هویت آزادی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو این پرسش پاسخ داده میشود که آیا آزادی یک مقوله ذاتی دین است یا از عرضیات آن بهشمار میرود. آقای فاضل به دو رویکرد فقهگرایانه و عرفان گرایانه به دین اشاره میکند و پاسخ پرسش فوق را در هر یک از رویکردها بازگو میکند. در نظر ایشان، جمع میان این دو رویکرد محال عقلی نیست.متن
گوناگون، 25/5/82
آیا آزادی یک مقوله ذاتی دین است یا از عرضیات آن به شمار میرود، یا به تعبیر امروزیتر، یک مقوله پیشازدینی و فرادینی است یا پسازدینی؟ نمیتوانیم به این پرسش جواب ثابت و یکسانی از دیدگاه و نگاه همه دینشناسها بدهیم و پاسخ این امر به نوع مدل دینشناسی ما بستگی دارد. اگر رویکرد ما به دین رویکرد فقهگرایانه باشد، آزادی یک مقوله عرضی خواهد بود؛ یعنی هیچ فقیهی بر اساس فتاوایی که میدهد، یا هیچ مکلفی بر اساس اعمالی که به خاطر شرح وظایف خود انجام میدهد، نمیتواند آزادی را یک مقوله ذاتی دین بداند؛ زیرا آنجا بحث تکلیف در میان است و انسان آزادی گزینش رفتار را ندارد و در دایرهای قرار میگیرد که در آن، ملزم و مکلف است. بنابراین بر حسب مدل فقه گرایانه، آزادی نمیتواند یک مقوله ذاتی دین باشد. اما اگر رویکرد عرفان گرایانه به دین را برگزینیم، قضیه فرق میکند؛ یعنی یک عارف، بیش از هر چیز، در پی یک تجربه دینی است و کسی که به دنبال تجربه دینی است نمیتواند در یک مسیر بسته و محدود حرکت کند. اگر رویکرد، رویکرد عرفانی شد، در آنجا آزادی به عنوان یک مقوله ذاتی دین مطرح است. به تعبیر دیگر، آزادی یک پدیده طبیعی است، نه قانونی. یک انسان عارف از درونْ خود را آزاد میبیند و آزاد میاندیشد و یک نگاه بازتری به دین دارد که از قائل بودن به آزادی برای خویش ناشی میشود.
بنده جمع بین رویکرد فقهگرایانه و عرفانگرایانه را محال منطقی و عقلی نمیدانم؛ ولی در طول تاریخ معمولاً عارفان و فقیهان در کمتر نقطهای به هم میرسند. بنده در ذهن ندارم عارفی در مقام اجتهاد و فتوا باشد و همانند فقیهان فتوا بدهد. شما اگر مقدمه اسفار ملاصدرا را بخوانید، میبینید ملاصدرا گرفتاری خود را از جانب برخی فقها میداند که قدرت هضم فلسفه را ندارند.
ادیان توحیدی در سه سطح ظاهر شدهاند: یک سطح، سطح ظاهری دین است که عامه مردم با آن سروکار دارند. این بخش مناسک است و حلالیات و محرمات و نماز و روزه و... . سطح دوم از ظاهر میگذرد و یک حالت عقلانی به این مسائل میدهد. اما عدهای میخواهند از دو لایه مذکور بگذرند و یک آگاهی تجربی نسبت به حقیقت دین پیدا کنند. معمولاً بخش اول را فقها، بخش دوم را فلاسفه و متکلمان، و بخش سوم را عرفا تشکیل میدهند. یک فقیه هیچگاه متکلمانه و فیلسوفانه نمیاندیشد و آنچه به مکلف توصیه میکند، انجام آن اعمال ظاهری است. اما یک عارف در این مرحله نمیماند؛ چرا که اگر بخواهد عرفان و کشف شهود پیدا کند، باید از این مرحله عبور کند. فقیه یک راه میشناسد، چون آزاد نیست؛ اما عارف چون در انتخاب راه آزاد است، ممکن است صدها راه کشف کند. این است که در اینجا تکثرگرایی هم مطرح میشود. شما اگر بحث آزادی عقیده را مطرح کردید، نمیتوانید یک راه ارائه دهید. اگر عقیده آزاد شد، باید راههای مختلف مطرح شود. بنابراین اگر شما بحث آزادی عقیده را مطرح ساختید، باید ملتزم به لوازم آن هم باشید که یکی از لوازم آن، تکثرگرایی است؛ چون نمیتوان عقیده را به کسی تحمیل کرد و بشر خود باید انتخاب کند. ممکن است هر کس طریقی برگزیند. آیهای که میخواهم در این زمینه مطرح کنم این است که خدا فرمود برای هر امتی راهی و مناسکی قرار دادیم. «لِّکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ» (حج 22: 67). باری تعالی در جای دیگر میفرماید: «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً؛ برای هر کسی شرعهای قرار دادهایم و اگر خدا میخواست شما را امتی واحد قرار میداد» (مائده 5: 48). لذا اگر خداوند میخواست، میتوانست ما را امتی واحده قرار دهد؛ اما چرا اینگونه نکرد. مفهوم این عبارت آن است که اگر ما اختلافی در مناسک داریم، این اختلاف ضرورتی و تکوینی است؛ یعنی ابنای بشر تکوینا و ذاتا با هم اختلاف دارند.
