آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این گفت‏وگو، آقای جلایی‏پور از تحلیل جنبش دوم خرداد آغاز می‏کنند و به اقتضای گفت‏وگو، مسائل مختلفی را در باب انقلاب، حکومت اسلامی و... بیان می‏کنند.

متن

انتخاب، 11 و 12/3/82
شما جنبش دوم خرداد را ادامه جنبش «مردمی ـ مذهبی و ضد آمریکایی» پس از انقلاب اسلامی دانسته‏اید. اما از سوی دیگر، در جنبش‏های نه‏گانه خردی که به عنوان محتوای لایه فرهنگی اجتماعی جنبش دوم خرداد معرفی کرده‏اید، گروه‏هایی مثل «ایرانیان خارج از کشور» و «محذوفان لائیک» را قرار داده‏اید که از لحاظ تأثیرگذاری هم آنها را مهم دانسته‏اید. پرسش این است که چگونه از یک سو، دوم خرداد تداوم جنبش مردمی ـ مذهبی ضد آمریکایی است و از سوی دیگر، محتوای فرهنگی آن را گروه‏هایی شکل داده‏اند که در شکاف اجتماعی جنبش مردمی ـ مذهبی ضدآمریکایی، در نقطه مقابل این جنبش قرار داشتند؟
حرف من در آنجا این است که ما در جامعه خودمان چند جنبش اجتماعی را داریم: جنبش مردمی ـ مذهبی که ریشه در انقلاب اسلامی دارد؛ جنبش دوم خرداد و 9 جنبش خرد که در واقع جنبش نیستند، اما فراتر از سازماندهی‏های بوروکراتیک هستند. اینها را ذیل جنبش دوم خرداد آورده‏ام؛ چون جنبش دوم خرداد در واقع نان اینها را هم می‏خورد و اینها نیز به نحوی به جنبش دوم خرداد امید بسته بودند. ما یک جنبش مردمی ـ مذهبی در جریان انقلاب داشته‏ایم که پس از انقلاب، جنبه ضدآمریکایی به خود گرفت. این جنبش تا آخر جنگ برپا بود، ولی به دلایلی چند این جنبش مردمی ضدآمریکایی افول کرده است و به نظر من الان به اندازه یک فرقه است.
اگر چنانکه خودتان هم اشاره کرده‏اید جنبش دوم خرداد را تداوم جنبش مردمی مذهبی ضد آمریکایی بدانیم، آن‏گاه به جای صحبت از افول باید صحبت از تغییر توجهات کنیم.
یکی از علت‏هایی که این جنبش مردمی ـ مذهبی این‏طور تخلیه شده، این است که اصلاً انقلاب اسلامی داعیه‏های مهمی داشت که یکی از آنها آزادی‏خواهی بود. تا زمان جنگ این موضوع نمودار نشد؛ ولی بعد از جنگ، آزادی‏خواهی به تقاضا تبدیل شد و خود را در جنبش دوم خرداد نشان داد؛ یعنی در همان پروژه توسعه سیاسی آقای خاتمی، مردم‏سالاری و دموکراسی‏خواهی، به رغم تنوع تفسیرهایی که دارد. از وقتی که این جنبش این‏گونه به راه افتاد، جنبش قبلی به حاشیه رفت. اگر آن جنبش، همان شعارهای دموکراسی‏خواهی و مردم‏سالاری را بدهد، دوباره جان می‏گیرد؛ چون اصلاً مربوط به مسائل کشور است.
فکر نمی‏کنید که این اتفاق به نوعی افتاده است؟ یعنی آیا نمی‏توانیم شعار مردم‏سالاری دینی را در این راستا ارزیابی کنیم؟
دموکراسی که ما می‏گوییم، آن دموکراسی نیست که نسبت به احکام دینی بی‏طرف باشد. برای مثال، من مسلمان هستم و به ارزش‏های دینی اعتقاد دارم ودوست دارم ارزش‏های دینی در کشور پیاده شود. دوست ندارم در مجلس علیه اینها قانون تصویب شود. اما ممکن است کسی بگوید که درست است که شما به این ارزش‏ها اعتقاد دارید، ولی چگونه می‏توانید آنها را در جامعه پیاده کنید؟ آیا دوست دارید دولت را به دست بگیرید یا سایر قوای سیاسی را و بعد به مردم زور بگویید تا به این ارزش‏ها پای‏بند باشند؟ یا اینکه نه دموکرات هستید؟ ما می‏گوییم دموکرات هستیم. اگر مردم رأی دهند این کار را انجام می‏دهیم.
