مردم سالاری و معنویت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقای ملکیان، نظام مردمسالار هم الزام معرفتشناختی دارد و هم الزام اخلاقی؛ اما این مقدار کافی نیست و باید برای جبران عیوب آن، معنویت را نیز افزود. مقصود از معنویت هفت ویژگیِ خیرخواهی عام، نظارت درونی نسبت به خود، آزاداندیشی و... است.متن
نامه، ش 24
در جایی دیگر گفته شده است که ما هم الزام معرفتشناختی و هم الزام اخلاقی به نظام سیاسی مردمسالارانه داریم؛ اما آن چیزی که در این جلسه خواهم گفت آن است که نظام مردمسالاری، در عین حال که بهترین نظام سیاسی و حکومتی است که تاکنون عقل و معرفت بشری به آن رسیده است، در عین حال بیاشکال هم نیست.
تمام صاحبنظران، هم کسانی که در فلسفه سیاست یا فلسفه سیاسی کار میکنند و هم کسانی که در فلسفه حقوق کار میکنند و هم کسانی که با روانشناسی اجتماعی سروکار دارند، میدانند که نظام مردمسالاری دارای یک سلسله کمبودها و نارساییهاست. ادعای بنده این است که این کمبودها و نارساییها را میشود با معنویت مردمی که نظام مردمسالاری را میپذیرند، جبران کرد. اما میتوان نحوه تفکر دومی هم به مسئله مردمسالاری و معنویت داشت و آن این است که نظام مردمسالاری، اگر شرط لازم بهروزی و سعادت مردم جامعه باشد، مسلما شرط کافی نیست. نگرش سوم آن است که ما برای بهروزی فقط نیاز به نهادهای دموکراتیک نداریم، بلکه نیاز به «نهان»های دموکراتیک هم داریم؛ یعنی باید از درون، ضمیر ما دموکراتیک بشود. نه فقط باید نهادهای بیرونی و Objective جامعه دموکراتیک بشوند، بلکه «نهان»های ما، درون ما، ضمایر ما و انفس ما هم باید یک سلسله انفس دموکراتیک و مردمسالارانه باشد. این موارد را من تا جایی که فرصت دارم، خدمت سروران خواهم شمرد:
اولین نکتهای که بهنظر میآید در نظام مردمسالارانه کاملاً به آن نیازمندیم، این است که انسانهایی که در یک نظام مردمسالارانه زندگی میکنند نباید گمان کنند که خیرخواهیشان را نسبت به اعضای جامعه و سایر شهروندان از راهی چون رأی دادن انجام دادهاند. من علاوه بر اینکه باید رأی بدهم، باید در عین حال همیشه نسبت به حال و روز مردم جامعه خود حساسیت داشته باشم. این تلقی که من کار خود را انجام دادهام و نمایندگان من در ردههای قانونگذاری و اجرایی، از این پس، مسئولیت دارند، عیبی است که در نظامهای دموکراتیک و غربی کنونی هم کموبیش مشهود است. بیتفاوت نبودن در همه شئون، نه فقط در مسئلهای خاص، وظیفه انسان معنوی است؛ نوعی خیرخواهی، که البته نوعی شفقت عام میطلبد. گستردن دایره محبت و گستردن محدوده کسانی که متعلق و مشمول محبت من میشوند، وظیفه هر انسان اخلاقی و معنوی است.
نکته دومی که بهنظر میآید باید در درون خودمان بپروریم، این است که کودکمنشی و طفلوارگی را باید در درون خودمان آهستهآهسته تضعیف کنیم. منظور از کودکمنشی و طفل وارگی اندیشیدن به مصالح فوری و نیندیشیدن به مصالح درازمدت است. مردم و نمایندگانشان، باید بین بدها و بدترها، خوبها و خوبترها، منافع کوتاهمدتتر و منافع درازمدتتر نسبتسنجی مدام داشته باشند. کسانیکه این ورزه اخلاقی و درونی را ندارند، هم خودشان این اشتباه را مرتکب میشوند و هم از نمایندگان و وکلای خودشان ارتکاب این اشتباه را میخواهند که همیشه فاصلههای نزدیک را نگاه کنید و به سرنوشت درازمدت ما کمتوجه شوید.
نکته سومی که باید در درون خود ورزیده کنیم، آزاداندیشی است. در یک نظام دموکراتیک هم ممکن است مغزشویی و باورآفرینی، با روشهای کاملاً دموکراتیک، پدید آید. میتوانند انسانها را دارای باورهایی کنند که باورهایی خطا، جاهلانه، خرافی یا ناشی از جهل است. میتوانند از طریق وسایل ارتباط جمعی، آنهم با شیوههایی کاملاً دموکراتیک، در ما باور بیافرینند. آزاداندیشی جلوی همه این مغزشوییها و باورآفرینیهای خطا را میگیرد؛ علاوه بر این، از تعهد پیداکردن نسبت به کسانی که نباید به آنها تعهد پیدا کنیم، پرهیزمان میدهد. در یک نظام دموکراتیک، اگرچه رأی اکثریت مبنای تصمیمگیری است، اما این نکته از آن برنمیآید که رأی اکثریت حق است. ما نباید همرنگی با جماعت و موافقت با افکار عمومی را یک ارزش مثبت تلقی کنیم. کسانیکه این آزاداندیشی را در خود ندارند، نوعی وادادگی نسبت به افکار عمومی پیدا میکنند و همرنگی با جماعت را فضیلت میدانند. آزاداندیشی یعنی «فقط» بر اساس فهم و تشخیص خود عملکردن، رد و قبول کردن، پذیرفتن و وازدن.