خداوند میفرماید «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ» (انعام 6: 153). منظور این است که صراطی که من ارائه میدهم صراط وسیعی است؛ یعنی صراطی است که: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِینَ هَادُواْ وَ النَّصَـرَی وَ الصَّـبِـءِینَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاْءَخِرِ وَ عَمِلَ صَــلِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقره 2: 62). قرآن ادیان مختلف را به رسمیت شناخته است. چنین نیست که خداوند بفرماید که تمام راههایی که ادیان مختلف نشان دادهاند، باطل، و دین اسلام ناسخ همه ادیان است. اینکه اسلام ناسخ ادیان گذشته باشد، مورد اختلاف است.
در لسان فقها، بحثی از آزادی، به معنایی که در قاموس سیاسی این روزگار منظور است، مطرح نشده است. هرچند در کتب فقه هر از گاهی، چند کلام معدود درباره حریت، در مقابل بندگی، مطرح شده است، اما در فقه، تعریف آزادی با معنای امروزین آن در علوم اجتماعی و سیاسی تفاوت دارد. باید اشاره کرد که در کتبی از قبیل جهاد و امر به معروف، گاه از آزادی سخن به میان آمده است، اما بحث مدونی در اینباره وجود ندارد. در قرون اخیر نیز که سخن از آزادی سیاسی است، فقها از آن استیحاش داشتهاند و میترسیدند که آزادی سیاسی با تعبدیات دین ناسازگار باشد؛ همانطور که در صدر مشروطیت شاهدیم. اما در سیره مولا علی علیهالسلام بحث از آزادی و ارتباط آن حضرت با مخالفان فکری و سیاسی و کسانیکه در التزام تز سیاسی ایشان نبودند، بهطور کاملاً شفاف مشهود است. حضرت علی علیهالسلام مخالفین خود را به رسمیت میشناخت، به آنها آزادی سیاسی به معنای امروزی میداد، از حقوق اجتماعی هم محرومشان نمیکرد. بنابراین اگر ما تابع سیره ائمه، بهویژه علی علیهالسلام ، باشیم، مخالفین را تا زمانی که مسلحانه برخورد نکرده باشند، آزاد میگذاریم. انسان حق دارد فکر انتقادی خود را اظهار و ابراز کند ولو امام معصوم در مقابلش باشد. هیچوقت علی علیهالسلام نگفت چون من امامم و معصوم، هیچ مخالفی حق اظهارنظر ندارد، بلکه برعکس، فرمود: من هم ممکن است گرفتار خطا شوم و بر شماست که مشورت کنید و مرا راهنمایی کنید تا من گرفتار خطا نشوم. مطلب بعد راجع به پیماننامهها و معاهدههای حضرت رسول است که با مخالفین خود از قبیل یهود داشت. پیامبر از آنجا که تابع وحی بود، در بُعد احکام وحیانی از آیات خداوند تبعیت میکرد و از بهکارگیری قدرت اختیار محروم بود؛ اما در احکام ثانویه و سیاسی براساس عقلانیت و درایت و تدبیر عرف حاکم حرکت میکرد. بههر حال، در سیره عملی حضرت رسول و در ادبیات سیاسی ایشان، هیچ نشانی از تحدید و تحریم مخالفان فکری و سیاسی وجود ندارد. ما حق نداریم هیچ مخالف فکری و سیاسی را تنها به حکم تضارب نظری از حقوق حقه محروم کنیم چه رسد به حبس و تنبیه و زندانی کردن وی. واقعا متحیرم از اینکه نویسندگانی را به جرم اظهار عقیده روانه زندان میکنند. به کدام مجوز شرعی و اصل عقلی این عمل نامطلوب را انجام میدهند. این امر خلاف شرع و اصول عقلی و مبانی وحیانی است.
باریتعالی یک حق طبیعی برای انسان قائل است: «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ» و یا «لاَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ». لکن یک بحث قانونی هم مطرح است؛ یعنی فردی که بر اساس عقیده خود در جامعه ادامه حیات میدهد، هنگامی به عرصه جامعه میآید، یک حق قانونی هم برای او منظور است که میتواند عقیده خود را ابراز کند. برای تعیین مرز بین آزادی قانونی و ابراز عقیده این نکته مطرح است که ما تا زمانی در ابراز عقیده آزادیم که آزادی دیگران را تضییع نکنیم. نکته دیگر موهبتی است که به نام اختیار در انسان وجود دارد. من معتقدم آزادی غیر از اختیار انسان است. به تعبیر دیگر، آزادی یعنی بهکار انداختن اختیار انسان. باید دانست که اختیار انسان تکوینی است و معنای متحول ندارد، اما مبحث آزادی با اختیار افتراق معنا دارد و متحول است. ممکن است یک فرد در زمان حضرت علی علیهالسلام یک طور از اختیارش استفاده کند و امروز یک طور دیگر؛ چرا که بستر استفاده از اختیار و چگونگی بهرهگیری از آن در زمانهای مختلف، متفاوت است.
اشاره
مطالب یادشده هر چند مشتمل بر نکات مثبت و مفیدی است که مورد شک و تردید قرار ندارد، اما در عین حال از وجوه قابل تأمل نیز خالی نیست که به اختصار به برخی از آنها اشاره میشود:
1. در طرح مسئله اینگونه آمده است که «آیا آزادی یک مقوله ذاتی دین است و یا از عرضیات دین، و همچنین آیا به تعبیر امروزیتر، یک مقوله پیشازدینی و فرادینی است و یا پس از دینی».
