امام خمینی (قدس ره) در بستر سنت و تجدد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر نویسنده امام خمینی را باید بر پایه اندیشه مدرن تفسیر کرد. مفاهیمی که امام بهکار برده است مدرن هستند؛ هرچند امام با اندیشه غربی میانهای ندارد و از آن بهره نمیگیرد. امام از اندیشه سنتی گذر میکند و به نوعی تجددگرایی اسلامی میرسد.متن
مردمسالاری، 13/3/82
اگر بخواهیم در مورد رابطه اندیشه امام خمینی قدسسره با سنت و تجدد نظریات مختلف را بازسازی و طبقهبندی کنیم، میتوان سه گروه را مشخص کرد:
1. گروهی که اندیشه حضرت امام قدسسره را درون سنت تفسیر میکنند. این گروه به دو شاخه تقسیم میشوند:
1 ـ 1. سنتیهای جامعه ما که تقسیمبندی سنت و مدرن را هم نمیپذیرند. از نظر اینها اسلام و برداشت از، تنها یک برداشت و به اصطلاح قرائت را برمیتابد و قرائتها و تفسیرهای دیگر انحراف از مسیر درست هستند.
1 ـ 2. گروه دومی که حضرت امام قدسسره را سنتی تفسیر میکند، متفکرانی هستند که این کار را از موضع مدرن انجام میدهند؛ یعنی اولاً، تقسیمبندی مدرن و سنتی را بهکار میبرند؛ ثانیا، حضرت امام قدسسره را درون همان اندیشه سنتی جای میدهند و حداکثر برای توضیح برخی مفاهیم نوین و مدرن درون اندیشه امام، از ذکاوت و بهره هوشی امام استفاده میکنند؛ یعنی امام قدسسره ، نهایتا یک سنتی باهوش است.
2. گروه دوم میگویند امام قدسسره سنت را ایدئولوژیک کرد. البته مباحثی که اندیشمندان مربوط به این گروه ارائه میکنند، درباره اندیشه امام قدسسره نیست، ولی میتوان این مباحث را در مورد اندیشه امام قدسسره هم از این منظر صادق دانست.
این گروه انقلاب اسلامی را بدینگونه تفسیر میکنند که انقلاب مفهومی است از کهکشان غرب، و اسلام و سنت در یک کهکشان دیگر است و نمیتوان این دو را با هم آمیخت، مگر اینکه یکی از این دو آسیب ببیند. البته آنچه در این میان آسیب میبیند، اسلام و سنت است.
3. گروه سوم کسانی هستند که اندیشه حضرت امام قدسسره را مدرن تفسیر میکنند. طبق این دیدگاه حضرت امام قدسسره از مفاهیمی بهره میگیرد که مدرن هستند و درون اندیشه سنتی وجود ندارند. مفاهیمی مثل جمهوریت، مخصوصا مصلحت و ولایت مطلقه، مفاهیمی برای تأسیس دولت مدرن هستند و در واقع، حضرت امام قدسسره با ولایت مطلقه در پی ایجاد حاکمیت ملی برآمده است.
پس از انقلاب اسلامی، ما برای اولین بار، به معنای دقیق کلمه، Nation-State را تجربه میکنیم. اولین بار است که ملت انقلاب میکند و از دل انقلاب، دولت سربرمیآورد. مردم احساس میکنند که «ما» دولت را میسازیم. به این ترتیب، مردم خصلت صناعی یا قراردادی دولت را تجربه میکنند. این واقعه سرآغاز شکلگیری دولت مدرن در ایران است. نظریه ولایت مطلقه فقیه نیز میتواند به نحوی قرائت شود که شکلی از دولت مدرن از دل آن بیرون آید.
نظریهای که ما در این نوشته در پی توضیح آن هستیم، در همین گروه قرار میگیرد؛ یعنی استدلال اصلی مقاله این است که اندیشه و عمل امام قدسسره و انقلاب اسلامی مدرن است.
