فرهنگ سیاسی انقلاب یا اصلاح
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای حجاریان، در این گفتوگو ویژگیهای فرهنگ سیاسی انقلاب و تفاوت انقلاب و اصلاح را برشمردهاند.متن
نامه، ش 22
اگر اجازه بفرمایید بحث را از یک مدخل تئوریک شروع کنیم. در ابتدا بفرمائید نظر شما درباره عوامل و عناصر تشکیلدهنده فرهنگ سیاسی بهطور عام و فرهنگ سیاسی انقلاب ایران بهطور خاص چیست؟ چه ویژگیهایی برای آن قائلید؟ چه عناصر و عواملی را در تشکیل و تکوین آن ذیربط میدانید؟
فرهنگ سیاسی مخرج مشترک و محل تقاطع دو عرصه است. عرصه فرهنگ و عرصه سیاست. البته اگر غالب مردم در فضای خاصی فکر کنند و باورهای مشترکی داشته باشند و در عرصه سیاست به اعمال و رفتار مشترکی مبادرت کنند، میتوان گفت که فرهنگ سیاسی مشترکی دارند. چهار نوع فرهنگ میتوان تصور کرد.
حالت اول آن است که هم اعتماد به دولت و هم اعتماد به نفس وجود دارد که منتج به فرهنگ مشارکتی و جنبشهای مسالمتجویانه میشود، مثل جنبش کارگری در اروپا.
حالت دوم آن است که اعتماد به نفس و عدم اعتماد به دولت وجود داشته باشد که منجر به اعتراض میشود.
حالت سوم آن است که اعتماد به دولت و عدم اعتماد به نفس غالب است که منجر به انقیاد میشود.
حالت چهارم آن است که نه اعتماد به خود و نه اعتماد به دولت وجود دارد که منتج به کلبی مسلکی(1) میشود. کاری نمیشود کرد. پس باید رها کرد، دنبال انزوا و زوایهنشینی برویم.
علاوه بر آن، تقسیمبندیهای دیگری وجود دارد. فرضا لیپست تقسیمبندی دیگری دارد. او میگوید یک نوع فرهنگ، فرهنگ مشارکتی است. پیش از آن فرهنگ تبعی بوده و پیش از آن هم بیدولتی وجود داشته است. من نمیخواهم اصراری بر گونهشناسی اول کنم، اما در مورد فرهنگ انقلاب اسلامی چند ایده را به صورت فیالبداهه مطرح میکنم.
میتوان اعتقاد داشت که فرهنگ سیاسی منتج به انقلاب «عکسالعملی» بوده و انقلاب نوعی جواب به فرهنگزدایی (دی کالچریشن) و مدرنیزاسیون شاه بوده است. مردم از سنتهای خود دفاع و بر خلاف جریان رایج حرکت کردند.
از نظر فرهنگی شاه به دنبال ترویج سبک زندگی آمریکایی بود. بدین ترتیب نوعی تداخل فرهنگی در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایجاد شد و مردم ایران به فرهنگ خودشان چنگ زدند و در مقابل فرهنگ مدرنیزاسیون از بالا و «اتوکراتیک» ایستادند و مقابله کردند و در نتیجه انقلاب به وجود آمد.
همچنین میتوان اینگونه تحلیل کرد که دولایه فرهنگی(2) سنتی و مدرن در مقابل هم قرار گرفتند.
باید این توضیح را اضافه کنم که فرهنگ ما مثل تخته سه لا، سه لایه دارد: فرهنگ ایرانی، فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی. این سه با هم خوب چفت نشدهاند و در فرهنگهایی مونتاژی، همواره امکان درگیری میان لایههای آن وجود دارد.
در مقاطعی، فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی درگیر شدند. پهلوی اول دنبال فرهنگ ایرانی رمانتیک بود و میان این فرهنگ و فرهنگ اسلامی تقابل بهوجود آمد. در زمان شاه هم بقایای فرهنگ رمانتیک رضاخانی با تونالیته پایین و فرهنگ غربی با تونالیته(3) بالا با فرهنگ اسلامی درگیر شدند که میتوان آن را دعوای سنت و مدرنیسم دانست.
تحلیل دیگری که میتوان داشت، این است که بگوییم یک ساب کالچریشن بهوجود آمد. یعنی مدرنیزاسیون شاه باعث به حاشیه رانده شدن اقشار فرودست و میانی جامعه به حاشیه شد.
هر کس در سیستم سرمایهداری خاص شاه نتوانست جذب شود، به حاشیه رانده شد. چه
______________________________
1. cynicism
2. subculture
3. مقصود آقای حجاریان از نونالیته میزان و مقدار و اندازه است.
______________________________
تهیدست، چه میانی و حتی اقشار زمیندار، روحانیت، روشنفکران و بخشی از بورژوازی، نتوانستند جذب این سیستم شوند. شاه حزب رستاخیز داشت و ایدئولوژی 2500 ساله ساخته بود، اما همه روشنفکران به سمت شاه نرفتند و بخشی از آنان به سوی مارکسیسم یا... جذب شدند و فرهنگ خاص خودشان را درست کردند و ازاینرو به حاشیه رفتند.
بنابراین میشود گفت انقلاب نتیجه جنگ حاشیه علیه متن بود. بعد از سال 50 و با بیشتر شدن روند حاشیهنشینی، فاصله حاشیه از متن زیاد شد و از حالت لایه فرهنگی بودن، درآمد. البته افت درآمد نفت هم به سرعت گرفتن این روند کمک کرد.
من میخواهم به یک تقسیمبندی دیگر هم اشاره کنم. میتوان گفت که رژیم شاه در اواخر کار خود یک رژیم پلیسی شده بود. رژیم پلیسی خاصیت و فرهنگ خاص خود را دارد و نوعی Spy Phobia بهوجود میآورد؛ یعنی فریب شبح جاسوس را خوردن و جاسوس ترسی. در چنین رژیمی هر آدمی خیال میکند کسی را در کنارش نشاندهاند و احساس خفقان میکند. ممکن است این آدم حتی در متن هم باشد، ولی بحث متن و حاشیه نیست. با اینکه ساواک آنقدر قدرت نداشت، اما اینطور جلوه داده بود که وضعیت به شدت پلیسی شده است و فرهنگ امنیت پلیسی را از همین ادبیات سمبولیک کاملاً حس میکنیم. این فرهنگ کاملاً پیداست و نشان میدهد که چه فرهنگی غالب بود، ازاینرو نوعی خفقان در مردم ایجاد شده بود و به دنبال رهایی از این خفقان میگشتند.
آیا میتوان از این سخن نتیجه گرفت که در جریان انقلاب ایران صرفا از وجود یک فرهنگ سیاسی نمیتوان سخن گفت، بلکه جمع جبری چند فرهنگ سیاسی با هم نهایتا انقلاب را در ایرانپرورش داد؟ اگر اینطور است آیا میشود نقش هژمونیک و برتری برای یکی از این فرهنگها قایل بود؟ مثلاً غلبه فرهنگ روحانیت سیاسی شده در مرحله پیروزی و پس از آن، بر دیگر فرهنگهای سیاسی.