الف) بهنظر میرسد طرح بحث بدین صورت و با دو تعبیر یادشده خالی از ابهام و اشکال نباشد؛ چرا که گویا پیش از دینیبودن با ذاتی بودن و پسازدینی بودن با عرضی بودن مساوق دانسته شده است. اما آزادی در هر دو صورت ذاتی دین نیست و عرضی آن است؛ چرا که ذاتی شیء هیچگاه از آن جدا نمیشود: «الذاتی لایختلف ولا یتخلف». پس اگر آزادی را پیش از دینی هم فرض کنیم، آن را در مرتبهای قبل از خود دین فرض کردهایم و این یعنی سابق بودن آزادی بر دین. وقتی چنین شد، آزادی نمیتواند ذاتی دین باشد. پسازدینی بودن، آن هم به طریق اولی، چنین است. پس این دو صورت، در واقع، دو مصداق هستند برای آزادی که عرضی دین است؛ نه ذاتی دین.
ب) آقای فاضل میبدی مبنای تشخیص ذاتی بودن آزادی و نیز عرضی بودن آن را نسبت به دین، نوع رویکرد انسان به دین و مدل دینیشناسی او دانسته است؛ به این بیان که با رویکرد مثلاً عرفانی به دین، آزادی، ذاتی دین است و با رویکرد فقهی، عرضی دین است. بدیهی است چنین مبنایی تمام نیست و نمیتواند ملاک تشخیص ذاتی بودن و عرضی بودن این قضیه باشد؛ چرا که براساس مدل عرفانگرایانه نیز این سؤال باقی است که چگونه بر اساس این مدل، آزادی ذاتی دین است. به هر حال ما نیازمند ملاکی هستیم که بهوسیله آن ذاتی بودن آزادی را تثبیت کنیم. اگر این مدل بر این مبنا استوار باشد که شخص، قبل از اینکه دین را بپذیرد و ملتزم به احکام آن شود، آزادی انتخاب دارد، آنگاه آزادی نمیتواند ذاتی دین باشد؛ زیرا در مرتبه قبل از دین لحاظ شده و وجود داشته است، و همچنین است اگر آزادی را مقارن دین یا در مرتبه متأخر از آن فرض کنیم. و اگر مبنا این باشد که آزادی در اصل دین ملحوظ و مأخوذ است، ذاتی دین، یعنی جزیی از دین است؛ یعنی عارف آزادی را در اصل دین میبیند و طبق همین نگرش که از دین و آزادی دینی دارد هر نوع طریقی را که بخواهد اخذ یا طرد کند، چنین مبنایی هم متزلزل است؛ زیرا آزادی بدین معنا و بهطور مطلق با اغراض شارع در تعارض است. با پذیرش این مبنا، انسان حتی در عمل به تکالیف شرعیه آزاد است و این بدیهیالبطلان است؛ سوای آنکه هر شخصی که دین را پذیرفت، خود را نسبت به بایدها و نبایدهای آن ملتزم کرده و آزادانه، اختیارت خود را محدود کرده است. اینجاست که بین رویکرد عرفانگرایانه و فقهگرایانه و یا هر نوع مدل دینشناسی دیگر، فرقی در التزام به بایدها و نبایدهای شرعی نیست. پس وجهی برای این مطلب ایشان که اگر رویکرد به دین عارفانه بود، آزادی ذاتی دین و اگر فقیهانه بود، عرضی دین است، وجود ندارد.
ج) بنا بر پیشادینی یا فرادینی بودن آزادی نیز فرقی بین این دو مدل دینشناسی وجود ندارد؛ چرا که بنا بر هر دو مدل در فرض یاد شده، شخص با یک آزادی پیشادینی، به اختیار و انتخاب دینی خاص و التزام به احکام عملی و نظری آن رسیده است.
2. ایشان در قسمتی از گفتوگو قائل شدهاند که جمع بین عارف و فقیه یا اجتماع عرفان و فقه در یک شخص، هرچند منطقا و عقلاً محال نیست، در طول تاریخ، معمولاً عارفان و فقیهان در کمتر نقطهای به هم میرسند.اما باید گفت که جمع بین اینها نه تنها امر ممکن است، چنانکه خود ایشان هم قائل است، وقوع آن نیز شواهد و مصادیق فراوانی دارد: حضرت امام قدسسرهم عارف و فیلسوف صاحبنظری است که بر مسند فتوای فقهی نشست. علامه طباطبایی در عین تحصیل مدارج عرفانی و حکمی به علوم تعبدی از جمله فقه و تفسیر پرداخت.
3. در بخش دیگر گفته شده که ادیان توحیدی در سه سطح ظاهری و عقلانی (که از مرحله ظاهر میگذرد) و سطحی که فوق دو سطح قبلی است، ظاهر شدهاند. اما با کمی تأمل، عدم تمامیت چنین تقسیمی آشکار میگردد. چرا که تصور دو لایه ظاهری و باطنی (عقلانی) برای آموزهها و گزارههای ادیان توحیدی امری معقول است، اما سطح سومی که ایشان از آن به حالت تجربه دینی تعبیر کردهاند و آن را کار عارف دانستهاند، ربطی به ماهیت ادیان توحیدی و گزارههای آنها ندارد؛ چرا که تجربه دینی امری است مربوط به شخص دیندار که نتیجه نوع استنباط و درک شخصی او از دین است، و در واقع مستند به شخص دیندار است؛ نه اینکه یکی از سطوح و لایههای دین باشد.
