دوم خرداد، جنبش مذهبی و ضد آمریکایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو، آقای جلاییپور از تحلیل جنبش دوم خرداد آغاز میکنند و به اقتضای گفتوگو، مسائل مختلفی را در باب انقلاب، حکومت اسلامی و... بیان میکنند.متن
انتخاب، 11 و 12/3/82
شما جنبش دوم خرداد را ادامه جنبش «مردمی ـ مذهبی و ضد آمریکایی» پس از انقلاب اسلامی دانستهاید. اما از سوی دیگر، در جنبشهای نهگانه خردی که به عنوان محتوای لایه فرهنگی اجتماعی جنبش دوم خرداد معرفی کردهاید، گروههایی مثل «ایرانیان خارج از کشور» و «محذوفان لائیک» را قرار دادهاید که از لحاظ تأثیرگذاری هم آنها را مهم دانستهاید. پرسش این است که چگونه از یک سو، دوم خرداد تداوم جنبش مردمی ـ مذهبی ضد آمریکایی است و از سوی دیگر، محتوای فرهنگی آن را گروههایی شکل دادهاند که در شکاف اجتماعی جنبش مردمی ـ مذهبی ضدآمریکایی، در نقطه مقابل این جنبش قرار داشتند؟
حرف من در آنجا این است که ما در جامعه خودمان چند جنبش اجتماعی را داریم: جنبش مردمی ـ مذهبی که ریشه در انقلاب اسلامی دارد؛ جنبش دوم خرداد و 9 جنبش خرد که در واقع جنبش نیستند، اما فراتر از سازماندهیهای بوروکراتیک هستند. اینها را ذیل جنبش دوم خرداد آوردهام؛ چون جنبش دوم خرداد در واقع نان اینها را هم میخورد و اینها نیز به نحوی به جنبش دوم خرداد امید بسته بودند. ما یک جنبش مردمی ـ مذهبی در جریان انقلاب داشتهایم که پس از انقلاب، جنبه ضدآمریکایی به خود گرفت. این جنبش تا آخر جنگ برپا بود، ولی به دلایلی چند این جنبش مردمی ضدآمریکایی افول کرده است و به نظر من الان به اندازه یک فرقه است.
اگر چنانکه خودتان هم اشاره کردهاید جنبش دوم خرداد را تداوم جنبش مردمی مذهبی ضد آمریکایی بدانیم، آنگاه به جای صحبت از افول باید صحبت از تغییر توجهات کنیم.
یکی از علتهایی که این جنبش مردمی ـ مذهبی اینطور تخلیه شده، این است که اصلاً انقلاب اسلامی داعیههای مهمی داشت که یکی از آنها آزادیخواهی بود. تا زمان جنگ این موضوع نمودار نشد؛ ولی بعد از جنگ، آزادیخواهی به تقاضا تبدیل شد و خود را در جنبش دوم خرداد نشان داد؛ یعنی در همان پروژه توسعه سیاسی آقای خاتمی، مردمسالاری و دموکراسیخواهی، به رغم تنوع تفسیرهایی که دارد. از وقتی که این جنبش اینگونه به راه افتاد، جنبش قبلی به حاشیه رفت. اگر آن جنبش، همان شعارهای دموکراسیخواهی و مردمسالاری را بدهد، دوباره جان میگیرد؛ چون اصلاً مربوط به مسائل کشور است.
فکر نمیکنید که این اتفاق به نوعی افتاده است؟ یعنی آیا نمیتوانیم شعار مردمسالاری دینی را در این راستا ارزیابی کنیم؟
دموکراسی که ما میگوییم، آن دموکراسی نیست که نسبت به احکام دینی بیطرف باشد. برای مثال، من مسلمان هستم و به ارزشهای دینی اعتقاد دارم ودوست دارم ارزشهای دینی در کشور پیاده شود. دوست ندارم در مجلس علیه اینها قانون تصویب شود. اما ممکن است کسی بگوید که درست است که شما به این ارزشها اعتقاد دارید، ولی چگونه میتوانید آنها را در جامعه پیاده کنید؟ آیا دوست دارید دولت را به دست بگیرید یا سایر قوای سیاسی را و بعد به مردم زور بگویید تا به این ارزشها پایبند باشند؟ یا اینکه نه دموکرات هستید؟ ما میگوییم دموکرات هستیم. اگر مردم رأی دهند این کار را انجام میدهیم.
بحث بر سر شیوه نظریهپردازی شما و محتوای نظر شماست. منتقدان میگویند شما هیچ قیدی برای دموکراسی نمیگذارید.
ما دو معنا از دموکراسی دینی داریم: یک معنا این است که دموکراسیِ دینی به معنای رعایت مقتضیات همین دموکراسی رایج، که مبتنی بر تجربیات بشری است میباشد. به علاوه اگر مردم به ما رأی بدهند، هر چیزی را تصویب نمیکنیم؛ چون مسلمانیم. اما اگر به مخالف ما رأی دادند، خوب دیگر نمیشود به مردم زور گفت و به آنها گفت که بیخود کردهاید به لائیکها رأی دادید، باید به ما رأی بدهید! اما یک معنای دیگر از دموکراسی دینی میگوید دموکراسی دینی یعنی اینکه تنها حق دارید به کسانی که ما دینشان را خوب چک کردهایم، رأی بدهید.
اتفاقی که در کشور ما افتاده این است که خواستهایم این ارزشها را تحمیل کنیم و در نتیجه شاهد واکنش بودهایم. در ترکیه هم مشابه وضعیت ما، البته در جهت معکوس، وجود دارد؛ یعنی آنجا به زور خواستهاند مردم را لائیک کنند، ولی مردم برعکس اسلامگرا شدهاند.
در حال حاضر میبینیم که نوع نظریهپردازی شما به سمت ایجاد یک گسست میان جمهوریت و اسلامیت منحرف شده است و اصلاً معلوم نیست که قید اسلامیت در ترکیب جمهوری اسلامی چه جایی دارد؟
آرزوی بچههای انقلاب این بود که حکومت را دینی و اخلاقی کنند. البته آن موقع هنوز صحبت از نظریه ولایت فقیه در میان نبود. فکر میکردیم برای این کار باید حکومت را به دست گرفت و با نیروی حکومت، جامعه را اسلامی کرد؛ اما حالا پس از دو دهه تجربه، به این نتیجه رسیدهایم که با حکومت هر کاری را نمیشود کرد.
