سکولاریسم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله ضمن ارائه تعاریفی از مفهوم سکولاریسم، به نقد و بررسی تلقیهای موجود در بین متفکران عرب و مسلمان نسبت به این واژه میپردازد و معتقد است که معمولاً اینگونه مفاهیم از متن تجربی غربی جدا شده و بدون توجه به رابطه این مفهوم با سایر مقولات نظری و نتایج عملی آن در فرهنگ غرب مورد بحث قرار میگیرد.متن
گوناگون، 8 و 15/6/82
مفهوم سکولاریسم(1) همچون بسیاری از مفاهیم نوین دیگر، بر بستر تجربه مدرنیته در اروپای جدید، روییده و از درون اندیشه، فرهنگ و فرآیند تحولات چهار قرن اخیر مغرب زمین، سربرآورده است. در برخی جوامع اسلامی و از جمله ایران، پارهای از روشنفکران دینی، حتی از ضرورت و وجوب سکولاریسم و ایجاد همنوایی و هماهنگی میان دین و سکولاریسم سخن گفتهاند.
در زبان ترجمه اینان سکولاریسم با عرفی شدن، عقلانی شدن و گاه علم و دانش جدید، یکسان انگاشته شده و هیچگونه تنافر و تغایری در این میان نیافتهاند، اما از
______________________________
1. Secularism
______________________________
آنجا که شأن روشنفکری و به ویژه روشنفکری دینی، با خصلت انتقادی آن همبستگی دارد و با توجه به موضع انتقادی روشنفکری دینی به دو سمت متمایز سنتگرایی و دینجدایی، معرفت نسبت به مفاهیم مدرن و از جمله سکولاریسم شرط لازم به شمار میرود.
کلمه سکولاریسم (secularism) واژهای انگلیسی است که همچون همانندهای خود در دیگر زبانهای اروپایی از ریشه Saeculvm لاتین، به معنای عصر، نسل یا قرن گرفته شده است. این کلمه در زبان لاتین قرون وسطا، به معنای جهان یا دنیا (در برابر کلیسا) بهکار میرفت. اصطلاح Secular برای نخستین بار پس از جنگ سیساله (1648 م) و به هنگام امضای پیماننامه صلح وستفالی و آغاز تکوین حکومتهای نوین ملی (سکولار) بهکار رفت.
جان هالیوک(1) 1906 ـ 1817 به این اصطلاح معنای تازهای بخشید و با گسترش حوزه مفهومی آن، سکولار و سکولاریسم را به یکی از مهمترین اصطلاحات (Term) در گفتمان سیاسی اجتماعی و فلسفی غرب تبدیل کرد. او سکولاریسم را اینچنین تعریف کرد: اعتقاد به امکان اصلاح وضعیت انسان از راههای مادی بدون رد یا قبول ایمان مذهبی. اما او به روشنی بیان نکرده بود که انسان چیست؟ اصلاح چیست؟ و راههای مادی در این میان کدام است. سکولاریسم مورد نظر هالیوک، میکوشید که با دین نسبتی تناقضی، تضادی یا تقابلی و تداخلی نداشته باشد. وی در این مفهومسازی مبهم تصور میکرد که به دین و ایمان انسانها کاری ندارد و آن را در پرانتز میگذارد، اما به تدریج تعریف هالیوک در نظریه جدایی دین از حکومت ساده و فرمول بندی شد، بدین معنی که عقاید دینی از حوزه زندگی عمومی بشر جدا گردد.
تعریف هالیوک از سکولاریسم، بازنمایی موقعیت و مرحله فرآیند سکولاریزاسیون در غرب سده نوزدهم میباشد، اما فرآیند تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و دگرگونیهای شگرفی که در نهاد دولت و عرصه زندگی اجتماعی رخ داد، در سده بیستم افزایش یافته و در نیمه دوم این قرن به اوج خود رسید. در این دوره، نهاد دولت، دیگر آن نهاد ضعیف و کوچکی نبود که بسیاری از نهادهای غیرحکومتی توان رقابت با آن را داشته باشند، بلکه دولت مدرن به قدرتی گسترده و فراگیر و با نفوذ تبدیل شد که همه عرصههای حیات اجتماعی و فردی از
______________________________
1. Jahn Halyooke
______________________________
رسانه و تبلیغات گرفته تا تفریحات، از گستره عمومی تا حوزه خصوصی شهروندان را تحت سلطه یا نفوذ خود قرار میداد.
