آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آنتونی گیدنز طی سال‏های 2001 و 2002 پنج سخنرانی متوالی با عنوان «چشم‏اندازهای جهانی در زمانه گذار» انجام داد که این مقاله ترجمه یکی از آنهاست. وی به تحول چشم‏گیری که در فرآیند جهانی‏سازی در ساختار خانواده پدید آمده و می‏آید اشاره می‏کند و به دو موضع متفاوت لیبرال و راست‏گرا در برابر این تحولات چشم‏گیر اشاره می‏کند و در انتها دیدگاه خود را که سعی می‏کند کمی متفاوت با دیدگاه لیبرال باشد، بیان می‏دارد.

متن

آفتاب، ش 29
اجازه دهید که سخنرانی خود را با نقل داستانی آغاز کنم. این داستان حقیقت دارد و مربوط به یکی از دوستانم می‏شود. به پیروی از سنت رمان‏های «کافکا»، او را «H» می‏خوانم. H، تا سن حدود 30 ـ 32 سالگی زندگی خانوادگی عادی داشت. وی دارای دو فرزند بود و یک انسان معمولی اهل خانواده به نظر می‏آمد. تا اینکه برای تعطیلات به یونان رفت و در آنجا فاجعه‏ای رخ داد: همسرش در یک سانحه رانندگی کشته شد. پس از آن، به هر دلیلی، تمایلات جنسی او تغییر کرد و هم‏جنس‏باز شد. از این به بعد، زوج جنسی او را G می‏نامیم.
G، زوج هم‏جنس‏بازِ H، خواهری داشت که او نیز هم‏جنس‏باز بود و با چنین رابطه‏ای زندگی می‏کرد. خواهر هم‏جنس‏بازِ G تصمیم گرفت که بچه‏دار شود. لذا زوج جنسی او از خواست که او را از طریق لقاح مصنوعی باردار کند تا بتواند صاحب فرزند شود. به این ترتیب او حامله شد و شاید باور نکنید که صاحب دو فرزند دوقلوی پسر شد. در حال حاضر، آن دو زنِ هم‏جنس‏باز از این دو پسر نگهداری می‏کنند؛ ولی هم‏زمان توسط آن دو مرد هم تربیت و نگهداری می‏شوند. چون به هر حال یکی از آن دو پدر بیولوژیکی بچه‏هاست. این شرایط، بسیار متفاوت از الگوهای زندگی خانوادگی سنتی است که معمولاً پیرامون آنها سخن می‏گفتیم. آیا این بچه‏ها پدر دارند؟ بله؛ یک پدر بیولوژیکی. اما چنین پدری چه حقی بر فرزندان خود دارد؟ واقعا نمی‏دانیم. حتی از لحاظ قانونی مشخص نیست که وظایف این پدر بیولوژیکی نسبت به فرزندانش چیست؟ بچه‏ها، به یک معنا، دارای چهار سرپرست هستند که با آنها روابط عاطفی نزدیک دارند؛ ولی نه از نوعی که به طور سنتی به خانواده‏ها نسبت می‏دهیم.
هدف من از نقل این حکایت، صرفا بیان پاره‏ای از تغییرات چشم‏گیری که در اطراف ما و روابط شخصی خانواده‏ها ایجاد می‏شود، نبود؛ بلکه می‏خواستم که به واکنش‏ها در برابر این پدیده فکر کنید. احتمالاً بیشتر افراد در اینجا واکنش لیبرالی نسبت به این موضوع نشان خواهند داد. این واکنش این‏گونه است: الگوهای خانواده بسیار متنوع‏تر از گذشته شده است؛ مردم در حال تجربه کردن اشکال مختلف روابط جنسی و خانوادگی هستند و در زمینه خانواده نیز همچون زمینه‏های دیگر، باید اجازه دهیم که هزاران گل بشکفد و راه‏های مختلف تجربه شوند؛ همان‏گونه که تا کنون این‏چنین بوده است.