با نهاد دولت میتوان امنیت و عدالت را برقرار کرد؛ اما خیلی چیزهای دیگر را نمیتوانید با این نهاد به دست آورید. اتفاقا اگر میخواهید جامعه دینی باشد باید بدانید که نهادهای مدنی باید تقویت شوند. از قضا این در جامعه دینی ما سابقه هم داشته است. ضربه بزرگی که زدهایم این است که همین نهادهای مدنی دینی سنتی را هم آسیبپذیر کردهایم.
منتقدان میگویند ما این نهادهای مدنی سنتی را مثلاً در بازار داشتهایم؛ اما شما در چالشهای سیاسیتان درست همانها را تضعیف کردهاید...
اینجا چندین نکته وجود دارد. آیا نهاد بازار و روحانیت میتواند به تقاضاهای جدید شهری پاسخ گوید؟ خودشان هم معتقدند که مشکلاتی هست. در کنار این گاهی هم میبینیم که نهاد بازار یا مثلاً مؤتلفه میگوید اساسا اندیشهای را که من مطرح میکنم، حق مطلق است و اگر پیغمبر هم زنده بود، همین کاری را که ما انجام میدهیم، انجام میداد. پس دلیل انتقاد این است؛ نه اینکه آنها سنتی هستند.
سخن شما در این زمینه درست است. اما بحث ما بر سر نوع نظریهپردازی شما و همفکرانتان است. منتقدان میگویند نظریهپردازی شما درباره سیاست و اجتماع به سمت یک نگاه کاملاً عرفی گرایش پیدا کرده است. اگر واقعا اینطور است، دیگر چه اصراری بر استفاده از جمهوری «اسلامی» است؟
موضوع این است که «جمهوری اسلامی» که مطرح شد، بخش عمده آن، به دلیل افراطگراییهای دوران پهلوی بود که باعث شد در برابر آن، بر واژه «اسلامی» تأکید شود؛ مثل حالا که عدهای از استفاده این کلمه پرهیز دارند یا آن را به این دلیل که مدام تحت لوای آن سوء استفاده میشود، کنار گذشتهاند؛ نه اینکه در اسلامشان ضعف وجود داشته باشد.
فکر میکنم کمی از موضوع اصلی پرسش دور شدیم. پرسش این بود که به نظر میرسد گفتمان شما و همفکرانتان علیرغم تأکید شما بر تداوم پروژه انقلاب اسلامی، از لحاظ نظری، دچار گسست از پروژه انقلاب اسلامی شده است؛ تا حدی که این اواخر دیگر صراحتا از ایده سکولاریسم دفاع میکنید.
وجه مثبت و ضمنی حرف شما این است که جامعه ما هنوز نیازمند بحثهای مربوط به دین و نواندیشی در دین و آسیبشناسی دین است. بنده واقعا به این نکته معتقدم. اما شما خودتان قضاوت کنید که آیا طرح مباحث و اندیشهورزی آسیبشناسانه در مورد دین واقعا زمینه امن و بیخطری در جامعه فعلی ما دارد؟ اصلاً انقلاب ما به دلیل همین نواندیشی دینی بود که پیروز شد. اما ببینید پس از انقلاب چه اتفاقی افتاد؟ در انقلابی که محصول همین طرز تفکر نواندیشانه دینی بود، این محدودیتها ایجاد شده است. دلیل این اتفاق این است که جریانی پس از انقلاب پدید آمد که تفسیر خاص خودش را از اسلام دارد. پس از انقلاب متأسفانه به علت زیاد شدن بودجه مراکز دینی، دائم سفارش بحثهای دینی داده میشود. این به نظر من اصلاً جا نمیافتد؛ چون نه با سنت حوزه تناسب دارد و نه با رویه نواندیشی دینی. این بحثها همیشه مبتنی بر «علاقه» بوده است. این نکته را باید تقویت کرد. تقویت این امر هم خود مستلزم ایجاد فضای باز و آزادی است.
نکته دیگر حرف شما راجع به موضوع سکولاریسم بود. من معتقدم ما در جهان جدید دو نوع سکولاریسم داریم: یکی ابژکتیوسکولاریسم است و دیگری سوبژکتیوسکولاریسم. در اولی بحث از این است که نهادها یا ابعاد بیرونی دین و سیاست باید از هم جدا باشند؛ اما در دومی سخن از این است که فرهنگ و معانی یا ابعاد درونی انسانهاست که سکولار یا غیردینی میشود. به قول پیتربرگر، که این تقسیمبندی از اوست، جامعهشناسان کلاسیک اولیه مثل مارکس و دورکیم و... فکر میکردند سرنوشت محتوم بشر در جامعه جدید، هم سکولاریسم عینی و هم سکولاریسم ذهنی است؛ یعنی هم عالم درونی و فرهنگ و معانی سکولار میشود و هم نهادهای بیرونی. اما ظاهرا دو سه دهه اخیر نشان داد که چنین نیست. بیشتر اصلاحطلبان، به زعم بنده، به تفکیک نهادی یا ابژکتیو دین از سیاست اعتقاد دارند؛ یعنی همان سکولاریسم ابژکتیو. این نوع سکولاریسم حتی عملاً در کشور ما شکل گرفته و جاری است.
اگر اینطور باشد که مطالبات شما تحصیل حاصل است.
حرف من این است که دوستان ما به دنبال سکولار کردن فرهنگی نیستند.
آقای دکتر، حتما میپذیرید که از لحاظ جامعهشناسی، معنای «نهاد» غیر از مؤسسات و ابعاد بیرونی است. وقتی میگوییم «نهاد»، منظور همان الگوهای نسبتا پایدار در طول زمان است که برآورنده نیازهای اصلی انسان هستند. نکته اینجاست که حداقل در دین اسلام از لحاظ «نهادی»، یعنی از لحاظ الگوهای پایدار پذیرفتهشده و تجویزشدهای که در دین اسلام وجود دارد، نمیتوانیم بین ابعاد سیاسی یا اجتماعی و ابعاد عبادی تفکیک قائل شویم. در دین اسلام هر دوی این ابعاد به همدیگر اشاره میکنند.
