جای گزین دیگری برای لیبرال دموکراسی نیست
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای غنینژاد نظریه پایان تاریخ فوکویاما را میپذیرد و معتقد است که لیبرال دموکراسی بهترین نظام ممکن است، جایگزین بهتری برای آن وجود ندارد و آرمان آن، رفاه انسانهاست. به عقیده ایشان لیبرال دموکراسی میلیاردها انسان را از گرسنگی نجات داده است.متن
مبستگی، 1/3/82
در ابتدا بفرمایید که منظور و مراد از جهانی شدن چیست و در این فرآیند، چه چیزهایی جهانی میشوند؟
به نظر من جهانی شدن در درجه اول، مضمون اقتصادی دارد. جهانی شدن به مفهوم گسترش تجارت آزاد بین جوامع مختلف در سطح دنیا و استفاده از مواهب آن است. به عبارت دیگر، جهانی شدن از بین رفتن مرزهای اقتصادی بین کشورهای مختلف و شتاب گرفتن تجارت آزاد میان کشورهای جهان است. منتقدان جهانی شدن آن را بینالمللی کردن سرمایهداری مینامند. اگر سرمایهداری را درست تعریف کنیم، سخن آنها صادق است. اما منظور آنها حاکمیت سرمایه است که به نظر من این سخن، حرف لغوی است. اگر منظور از سرمایهداری همان نظام اقتصاد آزاد باشد، جهانیشدن، همانطور که آنها میگویند، بینالمللی شدن سرمایه داری است. جهانی شدن مسلما وجوه دیگری هم دارد. انقلاب اطلاعات، پیشرفتهای فنآوری و پدیدار شدن ارزشهای فرهنگی جهانشمول همچون حقوق بشر نیز وجوه دیگر جهانی شدن هستند. جهانی شدن از این منظر دو وجه دارد: یکی وجه روشی و دیگری وجه ارزشی. آن چیزی که به چشم میآید جهانیشدن روشها است. اما پشت سر این روشها، ارزشهایی خوابیدهاند. برای جهانی شدن روشها، ابتدا باید ارزشها جهانی شوند و نگاهها به هم نزدیک گردند.
آیا این نزدیک شدن نگاهها که مد نظر شماست، از جنس سخن فوکویاما در خصوص آخرین انسان است؟
سخن فوکویاما در خصوص آخرین انسان لزوما ارتباطی با جهانی شدن ندارد. بحث او بیشتر نظری است. او نمیگوید که دیگر تاریخ پایان یافته است، بلکه معتقد است که برای دموکراسی لیبرال، آلترناتیو بهتری وجود ندارد. آلترناتیوکمونیسم کاملاً شکست خورده است.
و شما هم با این دیدگاه فوکویاما موافقید.
بله، من با این تفسیر از پایان تاریخ موافقم.
فوکویاما از یک وحدتگرایی در پایان تاریخ سخن میگوید. آیا به نظر شما این وحدتگرایی مبتنی بر واقعیات است؟ در برابر این وحدتگرایی دو طرز تفکر دیگر وجود دارد: یک طرز تفکر را میتوان متعلق به پوپر و همچنین آلن تورن دانست که به نوعی کثرتگرایی در عین وحدت معتقدند و طرز تفکر دیگر به پستمدرنها تعلق دارد که از یک کثرتگرایی گسترده سخن میگویند.
من ترجیح میدهم که انسانها به ارزشهای مشترکی اعتقاد داشته باشند و در عین حال همه از شأنی انسانی برخوردار باشند تا اینکه بگویم به پلورالیسم فرهنگی معتقدم و تحت این عنوان سیستمهای سیاسی ـ اجتماعی کاملاً سرکوبگر را توجیه کنم. ترجیح میدهم جهانشمول صحبت کنم و بگویم نباید با ارزشهای انسانی، پلورالیستی برخورد کرد. اینها مطلقا خوب هستند.
