مسلمانان، مسیحیت و چالش های مدرنیته
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
همبستگی، 17/3/82
در این مقاله، نخست، به معانی، محدودهها، لایهها و مراتب عقلانیت اشاره میشود و سپس تاریخچه تکوین و گسترش عقلانیت ابزاری در دنیای مدرن بررسی میگردد. همچنین کاستیهای ذاتی اینگونه عقلانیتْ بیان، و برای رفع آن راهکاری خاص پیشنهاد میشود.
نویسنده مقاله در کنار تعریف عقل ابزاری، از عقل متافیزیکی، عقل نظری، عقل عملی، عقل مفهومی، عقل شهودی، عقل قدسی، عقل عرفی و... سخن میگوید. وی جهتگیری اصلی عقلانیت ابزاری را تسلط آدمی بر طبیعت میداند. ماکس وبر رفتارهای انسان را که متأثر از غلبه عقلانیت ابزاری است، کنشهای عقلانی معطوف به هدف میداند؛ یعنی رفتارهایی که متوجه هدفهای دنیوی قابل دسترسی است. فنآوری، صنعت و بوروکراسی از آثار و نتایج غلبه این معنا از عقلانیت شمرده شده است.
دنیای مدرن با پشت کردن به عقل قدسی و عقل شهودی شکل میگیرد و روشنگریِ خود را از افق عقل شهودی آغاز میکند؛ درحالیکه فیلسوفان ماقبل مدرن، بخش قابل توجهی از مباحث خود را به شهودهای عقلانی و عقل قدسی متوجه میساختند. برای مثال، فیلسوفان مسلمان، نظیر ابنسینا و شیخ اشراق، با براهینی مفهومی، اثبات میکردند که شناخت حقیقت نفس انسان جز از طریق شهود ممکن نیست.
اما در دکارت، شهود چیزی فراتر از بداهت و وضوح مفهومی نیست. شهود، به معنای مواجهه مستقیم و بیواسطه با واقعیت، در دنیای مدرن به افقهای دون عقلی محدود میشود. کانت، با توجه به همین مسئله، با صراحت، به انکار شهود عقلی پرداخت و در نتیجه، ارتباط مفاهیم عقلی را با دنیای خارج قطع کرد. او این دسته از مفاهیم را که قابل تقلیل به افق حس نبودند، به جای آنکه چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتیجه، شکاکیت دستوری دکارت را به صورت شکاکیت ساختاری در متن معرفت و آگاهی بشر وارد ساخت. در اندیشه کانت، عقل مفهومی، از روشنگری در مورد جهان خارج بازماند و تأملات فلسفی در چارچوب مفاهیم ذهنی محدود شد و بدینترتیب، هستیشناسی به معرفتشناسی مبدل شد. به موازات تضعیف عقلگرایی، حسگرایی نیز که به ابعاد عملی زندگی نظر داشت، رشد کرد.
از پایان قرن نوزدهم، به تدریج، محدودیتها و کاستیهای عقل ابزاری برای جامعه علمی روشن شد. این محدودیتها پیشتر نیز مورد توجه فیلسوفان عقلگرا و حتی حسگرا بود. هابز و هیوم و پیش از آنان عقلگرایان نیز متوجه این حقیقت بودند که دانش حسی و عقل ابزاری توان داوری درباره ارزشها را ندارد، اما از پایان قرن نوزدهم این مسئله، بهتدریج، بر همگان آشکار شد.
نکته دیگری که مورد توجه جامعه علمی قرار گرفت، ناتوانی عقل ابزاری از داوری درباره گزارههای متافیزیکی بود. همچنین طی مباحثی که از دهه سوم قرن بیستم تحت عنوان فلسفه علم شکل گرفت، این نکته نیز آشکار شد که حلقه علم، جدا از دیگر حلقههای معرفتی بشر نیست: دانش تجربی و علم حسی، در تار و پود خود، همواره نیازمند گزارههایی است که از عقل فلسفی و متافیزیکی اخذ میکند. کاربرد عقل ابزاری نیز در چارچوب مقررات و قواعدی انجام میشود که از عقل عملی یا قدسی حاصل میشوند.
توجه به محدودیتهای عقل ابزاری، در شرایطی که عقل قدسی، عقل متافیزیکی و نیز عقل عملی موقعیت خود را از دست داده بودند، باعث شد اینگونه عقل، نیازهای خود را از منبع معرفتی دیگری، یعنی عقل یا فهم عرفی، تأمین کند. گزارههایی که در مناسبات فهم عرفی شکل میگیرند، از عواملی متأثرند که قدرت تأثیر در ذهنیت اجتماعی دارند. بدین ترتیب، بنیانهای معرفتی عقل ابزاری، در نهایت، به سازوکارهای اقتدار اجتماعی پیوند میخورد.
پس از آنکه به نقش بنیادین گزارههای غیرتجربی در ساختار دانش تجربی پی برده شد، نقش ابزاری دانش تجربی، بیش از پیش، آشکار شد و هویت معرفتی و جهانشناختی آن، بهطور کامل، در معرض تردید و انکار قرار گرفت.
به اعتقاد نویسنده، راه برون رفت از این مشکل، نه انکار و نفی عقل ابزاری، که شناخت وضعیت موجود و آگاهی از نقایص آن است.