این حرف را همه قبول دارند که نهاد دین بر نهاد سیاست تأثیر میگذارد...
فقط بحث تأثیر نیست. بحث درهمتنیدگی است. یک رفتار در همان زمان که سیاسی است میتواند عبادی هم باشد یا مثلاً در آموزههای دینی ما گفته میشود که هر کس که صالحتر است بیشتر مستحق حکومت است. خوب این صلاحیت و حاکمیت (به معنای سیاسی) هر دو در تعالیم و آموزههای دینی ما ناظر به یکدیگرند. البته معنایش این نیست که هر کسی که در مجوعه حکومتی ما هست، لزوما صالح است.
حرف اینجاست که چگونه باید این صالح را تشخیص بدهیم؟ برخی میگویند کسانی را معرفی میکنیم که این امر را تشخیص بدهند و بعد مردم به آنها رأی دهند. برخی هم میگویند بگذارید مردم خودشان رأی بدهند. چون در مجموع تشخیصشان درست است. اولی به اسم دین انجام میشود و دومی به اسم دموکراسی.
نکته فقط در تشخیص هم خلاصه نمیشود. در ادامه حکومت هم این فرد، در بعد تصمیمگیری سیاسی و اجتماعی مقید میشود و نمیتواند بگوید من در حوزه سیاست غیردینی عمل میکنم و در حوزه فردی دیندار میمانم.
شما اگر آن طرف سکه را هم ببینید آن وقت اهمیت تفکیک نهادی دین از سیاست بیشتر معلوم میشود. شما ببینید امروزه در جامعه ما عدهای از شهروندان از انتخاب شدن محروم میشوند یا اینکه به نام دین، صنعت توریسم محدود شده است. درحالیکه این صنعت میتواند از لحاظ اقتصادی نقش بسیار مثبتی داشته باشد. اینها را باید چه کار کنیم؟ اینجا دو راه حل مطرح است. اول اینکه از راه تفکیک نهادی این موضوع را پیگیری کنیم. وقتی میگوییم سکولار کردن، یعنی اینکه دولتی راسازمان بدهیم که نسبت به عقاید بیطرف است. در این دولت کسانی که رأی میآورند، دارای ارزشها و هنجارهایی هستند که ممکن است تبدیل به قانون هم بشود. در این زمینه که حرفی نداریم. مثلاً در خود آمریکا در خیلی از ایالتها سقط جنین تبدیل به قانون نشده است؛ چون خلاف مذهب است.
خوب موضوع از همین جا شروع میشود. آیا این حکومت میتواند نسبت به ارزشها و هنجارهایی که از دل آنها برآمده، بیتفاوت باشد؟
اتفاقا نکته اینجاست که بیطرفی ایدئولوژیک حکومت در این مرحله به چند دلیل است: یکی اینکه تجربه بشری نشان داده است که وقتی حکومت از بیطرفی ایدئولوژیک بیرون میآید، مضراتش خیلی بیشتر است؛ دوم اینکه دلیل دینی هم برای این کار وجود دارد، چون ما دین را از این طریق تضعیف میکنیم. نشانه این تضعیف را شما میتوانید الان ببینید که قبل از انقلاب که حکومت با دین سر و کاری نداشت جامعه ما به قدری مذهبی بود که حتی در انقلابی مذهبی را شکل داد. اما الان که مدام میخواهیم جامعه را دینی کنیم، میبینیم تمام آن انتظاراتی که داشتیم برآورده نشده است. الان چرا باید در مسجدها جوانان حضور نداشته باشند؟ دلیل این امر در چیست؟
منتقدان میتوانند بگویند این امر، به سادگی، میتواند ناشی از آن باشد که بالاخره الگوهای مورد نظر مردم در یک سیاست دینی و اخلاقی از طرف اغلب فعالان سیاسی ما مورد توجه قرار نگرفته است. در واقع موضوع، از لحاظ نظری، به اصل حضور دین در سیاست که بر نمیگردد.
اما به نظر من، دلیل مهمتر این است که ما خیلی از دین خرج سیاست کردیم.
همینطور است. در کنار این همه بیتعهدی، مدام هم حرف زدهایم. اما این عامل دوم غیر از این است که از لحاظ نظری، حضور دین در سیاست و اجتماع محدود شود. یکی از انتقاداتی که بنده حتی از برخی افراد بیطرف در این دعواهای سیاسی چند سال گذشته هم شنیدهام، این است که شما به یکباره حجم زیادی از نظریهها و اندیشههای مختلف را برای رسیدن به مقاصد سیاسیتان در مطبوعات که رسانهای عمومی است، بهکار گرفتید و در واقع، از آنها در راه بسیج عمومی استفاده کردید. بدون اینکه توجه داشته باشید که بالاخره این مخاطب عام از مباحث مورد نظر شما برداشت درستی دارد یا اساسا آنها را هضم میکند یا نه؟ این در حالی است که برای قشر تحصیلکرده ما بسیاری از این مباحث تازگی ندارد و در واقع در دانشگاهها که محل اصلی این مباحث است با آنها سر و کار داشتهاند...
فکر نمیکنم این انتقاد چندان به ما یا دوستان ما برگردد. به همان میزانی که فرآیندهای جامعه مدرن مثل آموزش همگانی فراگیر میشود، اتفاقاتی از این دست میافتد. این پدیدهای که در جامعه ما طی چند سال گذشته اتفاق افتاده، در اروپا و آمریکا هم رخ داد. در آنجا هم این بحث مطرح بوده است که این واژههای تخصصی نظری چطور درون روزنامهها آمده است.