ببینید، فرهنگهای مختلفی در روند تحولات دخیل بودند، مثلاً فرهنگ قومیتها. من در اینباره قبلاً هم صحبت کردهام. قومیتها فرهنگ داشتند، اما فرهنگشان سالها سرکوب شده بود و به دنبال آزادی فرهنگی بودند. آن را هم میشود داخل کرده ولی بحث من درباره حاملین فرهنگی نبود و تا اینجا درباره حاملین صحبتی نکردم. یکجا میبینید حاملین روشنفکرها هستند، مثل بحث ضد استعماری، جایی دیگر میبینید روحانیون حاملان فرهنگیاند و بعضی جاها توده مردم حامل فرهنگیاند.
بحث حاملین را بگذاریم برای بعد. اما اینکه بپرسیم کدام غالب بوده است، شاید نتوان گفت. همه دخیل بودند. شعار اصلی انقلاب چه بود؟ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.
استقلال نماینده کدام تقابل فرهنگی است؟ استقلال مبین تقابل فرهنگ بومی با فرهنگجهانیسازی است. میخواهد بومی باقی بماند و در فرهنگ جهانی، فرهنگی که مهر و نشان آمریکا بر آن کوبیده شده است، ادغام نشود. استقلال معنیاش این است. آزادی نیز تقابل با جاسوسترسی و فرهنگ پلیسی شاه را نشان میدهد. جمهوری اسلامی هم نشانگر تقابل سنت و مدرنیسم است. اگر مشکل یک موضوع بود، شعارها اینقدر طولانی نبود. در واقع به علت تقابل متنوع فرهنگها بود که شعارهایمان طولانی شد.
از نظر شما بارزترین ویژگی فرهنگ سیاسی انقلاب کدام بود؟ البته این تقسیمبندیها تا حدی بیانکننده ویژگیها هم بود. منتهی حالا اگر بخواهید آن را در قالب چند خصلت و ویژگی غالب بشمارید، چه میگویید؟
اول، شاخصه اعتماد به نفس را خیلی جدی میگیرم. بعد از کودتای 28 مرداد و بعد از وقایع خرداد 42 و شکست جنبش چریکی، اعتماد به نفس تقریبا از بین رفته بود. بنابراین به نظر من برجستهترین عنصر این فرهنگ خودباوری بود. اگر خودباوری نبود، اعتراض نبود. انقلاب نتیجه خودباوری بود. و اینکه آن را چه کسی بهوجود آورد، باید دنبال حاملین گشت. امام خمینی رحمهالله و دکتر شریعتی حتما نقش داشتند. دکتر شریعتی معلم انقلاب است.
جنبش چریکی چطور؟
جنبش چریکی در آن زمان مرده بود. شاید در یک اقلیتی نقش داشته است، ولی بحث من درباره توده مردم است. توده میگفتند کاری نمیشود کرد و دنبال دمغنیمتی بودند.
شاخصه دیگر را شاید بتوان گفت تلاش برای رهایی یا استقلال بوده است، اما در هر حال خودباوری مهمترین مسئله بود و بعد از خودباوری، اعتماد به دیگری بود. سرمایه اجتماعی بهوجود آمد و سرمایه اجتماعی اعتماد به دیگری است.
انقلاب یک پدیده مدرن است. اشتباه میکنند که میگویند انقلاب مرده است. انقلاب ایران مثل همه انقلابها یک پدیده مدرن بود. ذاتش مدرن است. شاه دنبال مدرنیزاسیون بود و انقلاب دنبال مدرنیته بود.
حالا از زوایای تاریکش میگذریم، ولی خصلت جوهری آن ایندیویژوالیته است. ابتدا «فرد» آزاد شد، بعد به همنوعش اعتماد کرد، بعد اعتماد به رهبری انقلاب داشتند و سپس اعتماد سیاسی(1) هم پیدا شد. این اعتماد ایجاد شد که رهبری ما را به بیراهه نمیبرد. در نتیجه سه اعتماد بر هم جمع شد و انباشت آن سه باعث وقوع انقلاب شد.
این خصلتهایی که بر شمردید آیا اراده اقتدارگرا را در انقلاب و بعد از آن تقویت کرد یا اراده
______________________________
1. Political trust
______________________________
معطوف به مشارکت مردم و دموکراسی را؟
انقلاب ما هر دو وجه را میتوانست داشته باشد. تا قبل از 22 بهمن هر دو وجه را داشت. چون نهادهای مدنی در ایران ضعیف بود همیشه احتمال ظهور اقتدارگرایی به شکل کاریزماتیک و نه سنتی آن وجود داشت. دولت کاریزماتیک هم اقتدارگراست.
منظور من این است که اگر آن خصلت فردگرایانه را در انقلاب ایران بررسی کنیم، میبینیم خیلی ضعیف است. یعنی این خصلت در ذیل یک رهبری کاریزمایی مستحیل شده بود.
نه! انقلاب مگر یک پدیده مدرن نیست؟ انقلاب ما که انقلاب دهقانی نبود. اندیویژوالیستیک هم نبود. در اروپا شاهکشی خیلی میکردند، اما ولیعهد را دوباره شاه میکردند. میگفتند: زنبورها ملکه دارند، ما هم باید شاه داشته باشیم. انقلاب ما انقلاب شهری بود. خیلی انقلاب تمیزی بود. خونریزی در آن خیلی کم بود. پس در هر جهت کاملاً مدرن بود. نمیشود در یک انقلاب به این مدرنی، ایندیویژوالیسم نباشد و ذبح شود.
میخواهم عرض کنم در همان دوره هم گروهها و جریاناتی بودند که با ویژگی خشونتطلبانه انقلاب مخالف بودند و در عین طرفداری از تحول، با وجه قهرآمیز انقلاب موافق نبودند و میخواستند بهای کمتری پرداخته شود.
نهضت آزادی از این دسته بود، اما در مقابل گروههایی هم بودند که میگفتند ما را مسلح کنید. چرا؟ چون میخواستند نفرت و کینه خود را بیرون بریزند. اگر انقلاب خونین میشد؛ آنها آوانگارد میشدند و اگر آنها مسلح میشدند، انقلاب خونین میشد و جنگ داخلی گسترده میشد.
اگر اجازه میفرمایید بحث فرهنگ سیاسی پیش از انقلاب را به دوران پس از انقلاب بکشانیم. به نظر شما فرهنگ سیاسی بعد از انقلاب، بهویژه در مقطع حاضر چه تفاوتی با فرهنگ سیاسی دوره انقلاب کرده و خصایص ویژه این دوره چیست؟
فرهنگ انقلاب با فرهنگ اصلاحات فرق دارد. همانطور که اصلاحات با انقلاب فرق دارد.
