دانش و دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
دانش از راههای گوناگون به توسعه دموکراسی میانجامد؛ که یکی حضور اندیشه انتقادی در روشهای علمی، و دیگری پذیرش کثرتگرایی و تنوع آرا و تلاش برای یافتن زمینههای مشترک است.متن
همبستگی، 7/7/82
آیا جستوجوی دانش ناب در جهانی مملو از کمبود و منازعه، عاقلانه و منطقی است؟ من ترجیح میدهم که بگویم دانش ناب نیاز به توجیه بیرون از خود (توجیه عرضی) ندارد و اینکه علم صرفا برای خاطر خودش، از جمله بزرگترین و مهمترین تلاشهای بشری است. دلیل منطقی که معمولاً برای هزینه کردن پولهای عمومی در انواع پروژههای علمی ارائه میشود، این است که طول عمر، سلامتی ایمنی، شادابی و کارایی ما را افزایش میدهند و در مجموع، زندگی ما را لذتبخشتر میسازند. به باور من، سواد علمی، دموکراسی را تقویت میکند و این نفع جانبی و مهم ترویج علم است. آیا از چنین حکمی میتوان دفاع کرد؟ بهطور کل میتوان گفت: کشورهایی که از نظر علمی بسیار قوی هستند، دارای دموکراسیهای قویتری نیز میباشند؛ و کشورهایی که علم در آنها از موقعیت ضعیفی برخوردار است، بین دولتی غیردموکراتیک تا استبدادی در نوسان میباشند. این موضوع، آشکارا، نوعی رابطه همبسته است؛ نه علّی و حتی اگر علّی هم باشد، مسیر پیکان علیت نامشخص است.
میتوان بین فقدان درک و حقشناسی از علم، و وجود تعصب و عدم رواداری عوامفریبانه، رابطه نزدیکی را تشخیص داد، اما باز هم باید گفت که این هنوز هم علت نیست، بلکه نوعی رابطه همبسته است.
اندیشه انتقادی و دموکراسی
علم چگونه میتواند منشأ دموکراسی شود؟ من در اینجا مایل به معرفی دو سازوکار هستم. ابتدا توسط ایجاد تغییر در روش اندیشیدن افراد؛ و دوم توسط دگرگون کردن رابطه متقابل میان کسانی که جامعه را تشکیل میدهند. هرچه مردم از سواد علمی بیشتری برخوردار باشند، میتوان انتظار داشت جمعیت بیشتری از آنها در جریانهای سیاسی شرکت کنند و در چنین مکانهایی کارایی بیشتری نسبت به بقیه از خود نشان دهند یک چنین تکامل اجتماعی، احتمالاً، کند غیرخطی، بینظم و ادواری خواهد بود؛ حتی ممکن است گاهی مسیر عکس را نیز طی کند؛ اما به احتمال زیاد این گرایشی اجتنابناپذیر است.
اندیشه انتقادی، جوهر روش علمی است. تشخیص دادن میان فرض کردن و استنتاج نمودن، و میان احتمال و اثبات، میتواند دیدگاهها را دگرگون کند و مثلاً، به کلی، نتیجه انتخابات یک منطقه را تغییر دهد. مهارت شناختاری برای تفکیک قائل شدن میان امید، ایمان، امکان، احتمال و یقین، سلاح مؤثری، در جعبه نجات سیاسی است.
یک راهحل برای دگرگونی رابطه متقابل میان اعضای جامعه، این است که علم را به مثابه هماهنگ کننده بالقوه در نظر گیریم. یک چنین جامعهای دارای ظرفیتی برای احترام گذاردن بر موضعهای سیاسی کثرتگرا، یعنی همان ذات دموکراسی، است؛ چرا که اعضای آن میتوانند درک کنند که هیچ موضعی، حتی موضع خودشان، نمیتواند به عنوان تنها موضع صحیح و با اطمینان نزدیک به یقین، «مورد اثبات قرار گیرد.»