موضوع این نیست که در روزنامهها نیاید. نکته انتقادی در شکل ورود به این مباحث است. شما به عنوان یک جامعهشناس در حال حاضر شکاف اجتماعی جامعه ما را بین کدام گروهها میبینید؟
فکر میکنم شکاف اصلی در جامعه ما بین معتقدان مردمسالاری و مخالفان مردمسالاری است. اگر این سر و سامانی بگیرد، آن وقت فکر میکنم شکافهای دیگری شکل بگیرد. شکاف دیگر به نظرم میان طرفداران اقتصاد رقابتی و مخالفین آن است. موضوع دیگر شکاف جنسیتی است. اما فعلاً شکاف اصلی همانی است که اول گفتم؛ یعنی مردمسالاری و غیرمردمسالاری که متأسفانه در این زمینه هم مخالفان، مخالفتشان را دینی جلوه میدهند. زمان نوجوانی ما که انقلاب پیروز شد به خاطر دارم از اینکه امام قدسسره انقلاب را «انقلاب اسلامی» نامیدند، خیلی خوشحال شدیم. نکتهای که برای من بسیار جالب توجه است و باید مدّ توجه مخالفان مردمسالاری هم باشد این است که چطور «انقلاب» که یک پدیده مدرن است با اسلام سازگار است؛ اما «دموکراسی» نه؟!
علت این عدم پذیرش البته به نظر من در این است که منافع عدهای با بحث دموکراسی و مردمسالاری به خطر میافتد. عده کوچکی در جامعه ما، خود را به این انقلاب سنجاق کردهاند. دموکراسی باعث کنار رفتن آنها میشود.
حرف شما در این زمینه کاملاً درست است. فکر نمیکنم هیچ آدم منصفی مخالف توجه به چنین آفاتی باشد. اما اینها در حوزه آسیبشناسی انقلاب میتواند طرح شود و طرح آن اتفاقا بسیار هم درست و بهجاست. ولیکن این بسیار متفاوت از این است که بخواهیم مبنای نظریمان را برای از بین بردن این آفات دستخوش تغییر کنیم.
درست است. اما باید بپذیریم که در وجوهی از این مبانی هم ممکن است دچار سوءتعبیر شده باشیم.
اشاره
این گفتوگو از جمله گفتوگوهای مفید و قابل تقدیری است که انجام گرفته است. آقای جلاییپور در این گفتوگو به صورت خیلی شفاف به تحلیل خودشان از دموکراسی میپردازند. ایشان در این گفتوگو تصریح میکنند که اگر بخواهد دموکراسی به درستی اتفاق بیافتد ــ که به نظر ایشان باید همینطور باشد ــ باید جریان قدرت رسیدن به گونهای باشد که امکان داشته باشد هر فردی با هر سلیقه و مذهب بدون هیچ محدودیتی بتواند خودش را عرضه کند و مردم نیز بتوانند به او رأی دهند. نهایت اینکه اگر افراد انتخاب شده دارای ایدههای دینی باشند، بهطور طبیعی، تصمیماتی که از ایشان ناشی میشود صبغه دینی خواهد شد و اگر چنانچه مردم، گروهی را حاکم کنند که فاقد دیدگاه دینیاند، طبیعی است که تصمیمات فاقد معیار دینی است. اما در هر صورت، آنچه معتبر است خواسته مردم است و نمیتوان با یک حقِ پیشین چیزی به نام دین را مبنا قرار داد که مانع از انتخاب و گزینشهای غیر دینی باشد. بر این اساس مردمسالاری دینی مفهومی بیپایه است.
از این نقطه، آقای جلاییپور با تمایز میان فرهنگ سکولار و نهادهای سکولار، دیدگاه خودشان را در پذیرش نهادهای حکومتی سکولار ابراز میکنند و معتقدند که نهادها نباید به هیچ وجه دینی باشند.
پذیرش دموکراسی به معنایی که ایشان میفرمایند کاملاً با پذیرش سکولاریسم آبژکتیو و نهادی سازگار است. از این منظر، در ساخت حکومت نباید بنا را بر خواست دین گذاشت، بلکه آنچه مهم است خواست کسانی است که نمایندگان آنها، رأی بیشتری را در جریان قدرت به دست میآورند.
بحث جدّیای که با این گروه همواره مطرح بوده است این است که اساسا وظیفه افراد مسلمانی که انقلاب را میآفرینند و امکان بوجود آوردن یک ساخت سیاسی را پیدا میکنند چیست؟ آیا این گروه وظیفه دارند این فرصتی را که دستاورد الاهی میدانند بین خود و دیگرانی که اساسا برای اجرای فرامین خداوند هیچ وظیفهای قائل نیستند تقسیم کنند؟ افراد دیندار که برای خداوند، حقی قائلاند و تکلیف خود میدانند که حق الاهی در زمین اجرا شود و به عرصه ظهور برسد، با این تئوری آقای جلاییپور، چگونه باید وظیفه خود را به اجرا درآورند؟ با توضیحی که ایشان میفرمایند ابتدا باید به جای تحقق یک نظام دینی، نظامی سکولار را بنیان نهند و نهایتا برآیند قدرت گروهها و خواستهها، هر چه شد، باید آنرا به رسمیت شناخت. حس عدالتخواهی آقای جلاییپور و دوستان دیگری که از این منظر به فضای عمومی و سیاسی جامعه مینگرند ایجاب میکند که دیگران، که امکانات بالاتری دارند و دسترسی آنها به ابزار بیشتر است، به راحتی و سریعتر فضای عمومی جامعه را در دست بگیرند. اما سؤال این است که آیا حس دینخواهی ما هیچ وظیفهای را بر عهده ما نمیگذارد؟ آیا دولت اسلامی که ثمره انقلاب اسلامی است نباید در حد توان به گسترش اجرایی دین ــ با لحاظ تمام ظرافتها ــ بیندیشد و اقدام نماید؟
بر اساس دیدگاه آقای جلاییپور، امر به معروف و نهی از منکر تکلیفی بیهوده و بیخاصیت است؛ چرا که بر اساس این وظیفه، فرد مسلمان به دنبال جلوگیری از هر گونه اقدامی است که نهایتا به تضعیف دین و دینداری میانجامد و در واقع، بر خلاف خواستِ طرفِ امرشونده اقدام مینماید.
در هر صورت، گفتمان لیبرالیسم در نگاه امثال آقای جلاییپور، عرصه را بر هر گونه مانعتراشی بر سر راه حضور و نفوذ افرادی که برای تسلط معیارهای دینی ارزشی قائل نیستند محدود میکند. ایشان باید نظریه سکولاریسم آبژکتیو را در منظومه و بر مدار دیدگاههای اسلامی و آموزههای آن مورد بررسی قرار دهند.