نباید فکر کنیم که اگر در یک جامعه دموکراتیک زندگی میکنیم، خودمان از اینکه یک روند حقیقتطلبانه را درون خود طی کنیم، معافیم. معنای طی کردن روند حقیقتطلبانه در درون این است که با شیفتگی نسبت به آرای خود و با تعصب و جزم و جمود بستیزیم. همه ما در درون خودمان کمابیش هم متعصبیم، هم اهل جزم و جمودیم و هم خودشیفتهایم.
مورد بعدی چیزی است که من از آن به عدم خشونت تعبیر میکنم. همانطور که گاندی میگفت، کافی نیست که فقط در بیرون خشونت نورزیم، ما باید اساسا برای خشونت قبح اخلاقی قائل باشیم. وقتی فردی برای خشونت قبح اخلاقی قائل است به دو چیز ملتزم شده است: یکی اینکه ملتزم شده که اگر بخواهد کسی را به باوری بکشاند فقط از استدلال و گفتوگو استفاده کند. اگر در جایی گفتوگو و استدلال تعطیل شد، فقط برای دو چیز، خشونت و فریبکاری، جا باقی میماند. پس کافی نیست که یک نهاد دموکراتیک درست کنیم؛ باید در درون خودمان هم اهل استدلال و گفتوگو باشیم و استدلال و گفتوگوی درونی بسیار مهمتر از این است که در بیرون رفتار دموکراتیک از خود نشان دهیم. غالبا ما در گفتوگوها به سخنان طرف مقابل به حسب ظاهر گوش میکنیم. وقتی شما دارید با صدای بلند سخن میگویید و من به ظاهر سکوت کردهام، در درون خود جواب حرفهای شما را فراهم میکنم. گفتوگو وقتی است که یکی از طرفها، به معنای واقعی کلمه، سخن بگوید و دیگری، به معنای واقعی کلمه، ساکت باشد.
نکته بعدی که بهنظر میآید خیلی مهم است، این است که وظایف خودمان را به بهترین نحو انجام دهیم. اکثریت قریب به اتفاق مشکلات جامعه ما ناشی از این است که افراد، به جای اهتمام داشتن بر انجام درست آنچه متعهد شدهاند، ذهنشان معطوف به آن است که دیگران کارشان را خوب انجام میدهند یا نه. همین نکته ما را به نکته بعدی هم میرساند و آن اینکه یک جامعه دموکراتیک باید جامعهای باشد که افراد، خودشان نسبت به خودشان، نظارت درونی داشته باشند. ما در داوریهایمان نسبت به خودمان خیلی مدارا میکنیم و سهل میگیریم و تمام سختگیریهایمان را نسبت به دیگران معطوف کردهایم. اما درست عکس این را باید انجام بدهیم: نسبت به خودمان با کمال سختگیری رفتار کنیم و اصلاً خطایی را بر خودمان نبخشیم؛ ولی نسبت به دیگران چنین وضعیتی را نداشته باشیم. چنین چیزی حتی از نظارت درونی فراتر است. نظارت بر درون باید به مراتب از نظارت بیرونیمان سختگیرانهتر باشد؛ بر خود بیرحمی کنم اما نسبت به شما کاملاً سهیلگیری و مدارا داشته باشم.
ویژگی دیگری که باید تقویت شود، این است که باید بپذیریم جامعههایی که در آنها کار صرفا وسیلهای برای کسب درآمد است، هر چقدر هم دموکراتیک باشند، رشد نمیکنند. اگر جامعهای دارای بیشترین منابع طبیعی هم باشد و بهترین مشاوران اقتصادی و صاحبنظران اقتصادی را در اختیار داشته باشد، اما مردم برای کار ارزش قائل نباشند و بهکار فقط به چشم وسیلهای برای کسب درآمد نگاه کنند، این جامعه موفق نمیشود. جامعهای که تعلیمات جلالالدین رومی در آن راسخ شد ــ که میگوید اگر کسی پولی از من بگیرد و به من کار بدهد، من قبول میکنم؛ چون خود کار برای من ارزش است نه اینکه فقط وسیلهای باشد برای کسب درآمد ــ موفق است. جوهره یک انسان بهکار است؛ اعم از اینکه کار جسمانی باشد یا کار ذهنی و روانی.
اشاره
در غیاب معصوم و نبود پیامبران، نظام مردمسالار بهترین نظامی است که معرفت بشری به آن دست پیدا کرده است؛ گو اینکه بر اساس آنچه تاریخ نشان میدهد، در حضور معصوم نیز گرایش به رفتار مردمسالار مشهود است. کمبودها و ضعفهای نظام مردمسالار نیز، چنانکه جناب آقای ملکیان اشاره کردند، بر همه صاحبنظران سیاسی، اجتماعی، حقوقی و روانشناسان اجتماعی مکشوف است. آقای ملکیان برای جبران این کمبودها و ضعفها معنویت را پیشنهاد میکنند و معتقدند اگر مردم اهل معنویت باشند آن اشکالات و نواقص کم یا برطرف میشود و اگر اهل معنویت نباشند، این عیبها و اشکالات وجود خواهند داشت. مراد و مقصود از معنویت نیز هفت ویژگی است که عبارتاند از:
1. خیرخواهی عام و گستردن دایره محبت؛
2. نفی کودکمنشی و اندیشیدن به مصالح دراز مدت؛
3. آزاداندیشی و پرهیز از خودمحوری و جلوگیری از مغزشویی و باورسازی؛
4. عدم خشونت، و پایبندی به استدلال؛
5 . تعهد به انجام وظیفه به بهترین وجه؛
6. نظارت درونی بر خود و سختگیری شدید نسبت به خود و سهلگیری با دیگران؛
7. ارزش دادن به کار.
