظ ثبات ساختارها ختم شود. آن چیزی که میتواند تکاملگرایی بر پایه تعبد را تمام کند، به مراحلی از سیر نیاز دارد که یک گامش تولید «فلسفه شدن» است. لذا ما برای مواجهه با این دو جریان هم، به یک سازماندهی جدید احتیاج داریم که برای تحقق آن، فقط تولید فکر کفایت نمیکند. روشهای برخورد آنها، شیوه موضعگیری در برابرشان و سازماندهی اجتماعی باید شناسایی شود، تا بتوانیم به تولید نرمافزاری تمدن اسلامی برسیم.
اشاره
آنچه در این گفتوگو آمده است، بیانگر نگرشی متفاوت به حوزه دین و علم و طرحی دیگر برای مدیریت اجتماعی است. هرچند نمیتوان به دستهبندیهای کلی دلخوش داشت و به سادگی، اندیشمندان و اندیشهها را به صورت کلیشهای تقسیمبندی نمود؛ ولی در مجموع میتوان گروهها یا گرایشهای زیر را در این خصوص در بین نویسندگان و صاحبنظران مسلمان شناسایی کرد:
الف) گروهی بر این عقیدهاند که عقل ــ در معنای اعم که هم شامل معرفت فلسفی و هم علمی میشود ــ معیار اصلی و آخرین داور آدمی در فهم و موضعگیری است و هرگونه معرفت دیگر، از جمله وحیانی، تابعی از معرفت عقلانی است. ازاینرو، گفته میشود که با تکامل بشر و رشد عقلانیت، انتظار بشر از دین و فهم او از وحی دچار تحول شود و با توسعه سطح دانش و معرفت بیرونی، معرفت دینی نیز به حوزههای فردی و اخلاقی تقلیل مییابد. این نگرش که حاکم بر فضای فکری روشنفکران دینی است، «تولید دانش دینی» را مقولهای اساسا نادرست میشمارد و دانش را محصول عقل آزاد و مستقل بشر میداند.
ب) گروه دیگر کسانی هستند که حوزههای عقل و وحی را مستقل از یکدیگر میدانند و هر کدام از این دو حوزه را تابع روششناسی خاص خود میدانند. عقل برای پاسخگویی به پارهای پرسشها و نیازهاست و وحی نیز دستهای دیگر از سؤالات و نیازهای انسانی را تأمین میکند و دستیابی به معرفت در هر یک از این دو حوزه، روش مستقل و متفاوتی دارد. در این نگاه، عقل و وحی در نتایج و دستاوردها مرتبطاند؛ به این معنا که در مقام اجرا و عمل، باید از دستاوردهای علمی و فلسفی بشر به گونهای بهره برد که مخالفت با دین و شریعت نداشته باشد. چنانکه پیداست، در این دیدگاه نیز دانشهای تجربی و عقلانی در اساس و روش با دین پیوندی ندارند و هیچ ضرورتی برای تولید دانش دینی احساس نمیشود. نگرشهای سنتی در حوزههای دینی و بسیاری از متدینانِ دانشگاهی، معمولاً این تلقی را دنبال میکنند. واقعیت این است که جمهوری اسلامی در طول یک دهه گذشته در عرصه مدیریت و کارشناسی بیشتر متأثر از این جریان بوده است.
ج) اما گروه سوم هر دو دیدگاه گذشته را نقد میکنند و بر این باورند که باید میان حوزههای عقلی محض و تجربی محض با حوزههایی که عقل و تجربه با ارزشها و آرمانها ادغام میشوند، فرق گذاشت. ازاینرو، پیشنهاد میشود که بین علوم انسانی و فلسفههای مضاف از یک سو، و علوم طبیعی، منطقها و فلسفههای محض از سوی دیگر، تفکیک شود. علوم انسانی به دلیل تأثیرپذیری از مفاهیم ارزشی و دینی میتواند جهتدار باشد و عنوان «علوم انسانی دینی» در آنجا صادق است؛ ولی در سایر علوم، سخن از اسلامی یا غیراسلامی بودن آنها درست نیست. امروزه بسیاری از متفکرانِ نسلِ انقلاب در حوزه و دانشگاه، چنین رویکردی را پذیرا هستند و در یک طیف متنوعی از گرایشها، به این نظریه باور دارند. البته به رغم تلاشهایی که تاکنون در بازسازی علوم انسانی بر اساس مبانی اسلامی صورت گرفته است، هنوز نتایج چندان روشنی به دست نیامده است.
