آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این گفت‏وگو به سیر تحولات مدرنیسم و عوامل و شرایط تأثیرگذار در دگرگونی آن اشاره شده و بر این نکته تأکید شده که نمی‏توان با قاطعیت گفت که دوران مدرنیسم به سر آمده و دوره‏ای کاملاً جدید و متمایز آغاز شده است؛ بلکه دوران معاصر به نوعی ادامه مدرنیسم است که می‏توان نام آن را مدرنیته متأخر گذارد. به عقیده آقای کاشی بهترین گزینه برای جای‏گزین کردن محور و مرجعی دیگر به جای خرد، رویکردهای اجتماع‏گرایانه است که می‏تواند به عنوان راه سومی برای گذر از سنت و مدرنیسم مطرح شود.

متن

چشم‏انداز ایران، ش 22
بعد از جنگ جهانی دوم تحولات مهم عینی و ذهنی به وقوع پیوسته و در مجموع این تصور ایجاد شده که ما به دورانی کاملاً گسسته و متفاوت از جهان مدرن وارد شده‏ایم. این یک انگاره در این زمینه است؛ ولی من گمان می‏کنم که این بیان و این تصور به نوعی مبالغه‏گویی یا زیاده‏گویی برمی‏گردد. معمولاً، در آستانه هر تحولی چنین مبالغه‏گویی‏هایی صورت می‏گیرد؛ ولی وقتی مدتی از مسیر تجربه حوادثِ مختلفی که در حال شکل‏گیری است می‏گذرد، به تدریج این زیاده‏گویی‏ها جای خود را به واقع‏بینی‏های بیشتری می‏دهد. امروزه نیز در مقابل این ادعا که ما از جهان مدرن فراتر رفته‏ایم و کاملاً به دنیای پست‏مدرن و مناسبات آن وارد شده‏ایم، برخی معتقدند که اینها همه داستانی بیش نیست، و اگر هم واقعیت دارد، برای درصد کوچکی از مناسبات در عرصه جهانی می‏باشد و هنوز هم می‏توان با الگوهای کلاسیک، دنیای کنونی را بهتر شناخت.
اسکات لش معتقد است ما دو دوره بنیادگرایانه را پشت‏سر گذاشته‏ایم. دوره اول، دوره پیشامدرن بوده است. بنیادگرایی که به معنی ارجاع همه امور به یک باور بنیادی است، در دوره پیشامدرن به این صورت بوده است که دین همواره سامان دهنده جهان‏بینی‏های خیمه‏ای است و یک گزاره بنیادی دارد که معمولاً وجود خداوند به عنوان یک گزاره بنیادی، محل رجعت و توجیه کننده همه گزاره‏ها می‏باشد. به اعتقاد اسکات‏لش، اگرچه دوران مدرن با مذهب ستیز کرد، ولی به دام یک بنیادگرایی دوم افتاد. این بنیادگرایی دوم، جانشین کردن خرد به جای خداوند بود؛ یعنی خرد وعقل انسانی از نوع اومانیستیک که متکی به عقل کیهانی نیست، بنیاد همه چیز است؛ یعنی شما همه تنوعات این عالم را در پرتو آن خرد کانونی می‏توانید توجیه کنید و تمام ایدئولوژی‏های دنیای جدید، مانند سرمایه‏داری، به نوعی به یک ایده کانونی (خرد) تمسک کرده‏اند. ما در واقع هم به لحاظ عینی و هم به لحاظ ذهنی از دوران دوم، یعنی خردگرایی دوران جدید یا بنیادگرایی دوران مدرن، فاصله می‏گیریم و حلقه و هسته کانونی توضیح دهنده همه چیز را گم کرده‏ایم و چنین هسته‏ای دیگر وجود ندارد. این اتفاق یک اتفاق نو و جدید است.
