بحران مدیریت فرهنگی و دولت ایدئولوژیک
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای علیخانی، معتقد است ساخت دولت ایدئولوژیک، بعد از انقلاب اسلامی، به مرور موجبات بروز بحران در جامعه را فراهم کرد.متن
مردمسالاری، 23/2/1382
به نظر میرسد در دهه آخر قبل از انقلاب و در حوزه مذهب، دو گفتمان غالب وجود داشته است؛ رادیکالیسم کاریزماتیک و رادیکالیسم روشنفکری. این دو گفتمان در فرآیند انقلاب به یک اشتراک و همسویی میرسند.
وجه اشتراک این دو که باعث شد نسل انقلاب آنها را یکی بداند و پس از مدتی بتواند آنها را تفکیک کند، رادیکال بودن بود. بستر عینی سرکوب 15 خرداد 42 و استبداد رو به گسترش و انسداد سیاسی و خشن دهه 50، باعث شد در روشنفکری ایران، متأثر از روشنفکری جهان، رادیکالیسم هم در حوزه چپ مارکسیستی و هم در حوزه مذهبی به وجود بیاید و در زبان و ادبیات امروز به «براندازی» برسد. اینکه این نظام سیاسی قابل اصلاح نیست و هیچ گزینه بهتری برای رسیدن به شرایط مطلوب جز سرنگونی رژیم حاکم وجود ندارد، نتیجهای بود که همه جریانهای سیاسی بهطور مشترک به آن رسیدند.
بدین ترتیب دو نوع رادیکالیسم روشنفکری و کاریزماتیک در ایران رشد میکند، یکی حول تفکر حوزوی و دیگری حول روشنفکری مذهبی که شاخص آن شریعتی است. وجه اشتراک این دو، فقط رادیکالیسم سیاسی است، و هرچه از ظاهر به عمق میرویم، تعارضها و تفاوتهای جدی محتوایی مشاهده میشود.
یک گرایش تمایل به روشنفکری دارد و اساسا حامل و فاعل استراتژیک خود را روشنفکران میداند و گرایش دیگر نسبت به روشنفکری همیشه بدبین بوده است، و نوعی روحانیت محوری درون خود داشته است.
پس از انقلاب، نسل ما چند پاره شد و هر کدام به سمت یکی از این گرایشها رفت. بهطور خلاصه یک گفتمان روشنفکر ـ مذهبی و یک گفتمان حوزوی وجود داشت، که درون آن هم گرایشهای سنتگرا و گرایشهای بنیادگرا وجود داشتند.
این مقدمه را گفتم تا به این نکته برسم که ما از کجا به این مسائل و بحرانهای فرهنگی رسیدهایم و از کدام بستر این مدیریت، این بحران و این دولت ایدئولوژیک متولد شده است. این دو گفتمان در ابتدا، به ویژه در دوره شریعتی، تعارضهای جدی دارند، ولی در دوره بازرگان این تعارضها آن چنان جدی نبود؛ هر چند مرحوم بازرگان یک گفتمان مستقل از حوزهها داشت و معرفتشناسی و هستیشناسیاش با دستگاه روحانیت متفاوت بود، ولی تعارضی با دستگاه حوزوی ایجاد نمیکرد. در دوره شریعتی است که این تعارضها جدی میشود.
از سال 56 به بعد با اتفاقاتی که رخ داد، این فضا اساسا نابود شد و روند دیگری آمد. بسیاری از دانشجویان به طلبگی علاقه داشتند و این علاقه حتی در بین کسانی که کتابهای شریعتی را میخواندند، وجود داشت. در فضای آن زمان نگاه به حوزه و نگاه به قم به وجود آمد و نسل جوان آن دوران، چنین فرایندی را طی کرد و این تعارضها و تفاوتهای این دو گفتمان در سال 57 به یک شراکت و همسویی میرسند، شراکتی که البته نافرجام ماند.
مسئله این است که چگونه گفتمان روشنفکری در عرصه فرهنگ، بر گفتمان سنتی در مقطع انقلاب پیروز شد؟ اگر شعارهای انقلاب را بررسی کنید، متوجه میشوید محتوای این شعارها و سخنرانیهای روحانیون مبارز و فرهنگ و ادبیات آن، کاملاً به روشنفکری مذهبی تعلق دارد. به این معنا که اساسا گفتمان فقاهتی اصلاً مطرح نبود و اقبال عمومی به سمت گرایشهای شریعتگرا، فقهگرا و احکامگرا نبود. و شاید کلیترین حرفی که مطرح میشد این بود که باید اسلام پیاده شود.
در عرصه فرهنگی، روشنفکر مذهبی به نوعی از گفتمان سنتی یا رفرمیست تحولطلب درون حوزهها جلو بود، اما اگر بخواهیم نگاه دیالکتیکی داشته باشیم، باید توجه داشته باشیم که ساختار و ساختمان جامعه ایران، یک جامعه ناموزون با غلبه وجه سنتی بود. یعنی در مقطع انقلاب 45% جامعه ایران شهرنشین و 55% غیر شهرنشین (روستایینشین و عشایرنشین) است. از همان 45% شهرنشین هم حدود 70% آن، خانوادههای سنتی بودند (خیلی از خانوادهها تلویزیون نداشتند و خانمها، بیشتر سنتی، کلاسیک و چادری بودند).
