حقوق بشر، حقوق دینی در ترازوی عقل
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای همتی در این مقاله به نقد دیدگاههای سیدحسن امین در موضوع حقوق بشر، پرداخته است. در نظر ایشان پنج محور اصلی در سخنان آقای امین وجود دارد که تعارض حقوق بشر دنیوی را با حقوق بشر اسلامی میشناساند. آقای همتی در این مقاله به تعریف و تمجید و مدح و ستایش از حقوق بشر میپردازد و شمشیر تیز میکند تا بر گردن مخالفان آن بکشد.متن
جهان اندیشه، ش 9
اخیرا پستمدرنیستها و متفکران سنتی که کتب مقدس دینی را چیزی چون کتاب حقوق مدنی میانگارند، با اعلامیه جهانی حقوق بشر ـ به دلایل عدیده ـ به مخالفت پرداختهاند. سید حسن امین در مطلب ارائهشده در همایش بررسی مسائل حقوق بشر در دانشگاه علامه طباطبایی (29 اردیبهشت 1381) با عنوان «حقوق بشر: جهانشمولی یا نسبیت دینی ـ فرهنگی؟»(1) چاپشده در شماره آذر ماهنامه جهان اندیشه، اعلامیه جهانی حقوق بشر را نقد و حقوق بشرالاهی - اسلامی را جایگزین آن میکند. دلایل ایشان را میتوان در پنج بند خلاصه کرد:
1. ایشان در بحث اول خود میگوید: «حقوق بینالمللی بشر، مبتنی بر اندیشههای بشری، اینجهانی، خردورزانه و فردمحورانه است» سپس در رد آن تحت عنوان «تقابل دین با حقوق بشر جهانی» میگوید: «تفاوت حقوق بشر اسلامی با حقوق بشر جهانی در چیست؟ گفتیم که حقوق بشر جهانی، بر انسانمداری، تعقل و خردورزی مبتنی است... بر عکس، در فرهنگ دینی و
______________________________
1. کلیه نقلقولها از آقای سیدحسن امین، از همین مقاله است.
______________________________
سنتی شرق، از جمله در الاهیات اسلامی، عقل بشری را ناقص میدانند و انسان را از تدوین قانونی که مصالح عام بشر و نجات نهایی او را تضمین کند، ناتوان میانگارند و به همین دلیل، به قاعده لطف، ارسال رسل و انزال کتب را بر خدا واجب میشمارند.»
در اینکه حقوق بشر، خردورزانه و محصول عقل خودبنیاد است، شکی نیست. در دنیای سنتی گذشته که بشر پیشرفت نکرده بود و با تواناییهای علمی حاصلشده موفق به دخل و تصرف در طبیعت نشده بود و به نقادی معرفت خود دست نیافته بود و فقط از عقل ابزاری - به قول نویسنده محترم - تنها در مقام استنباط احکام استفاده میکرد، خود را نیازمند به هدایت از آسمانی میدانست و دارای بینش شهودی بود. اما با پیشرفت علم و کشفیات علمی و روششناسی و معرفتشناسی جدید، عقل نه تنها ابزار معرفت، که داور و نقاد و معیار سنجش آن نیز شد. لذا یگانهداوری که میتوان کلیه معارف بشر ــ در همه رشتههای علوم طبیعی و انسانی و دینی ــ را با آن سنجش و نقادی کرد، عقل است. هیچ داور و قاضی و معیار سنجشی خارج از عقل برای نقادی و داوری وجود ندارد. این است معنای خودبنیادی عقل نقاد.
ادله آقای امین مستلزم پیشفرضهایی است که دروندینی نیستند، بلکه هر معرفت دینیای بر آن متکی است و بدون این پیشفرضهای بروندینی، نمیتوان وارد متن دین شد؛ پیشفرضهایی مانند: (1) ناقص بودن عقل بشری؛ (2) نیاز انسان به دین برای هدایت و حتی قانونگذاری؛ (3) قاعده لطف و وجوب ارسال رسل و به تعبیری تعیین تکلیف برای خداوند؛ (4) ابزار بودن عقل فقط در حد استنباط احکام شرعیه از کتاب و سنت؛ (5) ناتوانی عقل از تعیین و تدوین حقوق بشر؛ (6) تعریف عقل به «عقل استقرایی»؛ (7) ابدی و ازلی پنداشتن حقوق و قوانین دینی؛ (8) قائلبودن به مأموریت انبیا برای تدوین و تشریح حقوق بشر جهانی، و بسیاری پیشفرضهای دیگر که حداقل یک موضوع را اثبات میکند و آن، این است که پس دین هم برای فهمیدهشدن نیازمند عقل و معارف بشری، و متکی به آن است و... حتی عقل میتواند آن معارف دینی را به عنوان بخشی از معرفت بشری به نقد بکشد. ایشان بهوسیله عقل میخواهند ثابت کنند که عقل ناقص است و نیازمند متکایی بهنام دین است. با زور و قدرت حکومت نمیتوان عقلانیت و نقادی و حتی شکاکیت را در هیچ موردی - چه معارف علمی (طبیعی و انسانی) و چه معارف دینی - تعطیل کرد. عقلانیت یک پروژه کامل و تمامعیار «همه یا هیچ» است. خط قرمز یعنی نفی عقلانیت. ابزاربودن عقل صرفا در مقام استنباط احکام شرعیه در کتاب و سنت، به معنای نفی عقلانیت است؛ چون عقلانیت در عصر جدید فقط با ارتقای آن، نهتنها بهعنوان ابزار شناخت، که در مقام معیار و داور و نقاد است که معنا و مفهوم مدرن خود را مییابد. جوهر مدرنیته نیز چیزی جز عقل خودبنیاد و عقل نقاد نیست. نفی این مقام عقل، نفی پروژه عقلانیت است. با نفی عقل چگونه میتوان پیشفرضهای بروندینی را که نویسنده محترم آوردهاند، اثبات کرد؟ این، یعنی نفی عقل به کمک عقل؛ یعنی پارادوکس و تناقض، و بر نویسنده است که این تناقض را حل نماید.
در پرتو عقلانیت مدرن بود که پس از سختکیشی قرون وسطایی مسیحی و جنگهای خونین مذهبی و جنگهای سیساله کاتولیکها و پروتستانها در اروپا و جنگ جهانی دوم با میلیونها کشته و زخمی، فکر تنظیم حقوق بشر به قصد ختم نزاعها و جنگهای خونین نژادی و سیاسی و احقاق حقوق انسانها و حرمتنهادن به انسان - به صرف انسان بودن - در اذهان خطور کرد. حقوق بشر که حاصل عقلانیت انتقادی و مدرن بشر است، عقلانیت را بهجای خشونت مینشاند.
اینکه نویسنده محترم دین را در مقابل حقوق بشر قرار میدهد، به این دلیل است که ایشان به خدای قانونگذار معتقد است؛ در صورتی که هدف بعثت انبیا نه وضع قوانین اعتباری، که کشف حقایق جاودانی است؛ حقایقی که بهواسطه عقول و ادراک بشر قابل کشف و شناخت نیست. دستگاههای اعتقادات دینی، پارادایمهایی برای چگونگی تصعید حیات معنوی و سلوک دینی و پاسخگویی به نیاز معنوی و عرفانی انسان است؛ نه ساختن و وضع قوانین اعتباری برای حکومت گروه و قشری خاص یا مجازات انسانها و یا حتی مجازات مجرمان. اگر عقل بشر قادر به شناخت شرایط و نیازهای خود نباشد و نتواند برای معضلات خود قانون وضع کند، قادر نخواهد بود که قدم از قدم بردارد و دین را هم که نیازی متعالیتر و پیچیدهتر است، هرگز نخواهد شناخت. شناخت انسان اگر معتبر است، هم در حوزه دینشناسی اعتبار دارد و هم در حوزههای علمی و هم در شناخت نیازها و شرایط خود. پس یگانه ابزار و یگانه داور و معیار سنجش و قضاوت در همه حوزهها همین عقل قاصر و مقصر است.