به نظر میرسد که در دیدگاههای سیاسی معاصر، زبان معمول علمی تنها نیرویی باشد که قادر است زمینه مشترکی فراهم آورد.
دیدن اینکه چگونه دموکراسی توسط سواد علمی رشد میکند، بسیار مسحور کننده است. در کشورهای اسلامی، که برای قرنها رهبری علمی جهان را در اختیار داشتند، برای تشویق این اندیشه که علم با اسلام کاملاً سازگار است.
شتاب علم
مثالهایی وجود دارد که نظریهپردازی من از رابطه همبسته علم ـ دموکراسی را رد میکند. برای مثال، این نظریه نمیتواند موفقیتهای علمی نازیها و اتحاد شوروی را در جوامعی با پایینترین درجه دموکراسی توضیح دهد. کشف علمی توسط عوامل روانشناختی تحریک میشود؛ مانند خلاقیت تحت فشار؛ جامعهشناسی حفاظت از خود؛ جامعهشناسی خودخواهانه و جامعهشناسی اشتراکی؛ مانند جنون جمعی و شوونیسم ملی. من مایلم پیشنهاد کنم که روییدن افراد حامی دموکراسی مانند آندره ساخاروف، پدر سلاحهای گرماهستهای شوروی، در جامعهای میتواند محقق شود که از نظر علمی شدیدا غنی، اما استبدادزده است و عملاً در عصری که دستیبابی به اینترنت برای فراهم آوردن و انجام علم سودمند ضروری است، اجتنابناپذیر است. این دو راهی است که رهبران چین با آن مواجه هستند، کسانی که توسط افتخار به توسعه چین به شدت انگیخته شدهاند. آنها جهت پیشرفت ملی در برابر دو مسیر قرار دارند: دستیابی آزاد به اینترنت و سرعت بخشیدن به علم بومی.
بعضی ممکن است چنین استدلال کنند که تکلیف کردن «علم» به عنوان بالاترین معیار اندیشه انسانی به معنای دستکم گرفتن اندیشه در عرصههای دیگر است. علم، در واقع، با سایر انواع ادراک انسانیمتفاوت است؛ زیرا نیروی اصلی آن برای تحت تأثیر قرار دادن توسعه سیاسی و اجتماعی، نسبت به سایر انواع اندیشه انسانی از نظر محتوا، بیطرفتر یا خنثیتر است؛ یعنی «روشی از اندیشیدن» است و نه مجموعهای از زمینهها و دادهها.
نکته اصلی این است که درک درست و حقیقی از روش علمی اندیشیدن، شخص را به تصدیق و بازشناخت این نکته وامیدارد که در کجا شواهد ادعایی درهم میشکنند؛ یا بهطور آشکارا برای طرحریزی غیرممکن میگردند. این موضوع بهطور پیشینی، آگاهی یا درک قسم مختلفی از دانش یا «حقیقت» را برطرف نمیکند؛ بلکه با دریافت تمایز مابین مدرک مستند (اثبات) و عقیده (یا ایمان)، میباید مردم را در برابر عقاید متفاوت دیگر بردبارتر سازد. یقینا برای ایجاد تغییرات سیاسی، درک انسانمدارانه مکمل درک علمی است؛ اما، اساسا، از آنجا که احترام به کثرتگرایی را با شدت زیادی موجب میشود، منشأ اندیشه انتقادی نیز خواهد بود. هنگامی که شهروندان بتوانند میان شاهد (اثبات)، احتمال، عقیده و امید تمایز قائل شوند، و به انجام چنین چیزی خود را عادت دهند دیگر دموکراسی را نمیتوان بیش از این از آنها جدا نگه داشت.
