آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

شرکت‏کنندگان در این گفت‏وگو پیرامون جنبش نرم‏افزاری و منشور آزاداندیشی سخن گفته‏اند. به نظر آنان، وضعیت تولید علم در حوزه و دانشگاه چندان مطلوب نیست و ترکیب انضمامی علوم حوزوی و دانشگاهی دردی را دوا نمی‏کند، بلکه باید به وحدت زیرساخت‏ها و مبانی کارکردی علوم رسید. به نظر آقای سبحانی تولید علم می‏تواند در چارچوب‏ها، نظریه‏ها و گزاره‏ها تحقق یابد و اصل و اساس کار در دو بخش اول است.

متن

پژوهش و حوزه، ش 12
جناب آقای سبحانی، با توجه به پیام مقام معظم رهبری و تأکید ایشان بر زمینه‏ها و راهکارهای تولید علم و اندیشه دینی، دیدگاه جناب‏عالی در این مورد چیست؟
سبحانی: من نخست به پاسخ این سؤال می‏پردازم که اساساً مقوله «تولید علم و دانش» چه ضرورتی دارد؟ و چرا این مسئله در این مقطع خاص از شرایط تاریخی و فرهنگی ما، به صورت جدی مطرح شده است؟
در طول 150 سال گذشته، جهان اسلام به تدریج شرایطی را به خود دیده که به کلی وضعیت ما را از گذشته ممتاز کرده است. مواجهه ما با دنیای جدید، پیچیده شدن مناسبات اجتماعی و نوع تحولاتی که در داخل جهان اسلام اتفاق افتاده، نیازمندی‏ها و بایسته‏های جدیدی را مطرح کرده است. اما در رابطه با بحث کنونی باید گفت که دو ویژگی، به‏طور مشخص، دوران جدید را از گذشته ممتاز کرده است: ویژگی اول این است که در این دوران تاریخی، اسلام با رقیبان جدی‏ای در حوزه اندیشه و نظر مواجه بوده است و اندیشه‏ها، مکاتب و دیدگاه‏های گوناگونی مطرح شده که در گذشته وجود نداشته است. طبیعتاً حضور این رقیبان جدید، برای حوزه‏های علمیه و اندیشمندان دینی نیازهایی را مطرح کرده که باید به آنها پاسخ گفت.
ویژگی دوم، نیاز به حضور دین در صحنه عمل اجتماعی بوده است. در گذشته، نهادهای اجتماعی و حکومت‏ها، تنها در سطح اخلاق و اعتقادات فردی تأثیرگذار بودند و تحقق دین در سطح فردی کافی بود تا اسلام بتواند خودش را در صحنه زندگی نشان بدهد. اما هم به دلیل پیچیده شدن مناسبات اجتماعی ـ که به تدریج حوزه عمومی و اجتماعی را از حوزه خصوصی تفکیک کرد ـ و هم اینکه حکومت از حوزه اقتدار سیاسی پا فراتر گذاشت و به همه جنبه‏های حیات انسانی نفوذ پیدا کرد، بقای دین در صحنه عمل، مرهون حضور در ابعاد مختلف مناسبات اجتماعی و حاکمیت سیاسی گردید.
آن چه امروز به عنوان تولید اندیشه دینی یا تولید علم دینی مطرح است، در واقع به این دو نیاز بر می‏گردد: اول، بازاندیشی در میراث اسلامی و تنقیح افکار و معارف دینی از امور زائد و احیاناً چیزهایی که باز، بسته به دین و فرهنگ دینی بوده است؛ دوم، طراحی و مهندسی نظام‏های اجتماعی بر اساس فرهنگ و آرمان‏های دینی. با این دو نگاه، می‏توان سرفصل‏هایی را برای تولید علم و اندیشه دینی تبیین کرد.
امینی: به گمان بنده، «تولید» در مقابل «توزیع و ترویج» قرار می‏گیرد؛ یعنی می‏توانیم فعالیت‏های علمی حوزه علمیه را ـ به‏طور مثال ـ به دو بخش کنیم: در بخش اول، ما علوم حوزوی را پیش برده‏ایم، افق‏های جدیدی برایمان گشوده شده، ابداعاتی صورت گرفته و به اصطلاح، مرزهای علوم حوزوی جابه‏جا شده است؛ یعنی مجهول‏های عمده‏ای را پاسخ داده‏ایم. بخش دوم، فعالیت‏هایی است که صورت می‏گیرد و خیلی هم ارزشمند است، اما بیشتر شبیه بازتولید و عرضه جدید و بسته‏بندی مطالب گذشته است. وقتی دوره‏های مختلف یک علم (مثلا فقه) را مقایسه می‏کنیم، می‏بینیم در یک برهه‏هایی اساساً مرز آن علم تحول پیدا نکرده است و به نقطه‏های بیشتری نرسیده‏ایم.