شما جنبش دوم خرداد را ادامه جنبش «مردمی ـ مذهبی و ضد آمریکایی» پس از انقلاب اسلامی دانستهاید. اما از سوی دیگر، در جنبشهای نهگانه خردی که به عنوان محتوای لایه فرهنگی اجتماعی جنبش دوم خرداد معرفی کردهاید، گروههایی مثل «ایرانیان خارج از کشور» و «محذوفان لائیک» را قرار دادهاید که از لحاظ تأثیرگذاری هم آنها را مهم دانستهاید. پرسش این است که چگونه از یک سو، دوم خرداد تداوم جنبش مردمی ـ مذهبی ضد آمریکایی است و از سوی دیگر، محتوای فرهنگی آن را گروههایی شکل دادهاند که در شکاف اجتماعی جنبش مردمی ـ مذهبی ضدآمریکایی، در نقطه مقابل این جنبش قرار داشتند؟
حرف من در آنجا این است که ما در جامعه خودمان چند جنبش اجتماعی را داریم: جنبش مردمی ـ مذهبی که ریشه در انقلاب اسلامی دارد؛ جنبش دوم خرداد و 9 جنبش خرد که در واقع جنبش نیستند، اما فراتر از سازماندهیهای بوروکراتیک هستند. اینها را ذیل جنبش دوم خرداد آوردهام؛ چون جنبش دوم خرداد در واقع نان اینها را هم میخورد و اینها نیز به نحوی به جنبش دوم خرداد امید بسته بودند. ما یک جنبش مردمی ـ مذهبی در جریان انقلاب داشتهایم که پس از انقلاب، جنبه ضدآمریکایی به خود گرفت. این جنبش تا آخر جنگ برپا بود، ولی به دلایلی چند این جنبش مردمی ضدآمریکایی افول کرده است و به نظر من الان به اندازه یک فرقه است.
اگر چنانکه خودتان هم اشاره کردهاید جنبش دوم خرداد را تداوم جنبش مردمی مذهبی ضد آمریکایی بدانیم، آنگاه به جای صحبت از افول باید صحبت از تغییر توجهات کنیم.
یکی از علتهایی که این جنبش مردمی ـ مذهبی اینطور تخلیه شده، این است که اصلاً انقلاب اسلامی داعیههای مهمی داشت که یکی از آنها آزادیخواهی بود. تا زمان جنگ این موضوع نمودار نشد؛ ولی بعد از جنگ، آزادیخواهی به تقاضا تبدیل شد و خود را در جنبش دوم خرداد نشان داد؛ یعنی در همان پروژه توسعه سیاسی آقای خاتمی، مردمسالاری و دموکراسیخواهی، به رغم تنوع تفسیرهایی که دارد. از وقتی که این جنبش اینگونه به راه افتاد، جنبش قبلی به حاشیه رفت. اگر آن جنبش، همان شعارهای دموکراسیخواهی و مردمسالاری را بدهد، دوباره جان میگیرد؛ چون اصلاً مربوط به مسائل کشور است.
فکر نمیکنید که این اتفاق به نوعی افتاده است؟ یعنی آیا نمیتوانیم شعار مردمسالاری دینی را در این راستا ارزیابی کنیم؟
دموکراسی که ما میگوییم، آن دموکراسی نیست که نسبت به احکام دینی بیطرف باشد. برای مثال، من مسلمان هستم و به ارزشهای دینی اعتقاد دارم ودوست دارم ارزشهای دینی در کشور پیاده شود. دوست ندارم در مجلس علیه اینها قانون تصویب شود. اما ممکن است کسی بگوید که درست است که شما به این ارزشها اعتقاد دارید، ولی چگونه میتوانید آنها را در جامعه پیاده کنید؟ آیا دوست دارید دولت را به دست بگیرید یا سایر قوای سیاسی را و بعد به مردم زور بگویید تا به این ارزشها پایبند باشند؟ یا اینکه نه دموکرات هستید؟ ما میگوییم دموکرات هستیم. اگر مردم رأی دهند این کار را انجام میدهیم.
بحث بر سر شیوه نظریهپردازی شما و محتوای نظر شماست. منتقدان میگویند شما هیچ قیدی برای دموکراسی نمیگذارید.
ما دو معنا از دموکراسی دینی داریم: یک معنا این است که دموکراسیِ دینی به معنای رعایت مقتضیات همین دموکراسی رایج، که مبتنی بر تجربیات بشری است میباشد. به علاوه اگر مردم به ما رأی بدهند، هر چیزی را تصویب نمیکنیم؛ چون مسلمانیم. اما اگر به مخالف ما رأی دادند، خوب دیگر نمیشود به مردم زور گفت و به آنها گفت که بیخود کردهاید به لائیکها رأی دادید، باید به ما رأی بدهید! اما یک معنای دیگر از دموکراسی دینی میگوید دموکراسی دینی یعنی اینکه تنها حق دارید به کسانی که ما دینشان را خوب چک کردهایم، رأی بدهید.
اتفاقی که در کشور ما افتاده این است که خواستهایم این ارزشها را تحمیل کنیم و در نتیجه شاهد واکنش بودهایم. در ترکیه هم مشابه وضعیت ما، البته در جهت معکوس، وجود دارد؛ یعنی آنجا به زور خواستهاند مردم را لائیک کنند، ولی مردم برعکس اسلامگرا شدهاند.
در حال حاضر میبینیم که نوع نظریهپردازی شما به سمت ایجاد یک گسست میان جمهوریت و اسلامیت منحرف شده است و اصلاً معلوم نیست که قید اسلامیت در ترکیب جمهوری اسلامی چه جایی دارد؟
آرزوی بچههای انقلاب این بود که حکومت را دینی و اخلاقی کنند. البته آن موقع هنوز صحبت از نظریه ولایت فقیه در میان نبود. فکر میکردیم برای این کار باید حکومت را به دست گرفت و با نیروی حکومت، جامعه را اسلامی کرد؛ اما حالا پس از دو دهه تجربه، به این نتیجه رسیدهایم که با حکومت هر کاری را نمیشود کرد.