د) اما دسته چهارمی هم هستند که تفکر جدید غرب را از اساس باطل و مادیاندیشی و سکولاریسم را بر کل دانشها و فلسفه غربی حاکم میدانند. مهم اینجاست که اینان هرچند دانش غرب را سکولار و غیر دینی میشمارند، اما در مقابل، معمولاً نسبت به امکان تأسیس فلسفه یا دانشهای دینی عصر مدرن ابراز تردید میکنند. به زعم این گروه، تفکر مدرن چنان بر زمانه ما چیره شده است که گویا ماهیت و صورت غرب، همه زوایای ذهن و زندگی مردم ما را تسخیر نموده است و به هیچ روی از آن گریزی نیست. طرفداران مارتین هایدگر، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، و برخی دیگر از طرفداران پستمدرن در کشور ما، چنین بینشی را ابراز و ترویج میکنند.
ه ) اما گروه پنجم با جهتدار شمردن تمامی دانشهای بشری، معتقدند که اساسا نظام معرفت را میتوان به وصف اسلامی یا غیراسلامی موصوف ساخت و ازاینرو، دانشهای جدید را به طورکلی برآمده از فلسفه مادی غرب میدانند و تأسیس دانشهای جدید اسلامی را نه تنها ممکن، بلکه ضروریترین رسالت حوزه و دانشگاه در مسیر اسلامی کردن مدیریت کشور و در نهایت پیریزی تمدن اسلامی میدانند. این گروه نیز، البته، طیفی از آرا و اندیشهها را در درون خود جا میدهند که مباحث جناب میرباقری بیانگر یکی از این دیدگاههاست.
این گفتوگو به تفصیل از زوایای فکری ایشان پرده برمیدارد؛ هرچند هنوز هم ابهامهای فراوانی در این زمینه وجود دارد. ازآنجاکه پیشبینی میشود، احتمالاً بیشترین حجم مباحثات در نهضت نرمافزاری و تولید دانش دینی میان این گروه اخیر و گروه سوم صورت گیرد، در اینجا به برخی پرسشهای فراروی این نظریه اشاره میکنیم:
1. چگونه دین میتواند بدون استناد به عقل ــ که حجت باطنی و معیار درونی است ــ حجیت خویش را به اثبات رساند؟ اگر عقل حجت نهایی آدمی در تشخیص حق و باطل است، چگونه ایشان حجیت عقل را هم به دین بازمیگرداند؟
2. اگر معرفت و فهم را تابع اراده بدانیم، در واقع اعتبار همه معرفتها را مورد تردید قرار دادهایم و هیچ معیاری برای شناخت انبیای حَقّه از مدعیان حُقّه وجود ندارد. آیا سخن از حق و باطل بودن مدعیان دین، ما را مجبور به تفکیک حوزه عقل و حس از وحی و شهود نمیسازد؟
3. در اینجا معلوم نشده است که چگونه میتوان فلسفه محض یا تجربه محض را به امور دینی و ارزشی که در رتبه متأخر از عقل و حس هستند، مقید ساخت و درستی یا نادرستی عقلیات و حسیات را به وحی بازگرداند؟
4. ایشان فقه را مستند به وحی دانسته و سایر علوم اسلامی را غیرمستند میداند.
روشن نشده است که چرا فلسفه اسلامی و اخلاق اسلامی را که با فلسفه و اخلاق یونان بسیار تفاوت دارد و به معارف اسلامی نزدیک شده است، باید غیراسلامی بدانیم. معیار اسلامی بودن فلسفه و اخلاق چیست؟
5 . در این گفتوگو از «فلسفه شدن»، سخن به میان آمده و منطق «تولید معادله» و منطق «مدلسازی» را ضروری دانستهاند. هرچند توضیحاتی اجمالی ارائه شده است، ولی جا دارد که این مباحث به تفصیل توضیح داده شود تا فرهیختگان حوزه و دانشگاه بتوانند در این موارد بهتر داوری کنند.