اگر از این منظر نگاه بکنیم به نوعی میشود گفت برنده شدن، حق تاریخی روحانیت بود و ساختار جامعه این را میطلبید. به قول امام علی علیهالسلام : «حاکمان از سنخ مردمان هستند». بنابراین در آن وضعیت، در حوزه فرهنگی و بین نخبگان، روشنفکری مذهبی پیروز شد و حتی دچار نزدیکبینی تاریخی شد به طوری که شریعتی میگوید: «اسلام آینده ما، دیگر اسلام روحانی و مفاتیح نخواهد بود.» و این از آنجا ناشی میشد که وقتی شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی داشت، دوازده هزار نفر شنونده حضور داشتند.
و آن زمان با آن جمعیت و آن سطح سواد و آن سطح از حضور دانشجویان، شریعتی متوهم شد و فکر کرد روشنفکری مذهبی خیلی جلو افتاده است و به گمان من دچار نزدیکبینی تاریخی شد.
در این بستر بود که دولتی که پس از انقلاب در ایران به وجود آمد، حاصل پیروزی سیاسی ـ اجتماعی گرایش دوم بر گرایش اول بود؛ یعنی به تدریج توانست گرایش روشنفکری را از صحنه به حاشیه براند (از ترکیببندی شورای انقلاب الی آخر...) و روندی از گزینش و حذف، آغاز شد.
بهتدریج با غلبه گفتمان دوم بر گفتمان اول؛ یعنی گفتمان شریعتگرا، یک دولت ایدئولوژیک به وجود آمد. این گفتمان ویژگیهایی دارد که باعث شد دولتی ایدئولوژیک شکل بگیرد و طبیعی است تفکرات و دیدگاه این دولت ایدئولوژیک بر مدیریت فرهنگی تأثیرگذار است.
گفتمان شریعتگرا ویژگیها و اساسا یک مدل زیست تمام عیار، ولی متعلق به دورانهای گذشته تاریخی داشت. مدل زیستی که از درون آن گفتمان بیرون آمد، مدلی نبود که در جامعه در حال تحول ایران مورد پذیرش قرار بگیرد.
به تدریج یک دولت ایدئولوژیک به این معنا به وجود آمد که ما یک مدل زیست داریم که بر اساس قوانین فقهی ما که در طی سالیان و قرون شکل گرفته است؛ یعنی یک ادعای حداکثری و تمامیتگرا و تمامیتخواه نسبت به همه حوزههای زندگی. بسیاری از بچه مذهبیهای بعد از انقلاب این داعیه را داشتند که اسلام همه چیز است و از قنداق بچه تا کفن مرده برنامهریزی دارد. این اولین سنگ بنا بود و سنگ بنای دوم اجبارگرایی است که نشان دهنده آن است که این مدل زیست ما، اختیاری نیست و به اجبار باید در جامعه پیاده شود.
بنابراین، دو گفتمان پیشرو داریم. پایه اول آن، ادعای تمامیتخواهی و تمامیتگرایی بود که ما در رابطه با همه چیز برنامه داریم. این یک بحث جدی و از چالشهای جدی دو گفتمان است. یک گفتمان، معتقد است تمامی احکامی که در متون دینی به ویژه در قرآن آمده جاودانه است، ولی دکتر شریعتی در مجموع آثار خود، در جلد 10، میگوید: «آن بخشی که رابطه انسان با خدا و هستی را تبیین میکند، ثابت است و آن بخشی که رابطه انسان با انسان دیگری یعنی انسان با جامعه در حوزه سیاست ـ اقتصاد... را مطرح میکند، کاملاً متغیر است و فقط جهتگیری و آن روح احکام است که ثابت است ولی شکل احکامش متغیر است.» پس در این گفتمان، دین فقط جهت داده و سیستم نمیدهد. در آن گفتمان، هم جهت و هم سیستم میدهد و قوانینش آن چیزی است که در طی قرون در فقه پایهگذاری شده است. پایه دوم روی اختیاری یا اجباری بودن است. اینکه این قوانین آیا باید به اجبار پیاده شود یا به اختیار؟ اینجا پایه دوم دولت ایدئولوژیک پایهگذاری شد که نه تنها داعیه فراگیری دارد، بلکه داعیه اجبار هم دارد. اجبارگرایی و به تعبیری یکسانسازی و اینکه همه را به یک قالب، قالبی که خودمان آن را صحیح و دینی میدانیم، دربیاوریم. مسئله بعدی یک نوع فرمالیسم جزمی است، به این معنا که دولت ایدئولوژیک، معمولاً فرمالیست و جزمگرا است و به عبارتی به فرمولهایش بیشتر از حقیقت، بها میدهد.
