ظهور پست مدرنیسم در ایران
آرشیو
چکیده
متن
اعتماد، 4 و 5/6/82
سرآغاز پستمدرنیسم، اگر به عنوان یک نظریه و اندیشه مدرن لحاظ شود، به دهههای هفتاد و هشتاد میلادی باز میگردد؛ اما پیش از آن نیز میتوان مضامین و رگههایی از اندیشه پستمدرن را در عرصههای هنر، ادبیات، جامعهشناسی و تاریخ یافت. آقای نوذری علاوه بر ذکر این مضامین و رگهها در غرب، از وجود چنین مفاهیم و مضامینی در آثار گذشته ایرانی سخن میگوید. برای مثال، در آثار هدایت، حمیدی یا بیهقی به بنمایههایی برمیخوریم که پستمدرنها نیز به آنها تکیه دادهاند.
بعضی بر این باورند که تا مدرنیته را سپری نکنیم، نمیتوانیم پستمدرنیته را تجویز کنیم؛ اما بنا بر این گفته لیوتار که «برای مدرن بودن، ابتدا باید پستمدرن بود» و نیز با توجه به معرفی کسانی چون کافکا، جویس، الیوت یا... به عنوان هنرمندان پستمدرن، به این نتیجه میرسیم که برای پستمدرن شدن، لزوما نباید مدرن بود. البته پستمدرنیته، به عنوان یک «صورتبندی»، حتما باید بر صورت بندی ماقبل خود، یعنی صورتبندی مدرنیته، استوار باشد. پستمدرنیته نوک پیکان حمله خود را متوجه مضامینی ساخته است که ستونهای اصلی انقلاب مدرنیته به شمار میروند؛ مضامینی چون پیشرفت، تکامل، انقلاب علمی، روشنگری و... . پس اگر پستمدرنیته بخواهد به عنوان یک صورتبندی در جامعه ما مطرح شود، باید سمت و سوی خود را متوجه عقلانیت ابزاری، روشنگری دکارتی، روشنگری کانتی، جامعه مدنی و... کند. ما در عرصههای اجتماع، اقتصاد و آموزش و پرورش، به نمونههایی برمیخوریم که به هیچ وجه به جامعه مدرن مربوط نیستند. در چنین جامعهای، نمیتوان از صورتبندی پستمدرنیته سخن گفت؛ چون این صورتبندی برای بقای خود، به ارکان و بسترهای مدرنیته نیاز دارد تا آن را زیر سؤال ببرد. اما این بدان معنا نیست که گرایش یا تفکر یا جریانی موسوم به پستمدرن در جامعه ما وجود ندارد، بلکه صرفا میتوان گفت در ایران، چیزی به نام صورتبندی مدرنیته وجود ندارد.
برخی معتقدند که سرآغاز اندیشههای پستمدرنیستی را در ایران، میتوان در آرای کسانی چون سهروردی یافت. آقای نوذری ضمن رد این باور، اظهار میدارد که وجود مضامین و بنمایههای پستمدرن در تاریخ بیهقی و... یک چیز است و جستوجوی اندیشه پستمدرن در آرای آنان، امری دیگر. اندیشه آن دوران قطعا با اندیشه مدرن تقابل معنایی دارد؛ و در دوران سهروردی و بیهقی و دیگران، چیزی به عنوان اندیشه مدرن وجود نداشته است.
سرآغاز پستمدرنیسم، اگر به عنوان یک نظریه و اندیشه مدرن لحاظ شود، به دهههای هفتاد و هشتاد میلادی باز میگردد؛ اما پیش از آن نیز میتوان مضامین و رگههایی از اندیشه پستمدرن را در عرصههای هنر، ادبیات، جامعهشناسی و تاریخ یافت. آقای نوذری علاوه بر ذکر این مضامین و رگهها در غرب، از وجود چنین مفاهیم و مضامینی در آثار گذشته ایرانی سخن میگوید. برای مثال، در آثار هدایت، حمیدی یا بیهقی به بنمایههایی برمیخوریم که پستمدرنها نیز به آنها تکیه دادهاند.
بعضی بر این باورند که تا مدرنیته را سپری نکنیم، نمیتوانیم پستمدرنیته را تجویز کنیم؛ اما بنا بر این گفته لیوتار که «برای مدرن بودن، ابتدا باید پستمدرن بود» و نیز با توجه به معرفی کسانی چون کافکا، جویس، الیوت یا... به عنوان هنرمندان پستمدرن، به این نتیجه میرسیم که برای پستمدرن شدن، لزوما نباید مدرن بود. البته پستمدرنیته، به عنوان یک «صورتبندی»، حتما باید بر صورت بندی ماقبل خود، یعنی صورتبندی مدرنیته، استوار باشد. پستمدرنیته نوک پیکان حمله خود را متوجه مضامینی ساخته است که ستونهای اصلی انقلاب مدرنیته به شمار میروند؛ مضامینی چون پیشرفت، تکامل، انقلاب علمی، روشنگری و... . پس اگر پستمدرنیته بخواهد به عنوان یک صورتبندی در جامعه ما مطرح شود، باید سمت و سوی خود را متوجه عقلانیت ابزاری، روشنگری دکارتی، روشنگری کانتی، جامعه مدنی و... کند. ما در عرصههای اجتماع، اقتصاد و آموزش و پرورش، به نمونههایی برمیخوریم که به هیچ وجه به جامعه مدرن مربوط نیستند. در چنین جامعهای، نمیتوان از صورتبندی پستمدرنیته سخن گفت؛ چون این صورتبندی برای بقای خود، به ارکان و بسترهای مدرنیته نیاز دارد تا آن را زیر سؤال ببرد. اما این بدان معنا نیست که گرایش یا تفکر یا جریانی موسوم به پستمدرن در جامعه ما وجود ندارد، بلکه صرفا میتوان گفت در ایران، چیزی به نام صورتبندی مدرنیته وجود ندارد.
برخی معتقدند که سرآغاز اندیشههای پستمدرنیستی را در ایران، میتوان در آرای کسانی چون سهروردی یافت. آقای نوذری ضمن رد این باور، اظهار میدارد که وجود مضامین و بنمایههای پستمدرن در تاریخ بیهقی و... یک چیز است و جستوجوی اندیشه پستمدرن در آرای آنان، امری دیگر. اندیشه آن دوران قطعا با اندیشه مدرن تقابل معنایی دارد؛ و در دوران سهروردی و بیهقی و دیگران، چیزی به عنوان اندیشه مدرن وجود نداشته است.