آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در نظر آقای پیمان، جهانی‏شدن دو نوع اصیل و کاذب دارد و باید با نوع کاذب آن مبارزه کرد. نظام سرمایه داری نولیبرال جهانی به رهبری آمریکا با تلاش برای تک قطبی کردن جهان و تحقق کامل سلطه سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی نوع کاذب جهانی‏شدن را محقق می‏سازد و روشن‏فکران و نسل‏های جدید از طریق تعاملات بین المللی و بر پایه توسعه ارتباطات، نوع اصیل آن را پی می‏گیرند.

متن

همشهری، 25/2/82
اگر ایده تک قطبی شدن جهان تحقق پیدا کند، واکنش‏های جهانی چگونه خواهد بود؟
آمریکا از طریق تسلط بر بازارهای اقتصادی فن‏آوری، کالاهای فرهنگی خود را صادر می‏کند. این کالاهای فرهنگی، سلیقه و رفتار مصرف‏کنندگان را تغییر می‏دهند و با فرهنگ مصرف در نظام نولیبرالی جهانی ـ نوع آمریکایی آن ـ سازگار و هماهنگ می‏کنند.
موفقیت آمریکا در این زمینه اساساً مربوط به پیشتازی در نوآوری و ابداعات علمی و تکنولوژیک است. قدرت برتر آمریکا در تولید علم، تکنیک، کالاهای مصرفی مادی و فرهنگی به آن کشور امکان می‏دهد تا الگوی مصرف دلخواه خود را به جهانیان تحمیل کند و اکنون سعی دارد از طریق کنترل منابع انرژی و تسلط کامل بر بازار، چیرگی خود را نه تنها بر مجموعه کشورهای توسعه نیافته، بلکه بر ممالک توسعه یافته اروپا و خاور دور نیز تحکیم بخشد. مسلماً تهاجم و برتری‏طلبی آمریکا و اصرار بر تحمیل نظم نولیبرالی بر جهان، مقاومت‏هایی را از سوی دولت‏ها و بیشتر از آن، ملت‏های جهان برمی‏انگیزد. هم اکنون مخالفت با نظام تجارت جهانی که به زیان ملت‏های فقیر و طبقات و قشرهای محروم و زحمتکش در حال استقرار است، روز به روز گسترش یافته و ابعادی جهانی پیدا می‏کند. هم‏زمان، این نوع برتری‏طلبی با تهدید استقلال و هویت‏های قومی، ملی و فرهنگی دیگر کشورها، مقاومت‏هایی را به اشکال گوناگون برانگیخته است که محدود به کشورها و ملت‏های توسعه نیافته باقی نمانده است و حتی در کشورهای اروپایی، مثل فرانسه، آلمان و روسیه نیز سبب رشد احساسات ملی‏گرایی ـ اروپایی، روسی، ژاپنی و ضدیت با برتری‏طلبی فرهنگی آمریکا شده است. هر ملتی که پیشینه تاریخی و فرهنگی غنی‏تری دارد، به‏طور طبیعی علاقه بیشتری به حفظ استقلال فرهنگی خود نشان می‏دهد. فرانسه از سال‏ها پیش به‏طور آشکاری در برابر رخنه و تسلط فرهنگ آمریکایی مقاومت می‏کند، آلمان نیز که بعد از شکست در جنگ و تجربه تلخ فاشیسم، گرایش زیادی به آمریکایی‏ها پیدا کرده بود، در حال از دست دادن آن هستند. چنان‏که آلمانی‏ها به‏طور گسترده و پرشور در جریان برگزاری تظاهرات ضد جنگ شرکت کردند و رهبران آلمان نیز به رغم فشارهای آمریکا، تسلیم تمایلات و سیاست‏های آن کشور نشدند. فراموش نباید کرد که اروپا، آمریکا، روسیه و ژاپن منافع مشترک زیادی دارند که به رغم تضادهای موجود آنها را در یک بلوک بندی جای می‏دهد. اختلاف سیاست‏های قطب انگلوآمریکن با کشورهای قاره اروپا سابقه کهن دارد، اما از روزی که گروه محافظه کاران جدید که افرادی به