فرمالیسم دولت ایدئولوژیک این بود که اساسا روند تاریخ و بستر اجتماعی را در نظر نمیگرفت و مسائل را فراتاریخی میکرد. درحالیکه در همان زمان در حوزهها افرادی بودند که نسبت به این گرایشها، نظریات انتقادی داشتند. مرحوم محمد باقر صدر در کتاب «سنتهای تاریخ در اسلام» میگوید: مضارعه، مضاربه، اجاره، مساقات و... مربوط به مناسبات اقتصادی هشتصد سال پیش است و ربطی به اسلام ندارد. این دعوا از صدر اسلام هم وجود داشته است که این احکام تأسیسی یا امضایی است؟ گفته میشود بیشتر احکام خود قرآن هم، امضایی است؛ یعنی در مناسبات زمانه بوده و پیامبر آنها را تلطیف کرده و به سمت اهداف توحیدی و اسلامی که در نظر داشته است، سمت و سو داده است. و این پایه سوم دولت ایدئولوژیک است؛ یعنی یک نوع مطلقگرایی فرمالیسم و جزمیتگرایی و خود حقپنداری مطلق که در نتیجه منجر به بیاعتمادی به آزمون و خطا و بدنهکارشناسی میشود.
بحث دیگر، خطهای قرمز بیحد و اندازهای است که در این دولتها به وجود میآید. در اینگونه دولتها حتی با امر فرهنگ هم به صورت سیاستزده، جزمی وایدئولوژیک برخورد میشود و به صورت نظری میتوان آن را خلط مردودیت و ممنوعیت در حوزه ایدئولوژیک در ایران دانست؛ یعنی در این تفکر هر امر مردودی، ممنوع هم است.
دولت ایدئولوژیک، معمولاً یک مدل زیستی دارد که از جامعه عقب میافتد و به تدریج در جامعه تبدیل به اقلیتی میشود که میخواهد خواست خود را بر اکثریت غالب کند. این مدل زیست، اجبارگرا و به دنبال یکسانسازی است و دارای یک فرمالیسم جزمی و بیاعتمادی به کارشناسی و آزمون و خطاست و همینطور هر امر مردودی را ممنوع میداند. اینها چالشهای این دو اندیشه است که متأسفانه در اوایل انقلاب به علت تشابهات صوری، باعث مشتبهشدن امر شد و این شبهه وارد عرصه اجتماعی شد، و شراکتی مبتنی بر یک شبهه و بر اساس یک سری اشتراکات، باعث شد یک دولت ایدئولوژیک با مدل زیست اجبارگرایی، یکسانسازی، فرمالیسم، جزمیت، بیاعتمادی به آزمون و خطا و بدنه کارشناسی به همراه خطهای قرمز فراوانی که میخواست هر امر مردودی را ممنوع کند، به وجود بیاید. این دولت ایدئولوژیک با پیش فرضهای ذکر شده، با مسائل اجتماعی برخورد کرد.
البته به نظر من این نکته قابل ذکر است که در باب مسائل سیاسی ـ اجتماعی، اقتصادی و دیالکتیکی، اینطور نیست که مسائل فرهنگی منتزع از مسائل اقتصادی ـ سیاسی و یا خانوادگی باشد و یا بالعکس. در واقع اینها در رابطه با یکدیگر تولید مشکل میکنند.
البته مشکلات فرهنگی ما همگی ناشی از دولت ایدئولوژیک نبود؛ یعنی اگر شاه هم میماند، جامعه ما در حال تحوّل بود.
بخشی از مشکلات فرهنگی ما ناشی از عوامل اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی است که ربطی به دولت ایدئولوژیک ندارد و در صورت ادامه حکومت شاه، باز هم به این مشکلات میرسیدیم.
به هر حال بخشی از مشکلات فرهنگی ما ناشی از تحولات اجتماعی و عینی بخشیهای سخت جامعه ایران است، اما بخش دیگری از مهم مشکلات ما که آن هم مهم است، ناشی از دولت ایدئولوژیک است. دولتی که با معضلات یک جامعه در حال گذار، بر اساس عقل و تدبیر و اندیشه برخورد نکرده است.
به نظر میرسد ما در یک شرایط بحرانی و آشفته به سر میبریم که بخشی از آن، ناشی از تحولات و نقل و انتقالات و در حال گذار بودن جامعه ایران و بخشی دیگر، بهدلیل برخوردهای غیرمدبرانهای است که یک دولت ایدئولوژیک، بر اساس جزمیت، فرمولهای خودحقپندار، یکسانساز، اجبارگرا و فراتر از آزمون و خطا پیگیری میکند. طبیعی است که باید به تفکرات دیگر هم اجازه داده شود تا امتحان پس بدهند. در جامعه ایران، این تحول در حوزه سیاست و اجتماع اتفاق افتاده و اکثریت و اقلیت بهطور مشخص در آن به وجود آمده است.