اما واکنش متفاوت و مخالفی هم وجود دارد که تصور می‏کنم عده زیادی در برابر اوضاعی که وصف کردم، اختیار می‏کنند. این موضع، واکنشی بسیار انتقادی‏تر و خصمانه‏تر است. بر اساس این دیدگاه، اتفاقی که در حال وقوع است، بی‏حرمتی و توهین به ماهیت طبیعی روابط انسانی و زندگی خانوادگی است و رابطه‏ای از این نوع نباید تحمل شود. به نظر این مکتب که معمولاً و البته نه لزوما، به موضع راست‏گرای سیاسی متمایل است، خانواده در شرایطی بحرانی به سر می‏برد. امور زیادی هستند که زندگی تثبیت شده خانوادگی را تهدید می‏کنند.
برای اینکه بفهمیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است، باید توجه کنیم که مؤلفه‏های خانواده‏های امروزین، یعنی «نزدیکی و صمیمیت، عواطف ما و جنسیت»، در حال تحول‏اند؛ تحولاتی که به همان اندازه بنیادی که در جلسات گذشته مطرح شد. این دگرگونی‏ها در کشورهای غربی و صنعتی بسیار پیشروی کرده‏اند و به مرور در حال جهانی‏شدن هستند. این جهانی‏شدن، به نظرم، تا حد زیادی مقاومت‏ناپذیر و مثبت است؛ اما با خود مشکلات عمیقی نیز به همراه می‏آورد. مشکلاتی همانند مثالی که در ابتدا درباره رابطه H و G ذکر کردم.
من به چهار مورد از این تحولات، از بین آن دگرگونی‏های بسیار، اشاره می‏کنم:
اول اینکه امروزه در کشورهای غربی، و به طور فزاینده‏ای در کشورهای دیگر جهان، خانواده، در وهله اول، دیگر یک واحد اقتصادی نیست؛ بلکه مجموعه‏ای از پیوندهاست که بیشتر بر اساس ارتباط و خصوصا ارتباط عاطفی شکل گرفته است. خانواده در بخش اعظم تاریخ این‏گونه نبوده است. خانواده، قبل از هر چیز، یک واحد اقتصادی بوده است و پیوندها در زندگی خانوادگی بیشتر از هر چیز به دلایل اقتصادی و گاهی دلایل استراتژیک سیاسی (به معنای عام سیاست) شکل می‏گرفته است. اما چنین چیزی هم‏اکنون تا حد زیادی از بین رفته است. تصمیم برای بچه‏دار شدن، اساسا یک تصمیمِ مثبتِ اقتصادی بوده است. یعنی، خصوصا در جوامع کشاورزی، داشتن فرزند از نظر اقتصادی منفعت داشته است؛ چراکه برای رونق و سوددهی واحد اقتصادی و کشاورزی، داشتن یک یا چند فرزند حیاتی بوده است.
امروزه دیگر چنین چیزی وجود ندارد. در واقع قضیه عکس شده است؛ هزینه داشتن یک فرزند با تحصیلات، لباس و خوراک مناسب در انگلستان چیزی در حدود دویست هزار پوند است. نرخ تولد در اروپا به شدت کاهش یافته است؛ کاهشی که به گمان من سابقه نداشته است. برای مثال در کشورهایی همچون اسپانیا و ایتالیا تعداد فرزندان هر خانواده به طور متوسط 2/1 کاهش یافته است. میانگین تعداد فرزندان در سطح اتحادیه اروپا 6/1 است. این آمار بسیار شگفت‏انگیز است؛ چرا که این میانگین در یک نسل پیش، تنها 6/2 بوده است. بنابراین تغییرات عظیمی در جریان است. این فقط مربوط به هزینه اقتصادی فرزند نمی‏شود؛ بلکه به این واقعیت نیز مربوط است که داشتن فرزند به نسبت گذشته، بیشتر تصمیمی عاطفی است. در عصری زندگی می‏کنیم که می‏توان آن را عصر «کودکِ عزیز»(1) نامید. در نظر ما کشتن یک کودک، فجیع‏ترین جنایتی است که می‏توان مرتکب شد؛ اما در اروپای قرون وسطی و بسیاری از فرهنگ‏های گذشته این‏گونه نبوده است.