در این مرحله از بسط دولت مدرن که سلطه حاکمیت در جزئیترین مسائل زندگی خصوصی انسانها دخالت کرده و چگونگی روابط جنسی، مناسبات پدران، مادران و فرزندان و حتی تصویر و تصور انسان و شهروندان از خویش را متأثر میکرد، دیگر جایی برای تعریف سکولاریسم به عنوان نظریه جدایی دین از دولت باقی نمیگذاشت و آن را بلا مفهوم، بلکه بلاموضوع میکرد.
تعریف سکولاریم در جهان اسلام و عرب: این اصطلاحات و مفاهیم نو در ذهن و زبان جوامع غیراروپایی، بیانگر ورود تجربه مدرن غربی به متن تاریخ و راندهشدن فرهنگها و ذهن و زبانهای دیگر به حاشیه است. اما از آنجا که نه تجربه غرب مدرن، تجربهای واحد، ثابت و بسیط بوده و نه نحوه نسبت و چگونگی تماس و مواجهه جوامع غیرغربی با آن مشابه و یکسان بوده است. انتقال بسیاری از معانی و مفاهیم مدرن، در بستر اینگونه جوامع و فرهنگها، با اختلال، التقاط، جابهجایی و آشفتگی روبهرو بوده، به ویژه آنکه پس زمینههای فرهنگی.
تاریخی جوامع میزبان یا عاملهای اخذ و اقتباس کننده و مترجم نیز بسی متفاوت و بعضا متعارض بوده و هست.
درحالیکه تجربه مدرنیته غربی مراحل متقدم و پیشین را پشت سر گذاشته و به مراحل تازهتری وارد شده، معناشناسی و حوزه مفهومی ما از اصطلاحات نیز باید پابهپای آن متحول و نو شود، اما ایستایی مفهومشناسی ما مثلاً در قرن نوزدهم و ظهور صورتبندیهای نوتر تجربه غربی در آغاز قرن بیست و یکم، مشکلات بسیاری را پدید خواهد آورد. بسط سکولاریسم و پیشرفت فرآیند سکولاریزاسیون در روزگار ما، مراحل متأخرتری از این نظریه و فرآیند را منکشف کرده، درحالیکه برخی از نویسندگان یا متفکران جهان سومی یا مسلمان میکوشند که این اصطلاحات و مفاهیم را همچنان به شیوه اصحاب دایرةالمعارف قرن هجدهم و روشنگران فیلوزوف از قبیل ولتر و دیدرو یا جان لاک و کندورسه تعبیر و تفسیر کنند.
در درون مدرنیته غربی، جریانهای گوناگون و تجربههای متنوعی وجود داشته که نمیتوان گوناگونی آن را نادیده گرفت. تجربههای ویژه فرانسوی (کاتولیک)، آلمانی (پروتستان)، انگلیسی (انگلیکان)، روسی (ارتدوکس) و وضعیت خاص آنها باعث شده که هر یک تعریف خاص خود را از این اصطلاحات و از جمله سکولاریسم داشته باشند. رویکرد تقلیل گرایانه به چنین مجموعهای، ادراک معنا و مفهوم سکولاریسم را دچار چند دستگی و آشفتگی میکند.
فقدان ارتباط میان سکولاریسم و سکولاریزه شدن با پدیدهها یا مفاهیمی از قبیل از خودبیگانگی (الیناسیون)، کالایی شدن، تبوارهگی، شیء شدن، عقل ابزاری، قفس آهنین، مرگ خدا، مرگ معنا و مرگ مؤلف، از جمله مهمترین کمبودها و نارساییهایی است که در تعریف و توضیحهای مربوطه دیده میشود. ارتباط نظریههای اقتصادی و سیاسی گوناگون با سکولاریسم نامشخص است، بهویژه نظریههای مربوط به توسعه، دولت، جامعه مدنی، شهروند و... پیوند نظریهها و ایدئولوژیهای گوناگون همچون ماکیاولیسم، هابزیسم، داروینیسم، فرویدیسم، یوتیلیتاریانیسم (نظریه بنتام،) باسکولاریسم مشخص نشده است.
عوارض حاصله در جوامع مدرن مانند فاشیسم، امپریالیسم، جنگهای جهانی، تخریب محیط زیست، مصرفگرایی و همبستگی و ارتباطشان با فرآیند سکولاریزه شدن، تبیین نشده است. فرآیند سکولاریزه شدن و تغلیظ و حداکثری شدن سکولاریسم و تأثیر آن بر جنبشها یا سبکهای هنری و ادبی نامعلوم و مبهم باقی میماند.