2. حقوق بشر، دنیوی و اینجهانی است، و این با حقوق بشر اسلامی که به منظور سعادت اخروی تدوین شده است، تناقض دارد. پروفسور سید حسن امین میگوید: «در حقوق بینالملل بشر، تضمین آزادیهای بشر برای دستیافتن او به سعادت اینجهانی است و انسان مختار است که دین داشته باشد یا نداشته باشد. در حقوق اسلامی به منطوق قرآن که «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» غرض و غایت از خلقت بشر، خداپرستی و خداشناسی است. این تعارض جدی را بین جهانبینی حقوق بشر جهانی، از یک سوی، و حقوق بشر اسلامی، از سوی دیگر، از جهت کلامی و فلسفی نمیتوان انکار کرد». چه تعارضی دارد که انبیا به منظور سعادت اخروی بشر مبعوث شده باشند و بشر هم در انتخاب دین و عقیده آزاد باشد؟ بنا بر کدام دلیل، پذیرش دین اجبار و اکراهبردار است؟ چه مانعی دارد که فلسفه خلقت انسان، بنا بر عقیده ما مسلمانان، عبادت و پرستش خداوند یکتا باشد و در عین حال، انسانها دارای حقوق برابر باشند؟ حقوق بشر نمیگوید که انسانها باید دین داشته باشند یا نداشته باشند، یا فلان دین حق است و بهمان دین باطل است، بلکه موضع آن نسبت به فرهنگها و جهانبینیها و مذاهب بیطرفی مطلق است؛ اما بنا بر دیدگاه نویسنده محترم، انسانها نباید در انتخاب یا رد دین آزاد و مختار باشند.
حقیقت این است که آزادی، پایه و مایه و مادر همه ارزشهای دینی و غیردینی و اخلاقی و زیباییشناختی و هنری است و ارزش همه ارزشها، از جمله ارزشهای دینی، منوط و مشروط به وجود آزادی است؛ اما ارزش آزادی منوط به سایر ارزشها نیست. آزادی ارزشی خودبنیاد است؛ در حالی که سایر ارزشها بر بنیاد آزادی استوارند. حقوق و قوانین دینی یک تناقض است؛ زیرا وقتی امری یا حتی ارزشی دینی به صورت قانونی درآمد که تخلف از آن جرم محسوب شود، دیگر آن قانون امری دنیوی و عرفی و سکولار میشود که هر شهروند دیندار و بیدین به یکسان مجبور به تابعیت از آن است و اجرای آن، به دین و ایمان و مسلمانی چیزی نمیافزاید و به رابطه انسان و خدا ربطی ندارد.
هدف بعثت انبیا یکتاپرستی و تزکیه نفس و عمل صالح و در نتیجه، رستگاری اخروی است و تدوین حقوق بشر هم ماهیتا امری غیردینی و عقلایی است.
3. انسان مکلف است و وقتی که به سن تکلیف رسید، باید تکالیف خود را انجام دهد، ولی در حقوق بشر انسان محق است. سیدحسن امین در این مورد میگوید: «در نظام فکری اسلام، انسان با بلوغ به «سن تکلیف» میرسد و علیالاصل، بشر، موجودی موظف و مکلف است». غالب نواندیشان دینی بر این نظرند که در جهانبینی سنتی، انسان مکلف است و در دوران مدرن، انسان محق است.
انسان در مقابل خداوند مکلف است و در مقابل حکومت و سایر انسانها محق است و حقوق برابر دارد. بین این دو قضیه هیچ تناقضی نیست؛ یعنی انسان در مقابل سایر انسانها محق است و دارای حقوق انسانی یکسان است و در عین حال، اگر اعتقاد دینی دارد، میتواند خود را نیز در مقابل خداوند مکلف بداند. حقوق بشر در رابطه انسان و خدا نیست، بلکه در رابطه انسان با سایر انسانها است. احساس وظیفه دینی و مکلف بودن انسان در مقابل خداوند، با محق بودن انسان در حقوق بشر - بر خلاف پندار نویسنده محترم - هیچگونه تعارض و تباینی ندارد، مگر اینکه ایشان قدرت سیاسی را نماینده و مجری اوامر و نواهی الاهی بداند که در این صورت، استبدادْ لباس تقوا و تقدس میپوشد و فاجعه قرون وسطا را بوجود میآورد.
4. احکام فقهی، جاودانه و جهانشمول است، در حالی که قوانین بشر ثابت و جاودان و جهانشمول نیست. آقای سید حسن امین در این مورد میگوید: «از جهت تاریخی هم حقوق بشر جهانی امروز، در حوزه تمدنی غرب رشد کرد... و امروز حمایت از جهانشمولی حقوق بشر و نیز اصل کثرتگرایی و حمایت از اقلیتها از پارامترهای نظم نوین جهانی تلقی میشود. از جهت فلسفی هم، همه بحث در همین «جهان شمولی» یعنی یونیورسال بودن حقوق بشر است. بعضی ملل، در حقوق بشر به تنوع و نسبیت قائلاند و یک سلسله حقوق یونیورسال را حاکم بر سراسر جهان و جهانیان نمیخواهند. برای مثال، کشورهایی مثل چین و کامبوج با صحبت از حقوق بشر آسیایی، جهانیبودن و جهانشمول بودن حقوق بشر را زیر سؤال بردهاند». نویسنده محترم برای نقد و رد جهانیبودن حقوق بشر به دلایل پستمدرنیستها متوسل شده و بر تنوع و نسبیت حقوق بشر انگشت میگذارد و از حقوق بشر اسلامی و آسیایی و... سخن میگویند. این در حالی است که وی کثرتگرایی و تنوع فرهنگی را که اعلامیه جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته است، رد مینماید. نسبیت حقوق بشر با در نظر گرفتن تنوعات، و تراشیدن حقوق بشر آسیایی و اروپایی و چینی و دینی و اسلامی و مسیحی و زرتشتی و... یادآور تقسیمات مارکسیستهای روسی است که از علم بورژوازی و علم کارگری و ژنتیک ارتجاعی و ژنتیک کارگری سخن میگفتند. همانطور که علم، علم است و شرق و غرب و دینی و غیردینی و مارکسیستی و کارگری و غیرمارکسیستی و بورژوازی ندارد، همانطور هم حقوق بشر، اسلامی و زرتشتی و مسیحی و چینی و اروپایی ندارد و حقوق بشر زمانی معنا و مفهوم دارد که عمومی باشد و کلیت داشته باشد.
نسبیت دینی و فرهنگی با نفی پلورالیسم و حقانیت دین واحد نیز تناقض آشکار دارد. آقای... میگوید: انسان تکوینا آزاد است، اما تشریعا آزاد نیست. این دیدگاه کل عقاید و برداشتهای ممکن و حتی واقعی از دین را که با عقیده رسمی و حاکم متفاوت است، باطل اعلام میکند و براساس توحید خاص خود، یعنی قانون فقط «من» جلوی آزادی عقیده و بیان را میگیرد. حقوق بشر ربطی و نسبتی با جهانبینیها و فرهنگها و مذاهب ندارد و وارد ماهیت جهانبینیها و مذاهب و عقاید و فرهنگها نمیشود تا هر مذهبی و فرهنگی و ملتی بنا بر جهانبینی و فلسفه و فرهنگ و مذهب خود، حقوق بشر جداگانهای را وضع نماید.