اما گاه می‏بینیم که اصلاً زاویه نگاه به یک بحث، نحوه ورود و خروج و قالب کلی رو یکرد به آن، به‏طور کلی دگرگون شده و افق‏های جدیدی در آن باز شده است. البته دقیقا همین مسئله در مورد علوم دانشگاهی هم وجود دارد.
سبحانی: این فرمایش آقای امینی کاملاً درست است که «تولید» قطعاً در مقابل «توزیع» قرار می‏گیرد؛ اما به نظر می‏رسد تولید علم در معنای کنونی ما، باز هم اندکی محدودتر از این معنای کلی باشد. در حوزه تفکر و فرهنگ با چند لایه از علم و دانش مواجه هستیم. اولین گام در تولید علم، این است که به یک چارچوب‏هایی دست پیدا می‏کنیم یا آنها را می‏پذیریم. در درون چارچوب‏ها، نظریه‏ها قرار دارند و بعد از نظریه‏ها، حوزه گزاره‏هاست. برای مثال، وقتی در فقه، در باب عبادات، گزاره‏ها تکثیر می‏شود و احکام جدیدی استنباط می‏گردد، این گزاره‏ها به نظریه‏هایی که پیشاپیش در حوزه فقاهت پذیرفته شده یا استنباط گردیده بازمی‏گردد. آن نظریه‏ها به نوبه خود در یک چارچوب‏هایی از حوزه فقاهت تعریف شده‏اند؛ یعنی ما نخست چارچوب‏های کلان کلامی و اخلاقی را پذیرفته‏ایم و سپس نظریه‏های فقهی‏مان را در درون آنها طراحی کرده‏ایم. امروز از درون نظریه‏های ما، بر اساس روش‏های اجتهادی، گزاره‏های فقهی تولید می‏شود. در اینکه ما همیشه ـ و حتی همین الان ـ در علوم مختلف، به خصوص در فقه، در لایه سوم به تولید علم می‏پردازیم، هیچ تردیدی نیست؛ یعنی ما دائماً گزاره‏های فقهی‏مان را تکثیر می‏کنیم و به سؤالات جدیدی پاسخ می‏دهیم. امروز مکلفین در حوزه فقه سؤال بی‏پاسخ ندارند و همه به نوعی پاسخ سؤالات خودشان را از درون این سیستم اجتهادی می‏گیرند. اما نکته مهم این است که آیا نظریه پشت این حرکت اجتهادی می‏تواند پاسخ‏گوی نیازهای کنونی ما باشد؟ یعنی این دستگاه نظریه‏ای در حوزه فقاهت تا چه اندازه قدرت تولید گزاره‏هایی را دارد که بتوانند نیازهای واقعی مخاطب را تأمین کنند؟ این یک سؤال در حوزه تولید علم است. سؤال دوم این است که آیا چارچوب‏هایی که ما طراحی کرده‏ایم (مثلاً برای فقه) غیرقابل‏تغییر هستند و نمی‏توانند لااقل در بعضی جاها تغییر کنند تا ما را بهتر و فعال‏تر در پاسخ‏گویی و در تأمین آن دو نیاز اولیه (رقابت در حوزه نظر و کارآمدی در حوزه عمل) یاری دهند؟
به نظر می‏رسد در حوزه تولید علم و اندیشه دینی، رسالت کنونی ما در لایه‏های اول و دوم است. حوزه منابع دینی از دیدگاه ما حوزه غیرقابل‏تغییری است و سخنی از تولید علم در آن حوزه نیست. آنها را باید بر اساس منطق حجیت و استناد باز شناخت.
امینی: یک بحث به خود تولید بر می‏گردد و بحث دیگر به جهت‏گیری تولید. بحث‏هایی که اینجا مطرح می‏شود، به نظر من بیشتر به جهت‏گیری تولید علم مربوط است تا خود تولید علم. البته اهمیت بحث در مورد جهت‏گیری تولید، کمتر از خود تولید نیست.
احساس بنده این است که در بسیاری از زمینه‏ها در حوزه مطالعات اسلامی، دچار بی‏برنامگی هستیم؛ یعنی می‏بینیم که فعالیت علمی و حتی تولیدی صورت می‏گیرد، اما انتظارات را برآورده نمی‏کند؛ کما اینکه گفته می‏شود تلاش‏های شما پاسخ‏گوی نیاز فعلی نیست. بنابراین بنده دوباره تأکید می‏کنم که دو مقام را باید از یکدیگر تفکیک کرد: 1. تولید علم؛ 2. جهت‏گیری حاکم بر تولید. طبیعتاً برای هرکدام هم باید به دنبال شاخص بود.