آسیبشناسی سکولاریسم و وضعیت متأخر و کنونی سکولاریزهشدن حداکثری جوامع غربی مورد توجه قرار نمیگیرد و موضوعاتی چون گسترش خشونت، مواد مخدر، از بین رفتن عشق، تخریب نهاد خانواده، بیرون از بررسی و ارزیابی سکولاریسم باقی میماند.
سکولاریسم و ضد سکولاریسم، اکنون خود به ایدئولوژیهای جدیدی تبدیل میشود، هرچند که اکنون کسانی همچون پروفسور جان کین از مفهوم تازهای به نام پستسکولاریسم سخن میگویند.
پست سکولاریسم، سکولاریسم دوره بحران است. دورهای عاری از هرگونه مرکزیت، مرجعیت، اعم از انسانی یا فراانسانی، عقلانی یا فراعقلانی، طبیعی یا ماوراءالطبیعی، دوره یا مفهومی که عقل و انسان (اومانیته) از جایگاه چند سده اخیر خود به زیر کشیده میشود. در چنین وضعی، چگونه میتوان از سکولاریسم سخن گفت.
آیا نظریه پایان تاریخ، بیش از آنکه نمایانگر پایان تاریخ باشد، نشان دهنده پایان تاریخ ویژهای نیست، تاریخی که بر بنیاد اومانیسم و عقل خودبنیاد ابتنایافته وسکولاریسم نافی هرگونه مرجعیت هستیشناختی و فاقد هر نوع بنیاد فلسفی، معرفتشناختی و اخلاقی، میوه تاریخی آن محسوب میشود.
پیش از ارزشداوری در باب سکولاریسم و با توجه به پراکندگی، گستردگی و رنگارنگی تجربی و مصداقی آن و ویژگی مشکک، مدرج و ذوابعادش، نیازمند تفسیر آن هستیم و چنین تفسیری به ناگزیر نیازمند یک الگو و تیپ تفسیری مناسب است تا بتواند بهطور منسجم، فرآیندی و فراگیر نظریه و تاریخ و تحول و بسط موازی آن را توضیح دهد.
اشاره
مقاله حاضر تصویر نسبتا گویایی از مقوله سکولاریسم ارائه میکند و حاوی اطلاعات مناسبی است که علاقهمندان را به مطالعه اصل مقاله دعوت میکنیم. البته در عنوان دوّم مقاله تعبیر «مفهوم، مبانی، مسائل و حیطههای آن» وجود دارد که، البته، با آنچه در این مقاله آمده است منطبق نیست. در مجموع، این نوشتار حاوی تبیین مفهومی و تاریخی سکولاریسم است که در ادامه آن، به تلقیهای گوناگونِ متفکران غرب و نقد اجمالی آن پرداخته است. در اینجا نه از مبانی سکولاریسم به درستی یاد شده است و نه از حیطههای آن به صورت مستقل بحثی به میان میآید. اتفاقا دو محور اخیر در مباحث فرهنگی و فکری ما کمتر مورد بحث قرار گرفته و نیاز به تلاش جدی پژوهشگران و نویسندگان توانمند و دانش آموخته دارد.
2. طلیعه مقاله نشان میدهد که نویسنده ایستاری منفی نسبت به درک روشنفکران ما از سکولاریسم دارد و ایشان در صدد است تا به تصحیح این فضا بپردازد. واقعیت آن است که «سکولارسازیِ» حوزههای حیات اجتماعی، پروژه اصلی و مشترک روشنفکران ایرانی ــ اعم از روشنفکران دینی و غیردینی ــ در طول دهه گذشته بوده است و اگر کسانی از روشنفکران دینی در آغاز با این برنامه چندان موافق نبودهاند، بهتدریج در زیر فشار سیاسی یا فکری، با موج عمومی روشنفکران وطنی همراه شدهاند. متأسفانه جمعی از همفکران نویسنده محترم نیز از همین شمار بوده و هستند. مطالب آغازین مقاله این نوید را میدهد که برخی نویسندگان روشنفکر قرار است به جای ایستارهای ایدئولوژیک و حمایتهای حزبی و تشکیلاتی از یکدیگر، به نقد گفتمانهای حاکم بر محافل روشنفکری بپردازند و نشان دهند که روشنفکری در این کشور، برای یک بار هم که شده، میتواند نقاب دگماتیسم را کنار گذارد و به جای تقلید و تکرار دیگران، اندیشه و دانش خویش را در بازشناسی و بازسازی فرهنگ خودی مصروف سازد.
