تأملات نظری بر احیای تمدن ها
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
انتخاب، 1/5/82
مسئله امکان بازسازی یک تمدن اضمحلالیافته ــ بهویژه در جهان معاصر که جهانی شدن، برخورد و گفتوگوی تمدنها در خط مشی جهانی نقش برجستهای ایفا میکند ــ امر بسیار مهمی است. پاسخ به این پرسش که آیا این بازسازی امکانپذیر است یا خیر، بسته به اینکه منظور ما از تمدن، اضمحلال، احیا و حتی بازسازی چیست، متفاوت خواهد بود. در نگاهی اجمالی به رویکردهای عمده به پدیده اضمحلال، درمییابیم که نویسندگان دیدگاههای مختلفی درباره علل اضمحلال دارند؛ اما همگی درباره ماهیت اضمحلال توافق دارند. اضمحلال یک تمدن را میتوان اینگونه تعریف کرد: ازهمگسیختگی میان جهانبینی و نظام تاریخی، به هر علتی که باشد. از سویی، هیچ متفکری را نمیتوان یافت که به صراحت، امکان احیای یک تمدن را نفی کرده باشد. اضمحلال، یک وضعیت طبیعی برای یک تمدن است و احیای یک تمدن اضمحلالیافته تحت شرایط ویژهای امکانپذیر است.
متفکران و رهبران مسلمان، پس از مواجهه با غرب و مشاهده پیشرفت آن، کوشیدند اسلام و روش زندگی مسلمانان را اصلاح کنند. نکته مهم آن است که از قرن نوزدهم میلادی به بعد، همه مسلمانان به انحطاط تمدن اسلامی و ضرورت اصلاحات اعتراف کردند؛ اما همواره از نتیجهگیریهای ضروریِ برخاسته از حقایق مشاهدهشده پرهیز میکردند. دیدگاههای مسلمانان درباره احیای اسلام را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: احیاگرایی؛ اشتراکگرایی و جهانشمولگرایی.
احیاگرایی از طریق یک ایده ثابت الهام میشود و تلاشی است برای دمیدن روح در بدنی بیجان. آنچه باید تناسخ پیدا کند، الگوی مدینةالنبی است. مزیت این رویکرد وضوح و دقت آن است. این رویکرد به زمان و مکان خاصی اشاره میکند که در آن، جهانبینی آشکاری، نظام تاریخیای را پدید آورد. مدینة النبی نه به عنوان نقطه عطف انگاشته میشود و نه به عنوان تنها منبع الهام. مدینه نقطه آغاز و پایان است؛ لنگرگاه است. در نتیجه، وظیفه امروز مسلمانان، مانند هر زمان دیگر، بازسازی این الگوست.
اشتراکگرایی باور دستهای از متفکران مسلمان است که هنوز گفتمان منسجم، منطقی و روشنی تدوین نکردهاند. همه آنها از ضعف و بیدقتی نظریه بازآفرینی آگاهی دارند و میکوشند جنبههای مختلف اسلام را با برخی از جنبههای مدرنیته آشتی دهند. با وجود اختلافهای فراوان، اشتراکگرایان همگی بر تفوق و برتری قوانین سیاسی ـ مذهبی اسلام توافق دارند. افرادی چون سیدجمال و عبده در قرن نوزدهم و روشنفکرانی چون شریعتی، بازرگان، سروش و خاتمی در قرن بیستم به این دیدگاه قائل هستند. در دید آنان، مدینه نخستین منبع است، اما تغییرناپذیر نیست. آنها خواهان تفسیری از دین هستند که در آن، عقل نقشی کلیدی داشته باشد. آنها جنبههای مثبت تمدن غرب را میپذیرند و فقط دیدگاه غرب درباره آزادی نوع بشر را کوتهبینانه میدانند و نفی میکنند.
جهان شمولگرایی باوری است که مطابق آن، بازسازی یک تمدن اضمحلالیافته، بهطور مستقیم، به اوضاع جهانی که قرار است در آن تمدن نوین پدید آید، مشروط میشود. در دنیای قدیم، یک تمدن خاص میتوانست پس از پشت سرگذاشتن یک دوره ضعف و انحطاط، دوباره خود را احیا کند. یک دلیل وجود چنین امکانی، این بود که فرآیند انباشت، که شامل یادگیری بیوقفه و انباشت تجربههاست، تقریبا از درون، در جهان خاص هر تمدن ادامه پیدا میکرد. اما در جهان جدید، چگونه تمدنهای مختلف میتوانند در کنار هم زندگی کنند؟ در دنیای جدید، فرهنگهای مختلف امکان همزیستی دارند، اما بیش از یک تمدن نمیتواند وجود داشته باشد. جهانشمولگرایان، سادهسازی در مواجهه با تمدن غرب را نفی میکنند. آنان تمدن غرب را تنها متعلق به غرب نمیدانند. آنان غرب را یک رشته ارزشهای اساسی میبینند که اگر جهانی نیست، یقینا قابلیت جهانیشدن را داراست.