فرهنگ انقلابی مخرج مشترک انقلاب و فرهنگ است. فرهنگ اصلاحات هم مخرج مشترک اصلاحات و فرهنگ است. از این جهت این دو با هم حتما تفاوتهایی دارند. انقلاب با اصلاحات تفاوت دارد پس فرهنگشان هم با هم تفاوت دارد.
فرهنگ انقلابی، فرهنگی مانوی است. باید دنیا را دوگانه ببیند، دنیا را سیاه و سفید ببیند تا انقلاب را بتواند پیش ببرد. باید دو طرف را خودی و دیگری ببیند. دکتر شریعتی بحث خندق را مطرح میکرد. میگفت بین ما و دشمن دریای خون وجود دارد. انقلاب برای پر کردن این فاصله باید از دریای خون بگذرد و دیگر رابطهای بین دو طرف باقی نمانده است.
پس تفاوت اول مانوی بودن فرهنگ است. دوگانه شدن فرهنگ، مثل فرهنگ اغنیا و فرهنگ فقرا، فرهنگ متن و فرهنگ حاشیه، فرهنگ استعمار کنندهها و استعمار زدهها و این فرهنگها را همیشه با هم مقایسه میکردیم. «ما» و «آنها» را از هم جدا میکردیم، و اما فرهنگ اصلاحی این نیست و بحث خود و دیگری در این فرهنگ مطرح نیست، بلکه طیف گستردهای داریم از سفید تا سیاه. در فرهنگ اصلاحات باید تکثرگرایی (پلورالیسم) را پذیرفت، درحالیکه در فرهنگ انقلاب پلورالیسم معنی ندارد، یا دشمن است یا دوست. شما هم یا در جبهه دشمن هستید و یا در جبهه خودی، چیزی میان این دو جبهه وجود ندارد.
از طرف دیگر در فرهنگ انقلابی، هدفها خیلی بزرگ و بلندپروازانه در نظر گرفته میشوند. اما در اصلاحات اولاً، هدف بالا بلند نیست. هدف فقط یک منزل آنطرفتر است. وقتی هدف کوچک شد، وسیله قهرآمیز نخواهد بود و بیشتر وسایل علمی است و به اصطلاح باید مهندسی اجتماعی انجام شود. باید گام به گام پیشرفت کرد و بازخورد(1) گرفت و دوباره پیشرفت کرد.
دیگر اینکه میشود گفت در انقلاب وسایل برای تخریب بهکار میرود، اما اصلاحات حالت سازندگی است. ساختن و تخریب کردن، دو نوع فرهنگ را بهوجود میآورد. تخریبچی فرهنگ خاص خود را دارد، اما سازندگان و مهندسان یک فرهنگ دیگر.
نکته دیگر عدم عقلانیت کافی در انقلاب، بین هدف و وسیله است. ما دو نوع عقلانیت داریم. اولی عقلانیت مدعا و دلیل که باید دلیل با مدعا تناسب داشته باشد و اگر متناسب نباشد میگویند عقلانی نیست یا اگر خیلی فاصله داشته باشد، میگویند دیوانگی است.
دیگری، عقلانیت ابزار و هدف است. یعنی ابزار شما باید متناسب با هدف باشد. اگر اینها فاصله داشته باشد میگویند دچار جزمیت شده است. من نمیخواهم انقلاب را مذمت کنم. اتفاقا انقلاب ما خیلی عقلانی بود، اما اصلاح طلبان اولاً، بین هدف و وسیلهشان تناسب برقرار میکنند و ثانیا، دنبال آن نیستند که دنیا را شبیه ذهن خودشان کنند، بلکه بیشتر اجازه میدهند از همان مسیر که میرود، اصلاحاتی جزیی انجام دهند و مسیر را ترمیم کنند. آهسته آهسته دنبال هدف خود هستند.
همچنین در انقلاب به دنبال رهبر میگردیم. معمولاً انقلابها رهبری کاریزماتیک
______________________________
1. Feed back
______________________________
دارند. معمولاً یک فرد یا یک گروه آوانگارد و پیشتاز وجود دارد. توجه کنید کودتا انقلاب نیست، بلکه ساخته میشود. در انقلابهای واقعی معمولاً رهبر داشتهایم، مثل انقلاب فرانسه که سمبل انقلابهای دنیا است.
اما اصلاحات کار سازمانی و بوروکراتیک انجام میدهد. دنبال رهبری نیست. ممکن است در برخی وضعیتها مثل جهان سوم امیرکبیرها هم باشند. اصلاحات معمولاً در کشورهایی مثل ما اینطور است که دارای رهبری نسبتا بزرگ است، اما اصلاحات ذاتا رهبر نمیخواهد. در حال حاضر، چین اصلاحاتی قوی داشته است. آنجا حزب، اثرگذاری بیشتری داشته است تا دن شیائوپینگ، اما انقلاب چین مائو لازم داشت. اگر بخواهیم تفاوتهای انقلاب و اصلاح را بررسی کنیم موارد زیادی پیدا خواهد شد.
چند ویژگی و نقطه افتراق در تفاوت فرهنگی انقلاب و اصلاحات بر شمردید که مهمترین آنها مرزبندی بین خود و دیگری در انقلاب، وضعیت تخریبی در انقلاب، هدفهای حداکثری در انقلاب و حالات معکوس آن در فرهنگ اصلاحات بود. فکر میکنید چه دلایلی وجود دارد که بعد از خرداد 76 با وجود جو اصلاحات در کشور و در متن فرهنگ اصلاحات، شاهد ویژگیهایی بودیم که خلاف این نظریه بود. فرضا بحث خودی و غیرخودی از جانب اصلاحطلبان هم مطرح شد یا با وجود مواضعی که در میان حاملان اصلاحات میدیدیم، بعضا رفتارهای تخریبی هم میدیدیم، حتی ادبیات مورد استفاده آنان هم خیلی آتشین مزاج بود یا بحث دیگری که اصلاحات باید هدفهای خود را منزل به منزل تعیین کند، اما میدیدیم که اهداف اصلاحات فوقالعاده حداکثری اعلام میشد. چگونه میشود این پدیده را تبیین کرد؟ آیا آنچه ما به عنوان فرهنگ سیاسی اصلاحات در دوره اخیر مینامیم، نیازمند بازنگری دوبارهای است؟ یا همان فرهنگ انقلابی است که عارض فرهنگ اصلاحی شده است؟
چنین پدیدهای، انحراف از اصلاحات است. دلایلی هم دارد و احتمالاً یکی از این دلایل آن است که هنوز فرهنگ انقلابی در ایران وجود دارد. فرهنگ انقلابی تا زمان جنگ وجود داشت و در دوران جنگ هم ادامه پیدا کرد. جنگ، سیاست را تعطیل کرد. صدام، طرف شمر و یزید بود و ما این طرف بودیم. جنگ ما، جنگ اسلام و کفر خوانده میشد. آن نسل آنطور پرورش یافت و نمیتواند ذهنش را عوض کند. خیلی کار دارد تا تغییر کند. أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفَّارِ را داشتیم، اما رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ را رها کردیم و شد أَشِدَّآءُ بَیْنَهُمْ.