اشاره
آقای علیخانی بر این باورند که پس از انقلاب به تدریج به خاطر قدرتِ بیشتر جناح سنتی، گفتمان «شریعتگرا» تفوق پیدا کرد و این گفتمان باعث تحقق دولت ایدئولوژیک گردید. به نظر ایشان این دولت ایدئولوژیک بر چند پایه استوار بود:
پایه اول، تمامیتگرایی است؛ به این معنا که تمایل دارد دین را به تمام حوزهها سرایت دهد. پایه دوم، اجبارگرایی است؛ یعنی اصرار دارد آنچه در دین آمده است باید اجبارا اجرا شود. پایه سوم، فرمالیسم است؛ به این معنا که به قالبها توجه دارد و ضرورتهای تاریخی و اجتماعی را درک نمیکند. پایه چهارم، خلط میان مردودیت و ممنوعیت است که بر مبنای آن اجازه اعلام نظر به دیگران داده نمیشود.
ایشان معتقدند نوع ساخت این دولت ایدئولوژیک مانع از رشد عقلانیت میشود و یکی از آثار عمده آن ایجاد بیاعتمادی است. این بیاعتمادی باعث بحران میشود و ما در حال حاضر با بحران جدّی روبهرو هستیم.
پایههایی که در این گفتار برای دولت ایدئولوژیک به صورت اجمال برشمرده شده است ـ با تعاریفی که در این مقاله آمده است ـ برای هر فردی نگرانکننده است. ایشان از نگاهی جامعهشناختی، به وقوع پدیدههایی نظیر فرمالیسم، جزمیتگرایی، اجبارگرایی و غیره اشاره میکنند. اما حق این است که تک تک این عناوین مورد بحث و بررسی قرار گیرد و ایشان به عنوان یک مسلمان موضع خود را در قبال آنها بیان کند. وگرنه، طرح عناوین اجمالی، به اغتشاش بیشتر اینگونه مباحث خواهد انجامید.
این حقیقت را نباید نادیده گرفت که اجرای احکام دین، درصورتیکه به زمینههای آن توجه نشود، چه بسا منجر به وقوع بحران گردد. مسلماً حاکمانِ دینی، باید عقلانیتِ اجرای احکام را لحاظ کنند و اصولاً نظریه «ولایت مطلقه» که از طرف امام راحل رحمهالله ، بهویژه در سالهای آخر حیات ایشان مکرراً مورد تأکید قرار میگرفت، بر این مبنا استوار بود که نمیتوان به فلسفه عملی و ضرورتهای اجتماعی و مصالح ملزمه برخاسته از شکل و ساخت اجتماع، جامعه و فرهنگ بیاعتنا بود.
با وجود این، نوع نگرش به اصل مطلب، متفاوت است. نمیتوان با طرح شعاری این مطلب که تمامیتگرایی امر مذمومی است، به ادله احکام و شمول آن بیتوجه ماند و خواستههای شریعت را بیپاسخ گذاشت. اصولاً مگر شریعت غیر از اراده تشریعی خداوند است که قرار است در یک حکومت دینی جامه عمل بپوشد؟ تمام بودن این اراده را نمیتوان و نباید، از پیش، آن هم با عبارات گنگی از قبیل «نفی تمامیتگرایی شریعت» مورد ایراد قرار دارد. اگر قرار است حقوق، سیاست، اقتصاد و... تمامی حوزههای زندگی را از تیررس دین خارج کنیم، اساساً چه نیازی به شریعت هست. آنچه ایشان تلویحا مورد تأیید قرار میدهند آن است که شریعت صرفاً جهتها را تعیین میکند، اما اینکه دین، جهت میدهد یا احکام و برنامههایی را نیز مورد خواست خود قرار میدهد، با قضاوتهایی از این دست بدون تمسک به استدلالهای متقن قابل قبول نیست.
اجبارگرایی نیز از همین مقوله است. اصل این مطلب قابل قبول است که تمامی خواستههای دین، از آن سنخ نیست که ضمانتهای حکومتی پیدا کند و حاکم اسلامی صرفاً برای پارهای از احکام، ضمانت حقوقی و کیفری تعیین میکند، اما در اینجا نیز ملاک لازم است. اگر قرار باشد در هیچ حوزهای اجبار وجود نداشته باشد، اساساً لزوم اجرای شریعت از بین میرود. ازاینرو بهتر بود آقای علیجانی، ملاک روشنی را به گونهای که مرز حکومت اسلامی را از یک حکومت سکولار جدا کند، ارائه میدادند. مگر اینکه ایشان معتقد باشند که در یک حکومت اسلامی، نباید احکام اسلام را در مورد همه اشخاص اعمال کرد.
بخشهای دیگر فرمایش ایشان نیز از این دست است. و اساساً اشکال اینگونه رویکرد آن است که از موضع کلامی و با استناد به دلایل موجه به مسئله پرداخته نمیشود و صرفاً با استناد به کارکردهای اجتماعی اندیشهها با مسائل روبهرو میشوند، حال آنکه خود ایشان معتقدند که عوامل اجتماعی دارای تأثیرات دیالکتیکی هستند و نمیتوان یک عامل را مجزا از سایر عوامل مورد بررسی قرار داد. و اساساً نقد اندیشهها به استناد آزمونها، خود خالی از چالشهای تئوریک نیست.