4. در ادامه این مطلب آمده است: «لذا فقیه هیچگاه متکلمانه یا فیلسوفانه نمیاندیشد و آنچه برای یک مکلف ارائه میدهد، انجام آن اعمال ظاهری است؛ اما یک عارف در این مرحله نمیماند... فقیه یک راه میشناسد؛ چون آزاد نیست. اما عارف چون در انتخاب راه آزاد است ممکن است صدها راه کشف کند». آنچه قابل تأمل مینماید آن است که رسیدن به عرفان و کشف شهود مستلزم عبور از فقه و احکام عبادی و عملی دین باشد؛ حال آنکه چنین امری خلاف آن رویه و سیرهای است که خود عرفا در مراحل سیر و سلوکشان داشتهاند. عرفا و نیز علمای اخلاق پیوسته بر این نکته تأکید دارند که وصول به تقرب الاهی در گرو توجه به اوامر و نواهی، و عمل به احکام الاهی است. حتی عارفی که به شهود میرسد از طریق توجه به بایدها و نبایدهای شرعیه به این هدف رسیده است. مداومت بر احکام و آموزههای عملی و نظری دین است که راه را برای شهود و کشف قلبی باز میکند. پس عارف برای رسیدن به خدا، نه تنها از مرحله احکام عملیه فرعیه عبور نمیکند، بلکه راه رسیدن به این هدف را مشی در این طریق میداند. مگر نه این است که سالکان الی الله در منازل مختلف سیر الی اللّه، خود را بر مواظبت و مداومت بر واجبات و مستحبات و ترک محارم و مکروهات ملزم میداشتند و در نتیجه به مقامات عالیه دست مییازیدند.
ثانیا، اگر عارف برای رسیدن به خدا طرق دیگری را پی میگیرد، اما اینگونه نیست که طریق عمل به احکام شرعی را کنار بگذارد. همینطور که شخص فقیه نیز همین وضعیت را دارد. ثالثا، بین التزام عملی به احکام فقهیه توسط مکلف (اعم از مجتهد و مقلد) و بین انحصار این طریق برای رسیدن به خدا خلط شده است؛ زیرا اگر مکلف ملتزم به عمل به احکام خاص شرعیه هست و نمیتواند امر خداوند را که واجبالاتیان است، ترک کند و یا شکل دیگری از عبادت را که مطلوب شارع نیست، انجام دهد، اما در این طریق منحصر نیست، بلکه در کنار این رویکرد فقه گرایانه، از طی راههای دیگر برای رسیدن به خدا منع و نهی نشده است. پس نه رویکرد فقه گرایانه، سایر طرق را سد کرده است و نه رویکرد عرفانگرایانه طریق عمل به احکام شرعی را باطل دانسته است.
5. در قسمتی دیگر از سخنان ایشان، التزام به آزادی عقیده مستلزم تکثرگرایی دانسته شده است. اما آنچه قابل تأمل است آن است که اگر مراد از تکثرگراییِ ناشی از آزادی عقیده، وجود عقاید مختلف در عرصه اندیشه است، چنین امری بسی روشن و صحیح است؛ زیرا آزادی عقیده فرع بر وجود عقاید و تکثر آنهاست تا از این رهگذر، شخص بتواند یکی را برگزیند. و اما اگر ایشان در صدد آن است که از این طریق، تصحیح عقاید متکثره نماید، به گونهای که هر عقیدهای از هر شخصی لزوما صحیح بوده و مؤید به عقل و نقل است، بدیهی است چنین امری پذیرفتنی نیست بلکه غیرمعقول است.
6. درباره آیه شریفه «اِن هذا صراطی مستقیما» سخنان ایشان به گونهای است که تکثرگرایی دینی را تأیید میکند و با استناد به آیه شریفه 62 سوره بقره، حقانیت و نیز عدم نسخ ادیان دیگر مانند یهودیت، مسیحیت و... را استظهار کرده است. ایشان در یک جمله کلی گفتهاند که اینکه اسلام ناسخ ادیان گذشته باشد، مورد اختلاف است، بدون اینکه اشارهای به نظرهای اختلافی در مسئله شده باشد.
در خصوص آیه 62 سوره بقره باید گفت که معتقدین به تکثرگرایی دینی میگویند آیه شریفه، تابعیت دین خاصی را شرط سعادت ندانسته است. پس برای رسیدن به کمال، تدین به یکی از ادیان شرط نیست. همه ادیان در رابطه با سعادت، همانند هستند و اگر یک دین آسمانی مورد پذیرش واقع میشود، به خاطر این است که سه عنصر سعادت، یعنی ایمان به خدا، ایمان به قیامت و عمل صالح، در آن لحاظ شده است. در پاسخ باید گفت اولاً، آیه در مقام بیان این مطلب است که صرف عنوان اسلام، یهودیت و نصرانیت، موجب سعادت نمیشود، بلکه باید ایمان حقیقی به خدا و روز قیامت داشت و عمل صالح انجام داد و به لوازم این ایمان عمل نمود. پس آیه ارتباطی با تأیید پلورالیزم دینی ندارد و در بیان حقانیت ادیان در عرض یکدیگر نیست. ثانیا، آیاتی در قرآن هست که یهود و نصارا را به جهت ایمان نیاوردن به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و عمل نکردن به دستورات اسلام مورد سرزنش قرار داده است و حتی عقاید آنها را باطل میشمارد (رجوع شود به آیات 88 تا 91 سوره مریم). ثالثا، ایمان به خدا مستلزم پذیرفتن دستورات اوست و روشن است که همواره باید به آخرین دستور خدا عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است. تسلیم شدن در آیه شریفه «اِن الدّین عنداللّه الاسلام» در هر زمانی شکلی داشته است. در زمان پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله تسلیم فرد آن است که به دین گرانمایهای که به دست حضرت خاتم ظهور یافت، تسلیم شود.
رابعا، با فرض خاتمیت و جهانیبودن نبوت پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مقتضای آیه شریفه «ما کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَـکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا» (احزاب 33: 40) و نیز آیه شریفه «وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَـذَا الْقُرْءَانُ لاِءُنذِرَکُم بِهِی وَمَنم بَلَغَ» (انعام 6: 19)، پیروی از ادیان دیگر از درجه اعتبار ساقط است و مورد قبول خداوند نیست؛ زیرا با حجیت و اعتبار شرایع پیشین، عمومیت و خاتمیت اسلام معنای معقولی نخواهد داشت.