دومین دلیل آن به عهده رقبای اصلاحطلب است. ما در ایران ضعفهای زیادی داشتهایم. یکی از آنها نبود یک اپوزیسیون خوب بهعنوان رقیبان اصلاحطلبان بوده است. اگر اپوزیسیون خوب و کاملی داشتیم شاید اینطور نمیشد. تکچهرهها خوب بودند. اما اپوزیسیون سازمانیافته که فرهنگ اصلاحات را به ما یاد بدهد وجود نداشت. بعد از اپوزیسیون اصلاحطلب میرسیم به طرف مقابل اصلاحطلبان. آنها و پشتیبانانشان چه کسانی بودند؟ از قتلهای زنجیرهای بگیرید تا تروریستهایی که ترور کردند. آنها اجازه نمیدادند که فرهنگ اصلاحات بهوجود آید.
بهعنوان آخرین سؤال، به نظر شما کدام جریان فکری امروز میتواند نقشی در فرهنگ سیاسی آینده ایران داشته باشد؟ کدام نحله و گرایش فکری در فرهنگسازی سیاسی آینده مؤثر خواهد بود؟
تقسیمبندی اولیهای که برای شما کردم یادتان هست؟
دولت خود اعتماد عدم اعتماد
اعتماد مشارکت انقیاد
عدم اعتماد اعتراض انزوا
سه مورد از اینها ممکن است در جامعه دیده شود و حتی تبلیغ شود که برای ما خوب نیست. فرهنگ انقیادی، انزوا، کلبی مسلکی و تعارضی برای ما خوب نیست. فرهنگ مشارکتی برای ما بهتر است. اعتماد به خود و اعتماد به دولت داشته باشد. حال به این فاکتورها دو فاکتور دیگر هم اضافه کنید. اعتماد به دیگری و اعتماد به بیگانه. اعتماد به دیگری همان اعتماد اجتماعی است. بیگانه کیست؟ هر کی میتواند باشد. باید دید اعتماد به بیگانه وجود دارد یا خیر؟ بیگانه ستیزی وجود دارد یا اعتماد به بیگانه و میل به بیگانه؟ این چهار فاکتور را با هم ادغام کنید، حالاتی بهوجود میآید. جدولی بکشید و 16 خانه را پر کنید. ممکن است بعضی از آن حالات و آن فرهنگها در ایران نباشد.
اشاره
جناب حجاریان، از منظری جامعه شناسانه، پدیده انقلاب و فرهنگ سیاسی آن را با اصلاح مقایسه میکنند. از این منظر، علیالقاعده، قضاوت ارزشی نمیشود و فقط پدیده مورد نظر بررسی و تحلیل میگردد. با وجود این، اوصافی که برای یک پدیده بر شمرده میشود، گاه، در مجموع، نوعی بدبینی را نسبت به آن پدیده بهوجود میآورد. به عنوان مثال در این گفتوگو انقلاب پدیدهای است، فاقد عقلانیت، دچار جزمیت، خشونتطلب، پدیدهای که جامعه را صرفا سیاه و سفید میبیند، آرمانی میاندیشد و فاقد دید واقعگراست و... .
در مقابل، اصلاح، دارای اهداف عینی و عملیاتی است، از عقلانیت ابزار وهدف برخوردار است، دچار جزمیت نمیشود، به خشونت متوسل نمیشود، جامعه را سیاه و سفید میبیند و... .
برای ناظر بیرونی که مخاطب این گفتوگو است، معمولاً پدیده انقلاب امری منفور تلقی میشود، خصوصا اینکه گفته شود دوران انقلابها به سر آمده است و قرن بیستم، قرنی است که بیشتر متوجه اصلاحات است. این نگاه، این تلقی را دامن میزند که در گفتمانهای خاص سیاسی دورانهای گذشته انقلاب، توجیه میشده است، اما رشد عقلانیت بشر کم کم مسیر حرکتهای سیاسی را از انقلاب به طرف اصلاح منحرف کرده است.
حاصل تحلیل از وقوع انقلاب در ایران با توجه به آنچه در این گفتوگو آمده این خواهد بود که قشرهای به حاشیه رفته، یا ستمدیده، یا قشرهایی که مواجه با حُقنه فرهنگی رژیم شاه بودند، از خود عکسالعمل نشان دادند. این اقشار، در گفتمانی به سر میبردند که ایجاد تحول را تنها از مسیر ایجاد خشونت، فقدان عقلانیت و کم تحمّلی و... . و در یک جمله، انقلاب میدیدند. در این معنا، اگر ظرفیت انقلابکنندگان بالاتر بود، و متأثر از فضای استبداد نبودند، بهطور طبیعی انقلابی نمیاندیشیدند و از ابزارهای اصلاحی کمک میگرفتند.
به نظر هر خوانندهای این نوع حرکت اجتماعی اساسا فاقد مشروعیت است و نمیتوان از منظر اخلاق و اعتقادات از آن دفاع کرد. بیتردید انقلاب هم مانند اصلاح، یک وسیله است، اما به کارگیری این وسیله باید از منطقی اخلاقی و عقلانی تبعیت کند. اما اگر قرار شد فرهنگ انقلابی، فرهنگی پس افتاده و ارتجاعی و فاقد توجیه باشد، هیچگاه نمیتوان از آن دفاع کرد. از این نگاه، این جمله آقای حجاریان هم جالب توجه است: «فرهنگ انقلابی تا زمان جنگ وجود داشت و در دوران جنگ هم ادامه پیدا کرد. جنگ سیاست را تعطیل کرد. صدام، طرف شمر و یزید بود و ما این طرف بودیم. جنگ اسلام و کفر خوانده میشد. آن نسل آنطور پرورش یافت و نمیتواند ذهنش را عوض کند. خیلی کار دارد تا تغییر کند.»