بحث بر سر شیوه نظریه‏پردازی شما و محتوای نظر شماست. منتقدان می‏گویند شما هیچ قیدی برای دموکراسی نمی‏گذارید.
ما دو معنا از دموکراسی دینی داریم: یک معنا این است که دموکراسیِ دینی به معنای رعایت مقتضیات همین دموکراسی رایج، که مبتنی بر تجربیات بشری است می‏باشد. به علاوه اگر مردم به ما رأی بدهند، هر چیزی را تصویب نمی‏کنیم؛ چون مسلمانیم. اما اگر به مخالف ما رأی دادند، خوب دیگر نمی‏شود به مردم زور گفت و به آنها گفت که بیخود کرده‏اید به لائیک‏ها رأی دادید، باید به ما رأی بدهید! اما یک معنای دیگر از دموکراسی دینی می‏گوید دموکراسی دینی یعنی اینکه تنها حق دارید به کسانی که ما دینشان را خوب چک کرده‏ایم، رأی بدهید.
اتفاقی که در کشور ما افتاده این است که خواسته‏ایم این ارزش‏ها را تحمیل کنیم و در نتیجه شاهد واکنش بوده‏ایم. در ترکیه هم مشابه وضعیت ما، البته در جهت معکوس، وجود دارد؛ یعنی آنجا به زور خواسته‏اند مردم را لائیک کنند، ولی مردم برعکس اسلام‏گرا شده‏اند.
در حال حاضر می‏بینیم که نوع نظریه‏پردازی شما به سمت ایجاد یک گسست میان جمهوریت و اسلامیت منحرف شده است و اصلاً معلوم نیست که قید اسلامیت در ترکیب جمهوری اسلامی چه جایی دارد؟
آرزوی بچه‏های انقلاب این بود که حکومت را دینی و اخلاقی کنند. البته آن موقع هنوز صحبت از نظریه ولایت فقیه در میان نبود. فکر می‏کردیم برای این کار باید حکومت را به دست گرفت و با نیروی حکومت، جامعه را اسلامی کرد؛ اما حالا پس از دو دهه تجربه، به این نتیجه رسیده‏ایم که با حکومت هر کاری را نمی‏شود کرد.
با نهاد دولت می‏توان امنیت و عدالت را برقرار کرد؛ اما خیلی چیزهای دیگر را نمی‏توانید با این نهاد به دست آورید. اتفاقا اگر می‏خواهید جامعه دینی باشد باید بدانید که نهادهای مدنی باید تقویت شوند. از قضا این در جامعه دینی ما سابقه هم داشته است. ضربه بزرگی که زده‏ایم این است که همین نهادهای مدنی دینی سنتی را هم آسیب‏پذیر کرده‏ایم.
منتقدان می‏گویند ما این نهادهای مدنی سنتی را مثلاً در بازار داشته‏ایم؛ اما شما در چالش‏های سیاسی‏تان درست همان‏ها را تضعیف کرده‏اید...
اینجا چندین نکته وجود دارد. آیا نهاد بازار و روحانیت می‏تواند به تقاضاهای جدید شهری پاسخ گوید؟ خودشان هم معتقدند که مشکلاتی هست. در کنار این گاهی هم می‏بینیم که نهاد بازار یا مثلاً مؤتلفه می‏گوید اساسا اندیشه‏ای را که من مطرح می‏کنم، حق مطلق است و اگر پیغمبر هم زنده بود، همین کاری را که ما انجام می‏دهیم، انجام می‏داد. پس دلیل انتقاد این است؛ نه اینکه آنها سنتی هستند.
سخن شما در این زمینه درست است. اما بحث ما بر سر نوع نظریه‏پردازی شما و همفکرانتان است. منتقدان می‏گویند نظریه‏پردازی شما درباره سیاست و اجتماع به سمت یک نگاه کاملاً عرفی گرایش پیدا کرده است. اگر واقعا این‏طور است، دیگر چه اصراری بر استفاده از جمهوری «اسلامی» است؟
موضوع این است که «جمهوری اسلامی» که مطرح شد، بخش عمده آن، به دلیل افراط‏گرایی‏های دوران پهلوی بود که باعث شد در برابر آن، بر واژه «اسلامی» تأکید شود؛ مثل حالا که عده‏ای از استفاده این کلمه پرهیز دارند یا آن را به این دلیل که مدام تحت لوای آن سوء استفاده می‏شود، کنار گذشته‏اند؛ نه اینکه در اسلامشان ضعف وجود داشته باشد.