ما در بخش توزیع اندیشه، دچار مشکل هستیم و سبدهای توزیع ما در علوم اسلامی، هماهنگ با نیاز مشتریان نیست. پس همان‏طور که برای تولید، طراحی و برنامه‏ریزی می‏کنیم، باید برای توزیع هم برنامه‏ریزی کنیم.
من از صحبت‏های آقای سبحانی این برداشت را کردم که شاخص یک تولید خوب و تولید مورد انتظار این است که در زمان خودش در آن لایه‏هایی که مواجهه با رقیب و سؤالات پیدا می‏کند، بتواند برای رهایی از آن بحران‏ها کارآمدی لازم را داشته باشد؛ یعنی تولید به هر حال باید کارآمد باشد. البته در عین حال، سازگاری درونی‏اش را از منطق علمی خودش می‏گیرد. ما خواسته یا ناخواسته پذیرفته‏ایم که یک نگاه کارکردگرایانه هم داریم.
سبحانی: به نظر من، اندیشه دینی در مفهوم کنونی دست‏کم باید سه ویژگی داشته باشد که در واقع مشروعیتش را با این سه ویژگی کامل می‏کند. این سه ویژگی هم برمی‏گردد به اینکه ما داریم از مقولاتی صحبت می‏کنیم که دارای سه جهت و سه ضلع است: نخست جهت دینی علم و اندیشه است. در اینجا ما از علم و اندیشه دینی سخن می‏گوییم، پس چارچوب‏ها و نظریه‏ها نیز چارچوب‏ها و نظریه‏های دینی هستند. ضلع دوم این اندیشه به حوزه عقلانیت بر می‏گردد که حالا یا عقلانیت نظری است یا عقلانیت عملی یا عقلانیت تجربی. ضلع سوم این قضیه هم عینیت بیرونی است. به هر حال، اندیشه ما باید یک نسبتی با واقعیت بیرونی پیدا بکند.
امینی: از این سه شاخص، اولی همان حجیت به معنای معهود است؛ یعنی همان که ما در اصول هم می‏گوییم. شاخص دوم هم، همان کاربردی بودن است که این هم قابل‏قبول است. نظریه علمی باید جایگاه حل مسئله داشته باشد و بالاخره پرسشی را پاسخ بدهد؛ یعنی در معنای عام، کاربردی در درون یا بیرون آن علم داشته باشد. اما اینکه می‏فرمایید از عقلانیت برخوردار باشد، فکر می‏کنم شاخص مبهمی است. اگر ما فهمی مستند به متون دینی داریم که در درون علم هم دارای کاربرد است، این عقلانیت به عنوان یک وجه انضمامی چه مفهومی دارد؟ و اساساً در عرض حجیّت، به دو شاخص دیگر اشاره کردن که معلوم نیست چه ارتباطی با حجیت دارد، محل ایراد است.
نکته مهم این است که این سه ویژگی بریده از هم نیست. خیلی‏ها این سه معیار را جداگانه قبول دارند؛ یعنی کارآیی آن را از یک جا می‏گیرند و منطق عقلانی‏اش را در یک روش‏شناسی سکولار تعریف می‏کنند و حجیتش را هم مثلا بر اساس فقه سنتی می‏خواهند تعریف بکنند. این تلقی قابل‏قبول نیست، بلکه اساسا امکان‏ناپذیر است. باید روشن کرد که واقعاً چگونه می‏توان اینها را با همدیگر جوش داد و در یک منطق عام‏تر تعریف کرد تا حجیت با عقلانیت و کارآمدی هماهنگ بشود. به نظر بنده، در گذشته منطق اجتهادی اصولیین ـ برخلاف اخباریین ـ به دنبال تأمین این دیدگاه بوده است؛ یعنی سعی کرده است در مناسبات سنتی هم حجیت دینی را تمام کند و در حد خودش عقلانیت را به خدمت بگیرد؛ البته عقلانیتی که با آن منطق اجتهاد تنافی پیدا نمی‏کند. همچنین تلاش کرده است کارآیی خودش را هم نشان بدهد؛ یعنی سعی کرده فقه در تماس با عینیت جامعه مطرح بشود. اما تحولات دو سده اخیر، به دلیل اینکه میان بستر اجتماعی و حوزه نظریه‏سازی فقه ما فاصله انداخته، این معیارهای سه گانه را از هم بریده است؛ یعنی فقیه با منطق اصولی‏هایی که در آن مناسبات تعریف شده، می‏خواهد حجیت را تمام بکند، امّا عقلانیت در حوزه نظریه‏های اقتصادی و سیاسی، عقلانیت ابزاری سکولار است. این است که فقیه حقیقتاً نمی‏تواند ماهیت بیمه و بانک را تشخیص بدهد. آن عقلانیتی که باید بانک مدرن را تعریف و کالبد شکافی بکند، عقلانیت ابزاری سکولار نیست، بلکه عقلانیتی است که نسبتش با حجیت دینی نیز روشن شده باشد. از سوی دیگر، حوزه کارآمدی فقه هم فراموش شده است، به دلیل اینکه فقه ما نسبتش را با واقعیت‏های عمومی جامعه فراموش کرده است.
