تحلیلی از مبانی لیبرالیسم و دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کیهان، 4 و 8/6/82
قدمت لیبرالیسم به زمانهای بسیار دور و به یونان باستان بازمیگردد: یعنی دورهای که صاحبان ثروت، دولت را مزاحم کار خود دانستند و به تدریج، دولت را محدود کردند و بدین ترتیب، هستههای اولیه لیبرالیسم شکل گرفت، مقصود لیبرالهای آن دوره از آزادی، آزادی در ثروت بود؛ اما کمکم با عقبنشینی کلیسا، راه برای توسعه لیبرالیسم هموارتر شد، تا جایی که تمام حرفهای دین درباره سعادت انسان را بیاساس دانستند و گفتند که انسان هر کاری که مطابق میلش بود، میتواند انجام دهد و هیچکس، از خدا گرفته تا دولت، حق دخالت در کار آدمی را ندارد. در این دیدگاه، آزادی فردی آنقدر صعود میکند که تبدیل به بالاترین ارزش سیاسی میشود. و هیچ حقی مقدم بر آزادی به رسمیت شناخته نمیشود و صرف آزاد بودن، برای تحقق انسان طراز نوین جامعه لیبرالی کفایت میکند.
با گذشت زمان، مکتبی از ترکیب لیبرالیسم و دموکراسی، به نام لیبرال دموکراسی به وجود آمد که دو از جهات مختلف (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی)، در تعارض هستند. تفاوت لیبرالیسم و دموکراسی در این است که لیبرالیسم درباره قدرت سیاسی و حکومت بحث نمیکند؛ به این معنی که ممکن است در جایی یک نفر بیشتر نباشد، اما آن فرد لیبرال باشد، یعنی بر مبنای دلخواه خویش تصمیم بگیرد؛ درحالیکه دموکراسی اساسا یک روش برای انتقال قدرت است. این بدان معنی نیست که دموکراسی کاملترین روش ممکن است، بلکه بهترین روش موجود است که تا حدودی کارآمد است و فعلاً راه بهتری کشف شده است. هرچند حکومت نیز از جاهایی است که باید دلخواه آدمی در آن مراعات شود، این به معنی یکی بودن لیبرالیسم و دموکراسی نیست. یکی انگاشتن این دو مقوله، یا آگاهانه است یا ناآگاهانه. ناآگاهانه، به دلیل شباهت در شیوه رأیگیریشان و آگاهانه، به دلیل سوء استفاده از معقولیت دموکراسی برای پوشاندن ضعفهای لیبرالیسم.
نباید اشتباه کنیم که دموکراسی، به عنوان مبنای تعیین ارزشها همان لیبرالیسم است. دو چیز را نباید در دموکراسی جستوجو کرد: اول وضع مبنا، دوم، ایجاد صلاحیت در افراد؛ چون دموکراسی سبب صالح شدن حاکمان نیست، بلکه سبب حذف حاکمان ناصالح است. بنابراین مردم خود باید متقی و تربیت شده باشند.
تفکر جهانیشدن لیبرالیسم نه معقول است، نه مطلوب و نه مقدور. همانطوری که یکی از متفکران بزرگ معاصر غرب، به نام پروفسور رابرت بورک، در مورد جامعه خود میگوید: جامه ما از دست رفت و همهاش تقصیر لیبرالیسم است و شاید فقط مذهب بتواند کاری بکند.
قدمت لیبرالیسم به زمانهای بسیار دور و به یونان باستان بازمیگردد: یعنی دورهای که صاحبان ثروت، دولت را مزاحم کار خود دانستند و به تدریج، دولت را محدود کردند و بدین ترتیب، هستههای اولیه لیبرالیسم شکل گرفت، مقصود لیبرالهای آن دوره از آزادی، آزادی در ثروت بود؛ اما کمکم با عقبنشینی کلیسا، راه برای توسعه لیبرالیسم هموارتر شد، تا جایی که تمام حرفهای دین درباره سعادت انسان را بیاساس دانستند و گفتند که انسان هر کاری که مطابق میلش بود، میتواند انجام دهد و هیچکس، از خدا گرفته تا دولت، حق دخالت در کار آدمی را ندارد. در این دیدگاه، آزادی فردی آنقدر صعود میکند که تبدیل به بالاترین ارزش سیاسی میشود. و هیچ حقی مقدم بر آزادی به رسمیت شناخته نمیشود و صرف آزاد بودن، برای تحقق انسان طراز نوین جامعه لیبرالی کفایت میکند.
با گذشت زمان، مکتبی از ترکیب لیبرالیسم و دموکراسی، به نام لیبرال دموکراسی به وجود آمد که دو از جهات مختلف (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی)، در تعارض هستند. تفاوت لیبرالیسم و دموکراسی در این است که لیبرالیسم درباره قدرت سیاسی و حکومت بحث نمیکند؛ به این معنی که ممکن است در جایی یک نفر بیشتر نباشد، اما آن فرد لیبرال باشد، یعنی بر مبنای دلخواه خویش تصمیم بگیرد؛ درحالیکه دموکراسی اساسا یک روش برای انتقال قدرت است. این بدان معنی نیست که دموکراسی کاملترین روش ممکن است، بلکه بهترین روش موجود است که تا حدودی کارآمد است و فعلاً راه بهتری کشف شده است. هرچند حکومت نیز از جاهایی است که باید دلخواه آدمی در آن مراعات شود، این به معنی یکی بودن لیبرالیسم و دموکراسی نیست. یکی انگاشتن این دو مقوله، یا آگاهانه است یا ناآگاهانه. ناآگاهانه، به دلیل شباهت در شیوه رأیگیریشان و آگاهانه، به دلیل سوء استفاده از معقولیت دموکراسی برای پوشاندن ضعفهای لیبرالیسم.
نباید اشتباه کنیم که دموکراسی، به عنوان مبنای تعیین ارزشها همان لیبرالیسم است. دو چیز را نباید در دموکراسی جستوجو کرد: اول وضع مبنا، دوم، ایجاد صلاحیت در افراد؛ چون دموکراسی سبب صالح شدن حاکمان نیست، بلکه سبب حذف حاکمان ناصالح است. بنابراین مردم خود باید متقی و تربیت شده باشند.
تفکر جهانیشدن لیبرالیسم نه معقول است، نه مطلوب و نه مقدور. همانطوری که یکی از متفکران بزرگ معاصر غرب، به نام پروفسور رابرت بورک، در مورد جامعه خود میگوید: جامه ما از دست رفت و همهاش تقصیر لیبرالیسم است و شاید فقط مذهب بتواند کاری بکند.