5 . حقوق بشر، کثرتگرایی و پلورالیسم و تنوع فرهنگی و دینی را به رسمیت میشناسد و این امر حقانیت دین واحد را زیر علامت سؤال میبرد. آقای سید حسن امین در این رابطه میگوید: «از منظر حقوق بینالملل بشر، نوع اعتقادات دینی و علایق مذهبی یا حتی بیدینی، مسکوت و مغفولعنه میماند، بلکه کثرتگرایی دینی بالضروره حقانیت کامل دین واحد را زیر سؤال میبرد». مقدمه سخن درست است؛ اعلامیه جهانی حقوق بشر وارد ماهیت اعتقادات دینی و حقیقت و بطلان آنها نمیشود؛ اما نتیجهگیری ایشان نادرست است. وقتی که حقوق بشر راجع به دینداری یا بیدینی ساکت است و وارد ماهیت دین نمیشود، پس حقانیت هیچ دینی را هم زیر علامت سؤال نمیبرد. پلورالیسم حقوق بشر از این واقعیت ناشی میشود که اولاً، تنوع دینی و فرهنگی و حتی بیدینی، یک واقعیت غیرقابل انکار و غیرقابل تخفیف و تقلیل است؛ ثانیا، همه مکاتب و مذاهب و ادیان و عقاید، برای بشر و وسایلی در خدمت او هستند تا حیات خود را معنا و مفهوم بخشد. از سوی دیگر، ادعای حقانیت دین واحد، با جهانی بودن حقوق بشر الاهی ناسازگار است؛ چون باید این همه تنوع و تکثرهای نازدودنی مذاهب و مکاتب را با زور حذف کرد تا بتوان حقوق بشر اسلامی را پیاده نمود. اما اعلامیه جهانی حقوق بشر برای همه مذاهب و ادیان و عقاید ـ نه به دلیل درستی و حقانیتشان، بلکه به دلیل حق انتخاب آزاد انسانها ـ حق حیات قائل است.
دلایل مخالفت ایران و برخی از کشورهای جهان سوم، با جهانشمولی حقوق بشر ـ مانند استفاده ابزاری غرب از حقوق بشر و غربمحوری فرهنگی، عقیدتی و سیاسی حقوق بشر ـ هیچ کدام موجه و درست نمیباشد. چرا ما باید حقوق بشر، حق آزادی بیان، تشکیل احزاب و اجتماعات، آزادی عقیده، آزادی انتخابات بدون صافی نظارت استصوابی را ـ که درواقع، توهین به صلاحیت انتخاب یک ملت است ـ حق برخورداری از کار متناسب با شأن انسانها بدون تبعیض و گزینش و... را زیر پا بگذاریم و از مخالفان قانونی و خوشنام و با سابقههای ایراندوستی و اسلامخواهی، برانداز بسازیم و مؤمنان دیندار و اسلامشناس را به علت آنکه قرائت آنها از دین با قرائت رسمی تفاوت دارد، مرتد اعلام کنیم، تا بهانه به دست بیگانگان و سودجویان دهیم؟
اشاره:
1. آنچه در این مقاله آمده است، نقدی است بر قسمت اول مقاله «حقوق بشر: جهانشمولی یا نسبیت دینی فرهنگی؟» به قلم آقای سید حسن امین که در شماره هفتم نشریه جهان اندیشه چاپ شده بود. اگر نویسنده محترم قسمت دوم مقاله را در شماره بعدی نشریه مطالعه میکرد، بینیاز از این بود که برای نقد آن خود را به زحمت اندازد؛ زیرا آقای امین نیز رویکردی مشابه نویسنده محترم دارند و در واقع، آنچه در شماره هفتم نشریه آمده است، توصیفی ناقص از دیدگاههای مسلمانان نسبت به حقوق بشر است.
2. نویسنده محترم میگویند چون درگذشته، عقل بشر پیشرفت نکرده بود، خود را نیازمند هدایت آسمانی مییافت و امروز به دلیل پیشرفت عقل نقاد بشر دیگر چنین نیازی احساس نمیشود و عقل هم ابزار معرفت است و هم داور و قاضی، و معیاد داوریاش را هم خودش تعیین میکند. این مبنا برای حقوق بشر، پیشاپیش خود را محکوم میکند؛ زیرا ماهیت خداگریزانه آن را به خوبی آشکار میسازد. چنان توصیفی از عقل بشر و رابطهاش با آسمان مبتنی بر تحلیلی است که اقبال لاهوری از ختم نبوت داده است و به تعبیر استاد شهید مطهری، به معنای ختم دیانت است، نه ختم همین سخن در اینجا هم میآید. چه اتفاقی افتاده است که بشر اینک بر مسندی نشسته است که قبلاً آن را از آن خدا میدانست؛ یعنی صدور احکام کلی جاودان برای همه ابنای بشر، که نیازمند علم مطلق یا دستکم علم زیادی نسبت به نیازهای بشر و حقایق عالم است. مگر در این دوران و با پیشرفت قدرت عقل، محدودیتهای عقل، بیشتر کشف نشده است؟ فیلسوفان انتقادی، بیش از گذشته، محدودیتهای عقل بشر را دریافتهاند و بر آن انگشت نهادهاند. چگونه است که برخی اینگونه بیمهابا به توانایی عقل بشر اعتماد ورزیدهاند؟
3. نویسنده محترم پیشفرضهایی را برای معرفت دینی برشمردهاند که پارهای از آنها پیشفرض معارف دینی نیستند؛ مانند تعریف عقل به عقل استقرایی یا تعیین تکلیف برای خداوند.
یک پیشفرض ایشان که آن را ذکر نکردهاند، ولی آن را مفروض گرفتهاند این است که اگر کسی قائل بود که عقل بشر ناقص است با توسل به زور و قدرت حکومت عمل میکند. پیشفرض تصریح شده دیگر ایشان این است که «عقلانیت یک پروژه کامل و تمام عیار همه یا هیچ` است». هیچ یک از این دو پیشفرض در جایی ثابت نشده است. نقص عقل مستلزم توسل به زور نیست، بلکه میتواند منجربه توسل به مرجعی بالاتر و والاتر، یعنی عقل کلی هستی، خداوند متعال شود. همچنین نفی کمال عقل به معنای نفی کلی عقلانیت نیست و این ادعا که «نفی این مقام عقل، نفی پروژه عقلانیت است» نه درست است و نه دلیلی، هرچند ناقص بر درستی آن اقامه شده است؛ زیرا اگر عقل، در واقع، دارای مقام داوری در همه چیز نباشد و خود حکم به محدودیت ذاتی خود بدهد، پروژه عقلانیت نفی نشده است، بلکه درستتر شناخته شده است و حدود آن دانسته آمده است. پروژه عقلانیت معانی متفاوتی میتواند داشته باشد که نویسنده محترم تنها یک معنای آن را مدنظر داشته است و آن چیزی است که تجربهگرایان افراطی و پوزیتیویستهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم میگفتند. بنابراین باید توجه داشت که با نفی یک معنا از عقلانیت، معانی دیگر آن نفی نمیشود و میتوان بهوسیله عقل، پیشفرضهای بروندینی مورد نیاز معارف دینی را اثبات کرد؛ هر چند پروژه مدرنیته نفی شده باشد. اگر عقل نقدی بر خود بزند یا محدودیت خود را درک کند به معنای نفی کلی عقل نیست تا از آن تناقض و پارادوکس تولید شود. بیدقتی یا مغالطه نویسنده محترم در این فقرات به خوبی مشهود است.
4. نویسنده محترم در جایجای مقاله، بدون ذرهای استدلال، گفتهاند که حقوق بشر ذاتا امری عرفی و غیردینی است و در نتیجه، تدوین حقوق بشر نمیتواند هدف بعثت انبیا باشد. اولاً، باید دانست که هدف بعثت انبیا میتواند هم کشف حقایق جاودان باشد، هم وضع قوانین اصولی و ماندگار و هم تصعید معنوی و روحی انسان و هم چیزهای دیگر. منافاتی میان این اهداف وجود ندارد، بلکه در طول یکدیگر قرار میگیرند و لازم و ملزوم هم میشوند. از آنجا که حیات معنوی و تصعید روحی و مانند آن برای انسان در همین حیات دنیا و رفتار روزمره و زندگی فردی و اجتماعی معنا مییابد و حیات آخرت چیزی جز باطن همین حیات دنیا نیست، نمیتوان این مرز توهمی را که نویسنده میان حقوق و قوانین دنیوی و عرفی (سکولار)، از یک طرف، و نیازهای معنوی و روحی انسان از سوی دیگر، میگذارد، قائل شد. ثانیا، جرم بودن تخلف از قانون، آن را دنیوی (در برابر دینی) نمیکند. عملی میتواند هم جرم (به معنای مورد نظر نویسنده) باشد و هم گناه. اصلاً اگر قرار باشد حقوق و مقررات دینی بر جامعهای حاکم شود، چه دلیلی دارد که جرم در آن جامعه گناه محسوب نشود. نویسنده محترم مرتکب مغالطه مصادره به مطلوب شدهاند؛ زیرا آنچه را میخواهند اثبات کنند پیشفرض گرفتهاند. ایشان میخواهند اثبات کنند که اگر قوانینْ دینی شدند تناقض پیش میآید. برای اثبات این امر میگویند که قانون امری عرفی است؛ در حالی که این سخن همان چیزی است که باید به اثبات برسد. چه کسی گفته است که قانون امری عرفی است. قانون هم میتواند عرفی باشد و هم دینی و اگر دینی شد، تخلف از آن، جرمی است که گناه نیز هست و اگر دینی نشد، تخلف از آن صرفا عقوبت دنیوی دارد.