آیا اعتقاد به پلورالیسم فرهنگی لزوما به مفهوم توجیه یک نظام سرکوبگر است؟
اگر پستمدرنها بگویند که معیاری برای ارزشگذاری وجود ندارد، از فاشیستها بدتر و خطرناکتر هستند؛ زیرا در ذیل این اندیشه، انجام هر جنایتی مجاز میشود. بسیاری در ایران گمان میکنند که لیبرالیسم و مدرنیته نیز طرفدار نسبیتگرایی ارزشی هستند، درحالیکه اینطور نیست. با نسبیگرایی ارزشی نمیتوان هیچ جامعهای را سازمان داد.
لیوتار پستمدرنیسم را یک درخواست رئالیستی میخواند و شاید این سخن او ناظر به همین مسئله باشد. شما از نگرشهای فلسفیای صحبت میکنید که انسان در آنها فراموش شده است و این خطرناک است. دغدغه من، انسان است. انسان نه به مفهوم انتزاعی، بلکه همین انسان واقعی گوشت و پوست و استخواندار. ارزشهای فرهنگی برای چیست؟ برای رعایت شأن انسانی من و شما. اگر تحت اندیشه نسبیتگرایی عدهای مجاز باشند که در فلان قبیله در استرالیا آدمخواری بکنند و در صورت واکنش کسی، برخورد او را استعماری بخوانند، درست نیست.
ولی آیا عدم قطعیت ارتباطی با نسبیگرایی فرهنگی و ارزشی ندارد؟ ما به عدم قطعیت علمی رسیدهایم.
اینها همه به همدیگر مربوطند. عدم قطعیت در دانش همانطور که ادگار مورن تحت تئوری اندیشه پیچیده مطرح میکند، به تمام حوزهها تسری پیدا میکند. نمیتوان به راحتی اقتصاد را از علم، علم را از اخلاق و فرهنگ را از علم جدا کرد.
این آشوب فکری را پستمدرنها درست کردهاند... واقعیت اینگونه نیست. عدم قطعیت علمی صحیح است، ولی در حیطه ارزشها هیچ عدم قطعیتی وجود ندارد. هیچ آدم عاقل انساندوستی جواز کشتن انسانهای دیگر را نمیدهد. در اینجا قطعیت کامل حکمفرماست.
ممکن است که ندانیم خیر یا شر چیست، ولی ارزشهای مطلقی برای بشر امروز وجود دارد که تمدنش را بر اساس آن بنا کرده است. نباید این ارزشها را متزلزل کرد و زیر سؤال برد. این مسئله است که مرا ناراحت میکند. شما وقتی ارزشهای این تمدن را متزلزل کنید، میلیاردها نفر از گرسنگی میمیرند و دغدغه من تنها همین است.
کدام ارزشها و کدام مرگ؟ آنچه در ناکازاکی یا افغانستان اتفاق افتاد، حاوی مرگ نبود؟ آیا این اتفاقات مبتنی بر نسبیتگرایی ارزشی بودند؟
جهانی شدن به کسی اجازه نمیدهد که تحت یک حاکمیت ملی هر بلایی که میخواهد بر سر ملت خودش بیاورد. آیا از نظر انسانی کنار زدن صدام به عنوان یک ارزش جهانی پذیرفتهشده نیست؟ اجماع جهانی بر این بود که در جنگ کویت و عراق، عراقیها را به عقب برانند و عادلانه بود. جنگ خوب نیست، ولی گاهی اوقات راهحلی جز آن وجود ندارد.
شما به رفاه انسانها میاندیشید و نسخه آن را هم در لیبرال دموکراسی میبینید و امیدوارید که هیچ خطری این آرمان را تهدید نکند و از این منظر از وحدتگرایی سخن میگویید. البته این خطر وجود دارد که نسبیگرایی، ارزشی در جهان جدید، آرمان شما را هم به مخاطره بیاندازد و از این نظر ابراز نگرانی میکنید. وقتی نسبیگرایی، ارزشی شود، به نفی آزادی میانجامد. این آشوب فکری که برخی پستمدرنها درست کردهاند، به نفی آزادی میانجامد. نسبیگرایی به آنارشیسم یا دیکتاتوری میانجامد، درحالیکه آزادی یک نظم است. آزادی محدودکننده است. پستمدرنها از روی شکمسیری فلسفهبافی کردهاند.