در این راستا، انصاف باید داد که نویسنده به محورهای مهمی اشاره کرده است که اندیشهورزی در آنها میتواند سرآغاز یک بازنگری در پروژه سکولارسازی باشد. این محورهای انتقادی را در دو نکته اصلی میتوان خلاصه کرد: 1) عدم توجه به بسترهای رشد و گسترش سکولاریسم و تنوع مفهومی آن متناسب با شرایط اجتماعی و تاریخی هر جامعه و 2) بیتوجهی به ارتباط مفهومی و نظری سکولاریسم با مقولاتی چون مدرنیسم، فاشیسم، ماکیاولیسم و... و نیز پیامدهای تحقق سکولاریسم در غرب که به پدیدههایی چون ازخودبیگانگی، شیءوارگی، مرگ خدا، مرگ معنا و... انجامیده است.
3. اما از این دو نکته مهمتر، آن چیزی است که نویسنده محترم به سرعت از آن گذشته و تا کنون در مباحث مربوط به سکولاریسم تأمل کافی در آن مبذول نگشته است. آن نکته این است که علیرغم تعریف حداقلی از سکولاریسم که صرفا به جداسازی نهاد دین و دولت اشاره میکند، لایههای عمیقتر این نظریه به بیرون راندن دین از کلیه حوزههای فعال حیات آدمی نظر دارد. به عبارت دیگر، جداسازی دین و دولت تا زمانی که مستند به مبانی معرفتی و متافیزیکی آن نباشد، منطقا قابل دفاع نیست و صرفا میتوان با برخی استحسانها و ترجیحات عملی و موقت، آن را نپذیرفتنی جلوه داد. جا داشت نویسنده محترم که در صدد بیان مبانی سکولاریسم بوده است، این بنیادهای فلسفی را باز مینمود تا معلوم شود که آیا سکولاریسم همزاد و همسو با مبانی مادیگرانه مدرنیسم نیست؟ خلاصه آنکه نشان دادن خصلت تمامیتطلب و کلینگر سکولاریسم و شکستن مرز حریم خصوصی و ورود به شخصیترین عرصههای زندگی بشر و تبیین چرایی این ویژگی باید در هر بحث جدی از سکولاریسم مطمح نظر قرار گیرد.
4. اما آنچه در مورد «پُست سکولاریسم» یا مابعد سکولاریسم مطرح میشود، سرنوشتی مشابه، پستمدرنیسم دارد و اساسا یکی از ابعاد پستمدرنیسم است. اگر این نکته واقعیت داشته باشد که مدرنیسم در دهههای اخیر دچار چالشهای جدی ـ هم در عرصه سازگاری منطقی و هم در عرصه سامان بخشی به حیات فردی و اجتماعی ـ شده است، این نکته در مورد سکولاریسم نیز صادق است. اما نباید پنداشت که پساسکولاریسم به معنای حذف یا تضعیف سکولاریسم است، بلکه به معنای ظهور نظریهها و الگوهای بدیلی است که هژمونی و اقتدار انحصاری سکولاریسم را به تردید انداخته و راههای جدید و رقیبی را فرا روی بشریت نهاده است.
مهم این است که سکولاریسم امروز دیگر نه در قالب یک نظریه فلسفی یا سیاسی، بلکه به عنوان یک الگوی زندگی و برنامهریزی، بر موج مدرنیسم به گوشهگوشه جوامع نفوذ کرد. است و بسیاری را بدین گمان کشانده که توسعه و ترقی را جز از این راه نمیتوان تأمین کرد. اندیشههایی چون سکولاریسم، استواری و استحکام اجتماعی خود را مرهون نمودهای عینی و عملی هستند و صحنه کارزار با آنها بیش از هر جا در میدان مدیریت و برنامهریزیهای اجتماعی و بیناللمللی است.
بنابراین در کناب بحث تحلیل از مبانی و مؤلفههای این نظریه یا رویکرد و تطبیق و نقد آن از دیدگاه اسلام، باید به مطالعاتی که به صورت کاربردی از سنت دین و نهادهای اجتماعی پرده بر میدارد، روی آورد. بهویژه امروز که حاکمیت دین در قالب جمهوری اسلامی نمود بیرونی یافته است. اینکه در عرصه سیاست، اقتصاد، توسعه اجتماعی و مدیریت چگونه حضور دین و ارزشهای دینی را میتوان تأمین کرد، مهمترین نقطه رویارویی ما با سکولاریسم خواهم بود.