اموری که زیر عنوان «معنویت» نام برده شدند، اغلب برگرفته از تعالیم ادیان الاهی، بهویژه اسلام، هستند. به یک بیان میتوان گفت مقصود از معنویت، اخلاقیات دینی است. اما جناب ملکیان از آن به لفظ عامتری یاد کردند که از پارهای برداشتها و پارهای جنبههای ادیان، همچون شریعت، پرهیز کرده باشند. اما به نظر میرسد با نفی برخی جنبههای ادیان، مشکلات دیگری پدید میآید که با عنوان «معنویت» نمیتوان چارهساز آن مشکلات بود. بنابراین شاید درستتر این باشد که از تعبیر «دین» استفاده کنیم. دلایل ترجیح این عنوان را در ذیل ویژگیها و ابعادی از دین که برای رفع نواقص و معایب مردمسالاری لازم است، ذکر میکنیم:
1. ایمان به خدا و روز جزا اولین شرط توفیق مردمسالاری است. بدون این شرط، نمیتوان معایب ناشی از دنیاطلبی، خودپرستی، فریبکاری و... را که در نظام غیرایمانی پدید میآیند، بر طرف کرد. ایمان به حضور خداوند در همه هستی و نیز در نهان آدمی، ایمان به بینایی و شنوایی خدا، ایمان به ربوبیت الاهی و اینکه او هر لحظه در کار خلقت است و میتواند در فرآیند امور تغییر ایجاد کند، و نیز ایمان به روز جزا و اینکه ذرهای از اعمال نیک و بد ما بیپاسخ نمیماند، همه و همه نقش کنترلکنندگی و هدایتگری دارند و مردم را در مسیری میآورند که خیر و نیکی را افزایش میدهد و بدی و دروغ و فریب را از میان میبرند. پایبندی به حقیقت بر پایه ایمان دینی تحقق میپذیرد. دستکم در عموم انسانها اینچنین است. طرح جناب ملکیان برای عموم انسانها قدرت اجرایی ندارد، بلکه تنها میتواند خواص مردم را شامل شود. بدون ایمان دینی، آنچنان معنویتی اصلاً قابلتحقق نیست یا در اکثر مردم قابلتحقق نیست.
2. وجدان ایمانی، دومین عاملی است که رافع نقصهای مردمسالاری است. این عامل، ناشی از همان عامل اول است. هنگامی که مردم به حضور خداوند در نهان وجود خویش ایمان داشته باشند و بدانند که او از رگ گردن به آنها نزدیکتر است، میان قلب انسان و خودش حائل است و حتی مکنونات قلبی انسان را بهتر از خود وی میداند، در این صورت، یک پلیس درونی بسیار قوی در آنها ایجاد میشود که بدون لحظهای غفلت و فتور همه چیز را زیر نظر دارد. دراین حالت، آن نظارت درونی که آقای ملکیان فرمودند تحققپذیر میشود. بدون اعتقاد به وجود خداوند، اکثر انسانها دارای چنین نظارت درونیای نمیشوند. همچنین بدون ایمان به خداوند و روز جزا، سختگیری بر خود تحقق نمیپذیرد. بر پایه ایمان به خداست که انسانها متوجه میشوند که باید قبل از آنکه ناقد بصیری چون خدا به حسابشان رسیدگی کند، خودشان به محاسبه نفس بنشینند و بر خود سخت گیرند تا فریب نفس اماره را نخورند.
3. ترجیح مصالح درازمدت نیز بر پایه ایمان دینی بهتر تحقق میپذیرد. وعدههای خداوند به بهشت و پاداشهایی که برای مؤمنان فراهم ساخته است، انگیزه قوی در مؤمنان ایجاد میکنند که به چنان عاقبتی بیندیشند و برای متاع فانی دنیا، مصالح جاودان آخرت را قربانی نکنند و بدانند آنچه در زندگی چندروزه دنیا برای خود ذخیره سازند، منافع جاودان آخرت را در معرض خطر میافکند، مگر آنکه در مسیر درست تحصیل شده باشد و در مسیر درست نیز به کار افتاده باشد. اگر ایمان دینی نباشد، شکلی از کودکمنشی همواره بر انسانهای عادی حاکم خواهد بود و تنها در چارچوب حیات گذرای دنیا اندیشه خواهند کرد و برای پس از مرگ زاد و توشهای بر نخواهند چید.
4. محبت عام هنگامی تحقق مییابد که نوعی علاقه و رابطه میان ما و دیگران وجود داشته باشد. بهترین رابطه مفروض، رابطه اشتراک در مخلوقیت است. خلق خدا، ازآنرو که خلق خدا هستند، محبوب خدایند و چون محبوب خدایند، محبوب ما نیز هستند. در ادبیات دینی به ما میآموزند که آنچه را خدا دوست دارد، دوست بدارید و آنچه را خدا نمیپسندد، نپسندید. خدا همه انسانها، حتی گناهکاران، را دوست دارد و میخواهد که آنها نیز نجات یابند. مؤمنان نیز باید همین خصلت را داشته باشند. دایره محبت مؤمن به دیگر انسانها محدود نمیشود، بلکه به همه جانداران و بالاتر از آن به کل هستی که مخلوق خداست تسری مییابد. بنابراین مؤمن، طبیعت را نیز دوست میدارد و از آن پاسداری میکند. معضل بزرگ این قرن، یعنی تخریب محیط زیست، توسط انسانهای سودجوی بیاعتقاد ایجاد شده است. مؤمن، به محیط زیست به مثابه زیستگاهی مینگرد که صاحبخانه آن را فراهم کرده و او چند روزی میهمان آن است و به امانت در دست اوست و باید از آن پاسداری کند تا به دست دیگران برسد. تخریب میهمانخانه بدترین کاری است که یک میهمان ممکن است انجام دهد.