5. برداشت نویسنده محترم و نیز برداشت آقای سید حسن امین، از رابطه حق و تکلیف کاملاً اشتباه است. آنها گمان کردهاند که انسانها در گذشته فقط مکلف بودهاند و در این روزگار فقط محقاند. در حالی که حق و تکلیف دو روی یک سکهاند و در تقابل قرار دادن آنها از عدم شناخت درست آنها ناشی میشود. اگر انسانها در برابر هم محق باشند به همان اندازه هم در برابر یکریگر مکلفاند. اگر من حق آزادی داشته باشم، شما تکلیف رعایت این حق را دارید و اگر شما حق برخورداری از امنیت را داشته باشید، من تکلیف رعایت این امنیت و بر هم نزدن آرامش شما را دارم. بنابراین سخن نویسنده محترم که میگوید: «انسان در مقابل خداوند مکلف است و در مقابل حکومت و سایر انسانها محق است» سخن درستی نیست. انسان در مقابل حکومت و سایر انسانها هم محق است و هم مکلف. چنان که حکومت و سایر انسانها نیز هم مکلفاند و هم محق. تکلیف من در برابر حکومت این است که از قوانین آن اطاعت کنم و حریم آن را پاس دارم. هچنین تکلیف من در برابر دیگر انسانها این است که حقوق آنها را به رسمیت بشناسم و به آنها تجاوز نکنم.
6. معلوم نیست چرا نویسنده محترم وقتی به اجرای اوامر و نواهی الهی میرسند، آن را ملازم با استبداد فرض میکنند، ولی وقتی نوبت به اجرای قوانین ساخته ذهن بشر میرسد کاملاً حقوق بشری و آزادیخواه میشوند؟ آیا نمیشود قوانین بشری استبدادی باشند؟ در همین روزگار، قوانین متکی به حقوق بشر را میبینم که چگونه موجب استبداد درسطح روابط بینالملل شدهاند و به قدرتهای مسلط اجازه میدهند تا هر قانونی را که بخواهند،یک طرفه نقض و وتو کنند و هر جابه مصلحت بینند با استفاده از ابزارهای قانونی و حقوق بشری به دیگر کشورها هجوم آورند و با ژست دموکراسی، بدترین نوع استبداد، یعنی استبداد سرمایه، را بر روابط بینالملل و حتی روابط داخلی دیگر کشورها حاکم سازند.
7. نویسنده در برابر این دیدگاه که انسان تکونیا آزاد است اما تشریعا آزاد نیست، میگوید: «این دیدگاه کل عقاید و برداشتهای ممکن و حتی واقعی از دین را که با عقیده رسمی و حاکم متفاوت است، باطل اعلام میکند». معلوم نیست نویسنده محترم «برداشتهای واقعی از دین» را چگونه کشف کردهاند. در نظر ایشان برداشت واقعی از دین برداشتی است که با لیبرالیسم سازگار افتد، حقوق بشر غربی را که برای فراهم ساختن بستر نفوذ و سلطه سرمایهداران غربی بر همه مردم جهان درست شده است، به رسمیت شناسد و از حقانیت دین واحد سخن نگوید.
8. آقای همتی میگویند: «ادعای حقانیت دین واحد، با جهانی بودن حقوق بشر الاهی ناسازگار است؛ چون باید این همه تنوع و تکثرهای نازدودنی مذاهب و مکاتب را با زور حذف کرد تا بتوان حقوق بشر اسلامی را پیاده نمود؛ اما اعلامیه جهانی حقوق بشر برای همه مذاهب و ادیان و... حق حیات قائل است». معلوم نیست نویسنده محترم بر چه اساسی از حقانیت دین واحد لزوم خشونت و توسل به زور را استنتاج کرده است. جهانی بودن حقوق بشر الاهی میتواند با پذیرش همه انسانها تحقق بپذیرد و نیازی به اعمال قدرت نباشد. مطلبی که ایشان میگویند قابل سرایت به اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز هست. بر اساس منطق ایشان باید گفت جهانی شدن اعلامیه حقوق بشر مستلزم آن است که با توسل به زور، کثرت افکار و عقاید انسانها را بزدایند. با وجود اینکه در حال حاضر، در صحنه روابط بینالملل، نظام سرمایهداری به رهبری آمریکا با تمسک به این اعلامیه تلاش میکند نفوذ خود را بر همه گیتی گسترش دهد، اما نمیتوان گفت این اعلامیه مستلزم چنین ظلمی است. به همین ترتیب، نمیتوان گفت چون حقوق بشر اسلامی ادعای جهانی بودن دارد، پس برای پیاده ساختن آن باید متوسل به زور شد. ادبیات اسلامی مملو از روایاتی است که میگویند در آخرالزمان عقول انسانها تکامل پیدا میکند، به گونهای که خود آنها به دین واحد گرایش پیدا میکنند. در این روایات، آخرالزمان همراه با آشوبهای جهانی ترسیم شده است. این آشوبها ناشی از ظلمها و تجاوزهایی است که قدرتهای ستمپیشه به راه میاندازند. منجی موعود جنگهای زیادی میکند؛ اما این جنگها نه برای مسلمان کردن انسانهاست، که برای رفع ظلم و برداشتن سایه قدرتهای غاصب از سر مظلومان و ضعیفشدگان جهان است. هنگامی که عقول انسانها تکامل یافت و تبلیغات دروغین دستگاههای باورساز وابسته به قدرتهای ظالم برطرف گردید و ندای حق و حقیقت به گوش همگان رسید، دیگر نیازی به اعمال زور برای پذیرش دین حق باقی نمیماند. در این وضعیت، خود انسانهای حقطلب با کنار رفتن پردههای جهل و خرافه و خودخواهی، خواهند توانست زیباییهای موجود در اسلام را ببینند و بدان روی آورند.
بنابراین باید گفت نه تنها جهانیشدن حقوق بشر با حقانیت دین واحد تعارض ندارد، بلکه بدون آن امکان تحقق ندارد؛ زیرا کسی میتواند حقوق بشر را در جهان پیاده کند که به حقیقت ایمان داشته باشد و نخواهد از هر چیزی برای رسیدن به مقاصد مادی خود بهره برد. چگونه میتوان قبول کرد رژیمهایی همچون آمریکا و انگلیس که نهتنها هیچ اقدام مثبتی برای جلوگیری از جنایتهای روزافزون رژیم صهیونیستی نمیکنند، که در برابر تصویب هر قطعنامه مؤثری علیه آن میایستند و بالاتر از آن، کمکهای بیدریغ خود را نثار آن میکنند، متولی پیاده کردن حقوق بشر باشند. به تعریف آنان، بشر تنها بشر غربی است که از نژاد برتر است. حقوق بشر در نظر غربیان یعنی داشتن حق زیر سؤال بردن مقدسات، آزادی اهانت به معتقدات دینداران، آزادی زیر پاگذاشتن اخلاق و ارزشها، کنار گذاشتن سنتهای دینی و... . حقوق بشر غربی یعنی مسلمانان حق ندارند از مقدسات خود دفاع کنند، فلسطینیان مظلوم و بیدفاع نمیتوانند در برابر کشته شدن همه روزه عزیزانشان هیچ اسرائیلی را بکشند و اگر در یک عملیات استشهادی شرکت کنند تروریست محسوب میشوند، ملت مظلوم عراق حق تعیین سرنوشت خود را نداشته باشد، حکومت افغانستان را آمریکا تعیین کند، مردم ایران نتوانند برای دفاع از خود سلاحهای لازم را تهیه کنند و... .