فکر می‏کنم کمی از موضوع اصلی پرسش دور شدیم. پرسش این بود که به نظر می‏رسد گفتمان شما و هم‏فکرانتان علی‏رغم تأکید شما بر تداوم پروژه انقلاب اسلامی، از لحاظ نظری، دچار گسست از پروژه انقلاب اسلامی شده است؛ تا حدی که این اواخر دیگر صراحتا از ایده سکولاریسم دفاع می‏کنید.
وجه مثبت و ضمنی حرف شما این است که جامعه ما هنوز نیازمند بحث‏های مربوط به دین و نواندیشی در دین و آسیب‏شناسی دین است. بنده واقعا به این نکته معتقدم. اما شما خودتان قضاوت کنید که آیا طرح مباحث و اندیشه‏ورزی آسیب‏شناسانه در مورد دین واقعا زمینه امن و بی‏خطری در جامعه فعلی ما دارد؟ اصلاً انقلاب ما به دلیل همین نواندیشی دینی بود که پیروز شد. اما ببینید پس از انقلاب چه اتفاقی افتاد؟ در انقلابی که محصول همین طرز تفکر نواندیشانه دینی بود، این محدودیت‏ها ایجاد شده است. دلیل این اتفاق این است که جریانی پس از انقلاب پدید آمد که تفسیر خاص خودش را از اسلام دارد. پس از انقلاب متأسفانه به علت زیاد شدن بودجه مراکز دینی، دائم سفارش بحث‏های دینی داده می‏شود. این به نظر من اصلاً جا نمی‏افتد؛ چون نه با سنت حوزه تناسب دارد و نه با رویه نواندیشی دینی. این بحث‏ها همیشه مبتنی بر «علاقه» بوده است. این نکته را باید تقویت کرد. تقویت این امر هم خود مستلزم ایجاد فضای باز و آزادی است.
نکته دیگر حرف شما راجع به موضوع سکولاریسم بود. من معتقدم ما در جهان جدید دو نوع سکولاریسم داریم: یکی ابژکتیوسکولاریسم است و دیگری سوبژکتیوسکولاریسم. در اولی بحث از این است که نهادها یا ابعاد بیرونی دین و سیاست باید از هم جدا باشند؛ اما در دومی سخن از این است که فرهنگ و معانی یا ابعاد درونی انسان‏هاست که سکولار یا غیردینی می‏شود. به قول پیتربرگر، که این تقسیم‏بندی از اوست، جامعه‏شناسان کلاسیک اولیه مثل مارکس و دورکیم و... فکر می‏کردند سرنوشت محتوم بشر در جامعه جدید، هم سکولاریسم عینی و هم سکولاریسم ذهنی است؛ یعنی هم عالم درونی و فرهنگ و معانی سکولار می‏شود و هم نهادهای بیرونی. اما ظاهرا دو سه دهه اخیر نشان داد که چنین نیست. بیشتر اصلاح‏طلبان، به زعم بنده، به تفکیک نهادی یا ابژکتیو دین از سیاست اعتقاد دارند؛ یعنی همان سکولاریسم ابژکتیو. این نوع سکولاریسم حتی عملاً در کشور ما شکل گرفته و جاری است.
اگر این‏طور باشد که مطالبات شما تحصیل حاصل است.
حرف من این است که دوستان ما به دنبال سکولار کردن فرهنگی نیستند.
آقای دکتر، حتما می‏پذیرید که از لحاظ جامعه‏شناسی، معنای «نهاد» غیر از مؤسسات و ابعاد بیرونی است. وقتی می‏گوییم «نهاد»، منظور همان الگوهای نسبتا پایدار در طول زمان است که برآورنده نیازهای اصلی انسان هستند. نکته اینجاست که حداقل در دین اسلام از لحاظ «نهادی»، یعنی از لحاظ الگوهای پایدار پذیرفته‏شده و تجویزشده‏ای که در دین اسلام وجود دارد، نمی‏توانیم بین ابعاد سیاسی یا اجتماعی و ابعاد عبادی تفکیک قائل شویم. در دین اسلام هر دوی این ابعاد به همدیگر اشاره می‏کنند.