با همه آنچه که گفته شد به نظر می‏رسد که هنوز زود است بگوییم ما به دنیای دیگری رسیده‏ایم و یک مرحله به پایان رسیده و به مرحله دیگری وارد شده‏ایم. من تعبیر گیدنز را ترجیح می‏دهم که بگویم «مدرنیته متأخر» حاصل فشرده‏تر و کثیرتر شدن فرآیندهای دوران مدرن است. بین این دو دوره، پیوستگی وجود دارد. من هنوز گمان می‏کنم ــ تا آنجایی که من از متفکران پست‏مدرن اطلاع دارم ــ دیدگاه همه آنها را بتوان در یک نقد رادیکال به بنیادهای مدرنیته و آگاه کردن دنیای مدرن به بنیادهای خود جمع کرد و شاید این بدان معنی باشد که دنیای مدرن راه خود را به نحوی پیچیده‏تر و با صورت‏های نوین‏تری ادامه می‏دهد.
در این دوران هر چیزی می‏تواند کسب مرجعیت کند؛ اما برای حوزه‏ها و دوره‏های محدود؛ یعنی تاریخ مصرف معینی دارد و برای بازار مصرف معینی نیز ایجاد می‏شود. بسیاری چیزها نقش‏هایی اختیار کرده‏اند که پیش از این کمتر آنها را باور می‏کردیم و بسیاری از چهره‏های ورزشی، هنری و... در این دوران نقش‏های متفاوتی بازی می‏کنند و جابه‏جا می‏شوند و کارکردهای متنوعی در حوزه‏هایی پیدا می‏کنند که پیش از این انتظار نداشتیم. مسئله امروز ما ــ به قول عده‏ای در دوران گذار ــ این است که فهم مناسبت‏های آن برای ما دشوار شده است. بخشی از دلایلی که مطرح می‏شود و جنبش‏های اجتماعی جدید را جنبش‏هایی بی‏سازمان، بی‏رهبری و فاقد آرمان و اتوپیا معرفی می‏کند، ناشی از وجود فضای شگفت‏انگیزی است که ما قادر نیستیم با مدل‏های سنتی خود آنها را بشناسیم. تفکرها حول یک مفهوم شکل می‏گیرند؛ ولی به سرعت سست می‏شوند و تعهداتی که برمی‏انگیزند برای دوره‏های محدودی است.
در دنیای مدرن، خرد، حاکمیت داشت: به این معنا که گفته می‏شد جهان و کل هستی و چارچوب‏هایش قابل شناسایی می‏باشد و ساختاری دقیق و ریاضی‏گونه دارد و آن را به صورت دقیق می‏توان شناخت و تحولاتش را پیش‏بینی کرد. فاعل این شناسایی، انسان است. البته ریشه‏های این خرد ابزاری را می‏توان به دوران‏های پیش از مدرنیته نیز عقب برد؛ اما اینکه خرد نه فقط به عنوان یک ایده، باور و معرفت، بلکه بنیاد و شاکله یک دوران باشد و تلاش ما را در سازمان دادن به یک جهان جدید در کانون قرار دهد، مختص دوران مدرنیته است. در دوره بازخوانی مجدد آن بنیادها ــ پست‏مدرن ــ این پرسش مطرح است که آن خرد تا چه حد بنیاد و هستی داشت؟ تاریخ و تاریخ‏مندی و اینکه ما این جهان را مطابق با اراده و خواست خود می‏توانیم از نو بسازیم، تا چه حد موجودیت و موضوعیت دارد؟ بعضی از مدرنیست‏های چپ، مانند هابرماس، می‏گویند پست‏مدرنیست‏ها محافظه‏کاران جدیدند و درست می‏گویند؛ اینها حقیقتا محافظه‏کارند، به این جهت که منظومه تفکرشان این‏گونه القا می‏کند که آن‏طور هم که فکر می‏کنید، جهان در دست شما نیست و به میل شما قابل تصرف نیست. مناسبات پیچیده‏تر از آن، اراده‏های سازمان‏یافته‏ای است که شما فکر کنید توانایی تغییر همه عالم را دارید.