آیا آزادی یک مقوله ذاتی دین است یا از عرضیات آن به شمار میرود، یا به تعبیر امروزیتر، یک مقوله پیشازدینی و فرادینی است یا پسازدینی؟ نمیتوانیم به این پرسش جواب ثابت و یکسانی از دیدگاه و نگاه همه دینشناسها بدهیم و پاسخ این امر به نوع مدل دینشناسی ما بستگی دارد. اگر رویکرد ما به دین رویکرد فقهگرایانه باشد، آزادی یک مقوله عرضی خواهد بود؛ یعنی هیچ فقیهی بر اساس فتاوایی که میدهد، یا هیچ مکلفی بر اساس اعمالی که به خاطر شرح وظایف خود انجام میدهد، نمیتواند آزادی را یک مقوله ذاتی دین بداند؛ زیرا آنجا بحث تکلیف در میان است و انسان آزادی گزینش رفتار را ندارد و در دایرهای قرار میگیرد که در آن، ملزم و مکلف است. بنابراین بر حسب مدل فقه گرایانه، آزادی نمیتواند یک مقوله ذاتی دین باشد. اما اگر رویکرد عرفان گرایانه به دین را برگزینیم، قضیه فرق میکند؛ یعنی یک عارف، بیش از هر چیز، در پی یک تجربه دینی است و کسی که به دنبال تجربه دینی است نمیتواند در یک مسیر بسته و محدود حرکت کند. اگر رویکرد، رویکرد عرفانی شد، در آنجا آزادی به عنوان یک مقوله ذاتی دین مطرح است. به تعبیر دیگر، آزادی یک پدیده طبیعی است، نه قانونی. یک انسان عارف از درونْ خود را آزاد میبیند و آزاد میاندیشد و یک نگاه بازتری به دین دارد که از قائل بودن به آزادی برای خویش ناشی میشود.
بنده جمع بین رویکرد فقهگرایانه و عرفانگرایانه را محال منطقی و عقلی نمیدانم؛ ولی در طول تاریخ معمولاً عارفان و فقیهان در کمتر نقطهای به هم میرسند. بنده در ذهن ندارم عارفی در مقام اجتهاد و فتوا باشد و همانند فقیهان فتوا بدهد. شما اگر مقدمه اسفار ملاصدرا را بخوانید، میبینید ملاصدرا گرفتاری خود را از جانب برخی فقها میداند که قدرت هضم فلسفه را ندارند.
ادیان توحیدی در سه سطح ظاهر شدهاند: یک سطح، سطح ظاهری دین است که عامه مردم با آن سروکار دارند. این بخش مناسک است و حلالیات و محرمات و نماز و روزه و... . سطح دوم از ظاهر میگذرد و یک حالت عقلانی به این مسائل میدهد. اما عدهای میخواهند از دو لایه مذکور بگذرند و یک آگاهی تجربی نسبت به حقیقت دین پیدا کنند. معمولاً بخش اول را فقها، بخش دوم را فلاسفه و متکلمان، و بخش سوم را عرفا تشکیل میدهند. یک فقیه هیچگاه متکلمانه و فیلسوفانه نمیاندیشد و آنچه به مکلف توصیه میکند، انجام آن اعمال ظاهری است. اما یک عارف در این مرحله نمیماند؛ چرا که اگر بخواهد عرفان و کشف شهود پیدا کند، باید از این مرحله عبور کند. فقیه یک راه میشناسد، چون آزاد نیست؛ اما عارف چون در انتخاب راه آزاد است، ممکن است صدها راه کشف کند. این است که در اینجا تکثرگرایی هم مطرح میشود. شما اگر بحث آزادی عقیده را مطرح کردید، نمیتوانید یک راه ارائه دهید. اگر عقیده آزاد شد، باید راههای مختلف مطرح شود. بنابراین اگر شما بحث آزادی عقیده را مطرح ساختید، باید ملتزم به لوازم آن هم باشید که یکی از لوازم آن، تکثرگرایی است؛ چون نمیتوان عقیده را به کسی تحمیل کرد و بشر خود باید انتخاب کند. ممکن است هر کس طریقی برگزیند. آیهای که میخواهم در این زمینه مطرح کنم این است که خدا فرمود برای هر امتی راهی و مناسکی قرار دادیم. «لِّکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ» (حج 22: 67). باری تعالی در جای دیگر میفرماید: «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً؛ برای هر کسی شرعهای قرار دادهایم و اگر خدا میخواست شما را امتی واحد قرار میداد» (مائده 5: 48). لذا اگر خداوند میخواست، میتوانست ما را امتی واحده قرار دهد؛ اما چرا اینگونه نکرد. مفهوم این عبارت آن است که اگر ما اختلافی در مناسک داریم، این اختلاف ضرورتی و تکوینی است؛ یعنی ابنای بشر تکوینا و ذاتا با هم اختلاف دارند.
خداوند میفرماید «وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ» (انعام 6: 153). منظور این است که صراطی که من ارائه میدهم صراط وسیعی است؛ یعنی صراطی است که: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِینَ هَادُواْ وَ النَّصَـرَی وَ الصَّـبِـءِینَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاْءَخِرِ وَ عَمِلَ صَــلِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقره 2: 62). قرآن ادیان مختلف را به رسمیت شناخته است. چنین نیست که خداوند بفرماید که تمام راههایی که ادیان مختلف نشان دادهاند، باطل، و دین اسلام ناسخ همه ادیان است. اینکه اسلام ناسخ ادیان گذشته باشد، مورد اختلاف است.