مفهوم سکولاریسم(1) همچون بسیاری از مفاهیم نوین دیگر، بر بستر تجربه مدرنیته در اروپای جدید، روییده و از درون اندیشه، فرهنگ و فرآیند تحولات چهار قرن اخیر مغرب زمین، سربرآورده است. در برخی جوامع اسلامی و از جمله ایران، پارهای از روشنفکران دینی، حتی از ضرورت و وجوب سکولاریسم و ایجاد همنوایی و هماهنگی میان دین و سکولاریسم سخن گفتهاند.
در زبان ترجمه اینان سکولاریسم با عرفی شدن، عقلانی شدن و گاه علم و دانش جدید، یکسان انگاشته شده و هیچگونه تنافر و تغایری در این میان نیافتهاند، اما از
______________________________
1. Secularism
______________________________
آنجا که شأن روشنفکری و به ویژه روشنفکری دینی، با خصلت انتقادی آن همبستگی دارد و با توجه به موضع انتقادی روشنفکری دینی به دو سمت متمایز سنتگرایی و دینجدایی، معرفت نسبت به مفاهیم مدرن و از جمله سکولاریسم شرط لازم به شمار میرود.
کلمه سکولاریسم (secularism) واژهای انگلیسی است که همچون همانندهای خود در دیگر زبانهای اروپایی از ریشه Saeculvm لاتین، به معنای عصر، نسل یا قرن گرفته شده است. این کلمه در زبان لاتین قرون وسطا، به معنای جهان یا دنیا (در برابر کلیسا) بهکار میرفت. اصطلاح Secular برای نخستین بار پس از جنگ سیساله (1648 م) و به هنگام امضای پیماننامه صلح وستفالی و آغاز تکوین حکومتهای نوین ملی (سکولار) بهکار رفت.
جان هالیوک(1) 1906 ـ 1817 به این اصطلاح معنای تازهای بخشید و با گسترش حوزه مفهومی آن، سکولار و سکولاریسم را به یکی از مهمترین اصطلاحات (Term) در گفتمان سیاسی اجتماعی و فلسفی غرب تبدیل کرد. او سکولاریسم را اینچنین تعریف کرد: اعتقاد به امکان اصلاح وضعیت انسان از راههای مادی بدون رد یا قبول ایمان مذهبی. اما او به روشنی بیان نکرده بود که انسان چیست؟ اصلاح چیست؟ و راههای مادی در این میان کدام است. سکولاریسم مورد نظر هالیوک، میکوشید که با دین نسبتی تناقضی، تضادی یا تقابلی و تداخلی نداشته باشد. وی در این مفهومسازی مبهم تصور میکرد که به دین و ایمان انسانها کاری ندارد و آن را در پرانتز میگذارد، اما به تدریج تعریف هالیوک در نظریه جدایی دین از حکومت ساده و فرمول بندی شد، بدین معنی که عقاید دینی از حوزه زندگی عمومی بشر جدا گردد.
تعریف هالیوک از سکولاریسم، بازنمایی موقعیت و مرحله فرآیند سکولاریزاسیون در غرب سده نوزدهم میباشد، اما فرآیند تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و دگرگونیهای شگرفی که در نهاد دولت و عرصه زندگی اجتماعی رخ داد، در سده بیستم افزایش یافته و در نیمه دوم این قرن به اوج خود رسید. در این دوره، نهاد دولت، دیگر آن نهاد ضعیف و کوچکی نبود که بسیاری از نهادهای غیرحکومتی توان رقابت با آن را داشته باشند، بلکه دولت مدرن به قدرتی گسترده و فراگیر و با نفوذ تبدیل شد که همه عرصههای حیات اجتماعی و فردی از
______________________________
1. Jahn Halyooke
______________________________
رسانه و تبلیغات گرفته تا تفریحات، از گستره عمومی تا حوزه خصوصی شهروندان را تحت سلطه یا نفوذ خود قرار میداد.
