آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

مردم‏سالاری، 7/2/82
این مقاله با مروری اجمالی بر وضع حاکم بر تئودموکراسی اسلام در قرن 14، ما را به این حقیقت رهنمون می‏شود که در قرن گذشته با تبانی آشکار غربی‏ها به منظور گسترش دامنه استعمارشان، امپراتوری عثمانی سقوط کرد و رهبری سیاسی جوامع اسلامی به دست کسانی افتاد که غرب‏زدگی را به عنوان تنها راه نجات از عقب‏ماندگی‏ها می‏دانستند و این‏چنین بود که نظام، ارزش‏ها و رهبری سیاسی غربی، به عنوان مقدمات غرب‏زدگی به جهان اسلام راه یافتند. در چنین شرایطی بود که انقلاب اسلامی ما رخ داد و نخستین پیام بیدار باش آن این بود که رهبری سیاسی و سیاست‏مداران جهان اسلام متوجه شدند که جهان اسلام باید فلسفه و نظام و رهبری سیاسی اسلامی خاص خود را داشته باشد. اما نکته این است که می‏توان دامنه نقصان فلسفه سیاسی اسلام را در قیاس با دیگر شاخه‏های معارف اسلامی، هم در سطح علمی و عقلانی و هم در سطح ترویج آن در جامعه و هم در سیاسیون، مشاهده کرد.
علل تضاد و کم‏دامنگی که در سیاست و وضع سیاسی جهان اسلام در زمان معاصر مشاهده می‏شود عبارتست از: 1. نفوذ و رسوخ تفکرات سیاسی غیراسلامی و غربی در جهان اسلام و استمرار اجرای آنها و توجیه ارزش‏های اسلامی بر اساس چنین اندیشه‏هایی (آپولوژیسم)؛ 2. عدم بررسی فقه سیاسی اسلام به عنوان یک علم مجزا از محدوده فقه کلی اسلام وزیر مجموعه قلمداد کردن آن؛ 3. تأثیر اختلافات مذهبی و قومی در فلسفه سیاسی و نظام حکومتی اسلام؛ 4. تلقی از دین اسلام به عنوان یک دین صرفاً کلامی و معنوی و اعتقادی و اخلاقی؛ 5 . انحراف و تحریف در نظام سیاسی اسلام توسط خلیفه سوم از خلفای راشدین (عثمان).
با توجه به این علل پنج‏گانه، عمده‏ترین نظریات متفکرین جهان در مورد حقوق سیاسی اسلام عبارتست از: الف) آنانی که اسلام را مانند مسیحیت تحریف شده می‏دانند. (لائیک‏ها)؛ ب) آنانی که نظام و حقوق و فلسفه سیاسی اسلام را بر اساس امور سیاسی غربی ارزیابی می‏نمایند. (نظیر رفرمیست مصری)؛ ج) آنانی که برای اسلام نظام و حقوق خاص خود قائل‏اند. (انقلاب اسلامی ایران).
با توجه به مطالب ذکر شده، می‏توان بیان کرد که روح و محتوای کلی نظام اسلامی تنها فلسفه بعثت انبیاء و پیامبران است که آمده‏اند تا بشریت را از عبادت و پرستش طاغوت به هر شکلی، باز دارند و علیه تمام خدایان دروغین قیام کنند؛ ازاین‏رو محور اصلی سیاست اسلامی، عقیده به خداست و تمام قدرت‏های تشریعی و قانون‏گذاری به جز خدا مردود است، مگر از جانب خدا مجاز باشند و بس. بنابراین در جامعه اسلامی چون فرد فرد جامعه خلیفة اللّه‏ هستند، هیچ‏کس حق ندارد با استبداد رأی، عملی را انجام و حکمی را به عموم القاء کند. پس دولت اسلامی از آنجا که تابع قوانین قرآن و مجری فرامین الاهی است تغییرپذیر نیست و نباید تابع تمنیات و تمایلات اشخاص باشد. ویژگی‏هایی که به اختصار اشاره شد به نظر سطحی و در ظاهر مخالف با دموکراسی است. زیرا دموکراسی عبارتست از: که در آن قدرت و حاکمیت از آن مردم است و قوانین تغییر نمی‏کند مگر به وسیله رأی جمهور مردم. این دموکراسی با نظام سیاسی اسلام فاصله فراوان دارد و بهترین تعبیر از حکومت اسلامی این است که بگوییم: نظام حکومتی و سیاسی اسلام یک نظام سیاسی (تئوکراسی) یا الاهی می‏باشد.
تئوکراسی اسلامی با دموکراسی غربی کاملاً متفاوت و جدای از هم است. غرب از حکومت تئوکراسی و الاهی چیزی جز همان حکومت روحانیان و کلیسا نمی‏داند، درصورتی‏که تئوکراسی اسلامی، هیچ‏گاه تحت تأثیر طبقه و افرادی خاص نیست و نه روحانیت اسلام و نه متولیان مذهب و بزرگان قوم نمی‏توانند در وضع آن دست ببرند، بلکه این مطلب به دست همه مسلمان‏هاست و اگر درباره موضوعی، از شارع مقدس، سخنی صریح رسیده باشد، هیچ‏کس جز خدا حق تغییر آن را ندارد تا از این طریق جلوی انحرافات گرفته شود و مردم به صراط مستقیم هدایت شوند.

تبلیغات