سیر تاریخی این فرآیند، یعنی ساقط شدن عقل و خرد از مقام مرجعیت عام، از نیچه آغاز گردید. او اثبات کرد نظم‏های فلسفی، که ادعا می‏کنند بر یک بنیاد کاملاً عقلانی و خردورزانه متکی هستند، هیچ‏گاه چنین نیستند. بنیاد هر نظم فلسفی همواره یک انتخاب زیباشناسانه است و به این معنا یک دید و منظرگاهی را نه بر مبنای جست‏وجوی حقیقت، بلکه بر مبنای میل به قدرت اختیار می‏کنیم و بر مبنای منظری که اختیار کرده‏ایم و میل و خواستی که آن را طلب می‏کنیم، قاعده‏های خردورزانه را سر و سامان می‏دهیم، تا این میل را موجه کنند. در واقع نیچه تلاش می‏کند تا اثبات کند که ما برخلاف باور مدرنیست‏ها با انسان جویای دانایی مواجه نیستیم؛ بلکه ما با انسان خواهنده و جویای قدرت مواجهیم. پیش از آن مارکس کار مهمی کرد و آن این بود که گفت ما معنای یک گزاره را پیش از اینکه در خود آن جست‏وجو کنیم؛ در کارکردش و در بیرون از خودش و در خدمت منافع یک طبقه باید جست‏وجو کنیم، یعنی به جای معناکاوی باید آن را رمزگشایی کنیم و به جای اینکه بگوییم آن یعنی چه، باید بپرسیم که آن در خدمت پیشبرد خواست کدام طبقه و گروه اجتماعی است. در این میان فروید نشان داد که انسان پیش از اینکه فاعل خردورزی باشد که بتواند محاسبات عقلانی کند، در مقابل حوزه ناخودآگاهش مفعول و متأثر و دست‏بسته است. نیچه و مارکس پروژه عقلانیت را شالوده‏شکنی کردند و فروید انسان خردورز را شالوده‏شکنی کرد.
پست‏مدرنیسم بیشتر در پی ایده نقد بنیادها می‏باشد. در حال حاضر تلاش‏هایی در دنیا برای رسیدن به راه سوم صورت می‏گیرد. در واقع می‏گویند گزاره‏های ایجابی دوران مدرن که بنیادهای دنیای جدید را ساخته است، امروز توسط پست‏مدرنیسم به چالش گرفته می‏شود و پست‏مدرنیسم چیزی نیست به جز گزاره‏های سلبی. اینها فقط با تکنیک‏های مختلف، بنیادهای ایجابی دنیای مدرن را سلب می‏کنند؛ اما استعداد و قابلیت جای‏گزینی آن را ندارند. البته پیامدهای مثبتی دارد؛ مثلاً ما را از قاطعیت مدرنیستی جدا می‏کند (محتاط‏تر می‏کنند) و نگاه ما را پیچیده‏تر می‏کند. امروز در دنیا تلاش‏هایی در حوزه‏های فکری صورت می‏گیرد برای اینکه راه سومی پیدا شود تا شاید افق‏هایی را بگشاید. یکی از این گرایش‏ها، رویکردهای اجتماع‏گرایانه است که در واقع نه مدرن است و نه پست‏مدرن، و از دیالکتیک این دو، ایده‏های خود را بازسازی می‏کند. مدرنیته از بنیاد فرد آغاز می‏کرد؛ ولی پست‏مدرن نشان می‏دهد که فرد یک اسطوره است و واقعیت ندارد و نباید از فرد آغاز کرد، بلکه باید از جمع آغاز کنیم. جمع را واحد اصلی قرار گرفتن و نقطه عزیمت صرف کردن، نگاهی است که می‏توانیم در پرتو آن معنا را بسازیم و سنت را بازسازی کنیم.
در مورد جایگاه دین در تحولات دوران مدرنیته و پست‏مدرنیته باید گفت که دین با مدرنیته جمع شد و با بازخوانی مدرن از سنت، صورت‏های ایدئولوژی‏های دینی پدید آمد.