به نظر میرسد که برای توضیح رابطه امام قدسسره با تجدد دو کار باید صورت گیرد: اولین کار، تفکیک بین غرب و مدرنیت است؛ یعنی مرکززدایی از غرب. بدین معنی که امکان طرح مدرنیته، متفاوت از آنچه که در غرب رخ داده است، وجود داشته باشد. این کار باید صورت گیرد تا مفهومی به نام «تجدد اسلامی» معنی پیدا کند؛ تجددی که چیزی غیر از مدرنیته غربی است.
این کار را به نوعی بابی سعید در کتاب ارزشمند هراس بنیادین انجام میدهد. خلاصه استدلال سعید را که همسو با استدلال ماست، بدین صورت میتوان طرح کرد: اندیشه امام خمینی قدسسره مدرن است ولیکن با توجه به اینکه حضرت امام قدسسره توجهی به غرب ندارد و درصدد گفتوگو و بهرهگیری از آن نیست ـ افزون بر آنکه جنبههای ضدغربی هم درون گفتمان امام وجود دارد ـ میبایست اندیشه امام خمینی را تلاش برای تبیین مدرنیتهای دانست که حول اروپامداری ساخته نشده است. بدینسان اندیشه امام در عین اینکه جنبشی برای انکار غرب است، مدرن نیز محسوب میشود.(1)
پس از طی این گام باید نشان داد که حضرت امام قدسسره چگونه از اندیشه سنتی عبور میکند و از درون این اندیشه به مدرنیته اسلامی یا تجددگرایی اسلامی میرسد.
اندیشه سنتی هیچگاه نمیتوانست مفهوم «انقلاب» را درون خود بپروراند؛ چرا که بر اساس دوگانگی هرج و مرج و نظم استبدادی شکل گرفته بود. بدین صورت که در ذهن سنتیها بدیل نظم استبدادی، هرج و مرج و آشوب است و بدین خاطر نظم استبدادی دارای نوعی مشروعیت است. دلیل اینکه مردم نمیتوانند نظم استبدادی را براندازند و دچار هرج و مرج نشوند، این است که در اندیشه سنتی، نوعی بدبینی به ذات بشر وجود دارد. فطرت اکثریت مردم به صورتی است که در آن، گرایش به شر غلبه دارد و در صورت نبود اقتدار، هرج و مرج در پی خواهد بود.
در برابر این اندیشه، حضرت امام قدسسره فطرت بشر را دارای گرایش به خیر قلمداد میکند و این موضوع را از میزان تکرار آیه فطرت در کلام امام قدسسره میتوان دریافت. درون این اندیشه، گرایش انسان به شرور، نه ذاتی بشر که ناشی از ترتیبات اجتماعی است و در رأس این ترتیبات نامناسب، استبداد و سلطنت قرار دارد. بدینسان حضرت امام قدسسره هیچ مشروعیتی برای سلطنت قائل نمیشود و در مقابل، مردم را دارای این توان میداند که نظم استبدادی را به هم ریخته و به جای آن یک نظام بهتر برقرار سازند. وقتی که «انقلاب» وارد یک اندیشه شود، دیگر این اندیشه نمیتواند سنتی باشد؛ زیرا انقلاب یک مفهوم مدرن و شاید یکی از اساسیترین مفاهیم مدرنیته است. مفهوم دیگر، «جمهوریت» و رأی مردم در تعیین سرنوشت کشور است؛ چیزی که اندیشه سنتی نمیتوانست بدان بپردازد. در اندیشه سنتی محور و اساس بحث، رهبر و سلطان است. اندیشه سنتی بر اساس دوگانگی متضاد حاکم و رعیت بنا شده است و همیشه حاکم را در مرتبه بالاتر از رعیت قرار میدهد. اساس این دوگانگی بر اندیشه نابرابری انسانهاست.