روح علم
یک سیستم سیاسی کاملاً دموکرات، به تمامی شهروندانش، حق انتخاب رهبران و نمایندگان خود را میدهد. مسئولیت دوجانبهای که در قرارداد اجتماعی، بهطور ضمنی، وجود دارد، این است که میتوان حقوق شهروندی را با ازخودگذشتگی و قوه تشخیص اعمال نمود. دموکراسی هنگامی بهطور موفقیتآمیز کار میکند که شرکت کنندگان در آن، در جریان اطلاعات آزاد قرار داشته باشند و قادر به انجام تصمیمگیری و قضاوت مستقل باشند. به چالش گرفتن عقاید جاری در حوزههای مختلف علمی، به واسطه شکاکیتی خوشبینانه، ذهنیت و فضای فکری سالمی برای جامعهای دموکراتیک و اهل بردباری فراهم میکند.
روح علمی، برای همه مردم، امری آشنا و معمول است. روح علمی از فرهنگها درمیگذرد؛ و عناصر گوناگون جامعه را با یکدیگر پیوند میدهد؛ درک و لذت از زیبایی و فواید کشفیات جدید را انتقال میدهد؛ و درهمبافتگی خیره کننده جهان پهناور را به اطلاع مردم میرساند. علم، ذهن ما را باز میکند. پس منافع غیرقابلوصف اینترنت، تلسکوپ هابل و سایر پدیدههای علمی را مشاهده میکنیم.
اشاره
طرفداران دموکراسی، غالبا، از تأثیرات مثبت دموکراسی بر دانش سخن گفتهاند، اما تأثیر دانش بر دموکراسی، کمتر مورد توجه و تحقیق قرار گرفته است. روشن است که در این مقاله، مراد از «دانش»، علوم تجربی است و مراد از «دموکراسی» همان شیوههای رایجی است که گروهی با کسب آرای اکثریت مردم، مشروعیتِ حکومت بر آنها را پیدا میکنند. در میان مباحث متنوعی که در این مقاله آمده است، در مجموع دو دلیل عمده بر تأثیر مثبت علوم بر رشد و توسعه دموکراسی ذکر شده است: یکی حضور اندیشه انتقادی در روشهای علمی است که سبب ارتقای سطح تشخیص و ارزیابی افراد جامعه میشود و دیگری، پذیرش کثرتگرایی و تنوع آرا و انظار و تلاش برای یافتن زمینههای مشترک.
در اینجا ملاحظاتی پیرامون نکات اصلی مقاله ارائه خواهد شد:
1. تردیدی نیست که روش علمی، به دلیل بررسی جزئی پدیدهها، ذهن دانشمندان و دانشآموختگان را در شناخت و تحلیل مسائل عینی، تقویت و آمادهتر میسازد. اما در این مقاله، فواید یاد شده به گونهای بیان شده است که گویا در سایر روشها، اندیشه انتقادی یا کثرتگرایی وجود ندارد. واقعیت آن است که در روشهای فلسفی نیز این دو ویژگی، بهطور جدی، وجود دارد. تاریخ هم نشان میدهد که فیلسوفان توانستهاند توان ارزیابی و انتقاد را در جامعه توسعه و تعمیق بخشند. در واقع، روشهای گوناگون علمی، فلسفی، تاریخی و... ، در این جهت، مکمل یکدیگرند؛ با این تفاوت که هر کدام، حوزهای از معارف و لایهای از شناختهای بشری را پوشش میدهند؛ بهطوریکه انکار به یک روش، بدون توجه به سایر شیوهها، چه بسا، سبب سطحاندیشی یا جزماندیشی خواهد شد. برای مثال، از آنجا که دانش تجربی تصرف در طبیعت و کسب قدرت را بیش از جستوجوی حقیقت مدنظر قرار میدهد، و با حذف کلیه عوامل غیرمحسوس، معرفت را به پدیدارها و عناصر ظاهری و اینجهانی محدود میسازد، ممکن است دانشمندان را از درک بنیادهای نظری و حقایق فراحسی و عقلانی محروم سازد.