اخیرا پستمدرنیستها و متفکران سنتی که کتب مقدس دینی را چیزی چون کتاب حقوق مدنی میانگارند، با اعلامیه جهانی حقوق بشر ـ به دلایل عدیده ـ به مخالفت پرداختهاند. سید حسن امین در مطلب ارائهشده در همایش بررسی مسائل حقوق بشر در دانشگاه علامه طباطبایی (29 اردیبهشت 1381) با عنوان «حقوق بشر: جهانشمولی یا نسبیت دینی ـ فرهنگی؟»(1) چاپشده در شماره آذر ماهنامه جهان اندیشه، اعلامیه جهانی حقوق بشر را نقد و حقوق بشرالاهی - اسلامی را جایگزین آن میکند. دلایل ایشان را میتوان در پنج بند خلاصه کرد:
1. ایشان در بحث اول خود میگوید: «حقوق بینالمللی بشر، مبتنی بر اندیشههای بشری، اینجهانی، خردورزانه و فردمحورانه است» سپس در رد آن تحت عنوان «تقابل دین با حقوق بشر جهانی» میگوید: «تفاوت حقوق بشر اسلامی با حقوق بشر جهانی در چیست؟ گفتیم که حقوق بشر جهانی، بر انسانمداری، تعقل و خردورزی مبتنی است... بر عکس، در فرهنگ دینی و
______________________________
1. کلیه نقلقولها از آقای سیدحسن امین، از همین مقاله است.
______________________________
سنتی شرق، از جمله در الاهیات اسلامی، عقل بشری را ناقص میدانند و انسان را از تدوین قانونی که مصالح عام بشر و نجات نهایی او را تضمین کند، ناتوان میانگارند و به همین دلیل، به قاعده لطف، ارسال رسل و انزال کتب را بر خدا واجب میشمارند.»
در اینکه حقوق بشر، خردورزانه و محصول عقل خودبنیاد است، شکی نیست. در دنیای سنتی گذشته که بشر پیشرفت نکرده بود و با تواناییهای علمی حاصلشده موفق به دخل و تصرف در طبیعت نشده بود و به نقادی معرفت خود دست نیافته بود و فقط از عقل ابزاری - به قول نویسنده محترم - تنها در مقام استنباط احکام استفاده میکرد، خود را نیازمند به هدایت از آسمانی میدانست و دارای بینش شهودی بود. اما با پیشرفت علم و کشفیات علمی و روششناسی و معرفتشناسی جدید، عقل نه تنها ابزار معرفت، که داور و نقاد و معیار سنجش آن نیز شد. لذا یگانهداوری که میتوان کلیه معارف بشر ــ در همه رشتههای علوم طبیعی و انسانی و دینی ــ را با آن سنجش و نقادی کرد، عقل است. هیچ داور و قاضی و معیار سنجشی خارج از عقل برای نقادی و داوری وجود ندارد. این است معنای خودبنیادی عقل نقاد.
ادله آقای امین مستلزم پیشفرضهایی است که دروندینی نیستند، بلکه هر معرفت دینیای بر آن متکی است و بدون این پیشفرضهای بروندینی، نمیتوان وارد متن دین شد؛ پیشفرضهایی مانند: (1) ناقص بودن عقل بشری؛ (2) نیاز انسان به دین برای هدایت و حتی قانونگذاری؛ (3) قاعده لطف و وجوب ارسال رسل و به تعبیری تعیین تکلیف برای خداوند؛ (4) ابزار بودن عقل فقط در حد استنباط احکام شرعیه از کتاب و سنت؛ (5) ناتوانی عقل از تعیین و تدوین حقوق بشر؛ (6) تعریف عقل به «عقل استقرایی»؛ (7) ابدی و ازلی پنداشتن حقوق و قوانین دینی؛ (8) قائلبودن به مأموریت انبیا برای تدوین و تشریح حقوق بشر جهانی، و بسیاری پیشفرضهای دیگر که حداقل یک موضوع را اثبات میکند و آن، این است که پس دین هم برای فهمیدهشدن نیازمند عقل و معارف بشری، و متکی به آن است و... حتی عقل میتواند آن معارف دینی را به عنوان بخشی از معرفت بشری به نقد بکشد. ایشان بهوسیله عقل میخواهند ثابت کنند که عقل ناقص است و نیازمند متکایی بهنام دین است. با زور و قدرت حکومت نمیتوان عقلانیت و نقادی و حتی شکاکیت را در هیچ موردی - چه معارف علمی (طبیعی و انسانی) و چه معارف دینی - تعطیل کرد. عقلانیت یک پروژه کامل و تمامعیار «همه یا هیچ» است. خط قرمز یعنی نفی عقلانیت. ابزاربودن عقل صرفا در مقام استنباط احکام شرعیه در کتاب و سنت، به معنای نفی عقلانیت است؛ چون عقلانیت در عصر جدید فقط با ارتقای آن، نهتنها بهعنوان ابزار شناخت، که در مقام معیار و داور و نقاد است که معنا و مفهوم مدرن خود را مییابد. جوهر مدرنیته نیز چیزی جز عقل خودبنیاد و عقل نقاد نیست. نفی این مقام عقل، نفی پروژه عقلانیت است. با نفی عقل چگونه میتوان پیشفرضهای بروندینی را که نویسنده محترم آوردهاند، اثبات کرد؟ این، یعنی نفی عقل به کمک عقل؛ یعنی پارادوکس و تناقض، و بر نویسنده است که این تناقض را حل نماید.
در پرتو عقلانیت مدرن بود که پس از سختکیشی قرون وسطایی مسیحی و جنگهای خونین مذهبی و جنگهای سیساله کاتولیکها و پروتستانها در اروپا و جنگ جهانی دوم با میلیونها کشته و زخمی، فکر تنظیم حقوق بشر به قصد ختم نزاعها و جنگهای خونین نژادی و سیاسی و احقاق حقوق انسانها و حرمتنهادن به انسان - به صرف انسان بودن - در اذهان خطور کرد. حقوق بشر که حاصل عقلانیت انتقادی و مدرن بشر است، عقلانیت را بهجای خشونت مینشاند.
اینکه نویسنده محترم دین را در مقابل حقوق بشر قرار میدهد، به این دلیل است که ایشان به خدای قانونگذار معتقد است؛ در صورتی که هدف بعثت انبیا نه وضع قوانین اعتباری، که کشف حقایق جاودانی است؛ حقایقی که بهواسطه عقول و ادراک بشر قابل کشف و شناخت نیست. دستگاههای اعتقادات دینی، پارادایمهایی برای چگونگی تصعید حیات معنوی و سلوک دینی و پاسخگویی به نیاز معنوی و عرفانی انسان است؛ نه ساختن و وضع قوانین اعتباری برای حکومت گروه و قشری خاص یا مجازات انسانها و یا حتی مجازات مجرمان. اگر عقل بشر قادر به شناخت شرایط و نیازهای خود نباشد و نتواند برای معضلات خود قانون وضع کند، قادر نخواهد بود که قدم از قدم بردارد و دین را هم که نیازی متعالیتر و پیچیدهتر است، هرگز نخواهد شناخت. شناخت انسان اگر معتبر است، هم در حوزه دینشناسی اعتبار دارد و هم در حوزههای علمی و هم در شناخت نیازها و شرایط خود. پس یگانه ابزار و یگانه داور و معیار سنجش و قضاوت در همه حوزهها همین عقل قاصر و مقصر است.