دگرگونی بزرگ دوم این است که یک نسل پیش، پیوند میان زن و مرد، مخصوصا در ازدواج سنتی عمدتا بر اساس نقش‏های ثابت بود. اگر شما یک زن بودید، می‏دانستید چه سرنوشتی در انتظارتان است: می‏توانستید یک زندگی خانگی و خانواده‏ای را که اساسا با بزرگ کردن فرزندان پیوند خورده بود، برای خود پیش‏بینی کنید؛ مرد در بیرون از خانه کار می‏کرد و حقوق یک خانواده را می‏گرفت و مخارج خانواده از همین طریق تأمین می‏شد. در
______________________________
1. prized child
______________________________
طول حدود یک نسل، تمام اینها تغییر کرده است و نقش زن و مرد، آن‏چنان‏که در گذشته ثابت و مشخص بود، ثابت نیست. از دو سال پیش در انگلستان برای اولین بار جمعیت زنان شاغل از مردان پیشی گرفت و این واقعا دگرگونی عظیمی است.
شناخت ما از هویت خود، به صورت پروژه‏ای بازاندیشانه(1) درآمده است. باید مدام به این فکر کنیم که هستیم؟ این تغییر، هم دارای یک بُعد مشکل‏آفرین است و هم یک بُعد رهایی‏بخش. اما از نظر من بیشتر پدیده‏ای رهایی‏بخش است؛ نوعی آزادی است؛ آزادی برای پیدا کردن و کشف خود، به جای اینکه همچون گذشته به واسطه نقشی که مجبوریم در جامعه بازی کنیم، هویتی ازپیش‏تعریف شده داشته باشیم.
سومین دگرگونی بزرگ، به موقعیت در حال تغییرِ زنان و یکسان شدن قدرت آنها با مردان مربوط می‏شود. جوامع ما در ارتباط با روابط میان دو جنس، هر روز مساوات‏طلب‏تر می‏شوند. در کشورهای غربی، نرخ طلاق افزایش یافته است. مثلاً در انگلستان، حدود نیمی از ازدواج‏ها منجر به طلاق می‏شود. این آمار در کشورهای مختلف غربی متفاوت است، ولی به طورکلی در همین حدود سیر می‏کند و این تحول بزرگی است. این نرخ بالای طلاق با پروسه آزادی و رهایی یافتنِ روز افزون زنان در ارتباط است، ولی تنها عامل آن نیست. امروز، قدرت زنان در زندگی خانوادگی بیش از هر زمان دیگری است. در قانون انگلستان تا حدود بیست سال پیش، زنان جزء مایملک شخصی مردان محسوب می‏شدند و در بیشتر فرهنگ‏های سنتی نیز چنین بوده است. یعنی زنان از نظر قانونی از دارایی‏های مرد شمرده می‏شدند و اگر شما یک زن متأهل بودید، حقوق کمی برای طلاق داشتید و یا حقی بر بدن خود و بر زندگی جنسیتان نداشتید. این دگرگونی، ساختاری است و ابعادی جهانی دارد.
چهارم موقعیت زن به عنوان یکی از دارایی‏های شخصی مرد است که می‏توان در نگرش نسبت به امور جنسی مشاهده کرد. به نظر من، مسائل عمده مربوط به تغییرات زندگی خانوادگی به احساسات و عواطف ما نسبت به امور جنسی برمی‏گردد. در بیشتر فرهنگ‏های سنتی و نیز در فرهنگ غرب تا همین اواخر، نگاه دوگانه‏ای نسبت به زن وجود داشت که بر رفتار جنسی هر دو جنس تأثیر زیادی می‏گذاشت. بر اساس این نگاه، زنان به دو دسته زنان عفیف و پاک‏دامن و زنان ناپاک و فاحشه تقسیم می‏شدند. زنان پاک‏دامن رفتار جنسی مناسبی داشتند و در ارتباط با امور جنسی، حیا و قاعده را رعایت می‏کردند. در آن دوره، مردان
______________________________
1. reflexive
______________________________
(مخصوصا مردان طبقات پایین و بالا) نوعی آزادی جنسی داشتند و زنان از چنین آزادی جنسی برخوردار نبودند؛ چرا که به محض مشاهده چنین رفتارهای جنسی از سوی آنان در دسته زنان ناپاک قرار می‏گرفتند که از حقوق اجتماعی برخوردار نبودند. به نظر من، تلاش برای به کنترل درآوردن روابط جنسی زنان، هنوز یکی از مهم‏ترین ویژگی‏های روانی مردان در فرهنگ ماست. البته زن نیز به دنبال کنترل روابط جنسی مرد است و این تا حد زیادی به همان نگاه دوگانه باز می‏گردد.