از دیگر کاستیهای معرفت تجربی، نگرش انحصاری به موضوعات خاص و ظهور پدیده «تخصصگرایی» است. امروزه عقیده بر آن است که هرچند رویکرد تخصصی سبب رشد و گسترش روزافزون دانش بشری میشود، ولی اگر اطلاعات تخصصی با معرفتهای عامتر و اصولیتر همراه نگردد، فرد را به تدریج از دغدغههای انسانی به دور میداردو او را به ابزاری برای پیشبرد اهداف اجتماعی یا صنعتی بدل خواهد ساخت. همچنین میبایست از فقدان «کلنگری» در علم، به عنوان یکی از محدودیتهای روش تجربی یاد کرد. این کاستیها تنها در سایه توجه به روشهای گوناگون، و به کارگیری ایده چند روشی(1) در حوزه شناخت امکانپذیر است.
در اینجا جا دارد که از روشهای شهودی و فطری هم یاد کنیم که بدون اتکا به آنها، بسیاری از مدعاهای علمی و فلسفی نیز قابل پذیرش و اثبات نخواهد بود.
2. توجه به ایده چند روشی نه تنها در پویایی و ژرفایی شناخت بشری مؤثر است، بلکه در مقوله دموکراسی و مشروعیت نظامهای سیاسی نیز راهگشاست. آنچه در صحنه سیاست عرضه میشود ــ بر خلاف تلقی نویسنده محترم ــ منحصر به پدیدههای جزئی نیست؛ بلکه در نگاه دقیقتر، همان ایدههای جزئی هم برخاسته از نظریههای عامتر و جامعتری است که بدون حل و فصل آنها نمیتوان به نتایج بحثهای جزئی در عرصه سیاست امیدوار بود. برای مثال، احزاب چپ در طول یکصد سال گذشته، با ارائه برنامههای سیاسی و اقتصادی، ذهنیت نخبگان کشورهای مختلف را به خود جلب نمودند و اتفاقا بیشترین طرفداران خود را از دانشآموختگان علوم تجربی جذب میکردند. به ظاهر، برخی شاخصها و دادههای تجربی در رشتههای گوناگون علمی نیز ایدههای آنان را تأیید میکرد و یا دستکم آنها را نقض نمینمود. حضور نگرشهای فلسفی، تاریخی و فطری در اینگونه شرایط سبب میشود که برنامههای سیاسی و حزبی با نگاهی عمیقتر مورد بررسی قرار گرفته، و خطاهای احتمالی یک روش، از سوی سایر روشها تصحیح گردد.
______________________________
1. poly methodic
______________________________
آثار و فواید روش علمی در عرصه سیاست را نمیتوان انکار کرد؛ ولی در عین حال، باید از زیانهای احتمالی آن نیز سخن گفت. حضور دانش تجربی در عرصه سیاست، خودرسته یا ناخودرسته، حضور تکنیکها دستاوردهای تکنولوژیکی را مجاز و مشروع میسازد. استفاده از این ابزارها در تبلیغات سیاسی و فشار بر قوه داوری و تشخیص شهروندان، تنها یکی از پیامدهای حاکمیت تکنولوژی نوین در عرصه سیاست است که حتی با اندکی تأمل میتوان محورهای دیگری را هم بر آن افزود. دانش تجربی از آنجا که به موضوع خود به عنوان «سوژه» یا ماده منفعل و قابل تصرف مینگرد و «غایتاندیشی» را از حوزه معرفت حذف میکند، وقتی که به عرصه مناسبات انسانی قدم میگذارد، کمترین تأثیر آن تبدیل هویتهای ممتازِ انسانی ــ به عنوان موجودات دارای شعور، اراده و احساسهای ویژه و منحصر به فرد ــ به «توده»های بیشکلی است که از طریق انواع فنآوریهای نوین رسانهای و ارتباطی به سمت اهدافِ صاحبان قدرت هدایت میشوند. آنچه امروزه در غرب در نقد دموکراسیهای جدید گفته میشود، تا اندازهای به بحث دانش و دموکراسی ارتباط مییابد.
