اسطوره در جهان معاصر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
انتخاب، 18/2/82
اسطوره از نخستین کوشش بشر برای معنا دادن به جهان آغاز میشود. بشر خود را در دنیایی ترسناک میدیده است؛ قوای ناشناخته طبیعت همواره باعث وحشت و هراس او بودهاند و انسان در پی توجیه و فرو نشاندن این هراس بوده است. این توجیه اولین بذر خردورزی است که در قالب اسطوره بیان میشود. در واقع، اسطورهها، در معنایی بسیار کلی، عبارتاند از: توجیهی که بشر برای شناخت جهان تدارک دیده است. البته این توجیه در روزگاری صورت میپذیرفته که بشر هنوز خود را جدا از طبیعت نمیدانسته است. بزرگترین بهره بشر از اسطوره در آن روزگار، امیدواری به این نکته است که در صورت پایان یافتن چیزی، امکان آغاز دوباره آن وجود دارد. برای نمونه، اگر زمان فرسوده شد، میتوان آن را تجدید کرد. این بهره متعلق به بشر امروزی نیز هست؛ هر چند ممکن است آن را به صورت اسطوره نبیند یا به معنای اصلیاش پی نبرد.
تکرار یکی از خصایص اسطورههاست و همین، رمز ماندگاری آنهاست. کسانی که اسطورهها را میشنوند یا میخوانند، میخواهند از آن قداست و خلاقیت و نیرویی که در اسطوره است، بهرهمند شوند.
در دنیای امروز، ایدئولوژیها جای اسطوره را گرفتهاند. در واقع، ایدئولوژی اسطوره جهان ماست. اینکه میگویند اسطوره هنوز زنده است، بدین معنا نیست که زئوس رستاخیز کرده است، بلکه باید با جستوجو، دریافت که امروز چه چیز در غالب یا محتوای اسطوره بروز مییابد.
در جهان غرب با اقبال به اسطورهها مواجهیم و به عکس آن، در ایران، مردم میخواهند خود را از شر اسطورهها رها کنند. آنها به سویی حرکت میکنند و ما به سوی دیگر. این هر دو جای سؤال دارد. البته اگر اسطوره را چیزی بدانیم که ذهن ما را متوقف میکند و ما را خرافی بار میآورد، باید از آن خلاص شد و به سراغ عقلانیت رفت.
اسطورههایی که کارکرد حیاتی دارند و دوام پذیرند، در هر دینی حضور دارند و در نقاطی که دین نقش مهمتری بر عهده دارد، کارکرد آنها نیز پررنگتر است. برای مثال، اسطوره شهادت برای تشیع نقش کارکردی و الگوسازی دارد، نقشی که مسلما در مسیحیت ندارد. در تصوف و عرفان نیز پیر طریقت، قدرت اسطورهای دارد و قصههایی که در شرح کرامات اقطاب میگویند، از مایه اسطورهای برخوردار است.
اسطوره از نخستین کوشش بشر برای معنا دادن به جهان آغاز میشود. بشر خود را در دنیایی ترسناک میدیده است؛ قوای ناشناخته طبیعت همواره باعث وحشت و هراس او بودهاند و انسان در پی توجیه و فرو نشاندن این هراس بوده است. این توجیه اولین بذر خردورزی است که در قالب اسطوره بیان میشود. در واقع، اسطورهها، در معنایی بسیار کلی، عبارتاند از: توجیهی که بشر برای شناخت جهان تدارک دیده است. البته این توجیه در روزگاری صورت میپذیرفته که بشر هنوز خود را جدا از طبیعت نمیدانسته است. بزرگترین بهره بشر از اسطوره در آن روزگار، امیدواری به این نکته است که در صورت پایان یافتن چیزی، امکان آغاز دوباره آن وجود دارد. برای نمونه، اگر زمان فرسوده شد، میتوان آن را تجدید کرد. این بهره متعلق به بشر امروزی نیز هست؛ هر چند ممکن است آن را به صورت اسطوره نبیند یا به معنای اصلیاش پی نبرد.
تکرار یکی از خصایص اسطورههاست و همین، رمز ماندگاری آنهاست. کسانی که اسطورهها را میشنوند یا میخوانند، میخواهند از آن قداست و خلاقیت و نیرویی که در اسطوره است، بهرهمند شوند.
در دنیای امروز، ایدئولوژیها جای اسطوره را گرفتهاند. در واقع، ایدئولوژی اسطوره جهان ماست. اینکه میگویند اسطوره هنوز زنده است، بدین معنا نیست که زئوس رستاخیز کرده است، بلکه باید با جستوجو، دریافت که امروز چه چیز در غالب یا محتوای اسطوره بروز مییابد.
در جهان غرب با اقبال به اسطورهها مواجهیم و به عکس آن، در ایران، مردم میخواهند خود را از شر اسطورهها رها کنند. آنها به سویی حرکت میکنند و ما به سوی دیگر. این هر دو جای سؤال دارد. البته اگر اسطوره را چیزی بدانیم که ذهن ما را متوقف میکند و ما را خرافی بار میآورد، باید از آن خلاص شد و به سراغ عقلانیت رفت.
اسطورههایی که کارکرد حیاتی دارند و دوام پذیرند، در هر دینی حضور دارند و در نقاطی که دین نقش مهمتری بر عهده دارد، کارکرد آنها نیز پررنگتر است. برای مثال، اسطوره شهادت برای تشیع نقش کارکردی و الگوسازی دارد، نقشی که مسلما در مسیحیت ندارد. در تصوف و عرفان نیز پیر طریقت، قدرت اسطورهای دارد و قصههایی که در شرح کرامات اقطاب میگویند، از مایه اسطورهای برخوردار است.