در لسان فقها، بحثی از آزادی، به معنایی که در قاموس سیاسی این روزگار منظور است، مطرح نشده است. هرچند در کتب فقه هر از گاهی، چند کلام معدود درباره حریت، در مقابل بندگی، مطرح شده است، اما در فقه، تعریف آزادی با معنای امروزین آن در علوم اجتماعی و سیاسی تفاوت دارد. باید اشاره کرد که در کتبی از قبیل جهاد و امر به معروف، گاه از آزادی سخن به میان آمده است، اما بحث مدونی در اینباره وجود ندارد. در قرون اخیر نیز که سخن از آزادی سیاسی است، فقها از آن استیحاش داشتهاند و میترسیدند که آزادی سیاسی با تعبدیات دین ناسازگار باشد؛ همانطور که در صدر مشروطیت شاهدیم. اما در سیره مولا علی علیهالسلام بحث از آزادی و ارتباط آن حضرت با مخالفان فکری و سیاسی و کسانیکه در التزام تز سیاسی ایشان نبودند، بهطور کاملاً شفاف مشهود است. حضرت علی علیهالسلام مخالفین خود را به رسمیت میشناخت، به آنها آزادی سیاسی به معنای امروزی میداد، از حقوق اجتماعی هم محرومشان نمیکرد. بنابراین اگر ما تابع سیره ائمه، بهویژه علی علیهالسلام ، باشیم، مخالفین را تا زمانی که مسلحانه برخورد نکرده باشند، آزاد میگذاریم. انسان حق دارد فکر انتقادی خود را اظهار و ابراز کند ولو امام معصوم در مقابلش باشد. هیچوقت علی علیهالسلام نگفت چون من امامم و معصوم، هیچ مخالفی حق اظهارنظر ندارد، بلکه برعکس، فرمود: من هم ممکن است گرفتار خطا شوم و بر شماست که مشورت کنید و مرا راهنمایی کنید تا من گرفتار خطا نشوم. مطلب بعد راجع به پیماننامهها و معاهدههای حضرت رسول است که با مخالفین خود از قبیل یهود داشت. پیامبر از آنجا که تابع وحی بود، در بُعد احکام وحیانی از آیات خداوند تبعیت میکرد و از بهکارگیری قدرت اختیار محروم بود؛ اما در احکام ثانویه و سیاسی براساس عقلانیت و درایت و تدبیر عرف حاکم حرکت میکرد. بههر حال، در سیره عملی حضرت رسول و در ادبیات سیاسی ایشان، هیچ نشانی از تحدید و تحریم مخالفان فکری و سیاسی وجود ندارد. ما حق نداریم هیچ مخالف فکری و سیاسی را تنها به حکم تضارب نظری از حقوق حقه محروم کنیم چه رسد به حبس و تنبیه و زندانی کردن وی. واقعا متحیرم از اینکه نویسندگانی را به جرم اظهار عقیده روانه زندان میکنند. به کدام مجوز شرعی و اصل عقلی این عمل نامطلوب را انجام میدهند. این امر خلاف شرع و اصول عقلی و مبانی وحیانی است.
باریتعالی یک حق طبیعی برای انسان قائل است: «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ» و یا «لاَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ». لکن یک بحث قانونی هم مطرح است؛ یعنی فردی که بر اساس عقیده خود در جامعه ادامه حیات میدهد، هنگامی به عرصه جامعه میآید، یک حق قانونی هم برای او منظور است که میتواند عقیده خود را ابراز کند. برای تعیین مرز بین آزادی قانونی و ابراز عقیده این نکته مطرح است که ما تا زمانی در ابراز عقیده آزادیم که آزادی دیگران را تضییع نکنیم. نکته دیگر موهبتی است که به نام اختیار در انسان وجود دارد. من معتقدم آزادی غیر از اختیار انسان است. به تعبیر دیگر، آزادی یعنی بهکار انداختن اختیار انسان. باید دانست که اختیار انسان تکوینی است و معنای متحول ندارد، اما مبحث آزادی با اختیار افتراق معنا دارد و متحول است. ممکن است یک فرد در زمان حضرت علی علیهالسلام یک طور از اختیارش استفاده کند و امروز یک طور دیگر؛ چرا که بستر استفاده از اختیار و چگونگی بهرهگیری از آن در زمانهای مختلف، متفاوت است.
اشاره
مطالب یادشده هر چند مشتمل بر نکات مثبت و مفیدی است که مورد شک و تردید قرار ندارد، اما در عین حال از وجوه قابل تأمل نیز خالی نیست که به اختصار به برخی از آنها اشاره میشود:
1. در طرح مسئله اینگونه آمده است که «آیا آزادی یک مقوله ذاتی دین است و یا از عرضیات دین، و همچنین آیا به تعبیر امروزیتر، یک مقوله پیشازدینی و فرادینی است و یا پس از دینی».
الف) بهنظر میرسد طرح بحث بدین صورت و با دو تعبیر یادشده خالی از ابهام و اشکال نباشد؛ چرا که گویا پیش از دینیبودن با ذاتی بودن و پسازدینی بودن با عرضی بودن مساوق دانسته شده است. اما آزادی در هر دو صورت ذاتی دین نیست و عرضی آن است؛ چرا که ذاتی شیء هیچگاه از آن جدا نمیشود: «الذاتی لایختلف ولا یتخلف». پس اگر آزادی را پیش از دینی هم فرض کنیم، آن را در مرتبهای قبل از خود دین فرض کردهایم و این یعنی سابق بودن آزادی بر دین. وقتی چنین شد، آزادی نمیتواند ذاتی دین باشد. پسازدینی بودن، آن هم به طریق اولی، چنین است. پس این دو صورت، در واقع، دو مصداق هستند برای آزادی که عرضی دین است؛ نه ذاتی دین.