آیا جستوجوی دانش ناب در جهانی مملو از کمبود و منازعه، عاقلانه و منطقی است؟ من ترجیح میدهم که بگویم دانش ناب نیاز به توجیه بیرون از خود (توجیه عرضی) ندارد و اینکه علم صرفا برای خاطر خودش، از جمله بزرگترین و مهمترین تلاشهای بشری است. دلیل منطقی که معمولاً برای هزینه کردن پولهای عمومی در انواع پروژههای علمی ارائه میشود، این است که طول عمر، سلامتی ایمنی، شادابی و کارایی ما را افزایش میدهند و در مجموع، زندگی ما را لذتبخشتر میسازند. به باور من، سواد علمی، دموکراسی را تقویت میکند و این نفع جانبی و مهم ترویج علم است. آیا از چنین حکمی میتوان دفاع کرد؟ بهطور کل میتوان گفت: کشورهایی که از نظر علمی بسیار قوی هستند، دارای دموکراسیهای قویتری نیز میباشند؛ و کشورهایی که علم در آنها از موقعیت ضعیفی برخوردار است، بین دولتی غیردموکراتیک تا استبدادی در نوسان میباشند. این موضوع، آشکارا، نوعی رابطه همبسته است؛ نه علّی و حتی اگر علّی هم باشد، مسیر پیکان علیت نامشخص است.
میتوان بین فقدان درک و حقشناسی از علم، و وجود تعصب و عدم رواداری عوامفریبانه، رابطه نزدیکی را تشخیص داد، اما باز هم باید گفت که این هنوز هم علت نیست، بلکه نوعی رابطه همبسته است.
اندیشه انتقادی و دموکراسی
علم چگونه میتواند منشأ دموکراسی شود؟ من در اینجا مایل به معرفی دو سازوکار هستم. ابتدا توسط ایجاد تغییر در روش اندیشیدن افراد؛ و دوم توسط دگرگون کردن رابطه متقابل میان کسانی که جامعه را تشکیل میدهند. هرچه مردم از سواد علمی بیشتری برخوردار باشند، میتوان انتظار داشت جمعیت بیشتری از آنها در جریانهای سیاسی شرکت کنند و در چنین مکانهایی کارایی بیشتری نسبت به بقیه از خود نشان دهند یک چنین تکامل اجتماعی، احتمالاً، کند غیرخطی، بینظم و ادواری خواهد بود؛ حتی ممکن است گاهی مسیر عکس را نیز طی کند؛ اما به احتمال زیاد این گرایشی اجتنابناپذیر است.
اندیشه انتقادی، جوهر روش علمی است. تشخیص دادن میان فرض کردن و استنتاج نمودن، و میان احتمال و اثبات، میتواند دیدگاهها را دگرگون کند و مثلاً، به کلی، نتیجه انتخابات یک منطقه را تغییر دهد. مهارت شناختاری برای تفکیک قائل شدن میان امید، ایمان، امکان، احتمال و یقین، سلاح مؤثری، در جعبه نجات سیاسی است.
یک راهحل برای دگرگونی رابطه متقابل میان اعضای جامعه، این است که علم را به مثابه هماهنگ کننده بالقوه در نظر گیریم. یک چنین جامعهای دارای ظرفیتی برای احترام گذاردن بر موضعهای سیاسی کثرتگرا، یعنی همان ذات دموکراسی، است؛ چرا که اعضای آن میتوانند درک کنند که هیچ موضعی، حتی موضع خودشان، نمیتواند به عنوان تنها موضع صحیح و با اطمینان نزدیک به یقین، «مورد اثبات قرار گیرد.»
به نظر میرسد که در دیدگاههای سیاسی معاصر، زبان معمول علمی تنها نیرویی باشد که قادر است زمینه مشترکی فراهم آورد.