نواندیشی دینی در ایران در یک دوره، بازسازی دین بر مبنای اصول مدرن توسط شریعتی و در دوره دیگر، نقد معارف دین بر مبنای اصول مدرن به وسیله سروش بود. با تجربه‏ای که ما با دکتر شریعتی و دکتر سروش داریم، امروز باید به این نتیجه برسیم که با توقف در بنیادهای دنیای مدرن، دیگر امکان و فرصتی برای بازسازی و پالایش دین نداریم. تجربه دکتر شریعتی، بازسازی دین بر مبنای آموزه‏های دنیای مدرن با وفاداری به بنیادهای مدرنیته بود و دکتر سروش هم با اتکای بنیادی به مدرنیته، آنچه را که شریعتی ساخت، شالوده‏شکنی کرد. امروز برای بازسازی مجدد راهی نداریم جز اینکه نقدهای متفکران پست‏مدرن به بنیادهای جهان جدید را جدی بگیریم تا هم در بازسازی دین از شریعتی فراتر رویم و هم قادر باشیم که از بن‏بست‏هایی که امروز با پروژه دکتر سروش در مقابل پروژه روشن‏فکری دینی گسترده شده است، فراتر رویم.
در عصر معاصر، گرچه گرایش و توجه به معنویت و دین بیشتر شده است، اما اگر قرار است که دین در این فرصت جدید در عرصه فکری حضور یابد، باید تحولات فکری دنیای جدید را بپذیرد و خود را بازخوانی کند و به دین باید از منظر گروهی نگاه کرد که دغدغه دین‏داری و هویت دینی دارد؛ می‏خواهد ضمن ورود به دنیای جدید، هویت خود را هم حفظ کند؛ همچنان دین‏دار باقی بماند؛ آن را از حد یک پروژه فردی هم فراتر ببرد و نقش اجتماعی هم به آن بدهد.
اشاره
1. در رابطه با این سخن که در تحولات دوران مدرنیته نهایتا دین با مدرنیته جمع شد و ایدئولوژی‏های دینی، نمونه بارز جمع بین مدرنیسم و دین است، باید گفت که دین در معنای واقعی خود هیچ‏گاه با مبنای معرفتیِ خردِ خودبنیادِ مدرنیته در معنایی که اصالتی برای معرفت‏های وحیانی قایل نیست و به خصوص برخی از قرائت‏های افراطی آن، که تنها معارف حسی و تجربی را به رسمیت می‏شناسد، در هیچ حالی جمع نشده و نخواهد شد.
2. بسیاری از بازنگری‏ها و تأملاتی که در عصر حاضر نسبت به اندیشه‏های مدرنیته پیدا شده و در مواردی اسباب سردرگمی و آشفتگی در اندیشه دوران معاصر را نیز فراهم آورده است، ناشی از عدم تعیین مرزهای توانایی‏های خرد خودبنیاد است. واگر ناکامی‏هایی نیز در بازسازی اندیشه دینی توسط نواندیشان دینی در جهان کنونی شاهدیم، در بسیاری از موارد به همین مشکل باز می‏گردد که بی‏آنکه جایگاه عقل و وحی و مرزهای هر یک بازشناخته شود، سعی شده است صرفا با بهره‏گیری از الگوهای عقلانیت مدرن به دین و معارف آن پرداخته شود.
3. در دوران معاصر که بشر با بحران‏های متنوع و متعدد روبه‏رو است، اگر خواستار آن باشیم که با بهره‏گیری از مائده سفره وحیانی از بن‏بست‏های موجود خارج شویم، تنها چاره آن است که با شناخت نیازها و دردها، برای رفع نیاز، بر سر سفره وحی بنشینیم و نخواهیم طعامی را که از سفره‏های دیگر، نظیر مدرنیته و پست‏مدرنیته برگرفته‏ایم، بر سر این سفره ببریم و تنها با نام سفره دلخوش باشیم.
4. این موضوع که پروژه آقای سروش توانسته باشد با نقد خود به مبانی سنتی دینی، آن را از کار بیاندازد، محل تردید بسیار است. به گفته نویسنده محترم، آقای سروش بر مبنای اصول مدرنیته به نقد معارف دین پرداخت؛ حال آنکه، خود این اصول مدرنیته محل تردید و نقض است. بنابراین نمی‏توان با نویسنده محترم در موضوع یاد شده همراهی کرد.

تبلیغات