ب) آقای فاضل میبدی مبنای تشخیص ذاتی بودن آزادی و نیز عرضی بودن آن را نسبت به دین، نوع رویکرد انسان به دین و مدل دینیشناسی او دانسته است؛ به این بیان که با رویکرد مثلاً عرفانی به دین، آزادی، ذاتی دین است و با رویکرد فقهی، عرضی دین است. بدیهی است چنین مبنایی تمام نیست و نمیتواند ملاک تشخیص ذاتی بودن و عرضی بودن این قضیه باشد؛ چرا که براساس مدل عرفانگرایانه نیز این سؤال باقی است که چگونه بر اساس این مدل، آزادی ذاتی دین است. به هر حال ما نیازمند ملاکی هستیم که بهوسیله آن ذاتی بودن آزادی را تثبیت کنیم. اگر این مدل بر این مبنا استوار باشد که شخص، قبل از اینکه دین را بپذیرد و ملتزم به احکام آن شود، آزادی انتخاب دارد، آنگاه آزادی نمیتواند ذاتی دین باشد؛ زیرا در مرتبه قبل از دین لحاظ شده و وجود داشته است، و همچنین است اگر آزادی را مقارن دین یا در مرتبه متأخر از آن فرض کنیم. و اگر مبنا این باشد که آزادی در اصل دین ملحوظ و مأخوذ است، ذاتی دین، یعنی جزیی از دین است؛ یعنی عارف آزادی را در اصل دین میبیند و طبق همین نگرش که از دین و آزادی دینی دارد هر نوع طریقی را که بخواهد اخذ یا طرد کند، چنین مبنایی هم متزلزل است؛ زیرا آزادی بدین معنا و بهطور مطلق با اغراض شارع در تعارض است. با پذیرش این مبنا، انسان حتی در عمل به تکالیف شرعیه آزاد است و این بدیهیالبطلان است؛ سوای آنکه هر شخصی که دین را پذیرفت، خود را نسبت به بایدها و نبایدهای آن ملتزم کرده و آزادانه، اختیارت خود را محدود کرده است. اینجاست که بین رویکرد عرفانگرایانه و فقهگرایانه و یا هر نوع مدل دینشناسی دیگر، فرقی در التزام به بایدها و نبایدهای شرعی نیست. پس وجهی برای این مطلب ایشان که اگر رویکرد به دین عارفانه بود، آزادی ذاتی دین و اگر فقیهانه بود، عرضی دین است، وجود ندارد.
ج) بنا بر پیشادینی یا فرادینی بودن آزادی نیز فرقی بین این دو مدل دینشناسی وجود ندارد؛ چرا که بنا بر هر دو مدل در فرض یاد شده، شخص با یک آزادی پیشادینی، به اختیار و انتخاب دینی خاص و التزام به احکام عملی و نظری آن رسیده است.
2. ایشان در قسمتی از گفتوگو قائل شدهاند که جمع بین عارف و فقیه یا اجتماع عرفان و فقه در یک شخص، هرچند منطقا و عقلاً محال نیست، در طول تاریخ، معمولاً عارفان و فقیهان در کمتر نقطهای به هم میرسند.اما باید گفت که جمع بین اینها نه تنها امر ممکن است، چنانکه خود ایشان هم قائل است، وقوع آن نیز شواهد و مصادیق فراوانی دارد: حضرت امام قدسسرهم عارف و فیلسوف صاحبنظری است که بر مسند فتوای فقهی نشست. علامه طباطبایی در عین تحصیل مدارج عرفانی و حکمی به علوم تعبدی از جمله فقه و تفسیر پرداخت.
3. در بخش دیگر گفته شده که ادیان توحیدی در سه سطح ظاهری و عقلانی (که از مرحله ظاهر میگذرد) و سطحی که فوق دو سطح قبلی است، ظاهر شدهاند. اما با کمی تأمل، عدم تمامیت چنین تقسیمی آشکار میگردد. چرا که تصور دو لایه ظاهری و باطنی (عقلانی) برای آموزهها و گزارههای ادیان توحیدی امری معقول است، اما سطح سومی که ایشان از آن به حالت تجربه دینی تعبیر کردهاند و آن را کار عارف دانستهاند، ربطی به ماهیت ادیان توحیدی و گزارههای آنها ندارد؛ چرا که تجربه دینی امری است مربوط به شخص دیندار که نتیجه نوع استنباط و درک شخصی او از دین است، و در واقع مستند به شخص دیندار است؛ نه اینکه یکی از سطوح و لایههای دین باشد.
4. در ادامه این مطلب آمده است: «لذا فقیه هیچگاه متکلمانه یا فیلسوفانه نمیاندیشد و آنچه برای یک مکلف ارائه میدهد، انجام آن اعمال ظاهری است؛ اما یک عارف در این مرحله نمیماند... فقیه یک راه میشناسد؛ چون آزاد نیست. اما عارف چون در انتخاب راه آزاد است ممکن است صدها راه کشف کند». آنچه قابل تأمل مینماید آن است که رسیدن به عرفان و کشف شهود مستلزم عبور از فقه و احکام عبادی و عملی دین باشد؛ حال آنکه چنین امری خلاف آن رویه و سیرهای است که خود عرفا در مراحل سیر و سلوکشان داشتهاند. عرفا و نیز علمای اخلاق پیوسته بر این نکته تأکید دارند که وصول به تقرب الاهی در گرو توجه به اوامر و نواهی، و عمل به احکام الاهی است. حتی عارفی که به شهود میرسد از طریق توجه به بایدها و نبایدهای شرعیه به این هدف رسیده است. مداومت بر احکام و آموزههای عملی و نظری دین است که راه را برای شهود و کشف قلبی باز میکند. پس عارف برای رسیدن به خدا، نه تنها از مرحله احکام عملیه فرعیه عبور نمیکند، بلکه راه رسیدن به این هدف را مشی در این طریق میداند. مگر نه این است که سالکان الی الله در منازل مختلف سیر الی اللّه، خود را بر مواظبت و مداومت بر واجبات و مستحبات و ترک محارم و مکروهات ملزم میداشتند و در نتیجه به مقامات عالیه دست مییازیدند.