دیدن اینکه چگونه دموکراسی توسط سواد علمی رشد میکند، بسیار مسحور کننده است. در کشورهای اسلامی، که برای قرنها رهبری علمی جهان را در اختیار داشتند، برای تشویق این اندیشه که علم با اسلام کاملاً سازگار است.
شتاب علم
مثالهایی وجود دارد که نظریهپردازی من از رابطه همبسته علم ـ دموکراسی را رد میکند. برای مثال، این نظریه نمیتواند موفقیتهای علمی نازیها و اتحاد شوروی را در جوامعی با پایینترین درجه دموکراسی توضیح دهد. کشف علمی توسط عوامل روانشناختی تحریک میشود؛ مانند خلاقیت تحت فشار؛ جامعهشناسی حفاظت از خود؛ جامعهشناسی خودخواهانه و جامعهشناسی اشتراکی؛ مانند جنون جمعی و شوونیسم ملی. من مایلم پیشنهاد کنم که روییدن افراد حامی دموکراسی مانند آندره ساخاروف، پدر سلاحهای گرماهستهای شوروی، در جامعهای میتواند محقق شود که از نظر علمی شدیدا غنی، اما استبدادزده است و عملاً در عصری که دستیبابی به اینترنت برای فراهم آوردن و انجام علم سودمند ضروری است، اجتنابناپذیر است. این دو راهی است که رهبران چین با آن مواجه هستند، کسانی که توسط افتخار به توسعه چین به شدت انگیخته شدهاند. آنها جهت پیشرفت ملی در برابر دو مسیر قرار دارند: دستیابی آزاد به اینترنت و سرعت بخشیدن به علم بومی.
بعضی ممکن است چنین استدلال کنند که تکلیف کردن «علم» به عنوان بالاترین معیار اندیشه انسانی به معنای دستکم گرفتن اندیشه در عرصههای دیگر است. علم، در واقع، با سایر انواع ادراک انسانیمتفاوت است؛ زیرا نیروی اصلی آن برای تحت تأثیر قرار دادن توسعه سیاسی و اجتماعی، نسبت به سایر انواع اندیشه انسانی از نظر محتوا، بیطرفتر یا خنثیتر است؛ یعنی «روشی از اندیشیدن» است و نه مجموعهای از زمینهها و دادهها.
نکته اصلی این است که درک درست و حقیقی از روش علمی اندیشیدن، شخص را به تصدیق و بازشناخت این نکته وامیدارد که در کجا شواهد ادعایی درهم میشکنند؛ یا بهطور آشکارا برای طرحریزی غیرممکن میگردند. این موضوع بهطور پیشینی، آگاهی یا درک قسم مختلفی از دانش یا «حقیقت» را برطرف نمیکند؛ بلکه با دریافت تمایز مابین مدرک مستند (اثبات) و عقیده (یا ایمان)، میباید مردم را در برابر عقاید متفاوت دیگر بردبارتر سازد. یقینا برای ایجاد تغییرات سیاسی، درک انسانمدارانه مکمل درک علمی است؛ اما، اساسا، از آنجا که احترام به کثرتگرایی را با شدت زیادی موجب میشود، منشأ اندیشه انتقادی نیز خواهد بود. هنگامی که شهروندان بتوانند میان شاهد (اثبات)، احتمال، عقیده و امید تمایز قائل شوند، و به انجام چنین چیزی خود را عادت دهند دیگر دموکراسی را نمیتوان بیش از این از آنها جدا نگه داشت.