اما به نظر من، نتیجه‏ای که می‏توان گرفت این است که هیچ‏یک از دونگاهی که در ابتدا طرح کردم کاملاً قابل پذیرش نیستند. البته اگر دیدگاه لیبرالی داشته باشید، باید بگویید که به رسمیت شناختن روش‏های مختلف و متکثر زندگی از اهمیت بالایی برخوردار است و این پذیرفتن باید به حوزه روابط جنسی هم تسری یابد. به این ترتیب، بر اساس این دیدگاه، هم‏جنس‏بازان باید دارای حق پایه‏ریزی روابط جنسی و صاحب فرزند بودن و ازدواج قانونی باشند. فکر می‏کنم در بیشتر جوامع غربی چنین اتفاقی رخ خواهد داد. البته تأیید یک دیدگاه لیبرالیِ کاملاً باز نیز درست به نظر نمی‏رسد. نفی هرگونه اخلاقیاتی در خانواده و اینکه در محیط خانواده اجازه هر عملی داده شود نیز دیدگاه کاملاً معتبری نیست. به گمان من برای فهم اینکه در حوزه خانواده چه می‏گذرد و برای درک اختلاف‏نظرهای سیاسی و رویه‏ها در حوزه زندگی خانوادگی و روابط جنسی فقط یک راه وجود دارد و آن توجه به چیزی است که من آن را ظهور دموکراسی در عواطف می‏خوانم. «دموکراسی عاطفی»(1) نتیجه تلویحی تغییراتی است که شرح دادم.
«تساوی»، در دموکراسی، همچون یک ارتباط مناسب، وجود دارد. در حوزه زندگی عاطفی نیز علاوه بر عرصه سیاسی باید به سمت تساوی حرکت کنیم. در دموکراسی، ارتباطات وجود دارد. شما این امکان را دارید که با دیگران سخن بگویید و درباره مسائل حوزه‏های عمومی بحث کنید. همین مسئله درباره یک رابطه خوب نیز صادق است. در دموکراسی، شما به رهبران و همشهری‏هایتان اعتماد دارید. یک ارتباط خوب هم این‏گونه است. در یک ارتباط مناسب، باید خودتان را به دیگران عرضه کنید. دموکراسی یک عرصه سیاسی است که در آن، تصمیمات از طریق خشونت اتخاذ نمی‏شوند و این، البته، حداقل شرط یک رابطه خوب است.
______________________________
1. emotional democracy
______________________________
خلاصه اینکه این تحولات جدید مشکلات زیادی در زندگی ما به وجود آورده‏اند؛ مشکلاتی همچون مشکل هویت، مشکل عقده‏های فکری و مشکل بی‏اختیاری. می‏توان گفت در بعضی از جنبه‏های زندگی‏مان که مشکلی به وجود می‏آید، «بی‏اختیاری»(1) جای‏گزین «سنت» شده است.