در این مقاله، نخست، به معانی، محدودهها، لایهها و مراتب عقلانیت اشاره میشود و سپس تاریخچه تکوین و گسترش عقلانیت ابزاری در دنیای مدرن بررسی میگردد. همچنین کاستیهای ذاتی اینگونه عقلانیتْ بیان، و برای رفع آن راهکاری خاص پیشنهاد میشود.
نویسنده مقاله در کنار تعریف عقل ابزاری، از عقل متافیزیکی، عقل نظری، عقل عملی، عقل مفهومی، عقل شهودی، عقل قدسی، عقل عرفی و... سخن میگوید. وی جهتگیری اصلی عقلانیت ابزاری را تسلط آدمی بر طبیعت میداند. ماکس وبر رفتارهای انسان را که متأثر از غلبه عقلانیت ابزاری است، کنشهای عقلانی معطوف به هدف میداند؛ یعنی رفتارهایی که متوجه هدفهای دنیوی قابل دسترسی است. فنآوری، صنعت و بوروکراسی از آثار و نتایج غلبه این معنا از عقلانیت شمرده شده است.
دنیای مدرن با پشت کردن به عقل قدسی و عقل شهودی شکل میگیرد و روشنگریِ خود را از افق عقل شهودی آغاز میکند؛ درحالیکه فیلسوفان ماقبل مدرن، بخش قابل توجهی از مباحث خود را به شهودهای عقلانی و عقل قدسی متوجه میساختند. برای مثال، فیلسوفان مسلمان، نظیر ابنسینا و شیخ اشراق، با براهینی مفهومی، اثبات میکردند که شناخت حقیقت نفس انسان جز از طریق شهود ممکن نیست.
اما در دکارت، شهود چیزی فراتر از بداهت و وضوح مفهومی نیست. شهود، به معنای مواجهه مستقیم و بیواسطه با واقعیت، در دنیای مدرن به افقهای دون عقلی محدود میشود. کانت، با توجه به همین مسئله، با صراحت، به انکار شهود عقلی پرداخت و در نتیجه، ارتباط مفاهیم عقلی را با دنیای خارج قطع کرد. او این دسته از مفاهیم را که قابل تقلیل به افق حس نبودند، به جای آنکه چراغ خارج بداند، حجاب آن دانست و در نتیجه، شکاکیت دستوری دکارت را به صورت شکاکیت ساختاری در متن معرفت و آگاهی بشر وارد ساخت. در اندیشه کانت، عقل مفهومی، از روشنگری در مورد جهان خارج بازماند و تأملات فلسفی در چارچوب مفاهیم ذهنی محدود شد و بدینترتیب، هستیشناسی به معرفتشناسی مبدل شد. به موازات تضعیف عقلگرایی، حسگرایی نیز که به ابعاد عملی زندگی نظر داشت، رشد کرد.
از پایان قرن نوزدهم، به تدریج، محدودیتها و کاستیهای عقل ابزاری برای جامعه علمی روشن شد. این محدودیتها پیشتر نیز مورد توجه فیلسوفان عقلگرا و حتی حسگرا بود. هابز و هیوم و پیش از آنان عقلگرایان نیز متوجه این حقیقت بودند که دانش حسی و عقل ابزاری توان داوری درباره ارزشها را ندارد، اما از پایان قرن نوزدهم این مسئله، بهتدریج، بر همگان آشکار شد.
نکته دیگری که مورد توجه جامعه علمی قرار گرفت، ناتوانی عقل ابزاری از داوری درباره گزارههای متافیزیکی بود. همچنین طی مباحثی که از دهه سوم قرن بیستم تحت عنوان فلسفه علم شکل گرفت، این نکته نیز آشکار شد که حلقه علم، جدا از دیگر حلقههای معرفتی بشر نیست: دانش تجربی و علم حسی، در تار و پود خود، همواره نیازمند گزارههایی است که از عقل فلسفی و متافیزیکی اخذ میکند. کاربرد عقل ابزاری نیز در چارچوب مقررات و قواعدی انجام میشود که از عقل عملی یا قدسی حاصل میشوند.
توجه به محدودیتهای عقل ابزاری، در شرایطی که عقل قدسی، عقل متافیزیکی و نیز عقل عملی موقعیت خود را از دست داده بودند، باعث شد اینگونه عقل، نیازهای خود را از منبع معرفتی دیگری، یعنی عقل یا فهم عرفی، تأمین کند. گزارههایی که در مناسبات فهم عرفی شکل میگیرند، از عواملی متأثرند که قدرت تأثیر در ذهنیت اجتماعی دارند. بدین ترتیب، بنیانهای معرفتی عقل ابزاری، در نهایت، به سازوکارهای اقتدار اجتماعی پیوند میخورد.
پس از آنکه به نقش بنیادین گزارههای غیرتجربی در ساختار دانش تجربی پی برده شد، نقش ابزاری دانش تجربی، بیش از پیش، آشکار شد و هویت معرفتی و جهانشناختی آن، بهطور کامل، در معرض تردید و انکار قرار گرفت.
به اعتقاد نویسنده، راه برون رفت از این مشکل، نه انکار و نفی عقل ابزاری، که شناخت وضعیت موجود و آگاهی از نقایص آن است.