البته نمیتوان تأثیرات روانی یا حتی معرفتی وضعیتهای مختلف اجتماعی را انکار کرد، اما از منظر کسی که در وقایع اجتماعی بیطرف نیست و میخواهد تکلیف خود را با جریانات مختلف معلوم کند، این تحلیل به معنای نفی شایستگی انقلاب خواهد بود و اگر در گذشته اتفاق افتاده بیشتر متأثر از جبر محیطی بوده است تا الزامات اخلاقی و شرعی. ازاینرو این تحلیل آقای حجاریان که انقلاب، خود، عکسالعمل مدرنیته بوده است نیز جای تأمل بیشتر دارد. اگر مدرنیته به دنبال گسترش عقلانیت بوده است و پلورالیسم و تسامل و تساهل را گسترش میداده است، چگونه انعکاس مدرنیته در ایران، انقلاب بود و نه اصلاح؟
اگر اجازه بفرمایید بحث را از یک مدخل تئوریک شروع کنیم. در ابتدا بفرمائید نظر شما درباره عوامل و عناصر تشکیلدهنده فرهنگ سیاسی بهطور عام و فرهنگ سیاسی انقلاب ایران بهطور خاص چیست؟ چه ویژگیهایی برای آن قائلید؟ چه عناصر و عواملی را در تشکیل و تکوین آن ذیربط میدانید؟
فرهنگ سیاسی مخرج مشترک و محل تقاطع دو عرصه است. عرصه فرهنگ و عرصه سیاست. البته اگر غالب مردم در فضای خاصی فکر کنند و باورهای مشترکی داشته باشند و در عرصه سیاست به اعمال و رفتار مشترکی مبادرت کنند، میتوان گفت که فرهنگ سیاسی مشترکی دارند. چهار نوع فرهنگ میتوان تصور کرد.
حالت اول آن است که هم اعتماد به دولت و هم اعتماد به نفس وجود دارد که منتج به فرهنگ مشارکتی و جنبشهای مسالمتجویانه میشود، مثل جنبش کارگری در اروپا.
حالت دوم آن است که اعتماد به نفس و عدم اعتماد به دولت وجود داشته باشد که منجر به اعتراض میشود.
حالت سوم آن است که اعتماد به دولت و عدم اعتماد به نفس غالب است که منجر به انقیاد میشود.
حالت چهارم آن است که نه اعتماد به خود و نه اعتماد به دولت وجود دارد که منتج به کلبی مسلکی(1) میشود. کاری نمیشود کرد. پس باید رها کرد، دنبال انزوا و زوایهنشینی برویم.
علاوه بر آن، تقسیمبندیهای دیگری وجود دارد. فرضا لیپست تقسیمبندی دیگری دارد. او میگوید یک نوع فرهنگ، فرهنگ مشارکتی است. پیش از آن فرهنگ تبعی بوده و پیش از آن هم بیدولتی وجود داشته است. من نمیخواهم اصراری بر گونهشناسی اول کنم، اما در مورد فرهنگ انقلاب اسلامی چند ایده را به صورت فیالبداهه مطرح میکنم.
میتوان اعتقاد داشت که فرهنگ سیاسی منتج به انقلاب «عکسالعملی» بوده و انقلاب نوعی جواب به فرهنگزدایی (دی کالچریشن) و مدرنیزاسیون شاه بوده است. مردم از سنتهای خود دفاع و بر خلاف جریان رایج حرکت کردند.
از نظر فرهنگی شاه به دنبال ترویج سبک زندگی آمریکایی بود. بدین ترتیب نوعی تداخل فرهنگی در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایجاد شد و مردم ایران به فرهنگ خودشان چنگ زدند و در مقابل فرهنگ مدرنیزاسیون از بالا و «اتوکراتیک» ایستادند و مقابله کردند و در نتیجه انقلاب به وجود آمد.
همچنین میتوان اینگونه تحلیل کرد که دولایه فرهنگی(2) سنتی و مدرن در مقابل هم قرار گرفتند.
باید این توضیح را اضافه کنم که فرهنگ ما مثل تخته سه لا، سه لایه دارد: فرهنگ ایرانی، فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی. این سه با هم خوب چفت نشدهاند و در فرهنگهایی مونتاژی، همواره امکان درگیری میان لایههای آن وجود دارد.
در مقاطعی، فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی درگیر شدند. پهلوی اول دنبال فرهنگ ایرانی رمانتیک بود و میان این فرهنگ و فرهنگ اسلامی تقابل بهوجود آمد. در زمان شاه هم بقایای فرهنگ رمانتیک رضاخانی با تونالیته پایین و فرهنگ غربی با تونالیته(3) بالا با فرهنگ اسلامی درگیر شدند که میتوان آن را دعوای سنت و مدرنیسم دانست.
تحلیل دیگری که میتوان داشت، این است که بگوییم یک ساب کالچریشن بهوجود آمد. یعنی مدرنیزاسیون شاه باعث به حاشیه رانده شدن اقشار فرودست و میانی جامعه به حاشیه شد.
هر کس در سیستم سرمایهداری خاص شاه نتوانست جذب شود، به حاشیه رانده شد. چه
______________________________
1. cynicism
2. subculture
3. مقصود آقای حجاریان از نونالیته میزان و مقدار و اندازه است.
______________________________
تهیدست، چه میانی و حتی اقشار زمیندار، روحانیت، روشنفکران و بخشی از بورژوازی، نتوانستند جذب این سیستم شوند. شاه حزب رستاخیز داشت و ایدئولوژی 2500 ساله ساخته بود، اما همه روشنفکران به سمت شاه نرفتند و بخشی از آنان به سوی مارکسیسم یا... جذب شدند و فرهنگ خاص خودشان را درست کردند و ازاینرو به حاشیه رفتند.
بنابراین میشود گفت انقلاب نتیجه جنگ حاشیه علیه متن بود. بعد از سال 50 و با بیشتر شدن روند حاشیهنشینی، فاصله حاشیه از متن زیاد شد و از حالت لایه فرهنگی بودن، درآمد. البته افت درآمد نفت هم به سرعت گرفتن این روند کمک کرد.
من میخواهم به یک تقسیمبندی دیگر هم اشاره کنم. میتوان گفت که رژیم شاه در اواخر کار خود یک رژیم پلیسی شده بود. رژیم پلیسی خاصیت و فرهنگ خاص خود را دارد و نوعی Spy Phobia بهوجود میآورد؛ یعنی فریب شبح جاسوس را خوردن و جاسوس ترسی. در چنین رژیمی هر آدمی خیال میکند کسی را در کنارش نشاندهاند و احساس خفقان میکند. ممکن است این آدم حتی در متن هم باشد، ولی بحث متن و حاشیه نیست. با اینکه ساواک آنقدر قدرت نداشت، اما اینطور جلوه داده بود که وضعیت به شدت پلیسی شده است و فرهنگ امنیت پلیسی را از همین ادبیات سمبولیک کاملاً حس میکنیم. این فرهنگ کاملاً پیداست و نشان میدهد که چه فرهنگی غالب بود، ازاینرو نوعی خفقان در مردم ایجاد شده بود و به دنبال رهایی از این خفقان میگشتند.
آیا میتوان از این سخن نتیجه گرفت که در جریان انقلاب ایران صرفا از وجود یک فرهنگ سیاسی نمیتوان سخن گفت، بلکه جمع جبری چند فرهنگ سیاسی با هم نهایتا انقلاب را در ایرانپرورش داد؟ اگر اینطور است آیا میشود نقش هژمونیک و برتری برای یکی از این فرهنگها قایل بود؟ مثلاً غلبه فرهنگ روحانیت سیاسی شده در مرحله پیروزی و پس از آن، بر دیگر فرهنگهای سیاسی.