در قلمرو واقعیت‏های عینی حوزه‏های علمیه و دانشگاه‏ها، مسئله تولید علوم دینی با چه آسیب‏ها و آفت‏هایی می‏تواند مواجه باشد؟
امینی: در حال حاضر، اجمالاً تعریفی از تولید و شاخص‏هایی هم برای نظریه‏پردازی داریم و تقریبا پذیرفته‏ایم که مقوله تولید علم، باید دارای راهبرد کلان باشد و برای تحول علوم در حوزه و دانشگاه، باید نگاه کلان داشته باشیم. مسلماً اگر بخواهیم تولید علم در ایران را با استانداردها مقایسه کنیم، هم در شاخص‏های انسانی و مالی و هم از نگاه ساختاری و نیز
 از منظر رفتار و عملکرد، هیچ یک در حد قابل‏قبول نیستند.
ما باید علاوه بر اینکه نظام آموزشی خود را با مأموریت تولید علم هماهنگ می‏کنیم، نظام پژوهشی درخور را هم به تدریج پدید بیاوریم. در شاخص عملکرد هم می‏توانیم به برون‏داد حوزه توجه کنیم. به وضوح می‏بینیم که محصولات ما در راستای تأمین اهداف ما قرار ندارند.
البته حرکت حوزه در سال‏های پس از پیروزی انقلاب و خصوصاً در ده سال گذشته بسیار امیدوارکننده بوده است، امّا هنوز با توجه به نیازها احتیاج به‏کار بیشتر هست.
سبحانی: برای بازشناسی این آفت‏ها، از جهات مختلف می‏شود وارد بحث شد. یک جهت به لحاظ نظام آموزشی ما است؛ یعنی نظام آموزشی دینی ما آن‏طور بایسته است، چنین انگاره‏هایی را برای تولید دانش ایجاد و ترویج نمی‏کند.
مشکل دومی که داریم به لحاظ روش‏شناسی است. ما هنوز در حوزه پژوهشمان به اهمیت مقوله روش‏شناسی واقف نشده‏ایم. علم و پژوهش مرهون روشی است که دانش را تولید می‏کند. ما به محصول توجه داریم، اما به ابزارهای تولید محصول توجه نداریم. آفت سوم به مدیریت پژوهش بر می‏گردد. انصاف این است که ما هنوز نتوانسته‏ایم یک مدیریت بسامان و هدف‏دار برای پژوهش طراحی کنیم.
بعضی از دستگاه‏های فرهنگی و پژوهشی ما در حوزه علمیه، حتی از کادر مدیریت مناسب هم برخوردار نیستند؛ یعنی تصور ما از مدیریت فرهنگی حداکثر چیزی در حد مدیریت نهادهای اجرایی است و حتی گاهی اوقات از آن هم پایین‏تر است.
رهبر انقلاب و همین‏طور نویسندگان نامه به ایشان، روی برخی عوامل تأکید کرده‏اند؛ از قبیلِ تحول ساختاری در حوزه و دانشگاه، شناسایی استعدادهای برتر در حوزه، مسئله تخصصی شدن علوم و حمایت از افراد خلاق و نشریه‏های تخصصی. حضرت عالی هم به مسئله مدیریت پژوهشی و ساختار پژوهشی اشاره فرمودید که نکته بسیار مهمی است. نظر حضرت عالی در مورد این عناصر (ضرورت شناسایی استعدادهای برتر، تخصصی شدن علوم و...) چیست؟
سبحانی: همان طور که اشاره شد و در متن نامه مقام معظم رهبری هم هست، به نظر می‏رسد ما باید برای رسیدن به تولید فکر و اندیشه دینی، به دو دسته نیازها توجه کنیم: یکی به ظرفیت‏ها و امکانات درونی (درون حوزه پژوهش و آموزش و درون حوزه و دانشگاه) و دیگری به شرایط بیرونی.
در بخش اول که بخش ظرفیت‏های درونی است، مسؤولیت اصلی به عهده مدیران عالی مجموعه‏های علمی و دینی است. اینها باید حمایت کنند تا مدیریت‏های سالم، کارآمد و هدف‏دار در حوزه آموزش و پژوهش حوزه و دانشگاه شکل بگیرد. بخش دوم شرایط بیرونی است. اگر شما همه ظرفیت‏ها را هم ایجاد بکنید، باز هم برای تولید فکر کافی نیست. ممکن است شما رشته‏های تخصصی ایجاد کنید، استعدادهای برتر را جذب بکنید، روش‏شناسی درستی را طراحی بکنید و حتی حمایت هم بکنید، اما فضای لازم و نظام ارزشی مناسب برای نخبگان و تولیدگران فکر و دانش موجود نباشد و یک نخبه احساس بکند که طرح بحثی جدید در فقه یا تفسیر یا کلام همیشه با انگشت اتهام و تردید مواجه می‏شود. طبیعی است که در این صورت، ظرفیت بسیاری از نخبگان متوجه تولید فکر نخواهد شد.