2. حقوق بشر، دنیوی و اینجهانی است، و این با حقوق بشر اسلامی که به منظور سعادت اخروی تدوین شده است، تناقض دارد. پروفسور سید حسن امین میگوید: «در حقوق بینالملل بشر، تضمین آزادیهای بشر برای دستیافتن او به سعادت اینجهانی است و انسان مختار است که دین داشته باشد یا نداشته باشد. در حقوق اسلامی به منطوق قرآن که «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» غرض و غایت از خلقت بشر، خداپرستی و خداشناسی است. این تعارض جدی را بین جهانبینی حقوق بشر جهانی، از یک سوی، و حقوق بشر اسلامی، از سوی دیگر، از جهت کلامی و فلسفی نمیتوان انکار کرد». چه تعارضی دارد که انبیا به منظور سعادت اخروی بشر مبعوث شده باشند و بشر هم در انتخاب دین و عقیده آزاد باشد؟ بنا بر کدام دلیل، پذیرش دین اجبار و اکراهبردار است؟ چه مانعی دارد که فلسفه خلقت انسان، بنا بر عقیده ما مسلمانان، عبادت و پرستش خداوند یکتا باشد و در عین حال، انسانها دارای حقوق برابر باشند؟ حقوق بشر نمیگوید که انسانها باید دین داشته باشند یا نداشته باشند، یا فلان دین حق است و بهمان دین باطل است، بلکه موضع آن نسبت به فرهنگها و جهانبینیها و مذاهب بیطرفی مطلق است؛ اما بنا بر دیدگاه نویسنده محترم، انسانها نباید در انتخاب یا رد دین آزاد و مختار باشند.
حقیقت این است که آزادی، پایه و مایه و مادر همه ارزشهای دینی و غیردینی و اخلاقی و زیباییشناختی و هنری است و ارزش همه ارزشها، از جمله ارزشهای دینی، منوط و مشروط به وجود آزادی است؛ اما ارزش آزادی منوط به سایر ارزشها نیست. آزادی ارزشی خودبنیاد است؛ در حالی که سایر ارزشها بر بنیاد آزادی استوارند. حقوق و قوانین دینی یک تناقض است؛ زیرا وقتی امری یا حتی ارزشی دینی به صورت قانونی درآمد که تخلف از آن جرم محسوب شود، دیگر آن قانون امری دنیوی و عرفی و سکولار میشود که هر شهروند دیندار و بیدین به یکسان مجبور به تابعیت از آن است و اجرای آن، به دین و ایمان و مسلمانی چیزی نمیافزاید و به رابطه انسان و خدا ربطی ندارد.
هدف بعثت انبیا یکتاپرستی و تزکیه نفس و عمل صالح و در نتیجه، رستگاری اخروی است و تدوین حقوق بشر هم ماهیتا امری غیردینی و عقلایی است.
3. انسان مکلف است و وقتی که به سن تکلیف رسید، باید تکالیف خود را انجام دهد، ولی در حقوق بشر انسان محق است. سیدحسن امین در این مورد میگوید: «در نظام فکری اسلام، انسان با بلوغ به «سن تکلیف» میرسد و علیالاصل، بشر، موجودی موظف و مکلف است». غالب نواندیشان دینی بر این نظرند که در جهانبینی سنتی، انسان مکلف است و در دوران مدرن، انسان محق است.
انسان در مقابل خداوند مکلف است و در مقابل حکومت و سایر انسانها محق است و حقوق برابر دارد. بین این دو قضیه هیچ تناقضی نیست؛ یعنی انسان در مقابل سایر انسانها محق است و دارای حقوق انسانی یکسان است و در عین حال، اگر اعتقاد دینی دارد، میتواند خود را نیز در مقابل خداوند مکلف بداند. حقوق بشر در رابطه انسان و خدا نیست، بلکه در رابطه انسان با سایر انسانها است. احساس وظیفه دینی و مکلف بودن انسان در مقابل خداوند، با محق بودن انسان در حقوق بشر - بر خلاف پندار نویسنده محترم - هیچگونه تعارض و تباینی ندارد، مگر اینکه ایشان قدرت سیاسی را نماینده و مجری اوامر و نواهی الاهی بداند که در این صورت، استبدادْ لباس تقوا و تقدس میپوشد و فاجعه قرون وسطا را بوجود میآورد.
4. احکام فقهی، جاودانه و جهانشمول است، در حالی که قوانین بشر ثابت و جاودان و جهانشمول نیست. آقای سید حسن امین در این مورد میگوید: «از جهت تاریخی هم حقوق بشر جهانی امروز، در حوزه تمدنی غرب رشد کرد... و امروز حمایت از جهانشمولی حقوق بشر و نیز اصل کثرتگرایی و حمایت از اقلیتها از پارامترهای نظم نوین جهانی تلقی میشود. از جهت فلسفی هم، همه بحث در همین «جهان شمولی» یعنی یونیورسال بودن حقوق بشر است. بعضی ملل، در حقوق بشر به تنوع و نسبیت قائلاند و یک سلسله حقوق یونیورسال را حاکم بر سراسر جهان و جهانیان نمیخواهند. برای مثال، کشورهایی مثل چین و کامبوج با صحبت از حقوق بشر آسیایی، جهانیبودن و جهانشمول بودن حقوق بشر را زیر سؤال بردهاند». نویسنده محترم برای نقد و رد جهانیبودن حقوق بشر به دلایل پستمدرنیستها متوسل شده و بر تنوع و نسبیت حقوق بشر انگشت میگذارد و از حقوق بشر اسلامی و آسیایی و... سخن میگویند. این در حالی است که وی کثرتگرایی و تنوع فرهنگی را که اعلامیه جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته است، رد مینماید. نسبیت حقوق بشر با در نظر گرفتن تنوعات، و تراشیدن حقوق بشر آسیایی و اروپایی و چینی و دینی و اسلامی و مسیحی و زرتشتی و... یادآور تقسیمات مارکسیستهای روسی است که از علم بورژوازی و علم کارگری و ژنتیک ارتجاعی و ژنتیک کارگری سخن میگفتند. همانطور که علم، علم است و شرق و غرب و دینی و غیردینی و مارکسیستی و کارگری و غیرمارکسیستی و بورژوازی ندارد، همانطور هم حقوق بشر، اسلامی و زرتشتی و مسیحی و چینی و اروپایی ندارد و حقوق بشر زمانی معنا و مفهوم دارد که عمومی باشد و کلیت داشته باشد.
نسبیت دینی و فرهنگی با نفی پلورالیسم و حقانیت دین واحد نیز تناقض آشکار دارد. آقای... میگوید: انسان تکوینا آزاد است، اما تشریعا آزاد نیست. این دیدگاه کل عقاید و برداشتهای ممکن و حتی واقعی از دین را که با عقیده رسمی و حاکم متفاوت است، باطل اعلام میکند و براساس توحید خاص خود، یعنی قانون فقط «من» جلوی آزادی عقیده و بیان را میگیرد. حقوق بشر ربطی و نسبتی با جهانبینیها و فرهنگها و مذاهب ندارد و وارد ماهیت جهانبینیها و مذاهب و عقاید و فرهنگها نمیشود تا هر مذهبی و فرهنگی و ملتی بنا بر جهانبینی و فلسفه و فرهنگ و مذهب خود، حقوق بشر جداگانهای را وضع نماید.
5 . حقوق بشر، کثرتگرایی و پلورالیسم و تنوع فرهنگی و دینی را به رسمیت میشناسد و این امر حقانیت دین واحد را زیر علامت سؤال میبرد. آقای سید حسن امین در این رابطه میگوید: «از منظر حقوق بینالملل بشر، نوع اعتقادات دینی و علایق مذهبی یا حتی بیدینی، مسکوت و مغفولعنه میماند، بلکه کثرتگرایی دینی بالضروره حقانیت کامل دین واحد را زیر سؤال میبرد». مقدمه سخن درست است؛ اعلامیه جهانی حقوق بشر وارد ماهیت اعتقادات دینی و حقیقت و بطلان آنها نمیشود؛ اما نتیجهگیری ایشان نادرست است. وقتی که حقوق بشر راجع به دینداری یا بیدینی ساکت است و وارد ماهیت دین نمیشود، پس حقانیت هیچ دینی را هم زیر علامت سؤال نمیبرد. پلورالیسم حقوق بشر از این واقعیت ناشی میشود که اولاً، تنوع دینی و فرهنگی و حتی بیدینی، یک واقعیت غیرقابل انکار و غیرقابل تخفیف و تقلیل است؛ ثانیا، همه مکاتب و مذاهب و ادیان و عقاید، برای بشر و وسایلی در خدمت او هستند تا حیات خود را معنا و مفهوم بخشد. از سوی دیگر، ادعای حقانیت دین واحد، با جهانی بودن حقوق بشر الاهی ناسازگار است؛ چون باید این همه تنوع و تکثرهای نازدودنی مذاهب و مکاتب را با زور حذف کرد تا بتوان حقوق بشر اسلامی را پیاده نمود. اما اعلامیه جهانی حقوق بشر برای همه مذاهب و ادیان و عقاید ـ نه به دلیل درستی و حقانیتشان، بلکه به دلیل حق انتخاب آزاد انسانها ـ حق حیات قائل است.