این حرف را همه قبول دارند که نهاد دین بر نهاد سیاست تأثیر می‏گذارد...
فقط بحث تأثیر نیست. بحث درهم‏تنیدگی است. یک رفتار در همان زمان که سیاسی است می‏تواند عبادی هم باشد یا مثلاً در آموزه‏های دینی ما گفته می‏شود که هر کس که صالح‏تر است بیشتر مستحق حکومت است. خوب این صلاحیت و حاکمیت (به معنای سیاسی) هر دو در تعالیم و آموزه‏های دینی ما ناظر به یکدیگرند. البته معنایش این نیست که هر کسی که در مجوعه حکومتی ما هست، لزوما صالح است.
حرف اینجاست که چگونه باید این صالح را تشخیص بدهیم؟ برخی می‏گویند کسانی را معرفی می‏کنیم که این امر را تشخیص بدهند و بعد مردم به آنها رأی دهند. برخی هم می‏گویند بگذارید مردم خودشان رأی بدهند. چون در مجموع تشخیصشان درست است. اولی به اسم دین انجام می‏شود و دومی به اسم دموکراسی.
نکته فقط در تشخیص هم خلاصه نمی‏شود. در ادامه حکومت هم این فرد، در بعد تصمیم‏گیری سیاسی و اجتماعی مقید می‏شود و نمی‏تواند بگوید من در حوزه سیاست غیردینی عمل می‏کنم و در حوزه فردی دین‏دار می‏مانم.
شما اگر آن طرف سکه را هم ببینید آن وقت اهمیت تفکیک نهادی دین از سیاست بیشتر معلوم می‏شود. شما ببینید امروزه در جامعه ما عده‏ای از شهروندان از انتخاب شدن محروم می‏شوند یا اینکه به نام دین، صنعت توریسم محدود شده است. درحالی‏که این صنعت می‏تواند از لحاظ اقتصادی نقش بسیار مثبتی داشته باشد. اینها را باید چه کار کنیم؟ اینجا دو راه حل مطرح است. اول اینکه از راه تفکیک نهادی این موضوع را پی‏گیری کنیم. وقتی می‏گوییم سکولار کردن، یعنی اینکه دولتی راسازمان بدهیم که نسبت به عقاید بی‏طرف است. در این دولت کسانی که رأی می‏آورند، دارای ارزش‏ها و هنجارهایی هستند که ممکن است تبدیل به قانون هم بشود. در این زمینه که حرفی نداریم. مثلاً در خود آمریکا در خیلی از ایالت‏ها سقط جنین تبدیل به قانون نشده است؛ چون خلاف مذهب است.
خوب موضوع از همین جا شروع می‏شود. آیا این حکومت می‏تواند نسبت به ارزش‏ها و هنجارهایی که از دل آنها برآمده، بی‏تفاوت باشد؟
اتفاقا نکته اینجاست که بی‏طرفی ایدئولوژیک حکومت در این مرحله به چند دلیل است: یکی اینکه تجربه بشری نشان داده است که وقتی حکومت از بی‏طرفی ایدئولوژیک بیرون می‏آید، مضراتش خیلی بیشتر است؛ دوم اینکه دلیل دینی هم برای این کار وجود دارد، چون ما دین را از این طریق تضعیف می‏کنیم. نشانه این تضعیف را شما می‏توانید الان ببینید که قبل از انقلاب که حکومت با دین سر و کاری نداشت جامعه ما به قدری مذهبی بود که حتی در انقلابی مذهبی را شکل داد. اما الان که مدام می‏خواهیم جامعه را دینی کنیم، می‏بینیم تمام آن انتظاراتی که داشتیم برآورده نشده است. الان چرا باید در مسجدها جوانان حضور نداشته باشند؟ دلیل این امر در چیست؟
منتقدان می‏توانند بگویند این امر، به سادگی، می‏تواند ناشی از آن باشد که بالاخره الگوهای مورد نظر مردم در یک سیاست دینی و اخلاقی از طرف اغلب فعالان سیاسی ما مورد توجه قرار نگرفته است. در واقع موضوع، از لحاظ نظری، به اصل حضور دین در سیاست که بر نمی‏گردد.
اما به نظر من، دلیل مهم‏تر این است که ما خیلی از دین خرج سیاست کردیم.