ثانیا، اگر عارف برای رسیدن به خدا طرق دیگری را پی میگیرد، اما اینگونه نیست که طریق عمل به احکام شرعی را کنار بگذارد. همینطور که شخص فقیه نیز همین وضعیت را دارد. ثالثا، بین التزام عملی به احکام فقهیه توسط مکلف (اعم از مجتهد و مقلد) و بین انحصار این طریق برای رسیدن به خدا خلط شده است؛ زیرا اگر مکلف ملتزم به عمل به احکام خاص شرعیه هست و نمیتواند امر خداوند را که واجبالاتیان است، ترک کند و یا شکل دیگری از عبادت را که مطلوب شارع نیست، انجام دهد، اما در این طریق منحصر نیست، بلکه در کنار این رویکرد فقه گرایانه، از طی راههای دیگر برای رسیدن به خدا منع و نهی نشده است. پس نه رویکرد فقه گرایانه، سایر طرق را سد کرده است و نه رویکرد عرفانگرایانه طریق عمل به احکام شرعی را باطل دانسته است.
5. در قسمتی دیگر از سخنان ایشان، التزام به آزادی عقیده مستلزم تکثرگرایی دانسته شده است. اما آنچه قابل تأمل است آن است که اگر مراد از تکثرگراییِ ناشی از آزادی عقیده، وجود عقاید مختلف در عرصه اندیشه است، چنین امری بسی روشن و صحیح است؛ زیرا آزادی عقیده فرع بر وجود عقاید و تکثر آنهاست تا از این رهگذر، شخص بتواند یکی را برگزیند. و اما اگر ایشان در صدد آن است که از این طریق، تصحیح عقاید متکثره نماید، به گونهای که هر عقیدهای از هر شخصی لزوما صحیح بوده و مؤید به عقل و نقل است، بدیهی است چنین امری پذیرفتنی نیست بلکه غیرمعقول است.
6. درباره آیه شریفه «اِن هذا صراطی مستقیما» سخنان ایشان به گونهای است که تکثرگرایی دینی را تأیید میکند و با استناد به آیه شریفه 62 سوره بقره، حقانیت و نیز عدم نسخ ادیان دیگر مانند یهودیت، مسیحیت و... را استظهار کرده است. ایشان در یک جمله کلی گفتهاند که اینکه اسلام ناسخ ادیان گذشته باشد، مورد اختلاف است، بدون اینکه اشارهای به نظرهای اختلافی در مسئله شده باشد.
در خصوص آیه 62 سوره بقره باید گفت که معتقدین به تکثرگرایی دینی میگویند آیه شریفه، تابعیت دین خاصی را شرط سعادت ندانسته است. پس برای رسیدن به کمال، تدین به یکی از ادیان شرط نیست. همه ادیان در رابطه با سعادت، همانند هستند و اگر یک دین آسمانی مورد پذیرش واقع میشود، به خاطر این است که سه عنصر سعادت، یعنی ایمان به خدا، ایمان به قیامت و عمل صالح، در آن لحاظ شده است. در پاسخ باید گفت اولاً، آیه در مقام بیان این مطلب است که صرف عنوان اسلام، یهودیت و نصرانیت، موجب سعادت نمیشود، بلکه باید ایمان حقیقی به خدا و روز قیامت داشت و عمل صالح انجام داد و به لوازم این ایمان عمل نمود. پس آیه ارتباطی با تأیید پلورالیزم دینی ندارد و در بیان حقانیت ادیان در عرض یکدیگر نیست. ثانیا، آیاتی در قرآن هست که یهود و نصارا را به جهت ایمان نیاوردن به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و عمل نکردن به دستورات اسلام مورد سرزنش قرار داده است و حتی عقاید آنها را باطل میشمارد (رجوع شود به آیات 88 تا 91 سوره مریم). ثالثا، ایمان به خدا مستلزم پذیرفتن دستورات اوست و روشن است که همواره باید به آخرین دستور خدا عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است. تسلیم شدن در آیه شریفه «اِن الدّین عنداللّه الاسلام» در هر زمانی شکلی داشته است. در زمان پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله تسلیم فرد آن است که به دین گرانمایهای که به دست حضرت خاتم ظهور یافت، تسلیم شود.
رابعا، با فرض خاتمیت و جهانیبودن نبوت پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مقتضای آیه شریفه «ما کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَـکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا» (احزاب 33: 40) و نیز آیه شریفه «وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَـذَا الْقُرْءَانُ لاِءُنذِرَکُم بِهِی وَمَنم بَلَغَ» (انعام 6: 19)، پیروی از ادیان دیگر از درجه اعتبار ساقط است و مورد قبول خداوند نیست؛ زیرا با حجیت و اعتبار شرایع پیشین، عمومیت و خاتمیت اسلام معنای معقولی نخواهد داشت.