روح علم
یک سیستم سیاسی کاملاً دموکرات، به تمامی شهروندانش، حق انتخاب رهبران و نمایندگان خود را میدهد. مسئولیت دوجانبهای که در قرارداد اجتماعی، بهطور ضمنی، وجود دارد، این است که میتوان حقوق شهروندی را با ازخودگذشتگی و قوه تشخیص اعمال نمود. دموکراسی هنگامی بهطور موفقیتآمیز کار میکند که شرکت کنندگان در آن، در جریان اطلاعات آزاد قرار داشته باشند و قادر به انجام تصمیمگیری و قضاوت مستقل باشند. به چالش گرفتن عقاید جاری در حوزههای مختلف علمی، به واسطه شکاکیتی خوشبینانه، ذهنیت و فضای فکری سالمی برای جامعهای دموکراتیک و اهل بردباری فراهم میکند.
روح علمی، برای همه مردم، امری آشنا و معمول است. روح علمی از فرهنگها درمیگذرد؛ و عناصر گوناگون جامعه را با یکدیگر پیوند میدهد؛ درک و لذت از زیبایی و فواید کشفیات جدید را انتقال میدهد؛ و درهمبافتگی خیره کننده جهان پهناور را به اطلاع مردم میرساند. علم، ذهن ما را باز میکند. پس منافع غیرقابلوصف اینترنت، تلسکوپ هابل و سایر پدیدههای علمی را مشاهده میکنیم.
اشاره
طرفداران دموکراسی، غالبا، از تأثیرات مثبت دموکراسی بر دانش سخن گفتهاند، اما تأثیر دانش بر دموکراسی، کمتر مورد توجه و تحقیق قرار گرفته است. روشن است که در این مقاله، مراد از «دانش»، علوم تجربی است و مراد از «دموکراسی» همان شیوههای رایجی است که گروهی با کسب آرای اکثریت مردم، مشروعیتِ حکومت بر آنها را پیدا میکنند. در میان مباحث متنوعی که در این مقاله آمده است، در مجموع دو دلیل عمده بر تأثیر مثبت علوم بر رشد و توسعه دموکراسی ذکر شده است: یکی حضور اندیشه انتقادی در روشهای علمی است که سبب ارتقای سطح تشخیص و ارزیابی افراد جامعه میشود و دیگری، پذیرش کثرتگرایی و تنوع آرا و انظار و تلاش برای یافتن زمینههای مشترک.
در اینجا ملاحظاتی پیرامون نکات اصلی مقاله ارائه خواهد شد:
1. تردیدی نیست که روش علمی، به دلیل بررسی جزئی پدیدهها، ذهن دانشمندان و دانشآموختگان را در شناخت و تحلیل مسائل عینی، تقویت و آمادهتر میسازد. اما در این مقاله، فواید یاد شده به گونهای بیان شده است که گویا در سایر روشها، اندیشه انتقادی یا کثرتگرایی وجود ندارد. واقعیت آن است که در روشهای فلسفی نیز این دو ویژگی، بهطور جدی، وجود دارد. تاریخ هم نشان میدهد که فیلسوفان توانستهاند توان ارزیابی و انتقاد را در جامعه توسعه و تعمیق بخشند. در واقع، روشهای گوناگون علمی، فلسفی، تاریخی و... ، در این جهت، مکمل یکدیگرند؛ با این تفاوت که هر کدام، حوزهای از معارف و لایهای از شناختهای بشری را پوشش میدهند؛ بهطوریکه انکار به یک روش، بدون توجه به سایر شیوهها، چه بسا، سبب سطحاندیشی یا جزماندیشی خواهد شد. برای مثال، از آنجا که دانش تجربی تصرف در طبیعت و کسب قدرت را بیش از جستوجوی حقیقت مدنظر قرار میدهد، و با حذف کلیه عوامل غیرمحسوس، معرفت را به پدیدارها و عناصر ظاهری و اینجهانی محدود میسازد، ممکن است دانشمندان را از درک بنیادهای نظری و حقایق فراحسی و عقلانی محروم سازد.