ولی حتما اعتقاد دارید که این اندیشمندان به هیچ وجه دیکتاتورمنش نیستند؟
بله، آنها خیلی هم آدمهای لیبرالی هستند، ولی واقعیت لیبرالیسم را نمیدانند. آنها زیادی از لیبرالیسم بهره بردهاند. شما وقتی یک چیزی را خوب درک میکنید که از آن محروم باشید. انسان تا وقتی که سالم است مفهوم بیماری را نمیفهمد. روشنفکرانی که در جوامع آزاد غربی زندگی میکنند، مفهوم دیکتاتوری را نمیفهمند. آنها نمیدانند که سرکوب به چه معناست. بنابراین حرف مفت زیاد میزنند و اگر یک هفته در نظامهای دیکتاتوری زندگی کنند، تازه مفهوم آزادی را میفهمند.
اشاره
1. آقای غنینژاد نظرهای خود را شفاف و روشن بیان میکند و با صراحت از لیبرالدموکراسی غربی، حتی از نوع آمریکایی آن، دفاع میکند. صداقت و شهامت ایشان در بیان دیدگاههایشان ستودنی است. همچنین پارهای انتقادات ایشان به تفکرات پستمدرن نیز پذیرفتنی است. از جمله اینکه بدون قطعیت ارزشی نمیتوان هیچ نظامی را برپا ساخت و اینکه نسبیگرایی ارزشی به آنارشیسم و هرج و مرج کشیده میشود.
2. خوشبینی مفرط ایشان به لیبرال دموکراسی تعجببرانگیز است. اگر دیدن پارهای مزایای لیبرالیسم موجب حسنظن به آن شود، دیدن معایب جدی نظری و نتایج عملی مصیبتبار آن، تردیدی در سوء ظن به آن باقی نمیگذارد. آقای غنینژاد میگویند لیبرال دموکراسی موجب شده است که تمدنی بنا شود که مانع مرگ میلیاردها انسان شده است. این سخن عجیب در حالی ابراز میشود که سرمایهداری لیبرال موجب شده است تا شکاف غنی و فقیر به صورت نجومی افزایش یابد. مطابق آمار بانک جهانی فاصله درآمد غنی و فقیر در عرض بیست سال، هزاران برابر شده است و نزدیک به دو میلیارد نفر در سطح جهان با گرسنگی دست به گریباناند.
سرمایهداری لیبرال و در رأس آنها آمریکا، سالانه میلیونها تن گندم را به دریا میریزد تا مبادا شکم گرسنهای از آنها سیر شود و یک سِنت از درآمد سرمایهداران کم گردد. غارت منابع عظیم ملل آفریقایی نیز به دست استعمارگران لیبرال اتفاق افتاده است.
شکلهای جدید غارت سرمایههای کشورهای جهان سوم و فقیر، در قالب غارت منابع انسانی و دزدیدن مغزها و بردگی مدرن به دست لیبرال دموکراسی انجام میشود. رشد پدیده بیخانمانها و کارتنخوابها در کلانشهرهای کشورهای لیبرال دموکرات محصول دیگر سرمایه داری لیبرال است.
چنین پدیدههایی در دورانهای قبل از لیبرالیسم وجود نداشته است. درست است که پیشرفت صنعت و فنآوری و ثروت در سایه لیبرالیسم پدید آمده، اما پدیدههای نامیمونی از قبیل فاصله شدید طبقاتی، فقر کشنده برخی قشرهای جوامع مدرن و جوامع استعمارزده، بیعدالتی در توزیع ثروت و امکانات رفاهی، بیعدالتی در بهرهمندی از فرصتهای سیاسی ـ اجتماعی، بیعدالتی فرهنگی و... از لوازم لاینفک لیبرالدموکراسی شدهاند؛ بهطوری که لیبرال دموکراسی بدون اینها شناخته نمیشود.