5 . مسئولیتپذیری اجتماعی چرا و چگونه ایجاد میشود؟ اگر ایمان دینی نباشد، چرا یک فردی عادی باید خود را نسبت به حال و روز دیگران مسئول بداند؟ در سایه تعالیم دینی و نیز محبت عام الاهی است که انسان مؤمن نسبت به همنوعان خود احساس مسئولیت میکند و نیز نسبت به وضع اجتماع و اوضاع و احوال سیاسی ـ اجتماعی احساس تکلیف میکند و معتقد است که وظیفهای دینی دارد تا در ساختن جامعهای سالم و مرفه و آباد و با اخلاق تلاش کند. ازاینروست که تکلیف امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه عام و همگانی و بسیار مورد تأکید است که تنها به نوعی امر و نهی زبانی محدود نمیشود، بلکه وظیفهای است برای بهسازی رفتار افراد جامعه از هر طریق ممکن؛ حتی از طریق نهادسازی و ساختاردهی به رفتارها یا از طریق وضع قوانین. بنابراین وظیفه مهم و پرمسئولیت امر به معروف و نهی از منکر، مسئولیتپذیری اجتماعی را محدود به دادن رأی به هنگام انتخابات نمیکند، بلکه مؤمن را وا میدارد در همه حال به فکر اصلاح امور همنوعان خود باشد.
6. عمل صالح، رکن دیگری است که برای حیات یک جامعه و بنا نهادن یک تمدن ضروری است. نگرش دینی به حیات دنیا داشتن و کار و سازندگی را به عنوان عمل صالح دینی دیدن، قدرتی در فرد مؤمن پدید میآورد و انگیزهای در او ایجاد میکند که با هیچ عامل دیگری قابل مقایسه نیست؛ نه با کسب درآمد قابل قیاس است نه با اینکه بگوییم کار فینفسه دارای ارزش است. تفکر «کار برای کار»، مانند تفکر «هنر برای هنر»، تفکری شکستخورده و کمارزش است. کار زمانی ارزش دارد که برای هدف بزرگتری انجام گیرد. البته ارزش فینفسه کار، از ارزش کسب درآمد بالاتر است؛ اما ارزشهای والاتری نیز وجود دارند که میتوان کار را برای آنها انجام داد؛ برای مثال، کار برای تقویت تواناییهای انسان، کار برای بروز جوهره انسان، کار برای خدمت به خلق و بالاتر از آن، کار برای خدا.
بنابراین بر اساس ایمان دینی ارزشهای بسیار بالاتری برای کار یافت میشود که اگر ایمان نباشد دستنیافتنی میشوند. بهویژه باید دو ارزش کار برای خلق خدا و کار برای خدا را نام برد که در غیاب ایمان دینی یا یافت نمیشوند یا چندان جدی گرفته نمیشوند.
7. عدالتطلبی و ظلمستیزی آموزه دیگر تعالیم دینی است که در راستای همان مسئولیت اجتماعی وظیفه امر به معروف و نهی از منکر ارزیابی میشود.
8 . نهایتا باید از آزاداندیشی اصلاحشده یاد کرد. آزاداندیشی به معنای آزادی از تقلید غیر و تحمیل اندیشه دیگران بر انسان و تفکر مستقل در ادبیات دینی کاملاً مورد تأکید است. در آموزههای قرآن و سنت بر تفکر و تعقل و علمآموزی تأکید بسیار رفته است. همچنین تقلید از گذشتگان و بستن اندیشه بر روی فکر تازه مورد تقبیح قرار گرفته است. اما این آزادی اندیشه، مطلق نیست. در پیشگاه عقل مطلق، به حکم خود عقل، باید تعبد و تسلیم داشت. پذیرش سخنِ آنکه بهتر میداند و در نتیجه، التزام به گفتهها و بایدها و نبایدهای او (شریعت) لازمه دوری از خودمحوری و تعصب کور است. همچنین پیروی از دلیل و پرهیز از خشونت در مقام جستوجوی حقیقت از آموزههای دین است.
موارد ذکر شده اموری نیستند که از نگاه تیزبین جناب ملکیان مخفی مانده باشند، اما احتمال این هست که ایشان با نوعی مصلحتاندیشی، به جای بهکار بردن واژه «دین»، عنوان کلیتر «معنویت» را برگزیده باشند که البته این دگرگونی در مفهوم منجر به آموزههایی میشود که بهکار عموم مردم نمیآید و ویژه نوادری از خواص جامعه است. نظریهپردازی درباره جامعه و چگونگی اداره آن باید به گونهای باشد که بر فرضهای بسیار بعید و شرایط بسیار نادر استوار نباشد. فراگیر شدن معنویتی که آقای ملکیان بیان میکنند، از آن فرضهای نادری است که احتمال تحقق آن از یک در میلیون هم کمتر است و با چنین احتمال ضعیفی نمیتوان نظریهای در باب اداره اجتماع داد. بنابراین چارهای نمیماند که به مفهوم همهفهم و عام و فراگیر «دین» بازگردیم. نظریه مکمل مردمسالاری را دین مشخص و قابل لمس و قابل فهم برای همه انسانها، قرار دهیم. البته، اذعان باید کرد که هر دینی قابلیت مکمل شدن برای مردمسالاری را ندارد. قابلیتهایی که اسلام، با نظر به شریعت مفصل، منابع معتبر و اجتهاد زنده آن، برای اداره اجتماع دارد، در دینی مانند مسیحیت وجود ندارد.