صاحبان قدرت، در حوزه علم و تفکر، چیزی را می‏پسندند که به قدرت آنها بیفزاید (یا حداقل قدرت آنها را تهدید نکند) حال آنکه یک نخبه فکری اولین دغدغه‏اش این است که معضل موجود را حل کند و به اصلاح و بهبود شرایط بپردازد. صاحبان ثروت هم در این زمینه نقش ایفا می‏کنند. وقتی امکانات و بودجه‏های پژوهشی بعضاً در اختیار افرادی است که شرایط علم و دانش را ندارند و حداقل صاحبان علم و اندیشه نیستند، طبیعی است که توزیع ثروت در نهادهای فرهنگی و در بین عناصر فرهنگی، به‏گونه‏ای خواهد بود که انگیزه‏های نخبگان ما را دچار اختلال می‏کند.
از این جهت، من به آزادی، به مفهوم درست خودش، یعنی آزادی حوزه فرهنگ از قید و بندهای قدرت و ثروت و دور نگاه داشتن فرهنگ و دانش از جوسازی‏ها و غوغاسالاری‏هایی که معمولاً در شرایط کنونی جامعه ما وجود دارد، معتقدم.
امینی: اگر بخواهیم فرمایشات مقام معظم رهبری را در این نامه مدنظر قرار بدهیم، به نظر من، عمده و اساس این است که ببینیم آیا با این منظر موافقیم یا نه؟ اگر دغدغه برنامه ریزان و کسانی که در حوزه صاحب نفوذ هستند، همراهی با این نگاه نداشته باشد، گمان می‏کنم نتیجه‏گیری هم مشکل است. البته در گام اول ما باید به این امر مهم توجه داشته باشیم که مقولاتی از این دست، خیلی هم توصیه‏پذیر نیستند و ما باید عنصر زمان را قطعاً لحاظ کنیم. مهم این است که مقوله تولید فکر و توجه به ایده‏پردازی، یک ارزش و هنجار عمومی بشود. الان در مقام گفتار، همگی تصدیق می‏کنیم که تولید فکر مهم است؛ اما مهم این است که یک مطالبه عمومی بشود و همه این را پذیرا باشند و ارزش‏گذاری‏ها هم بر همین منوال باشد.
باید فضای حوزه را به سمتی برد که نشاط این کار در آن فراهم گردد. فضای نقد و بررسی آرا باید تأمین شود و البته نقش فرهنگ در اینجا خیلی مهم است. باید طلبه‏هایمان را برای چنین فضایی تربیت کنیم.
رهبر انقلاب در این نامه فرموده‏اند که مسئله تولید علم و تقویت علوم، منحصر به علوم دینی نیست، بلکه در علوم دانشگاهی ما هم باید به مسئله تولید و زایش علوم توجه شود. به نظر می‏آید که دانشگاه‏های ما هم عمدتاً مصرف کننده بوده‏اند تا تولید کننده؟
سبحانی: در یک نقطه میان حوزه و دانشگاه اشتراک وجود دارد و آن این است که دستگاه تولید فکر و نظریه در این دو مرکز یا تعطیل است یا حداقل تأخیر جدی دارد. اما در چرایی آن می‏توان گفت که بین حوزه و دانشگاه تفاوت‏هایی وجود دارد. اگر حوزه به عرصه تولید دانش نرسیده، به دلیل آن نکاتی است که عرض شد؛ یعنی ما از جهت مبانی و زیرساخت‏های فکری دچار مشکل نیستیم. ما زیر ساخت‏های فرهنگی خودمان را در اختیار داریم، اما نتوانسته‏ایم این مبانی و زیرساخت‏ها را تبدیل به دانش، اندیشه و محصولات قابل مصرف کنیم. در دانشگاه تقریباً قصه به عکس است: دانش‏های رایج در دانشگاه‏های ما، عمدتاً ناظر به واقعیت‏ها و نیازها هستند و روش‏شناسی آنها هم کاربردی است، اما نکته مهم این است که دانشگاه در کشور ما بر پایه‏ها و مبانی فرهنگی خودی ننشسته است. ما همان‏طور که فن‏آوری وارد این کشور کرده‏ایم، علوم تجربی و علوم انسانی را هم وارد کرده‏ایم، بدون اینکه زیرساخت‏های آن را بشناسیم و در آنها تأمل نماییم.