حضرت امام قدسسره این دوگانگی حاکم، رعیت را وامیسازد و با اعتقاد به برابری افراد، حتی
______________________________
1. بابی سعید، هراس بنیادین، ترجمه موسی عنبری، انتشارات دانشگاه تهران، 1379، فصل چهارم: و اسلام، مدرنیته و غرب. در بسیاری موارد مردم را بالاتر از حاکم قرار میدهد و مفهوم جمهوریت را بدینسان وارد اندیشه سنتی میکند.
به همین صورت حضرت امام قدسسره مفاهیم جدید دیگری را با واسازی اندیشه سنتی وارد اندیشه سیاسی اسلام میکند. امام دوگانگی متضاد مرد، زن را وامیسازد و جایگاه والایی برای زن در نظام سیاسی فراهم میکند.
مفهوم اساسی دیگری که با این مفهوم حضرت امام بهطور کامل از سنت خارج میشود، «مصلحت نظام» است. تنها در اندیشه مدرن است که مصلحت نظام یا دولت (State) میتواند فراتر از هر چیز دیگر، حتی احکام اولیه، قرار داشته باشد.
با این اشارات کوتاه درباره اندیشه حضرت امام قدسسره ، اندیشه ایشان را باید به صورت مدرن تفسیر کرد، لیکن مدرن متفاوت از غرب. حضرت امام قدمهای بزرگی در راه تأسیس دولت مدرن اسلامی برداشت.
اشاره
1. نویسنده محترم با تأکید بر مفاهیمی همچون «انقلاب»، «جمهوری» و «مصلحت» معتقد است که اندیشه امام خمینی قدسسره مدرن است و امام قدسسره نوعی تجددگرایی اسلامی را پذیرفته است. در اینکه مفاهیم یاد شده در ادبیات سیاسی موجود به معانی مدرن بهکار میروند، تردیدی نیست. اما در این تردید است که آیا آنچه امام خمینی قدسسره بهکار بردهاند، دقیقا همان معانی مدرن این مفاهیم است؟ نویسنده محترم دلیلی بر مدعای خود در این زمینه ذکر نکردهاند. از طرف دیگر شواهدی در کلمات امام قدسسره وجود دارد که نشان میدهد اندیشه امام مدرن نیست، بلکه در برابر اندیشه مدرن قرار میگیرد، هرچند نمیتوان آن را سنتی، به مفهوم متعارف خود قلمداد کرد. امام قدسسره همواره اندیشه خود را مستند به اسلام کردهاند و همه جا با تکیه و تأکید گفتهاند که ما به دنبال پیادهسازی اسلام و مفاهیم و ارزشهای آن هستیم. همه جا در برابر فرهنگ غرب موضع گرفتهاند و آن را فرهنگی مادی و در خدمت مقاصد شیطانی نامیدهاند. مدرنیته نیز بخشی از همین فرهنگ است. آقای بابایی خواستهاند میان اندیشه مدرن و غرب تفکیک کنند، اما سازوکار این تفکیک را بیان نکردهاند.
2. مشکل اصلی این مقاله این است که تعریف روشنی از مدرن و سنتی در آن ارائه نشده است. ابهام در تعریف مدرن به نویسنده اجازه داده تا به هر معنایی «مدرن» و «مدرنیته» را بهکار ببرد و آن را از خاستگاه خود، غرب، جدا سازد. چنین تفکیکی بر پایههای علمی و استدلالی استوار نیست. همچنین برداشت آقای بابایی از مفهوم «سنت» و «سنتی» چندان آشکار نیست. گاهی سنت را چنان بهکار میبرند که با دین، آن هم اسلام، یکی میشود (آنجا که از گروه اول یاد میکنند) و گاهی چنان بهکار میبرند که به فرهنگ رایج و ریشهدار جامعه اطلاق میشود. (آنجا که از بدبینی موجود در اندیشه سنتی نسبت به ذات بشر سخن میگویند).