در این مرحله از بسط دولت مدرن که سلطه حاکمیت در جزئیترین مسائل زندگی خصوصی انسانها دخالت کرده و چگونگی روابط جنسی، مناسبات پدران، مادران و فرزندان و حتی تصویر و تصور انسان و شهروندان از خویش را متأثر میکرد، دیگر جایی برای تعریف سکولاریسم به عنوان نظریه جدایی دین از دولت باقی نمیگذاشت و آن را بلا مفهوم، بلکه بلاموضوع میکرد.
تعریف سکولاریم در جهان اسلام و عرب: این اصطلاحات و مفاهیم نو در ذهن و زبان جوامع غیراروپایی، بیانگر ورود تجربه مدرن غربی به متن تاریخ و راندهشدن فرهنگها و ذهن و زبانهای دیگر به حاشیه است. اما از آنجا که نه تجربه غرب مدرن، تجربهای واحد، ثابت و بسیط بوده و نه نحوه نسبت و چگونگی تماس و مواجهه جوامع غیرغربی با آن مشابه و یکسان بوده است. انتقال بسیاری از معانی و مفاهیم مدرن، در بستر اینگونه جوامع و فرهنگها، با اختلال، التقاط، جابهجایی و آشفتگی روبهرو بوده، به ویژه آنکه پس زمینههای فرهنگی.
تاریخی جوامع میزبان یا عاملهای اخذ و اقتباس کننده و مترجم نیز بسی متفاوت و بعضا متعارض بوده و هست.
درحالیکه تجربه مدرنیته غربی مراحل متقدم و پیشین را پشت سر گذاشته و به مراحل تازهتری وارد شده، معناشناسی و حوزه مفهومی ما از اصطلاحات نیز باید پابهپای آن متحول و نو شود، اما ایستایی مفهومشناسی ما مثلاً در قرن نوزدهم و ظهور صورتبندیهای نوتر تجربه غربی در آغاز قرن بیست و یکم، مشکلات بسیاری را پدید خواهد آورد. بسط سکولاریسم و پیشرفت فرآیند سکولاریزاسیون در روزگار ما، مراحل متأخرتری از این نظریه و فرآیند را منکشف کرده، درحالیکه برخی از نویسندگان یا متفکران جهان سومی یا مسلمان میکوشند که این اصطلاحات و مفاهیم را همچنان به شیوه اصحاب دایرةالمعارف قرن هجدهم و روشنگران فیلوزوف از قبیل ولتر و دیدرو یا جان لاک و کندورسه تعبیر و تفسیر کنند.
در درون مدرنیته غربی، جریانهای گوناگون و تجربههای متنوعی وجود داشته که نمیتوان گوناگونی آن را نادیده گرفت. تجربههای ویژه فرانسوی (کاتولیک)، آلمانی (پروتستان)، انگلیسی (انگلیکان)، روسی (ارتدوکس) و وضعیت خاص آنها باعث شده که هر یک تعریف خاص خود را از این اصطلاحات و از جمله سکولاریسم داشته باشند. رویکرد تقلیل گرایانه به چنین مجموعهای، ادراک معنا و مفهوم سکولاریسم را دچار چند دستگی و آشفتگی میکند.
فقدان ارتباط میان سکولاریسم و سکولاریزه شدن با پدیدهها یا مفاهیمی از قبیل از خودبیگانگی (الیناسیون)، کالایی شدن، تبوارهگی، شیء شدن، عقل ابزاری، قفس آهنین، مرگ خدا، مرگ معنا و مرگ مؤلف، از جمله مهمترین کمبودها و نارساییهایی است که در تعریف و توضیحهای مربوطه دیده میشود. ارتباط نظریههای اقتصادی و سیاسی گوناگون با سکولاریسم نامشخص است، بهویژه نظریههای مربوط به توسعه، دولت، جامعه مدنی، شهروند و... پیوند نظریهها و ایدئولوژیهای گوناگون همچون ماکیاولیسم، هابزیسم، داروینیسم، فرویدیسم، یوتیلیتاریانیسم (نظریه بنتام،) باسکولاریسم مشخص نشده است.
عوارض حاصله در جوامع مدرن مانند فاشیسم، امپریالیسم، جنگهای جهانی، تخریب محیط زیست، مصرفگرایی و همبستگی و ارتباطشان با فرآیند سکولاریزه شدن، تبیین نشده است. فرآیند سکولاریزه شدن و تغلیظ و حداکثری شدن سکولاریسم و تأثیر آن بر جنبشها یا سبکهای هنری و ادبی نامعلوم و مبهم باقی میماند.