حالا کاری که باید اتفاق بیفتد این است که میان مبانی و زیرساخت‏های فرهنگی حوزه و جنبه‏های کاربردی و عقلانی دانشگاه به نوعی پیوند ایجاد بشود. پیوند این دو حوزه است که تولید را در مفهوم درست خود تحقق می‏بخشد. اما باید در اینجا از یک آسیب پرهیز کرد و آن آسیب این است که فکر کنیم می‏توان محصولات کنونی دانشگاه را با محصولات کنونی حوزه تلفیق کرد. ترکیب اینها امکان‏پذیر نیست؛ چون از دو زیرساخت فرهنگی و فکری متفاوت برخوردارند.
برداشت من از فرمایشات رهبری این است که دستگاه علمی دانشگاه، در گام اول باید متوجه زیرساخت‏های علوم جدید شود؛ یعنی به جای پرداختن صرف به محصولات علمی، به مبانی و روش‏شناسی تولید آن علم توجه کند. دوم اینکه سعی کند متناسب با عقلانیت دینی و متناسب با نیازهای موجود جامعه، به تولید نظریه‏ها و گزاره‏های جدید همت گمارد. اگر چنین چیزی در دانشگاه اتفاق بیفتد، و از این طرف، در حوزه علمیه، آن زیرساخت‏های فرهنگ اسلامی دائماً بازشناسی شود و سعی کنند آنها را عقلانی کنند و به حوزه نخبگان علمی بکشانند و به کاربردها و جنبه‏های کاربردی این زیرساخت‏های فرهنگی توجه کنند، زمینه ارتباط منطقی میان حوزه و دانشگاه فراهم می‏آید. در این صورت، حوزه و دانشگاه دو نهاد هستند که یک هدف واحد را دنبال می‏کنند؛ منتهی از دو پایگاه.
امینی: این نکته‏ای که در بیانات جناب آقای سبحانی بود مهم است که نوع تعامل علوم تولیدشده در حوزه علمیه با علوم دانشگاهی چگونه باید باشد؟ وضعیتی که الان دنبال می‏شود، ترکیبی انضمامی از علوم انسانی دانشگاهی و علوم و معارف حوزوی است که به نظر بنده نه مشکل کارکردی معارف دینی را حل کرده و می‏کند و نه از نقطه نظر حجیت و استناد به منابع دینی مدل قابل‏قبولی است. شاید زمان زیادی لازم باشد تا ما مدل متوازنی را که در ساخت معرفتی‏اش ایرادی نباشد شناسایی کنیم.
در سال‏های اخیر، علوم انسانی جدید به شدت مورد توجه دوستان حوزوی بوده است و ما تعداد زیادی از طلاب را داریم که این علوم را فرا گرفته‏اند. طبیعتا بی‏تأثیر هم نبوده است؛ اما اگر بخواهیم دانش‏های دیگر را در حوزه داشته باشیم، باید قطعاً نظام آموزشی متناسب با آنها را هم پدید بیاوریم. در شرایط فعلی، جمع بین این دانش‏ها و نحوه بهره‏برداری از هرکدام به خود دانش‏پژوه سپرده شده است و یک نظام برخاسته از دانش‏های حوزوی و علوم انسانی طراحی نشده است و ازاین‏رو، پژوهش‏هایی هم که صورت می‏گیرد، در بسیاری موارد یا مورد توجه دانشگاهیان نیست یا مورد قبول حوزویان. اگر بخواهیم در این قسمت به جایی برسیم، باید یک قالب برای علوم بین‏رشته‏ای طراحی کنیم که البته باید قبلاً مباحث بنیادینی را طی کرده باشیم و در آنجا به نتیجه رسیده باشیم.