دلایل مخالفت ایران و برخی از کشورهای جهان سوم، با جهانشمولی حقوق بشر ـ مانند استفاده ابزاری غرب از حقوق بشر و غربمحوری فرهنگی، عقیدتی و سیاسی حقوق بشر ـ هیچ کدام موجه و درست نمیباشد. چرا ما باید حقوق بشر، حق آزادی بیان، تشکیل احزاب و اجتماعات، آزادی عقیده، آزادی انتخابات بدون صافی نظارت استصوابی را ـ که درواقع، توهین به صلاحیت انتخاب یک ملت است ـ حق برخورداری از کار متناسب با شأن انسانها بدون تبعیض و گزینش و... را زیر پا بگذاریم و از مخالفان قانونی و خوشنام و با سابقههای ایراندوستی و اسلامخواهی، برانداز بسازیم و مؤمنان دیندار و اسلامشناس را به علت آنکه قرائت آنها از دین با قرائت رسمی تفاوت دارد، مرتد اعلام کنیم، تا بهانه به دست بیگانگان و سودجویان دهیم؟
اشاره:
1. آنچه در این مقاله آمده است، نقدی است بر قسمت اول مقاله «حقوق بشر: جهانشمولی یا نسبیت دینی فرهنگی؟» به قلم آقای سید حسن امین که در شماره هفتم نشریه جهان اندیشه چاپ شده بود. اگر نویسنده محترم قسمت دوم مقاله را در شماره بعدی نشریه مطالعه میکرد، بینیاز از این بود که برای نقد آن خود را به زحمت اندازد؛ زیرا آقای امین نیز رویکردی مشابه نویسنده محترم دارند و در واقع، آنچه در شماره هفتم نشریه آمده است، توصیفی ناقص از دیدگاههای مسلمانان نسبت به حقوق بشر است.
2. نویسنده محترم میگویند چون درگذشته، عقل بشر پیشرفت نکرده بود، خود را نیازمند هدایت آسمانی مییافت و امروز به دلیل پیشرفت عقل نقاد بشر دیگر چنین نیازی احساس نمیشود و عقل هم ابزار معرفت است و هم داور و قاضی، و معیاد داوریاش را هم خودش تعیین میکند. این مبنا برای حقوق بشر، پیشاپیش خود را محکوم میکند؛ زیرا ماهیت خداگریزانه آن را به خوبی آشکار میسازد. چنان توصیفی از عقل بشر و رابطهاش با آسمان مبتنی بر تحلیلی است که اقبال لاهوری از ختم نبوت داده است و به تعبیر استاد شهید مطهری، به معنای ختم دیانت است، نه ختم همین سخن در اینجا هم میآید. چه اتفاقی افتاده است که بشر اینک بر مسندی نشسته است که قبلاً آن را از آن خدا میدانست؛ یعنی صدور احکام کلی جاودان برای همه ابنای بشر، که نیازمند علم مطلق یا دستکم علم زیادی نسبت به نیازهای بشر و حقایق عالم است. مگر در این دوران و با پیشرفت قدرت عقل، محدودیتهای عقل، بیشتر کشف نشده است؟ فیلسوفان انتقادی، بیش از گذشته، محدودیتهای عقل بشر را دریافتهاند و بر آن انگشت نهادهاند. چگونه است که برخی اینگونه بیمهابا به توانایی عقل بشر اعتماد ورزیدهاند؟
3. نویسنده محترم پیشفرضهایی را برای معرفت دینی برشمردهاند که پارهای از آنها پیشفرض معارف دینی نیستند؛ مانند تعریف عقل به عقل استقرایی یا تعیین تکلیف برای خداوند.
یک پیشفرض ایشان که آن را ذکر نکردهاند، ولی آن را مفروض گرفتهاند این است که اگر کسی قائل بود که عقل بشر ناقص است با توسل به زور و قدرت حکومت عمل میکند. پیشفرض تصریح شده دیگر ایشان این است که «عقلانیت یک پروژه کامل و تمام عیار همه یا هیچ` است». هیچ یک از این دو پیشفرض در جایی ثابت نشده است. نقص عقل مستلزم توسل به زور نیست، بلکه میتواند منجربه توسل به مرجعی بالاتر و والاتر، یعنی عقل کلی هستی، خداوند متعال شود. همچنین نفی کمال عقل به معنای نفی کلی عقلانیت نیست و این ادعا که «نفی این مقام عقل، نفی پروژه عقلانیت است» نه درست است و نه دلیلی، هرچند ناقص بر درستی آن اقامه شده است؛ زیرا اگر عقل، در واقع، دارای مقام داوری در همه چیز نباشد و خود حکم به محدودیت ذاتی خود بدهد، پروژه عقلانیت نفی نشده است، بلکه درستتر شناخته شده است و حدود آن دانسته آمده است. پروژه عقلانیت معانی متفاوتی میتواند داشته باشد که نویسنده محترم تنها یک معنای آن را مدنظر داشته است و آن چیزی است که تجربهگرایان افراطی و پوزیتیویستهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم میگفتند. بنابراین باید توجه داشت که با نفی یک معنا از عقلانیت، معانی دیگر آن نفی نمیشود و میتوان بهوسیله عقل، پیشفرضهای بروندینی مورد نیاز معارف دینی را اثبات کرد؛ هر چند پروژه مدرنیته نفی شده باشد. اگر عقل نقدی بر خود بزند یا محدودیت خود را درک کند به معنای نفی کلی عقل نیست تا از آن تناقض و پارادوکس تولید شود. بیدقتی یا مغالطه نویسنده محترم در این فقرات به خوبی مشهود است.
4. نویسنده محترم در جایجای مقاله، بدون ذرهای استدلال، گفتهاند که حقوق بشر ذاتا امری عرفی و غیردینی است و در نتیجه، تدوین حقوق بشر نمیتواند هدف بعثت انبیا باشد. اولاً، باید دانست که هدف بعثت انبیا میتواند هم کشف حقایق جاودان باشد، هم وضع قوانین اصولی و ماندگار و هم تصعید معنوی و روحی انسان و هم چیزهای دیگر. منافاتی میان این اهداف وجود ندارد، بلکه در طول یکدیگر قرار میگیرند و لازم و ملزوم هم میشوند. از آنجا که حیات معنوی و تصعید روحی و مانند آن برای انسان در همین حیات دنیا و رفتار روزمره و زندگی فردی و اجتماعی معنا مییابد و حیات آخرت چیزی جز باطن همین حیات دنیا نیست، نمیتوان این مرز توهمی را که نویسنده میان حقوق و قوانین دنیوی و عرفی (سکولار)، از یک طرف، و نیازهای معنوی و روحی انسان از سوی دیگر، میگذارد، قائل شد. ثانیا، جرم بودن تخلف از قانون، آن را دنیوی (در برابر دینی) نمیکند. عملی میتواند هم جرم (به معنای مورد نظر نویسنده) باشد و هم گناه. اصلاً اگر قرار باشد حقوق و مقررات دینی بر جامعهای حاکم شود، چه دلیلی دارد که جرم در آن جامعه گناه محسوب نشود. نویسنده محترم مرتکب مغالطه مصادره به مطلوب شدهاند؛ زیرا آنچه را میخواهند اثبات کنند پیشفرض گرفتهاند. ایشان میخواهند اثبات کنند که اگر قوانینْ دینی شدند تناقض پیش میآید. برای اثبات این امر میگویند که قانون امری عرفی است؛ در حالی که این سخن همان چیزی است که باید به اثبات برسد. چه کسی گفته است که قانون امری عرفی است. قانون هم میتواند عرفی باشد و هم دینی و اگر دینی شد، تخلف از آن، جرمی است که گناه نیز هست و اگر دینی نشد، تخلف از آن صرفا عقوبت دنیوی دارد.