مسئله امکان بازسازی یک تمدن اضمحلالیافته ــ بهویژه در جهان معاصر که جهانی شدن، برخورد و گفتوگوی تمدنها در خط مشی جهانی نقش برجستهای ایفا میکند ــ امر بسیار مهمی است. پاسخ به این پرسش که آیا این بازسازی امکانپذیر است یا خیر، بسته به اینکه منظور ما از تمدن، اضمحلال، احیا و حتی بازسازی چیست، متفاوت خواهد بود. در نگاهی اجمالی به رویکردهای عمده به پدیده اضمحلال، درمییابیم که نویسندگان دیدگاههای مختلفی درباره علل اضمحلال دارند؛ اما همگی درباره ماهیت اضمحلال توافق دارند. اضمحلال یک تمدن را میتوان اینگونه تعریف کرد: ازهمگسیختگی میان جهانبینی و نظام تاریخی، به هر علتی که باشد. از سویی، هیچ متفکری را نمیتوان یافت که به صراحت، امکان احیای یک تمدن را نفی کرده باشد. اضمحلال، یک وضعیت طبیعی برای یک تمدن است و احیای یک تمدن اضمحلالیافته تحت شرایط ویژهای امکانپذیر است.
متفکران و رهبران مسلمان، پس از مواجهه با غرب و مشاهده پیشرفت آن، کوشیدند اسلام و روش زندگی مسلمانان را اصلاح کنند. نکته مهم آن است که از قرن نوزدهم میلادی به بعد، همه مسلمانان به انحطاط تمدن اسلامی و ضرورت اصلاحات اعتراف کردند؛ اما همواره از نتیجهگیریهای ضروریِ برخاسته از حقایق مشاهدهشده پرهیز میکردند. دیدگاههای مسلمانان درباره احیای اسلام را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: احیاگرایی؛ اشتراکگرایی و جهانشمولگرایی.
احیاگرایی از طریق یک ایده ثابت الهام میشود و تلاشی است برای دمیدن روح در بدنی بیجان. آنچه باید تناسخ پیدا کند، الگوی مدینةالنبی است. مزیت این رویکرد وضوح و دقت آن است. این رویکرد به زمان و مکان خاصی اشاره میکند که در آن، جهانبینی آشکاری، نظام تاریخیای را پدید آورد. مدینة النبی نه به عنوان نقطه عطف انگاشته میشود و نه به عنوان تنها منبع الهام. مدینه نقطه آغاز و پایان است؛ لنگرگاه است. در نتیجه، وظیفه امروز مسلمانان، مانند هر زمان دیگر، بازسازی این الگوست.
اشتراکگرایی باور دستهای از متفکران مسلمان است که هنوز گفتمان منسجم، منطقی و روشنی تدوین نکردهاند. همه آنها از ضعف و بیدقتی نظریه بازآفرینی آگاهی دارند و میکوشند جنبههای مختلف اسلام را با برخی از جنبههای مدرنیته آشتی دهند. با وجود اختلافهای فراوان، اشتراکگرایان همگی بر تفوق و برتری قوانین سیاسی ـ مذهبی اسلام توافق دارند. افرادی چون سیدجمال و عبده در قرن نوزدهم و روشنفکرانی چون شریعتی، بازرگان، سروش و خاتمی در قرن بیستم به این دیدگاه قائل هستند. در دید آنان، مدینه نخستین منبع است، اما تغییرناپذیر نیست. آنها خواهان تفسیری از دین هستند که در آن، عقل نقشی کلیدی داشته باشد. آنها جنبههای مثبت تمدن غرب را میپذیرند و فقط دیدگاه غرب درباره آزادی نوع بشر را کوتهبینانه میدانند و نفی میکنند.
جهان شمولگرایی باوری است که مطابق آن، بازسازی یک تمدن اضمحلالیافته، بهطور مستقیم، به اوضاع جهانی که قرار است در آن تمدن نوین پدید آید، مشروط میشود. در دنیای قدیم، یک تمدن خاص میتوانست پس از پشت سرگذاشتن یک دوره ضعف و انحطاط، دوباره خود را احیا کند. یک دلیل وجود چنین امکانی، این بود که فرآیند انباشت، که شامل یادگیری بیوقفه و انباشت تجربههاست، تقریبا از درون، در جهان خاص هر تمدن ادامه پیدا میکرد. اما در جهان جدید، چگونه تمدنهای مختلف میتوانند در کنار هم زندگی کنند؟ در دنیای جدید، فرهنگهای مختلف امکان همزیستی دارند، اما بیش از یک تمدن نمیتواند وجود داشته باشد. جهانشمولگرایان، سادهسازی در مواجهه با تمدن غرب را نفی میکنند. آنان تمدن غرب را تنها متعلق به غرب نمیدانند. آنان غرب را یک رشته ارزشهای اساسی میبینند که اگر جهانی نیست، یقینا قابلیت جهانیشدن را داراست.