به گمان من برای داشتن یک جامعه مستحکم باید خانواده‏های مستحکم داشته باشیم. اما به نظر من، امروزه، خانواده مستحکم باید بر اساس تساوی بین دو جنس و ویژگی‏های دیگری که ذکر کردم بنا شود. من نمی‏گویم که چنین خانواده‏هایی وجود دارند؛ چون در بسیاری موارد وجود خارجی ندارند. اما باید به خاطر داشته باشید که دموکراسی در حوزه عمومی، وقایعی که در حوزه عمومی اتفاق می‏افتد را توصیف نمی‏کند؛ بلکه مجموعه‏ای از ایده‏آل‏ها درباره چگونگی سامان دادن به بهترین نظام سیاسی مشارکتی را مطرح می‏کند. همین مطلب درباره زندگی خانوادگی هم صادق است. باید ببینیم که چگونه می‏توان یک چارچوب قانونی و اخلاقی برای یک زندگی آراسته خانوادگی ترسیم کرد که بر اساس آن، خانواده دوباره نیرومند شود و محملی برای تکیه انسان‏ها به دیگران گردد. این خانواده، مشابه خانواده سنتی نخواهد بود و باید با هنجارهایی که ذکر کردم منطبق شود.
اشاره
1. اندیشه لیبرال، چنان‏که گیدنز نیز اشاره می‏کند، هرگونه تحولی را در ساختار خانواده می‏پذیرد و از آن استقبال می‏کند؛ حتی اگر این تحول با فطرت بشر و ماهیت طبیعی روابط انسانی و زندگی خانوادگی در تعارض باشد و همه حریم را هتک کند. لیبرال‏ها می‏گویند: «باید با آغوش باز انواع اشکال خانواده را پذیرا باشیم؛ حتی اگر عده‏ای آن را برای اولین بار ایجاد کنند و با روال طبیعی رفتار انسانی سازگار نباشد». خود گیدنز معتقد است که نمی‏توان دیدگاه لیبرالی را بی‏هیچ قیدی پذیرفت و باید نوعی از اخلاقیات را در خانواده حاکم گرداند، اگرچه اندیشه وی بن‏مایه لیبرالی خود را حفظ کرده است. او می‏گوید که باید «دموکراسی عاطفی» را شکل دهیم. «تساوی» درون‏مایه اصلی دموکراسی است و این اصل باید در عرصه خانواده حاکم گردد. جنسیت در این زمینه هیچ نقشی ندارد. بنابراین، مانند لیبرال‏ها از هر شکل جدید خانواده استقبال به عمل خواهد آمد، به شرط آنکه اصل «تساوی» و سایر اصل‏های ذکر شده مانند «اعتماد»، «ارتباط» و «پرهیز از خشونت» رعایت شود. با این حساب اگر شکل‏های جدید خانواده، مانند خانواده متشکل از «دو مرد»،
______________________________
1. compulsiveness
______________________________
«دو زن»، «یک مرد و فرزند»، «یک زن و فرزند»، «دو مرد و یک زن»، «دو مرد و دو زن» و... پدید آیند تا زمانی که در چارچوب آن اصول باشند، مجاز و روا خواهند بود و باید مورد حمایت جامعه و دولت قرار گیرند اما کار به همین‏جا خاتمه نمی‏یابد؛ بلکه اگر خانواده‏هایی متشکل از «یک مرد و یک حیوان (مانند سگ یا گربه یا اسب و...)، «یک زن و یک حیوان»، «دو زن و یک حیوان»، «دو مرد و یک حیوان»، «یک زن و دو حیوان» و... نیز پدید آیند و مورد خواست گروهی از مردم شدند، هم باید قانونی شوند و هم مورد حمایت جامعه قرار گیرند. تنها باید امکان پدید آوردن اعتماد و ارتباط و تساوی را فراهم ساخت.
2. گیدنز، این آینده منحط را برای سایر جوامعی که در روند جهانی‏شدن قرار می‏گیرند و راه جوامع غربی را می‏پیمایند، پیش‏بینی می‏کند و در واقع از آن نیز دفاع می‏کند. آشفتگی، ناهنجار بودن و عمق فاجعه‏ای که در انتظار وضعیت خانواده در جوامع در حال توسعه است، با ترسیمی که جامعه‏شناسان از وضع خانواده در جامعه غربی می‏کنند، دست‏کم برای خواننده ایرانی، روشن و بی‏نیاز از استدلال است. کافی است وضعیت ترسیم شده را یک بار دیگر مرور کنیم.