معلوم نیست آقای غنینژاد از کدام رفاه و برای چه کسانی سخن میگویند. بله، رفاه برخی قشرها تأمین شده است؛ اما به کدامین بها؟ بهای رفاه دسته بهرهمند را فقیران سومالی، نیجر و بنگلادش دادهاند. ثروت تراکمیافته کارتلهای صهیونیستی از جیب مردم چپاولشده آفریقا و آسیا به در شده است. آیا از نظر آقای غنینژاد صرف تولید و افزایش ثروت مطلوب است، بدون آنکه به نحوه توزیع آن نظر داشته باشیم؟
3. آقای غنی نژاد میگویند: «جهانی شدن به کسی اجازه نمیدهد که تحت یک حاکمیت ملی هر بلایی که میخواهد بر سر ملت خودش بیاورد». به دنبال این سخن به حمله آمریکا به عراق اشاره دارند و آن را پدیدهای مثبت میدانند. جای این سؤال وجود دارد که آیا همین جهانی شدن نیست که به آمریکا اجازه میدهد بهطور یکجانبه و با کنار گذاشتن مجامع بینالمللی و بدون هیچ اجماع بینالمللی، در امور کشوری دیگر دخالت کند و به آنجا یورش برد و با ریختن بمبهای دههزار تنی بر سر مردم، داعیه آزادسازی آنجا را داشته باشد؟ اگر ارزشهای لیبرالدموکراسی این است، پس با توحش هیتلری و چنگیزی چه تفاوتی دارد؟ اگر حاکمیت یک فرد مستبد در عراق بد است، استعمار آن توسط بیگانگان و غارت منابع آن توسط آنان بدتر است. چگونه است که آقای غنی نژاد این دومی را شر نمیدانند؟
4. تعریف آقای غنینژاد از جهانی شدن، روشن، و بیانگر ویژگی اصلی آن است. برداشته شدن مرزهای اقتصادی و شتاب گرفتن تجارت آزاد جوهره جهانی شدن است. اما باید دید چه کسی میتواند از این آزادسازی بیشترین بهرهها را ببرد. کشورهای فقیر با دست خالی چگونه میتوانند در میدان رقابت با سرمایهداران کلان ـ که درآمد سالانه تنها یک شرکت آنها از مجموع درآمدهای چند کشور فقیر بیشتر است ـ باقی بمانند. این به معنای آن است که با دست و سرمایه خود، جادهای آسفالت برای ماشین سرمایهدارانی بکشیم که در عبور از این جاده به ناهموار بودن برخی مواضع یا وجود پارهای موانع اعتراض دارند.
در ابتدا بفرمایید که منظور و مراد از جهانی شدن چیست و در این فرآیند، چه چیزهایی جهانی میشوند؟
به نظر من جهانی شدن در درجه اول، مضمون اقتصادی دارد. جهانی شدن به مفهوم گسترش تجارت آزاد بین جوامع مختلف در سطح دنیا و استفاده از مواهب آن است. به عبارت دیگر، جهانی شدن از بین رفتن مرزهای اقتصادی بین کشورهای مختلف و شتاب گرفتن تجارت آزاد میان کشورهای جهان است. منتقدان جهانی شدن آن را بینالمللی کردن سرمایهداری مینامند. اگر سرمایهداری را درست تعریف کنیم، سخن آنها صادق است. اما منظور آنها حاکمیت سرمایه است که به نظر من این سخن، حرف لغوی است. اگر منظور از سرمایهداری همان نظام اقتصاد آزاد باشد، جهانیشدن، همانطور که آنها میگویند، بینالمللی شدن سرمایه داری است. جهانی شدن مسلما وجوه دیگری هم دارد. انقلاب اطلاعات، پیشرفتهای فنآوری و پدیدار شدن ارزشهای فرهنگی جهانشمول همچون حقوق بشر نیز وجوه دیگر جهانی شدن هستند. جهانی شدن از این منظر دو وجه دارد: یکی وجه روشی و دیگری وجه ارزشی. آن چیزی که به چشم میآید جهانیشدن روشها است. اما پشت سر این روشها، ارزشهایی خوابیدهاند. برای جهانی شدن روشها، ابتدا باید ارزشها جهانی شوند و نگاهها به هم نزدیک گردند.