3. به نظر میرسد اندیشه امام قدسسره ، نه مدرن به معنای رایج آن است و نه سنتی به مفهوم دومی که ذکر شد. اندیشه امام قدسسره ، اندیشه «اصیل اسلامی» یا به تعبیر خود ایشان «اسلام ناب محمدی» است که با اجتهاد ناظر به زمان و مکان متناسب با شرایط روزگار خویش، طرحی نو برای اداره جامعه و جهان عرضه داشت. اصلیترین ویژگی اندیشه امام قدسسره ، ویژگی دینی و اسلامی آن است که وامگرفته از هیچ اندیشه دیگری نیست. اما این اندیشه دینی، سنتی به معنای رایج در ادبیات سیاسی نیست؛ یعنی در فرهنگ رایج و ریشهدار بومی و قومی یا آداب و سنن پا گرفته در جامعه یا در میراث پدران ما گنجانده نمیشود. تعامل فکری با اندیشههای دیگر دارد، اما هویت ویژه خود را نیز داراست. بنابراین اگر هم از مفهومی مانند «انقلاب» استفاده میشود، همان ویژگیهایی که در ادبیات سیاسی رواج دارد، مراد نیست. گر چه در پارهای ویژگیها مشابهت هست، اما این مفهوم به گونهای است که پس از استقرار نظام مورد نظر نیز تداوم مییابد، کاری که با مفهوم رایج انقلاب سازگار نیست. مفهوم «مطلقه» نیز به هیچ روی مشابه آن چیزی نیست که در فرهنگ سیاسی بهکار میرود. این مفهوم در فقه معنایی دیگر دارد و «اطلاق» در نسبت با «احکام اولیه» مراد است، نه به معنای بیچارچوب بودن یا پاسخگو نبودن و مانند آن، که ویژگی نظامهای توتالیتر است. بنابراین شایسته است که ادبیات ویژه امام قدسسره و فرهنگ خاص آن را شناسایی کنیم و سعی نکنیم آن را در چارچوبهای از پیش تعیینشده متناسب با سنت و تجدد جهان مسیحی و غربی بیاوریم، که در این صورت دچار ابهام و سرگشتگی در تشخیص و نادرستی تحلیل خواهیم شد.
اگر بخواهیم در مورد رابطه اندیشه امام خمینی قدسسره با سنت و تجدد نظریات مختلف را بازسازی و طبقهبندی کنیم، میتوان سه گروه را مشخص کرد:
1. گروهی که اندیشه حضرت امام قدسسره را درون سنت تفسیر میکنند. این گروه به دو شاخه تقسیم میشوند:
1 ـ 1. سنتیهای جامعه ما که تقسیمبندی سنت و مدرن را هم نمیپذیرند. از نظر اینها اسلام و برداشت از، تنها یک برداشت و به اصطلاح قرائت را برمیتابد و قرائتها و تفسیرهای دیگر انحراف از مسیر درست هستند.
1 ـ 2. گروه دومی که حضرت امام قدسسره را سنتی تفسیر میکند، متفکرانی هستند که این کار را از موضع مدرن انجام میدهند؛ یعنی اولاً، تقسیمبندی مدرن و سنتی را بهکار میبرند؛ ثانیا، حضرت امام قدسسره را درون همان اندیشه سنتی جای میدهند و حداکثر برای توضیح برخی مفاهیم نوین و مدرن درون اندیشه امام، از ذکاوت و بهره هوشی امام استفاده میکنند؛ یعنی امام قدسسره ، نهایتا یک سنتی باهوش است.
2. گروه دوم میگویند امام قدسسره سنت را ایدئولوژیک کرد. البته مباحثی که اندیشمندان مربوط به این گروه ارائه میکنند، درباره اندیشه امام قدسسره نیست، ولی میتوان این مباحث را در مورد اندیشه امام قدسسره هم از این منظر صادق دانست.