5. برداشت نویسنده محترم و نیز برداشت آقای سید حسن امین، از رابطه حق و تکلیف کاملاً اشتباه است. آنها گمان کردهاند که انسانها در گذشته فقط مکلف بودهاند و در این روزگار فقط محقاند. در حالی که حق و تکلیف دو روی یک سکهاند و در تقابل قرار دادن آنها از عدم شناخت درست آنها ناشی میشود. اگر انسانها در برابر هم محق باشند به همان اندازه هم در برابر یکریگر مکلفاند. اگر من حق آزادی داشته باشم، شما تکلیف رعایت این حق را دارید و اگر شما حق برخورداری از امنیت را داشته باشید، من تکلیف رعایت این امنیت و بر هم نزدن آرامش شما را دارم. بنابراین سخن نویسنده محترم که میگوید: «انسان در مقابل خداوند مکلف است و در مقابل حکومت و سایر انسانها محق است» سخن درستی نیست. انسان در مقابل حکومت و سایر انسانها هم محق است و هم مکلف. چنان که حکومت و سایر انسانها نیز هم مکلفاند و هم محق. تکلیف من در برابر حکومت این است که از قوانین آن اطاعت کنم و حریم آن را پاس دارم. هچنین تکلیف من در برابر دیگر انسانها این است که حقوق آنها را به رسمیت بشناسم و به آنها تجاوز نکنم.
6. معلوم نیست چرا نویسنده محترم وقتی به اجرای اوامر و نواهی الهی میرسند، آن را ملازم با استبداد فرض میکنند، ولی وقتی نوبت به اجرای قوانین ساخته ذهن بشر میرسد کاملاً حقوق بشری و آزادیخواه میشوند؟ آیا نمیشود قوانین بشری استبدادی باشند؟ در همین روزگار، قوانین متکی به حقوق بشر را میبینم که چگونه موجب استبداد درسطح روابط بینالملل شدهاند و به قدرتهای مسلط اجازه میدهند تا هر قانونی را که بخواهند،یک طرفه نقض و وتو کنند و هر جابه مصلحت بینند با استفاده از ابزارهای قانونی و حقوق بشری به دیگر کشورها هجوم آورند و با ژست دموکراسی، بدترین نوع استبداد، یعنی استبداد سرمایه، را بر روابط بینالملل و حتی روابط داخلی دیگر کشورها حاکم سازند.
7. نویسنده در برابر این دیدگاه که انسان تکونیا آزاد است اما تشریعا آزاد نیست، میگوید: «این دیدگاه کل عقاید و برداشتهای ممکن و حتی واقعی از دین را که با عقیده رسمی و حاکم متفاوت است، باطل اعلام میکند». معلوم نیست نویسنده محترم «برداشتهای واقعی از دین» را چگونه کشف کردهاند. در نظر ایشان برداشت واقعی از دین برداشتی است که با لیبرالیسم سازگار افتد، حقوق بشر غربی را که برای فراهم ساختن بستر نفوذ و سلطه سرمایهداران غربی بر همه مردم جهان درست شده است، به رسمیت شناسد و از حقانیت دین واحد سخن نگوید.
8. آقای همتی میگویند: «ادعای حقانیت دین واحد، با جهانی بودن حقوق بشر الاهی ناسازگار است؛ چون باید این همه تنوع و تکثرهای نازدودنی مذاهب و مکاتب را با زور حذف کرد تا بتوان حقوق بشر اسلامی را پیاده نمود؛ اما اعلامیه جهانی حقوق بشر برای همه مذاهب و ادیان و... حق حیات قائل است». معلوم نیست نویسنده محترم بر چه اساسی از حقانیت دین واحد لزوم خشونت و توسل به زور را استنتاج کرده است. جهانی بودن حقوق بشر الاهی میتواند با پذیرش همه انسانها تحقق بپذیرد و نیازی به اعمال قدرت نباشد. مطلبی که ایشان میگویند قابل سرایت به اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز هست. بر اساس منطق ایشان باید گفت جهانی شدن اعلامیه حقوق بشر مستلزم آن است که با توسل به زور، کثرت افکار و عقاید انسانها را بزدایند. با وجود اینکه در حال حاضر، در صحنه روابط بینالملل، نظام سرمایهداری به رهبری آمریکا با تمسک به این اعلامیه تلاش میکند نفوذ خود را بر همه گیتی گسترش دهد، اما نمیتوان گفت این اعلامیه مستلزم چنین ظلمی است. به همین ترتیب، نمیتوان گفت چون حقوق بشر اسلامی ادعای جهانی بودن دارد، پس برای پیاده ساختن آن باید متوسل به زور شد. ادبیات اسلامی مملو از روایاتی است که میگویند در آخرالزمان عقول انسانها تکامل پیدا میکند، به گونهای که خود آنها به دین واحد گرایش پیدا میکنند. در این روایات، آخرالزمان همراه با آشوبهای جهانی ترسیم شده است. این آشوبها ناشی از ظلمها و تجاوزهایی است که قدرتهای ستمپیشه به راه میاندازند. منجی موعود جنگهای زیادی میکند؛ اما این جنگها نه برای مسلمان کردن انسانهاست، که برای رفع ظلم و برداشتن سایه قدرتهای غاصب از سر مظلومان و ضعیفشدگان جهان است. هنگامی که عقول انسانها تکامل یافت و تبلیغات دروغین دستگاههای باورساز وابسته به قدرتهای ظالم برطرف گردید و ندای حق و حقیقت به گوش همگان رسید، دیگر نیازی به اعمال زور برای پذیرش دین حق باقی نمیماند. در این وضعیت، خود انسانهای حقطلب با کنار رفتن پردههای جهل و خرافه و خودخواهی، خواهند توانست زیباییهای موجود در اسلام را ببینند و بدان روی آورند.
بنابراین باید گفت نه تنها جهانیشدن حقوق بشر با حقانیت دین واحد تعارض ندارد، بلکه بدون آن امکان تحقق ندارد؛ زیرا کسی میتواند حقوق بشر را در جهان پیاده کند که به حقیقت ایمان داشته باشد و نخواهد از هر چیزی برای رسیدن به مقاصد مادی خود بهره برد. چگونه میتوان قبول کرد رژیمهایی همچون آمریکا و انگلیس که نهتنها هیچ اقدام مثبتی برای جلوگیری از جنایتهای روزافزون رژیم صهیونیستی نمیکنند، که در برابر تصویب هر قطعنامه مؤثری علیه آن میایستند و بالاتر از آن، کمکهای بیدریغ خود را نثار آن میکنند، متولی پیاده کردن حقوق بشر باشند. به تعریف آنان، بشر تنها بشر غربی است که از نژاد برتر است. حقوق بشر در نظر غربیان یعنی داشتن حق زیر سؤال بردن مقدسات، آزادی اهانت به معتقدات دینداران، آزادی زیر پاگذاشتن اخلاق و ارزشها، کنار گذاشتن سنتهای دینی و... . حقوق بشر غربی یعنی مسلمانان حق ندارند از مقدسات خود دفاع کنند، فلسطینیان مظلوم و بیدفاع نمیتوانند در برابر کشته شدن همه روزه عزیزانشان هیچ اسرائیلی را بکشند و اگر در یک عملیات استشهادی شرکت کنند تروریست محسوب میشوند، ملت مظلوم عراق حق تعیین سرنوشت خود را نداشته باشد، حکومت افغانستان را آمریکا تعیین کند، مردم ایران نتوانند برای دفاع از خود سلاحهای لازم را تهیه کنند و... .