آیا این نزدیک شدن نگاهها که مد نظر شماست، از جنس سخن فوکویاما در خصوص آخرین انسان است؟
سخن فوکویاما در خصوص آخرین انسان لزوما ارتباطی با جهانی شدن ندارد. بحث او بیشتر نظری است. او نمیگوید که دیگر تاریخ پایان یافته است، بلکه معتقد است که برای دموکراسی لیبرال، آلترناتیو بهتری وجود ندارد. آلترناتیوکمونیسم کاملاً شکست خورده است.
و شما هم با این دیدگاه فوکویاما موافقید.
بله، من با این تفسیر از پایان تاریخ موافقم.
فوکویاما از یک وحدتگرایی در پایان تاریخ سخن میگوید. آیا به نظر شما این وحدتگرایی مبتنی بر واقعیات است؟ در برابر این وحدتگرایی دو طرز تفکر دیگر وجود دارد: یک طرز تفکر را میتوان متعلق به پوپر و همچنین آلن تورن دانست که به نوعی کثرتگرایی در عین وحدت معتقدند و طرز تفکر دیگر به پستمدرنها تعلق دارد که از یک کثرتگرایی گسترده سخن میگویند.
من ترجیح میدهم که انسانها به ارزشهای مشترکی اعتقاد داشته باشند و در عین حال همه از شأنی انسانی برخوردار باشند تا اینکه بگویم به پلورالیسم فرهنگی معتقدم و تحت این عنوان سیستمهای سیاسی ـ اجتماعی کاملاً سرکوبگر را توجیه کنم. ترجیح میدهم جهانشمول صحبت کنم و بگویم نباید با ارزشهای انسانی، پلورالیستی برخورد کرد. اینها مطلقا خوب هستند.
آیا اعتقاد به پلورالیسم فرهنگی لزوما به مفهوم توجیه یک نظام سرکوبگر است؟
اگر پستمدرنها بگویند که معیاری برای ارزشگذاری وجود ندارد، از فاشیستها بدتر و خطرناکتر هستند؛ زیرا در ذیل این اندیشه، انجام هر جنایتی مجاز میشود. بسیاری در ایران گمان میکنند که لیبرالیسم و مدرنیته نیز طرفدار نسبیتگرایی ارزشی هستند، درحالیکه اینطور نیست. با نسبیگرایی ارزشی نمیتوان هیچ جامعهای را سازمان داد.
لیوتار پستمدرنیسم را یک درخواست رئالیستی میخواند و شاید این سخن او ناظر به همین مسئله باشد. شما از نگرشهای فلسفیای صحبت میکنید که انسان در آنها فراموش شده است و این خطرناک است. دغدغه من، انسان است. انسان نه به مفهوم انتزاعی، بلکه همین انسان واقعی گوشت و پوست و استخواندار. ارزشهای فرهنگی برای چیست؟ برای رعایت شأن انسانی من و شما. اگر تحت اندیشه نسبیتگرایی عدهای مجاز باشند که در فلان قبیله در استرالیا آدمخواری بکنند و در صورت واکنش کسی، برخورد او را استعماری بخوانند، درست نیست.
ولی آیا عدم قطعیت ارتباطی با نسبیگرایی فرهنگی و ارزشی ندارد؟ ما به عدم قطعیت علمی رسیدهایم.
اینها همه به همدیگر مربوطند. عدم قطعیت در دانش همانطور که ادگار مورن تحت تئوری اندیشه پیچیده مطرح میکند، به تمام حوزهها تسری پیدا میکند. نمیتوان به راحتی اقتصاد را از علم، علم را از اخلاق و فرهنگ را از علم جدا کرد.
این آشوب فکری را پستمدرنها درست کردهاند... واقعیت اینگونه نیست. عدم قطعیت علمی صحیح است، ولی در حیطه ارزشها هیچ عدم قطعیتی وجود ندارد. هیچ آدم عاقل انساندوستی جواز کشتن انسانهای دیگر را نمیدهد. در اینجا قطعیت کامل حکمفرماست.
ممکن است که ندانیم خیر یا شر چیست، ولی ارزشهای مطلقی برای بشر امروز وجود دارد که تمدنش را بر اساس آن بنا کرده است. نباید این ارزشها را متزلزل کرد و زیر سؤال برد. این مسئله است که مرا ناراحت میکند. شما وقتی ارزشهای این تمدن را متزلزل کنید، میلیاردها نفر از گرسنگی میمیرند و دغدغه من تنها همین است.