با نهاد دولت میتوان امنیت و عدالت را برقرار کرد؛ اما خیلی چیزهای دیگر را نمیتوانید با این نهاد به دست آورید. اتفاقا اگر میخواهید جامعه دینی باشد باید بدانید که نهادهای مدنی باید تقویت شوند. از قضا این در جامعه دینی ما سابقه هم داشته است. ضربه بزرگی که زدهایم این است که همین نهادهای مدنی دینی سنتی را هم آسیبپذیر کردهایم.
منتقدان میگویند ما این نهادهای مدنی سنتی را مثلاً در بازار داشتهایم؛ اما شما در چالشهای سیاسیتان درست همانها را تضعیف کردهاید...
اینجا چندین نکته وجود دارد. آیا نهاد بازار و روحانیت میتواند به تقاضاهای جدید شهری پاسخ گوید؟ خودشان هم معتقدند که مشکلاتی هست. در کنار این گاهی هم میبینیم که نهاد بازار یا مثلاً مؤتلفه میگوید اساسا اندیشهای را که من مطرح میکنم، حق مطلق است و اگر پیغمبر هم زنده بود، همین کاری را که ما انجام میدهیم، انجام میداد. پس دلیل انتقاد این است؛ نه اینکه آنها سنتی هستند.
سخن شما در این زمینه درست است. اما بحث ما بر سر نوع نظریهپردازی شما و همفکرانتان است. منتقدان میگویند نظریهپردازی شما درباره سیاست و اجتماع به سمت یک نگاه کاملاً عرفی گرایش پیدا کرده است. اگر واقعا اینطور است، دیگر چه اصراری بر استفاده از جمهوری «اسلامی» است؟
موضوع این است که «جمهوری اسلامی» که مطرح شد، بخش عمده آن، به دلیل افراطگراییهای دوران پهلوی بود که باعث شد در برابر آن، بر واژه «اسلامی» تأکید شود؛ مثل حالا که عدهای از استفاده این کلمه پرهیز دارند یا آن را به این دلیل که مدام تحت لوای آن سوء استفاده میشود، کنار گذشتهاند؛ نه اینکه در اسلامشان ضعف وجود داشته باشد.
فکر میکنم کمی از موضوع اصلی پرسش دور شدیم. پرسش این بود که به نظر میرسد گفتمان شما و همفکرانتان علیرغم تأکید شما بر تداوم پروژه انقلاب اسلامی، از لحاظ نظری، دچار گسست از پروژه انقلاب اسلامی شده است؛ تا حدی که این اواخر دیگر صراحتا از ایده سکولاریسم دفاع میکنید.
وجه مثبت و ضمنی حرف شما این است که جامعه ما هنوز نیازمند بحثهای مربوط به دین و نواندیشی در دین و آسیبشناسی دین است. بنده واقعا به این نکته معتقدم. اما شما خودتان قضاوت کنید که آیا طرح مباحث و اندیشهورزی آسیبشناسانه در مورد دین واقعا زمینه امن و بیخطری در جامعه فعلی ما دارد؟ اصلاً انقلاب ما به دلیل همین نواندیشی دینی بود که پیروز شد. اما ببینید پس از انقلاب چه اتفاقی افتاد؟ در انقلابی که محصول همین طرز تفکر نواندیشانه دینی بود، این محدودیتها ایجاد شده است. دلیل این اتفاق این است که جریانی پس از انقلاب پدید آمد که تفسیر خاص خودش را از اسلام دارد. پس از انقلاب متأسفانه به علت زیاد شدن بودجه مراکز دینی، دائم سفارش بحثهای دینی داده میشود. این به نظر من اصلاً جا نمیافتد؛ چون نه با سنت حوزه تناسب دارد و نه با رویه نواندیشی دینی. این بحثها همیشه مبتنی بر «علاقه» بوده است. این نکته را باید تقویت کرد. تقویت این امر هم خود مستلزم ایجاد فضای باز و آزادی است.
نکته دیگر حرف شما راجع به موضوع سکولاریسم بود. من معتقدم ما در جهان جدید دو نوع سکولاریسم داریم: یکی ابژکتیوسکولاریسم است و دیگری سوبژکتیوسکولاریسم. در اولی بحث از این است که نهادها یا ابعاد بیرونی دین و سیاست باید از هم جدا باشند؛ اما در دومی سخن از این است که فرهنگ و معانی یا ابعاد درونی انسانهاست که سکولار یا غیردینی میشود. به قول پیتربرگر، که این تقسیمبندی از اوست، جامعهشناسان کلاسیک اولیه مثل مارکس و دورکیم و... فکر میکردند سرنوشت محتوم بشر در جامعه جدید، هم سکولاریسم عینی و هم سکولاریسم ذهنی است؛ یعنی هم عالم درونی و فرهنگ و معانی سکولار میشود و هم نهادهای بیرونی. اما ظاهرا دو سه دهه اخیر نشان داد که چنین نیست. بیشتر اصلاحطلبان، به زعم بنده، به تفکیک نهادی یا ابژکتیو دین از سیاست اعتقاد دارند؛ یعنی همان سکولاریسم ابژکتیو. این نوع سکولاریسم حتی عملاً در کشور ما شکل گرفته و جاری است.
اگر اینطور باشد که مطالبات شما تحصیل حاصل است.
حرف من این است که دوستان ما به دنبال سکولار کردن فرهنگی نیستند.
آقای دکتر، حتما میپذیرید که از لحاظ جامعهشناسی، معنای «نهاد» غیر از مؤسسات و ابعاد بیرونی است. وقتی میگوییم «نهاد»، منظور همان الگوهای نسبتا پایدار در طول زمان است که برآورنده نیازهای اصلی انسان هستند. نکته اینجاست که حداقل در دین اسلام از لحاظ «نهادی»، یعنی از لحاظ الگوهای پایدار پذیرفتهشده و تجویزشدهای که در دین اسلام وجود دارد، نمیتوانیم بین ابعاد سیاسی یا اجتماعی و ابعاد عبادی تفکیک قائل شویم. در دین اسلام هر دوی این ابعاد به همدیگر اشاره میکنند.