این گروه انقلاب اسلامی را بدینگونه تفسیر میکنند که انقلاب مفهومی است از کهکشان غرب، و اسلام و سنت در یک کهکشان دیگر است و نمیتوان این دو را با هم آمیخت، مگر اینکه یکی از این دو آسیب ببیند. البته آنچه در این میان آسیب میبیند، اسلام و سنت است.
3. گروه سوم کسانی هستند که اندیشه حضرت امام قدسسره را مدرن تفسیر میکنند. طبق این دیدگاه حضرت امام قدسسره از مفاهیمی بهره میگیرد که مدرن هستند و درون اندیشه سنتی وجود ندارند. مفاهیمی مثل جمهوریت، مخصوصا مصلحت و ولایت مطلقه، مفاهیمی برای تأسیس دولت مدرن هستند و در واقع، حضرت امام قدسسره با ولایت مطلقه در پی ایجاد حاکمیت ملی برآمده است.
پس از انقلاب اسلامی، ما برای اولین بار، به معنای دقیق کلمه، Nation-State را تجربه میکنیم. اولین بار است که ملت انقلاب میکند و از دل انقلاب، دولت سربرمیآورد. مردم احساس میکنند که «ما» دولت را میسازیم. به این ترتیب، مردم خصلت صناعی یا قراردادی دولت را تجربه میکنند. این واقعه سرآغاز شکلگیری دولت مدرن در ایران است. نظریه ولایت مطلقه فقیه نیز میتواند به نحوی قرائت شود که شکلی از دولت مدرن از دل آن بیرون آید.
نظریهای که ما در این نوشته در پی توضیح آن هستیم، در همین گروه قرار میگیرد؛ یعنی استدلال اصلی مقاله این است که اندیشه و عمل امام قدسسره و انقلاب اسلامی مدرن است.
به نظر میرسد که برای توضیح رابطه امام قدسسره با تجدد دو کار باید صورت گیرد: اولین کار، تفکیک بین غرب و مدرنیت است؛ یعنی مرکززدایی از غرب. بدین معنی که امکان طرح مدرنیته، متفاوت از آنچه که در غرب رخ داده است، وجود داشته باشد. این کار باید صورت گیرد تا مفهومی به نام «تجدد اسلامی» معنی پیدا کند؛ تجددی که چیزی غیر از مدرنیته غربی است.
این کار را به نوعی بابی سعید در کتاب ارزشمند هراس بنیادین انجام میدهد. خلاصه استدلال سعید را که همسو با استدلال ماست، بدین صورت میتوان طرح کرد: اندیشه امام خمینی قدسسره مدرن است ولیکن با توجه به اینکه حضرت امام قدسسره توجهی به غرب ندارد و درصدد گفتوگو و بهرهگیری از آن نیست ـ افزون بر آنکه جنبههای ضدغربی هم درون گفتمان امام وجود دارد ـ میبایست اندیشه امام خمینی را تلاش برای تبیین مدرنیتهای دانست که حول اروپامداری ساخته نشده است. بدینسان اندیشه امام در عین اینکه جنبشی برای انکار غرب است، مدرن نیز محسوب میشود.(1)
پس از طی این گام باید نشان داد که حضرت امام قدسسره چگونه از اندیشه سنتی عبور میکند و از درون این اندیشه به مدرنیته اسلامی یا تجددگرایی اسلامی میرسد.
اندیشه سنتی هیچگاه نمیتوانست مفهوم «انقلاب» را درون خود بپروراند؛ چرا که بر اساس دوگانگی هرج و مرج و نظم استبدادی شکل گرفته بود. بدین صورت که در ذهن سنتیها بدیل نظم استبدادی، هرج و مرج و آشوب است و بدین خاطر نظم استبدادی دارای نوعی مشروعیت است. دلیل اینکه مردم نمیتوانند نظم استبدادی را براندازند و دچار هرج و مرج نشوند، این است که در اندیشه سنتی، نوعی بدبینی به ذات بشر وجود دارد. فطرت اکثریت مردم به صورتی است که در آن، گرایش به شر غلبه دارد و در صورت نبود اقتدار، هرج و مرج در پی خواهد بود.