به نظر میرسد در دهه آخر قبل از انقلاب و در حوزه مذهب، دو گفتمان غالب وجود داشته است؛ رادیکالیسم کاریزماتیک و رادیکالیسم روشنفکری. این دو گفتمان در فرآیند انقلاب به یک اشتراک و همسویی میرسند.
وجه اشتراک این دو که باعث شد نسل انقلاب آنها را یکی بداند و پس از مدتی بتواند آنها را تفکیک کند، رادیکال بودن بود. بستر عینی سرکوب 15 خرداد 42 و استبداد رو به گسترش و انسداد سیاسی و خشن دهه 50، باعث شد در روشنفکری ایران، متأثر از روشنفکری جهان، رادیکالیسم هم در حوزه چپ مارکسیستی و هم در حوزه مذهبی به وجود بیاید و در زبان و ادبیات امروز به «براندازی» برسد. اینکه این نظام سیاسی قابل اصلاح نیست و هیچ گزینه بهتری برای رسیدن به شرایط مطلوب جز سرنگونی رژیم حاکم وجود ندارد، نتیجهای بود که همه جریانهای سیاسی بهطور مشترک به آن رسیدند.
بدین ترتیب دو نوع رادیکالیسم روشنفکری و کاریزماتیک در ایران رشد میکند، یکی حول تفکر حوزوی و دیگری حول روشنفکری مذهبی که شاخص آن شریعتی است. وجه اشتراک این دو، فقط رادیکالیسم سیاسی است، و هرچه از ظاهر به عمق میرویم، تعارضها و تفاوتهای جدی محتوایی مشاهده میشود.
یک گرایش تمایل به روشنفکری دارد و اساسا حامل و فاعل استراتژیک خود را روشنفکران میداند و گرایش دیگر نسبت به روشنفکری همیشه بدبین بوده است، و نوعی روحانیت محوری درون خود داشته است.
پس از انقلاب، نسل ما چند پاره شد و هر کدام به سمت یکی از این گرایشها رفت. بهطور خلاصه یک گفتمان روشنفکر ـ مذهبی و یک گفتمان حوزوی وجود داشت، که درون آن هم گرایشهای سنتگرا و گرایشهای بنیادگرا وجود داشتند.
این مقدمه را گفتم تا به این نکته برسم که ما از کجا به این مسائل و بحرانهای فرهنگی رسیدهایم و از کدام بستر این مدیریت، این بحران و این دولت ایدئولوژیک متولد شده است. این دو گفتمان در ابتدا، به ویژه در دوره شریعتی، تعارضهای جدی دارند، ولی در دوره بازرگان این تعارضها آن چنان جدی نبود؛ هر چند مرحوم بازرگان یک گفتمان مستقل از حوزهها داشت و معرفتشناسی و هستیشناسیاش با دستگاه روحانیت متفاوت بود، ولی تعارضی با دستگاه حوزوی ایجاد نمیکرد. در دوره شریعتی است که این تعارضها جدی میشود.
از سال 56 به بعد با اتفاقاتی که رخ داد، این فضا اساسا نابود شد و روند دیگری آمد. بسیاری از دانشجویان به طلبگی علاقه داشتند و این علاقه حتی در بین کسانی که کتابهای شریعتی را میخواندند، وجود داشت. در فضای آن زمان نگاه به حوزه و نگاه به قم به وجود آمد و نسل جوان آن دوران، چنین فرایندی را طی کرد و این تعارضها و تفاوتهای این دو گفتمان در سال 57 به یک شراکت و همسویی میرسند، شراکتی که البته نافرجام ماند.
مسئله این است که چگونه گفتمان روشنفکری در عرصه فرهنگ، بر گفتمان سنتی در مقطع انقلاب پیروز شد؟ اگر شعارهای انقلاب را بررسی کنید، متوجه میشوید محتوای این شعارها و سخنرانیهای روحانیون مبارز و فرهنگ و ادبیات آن، کاملاً به روشنفکری مذهبی تعلق دارد. به این معنا که اساسا گفتمان فقاهتی اصلاً مطرح نبود و اقبال عمومی به سمت گرایشهای شریعتگرا، فقهگرا و احکامگرا نبود. و شاید کلیترین حرفی که مطرح میشد این بود که باید اسلام پیاده شود.
در عرصه فرهنگی، روشنفکر مذهبی به نوعی از گفتمان سنتی یا رفرمیست تحولطلب درون حوزهها جلو بود، اما اگر بخواهیم نگاه دیالکتیکی داشته باشیم، باید توجه داشته باشیم که ساختار و ساختمان جامعه ایران، یک جامعه ناموزون با غلبه وجه سنتی بود. یعنی در مقطع انقلاب 45% جامعه ایران شهرنشین و 55% غیر شهرنشین (روستایینشین و عشایرنشین) است. از همان 45% شهرنشین هم حدود 70% آن، خانوادههای سنتی بودند (خیلی از خانوادهها تلویزیون نداشتند و خانمها، بیشتر سنتی، کلاسیک و چادری بودند).