از دیگر کاستیهای معرفت تجربی، نگرش انحصاری به موضوعات خاص و ظهور پدیده «تخصصگرایی» است. امروزه عقیده بر آن است که هرچند رویکرد تخصصی سبب رشد و گسترش روزافزون دانش بشری میشود، ولی اگر اطلاعات تخصصی با معرفتهای عامتر و اصولیتر همراه نگردد، فرد را به تدریج از دغدغههای انسانی به دور میداردو او را به ابزاری برای پیشبرد اهداف اجتماعی یا صنعتی بدل خواهد ساخت. همچنین میبایست از فقدان «کلنگری» در علم، به عنوان یکی از محدودیتهای روش تجربی یاد کرد. این کاستیها تنها در سایه توجه به روشهای گوناگون، و به کارگیری ایده چند روشی(1) در حوزه شناخت امکانپذیر است.
در اینجا جا دارد که از روشهای شهودی و فطری هم یاد کنیم که بدون اتکا به آنها، بسیاری از مدعاهای علمی و فلسفی نیز قابل پذیرش و اثبات نخواهد بود.
2. توجه به ایده چند روشی نه تنها در پویایی و ژرفایی شناخت بشری مؤثر است، بلکه در مقوله دموکراسی و مشروعیت نظامهای سیاسی نیز راهگشاست. آنچه در صحنه سیاست عرضه میشود ــ بر خلاف تلقی نویسنده محترم ــ منحصر به پدیدههای جزئی نیست؛ بلکه در نگاه دقیقتر، همان ایدههای جزئی هم برخاسته از نظریههای عامتر و جامعتری است که بدون حل و فصل آنها نمیتوان به نتایج بحثهای جزئی در عرصه سیاست امیدوار بود. برای مثال، احزاب چپ در طول یکصد سال گذشته، با ارائه برنامههای سیاسی و اقتصادی، ذهنیت نخبگان کشورهای مختلف را به خود جلب نمودند و اتفاقا بیشترین طرفداران خود را از دانشآموختگان علوم تجربی جذب میکردند. به ظاهر، برخی شاخصها و دادههای تجربی در رشتههای گوناگون علمی نیز ایدههای آنان را تأیید میکرد و یا دستکم آنها را نقض نمینمود. حضور نگرشهای فلسفی، تاریخی و فطری در اینگونه شرایط سبب میشود که برنامههای سیاسی و حزبی با نگاهی عمیقتر مورد بررسی قرار گرفته، و خطاهای احتمالی یک روش، از سوی سایر روشها تصحیح گردد.
______________________________
1. poly methodic
______________________________
آثار و فواید روش علمی در عرصه سیاست را نمیتوان انکار کرد؛ ولی در عین حال، باید از زیانهای احتمالی آن نیز سخن گفت. حضور دانش تجربی در عرصه سیاست، خودرسته یا ناخودرسته، حضور تکنیکها دستاوردهای تکنولوژیکی را مجاز و مشروع میسازد. استفاده از این ابزارها در تبلیغات سیاسی و فشار بر قوه داوری و تشخیص شهروندان، تنها یکی از پیامدهای حاکمیت تکنولوژی نوین در عرصه سیاست است که حتی با اندکی تأمل میتوان محورهای دیگری را هم بر آن افزود. دانش تجربی از آنجا که به موضوع خود به عنوان «سوژه» یا ماده منفعل و قابل تصرف مینگرد و «غایتاندیشی» را از حوزه معرفت حذف میکند، وقتی که به عرصه مناسبات انسانی قدم میگذارد، کمترین تأثیر آن تبدیل هویتهای ممتازِ انسانی ــ به عنوان موجودات دارای شعور، اراده و احساسهای ویژه و منحصر به فرد ــ به «توده»های بیشکلی است که از طریق انواع فنآوریهای نوین رسانهای و ارتباطی به سمت اهدافِ صاحبان قدرت هدایت میشوند. آنچه امروزه در غرب در نقد دموکراسیهای جدید گفته میشود، تا اندازهای به بحث دانش و دموکراسی ارتباط مییابد.