شدت جنگ‏طلب‏اند و سیاست‏های جهانی آنها از یک ایدئولوژی تنگ‏نظرانه آمریکایی الهام می‏گیرد، به قدرت رسیدند، شکاف میان آمریکا و سایر کشورها افزایش پیدا کرده است. این گروه، خصومت و کینه‏توزی کوری علیه دنیای اسلام و کشورهای عربی را جایگزین دشمنی با کمونیسم کردند. با بزرگنمایی تهدید اسلام علیه تمدن و فرهنگ (مسیحی ـ یهودی) غرب و با بهره برداری وسیع از حادثه 11 سپتامبر، نگرانی و غرور آمریکایی‏ها را برانگیخته و حمایت آنان را برای ایجاد جنگ گسترده و خشونت بار و ویرانگر علیه موجودیت سیاسی، فرهنگی ملل مسلمان و عرب جلب کردند. در این کار تشکیلات پرقدرت صهیونیستی و دولت اسرائیل قدم به قدم آنان را ترغیب و تحریک کرده و می‏کنند. در مقابل، ملل مسلمان و عرب به دلیل ناتوانی، وابستگی، فساد و ناکارآمدی حکومت‏هایشان و خصلت دیکتاتوری یا استبدادی و بیگانگی عمیقی که با ملت‏های خود دارند و همچنین سطح بسیار نازل تولید اقتصادی و عقب ماندگی و ضعف علمی و فرهنگی، توانایی دفاع مؤثر از موجودیت ملی و فرهنگی خود را ندارند.
حکومت‏های عرب با سرکوب آزادی‏ها و جلوگیری از رشد جنبش‏های ملی، فرهنگی و دموکراتیک، هم‏زمان زمینه رشد جریان‏های افراطی راست و بنیادگرایی قومی و مذهبی و نیز برتری قدرت‏های استعماری را فراهم کرده‏اند، در نتیجه این ملت‏ها از سه طرف. «حکومت‏های خودکامه، فاسد و ناکارآمد و یا وابسته»، «جنبش‏های بنیادگرای افراطی» و «سلطه جویی نظام نولیبرال جهانی» تحت فشار قرار دارند.
آنها برای حفظ قدرت و امتیازات ناروا، حاضرند تمامی شروط و خواسته‏های آمریکا را بپذیرند، تنها به این شرط که اقتدارشان محفوظ بماند و در این کار کمترین اهمیت و ارزشی برای استقلال و منافع ملی کشور و حقوق و آزادی‏های پایمال شده ملت خود قائل نیستند. آنان مصالح کشور و ملت را وجه المصالحه قرار می‏دهند تا قدرت نامشروع و ثروت‏های به غارت برده را از مخاطرات داخلی و خارجی، محفوظ نگاه دارند.
بی‏دلیل نیست که آنها در جنبش جهانی که از چندی پیش بر ضد سیاست‏های سازمان تجارت جهانی در بسیاری از کشورها آغاز شده است، حضور ندارند.
این جنبش‏ها در آمریکای لاتین و همچنین در آمریکا و اروپا رو به رشدند و با جنبش‏های دیگر اجتماعی مثل جنبش سبزها، جنبش زنان و جوانان پیوند خورده‏اند و بیانگر مقاومت در برابر سلطه جویی آمریکا و سیاست‏های نولیبرالیسم جهانی‏اند.
پس به چه دلیل امروزه بحث جهانی‏شدن پیگیری می‏شود؟
ما دو نوع جهانی‏شدن داریم که باید از هم تفکیک کرد. یک جهانی‏شدن اصیل داریم که مورد استقبال بسیاری از روشن‏فکران و نسل‏های جدید قرار گرفته است و به‏طور طبیعی محصول توسعه و تکامل نظام ارتباطات و تعاملات بین المللی است، ولی بعضی اوقات با نوع کاذب که جهانی کردن به معنای برتری نظام نولیبرالی به رهبری آمریکا است، مخدوش می‏شود. واقعیت جهانی‏شدن اصیل را باید پذیرفت. هر ملت و دولتی که خواهان ادامه حیات همراه با استقلال، رشد و بالندگی است باید خود را آماده مشارکت و تعامل در بازار مبادلات مادی، علمی، فرهنگی و معنوی جهانی کند.