این حرف را همه قبول دارند که نهاد دین بر نهاد سیاست تأثیر میگذارد...
فقط بحث تأثیر نیست. بحث درهمتنیدگی است. یک رفتار در همان زمان که سیاسی است میتواند عبادی هم باشد یا مثلاً در آموزههای دینی ما گفته میشود که هر کس که صالحتر است بیشتر مستحق حکومت است. خوب این صلاحیت و حاکمیت (به معنای سیاسی) هر دو در تعالیم و آموزههای دینی ما ناظر به یکدیگرند. البته معنایش این نیست که هر کسی که در مجوعه حکومتی ما هست، لزوما صالح است.
حرف اینجاست که چگونه باید این صالح را تشخیص بدهیم؟ برخی میگویند کسانی را معرفی میکنیم که این امر را تشخیص بدهند و بعد مردم به آنها رأی دهند. برخی هم میگویند بگذارید مردم خودشان رأی بدهند. چون در مجموع تشخیصشان درست است. اولی به اسم دین انجام میشود و دومی به اسم دموکراسی.
نکته فقط در تشخیص هم خلاصه نمیشود. در ادامه حکومت هم این فرد، در بعد تصمیمگیری سیاسی و اجتماعی مقید میشود و نمیتواند بگوید من در حوزه سیاست غیردینی عمل میکنم و در حوزه فردی دیندار میمانم.
شما اگر آن طرف سکه را هم ببینید آن وقت اهمیت تفکیک نهادی دین از سیاست بیشتر معلوم میشود. شما ببینید امروزه در جامعه ما عدهای از شهروندان از انتخاب شدن محروم میشوند یا اینکه به نام دین، صنعت توریسم محدود شده است. درحالیکه این صنعت میتواند از لحاظ اقتصادی نقش بسیار مثبتی داشته باشد. اینها را باید چه کار کنیم؟ اینجا دو راه حل مطرح است. اول اینکه از راه تفکیک نهادی این موضوع را پیگیری کنیم. وقتی میگوییم سکولار کردن، یعنی اینکه دولتی راسازمان بدهیم که نسبت به عقاید بیطرف است. در این دولت کسانی که رأی میآورند، دارای ارزشها و هنجارهایی هستند که ممکن است تبدیل به قانون هم بشود. در این زمینه که حرفی نداریم. مثلاً در خود آمریکا در خیلی از ایالتها سقط جنین تبدیل به قانون نشده است؛ چون خلاف مذهب است.
خوب موضوع از همین جا شروع میشود. آیا این حکومت میتواند نسبت به ارزشها و هنجارهایی که از دل آنها برآمده، بیتفاوت باشد؟
اتفاقا نکته اینجاست که بیطرفی ایدئولوژیک حکومت در این مرحله به چند دلیل است: یکی اینکه تجربه بشری نشان داده است که وقتی حکومت از بیطرفی ایدئولوژیک بیرون میآید، مضراتش خیلی بیشتر است؛ دوم اینکه دلیل دینی هم برای این کار وجود دارد، چون ما دین را از این طریق تضعیف میکنیم. نشانه این تضعیف را شما میتوانید الان ببینید که قبل از انقلاب که حکومت با دین سر و کاری نداشت جامعه ما به قدری مذهبی بود که حتی در انقلابی مذهبی را شکل داد. اما الان که مدام میخواهیم جامعه را دینی کنیم، میبینیم تمام آن انتظاراتی که داشتیم برآورده نشده است. الان چرا باید در مسجدها جوانان حضور نداشته باشند؟ دلیل این امر در چیست؟
منتقدان میتوانند بگویند این امر، به سادگی، میتواند ناشی از آن باشد که بالاخره الگوهای مورد نظر مردم در یک سیاست دینی و اخلاقی از طرف اغلب فعالان سیاسی ما مورد توجه قرار نگرفته است. در واقع موضوع، از لحاظ نظری، به اصل حضور دین در سیاست که بر نمیگردد.
اما به نظر من، دلیل مهمتر این است که ما خیلی از دین خرج سیاست کردیم.
همینطور است. در کنار این همه بیتعهدی، مدام هم حرف زدهایم. اما این عامل دوم غیر از این است که از لحاظ نظری، حضور دین در سیاست و اجتماع محدود شود. یکی از انتقاداتی که بنده حتی از برخی افراد بیطرف در این دعواهای سیاسی چند سال گذشته هم شنیدهام، این است که شما به یکباره حجم زیادی از نظریهها و اندیشههای مختلف را برای رسیدن به مقاصد سیاسیتان در مطبوعات که رسانهای عمومی است، بهکار گرفتید و در واقع، از آنها در راه بسیج عمومی استفاده کردید. بدون اینکه توجه داشته باشید که بالاخره این مخاطب عام از مباحث مورد نظر شما برداشت درستی دارد یا اساسا آنها را هضم میکند یا نه؟ این در حالی است که برای قشر تحصیلکرده ما بسیاری از این مباحث تازگی ندارد و در واقع در دانشگاهها که محل اصلی این مباحث است با آنها سر و کار داشتهاند...
فکر نمیکنم این انتقاد چندان به ما یا دوستان ما برگردد. به همان میزانی که فرآیندهای جامعه مدرن مثل آموزش همگانی فراگیر میشود، اتفاقاتی از این دست میافتد. این پدیدهای که در جامعه ما طی چند سال گذشته اتفاق افتاده، در اروپا و آمریکا هم رخ داد. در آنجا هم این بحث مطرح بوده است که این واژههای تخصصی نظری چطور درون روزنامهها آمده است.