آسیبشناسی سکولاریسم و وضعیت متأخر و کنونی سکولاریزهشدن حداکثری جوامع غربی مورد توجه قرار نمیگیرد و موضوعاتی چون گسترش خشونت، مواد مخدر، از بین رفتن عشق، تخریب نهاد خانواده، بیرون از بررسی و ارزیابی سکولاریسم باقی میماند.
سکولاریسم و ضد سکولاریسم، اکنون خود به ایدئولوژیهای جدیدی تبدیل میشود، هرچند که اکنون کسانی همچون پروفسور جان کین از مفهوم تازهای به نام پستسکولاریسم سخن میگویند.
پست سکولاریسم، سکولاریسم دوره بحران است. دورهای عاری از هرگونه مرکزیت، مرجعیت، اعم از انسانی یا فراانسانی، عقلانی یا فراعقلانی، طبیعی یا ماوراءالطبیعی، دوره یا مفهومی که عقل و انسان (اومانیته) از جایگاه چند سده اخیر خود به زیر کشیده میشود. در چنین وضعی، چگونه میتوان از سکولاریسم سخن گفت.
آیا نظریه پایان تاریخ، بیش از آنکه نمایانگر پایان تاریخ باشد، نشان دهنده پایان تاریخ ویژهای نیست، تاریخی که بر بنیاد اومانیسم و عقل خودبنیاد ابتنایافته وسکولاریسم نافی هرگونه مرجعیت هستیشناختی و فاقد هر نوع بنیاد فلسفی، معرفتشناختی و اخلاقی، میوه تاریخی آن محسوب میشود.
پیش از ارزشداوری در باب سکولاریسم و با توجه به پراکندگی، گستردگی و رنگارنگی تجربی و مصداقی آن و ویژگی مشکک، مدرج و ذوابعادش، نیازمند تفسیر آن هستیم و چنین تفسیری به ناگزیر نیازمند یک الگو و تیپ تفسیری مناسب است تا بتواند بهطور منسجم، فرآیندی و فراگیر نظریه و تاریخ و تحول و بسط موازی آن را توضیح دهد.
اشاره
مقاله حاضر تصویر نسبتا گویایی از مقوله سکولاریسم ارائه میکند و حاوی اطلاعات مناسبی است که علاقهمندان را به مطالعه اصل مقاله دعوت میکنیم. البته در عنوان دوّم مقاله تعبیر «مفهوم، مبانی، مسائل و حیطههای آن» وجود دارد که، البته، با آنچه در این مقاله آمده است منطبق نیست. در مجموع، این نوشتار حاوی تبیین مفهومی و تاریخی سکولاریسم است که در ادامه آن، به تلقیهای گوناگونِ متفکران غرب و نقد اجمالی آن پرداخته است. در اینجا نه از مبانی سکولاریسم به درستی یاد شده است و نه از حیطههای آن به صورت مستقل بحثی به میان میآید. اتفاقا دو محور اخیر در مباحث فرهنگی و فکری ما کمتر مورد بحث قرار گرفته و نیاز به تلاش جدی پژوهشگران و نویسندگان توانمند و دانش آموخته دارد.
2. طلیعه مقاله نشان میدهد که نویسنده ایستاری منفی نسبت به درک روشنفکران ما از سکولاریسم دارد و ایشان در صدد است تا به تصحیح این فضا بپردازد. واقعیت آن است که «سکولارسازیِ» حوزههای حیات اجتماعی، پروژه اصلی و مشترک روشنفکران ایرانی ــ اعم از روشنفکران دینی و غیردینی ــ در طول دهه گذشته بوده است و اگر کسانی از روشنفکران دینی در آغاز با این برنامه چندان موافق نبودهاند، بهتدریج در زیر فشار سیاسی یا فکری، با موج عمومی روشنفکران وطنی همراه شدهاند. متأسفانه جمعی از همفکران نویسنده محترم نیز از همین شمار بوده و هستند. مطالب آغازین مقاله این نوید را میدهد که برخی نویسندگان روشنفکر قرار است به جای ایستارهای ایدئولوژیک و حمایتهای حزبی و تشکیلاتی از یکدیگر، به نقد گفتمانهای حاکم بر محافل روشنفکری بپردازند و نشان دهند که روشنفکری در این کشور، برای یک بار هم که شده، میتواند نقاب دگماتیسم را کنار گذارد و به جای تقلید و تکرار دیگران، اندیشه و دانش خویش را در بازشناسی و بازسازی فرهنگ خودی مصروف سازد.