همین‏طور است. در کنار این همه بی‏تعهدی، مدام هم حرف زده‏ایم. اما این عامل دوم غیر از این است که از لحاظ نظری، حضور دین در سیاست و اجتماع محدود شود. یکی از انتقاداتی که بنده حتی از برخی افراد بی‏طرف در این دعواهای سیاسی چند سال گذشته هم شنیده‏ام، این است که شما به یک‏باره حجم زیادی از نظریه‏ها و اندیشه‏های مختلف را برای رسیدن به مقاصد سیاسی‏تان در مطبوعات که رسانه‏ای عمومی است، به‏کار گرفتید و در واقع، از آنها در راه بسیج عمومی استفاده کردید. بدون اینکه توجه داشته باشید که بالاخره این مخاطب عام از مباحث مورد نظر شما برداشت درستی دارد یا اساسا آنها را هضم می‏کند یا نه؟ این در حالی است که برای قشر تحصیل‏کرده ما بسیاری از این مباحث تازگی ندارد و در واقع در دانشگاه‏ها که محل اصلی این مباحث است با آنها سر و کار داشته‏اند...
فکر نمی‏کنم این انتقاد چندان به ما یا دوستان ما برگردد. به همان میزانی که فرآیندهای جامعه مدرن مثل آموزش همگانی فراگیر می‏شود، اتفاقاتی از این دست می‏افتد. این پدیده‏ای که در جامعه ما طی چند سال گذشته اتفاق افتاده، در اروپا و آمریکا هم رخ داد. در آنجا هم این بحث مطرح بوده است که این واژه‏های تخصصی نظری چطور درون روزنامه‏ها آمده است.
موضوع این نیست که در روزنامه‏ها نیاید. نکته انتقادی در شکل ورود به این مباحث است. شما به عنوان یک جامعه‏شناس در حال حاضر شکاف اجتماعی جامعه ما را بین کدام گروه‏ها می‏بینید؟
فکر می‏کنم شکاف اصلی در جامعه ما بین معتقدان مردم‏سالاری و مخالفان مردم‏سالاری است. اگر این سر و سامانی بگیرد، آن وقت فکر می‏کنم شکاف‏های دیگری شکل بگیرد. شکاف دیگر به نظرم میان طرفداران اقتصاد رقابتی و مخالفین آن است. موضوع دیگر شکاف جنسیتی است. اما فعلاً شکاف اصلی همانی است که اول گفتم؛ یعنی مردم‏سالاری و غیرمردم‏سالاری که متأسفانه در این زمینه هم مخالفان، مخالفت‏شان را دینی جلوه می‏دهند. زمان نوجوانی ما که انقلاب پیروز شد به خاطر دارم از اینکه امام قدس‏سره انقلاب را «انقلاب اسلامی» نامیدند، خیلی خوشحال شدیم. نکته‏ای که برای من بسیار جالب توجه است و باید مدّ توجه مخالفان مردم‏سالاری هم باشد این است که چطور «انقلاب» که یک پدیده مدرن است با اسلام سازگار است؛ اما «دموکراسی» نه؟!
علت این عدم پذیرش البته به نظر من در این است که منافع عده‏ای با بحث دموکراسی و مردم‏سالاری به خطر می‏افتد. عده کوچکی در جامعه ما، خود را به این انقلاب سنجاق کرده‏اند. دموکراسی باعث کنار رفتن آنها می‏شود.
حرف شما در این زمینه کاملاً درست است. فکر نمی‏کنم هیچ آدم منصفی مخالف توجه به چنین آفاتی باشد. اما اینها در حوزه آسیب‏شناسی انقلاب می‏تواند طرح شود و طرح آن اتفاقا بسیار هم درست و به‏جاست. ولیکن این بسیار متفاوت از این است که بخواهیم مبنای نظری‏مان را برای از بین بردن این آفات دستخوش تغییر کنیم.
درست است. اما باید بپذیریم که در وجوهی از این مبانی هم ممکن است دچار سوءتعبیر شده باشیم.