3. در مورد چهار دگرگونی بزرگی که گیدنز در وضع خانواده ترسیم می‏کند، نکات قابل تأملی وجود دارد. البته سخن او در مورد جوامع اروپایی و خانواده سنتی اروپایی و خانواده امروز اروپایی درست است. اما تعمیمی که به همه جوامع سنتی می‏دهد، خالی از اشکال نیست. این چهار دگرگونی را در نسبت با خانواده سنتی در اسلام بررسی می‏کنیم:
الف) در مورد دگرگونی اول باید گفت در فرهنگ اسلام، خانواده یک واحد اقتصادی بوده است. اما این موضوع اولویت و تقدمی نسبت به ارتباط عاطفی میان زن و شوهر نداشته است؛ بلکه از این هم بالاتر، همواره توجه به موضوع اقتصاد در ایجاد پیوند خانوادگی و اصل قرار دادن آن نفی شده است. دستورات دینی، همواره، متدینان را در انتخاب همسر به دین و اخلاق و همتا بودن زن و مرد سفارش کرده‏اند. در جوامع اسلامی نیز مردم هرچه متدین‏تر بوده‏اند، نقش اقتصاد در تشکیل خانواده کم‏رنگ‏تر شده است. البته بوده و هستند فرهنگ‏ها و خرده‏فرهنگ‏هایی که با دور ماندن از فرهنگ اسلامی، ازدواج بر پایه اقتصاد در آنها رواج داشته و دارد. در جوامع عشایری و قبیلگی این سنت هنوز هم رواج دارد.
در هیچ خانواده تربیت یافته اسلامی، نمی‏توان تصمیم برای فرزندآوری را یک تصمیم اقتصادی دانست. این موضوع برای خانواده‏های اسلامی متصور نیست که برای بالا بردن منافع اقتصادی خانواده به فرزندآوری روی آورند. البته نقش خرده‏فرهنگ‏های سنتی در این زمینه به قوت خود باقی است. سخن در تعمیم چنین بینشی است که درست به نظر نمی‏رسد. حتی اگر در ابتدایی‏ترین جوامع مسلمان که اقتصاد کشاورزی حاکم است، از فرزندان بهره‏برداری اقتصادی می‏شود، این موضوع را نمی‏توان عامل اصلی برای تصمیم‏گیری به فرزندآوری دانست. تصمیم‏گیری برای فرزندآوری در جوامع اسلامی بیش از آنکه ریشه اقتصادی داشته باشد، سرچشمه فرهنگی دارد. این کار به عنوان یک سنت حسنه که مورد رضای خداوند است تلقی شده است و فرد مسلمان می‏داند که پیامبر اسلام به زیادی امت خود در قیامت مباهات می‏کند.
همچنین باید به غیرارادی بودن اغلب موارد فرزندآوری والدین اشاره کرد. مسئله کنترل موالید، گو اینکه در دوران‏های گذشته نیز به نوعی مطرح بوده است، اما یک مسئله شایع و جدی و فراگیر نبوده است. آنچه آگاهانه و ارادی رخ می‏داده، روابط جنسی میان زن و مرد است. مردان و زنان برای داشتن روابط عاطفی و جنسی بهتر، هیچ محدودیتی نمی‏دیدند و تبعات قهری عمل جنسی را نیز پذیرا بودند. حتی در مواردی که در زندگی‏های شهری، فرزند زیاد عاملی برای افزایش هزینه خانواده به حساب می‏آمده است و فرزندان نمی‏توانسته‏اند در تولید ثروت برای خانواده نقشی ایفا کنند، پدران و مادران از آوردن فرزند ابایی نداشته‏اند. کارگرانی که در شهر تهران با کار در کارخانه، زندگی سختی را همراه با هفت فرزند یا بیشتر می‏گذرانند، هیچ‏گاه به امید اینکه این فرزندان نقشی در تولید ثروت برای خانواده داشته باشند، آنها را به دنیا نیاورده‏اند. واضح است که این خانواده‏ها، خانواده‏های سنتی هستند و حتی نسل‏های قبل از آنها نیز همین وضع را داشته‏اند. بنابراین نمی‏توان با این تحلیل گیدنز در مورد همه جوامع موافقت کرد. گو اینکه درباره روایی این تحلیل در مورد جوامع سنتی اروپایی نیز جای تردید وجود دارد.