کدام ارزشها و کدام مرگ؟ آنچه در ناکازاکی یا افغانستان اتفاق افتاد، حاوی مرگ نبود؟ آیا این اتفاقات مبتنی بر نسبیتگرایی ارزشی بودند؟
جهانی شدن به کسی اجازه نمیدهد که تحت یک حاکمیت ملی هر بلایی که میخواهد بر سر ملت خودش بیاورد. آیا از نظر انسانی کنار زدن صدام به عنوان یک ارزش جهانی پذیرفتهشده نیست؟ اجماع جهانی بر این بود که در جنگ کویت و عراق، عراقیها را به عقب برانند و عادلانه بود. جنگ خوب نیست، ولی گاهی اوقات راهحلی جز آن وجود ندارد.
شما به رفاه انسانها میاندیشید و نسخه آن را هم در لیبرال دموکراسی میبینید و امیدوارید که هیچ خطری این آرمان را تهدید نکند و از این منظر از وحدتگرایی سخن میگویید. البته این خطر وجود دارد که نسبیگرایی، ارزشی در جهان جدید، آرمان شما را هم به مخاطره بیاندازد و از این نظر ابراز نگرانی میکنید. وقتی نسبیگرایی، ارزشی شود، به نفی آزادی میانجامد. این آشوب فکری که برخی پستمدرنها درست کردهاند، به نفی آزادی میانجامد. نسبیگرایی به آنارشیسم یا دیکتاتوری میانجامد، درحالیکه آزادی یک نظم است. آزادی محدودکننده است. پستمدرنها از روی شکمسیری فلسفهبافی کردهاند.
ولی حتما اعتقاد دارید که این اندیشمندان به هیچ وجه دیکتاتورمنش نیستند؟
بله، آنها خیلی هم آدمهای لیبرالی هستند، ولی واقعیت لیبرالیسم را نمیدانند. آنها زیادی از لیبرالیسم بهره بردهاند. شما وقتی یک چیزی را خوب درک میکنید که از آن محروم باشید. انسان تا وقتی که سالم است مفهوم بیماری را نمیفهمد. روشنفکرانی که در جوامع آزاد غربی زندگی میکنند، مفهوم دیکتاتوری را نمیفهمند. آنها نمیدانند که سرکوب به چه معناست. بنابراین حرف مفت زیاد میزنند و اگر یک هفته در نظامهای دیکتاتوری زندگی کنند، تازه مفهوم آزادی را میفهمند.
اشاره
1. آقای غنینژاد نظرهای خود را شفاف و روشن بیان میکند و با صراحت از لیبرالدموکراسی غربی، حتی از نوع آمریکایی آن، دفاع میکند. صداقت و شهامت ایشان در بیان دیدگاههایشان ستودنی است. همچنین پارهای انتقادات ایشان به تفکرات پستمدرن نیز پذیرفتنی است. از جمله اینکه بدون قطعیت ارزشی نمیتوان هیچ نظامی را برپا ساخت و اینکه نسبیگرایی ارزشی به آنارشیسم و هرج و مرج کشیده میشود.
2. خوشبینی مفرط ایشان به لیبرال دموکراسی تعجببرانگیز است. اگر دیدن پارهای مزایای لیبرالیسم موجب حسنظن به آن شود، دیدن معایب جدی نظری و نتایج عملی مصیبتبار آن، تردیدی در سوء ظن به آن باقی نمیگذارد. آقای غنینژاد میگویند لیبرال دموکراسی موجب شده است که تمدنی بنا شود که مانع مرگ میلیاردها انسان شده است. این سخن عجیب در حالی ابراز میشود که سرمایهداری لیبرال موجب شده است تا شکاف غنی و فقیر به صورت نجومی افزایش یابد. مطابق آمار بانک جهانی فاصله درآمد غنی و فقیر در عرض بیست سال، هزاران برابر شده است و نزدیک به دو میلیارد نفر در سطح جهان با گرسنگی دست به گریباناند.