موضوع این نیست که در روزنامهها نیاید. نکته انتقادی در شکل ورود به این مباحث است. شما به عنوان یک جامعهشناس در حال حاضر شکاف اجتماعی جامعه ما را بین کدام گروهها میبینید؟
فکر میکنم شکاف اصلی در جامعه ما بین معتقدان مردمسالاری و مخالفان مردمسالاری است. اگر این سر و سامانی بگیرد، آن وقت فکر میکنم شکافهای دیگری شکل بگیرد. شکاف دیگر به نظرم میان طرفداران اقتصاد رقابتی و مخالفین آن است. موضوع دیگر شکاف جنسیتی است. اما فعلاً شکاف اصلی همانی است که اول گفتم؛ یعنی مردمسالاری و غیرمردمسالاری که متأسفانه در این زمینه هم مخالفان، مخالفتشان را دینی جلوه میدهند. زمان نوجوانی ما که انقلاب پیروز شد به خاطر دارم از اینکه امام قدسسره انقلاب را «انقلاب اسلامی» نامیدند، خیلی خوشحال شدیم. نکتهای که برای من بسیار جالب توجه است و باید مدّ توجه مخالفان مردمسالاری هم باشد این است که چطور «انقلاب» که یک پدیده مدرن است با اسلام سازگار است؛ اما «دموکراسی» نه؟!
علت این عدم پذیرش البته به نظر من در این است که منافع عدهای با بحث دموکراسی و مردمسالاری به خطر میافتد. عده کوچکی در جامعه ما، خود را به این انقلاب سنجاق کردهاند. دموکراسی باعث کنار رفتن آنها میشود.
حرف شما در این زمینه کاملاً درست است. فکر نمیکنم هیچ آدم منصفی مخالف توجه به چنین آفاتی باشد. اما اینها در حوزه آسیبشناسی انقلاب میتواند طرح شود و طرح آن اتفاقا بسیار هم درست و بهجاست. ولیکن این بسیار متفاوت از این است که بخواهیم مبنای نظریمان را برای از بین بردن این آفات دستخوش تغییر کنیم.
درست است. اما باید بپذیریم که در وجوهی از این مبانی هم ممکن است دچار سوءتعبیر شده باشیم.
اشاره
این گفتوگو از جمله گفتوگوهای مفید و قابل تقدیری است که انجام گرفته است. آقای جلاییپور در این گفتوگو به صورت خیلی شفاف به تحلیل خودشان از دموکراسی میپردازند. ایشان در این گفتوگو تصریح میکنند که اگر بخواهد دموکراسی به درستی اتفاق بیافتد ــ که به نظر ایشان باید همینطور باشد ــ باید جریان قدرت رسیدن به گونهای باشد که امکان داشته باشد هر فردی با هر سلیقه و مذهب بدون هیچ محدودیتی بتواند خودش را عرضه کند و مردم نیز بتوانند به او رأی دهند. نهایت اینکه اگر افراد انتخاب شده دارای ایدههای دینی باشند، بهطور طبیعی، تصمیماتی که از ایشان ناشی میشود صبغه دینی خواهد شد و اگر چنانچه مردم، گروهی را حاکم کنند که فاقد دیدگاه دینیاند، طبیعی است که تصمیمات فاقد معیار دینی است. اما در هر صورت، آنچه معتبر است خواسته مردم است و نمیتوان با یک حقِ پیشین چیزی به نام دین را مبنا قرار داد که مانع از انتخاب و گزینشهای غیر دینی باشد. بر این اساس مردمسالاری دینی مفهومی بیپایه است.
از این نقطه، آقای جلاییپور با تمایز میان فرهنگ سکولار و نهادهای سکولار، دیدگاه خودشان را در پذیرش نهادهای حکومتی سکولار ابراز میکنند و معتقدند که نهادها نباید به هیچ وجه دینی باشند.
پذیرش دموکراسی به معنایی که ایشان میفرمایند کاملاً با پذیرش سکولاریسم آبژکتیو و نهادی سازگار است. از این منظر، در ساخت حکومت نباید بنا را بر خواست دین گذاشت، بلکه آنچه مهم است خواست کسانی است که نمایندگان آنها، رأی بیشتری را در جریان قدرت به دست میآورند.
بحث جدّیای که با این گروه همواره مطرح بوده است این است که اساسا وظیفه افراد مسلمانی که انقلاب را میآفرینند و امکان بوجود آوردن یک ساخت سیاسی را پیدا میکنند چیست؟ آیا این گروه وظیفه دارند این فرصتی را که دستاورد الاهی میدانند بین خود و دیگرانی که اساسا برای اجرای فرامین خداوند هیچ وظیفهای قائل نیستند تقسیم کنند؟ افراد دیندار که برای خداوند، حقی قائلاند و تکلیف خود میدانند که حق الاهی در زمین اجرا شود و به عرصه ظهور برسد، با این تئوری آقای جلاییپور، چگونه باید وظیفه خود را به اجرا درآورند؟ با توضیحی که ایشان میفرمایند ابتدا باید به جای تحقق یک نظام دینی، نظامی سکولار را بنیان نهند و نهایتا برآیند قدرت گروهها و خواستهها، هر چه شد، باید آنرا به رسمیت شناخت. حس عدالتخواهی آقای جلاییپور و دوستان دیگری که از این منظر به فضای عمومی و سیاسی جامعه مینگرند ایجاب میکند که دیگران، که امکانات بالاتری دارند و دسترسی آنها به ابزار بیشتر است، به راحتی و سریعتر فضای عمومی جامعه را در دست بگیرند. اما سؤال این است که آیا حس دینخواهی ما هیچ وظیفهای را بر عهده ما نمیگذارد؟ آیا دولت اسلامی که ثمره انقلاب اسلامی است نباید در حد توان به گسترش اجرایی دین ــ با لحاظ تمام ظرافتها ــ بیندیشد و اقدام نماید؟
بر اساس دیدگاه آقای جلاییپور، امر به معروف و نهی از منکر تکلیفی بیهوده و بیخاصیت است؛ چرا که بر اساس این وظیفه، فرد مسلمان به دنبال جلوگیری از هر گونه اقدامی است که نهایتا به تضعیف دین و دینداری میانجامد و در واقع، بر خلاف خواستِ طرفِ امرشونده اقدام مینماید.
در هر صورت، گفتمان لیبرالیسم در نگاه امثال آقای جلاییپور، عرصه را بر هر گونه مانعتراشی بر سر راه حضور و نفوذ افرادی که برای تسلط معیارهای دینی ارزشی قائل نیستند محدود میکند. ایشان باید نظریه سکولاریسم آبژکتیو را در منظومه و بر مدار دیدگاههای اسلامی و آموزههای آن مورد بررسی قرار دهند.