در برابر این اندیشه، حضرت امام قدسسره فطرت بشر را دارای گرایش به خیر قلمداد میکند و این موضوع را از میزان تکرار آیه فطرت در کلام امام قدسسره میتوان دریافت. درون این اندیشه، گرایش انسان به شرور، نه ذاتی بشر که ناشی از ترتیبات اجتماعی است و در رأس این ترتیبات نامناسب، استبداد و سلطنت قرار دارد. بدینسان حضرت امام قدسسره هیچ مشروعیتی برای سلطنت قائل نمیشود و در مقابل، مردم را دارای این توان میداند که نظم استبدادی را به هم ریخته و به جای آن یک نظام بهتر برقرار سازند. وقتی که «انقلاب» وارد یک اندیشه شود، دیگر این اندیشه نمیتواند سنتی باشد؛ زیرا انقلاب یک مفهوم مدرن و شاید یکی از اساسیترین مفاهیم مدرنیته است. مفهوم دیگر، «جمهوریت» و رأی مردم در تعیین سرنوشت کشور است؛ چیزی که اندیشه سنتی نمیتوانست بدان بپردازد. در اندیشه سنتی محور و اساس بحث، رهبر و سلطان است. اندیشه سنتی بر اساس دوگانگی متضاد حاکم و رعیت بنا شده است و همیشه حاکم را در مرتبه بالاتر از رعیت قرار میدهد. اساس این دوگانگی بر اندیشه نابرابری انسانهاست.
حضرت امام قدسسره این دوگانگی حاکم، رعیت را وامیسازد و با اعتقاد به برابری افراد، حتی
______________________________
1. بابی سعید، هراس بنیادین، ترجمه موسی عنبری، انتشارات دانشگاه تهران، 1379، فصل چهارم: و اسلام، مدرنیته و غرب. در بسیاری موارد مردم را بالاتر از حاکم قرار میدهد و مفهوم جمهوریت را بدینسان وارد اندیشه سنتی میکند.
به همین صورت حضرت امام قدسسره مفاهیم جدید دیگری را با واسازی اندیشه سنتی وارد اندیشه سیاسی اسلام میکند. امام دوگانگی متضاد مرد، زن را وامیسازد و جایگاه والایی برای زن در نظام سیاسی فراهم میکند.
مفهوم اساسی دیگری که با این مفهوم حضرت امام بهطور کامل از سنت خارج میشود، «مصلحت نظام» است. تنها در اندیشه مدرن است که مصلحت نظام یا دولت (State) میتواند فراتر از هر چیز دیگر، حتی احکام اولیه، قرار داشته باشد.
با این اشارات کوتاه درباره اندیشه حضرت امام قدسسره ، اندیشه ایشان را باید به صورت مدرن تفسیر کرد، لیکن مدرن متفاوت از غرب. حضرت امام قدمهای بزرگی در راه تأسیس دولت مدرن اسلامی برداشت.
اشاره
1. نویسنده محترم با تأکید بر مفاهیمی همچون «انقلاب»، «جمهوری» و «مصلحت» معتقد است که اندیشه امام خمینی قدسسره مدرن است و امام قدسسره نوعی تجددگرایی اسلامی را پذیرفته است. در اینکه مفاهیم یاد شده در ادبیات سیاسی موجود به معانی مدرن بهکار میروند، تردیدی نیست. اما در این تردید است که آیا آنچه امام خمینی قدسسره بهکار بردهاند، دقیقا همان معانی مدرن این مفاهیم است؟ نویسنده محترم دلیلی بر مدعای خود در این زمینه ذکر نکردهاند. از طرف دیگر شواهدی در کلمات امام قدسسره وجود دارد که نشان میدهد اندیشه امام مدرن نیست، بلکه در برابر اندیشه مدرن قرار میگیرد، هرچند نمیتوان آن را سنتی، به مفهوم متعارف خود قلمداد کرد. امام قدسسره همواره اندیشه خود را مستند به اسلام کردهاند و همه جا با تکیه و تأکید گفتهاند که ما به دنبال پیادهسازی اسلام و مفاهیم و ارزشهای آن هستیم. همه جا در برابر فرهنگ غرب موضع گرفتهاند و آن را فرهنگی مادی و در خدمت مقاصد شیطانی نامیدهاند. مدرنیته نیز بخشی از همین فرهنگ است. آقای بابایی خواستهاند میان اندیشه مدرن و غرب تفکیک کنند، اما سازوکار این تفکیک را بیان نکردهاند.