در جایی دیگر گفته شده است که ما هم الزام معرفتشناختی و هم الزام اخلاقی به نظام سیاسی مردمسالارانه داریم؛ اما آن چیزی که در این جلسه خواهم گفت آن است که نظام مردمسالاری، در عین حال که بهترین نظام سیاسی و حکومتی است که تاکنون عقل و معرفت بشری به آن رسیده است، در عین حال بیاشکال هم نیست.
تمام صاحبنظران، هم کسانی که در فلسفه سیاست یا فلسفه سیاسی کار میکنند و هم کسانی که در فلسفه حقوق کار میکنند و هم کسانی که با روانشناسی اجتماعی سروکار دارند، میدانند که نظام مردمسالاری دارای یک سلسله کمبودها و نارساییهاست. ادعای بنده این است که این کمبودها و نارساییها را میشود با معنویت مردمی که نظام مردمسالاری را میپذیرند، جبران کرد. اما میتوان نحوه تفکر دومی هم به مسئله مردمسالاری و معنویت داشت و آن این است که نظام مردمسالاری، اگر شرط لازم بهروزی و سعادت مردم جامعه باشد، مسلما شرط کافی نیست. نگرش سوم آن است که ما برای بهروزی فقط نیاز به نهادهای دموکراتیک نداریم، بلکه نیاز به «نهان»های دموکراتیک هم داریم؛ یعنی باید از درون، ضمیر ما دموکراتیک بشود. نه فقط باید نهادهای بیرونی و Objective جامعه دموکراتیک بشوند، بلکه «نهان»های ما، درون ما، ضمایر ما و انفس ما هم باید یک سلسله انفس دموکراتیک و مردمسالارانه باشد. این موارد را من تا جایی که فرصت دارم، خدمت سروران خواهم شمرد:
اولین نکتهای که بهنظر میآید در نظام مردمسالارانه کاملاً به آن نیازمندیم، این است که انسانهایی که در یک نظام مردمسالارانه زندگی میکنند نباید گمان کنند که خیرخواهیشان را نسبت به اعضای جامعه و سایر شهروندان از راهی چون رأی دادن انجام دادهاند. من علاوه بر اینکه باید رأی بدهم، باید در عین حال همیشه نسبت به حال و روز مردم جامعه خود حساسیت داشته باشم. این تلقی که من کار خود را انجام دادهام و نمایندگان من در ردههای قانونگذاری و اجرایی، از این پس، مسئولیت دارند، عیبی است که در نظامهای دموکراتیک و غربی کنونی هم کموبیش مشهود است. بیتفاوت نبودن در همه شئون، نه فقط در مسئلهای خاص، وظیفه انسان معنوی است؛ نوعی خیرخواهی، که البته نوعی شفقت عام میطلبد. گستردن دایره محبت و گستردن محدوده کسانی که متعلق و مشمول محبت من میشوند، وظیفه هر انسان اخلاقی و معنوی است.
نکته دومی که بهنظر میآید باید در درون خودمان بپروریم، این است که کودکمنشی و طفلوارگی را باید در درون خودمان آهستهآهسته تضعیف کنیم. منظور از کودکمنشی و طفل وارگی اندیشیدن به مصالح فوری و نیندیشیدن به مصالح درازمدت است. مردم و نمایندگانشان، باید بین بدها و بدترها، خوبها و خوبترها، منافع کوتاهمدتتر و منافع درازمدتتر نسبتسنجی مدام داشته باشند. کسانیکه این ورزه اخلاقی و درونی را ندارند، هم خودشان این اشتباه را مرتکب میشوند و هم از نمایندگان و وکلای خودشان ارتکاب این اشتباه را میخواهند که همیشه فاصلههای نزدیک را نگاه کنید و به سرنوشت درازمدت ما کمتوجه شوید.
نکته سومی که باید در درون خود ورزیده کنیم، آزاداندیشی است. در یک نظام دموکراتیک هم ممکن است مغزشویی و باورآفرینی، با روشهای کاملاً دموکراتیک، پدید آید. میتوانند انسانها را دارای باورهایی کنند که باورهایی خطا، جاهلانه، خرافی یا ناشی از جهل است. میتوانند از طریق وسایل ارتباط جمعی، آنهم با شیوههایی کاملاً دموکراتیک، در ما باور بیافرینند. آزاداندیشی جلوی همه این مغزشوییها و باورآفرینیهای خطا را میگیرد؛ علاوه بر این، از تعهد پیداکردن نسبت به کسانی که نباید به آنها تعهد پیدا کنیم، پرهیزمان میدهد. در یک نظام دموکراتیک، اگرچه رأی اکثریت مبنای تصمیمگیری است، اما این نکته از آن برنمیآید که رأی اکثریت حق است. ما نباید همرنگی با جماعت و موافقت با افکار عمومی را یک ارزش مثبت تلقی کنیم. کسانیکه این آزاداندیشی را در خود ندارند، نوعی وادادگی نسبت به افکار عمومی پیدا میکنند و همرنگی با جماعت را فضیلت میدانند. آزاداندیشی یعنی «فقط» بر اساس فهم و تشخیص خود عملکردن، رد و قبول کردن، پذیرفتن و وازدن.