ببینید، فرهنگهای مختلفی در روند تحولات دخیل بودند، مثلاً فرهنگ قومیتها. من در اینباره قبلاً هم صحبت کردهام. قومیتها فرهنگ داشتند، اما فرهنگشان سالها سرکوب شده بود و به دنبال آزادی فرهنگی بودند. آن را هم میشود داخل کرده ولی بحث من درباره حاملین فرهنگی نبود و تا اینجا درباره حاملین صحبتی نکردم. یکجا میبینید حاملین روشنفکرها هستند، مثل بحث ضد استعماری، جایی دیگر میبینید روحانیون حاملان فرهنگیاند و بعضی جاها توده مردم حامل فرهنگیاند.
بحث حاملین را بگذاریم برای بعد. اما اینکه بپرسیم کدام غالب بوده است، شاید نتوان گفت. همه دخیل بودند. شعار اصلی انقلاب چه بود؟ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.
استقلال نماینده کدام تقابل فرهنگی است؟ استقلال مبین تقابل فرهنگ بومی با فرهنگجهانیسازی است. میخواهد بومی باقی بماند و در فرهنگ جهانی، فرهنگی که مهر و نشان آمریکا بر آن کوبیده شده است، ادغام نشود. استقلال معنیاش این است. آزادی نیز تقابل با جاسوسترسی و فرهنگ پلیسی شاه را نشان میدهد. جمهوری اسلامی هم نشانگر تقابل سنت و مدرنیسم است. اگر مشکل یک موضوع بود، شعارها اینقدر طولانی نبود. در واقع به علت تقابل متنوع فرهنگها بود که شعارهایمان طولانی شد.
از نظر شما بارزترین ویژگی فرهنگ سیاسی انقلاب کدام بود؟ البته این تقسیمبندیها تا حدی بیانکننده ویژگیها هم بود. منتهی حالا اگر بخواهید آن را در قالب چند خصلت و ویژگی غالب بشمارید، چه میگویید؟
اول، شاخصه اعتماد به نفس را خیلی جدی میگیرم. بعد از کودتای 28 مرداد و بعد از وقایع خرداد 42 و شکست جنبش چریکی، اعتماد به نفس تقریبا از بین رفته بود. بنابراین به نظر من برجستهترین عنصر این فرهنگ خودباوری بود. اگر خودباوری نبود، اعتراض نبود. انقلاب نتیجه خودباوری بود. و اینکه آن را چه کسی بهوجود آورد، باید دنبال حاملین گشت. امام خمینی رحمهالله و دکتر شریعتی حتما نقش داشتند. دکتر شریعتی معلم انقلاب است.
جنبش چریکی چطور؟
جنبش چریکی در آن زمان مرده بود. شاید در یک اقلیتی نقش داشته است، ولی بحث من درباره توده مردم است. توده میگفتند کاری نمیشود کرد و دنبال دمغنیمتی بودند.
شاخصه دیگر را شاید بتوان گفت تلاش برای رهایی یا استقلال بوده است، اما در هر حال خودباوری مهمترین مسئله بود و بعد از خودباوری، اعتماد به دیگری بود. سرمایه اجتماعی بهوجود آمد و سرمایه اجتماعی اعتماد به دیگری است.
انقلاب یک پدیده مدرن است. اشتباه میکنند که میگویند انقلاب مرده است. انقلاب ایران مثل همه انقلابها یک پدیده مدرن بود. ذاتش مدرن است. شاه دنبال مدرنیزاسیون بود و انقلاب دنبال مدرنیته بود.
حالا از زوایای تاریکش میگذریم، ولی خصلت جوهری آن ایندیویژوالیته است. ابتدا «فرد» آزاد شد، بعد به همنوعش اعتماد کرد، بعد اعتماد به رهبری انقلاب داشتند و سپس اعتماد سیاسی(1) هم پیدا شد. این اعتماد ایجاد شد که رهبری ما را به بیراهه نمیبرد. در نتیجه سه اعتماد بر هم جمع شد و انباشت آن سه باعث وقوع انقلاب شد.
این خصلتهایی که بر شمردید آیا اراده اقتدارگرا را در انقلاب و بعد از آن تقویت کرد یا اراده
______________________________
1. Political trust
______________________________
معطوف به مشارکت مردم و دموکراسی را؟
انقلاب ما هر دو وجه را میتوانست داشته باشد. تا قبل از 22 بهمن هر دو وجه را داشت. چون نهادهای مدنی در ایران ضعیف بود همیشه احتمال ظهور اقتدارگرایی به شکل کاریزماتیک و نه سنتی آن وجود داشت. دولت کاریزماتیک هم اقتدارگراست.
منظور من این است که اگر آن خصلت فردگرایانه را در انقلاب ایران بررسی کنیم، میبینیم خیلی ضعیف است. یعنی این خصلت در ذیل یک رهبری کاریزمایی مستحیل شده بود.
نه! انقلاب مگر یک پدیده مدرن نیست؟ انقلاب ما که انقلاب دهقانی نبود. اندیویژوالیستیک هم نبود. در اروپا شاهکشی خیلی میکردند، اما ولیعهد را دوباره شاه میکردند. میگفتند: زنبورها ملکه دارند، ما هم باید شاه داشته باشیم. انقلاب ما انقلاب شهری بود. خیلی انقلاب تمیزی بود. خونریزی در آن خیلی کم بود. پس در هر جهت کاملاً مدرن بود. نمیشود در یک انقلاب به این مدرنی، ایندیویژوالیسم نباشد و ذبح شود.
میخواهم عرض کنم در همان دوره هم گروهها و جریاناتی بودند که با ویژگی خشونتطلبانه انقلاب مخالف بودند و در عین طرفداری از تحول، با وجه قهرآمیز انقلاب موافق نبودند و میخواستند بهای کمتری پرداخته شود.
نهضت آزادی از این دسته بود، اما در مقابل گروههایی هم بودند که میگفتند ما را مسلح کنید. چرا؟ چون میخواستند نفرت و کینه خود را بیرون بریزند. اگر انقلاب خونین میشد؛ آنها آوانگارد میشدند و اگر آنها مسلح میشدند، انقلاب خونین میشد و جنگ داخلی گسترده میشد.
اگر اجازه میفرمایید بحث فرهنگ سیاسی پیش از انقلاب را به دوران پس از انقلاب بکشانیم. به نظر شما فرهنگ سیاسی بعد از انقلاب، بهویژه در مقطع حاضر چه تفاوتی با فرهنگ سیاسی دوره انقلاب کرده و خصایص ویژه این دوره چیست؟
فرهنگ انقلاب با فرهنگ اصلاحات فرق دارد. همانطور که اصلاحات با انقلاب فرق دارد.