سرمایهداری لیبرال و در رأس آنها آمریکا، سالانه میلیونها تن گندم را به دریا میریزد تا مبادا شکم گرسنهای از آنها سیر شود و یک سِنت از درآمد سرمایهداران کم گردد. غارت منابع عظیم ملل آفریقایی نیز به دست استعمارگران لیبرال اتفاق افتاده است.
شکلهای جدید غارت سرمایههای کشورهای جهان سوم و فقیر، در قالب غارت منابع انسانی و دزدیدن مغزها و بردگی مدرن به دست لیبرال دموکراسی انجام میشود. رشد پدیده بیخانمانها و کارتنخوابها در کلانشهرهای کشورهای لیبرال دموکرات محصول دیگر سرمایه داری لیبرال است.
چنین پدیدههایی در دورانهای قبل از لیبرالیسم وجود نداشته است. درست است که پیشرفت صنعت و فنآوری و ثروت در سایه لیبرالیسم پدید آمده، اما پدیدههای نامیمونی از قبیل فاصله شدید طبقاتی، فقر کشنده برخی قشرهای جوامع مدرن و جوامع استعمارزده، بیعدالتی در توزیع ثروت و امکانات رفاهی، بیعدالتی در بهرهمندی از فرصتهای سیاسی ـ اجتماعی، بیعدالتی فرهنگی و... از لوازم لاینفک لیبرالدموکراسی شدهاند؛ بهطوری که لیبرال دموکراسی بدون اینها شناخته نمیشود.
معلوم نیست آقای غنینژاد از کدام رفاه و برای چه کسانی سخن میگویند. بله، رفاه برخی قشرها تأمین شده است؛ اما به کدامین بها؟ بهای رفاه دسته بهرهمند را فقیران سومالی، نیجر و بنگلادش دادهاند. ثروت تراکمیافته کارتلهای صهیونیستی از جیب مردم چپاولشده آفریقا و آسیا به در شده است. آیا از نظر آقای غنینژاد صرف تولید و افزایش ثروت مطلوب است، بدون آنکه به نحوه توزیع آن نظر داشته باشیم؟
3. آقای غنی نژاد میگویند: «جهانی شدن به کسی اجازه نمیدهد که تحت یک حاکمیت ملی هر بلایی که میخواهد بر سر ملت خودش بیاورد». به دنبال این سخن به حمله آمریکا به عراق اشاره دارند و آن را پدیدهای مثبت میدانند. جای این سؤال وجود دارد که آیا همین جهانی شدن نیست که به آمریکا اجازه میدهد بهطور یکجانبه و با کنار گذاشتن مجامع بینالمللی و بدون هیچ اجماع بینالمللی، در امور کشوری دیگر دخالت کند و به آنجا یورش برد و با ریختن بمبهای دههزار تنی بر سر مردم، داعیه آزادسازی آنجا را داشته باشد؟ اگر ارزشهای لیبرالدموکراسی این است، پس با توحش هیتلری و چنگیزی چه تفاوتی دارد؟ اگر حاکمیت یک فرد مستبد در عراق بد است، استعمار آن توسط بیگانگان و غارت منابع آن توسط آنان بدتر است. چگونه است که آقای غنی نژاد این دومی را شر نمیدانند؟
4. تعریف آقای غنینژاد از جهانی شدن، روشن، و بیانگر ویژگی اصلی آن است. برداشته شدن مرزهای اقتصادی و شتاب گرفتن تجارت آزاد جوهره جهانی شدن است. اما باید دید چه کسی میتواند از این آزادسازی بیشترین بهرهها را ببرد. کشورهای فقیر با دست خالی چگونه میتوانند در میدان رقابت با سرمایهداران کلان ـ که درآمد سالانه تنها یک شرکت آنها از مجموع درآمدهای چند کشور فقیر بیشتر است ـ باقی بمانند. این به معنای آن است که با دست و سرمایه خود، جادهای آسفالت برای ماشین سرمایهدارانی بکشیم که در عبور از این جاده به ناهموار بودن برخی مواضع یا وجود پارهای موانع اعتراض دارند.