اگر از این منظر نگاه بکنیم به نوعی میشود گفت برنده شدن، حق تاریخی روحانیت بود و ساختار جامعه این را میطلبید. به قول امام علی علیهالسلام : «حاکمان از سنخ مردمان هستند». بنابراین در آن وضعیت، در حوزه فرهنگی و بین نخبگان، روشنفکری مذهبی پیروز شد و حتی دچار نزدیکبینی تاریخی شد به طوری که شریعتی میگوید: «اسلام آینده ما، دیگر اسلام روحانی و مفاتیح نخواهد بود.» و این از آنجا ناشی میشد که وقتی شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی داشت، دوازده هزار نفر شنونده حضور داشتند.
و آن زمان با آن جمعیت و آن سطح سواد و آن سطح از حضور دانشجویان، شریعتی متوهم شد و فکر کرد روشنفکری مذهبی خیلی جلو افتاده است و به گمان من دچار نزدیکبینی تاریخی شد.
در این بستر بود که دولتی که پس از انقلاب در ایران به وجود آمد، حاصل پیروزی سیاسی ـ اجتماعی گرایش دوم بر گرایش اول بود؛ یعنی به تدریج توانست گرایش روشنفکری را از صحنه به حاشیه براند (از ترکیببندی شورای انقلاب الی آخر...) و روندی از گزینش و حذف، آغاز شد.
بهتدریج با غلبه گفتمان دوم بر گفتمان اول؛ یعنی گفتمان شریعتگرا، یک دولت ایدئولوژیک به وجود آمد. این گفتمان ویژگیهایی دارد که باعث شد دولتی ایدئولوژیک شکل بگیرد و طبیعی است تفکرات و دیدگاه این دولت ایدئولوژیک بر مدیریت فرهنگی تأثیرگذار است.
گفتمان شریعتگرا ویژگیها و اساسا یک مدل زیست تمام عیار، ولی متعلق به دورانهای گذشته تاریخی داشت. مدل زیستی که از درون آن گفتمان بیرون آمد، مدلی نبود که در جامعه در حال تحول ایران مورد پذیرش قرار بگیرد.
به تدریج یک دولت ایدئولوژیک به این معنا به وجود آمد که ما یک مدل زیست داریم که بر اساس قوانین فقهی ما که در طی سالیان و قرون شکل گرفته است؛ یعنی یک ادعای حداکثری و تمامیتگرا و تمامیتخواه نسبت به همه حوزههای زندگی. بسیاری از بچه مذهبیهای بعد از انقلاب این داعیه را داشتند که اسلام همه چیز است و از قنداق بچه تا کفن مرده برنامهریزی دارد. این اولین سنگ بنا بود و سنگ بنای دوم اجبارگرایی است که نشان دهنده آن است که این مدل زیست ما، اختیاری نیست و به اجبار باید در جامعه پیاده شود.
بنابراین، دو گفتمان پیشرو داریم. پایه اول آن، ادعای تمامیتخواهی و تمامیتگرایی بود که ما در رابطه با همه چیز برنامه داریم. این یک بحث جدی و از چالشهای جدی دو گفتمان است. یک گفتمان، معتقد است تمامی احکامی که در متون دینی به ویژه در قرآن آمده جاودانه است، ولی دکتر شریعتی در مجموع آثار خود، در جلد 10، میگوید: «آن بخشی که رابطه انسان با خدا و هستی را تبیین میکند، ثابت است و آن بخشی که رابطه انسان با انسان دیگری یعنی انسان با جامعه در حوزه سیاست ـ اقتصاد... را مطرح میکند، کاملاً متغیر است و فقط جهتگیری و آن روح احکام است که ثابت است ولی شکل احکامش متغیر است.» پس در این گفتمان، دین فقط جهت داده و سیستم نمیدهد. در آن گفتمان، هم جهت و هم سیستم میدهد و قوانینش آن چیزی است که در طی قرون در فقه پایهگذاری شده است. پایه دوم روی اختیاری یا اجباری بودن است. اینکه این قوانین آیا باید به اجبار پیاده شود یا به اختیار؟ اینجا پایه دوم دولت ایدئولوژیک پایهگذاری شد که نه تنها داعیه فراگیری دارد، بلکه داعیه اجبار هم دارد. اجبارگرایی و به تعبیری یکسانسازی و اینکه همه را به یک قالب، قالبی که خودمان آن را صحیح و دینی میدانیم، دربیاوریم. مسئله بعدی یک نوع فرمالیسم جزمی است، به این معنا که دولت ایدئولوژیک، معمولاً فرمالیست و جزمگرا است و به عبارتی به فرمولهایش بیشتر از حقیقت، بها میدهد.