در این راستا، انصاف باید داد که نویسنده به محورهای مهمی اشاره کرده است که اندیشهورزی در آنها میتواند سرآغاز یک بازنگری در پروژه سکولارسازی باشد. این محورهای انتقادی را در دو نکته اصلی میتوان خلاصه کرد: 1) عدم توجه به بسترهای رشد و گسترش سکولاریسم و تنوع مفهومی آن متناسب با شرایط اجتماعی و تاریخی هر جامعه و 2) بیتوجهی به ارتباط مفهومی و نظری سکولاریسم با مقولاتی چون مدرنیسم، فاشیسم، ماکیاولیسم و... و نیز پیامدهای تحقق سکولاریسم در غرب که به پدیدههایی چون ازخودبیگانگی، شیءوارگی، مرگ خدا، مرگ معنا و... انجامیده است.
3. اما از این دو نکته مهمتر، آن چیزی است که نویسنده محترم به سرعت از آن گذشته و تا کنون در مباحث مربوط به سکولاریسم تأمل کافی در آن مبذول نگشته است. آن نکته این است که علیرغم تعریف حداقلی از سکولاریسم که صرفا به جداسازی نهاد دین و دولت اشاره میکند، لایههای عمیقتر این نظریه به بیرون راندن دین از کلیه حوزههای فعال حیات آدمی نظر دارد. به عبارت دیگر، جداسازی دین و دولت تا زمانی که مستند به مبانی معرفتی و متافیزیکی آن نباشد، منطقا قابل دفاع نیست و صرفا میتوان با برخی استحسانها و ترجیحات عملی و موقت، آن را نپذیرفتنی جلوه داد. جا داشت نویسنده محترم که در صدد بیان مبانی سکولاریسم بوده است، این بنیادهای فلسفی را باز مینمود تا معلوم شود که آیا سکولاریسم همزاد و همسو با مبانی مادیگرانه مدرنیسم نیست؟ خلاصه آنکه نشان دادن خصلت تمامیتطلب و کلینگر سکولاریسم و شکستن مرز حریم خصوصی و ورود به شخصیترین عرصههای زندگی بشر و تبیین چرایی این ویژگی باید در هر بحث جدی از سکولاریسم مطمح نظر قرار گیرد.
4. اما آنچه در مورد «پُست سکولاریسم» یا مابعد سکولاریسم مطرح میشود، سرنوشتی مشابه، پستمدرنیسم دارد و اساسا یکی از ابعاد پستمدرنیسم است. اگر این نکته واقعیت داشته باشد که مدرنیسم در دهههای اخیر دچار چالشهای جدی ـ هم در عرصه سازگاری منطقی و هم در عرصه سامان بخشی به حیات فردی و اجتماعی ـ شده است، این نکته در مورد سکولاریسم نیز صادق است. اما نباید پنداشت که پساسکولاریسم به معنای حذف یا تضعیف سکولاریسم است، بلکه به معنای ظهور نظریهها و الگوهای بدیلی است که هژمونی و اقتدار انحصاری سکولاریسم را به تردید انداخته و راههای جدید و رقیبی را فرا روی بشریت نهاده است.
مهم این است که سکولاریسم امروز دیگر نه در قالب یک نظریه فلسفی یا سیاسی، بلکه به عنوان یک الگوی زندگی و برنامهریزی، بر موج مدرنیسم به گوشهگوشه جوامع نفوذ کرد. است و بسیاری را بدین گمان کشانده که توسعه و ترقی را جز از این راه نمیتوان تأمین کرد. اندیشههایی چون سکولاریسم، استواری و استحکام اجتماعی خود را مرهون نمودهای عینی و عملی هستند و صحنه کارزار با آنها بیش از هر جا در میدان مدیریت و برنامهریزیهای اجتماعی و بیناللمللی است.
بنابراین در کناب بحث تحلیل از مبانی و مؤلفههای این نظریه یا رویکرد و تطبیق و نقد آن از دیدگاه اسلام، باید به مطالعاتی که به صورت کاربردی از سنت دین و نهادهای اجتماعی پرده بر میدارد، روی آورد. بهویژه امروز که حاکمیت دین در قالب جمهوری اسلامی نمود بیرونی یافته است. اینکه در عرصه سیاست، اقتصاد، توسعه اجتماعی و مدیریت چگونه حضور دین و ارزشهای دینی را میتوان تأمین کرد، مهمترین نقطه رویارویی ما با سکولاریسم خواهم بود.