در نامه مقام معظم رهبری به آفت تحجر زدگی از یک طرف و تجددزدگی از طرف دیگر اشاره شده است. به نظر شما چگونه می‏توان از دام این دو آفت گریخت؟
سبحانی: مشکل تحجرزدگی در جایی اتفاق می‏افتد که ما به لحاظ روش‏شناسی تجدید نظر نمی‏کنیم؛ یعنی در روش‏های فهممان از متون دینی دچار یک ایستایی می‏شویم. نکته دوم این است که به کارآمدی معارف دینی در صحنه عمل بی‏توجه می‏مانیم. راه حل معضل تحجرگرایی این است که اولاً در حوزه اجتهاد بازنگری کنیم و ببینیم واقعیت و ماهیت اجتهاد چه بوده و الان در چه وضعیتی است؟ اجتهاد یعنی حجیت فهم ما از متون دینی. حجیت هم به روش‏شناسی منطقی و معقول در استناد به متون دینی باز می‏گردد. اگر ما این‏چنین به اجتهاد نگاه کنیم، هیچ وقت به سطح روش‏شناسی موجود در فقه بسنده نمی‏کنیم؛ یعنی احساس نمی‏کنیم که آن چه تا کنون بوده است، پایان روش‏شناسی اجتهاد است. گام نخست این است که بپذیریم اولاً، خود این روش‏شناسی موجود هم ظرفیت‏های بسیار گسترده‏تری دارد که ما در پاسخ به نیازهای جدید از آن استفاده نمی‏کنیم و ثانیاً، خود این روش نیز قابل تکامل و توسعه است. روش استوار و دقیق فقهی را باید به همه حوزه‏های معرفت دینی بکشانیم؛ یعنی اولاً، فقه نباید محدود به حوزه فردی بماند و باید مناسبات اجتماعی، مناسبات حکومتی و مقوله حکومت و مدیریت کلان سیاسی و اقتصادی هم مشمول این حجّیت اجتهادی بشود، و در گام دیگر، این روش اجتهاد فقه به حوزه معرفت فلسفی، کلامی و اخلاقی هم نفوذ کند. این گمان که تنها احکام شرعی نیاز به استناد و حجیت دارد و معرفت اعتقادی، به حجیت نیاز ندارد، تصوری نادرست و نادقیق است. وحی قبل از اینکه شریعت را در بر گیرد، معارف اعتقادی و هستی‏شناختی و انسان‏شناختی را شامل می‏شود. اینها نیز باید مبتنی بر اجتهاد و حجیت اجتهادی باشد. اخلاق و عرفان باید خودش را به این حجیت اجتهادی عرضه کند تا معلوم شود که تا چه اندازه می‏تواند خودش را مستند کند و تا چه اندازه از مبانی و مشرب‏های بیرونی تأثیر پذیرفته است.
اما در حوزه تجددزدگی، مشکل ما این است که زیرساخت‏های علوم موجود دانشگاهی‏مان را نمی‏شناسیم. آفت تجددزدگی از اینجا بروز می‏کند که یک دانشجوی ما می‏تواند در یک رشته علمی به مرتبه استادی برسد، بی‏آن که به روش‏شناسی و تاریخ آن علم آشنا باشد و به مفاهیم و مبانی اولیه آن علم دسترسی پیدا کند. اگر شما دو پرسش را در مقابل تجددگرایان بگذارید، می‏توان یک مفاهمه و گفت‏وگوی جدی را با آنها در این باب باز کرد. پرسش اول این است که اندوخته‏های علمی و دستاوردهای موجود فرهنگ غرب، برخاسته از کدام روش‏شناسی و کدام مبانی است.
پرسش دوم این است که این محصول‏ها (یعنی معادلات علمی و اقتصادی، نهادهای سیاسی و...) برای حل کدام نیاز و برای اصلاح و بازسازی کدام جامعه و کدام انسان به‏کار می‏آید.
اگر این دو سؤال در مقابل دانشگاه و آن دو سؤال در مقابل حوزه قرار داده شود، زمینه‏های تحجر و تجددزدگی کمتر می‏شود و نقطه‏های تلاقی روشن می‏گردد.
اشاره
1. در این گفت‏وگو، سه لایه تولید علم مطرح شده است: لایه اول گزاره‏هاست، لایه دوم نظریه‏ها و لایه سوم چارچوب‏ها یا پارادایم‏ها. اگر بخواهیم این لایه‏بندی را دقیق‏تر کنیم می‏توانیم بگوییم اولین لایه، اطلاعات جزئی پراکنده است؛ لایه دوم، اطلاعات جزیی نظام یافته، و لایه سوم، معارف و دانش‏های ناظر به واقع از جمله علوم تجربی است. در لایه چهارم، علوم و معارف فلسفی و نظام فکری قرار دارد و در لایه پنجم، مبانی اولیه و مفاهیم پایه و در لایه ششم، منطق و روش‏شناسی. از لایه سوم مهارت‏ها نیز زاده می‏شوند. سه لایه اول در مسائل عملی جای خود را به احکام ارزشی ـ تکلیفی جزئی پراکنده (در لایه اول)، احکام ارزشی و تکلیفی جزئی نظام یافته (در لایه دوم) و علوم اخلاقی و حقوقی (در لایه سوم) می‏دهند.
از اولین لایه ــ در هر دو زمینه نظری و علمی ــ که بگذریم وارد حوزه دانش شده‏ایم و تولید در هر یک از لایه‏ها، تولید علم است. البته هر چه از لایه‏های رویی به لایه‏های بعدی برویم، هم بر عمق و هم بر وسعت تأثیر آن افزوده می‏شود. هر تغییری در آخرین لایه، به لایه‏های دیگر سرایت می‏کند و هویت کل سلسله دانش را دگرگون می‏سازد. ازاین‏رو تغییرات بنیادین، نوعی انقلاب علمی به دنبال خود می‏آورند. از باب نمونه، وقتی که روش علوم ناظر به واقع، از قیاس به استقرار گرایش پیدا کرد، تحولات جدی و بنیادینی در علوم پدید آمد و هویت علم را دگرگون ساخت.