فرمالیسم دولت ایدئولوژیک این بود که اساسا روند تاریخ و بستر اجتماعی را در نظر نمیگرفت و مسائل را فراتاریخی میکرد. درحالیکه در همان زمان در حوزهها افرادی بودند که نسبت به این گرایشها، نظریات انتقادی داشتند. مرحوم محمد باقر صدر در کتاب «سنتهای تاریخ در اسلام» میگوید: مضارعه، مضاربه، اجاره، مساقات و... مربوط به مناسبات اقتصادی هشتصد سال پیش است و ربطی به اسلام ندارد. این دعوا از صدر اسلام هم وجود داشته است که این احکام تأسیسی یا امضایی است؟ گفته میشود بیشتر احکام خود قرآن هم، امضایی است؛ یعنی در مناسبات زمانه بوده و پیامبر آنها را تلطیف کرده و به سمت اهداف توحیدی و اسلامی که در نظر داشته است، سمت و سو داده است. و این پایه سوم دولت ایدئولوژیک است؛ یعنی یک نوع مطلقگرایی فرمالیسم و جزمیتگرایی و خود حقپنداری مطلق که در نتیجه منجر به بیاعتمادی به آزمون و خطا و بدنهکارشناسی میشود.
بحث دیگر، خطهای قرمز بیحد و اندازهای است که در این دولتها به وجود میآید. در اینگونه دولتها حتی با امر فرهنگ هم به صورت سیاستزده، جزمی وایدئولوژیک برخورد میشود و به صورت نظری میتوان آن را خلط مردودیت و ممنوعیت در حوزه ایدئولوژیک در ایران دانست؛ یعنی در این تفکر هر امر مردودی، ممنوع هم است.
دولت ایدئولوژیک، معمولاً یک مدل زیستی دارد که از جامعه عقب میافتد و به تدریج در جامعه تبدیل به اقلیتی میشود که میخواهد خواست خود را بر اکثریت غالب کند. این مدل زیست، اجبارگرا و به دنبال یکسانسازی است و دارای یک فرمالیسم جزمی و بیاعتمادی به کارشناسی و آزمون و خطاست و همینطور هر امر مردودی را ممنوع میداند. اینها چالشهای این دو اندیشه است که متأسفانه در اوایل انقلاب به علت تشابهات صوری، باعث مشتبهشدن امر شد و این شبهه وارد عرصه اجتماعی شد، و شراکتی مبتنی بر یک شبهه و بر اساس یک سری اشتراکات، باعث شد یک دولت ایدئولوژیک با مدل زیست اجبارگرایی، یکسانسازی، فرمالیسم، جزمیت، بیاعتمادی به آزمون و خطا و بدنه کارشناسی به همراه خطهای قرمز فراوانی که میخواست هر امر مردودی را ممنوع کند، به وجود بیاید. این دولت ایدئولوژیک با پیش فرضهای ذکر شده، با مسائل اجتماعی برخورد کرد.
البته به نظر من این نکته قابل ذکر است که در باب مسائل سیاسی ـ اجتماعی، اقتصادی و دیالکتیکی، اینطور نیست که مسائل فرهنگی منتزع از مسائل اقتصادی ـ سیاسی و یا خانوادگی باشد و یا بالعکس. در واقع اینها در رابطه با یکدیگر تولید مشکل میکنند.
البته مشکلات فرهنگی ما همگی ناشی از دولت ایدئولوژیک نبود؛ یعنی اگر شاه هم میماند، جامعه ما در حال تحوّل بود.
بخشی از مشکلات فرهنگی ما ناشی از عوامل اقتصادی ـ سیاسی ـ فرهنگی است که ربطی به دولت ایدئولوژیک ندارد و در صورت ادامه حکومت شاه، باز هم به این مشکلات میرسیدیم.
به هر حال بخشی از مشکلات فرهنگی ما ناشی از تحولات اجتماعی و عینی بخشیهای سخت جامعه ایران است، اما بخش دیگری از مهم مشکلات ما که آن هم مهم است، ناشی از دولت ایدئولوژیک است. دولتی که با معضلات یک جامعه در حال گذار، بر اساس عقل و تدبیر و اندیشه برخورد نکرده است.
به نظر میرسد ما در یک شرایط بحرانی و آشفته به سر میبریم که بخشی از آن، ناشی از تحولات و نقل و انتقالات و در حال گذار بودن جامعه ایران و بخشی دیگر، بهدلیل برخوردهای غیرمدبرانهای است که یک دولت ایدئولوژیک، بر اساس جزمیت، فرمولهای خودحقپندار، یکسانساز، اجبارگرا و فراتر از آزمون و خطا پیگیری میکند. طبیعی است که باید به تفکرات دیگر هم اجازه داده شود تا امتحان پس بدهند. در جامعه ایران، این تحول در حوزه سیاست و اجتماع اتفاق افتاده و اکثریت و اقلیت بهطور مشخص در آن به وجود آمده است.