نباید فکر کنیم که اگر در یک جامعه دموکراتیک زندگی میکنیم، خودمان از اینکه یک روند حقیقتطلبانه را درون خود طی کنیم، معافیم. معنای طی کردن روند حقیقتطلبانه در درون این است که با شیفتگی نسبت به آرای خود و با تعصب و جزم و جمود بستیزیم. همه ما در درون خودمان کمابیش هم متعصبیم، هم اهل جزم و جمودیم و هم خودشیفتهایم.
مورد بعدی چیزی است که من از آن به عدم خشونت تعبیر میکنم. همانطور که گاندی میگفت، کافی نیست که فقط در بیرون خشونت نورزیم، ما باید اساسا برای خشونت قبح اخلاقی قائل باشیم. وقتی فردی برای خشونت قبح اخلاقی قائل است به دو چیز ملتزم شده است: یکی اینکه ملتزم شده که اگر بخواهد کسی را به باوری بکشاند فقط از استدلال و گفتوگو استفاده کند. اگر در جایی گفتوگو و استدلال تعطیل شد، فقط برای دو چیز، خشونت و فریبکاری، جا باقی میماند. پس کافی نیست که یک نهاد دموکراتیک درست کنیم؛ باید در درون خودمان هم اهل استدلال و گفتوگو باشیم و استدلال و گفتوگوی درونی بسیار مهمتر از این است که در بیرون رفتار دموکراتیک از خود نشان دهیم. غالبا ما در گفتوگوها به سخنان طرف مقابل به حسب ظاهر گوش میکنیم. وقتی شما دارید با صدای بلند سخن میگویید و من به ظاهر سکوت کردهام، در درون خود جواب حرفهای شما را فراهم میکنم. گفتوگو وقتی است که یکی از طرفها، به معنای واقعی کلمه، سخن بگوید و دیگری، به معنای واقعی کلمه، ساکت باشد.
نکته بعدی که بهنظر میآید خیلی مهم است، این است که وظایف خودمان را به بهترین نحو انجام دهیم. اکثریت قریب به اتفاق مشکلات جامعه ما ناشی از این است که افراد، به جای اهتمام داشتن بر انجام درست آنچه متعهد شدهاند، ذهنشان معطوف به آن است که دیگران کارشان را خوب انجام میدهند یا نه. همین نکته ما را به نکته بعدی هم میرساند و آن اینکه یک جامعه دموکراتیک باید جامعهای باشد که افراد، خودشان نسبت به خودشان، نظارت درونی داشته باشند. ما در داوریهایمان نسبت به خودمان خیلی مدارا میکنیم و سهل میگیریم و تمام سختگیریهایمان را نسبت به دیگران معطوف کردهایم. اما درست عکس این را باید انجام بدهیم: نسبت به خودمان با کمال سختگیری رفتار کنیم و اصلاً خطایی را بر خودمان نبخشیم؛ ولی نسبت به دیگران چنین وضعیتی را نداشته باشیم. چنین چیزی حتی از نظارت درونی فراتر است. نظارت بر درون باید به مراتب از نظارت بیرونیمان سختگیرانهتر باشد؛ بر خود بیرحمی کنم اما نسبت به شما کاملاً سهیلگیری و مدارا داشته باشم.
ویژگی دیگری که باید تقویت شود، این است که باید بپذیریم جامعههایی که در آنها کار صرفا وسیلهای برای کسب درآمد است، هر چقدر هم دموکراتیک باشند، رشد نمیکنند. اگر جامعهای دارای بیشترین منابع طبیعی هم باشد و بهترین مشاوران اقتصادی و صاحبنظران اقتصادی را در اختیار داشته باشد، اما مردم برای کار ارزش قائل نباشند و بهکار فقط به چشم وسیلهای برای کسب درآمد نگاه کنند، این جامعه موفق نمیشود. جامعهای که تعلیمات جلالالدین رومی در آن راسخ شد ــ که میگوید اگر کسی پولی از من بگیرد و به من کار بدهد، من قبول میکنم؛ چون خود کار برای من ارزش است نه اینکه فقط وسیلهای باشد برای کسب درآمد ــ موفق است. جوهره یک انسان بهکار است؛ اعم از اینکه کار جسمانی باشد یا کار ذهنی و روانی.
اشاره
در غیاب معصوم و نبود پیامبران، نظام مردمسالار بهترین نظامی است که معرفت بشری به آن دست پیدا کرده است؛ گو اینکه بر اساس آنچه تاریخ نشان میدهد، در حضور معصوم نیز گرایش به رفتار مردمسالار مشهود است. کمبودها و ضعفهای نظام مردمسالار نیز، چنانکه جناب آقای ملکیان اشاره کردند، بر همه صاحبنظران سیاسی، اجتماعی، حقوقی و روانشناسان اجتماعی مکشوف است. آقای ملکیان برای جبران این کمبودها و ضعفها معنویت را پیشنهاد میکنند و معتقدند اگر مردم اهل معنویت باشند آن اشکالات و نواقص کم یا برطرف میشود و اگر اهل معنویت نباشند، این عیبها و اشکالات وجود خواهند داشت. مراد و مقصود از معنویت نیز هفت ویژگی است که عبارتاند از:
1. خیرخواهی عام و گستردن دایره محبت؛
2. نفی کودکمنشی و اندیشیدن به مصالح دراز مدت؛
3. آزاداندیشی و پرهیز از خودمحوری و جلوگیری از مغزشویی و باورسازی؛
4. عدم خشونت، و پایبندی به استدلال؛
5 . تعهد به انجام وظیفه به بهترین وجه؛
6. نظارت درونی بر خود و سختگیری شدید نسبت به خود و سهلگیری با دیگران؛
7. ارزش دادن به کار.