ب) گیدنز، دگرگونی دوم را دگرگونی در نقش‏ها می‏داند. البته به این معنا که در خانواده سنتی نقش‏های ثابت وجود داشت و در خانواده جدید نقش ثابت وجود ندارد. ثبات نقش‏ها تا حدودی در جهان اسلام نیز وجود داشته و دارد. در این جهت می‏توان تحلیل گیدنز را به خانواده سنتی اسلامی نیز سرایت داد. اما اینکه به گفته گیدنز بُعد رهایی‏بخش این دگرگونی اهمیت بیشتری از بُعد مشکل‏آفرین آن داشته باشد، پذیرفتنی نیست. به نظر می‏رسد بر هم خوردن نقش‏ها موجب بر هم خوردن نظام خانواده شده است. به عنوان نمونه، هنگامی‏که زن از پذیرش نقش مادری سر باز زند یا مرد از پذیرش نقش نان‏آوری و تأمین اقتصاد خانواده کوتاهی ورزد و نقش‏ها بر هم بخورد، نتیجه این می‏شود که عواطف مادرانه جای خود را به خشونت مردانه دهد و نیز در بعد اقتصادی، فشارهای اجتماعی بر زنان از آستانه تحمل آنان بکاهد و به همین سبب آمار طلاق به بالاتر از مرز 50% برسد.
ج) دگرگونی سوم، مساوات‏طلبی زنان، با مردان است. درست است که تا حدود بیست سال پیش در قانون انگلستان، زنان جزء مایملک شخصی مردان به حساب می‏آمدند، اما این موضوع قابل تعمیم به جوامع اسلامی نیست. زنان از صدر اسلام تا کنون استقلال اقتصادی، اجتماعی، هویتی و شخصیتی خود را داشته‏اند. نه از ارث محروم بوده‏اند، نه از مالکیت زمین و سرمایه. نه با ازدواج، نامشان تغییر می‏کرده است و نه به گونه‏ای زیر سلطه مردان می‏رفته‏اند که مرد بتواند زن را جزئی از مایملک خود به حساب آورد. البته در خرده‏فرهنگ‏هایی که از تربیت اسلامی دور بوده‏اند، موارد خلاف نیز دیده می‏شود. مثلاً می‏توان مواردی از خشونت را هنوز هم در پاره‏ای خرده‏فرهنگ‏های ایرانی و عربی یا کرد و لُر و... مشاهده کرد. حتی مواردی از خرید و فروش زنان نیز مشاهده می‏شود. اما این مسئله قابل تعمیم به همه جوامع مسلمان نیست.
د) دگرگونی چهارم در نگرش نسبت به امور جنسی است. به نظر گیدنز در بیشتر فرهنگ‏های سنتی نگاه دوگانه‏ای نسبت به زن و مرد وجود داشته است. اما این نگاه نیز در جوامع اسلامی عمومیت ندارد. در میان جوامع اسلامی بی‏بند و باری جنسی برای زن و مرد مجازات‏های یکسانی را دربردارد. اولاً زنان و مردان ناپاک به یکسان مجازات می‏شوند؛ حقوق اجتماعی هیچ‏یک سلب نمی‏شود؛ به لحاظ اخلاقی هر دو منزلت فروتری پیدا می‏کنند و... . البته به دلیل پاره‏ای مسائل، مانند آبستنی که در زن اتفاق می‏افتد، ناپاکی زن بروز و ظهور بیشتری می‏یابد و حساسیت بیشتری در نسبت با ناپاکی او پدید می‏آید و به طور طبیعی پاره‏ای محرومیت‏ها نیز به دنبال بی‏آبرویی پدید آمده به وجود می‏آید.

تبلیغات