اشاره
آقای علیخانی بر این باورند که پس از انقلاب به تدریج به خاطر قدرتِ بیشتر جناح سنتی، گفتمان «شریعتگرا» تفوق پیدا کرد و این گفتمان باعث تحقق دولت ایدئولوژیک گردید. به نظر ایشان این دولت ایدئولوژیک بر چند پایه استوار بود:
پایه اول، تمامیتگرایی است؛ به این معنا که تمایل دارد دین را به تمام حوزهها سرایت دهد. پایه دوم، اجبارگرایی است؛ یعنی اصرار دارد آنچه در دین آمده است باید اجبارا اجرا شود. پایه سوم، فرمالیسم است؛ به این معنا که به قالبها توجه دارد و ضرورتهای تاریخی و اجتماعی را درک نمیکند. پایه چهارم، خلط میان مردودیت و ممنوعیت است که بر مبنای آن اجازه اعلام نظر به دیگران داده نمیشود.
ایشان معتقدند نوع ساخت این دولت ایدئولوژیک مانع از رشد عقلانیت میشود و یکی از آثار عمده آن ایجاد بیاعتمادی است. این بیاعتمادی باعث بحران میشود و ما در حال حاضر با بحران جدّی روبهرو هستیم.
پایههایی که در این گفتار برای دولت ایدئولوژیک به صورت اجمال برشمرده شده است ـ با تعاریفی که در این مقاله آمده است ـ برای هر فردی نگرانکننده است. ایشان از نگاهی جامعهشناختی، به وقوع پدیدههایی نظیر فرمالیسم، جزمیتگرایی، اجبارگرایی و غیره اشاره میکنند. اما حق این است که تک تک این عناوین مورد بحث و بررسی قرار گیرد و ایشان به عنوان یک مسلمان موضع خود را در قبال آنها بیان کند. وگرنه، طرح عناوین اجمالی، به اغتشاش بیشتر اینگونه مباحث خواهد انجامید.
این حقیقت را نباید نادیده گرفت که اجرای احکام دین، درصورتیکه به زمینههای آن توجه نشود، چه بسا منجر به وقوع بحران گردد. مسلماً حاکمانِ دینی، باید عقلانیتِ اجرای احکام را لحاظ کنند و اصولاً نظریه «ولایت مطلقه» که از طرف امام راحل رحمهالله ، بهویژه در سالهای آخر حیات ایشان مکرراً مورد تأکید قرار میگرفت، بر این مبنا استوار بود که نمیتوان به فلسفه عملی و ضرورتهای اجتماعی و مصالح ملزمه برخاسته از شکل و ساخت اجتماع، جامعه و فرهنگ بیاعتنا بود.
با وجود این، نوع نگرش به اصل مطلب، متفاوت است. نمیتوان با طرح شعاری این مطلب که تمامیتگرایی امر مذمومی است، به ادله احکام و شمول آن بیتوجه ماند و خواستههای شریعت را بیپاسخ گذاشت. اصولاً مگر شریعت غیر از اراده تشریعی خداوند است که قرار است در یک حکومت دینی جامه عمل بپوشد؟ تمام بودن این اراده را نمیتوان و نباید، از پیش، آن هم با عبارات گنگی از قبیل «نفی تمامیتگرایی شریعت» مورد ایراد قرار دارد. اگر قرار است حقوق، سیاست، اقتصاد و... تمامی حوزههای زندگی را از تیررس دین خارج کنیم، اساساً چه نیازی به شریعت هست. آنچه ایشان تلویحا مورد تأیید قرار میدهند آن است که شریعت صرفاً جهتها را تعیین میکند، اما اینکه دین، جهت میدهد یا احکام و برنامههایی را نیز مورد خواست خود قرار میدهد، با قضاوتهایی از این دست بدون تمسک به استدلالهای متقن قابل قبول نیست.
اجبارگرایی نیز از همین مقوله است. اصل این مطلب قابل قبول است که تمامی خواستههای دین، از آن سنخ نیست که ضمانتهای حکومتی پیدا کند و حاکم اسلامی صرفاً برای پارهای از احکام، ضمانت حقوقی و کیفری تعیین میکند، اما در اینجا نیز ملاک لازم است. اگر قرار باشد در هیچ حوزهای اجبار وجود نداشته باشد، اساساً لزوم اجرای شریعت از بین میرود. ازاینرو بهتر بود آقای علیجانی، ملاک روشنی را به گونهای که مرز حکومت اسلامی را از یک حکومت سکولار جدا کند، ارائه میدادند. مگر اینکه ایشان معتقد باشند که در یک حکومت اسلامی، نباید احکام اسلام را در مورد همه اشخاص اعمال کرد.
بخشهای دیگر فرمایش ایشان نیز از این دست است. و اساساً اشکال اینگونه رویکرد آن است که از موضع کلامی و با استناد به دلایل موجه به مسئله پرداخته نمیشود و صرفاً با استناد به کارکردهای اجتماعی اندیشهها با مسائل روبهرو میشوند، حال آنکه خود ایشان معتقدند که عوامل اجتماعی دارای تأثیرات دیالکتیکی هستند و نمیتوان یک عامل را مجزا از سایر عوامل مورد بررسی قرار داد. و اساساً نقد اندیشهها به استناد آزمونها، خود خالی از چالشهای تئوریک نیست.