در این تعامل جهانی چه ارزش‏های مشترکی دست مایه جهانی‏شدن خواهد بود؟
ارزش‏های مشترک که می‏تواند اساس همکاری و تعامل آزاد و برابر میان ملت‏ها قرار گیرد، عبارتند از: اصول و موازین حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، صلح، عدالت، همدردی، برابری حقوق همه انسان‏ها صرف‏نظر از تفاوت‏های جنسی، نژادی یا دینی و مسلکی و همکاری در توسعه علم، دانش و فرهنگ.
این جهانی‏شدن با تلاش برای تک قطبی کردن جهان و تحقق کامل هژمونی سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی نظام سرمایه‏داری نولیبرال جهانی به رهبری آمریکا در تعارض قرار می‏گیرد. جهانی‏شدن سرمایه مالی و تمرکز آن در دست‏های اقلیتی کوچک از غول‏های سرمایه داری، آنان را برانگیخته تا با از بین بردن هر نوع مقاومت سیاسی، فرهنگی، نظامی ملت‏ها در برابر چیرگی نظام سرمایه داری نولیبرال، بازار جهانی اقتصاد، فرهنگ، علم و تکنولوژی و اطلاعات را به‏طور کامل در کنترل و تحت نظارت خود درآورند.
وظیفه روشن‏فکران و نیروهای آگاه جامعه در این شرایط چیست؟
روشن‏فکران می‏توانند تفاوت‏های اساسی میان جهانی‏شدن اصیل و جهانی‏شدن تحت سیطره نظام سرمایه‏داری نولیبرال و فرهنگ آمریکایی را برای مردم خود روشن کنند.
نتیجه جدال میان دو نوع جهانی‏شدن چگونه خواهد بود؟
جهانی‏شدن نوع کاذب؛ یعنی سیطره یک جانبه سرمایه‏داری و انحصارطلبی، شکست خواهد خورد که نباید به معنای شکست و انهدام سرمایه‏داری به‏طور کلی و در اشکال متعارف آن تلقی شود. جنگ علیه عراق و پیامدهای اشغال این کشور توسط آمریکا در افشای ماهیت نظام جهانی نوع آمریکایی که سعی می‏کند خود را زیر پوشش گسترش دموکراسی و از بین بردن سلاح‏های کشتار جمعی و حراست از حقوق بشر پنهان کند، بسیار مؤثر خواهد افتاد.
اکنون این پرسش مطرح است که آیا درست است برای کنار زدن حکومت‏های اقتدار طلب نظیر صدام که مانع حرکت و فعالیت مردم برای رسیدن به این هدف‏ها می‏شوند، به قدرت‏های خودکامه خارجی متوسل شد و دخالت آنها را طلب کرد و به این عذر از جنایت‏های آن قدرت‏ها چشم پوشی کرد؟ آیا می‏شود جنایت‏های هیتلر را به این عذر که علیه رژیم استالینی به شوروی تجاوز کرد، نادیده گرفت؟ یا به خاطر ضدیت با دیکتاتوری استالین از هیتلر انتقاد نکرد؟ آیا نمی‏توان همزمان، هم با سرکوب و توتالیتاریسم استالینی مخالفت کرد و هم تجاوز هیتلر را محکوم کرد؟ امروز، محکوم کردن هم‏زمان حکومت‏های دیکتاتوری و تجاوز قدرت‏های خودکامه خارجی به حق حاکمیت ملت‏ها، تضادی با هم ندارد.
اگر بعد از یک مبارزه سخت و طولانی با حکومت‏های دیکتاتوری و توتالیتر به آزادی برسیم، در آن صورت هیچ انسان بیمار و یا اشخاص و گروه‏های شیفته قدرت و ثروت، نمی‏توانند با سوء استفاده از احساسات ملی، قومی و یا نژادی مردم، قدرت را به دست گرفته و حقوق و آزادی‏های مردم را لگدمال کنند. ولی اگر آزادی را دیگران به ما بدهند و لوازم و تمهیدات آن فراهم نباشد، باز هم افراد و گروه‏های قدرت‏طلب می‏توانند با سوار شدن بر امواج عصبیت‏های قومی، نژادی همه چیز را تغییر دهند.