2. مشکل اصلی این مقاله این است که تعریف روشنی از مدرن و سنتی در آن ارائه نشده است. ابهام در تعریف مدرن به نویسنده اجازه داده تا به هر معنایی «مدرن» و «مدرنیته» را بهکار ببرد و آن را از خاستگاه خود، غرب، جدا سازد. چنین تفکیکی بر پایههای علمی و استدلالی استوار نیست. همچنین برداشت آقای بابایی از مفهوم «سنت» و «سنتی» چندان آشکار نیست. گاهی سنت را چنان بهکار میبرند که با دین، آن هم اسلام، یکی میشود (آنجا که از گروه اول یاد میکنند) و گاهی چنان بهکار میبرند که به فرهنگ رایج و ریشهدار جامعه اطلاق میشود. (آنجا که از بدبینی موجود در اندیشه سنتی نسبت به ذات بشر سخن میگویند).
3. به نظر میرسد اندیشه امام قدسسره ، نه مدرن به معنای رایج آن است و نه سنتی به مفهوم دومی که ذکر شد. اندیشه امام قدسسره ، اندیشه «اصیل اسلامی» یا به تعبیر خود ایشان «اسلام ناب محمدی» است که با اجتهاد ناظر به زمان و مکان متناسب با شرایط روزگار خویش، طرحی نو برای اداره جامعه و جهان عرضه داشت. اصلیترین ویژگی اندیشه امام قدسسره ، ویژگی دینی و اسلامی آن است که وامگرفته از هیچ اندیشه دیگری نیست. اما این اندیشه دینی، سنتی به معنای رایج در ادبیات سیاسی نیست؛ یعنی در فرهنگ رایج و ریشهدار بومی و قومی یا آداب و سنن پا گرفته در جامعه یا در میراث پدران ما گنجانده نمیشود. تعامل فکری با اندیشههای دیگر دارد، اما هویت ویژه خود را نیز داراست. بنابراین اگر هم از مفهومی مانند «انقلاب» استفاده میشود، همان ویژگیهایی که در ادبیات سیاسی رواج دارد، مراد نیست. گر چه در پارهای ویژگیها مشابهت هست، اما این مفهوم به گونهای است که پس از استقرار نظام مورد نظر نیز تداوم مییابد، کاری که با مفهوم رایج انقلاب سازگار نیست. مفهوم «مطلقه» نیز به هیچ روی مشابه آن چیزی نیست که در فرهنگ سیاسی بهکار میرود. این مفهوم در فقه معنایی دیگر دارد و «اطلاق» در نسبت با «احکام اولیه» مراد است، نه به معنای بیچارچوب بودن یا پاسخگو نبودن و مانند آن، که ویژگی نظامهای توتالیتر است. بنابراین شایسته است که ادبیات ویژه امام قدسسره و فرهنگ خاص آن را شناسایی کنیم و سعی نکنیم آن را در چارچوبهای از پیش تعیینشده متناسب با سنت و تجدد جهان مسیحی و غربی بیاوریم، که در این صورت دچار ابهام و سرگشتگی در تشخیص و نادرستی تحلیل خواهیم شد.