بنابراین تکثیر گزاره‏های یک علم نیز اگر در لایه دوم قرار بگیرد و تکثیری نظام‏یافته باشد، از توسعه‏های یک علم به حساب می‏آید و تولیدی کاملاً مفید می‏تواند باشد. کمال یک علم به تولید جنبه‏های مختلف آن و حل مسائل گوناگون آن است و این حاصل نمی‏شود مگر با تکثیر نظام‏یافته گزاره‏های علم.
2. آقای سبحانی مشروعیت اندیشه دینی را به سه چیز دانسته‏اند: اول، حجیت دینی؛ دوم، عقلانیت؛ سوم، کارآمدی. به نظر می‏رسد ایشان مفهومی وسیع از مشروعیت مد نظرشان بوده است وگرنه مشروعیت به معنای دقیق کلمه مفهومی است که دربردارنده دو ویژگی اول است. کارآمدی چیزی ورای مشروعیت است. مشروعیت به معنای اعتبار و حق بودن است. کارآمدی یک نظریه، شرط موفقیت عملی و تأثیرگذاری عینی آن است؛ نه شرط حقانیت و اعتبار آن.
اما دو ویژگی اول نیز در صورتی دو ویژگی به حساب می‏آیند که عقلانیت را به معنای عقلانیت سکولار به‏کار ببریم وگرنه، در صورتی که عقلانیت به معنای دینی به‏کار برود، چیزی جدای از حجیت نیست؛ زیرا عقلانیت دینی باید در عین وفاداری به اصول عقلانی و داشتن توان امتناعی، استناد دینی داشته باشد و این استناد همان چیزی است که با تعابیر «جهت دینی» یا «حجیت دینی» از آن یاد می‏شود. البته خود آقای سبحانی قبول دارد که باید روش‏شناسی عقلانی و حجیت دینی با یکدیگر پیوند بخورند، ولی نهایتا به گونه‏ای سخن گفته‏اند که گویی از دو ویژگی جداگانه بحث می‏شود. درحالی‏که همان روش‏شناسی عقلانی است که حجیت دینی را نیز تمام می‏کند. به عبارت دیگر، حجیتی که در فقه تعریف می‏شود، چیزی جدای از روش‏شناسی‏ای نیست که در اصول فقه تبیین شده است.
در گفت‏وگوی نگارنده با آقای سبحانی، ایشان مقصود خود را این‏گونه بیان کردند که بحث درباره معارف ناب دینی نیست، بلکه در مورد حوزه دانش‏هایی است که دارای دو جنبه هستند: استناد به دین، و ناظر بودن به واقعیت و عمل. به عنوان نمونه، هنگامی که در حوزه اجتماع و فقه اجتماع یا جامعه‏شناسی دینی یا اقتصاد دینی یا مدیریت دینی سخن به میان می‏آید، هر دو جنبه وجود دارد. در این دسته از دانش‏ها، حجیت دینی یک مسئله است و امکان تطبیق و توفیق در عمل نیز مسئله‏ای دیگر. اگر در این حوزه جنبه دوم وجود نداشته باشد، مشروعیت نیز وجود ندارد. با این توضیح می‏توان گفت مقصود آقای سبحانی از دخالت دادن کارآمدی، در علوم و دانش‏هایی است که هم جنبه عملی دارند و هم جنبه نظری. دانشی مانند اقتصاد، ناظر به عمل است و تئوری‏ها که ارائه می‏دهد برای اداره وضعیت اقتصادی اجتماع و تغییر وضع است. در این‏گونه دانش‏ها اگر نظریه‏ها امکان تغییر وضع را نداشته باشند یا در عمل ناکارآمد باشند، مشروعیتِ خود را از دست می‏دهند.
در مورد عقلانیت نیز از دو عنصر تفاهم و توافق جمعی می‏توان نام برد. اگر در همان حوزه دانش‏های دینی (غیرناب)، نظریه‏های تولید شده قابلیت تفاهم جمعی در میان نخبگان را نداشته باشد یا هیچ توافقی بر سر آنها پیدا نشود، می‏توان گفت مشروعیت ندارند؛ زیرا هنگامی که دانشی به هدف تغییر عینیت اجتماعی یا فردی تولید می‏شود، شرط اول کارآمدی آن این است که بتواند به نوعی مدیریت ذهنی بپردازد و در وحله اول ذهنیت جمعی نخبه‏ای را همراه خود کند.
بنابراین با توضیح یادشده و در حوزه دانش‏هایی که ناظر به عمل و عینیت هستند، می‏توان سه رکن مشروعیت را پذیرفت.

تبلیغات