بنابراین جامعه روشن‏فکری باید به مصالح دراز مدت فکر کند. آزادی و دموکراسی را با کوشش و مجاهدت خستگی‏ناپذیر و با توجه به همه لوازم فرهنگی، اخلاقی و نهادهای اجتماعی آن فراهم آورد. کسب پیروزی در چنین مبارزه‏ای مستلزم فهم درست تحولاتی است که سیمای جهان را به کلی دگرگون ساخته است. تأکید بر حفظ استقلال و هویت ملی ـ فرهنگی و مقاومت در برابر سلطه جویی هر قدرت جهانی، اگر بدون توجه به واقعیت امروزی جهان و مناسبات بین المللی باشد، جز انزوا و ناکامی نتیجه‏ای در بر نخواهد داشت.
در این شرایط و با توجه به تحولات جاری در سطح جهان، جایگاه و نقش نیروهای چپ را چگونه ارزیابی می‏کنید؟
بعد از جریان فروپاشی شوروی بسیاری از نیروهای چپ دست به تجدیدنظرهای اساسی در بینش‏ها و راهکارهای خود زده‏اند. هر چند ممکن است جریاناتی کوچک و محدود هنوز به باورها و مدل‏های کهن تحقق سوسیالیسم پای‏بند باشند، ولی اکثریت بزرگی از روشن‏فکران چپ بعد از تجربه شوروی به این نتیجه رسیده‏اند که آزادی و عدالت، سوسیالیسم و دموکراسی ملازم یکدیگرند و دلیل اصلی فروپاشی نظام‏های سوسیالیستی نوع لنینی و استالینی، بی‏اعتنایی به حقوق و آزادی‏های فردی و اهمیت محوری دموکراسی سیاسی است.
جز معدودی که به هر دلیل به راست غلتیده و دنباله رو سیاست‏های آمریکا هستند، اکثر سازمان‏های چپ ضمن انتقاد از سیاست‏های جهانی سازی نولیبرالی از فرآیند جهانی‏شدن اصیل استقبال می‏کنند. تحول مثبت و تکاملی دیگر در جنبش چپ را باید در توجه روزافزون آنها به نقش و جایگاه ارزش‏های اخلاقی و عامل انسانی و اراده‏گرایی در جنبش برای آزادی وعدالت و بنای جامعه‏ای سالم، عادلانه، آزاد و انسانی مشاهده کرد.
در انتقاد از جنبش‏های چپ به تعصب یا بسته فکر کردن نیروهای این جریان اشاره می‏شود، اگر این انتقاد صحیح است چه باید انجام دهند تا به این ورطه گرفتار نشوند؟
این انتقاد تا حدی درست است. یعنی برخی از نیروهایی که در رده‏بندی چپ قرار می‏گیرند با توجه به پیشینه تاریخی خود هنوز نتوانسته‏اند خود را از قید و بندها و باورهای پیشین رهایی بخشند.
در کشورهای غربی به دلیل باز بودن شرایط سیاسی و فرهنگی، اسباب تعامل بیشتر نیروها و گروه‏های سیاسی فراهم است و این مسئله کمتر مشاهده می‏شود؛ زیرا ذهنیت‏های بسته در مواجهه با اندیشه‏های نو تدریجا می‏شکنند. اما در جامعه‏هایی که فضای سیاسی و فکری‏شان بسته است، تعامل اندیشه‏ها رخ نمی‏دهد و جریانات فکری در چارچوب‏های خشک و بسته و روابط محفلی یا فرقه‏ای محصور می‏مانند. برای حل این معضل اجتماعی راهی جز باز کردن فضای سیاسی و دموکراتیزه کردن روابط و نظامات وجود ندارد.