فرهنگ انقلابی مخرج مشترک انقلاب و فرهنگ است. فرهنگ اصلاحات هم مخرج مشترک اصلاحات و فرهنگ است. از این جهت این دو با هم حتما تفاوتهایی دارند. انقلاب با اصلاحات تفاوت دارد پس فرهنگشان هم با هم تفاوت دارد.
فرهنگ انقلابی، فرهنگی مانوی است. باید دنیا را دوگانه ببیند، دنیا را سیاه و سفید ببیند تا انقلاب را بتواند پیش ببرد. باید دو طرف را خودی و دیگری ببیند. دکتر شریعتی بحث خندق را مطرح میکرد. میگفت بین ما و دشمن دریای خون وجود دارد. انقلاب برای پر کردن این فاصله باید از دریای خون بگذرد و دیگر رابطهای بین دو طرف باقی نمانده است.
پس تفاوت اول مانوی بودن فرهنگ است. دوگانه شدن فرهنگ، مثل فرهنگ اغنیا و فرهنگ فقرا، فرهنگ متن و فرهنگ حاشیه، فرهنگ استعمار کنندهها و استعمار زدهها و این فرهنگها را همیشه با هم مقایسه میکردیم. «ما» و «آنها» را از هم جدا میکردیم، و اما فرهنگ اصلاحی این نیست و بحث خود و دیگری در این فرهنگ مطرح نیست، بلکه طیف گستردهای داریم از سفید تا سیاه. در فرهنگ اصلاحات باید تکثرگرایی (پلورالیسم) را پذیرفت، درحالیکه در فرهنگ انقلاب پلورالیسم معنی ندارد، یا دشمن است یا دوست. شما هم یا در جبهه دشمن هستید و یا در جبهه خودی، چیزی میان این دو جبهه وجود ندارد.
از طرف دیگر در فرهنگ انقلابی، هدفها خیلی بزرگ و بلندپروازانه در نظر گرفته میشوند. اما در اصلاحات اولاً، هدف بالا بلند نیست. هدف فقط یک منزل آنطرفتر است. وقتی هدف کوچک شد، وسیله قهرآمیز نخواهد بود و بیشتر وسایل علمی است و به اصطلاح باید مهندسی اجتماعی انجام شود. باید گام به گام پیشرفت کرد و بازخورد(1) گرفت و دوباره پیشرفت کرد.
دیگر اینکه میشود گفت در انقلاب وسایل برای تخریب بهکار میرود، اما اصلاحات حالت سازندگی است. ساختن و تخریب کردن، دو نوع فرهنگ را بهوجود میآورد. تخریبچی فرهنگ خاص خود را دارد، اما سازندگان و مهندسان یک فرهنگ دیگر.
نکته دیگر عدم عقلانیت کافی در انقلاب، بین هدف و وسیله است. ما دو نوع عقلانیت داریم. اولی عقلانیت مدعا و دلیل که باید دلیل با مدعا تناسب داشته باشد و اگر متناسب نباشد میگویند عقلانی نیست یا اگر خیلی فاصله داشته باشد، میگویند دیوانگی است.
دیگری، عقلانیت ابزار و هدف است. یعنی ابزار شما باید متناسب با هدف باشد. اگر اینها فاصله داشته باشد میگویند دچار جزمیت شده است. من نمیخواهم انقلاب را مذمت کنم. اتفاقا انقلاب ما خیلی عقلانی بود، اما اصلاح طلبان اولاً، بین هدف و وسیلهشان تناسب برقرار میکنند و ثانیا، دنبال آن نیستند که دنیا را شبیه ذهن خودشان کنند، بلکه بیشتر اجازه میدهند از همان مسیر که میرود، اصلاحاتی جزیی انجام دهند و مسیر را ترمیم کنند. آهسته آهسته دنبال هدف خود هستند.
همچنین در انقلاب به دنبال رهبر میگردیم. معمولاً انقلابها رهبری کاریزماتیک
______________________________
1. Feed back
______________________________
دارند. معمولاً یک فرد یا یک گروه آوانگارد و پیشتاز وجود دارد. توجه کنید کودتا انقلاب نیست، بلکه ساخته میشود. در انقلابهای واقعی معمولاً رهبر داشتهایم، مثل انقلاب فرانسه که سمبل انقلابهای دنیا است.
اما اصلاحات کار سازمانی و بوروکراتیک انجام میدهد. دنبال رهبری نیست. ممکن است در برخی وضعیتها مثل جهان سوم امیرکبیرها هم باشند. اصلاحات معمولاً در کشورهایی مثل ما اینطور است که دارای رهبری نسبتا بزرگ است، اما اصلاحات ذاتا رهبر نمیخواهد. در حال حاضر، چین اصلاحاتی قوی داشته است. آنجا حزب، اثرگذاری بیشتری داشته است تا دن شیائوپینگ، اما انقلاب چین مائو لازم داشت. اگر بخواهیم تفاوتهای انقلاب و اصلاح را بررسی کنیم موارد زیادی پیدا خواهد شد.
چند ویژگی و نقطه افتراق در تفاوت فرهنگی انقلاب و اصلاحات بر شمردید که مهمترین آنها مرزبندی بین خود و دیگری در انقلاب، وضعیت تخریبی در انقلاب، هدفهای حداکثری در انقلاب و حالات معکوس آن در فرهنگ اصلاحات بود. فکر میکنید چه دلایلی وجود دارد که بعد از خرداد 76 با وجود جو اصلاحات در کشور و در متن فرهنگ اصلاحات، شاهد ویژگیهایی بودیم که خلاف این نظریه بود. فرضا بحث خودی و غیرخودی از جانب اصلاحطلبان هم مطرح شد یا با وجود مواضعی که در میان حاملان اصلاحات میدیدیم، بعضا رفتارهای تخریبی هم میدیدیم، حتی ادبیات مورد استفاده آنان هم خیلی آتشین مزاج بود یا بحث دیگری که اصلاحات باید هدفهای خود را منزل به منزل تعیین کند، اما میدیدیم که اهداف اصلاحات فوقالعاده حداکثری اعلام میشد. چگونه میشود این پدیده را تبیین کرد؟ آیا آنچه ما به عنوان فرهنگ سیاسی اصلاحات در دوره اخیر مینامیم، نیازمند بازنگری دوبارهای است؟ یا همان فرهنگ انقلابی است که عارض فرهنگ اصلاحی شده است؟
چنین پدیدهای، انحراف از اصلاحات است. دلایلی هم دارد و احتمالاً یکی از این دلایل آن است که هنوز فرهنگ انقلابی در ایران وجود دارد. فرهنگ انقلابی تا زمان جنگ وجود داشت و در دوران جنگ هم ادامه پیدا کرد. جنگ، سیاست را تعطیل کرد. صدام، طرف شمر و یزید بود و ما این طرف بودیم. جنگ ما، جنگ اسلام و کفر خوانده میشد. آن نسل آنطور پرورش یافت و نمیتواند ذهنش را عوض کند. خیلی کار دارد تا تغییر کند. أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفَّارِ را داشتیم، اما رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ را رها کردیم و شد أَشِدَّآءُ بَیْنَهُمْ.