اموری که زیر عنوان «معنویت» نام برده شدند، اغلب برگرفته از تعالیم ادیان الاهی، بهویژه اسلام، هستند. به یک بیان میتوان گفت مقصود از معنویت، اخلاقیات دینی است. اما جناب ملکیان از آن به لفظ عامتری یاد کردند که از پارهای برداشتها و پارهای جنبههای ادیان، همچون شریعت، پرهیز کرده باشند. اما به نظر میرسد با نفی برخی جنبههای ادیان، مشکلات دیگری پدید میآید که با عنوان «معنویت» نمیتوان چارهساز آن مشکلات بود. بنابراین شاید درستتر این باشد که از تعبیر «دین» استفاده کنیم. دلایل ترجیح این عنوان را در ذیل ویژگیها و ابعادی از دین که برای رفع نواقص و معایب مردمسالاری لازم است، ذکر میکنیم:
1. ایمان به خدا و روز جزا اولین شرط توفیق مردمسالاری است. بدون این شرط، نمیتوان معایب ناشی از دنیاطلبی، خودپرستی، فریبکاری و... را که در نظام غیرایمانی پدید میآیند، بر طرف کرد. ایمان به حضور خداوند در همه هستی و نیز در نهان آدمی، ایمان به بینایی و شنوایی خدا، ایمان به ربوبیت الاهی و اینکه او هر لحظه در کار خلقت است و میتواند در فرآیند امور تغییر ایجاد کند، و نیز ایمان به روز جزا و اینکه ذرهای از اعمال نیک و بد ما بیپاسخ نمیماند، همه و همه نقش کنترلکنندگی و هدایتگری دارند و مردم را در مسیری میآورند که خیر و نیکی را افزایش میدهد و بدی و دروغ و فریب را از میان میبرند. پایبندی به حقیقت بر پایه ایمان دینی تحقق میپذیرد. دستکم در عموم انسانها اینچنین است. طرح جناب ملکیان برای عموم انسانها قدرت اجرایی ندارد، بلکه تنها میتواند خواص مردم را شامل شود. بدون ایمان دینی، آنچنان معنویتی اصلاً قابلتحقق نیست یا در اکثر مردم قابلتحقق نیست.
2. وجدان ایمانی، دومین عاملی است که رافع نقصهای مردمسالاری است. این عامل، ناشی از همان عامل اول است. هنگامی که مردم به حضور خداوند در نهان وجود خویش ایمان داشته باشند و بدانند که او از رگ گردن به آنها نزدیکتر است، میان قلب انسان و خودش حائل است و حتی مکنونات قلبی انسان را بهتر از خود وی میداند، در این صورت، یک پلیس درونی بسیار قوی در آنها ایجاد میشود که بدون لحظهای غفلت و فتور همه چیز را زیر نظر دارد. دراین حالت، آن نظارت درونی که آقای ملکیان فرمودند تحققپذیر میشود. بدون اعتقاد به وجود خداوند، اکثر انسانها دارای چنین نظارت درونیای نمیشوند. همچنین بدون ایمان به خداوند و روز جزا، سختگیری بر خود تحقق نمیپذیرد. بر پایه ایمان به خداست که انسانها متوجه میشوند که باید قبل از آنکه ناقد بصیری چون خدا به حسابشان رسیدگی کند، خودشان به محاسبه نفس بنشینند و بر خود سخت گیرند تا فریب نفس اماره را نخورند.
3. ترجیح مصالح درازمدت نیز بر پایه ایمان دینی بهتر تحقق میپذیرد. وعدههای خداوند به بهشت و پاداشهایی که برای مؤمنان فراهم ساخته است، انگیزه قوی در مؤمنان ایجاد میکنند که به چنان عاقبتی بیندیشند و برای متاع فانی دنیا، مصالح جاودان آخرت را قربانی نکنند و بدانند آنچه در زندگی چندروزه دنیا برای خود ذخیره سازند، منافع جاودان آخرت را در معرض خطر میافکند، مگر آنکه در مسیر درست تحصیل شده باشد و در مسیر درست نیز به کار افتاده باشد. اگر ایمان دینی نباشد، شکلی از کودکمنشی همواره بر انسانهای عادی حاکم خواهد بود و تنها در چارچوب حیات گذرای دنیا اندیشه خواهند کرد و برای پس از مرگ زاد و توشهای بر نخواهند چید.
4. محبت عام هنگامی تحقق مییابد که نوعی علاقه و رابطه میان ما و دیگران وجود داشته باشد. بهترین رابطه مفروض، رابطه اشتراک در مخلوقیت است. خلق خدا، ازآنرو که خلق خدا هستند، محبوب خدایند و چون محبوب خدایند، محبوب ما نیز هستند. در ادبیات دینی به ما میآموزند که آنچه را خدا دوست دارد، دوست بدارید و آنچه را خدا نمیپسندد، نپسندید. خدا همه انسانها، حتی گناهکاران، را دوست دارد و میخواهد که آنها نیز نجات یابند. مؤمنان نیز باید همین خصلت را داشته باشند. دایره محبت مؤمن به دیگر انسانها محدود نمیشود، بلکه به همه جانداران و بالاتر از آن به کل هستی که مخلوق خداست تسری مییابد. بنابراین مؤمن، طبیعت را نیز دوست میدارد و از آن پاسداری میکند. معضل بزرگ این قرن، یعنی تخریب محیط زیست، توسط انسانهای سودجوی بیاعتقاد ایجاد شده است. مؤمن، به محیط زیست به مثابه زیستگاهی مینگرد که صاحبخانه آن را فراهم کرده و او چند روزی میهمان آن است و به امانت در دست اوست و باید از آن پاسداری کند تا به دست دیگران برسد. تخریب میهمانخانه بدترین کاری است که یک میهمان ممکن است انجام دهد.