اشاره
آنچه آقای پیمان در مورد سلطه آمریکا بر بازار اقتصاد، فن‏آوری و سیاست و فرهنگ گفتند، کاملاً درست است. نظام سرمایه‏داری لیبرال جدید به رهبری آمریکا، در پی تسلط هر چه بیشتر بر منابع کشورهای فقیر است و با مطرح کردن ایده جهانی‏شدن، به دنبال برداشتن موانع و محدودیت‏هایی است که حاکمیت کشورهای مختلف بر سر راه او ایجاد می‏کنند. سرمایه داری لیبرال جدید با شعار زیبا و فریبنده جهانی‏شدن و با تبلیغ ارزش‏های انسانی مانند آزادی، حقوق بشر، تساوی زن و مرد و...، در پی گشودن درهای کشورهای مختلف جهان است. برای او دفاع از انسانیت و عدالت تنها در جایی معنا پیدا می‏کند که منافع حتمی و جدی‏اش باشد. اگر با تروریسم مخالفت می‏کند، بهانه‏ای برای سلطه بر ذخایر نفتی عراق و مانند آن است وگرنه تروریسم دولتی اسراییل مورد حمایت جدی اوست.
2. جهانی‏شدن اصیل که آقای پیمان از آن حمایت می‏کنند، سرابی بیش نیست. آنچه در عالم واقعیت تحقق پیدا می‏کند، همان جهانی‏سازی از نوع کاذب است که به دست سرمایه‏داران جهانی لیبرال جدید و برای حفظ و توسعه منافع آنان پدید آمده است. آنچه آقای پیمان تحت عنوان «ارزش‏های مشترک که می‏تواند اساس همکاری و تعامل آزاد و برابر میان علت‏ها قرار گیرد» بیان می‏کند، همان چیزهایی است که سرمایه‏داری لیبرال جدید نیز می‏گوید. آقای پیمان از «حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، صلح، عدالت، هم‏دردی، برابری حقوق همه انسان‏ها صرف‏نظر از تفاوت‏های جنسی، نژادی یا دینی و مسلکی و همکاری در توسعه علم، دانش و فرهنگ» به عنوان ارزش‏های مشترک نام می‏برد. اما مگر آمریکا و نظام سلطه سرمایه‏داری نوین شعاری غیر از این دارند؟ آیا نظام سلطه با ابزاری غیر از این به توسعه سلطه خود می‏پردازد؟ اینها تماما همان چیزهایی هستند که محافظه‏کاران نوین آمریکا بر اساس آنها به جنگ‏افروزی و توسعه سلطه خود بر ذخایر جهان می‏پردازند. حضور آمریکا در افغانستان و عراق بهانه‏ای جز صلح‏طلبی و مبارزه با خطر تروریسم و لزوم آزادسازی مردم زیر سلطه استبداد این کشورها، برقراری دموکراسی و ایفای نقش منجی برای آنها، ندارد. فشارهای آمریکا به ایران نیز بهانه‏ای جز مبارزه با تروریسم و سلاح‏های کشتار جمعی، آزادی‏خواهی، حقوق بشر، دموکراسی و مانند آن ندارد.
بنابراین، به نظر می‏رسد این شعارها برای رسیدن به جهانی‏شدن اصیل کافی نیست. حاصل تلاش چند قرن روشن‏فکران اروپایی و آمریکایی، وضع موجود و نظام سلطه سرمایه‏داری نوین است. چیز تازه‏ای لازم است و ادبیات و مفاهیم دیگری باید تا امکان ایجاد حرکتی جدید فراهم شود. تا زمانی که دین و مذهب در ابیات روشن‏فکران جایگاهی والا نیابد، تلاش‏های آنان در خدمت همان نظام سلطه‏ای قرار می‏گیرد که در برابر آن موضع گرفته‏اند. ایمان به خدا و قیامت است که می‏تواند بر نفس سرکش بشر مهاری باشد، چراکه هر گاه قدرت پیدا کند، طغیانش بیشتر می‏شود و هر چه خود را مستغنی‏تر ببیند، هم حرصش به دنیا بیشتر می‏شود و هم سرکشی‏اش در برابر ارزش‏ها فراوان‏تر. این سخن هم در مورد فرد درست است و هم در مورد جامعه و نظام. بنابراین، راهی برای بشر باقی نمانده است جز بازگشت به دین و آموزه‏های آن. سرانجام هر حرکت جهانی بدون پشتوانه ایمان دینی، فروغلتیدن در همان نظام سلطه سرمایه‏داری است.

تبلیغات