دومین دلیل آن به عهده رقبای اصلاحطلب است. ما در ایران ضعفهای زیادی داشتهایم. یکی از آنها نبود یک اپوزیسیون خوب بهعنوان رقیبان اصلاحطلبان بوده است. اگر اپوزیسیون خوب و کاملی داشتیم شاید اینطور نمیشد. تکچهرهها خوب بودند. اما اپوزیسیون سازمانیافته که فرهنگ اصلاحات را به ما یاد بدهد وجود نداشت. بعد از اپوزیسیون اصلاحطلب میرسیم به طرف مقابل اصلاحطلبان. آنها و پشتیبانانشان چه کسانی بودند؟ از قتلهای زنجیرهای بگیرید تا تروریستهایی که ترور کردند. آنها اجازه نمیدادند که فرهنگ اصلاحات بهوجود آید.
بهعنوان آخرین سؤال، به نظر شما کدام جریان فکری امروز میتواند نقشی در فرهنگ سیاسی آینده ایران داشته باشد؟ کدام نحله و گرایش فکری در فرهنگسازی سیاسی آینده مؤثر خواهد بود؟
تقسیمبندی اولیهای که برای شما کردم یادتان هست؟
دولت خود اعتماد عدم اعتماد
اعتماد مشارکت انقیاد
عدم اعتماد اعتراض انزوا
سه مورد از اینها ممکن است در جامعه دیده شود و حتی تبلیغ شود که برای ما خوب نیست. فرهنگ انقیادی، انزوا، کلبی مسلکی و تعارضی برای ما خوب نیست. فرهنگ مشارکتی برای ما بهتر است. اعتماد به خود و اعتماد به دولت داشته باشد. حال به این فاکتورها دو فاکتور دیگر هم اضافه کنید. اعتماد به دیگری و اعتماد به بیگانه. اعتماد به دیگری همان اعتماد اجتماعی است. بیگانه کیست؟ هر کی میتواند باشد. باید دید اعتماد به بیگانه وجود دارد یا خیر؟ بیگانه ستیزی وجود دارد یا اعتماد به بیگانه و میل به بیگانه؟ این چهار فاکتور را با هم ادغام کنید، حالاتی بهوجود میآید. جدولی بکشید و 16 خانه را پر کنید. ممکن است بعضی از آن حالات و آن فرهنگها در ایران نباشد.
اشاره
جناب حجاریان، از منظری جامعه شناسانه، پدیده انقلاب و فرهنگ سیاسی آن را با اصلاح مقایسه میکنند. از این منظر، علیالقاعده، قضاوت ارزشی نمیشود و فقط پدیده مورد نظر بررسی و تحلیل میگردد. با وجود این، اوصافی که برای یک پدیده بر شمرده میشود، گاه، در مجموع، نوعی بدبینی را نسبت به آن پدیده بهوجود میآورد. به عنوان مثال در این گفتوگو انقلاب پدیدهای است، فاقد عقلانیت، دچار جزمیت، خشونتطلب، پدیدهای که جامعه را صرفا سیاه و سفید میبیند، آرمانی میاندیشد و فاقد دید واقعگراست و... .
در مقابل، اصلاح، دارای اهداف عینی و عملیاتی است، از عقلانیت ابزار وهدف برخوردار است، دچار جزمیت نمیشود، به خشونت متوسل نمیشود، جامعه را سیاه و سفید میبیند و... .
برای ناظر بیرونی که مخاطب این گفتوگو است، معمولاً پدیده انقلاب امری منفور تلقی میشود، خصوصا اینکه گفته شود دوران انقلابها به سر آمده است و قرن بیستم، قرنی است که بیشتر متوجه اصلاحات است. این نگاه، این تلقی را دامن میزند که در گفتمانهای خاص سیاسی دورانهای گذشته انقلاب، توجیه میشده است، اما رشد عقلانیت بشر کم کم مسیر حرکتهای سیاسی را از انقلاب به طرف اصلاح منحرف کرده است.
حاصل تحلیل از وقوع انقلاب در ایران با توجه به آنچه در این گفتوگو آمده این خواهد بود که قشرهای به حاشیه رفته، یا ستمدیده، یا قشرهایی که مواجه با حُقنه فرهنگی رژیم شاه بودند، از خود عکسالعمل نشان دادند. این اقشار، در گفتمانی به سر میبردند که ایجاد تحول را تنها از مسیر ایجاد خشونت، فقدان عقلانیت و کم تحمّلی و... . و در یک جمله، انقلاب میدیدند. در این معنا، اگر ظرفیت انقلابکنندگان بالاتر بود، و متأثر از فضای استبداد نبودند، بهطور طبیعی انقلابی نمیاندیشیدند و از ابزارهای اصلاحی کمک میگرفتند.
به نظر هر خوانندهای این نوع حرکت اجتماعی اساسا فاقد مشروعیت است و نمیتوان از منظر اخلاق و اعتقادات از آن دفاع کرد. بیتردید انقلاب هم مانند اصلاح، یک وسیله است، اما به کارگیری این وسیله باید از منطقی اخلاقی و عقلانی تبعیت کند. اما اگر قرار شد فرهنگ انقلابی، فرهنگی پس افتاده و ارتجاعی و فاقد توجیه باشد، هیچگاه نمیتوان از آن دفاع کرد. از این نگاه، این جمله آقای حجاریان هم جالب توجه است: «فرهنگ انقلابی تا زمان جنگ وجود داشت و در دوران جنگ هم ادامه پیدا کرد. جنگ سیاست را تعطیل کرد. صدام، طرف شمر و یزید بود و ما این طرف بودیم. جنگ اسلام و کفر خوانده میشد. آن نسل آنطور پرورش یافت و نمیتواند ذهنش را عوض کند. خیلی کار دارد تا تغییر کند.»
البته نمیتوان تأثیرات روانی یا حتی معرفتی وضعیتهای مختلف اجتماعی را انکار کرد، اما از منظر کسی که در وقایع اجتماعی بیطرف نیست و میخواهد تکلیف خود را با جریانات مختلف معلوم کند، این تحلیل به معنای نفی شایستگی انقلاب خواهد بود و اگر در گذشته اتفاق افتاده بیشتر متأثر از جبر محیطی بوده است تا الزامات اخلاقی و شرعی. ازاینرو این تحلیل آقای حجاریان که انقلاب، خود، عکسالعمل مدرنیته بوده است نیز جای تأمل بیشتر دارد. اگر مدرنیته به دنبال گسترش عقلانیت بوده است و پلورالیسم و تسامل و تساهل را گسترش میداده است، چگونه انعکاس مدرنیته در ایران، انقلاب بود و نه اصلاح؟