اشاره
این گفت‏وگو از جمله گفت‏وگوهای مفید و قابل تقدیری است که انجام گرفته است. آقای جلایی‏پور در این گفت‏وگو به صورت خیلی شفاف به تحلیل خودشان از دموکراسی می‏پردازند. ایشان در این گفت‏وگو تصریح می‏کنند که اگر بخواهد دموکراسی به درستی اتفاق بیافتد ــ که به نظر ایشان باید همین‏طور باشد ــ باید جریان قدرت رسیدن به گونه‏ای باشد که امکان داشته باشد هر فردی با هر سلیقه و مذهب بدون هیچ محدودیتی بتواند خودش را عرضه کند و مردم نیز بتوانند به او رأی دهند. نهایت اینکه اگر افراد انتخاب شده دارای ایده‏های دینی باشند، به‏طور طبیعی، تصمیماتی که از ایشان ناشی می‏شود صبغه دینی خواهد شد و اگر چنانچه مردم، گروهی را حاکم کنند که فاقد دیدگاه دینی‏اند، طبیعی است که تصمیمات فاقد معیار دینی است. اما در هر صورت، آنچه معتبر است خواسته مردم است و نمی‏توان با یک حقِ پیشین چیزی به نام دین را مبنا قرار داد که مانع از انتخاب و گزینش‏های غیر دینی باشد. بر این اساس مردم‏سالاری دینی مفهومی بی‏پایه است.
از این نقطه، آقای جلایی‏پور با تمایز میان فرهنگ سکولار و نهادهای سکولار، دیدگاه خودشان را در پذیرش نهادهای حکومتی سکولار ابراز می‏کنند و معتقدند که نهادها نباید به هیچ وجه دینی باشند.
پذیرش دموکراسی به معنایی که ایشان می‏فرمایند کاملاً با پذیرش سکولاریسم آبژکتیو و نهادی سازگار است. از این منظر، در ساخت حکومت نباید بنا را بر خواست دین گذاشت، بلکه آنچه مهم است خواست کسانی است که نمایندگان آنها، رأی بیشتری را در جریان قدرت به دست می‏آورند.
بحث جدّی‏ای که با این گروه همواره مطرح بوده است این است که اساسا وظیفه افراد مسلمانی که انقلاب را می‏آفرینند و امکان بوجود آوردن یک ساخت سیاسی را پیدا می‏کنند چیست؟ آیا این گروه وظیفه دارند این فرصتی را که دستاورد الاهی می‏دانند بین خود و دیگرانی که اساسا برای اجرای فرامین خداوند هیچ وظیفه‏ای قائل نیستند تقسیم کنند؟ افراد دین‏دار که برای خداوند، حقی قائل‏اند و تکلیف خود می‏دانند که حق الاهی در زمین اجرا شود و به عرصه ظهور برسد، با این تئوری آقای جلایی‏پور، چگونه باید وظیفه خود را به اجرا درآورند؟ با توضیحی که ایشان می‏فرمایند ابتدا باید به جای تحقق یک نظام دینی، نظامی سکولار را بنیان نهند و نهایتا برآیند قدرت گروه‏ها و خواسته‏ها، هر چه شد، باید آن‏را به رسمیت شناخت. حس عدالت‏خواهی آقای جلایی‏پور و دوستان دیگری که از این منظر به فضای عمومی و سیاسی جامعه می‏نگرند ایجاب می‏کند که دیگران، که امکانات بالاتری دارند و دسترسی آنها به ابزار بیشتر است، به راحتی و سریع‏تر فضای عمومی جامعه را در دست بگیرند. اما سؤال این است که آیا حس دین‏خواهی ما هیچ وظیفه‏ای را بر عهده ما نمی‏گذارد؟ آیا دولت اسلامی که ثمره انقلاب اسلامی است نباید در حد توان به گسترش اجرایی دین ــ با لحاظ تمام ظرافت‏ها ــ بیندیشد و اقدام نماید؟
بر اساس دیدگاه آقای جلایی‏پور، امر به معروف و نهی از منکر تکلیفی بیهوده و بی‏خاصیت است؛ چرا که بر اساس این وظیفه، فرد مسلمان به دنبال جلوگیری از هر گونه اقدامی است که نهایتا به تضعیف دین و دین‏داری می‏انجامد و در واقع، بر خلاف خواستِ طرفِ امرشونده اقدام می‏نماید.
در هر صورت، گفتمان لیبرالیسم در نگاه امثال آقای جلایی‏پور، عرصه را بر هر گونه مانع‏تراشی بر سر راه حضور و نفوذ افرادی که برای تسلط معیارهای دینی ارزشی قائل نیستند محدود می‏کند. ایشان باید نظریه سکولاریسم آبژکتیو را در منظومه و بر مدار دیدگاه‏های اسلامی و آموزه‏های آن مورد بررسی قرار دهند.

تبلیغات