5 . مسئولیتپذیری اجتماعی چرا و چگونه ایجاد میشود؟ اگر ایمان دینی نباشد، چرا یک فردی عادی باید خود را نسبت به حال و روز دیگران مسئول بداند؟ در سایه تعالیم دینی و نیز محبت عام الاهی است که انسان مؤمن نسبت به همنوعان خود احساس مسئولیت میکند و نیز نسبت به وضع اجتماع و اوضاع و احوال سیاسی ـ اجتماعی احساس تکلیف میکند و معتقد است که وظیفهای دینی دارد تا در ساختن جامعهای سالم و مرفه و آباد و با اخلاق تلاش کند. ازاینروست که تکلیف امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه عام و همگانی و بسیار مورد تأکید است که تنها به نوعی امر و نهی زبانی محدود نمیشود، بلکه وظیفهای است برای بهسازی رفتار افراد جامعه از هر طریق ممکن؛ حتی از طریق نهادسازی و ساختاردهی به رفتارها یا از طریق وضع قوانین. بنابراین وظیفه مهم و پرمسئولیت امر به معروف و نهی از منکر، مسئولیتپذیری اجتماعی را محدود به دادن رأی به هنگام انتخابات نمیکند، بلکه مؤمن را وا میدارد در همه حال به فکر اصلاح امور همنوعان خود باشد.
6. عمل صالح، رکن دیگری است که برای حیات یک جامعه و بنا نهادن یک تمدن ضروری است. نگرش دینی به حیات دنیا داشتن و کار و سازندگی را به عنوان عمل صالح دینی دیدن، قدرتی در فرد مؤمن پدید میآورد و انگیزهای در او ایجاد میکند که با هیچ عامل دیگری قابل مقایسه نیست؛ نه با کسب درآمد قابل قیاس است نه با اینکه بگوییم کار فینفسه دارای ارزش است. تفکر «کار برای کار»، مانند تفکر «هنر برای هنر»، تفکری شکستخورده و کمارزش است. کار زمانی ارزش دارد که برای هدف بزرگتری انجام گیرد. البته ارزش فینفسه کار، از ارزش کسب درآمد بالاتر است؛ اما ارزشهای والاتری نیز وجود دارند که میتوان کار را برای آنها انجام داد؛ برای مثال، کار برای تقویت تواناییهای انسان، کار برای بروز جوهره انسان، کار برای خدمت به خلق و بالاتر از آن، کار برای خدا.
بنابراین بر اساس ایمان دینی ارزشهای بسیار بالاتری برای کار یافت میشود که اگر ایمان نباشد دستنیافتنی میشوند. بهویژه باید دو ارزش کار برای خلق خدا و کار برای خدا را نام برد که در غیاب ایمان دینی یا یافت نمیشوند یا چندان جدی گرفته نمیشوند.
7. عدالتطلبی و ظلمستیزی آموزه دیگر تعالیم دینی است که در راستای همان مسئولیت اجتماعی وظیفه امر به معروف و نهی از منکر ارزیابی میشود.
8 . نهایتا باید از آزاداندیشی اصلاحشده یاد کرد. آزاداندیشی به معنای آزادی از تقلید غیر و تحمیل اندیشه دیگران بر انسان و تفکر مستقل در ادبیات دینی کاملاً مورد تأکید است. در آموزههای قرآن و سنت بر تفکر و تعقل و علمآموزی تأکید بسیار رفته است. همچنین تقلید از گذشتگان و بستن اندیشه بر روی فکر تازه مورد تقبیح قرار گرفته است. اما این آزادی اندیشه، مطلق نیست. در پیشگاه عقل مطلق، به حکم خود عقل، باید تعبد و تسلیم داشت. پذیرش سخنِ آنکه بهتر میداند و در نتیجه، التزام به گفتهها و بایدها و نبایدهای او (شریعت) لازمه دوری از خودمحوری و تعصب کور است. همچنین پیروی از دلیل و پرهیز از خشونت در مقام جستوجوی حقیقت از آموزههای دین است.
موارد ذکر شده اموری نیستند که از نگاه تیزبین جناب ملکیان مخفی مانده باشند، اما احتمال این هست که ایشان با نوعی مصلحتاندیشی، به جای بهکار بردن واژه «دین»، عنوان کلیتر «معنویت» را برگزیده باشند که البته این دگرگونی در مفهوم منجر به آموزههایی میشود که بهکار عموم مردم نمیآید و ویژه نوادری از خواص جامعه است. نظریهپردازی درباره جامعه و چگونگی اداره آن باید به گونهای باشد که بر فرضهای بسیار بعید و شرایط بسیار نادر استوار نباشد. فراگیر شدن معنویتی که آقای ملکیان بیان میکنند، از آن فرضهای نادری است که احتمال تحقق آن از یک در میلیون هم کمتر است و با چنین احتمال ضعیفی نمیتوان نظریهای در باب اداره اجتماع داد. بنابراین چارهای نمیماند که به مفهوم همهفهم و عام و فراگیر «دین» بازگردیم. نظریه مکمل مردمسالاری را دین مشخص و قابل لمس و قابل فهم برای همه انسانها، قرار دهیم. البته، اذعان باید کرد که هر دینی قابلیت مکمل شدن برای مردمسالاری را ندارد. قابلیتهایی که اسلام، با نظر به شریعت مفصل، منابع معتبر و اجتهاد زنده آن، برای اداره اجتماع دارد، در دینی مانند مسیحیت وجود ندارد.