آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

به نظر آقاى پیمان نقد جریان روشن‏فکرى ضرورى است و موجب پیشرفت آن مى‏شود. از نظر ایشان جریان روشن‏فکرى از نقد گریزان است؛ زیرا تولید اندیشه ندارد و در عمل نیز نمى‏تواند به آنچه مى‏گوید پاى‏بند باشد و سخت خودمحور است و براى کسب قدرت تلاش مى‏کند.

متن

جامعه نو، ش 14
برخى معتقدند در شرایط فعلى که روشن‏فکران در فشار سیاسى هستند، موقعیت خوبى براى نقد و جمع بندى نیست. باید شرایط باز و امنى به وجود آید تا با فراغت به این کار دست زد. نظر شما در این مورد چیست؟
نقد روشن‏فکرى ضرورتى است که همیشه احساس مى‏شده است، اما همواره انتقادها سانسور شده‏اند. خواه ناخواه عوارض و آسیب‏هایى که از این سکوت یا غفلت ناشى مى‏شود، همچنان بر پیکره این جریان زیان وارد مى‏آورد. بنابراین فکر مى‏کنیم نقد به معناى صحیح آن نه تنها کسى را تضعیف نمى‏کند، بلکه تقویت هم مى‏کند. نقادى به کسانى که در عرصه روشن‏فکرى فعالیت دارند کمک مى‏کند تا خودشان را تصحیح کرده و بر ضعف‏هایشان غلبه کنند.
براى نقد لازم است دیدگاه خودتان درباره روشن‏فکر توضیح دهید و اینکه چه انتظارى از روشن‏فکر باید داشت.
ابتدا باید روشن‏فکر را از کارگر فکرى متمایز کرد، روشن‏فکر فقط یک کارگر فکرى نیست که به اندیشه‏ورزى مى‏پردازد، بلکه یک اندیشه‏ورز مسئول و آگاه است که نسبت به موقعیت خودش در جامعه‏اى که زندگى مى‏کند و دورانى که در آن به سر مى‏برد، آگاهى دارد و احساس مسئولیت مى‏کند.
ویژگى دیگر روشن‏فکر این است که هرگز نسبت به آنچه که هست و آنجا که مى‏زیَد قانع نیست و در پى فراتر رفتن از وضع موجود بر مى‏آید. انگیزه فراتر رفتن از آنچه که هست، یک انگیزه وجودى ـ انسانى است. منظور صرفا نقش انتقادى نسبت به وضع موجود و مشخصا ساختارهاى قدرت نیست، بلکه باید انگیزه نقد از نیاز درونى و انسانى وى به فراتر رفتن از وضعیت موجود نشأت گیرد. اگر خاستگاه این انتقاد و اعتراض به وضع موجود در این نیاز وجودى نباشد، آن وقت مى‏تواند از انگیزه‏هاى دیگرى ناشى شود که در آن صورت سلامت روشن‏فکرى را مخدوش مى‏کند. مثلاً ممکن است از جنس قدرت‏طلبى باشد.
ویژگى دیگر اینکه روشن‏فکر متفاوت از افراد خودآگاهى است که نوعى رویکرد عرفانى به خویش دارند و تعالى فردى و وجودى خود را جدا از ارتباطات اجتماعى و بستر اجتماعى زیست‏شان دنبال مى‏کنند. درحالى‏که روشن‏فکر به پیوندهاى واقعى میان هستى خویش و هستى جامعه آگاه است و نمى‏تواند خود را از این واقعیت اجتماعى جدا کند. بنابراین روشن‏فکر تعالى فردى خود را در برخورد مسئولانه با شرایط و رویدادهاى درون زیست جهان خود مى‏بیند.
آیا صرف آگاهى نسبت به خود و پیرامون نشان روشن‏فکرى است؟
روشن‏فکر نگاهى تاریخى به وقایع دارد، به این معنا که آنچه را که امروزه شاکله فردى، اجتماعى و فرهنگى ما را شکل مى‏دهد، زاده یک سلسله تحولات و رویدادهایى مى‏داند که در گذشته رخ داده، بنابراین شناخت جامعه فعلى و وضعیت موجود، جز از راه شناخت تاریخ و سرگذشتى که پشت سر گذاشته مقدور نیست. پس فهم و جست‏وجوى حقیقت، نخستین مسئولیت روشن‏فکر است. معناى درست این سخن این است که روشن‏فکر نمى‏تواند فقط یک مصرف‏کننده باشد. یعنى اگر تولید اندیشه نکند، مقام روشن‏فکر را به دست نمى‏آورد.
مسئولیت دیگر روشن‏فکر تعهد به ارزش‏هاى اخلاقى است. وقتى مى‏گوییم روشن‏فکر صرفا یک کارگر فکرى نیست، به تعبیرى دیگر، فقط یک آکادمیسین هم نیست. عمل نیز به عنوان ادامه اندیشه، بخشى از وظایف روشن‏فکر تلقى مى‏شود، یعنى روشن‏فکر نمى‏تواند خود را از عمل اجتماعى معاف بدارد.
پس بهتر است به واقعیت موجود روشن‏فکرى در جامعه خودمان نگاه کنیم و عملکرد آن را در بستر تاریخ و جامعه بررسى کنیم.
در واقع بحث نقادانه باید توأم با لحاظ کردن نقاط قوت روشن‏فکران باشد. اولین نکته‏اى که در این نقد به نظر مى‏رسد، غفلت از جست‏وجو و فهم حقیقت یا به تعبیرى تولید اندیشه است. این یک کمبود اساسى است. از همان ابتداى مشروطیت که شاهد ظهور روشن‏فکرى به صورت نوین آن در جامعه ایرانى هستیم، روشن‏فکران ما به دلایلى قابل توضیح، به جاى جست‏وجو و فهم حقیقت ذهن و نیروهاى فکرى و توان عقلى خود، به ترجمه و اقتباس از منابع دیگران اکتفا کردند؛ یعنى اندیشه‏هاى تولید شده توسط دیگران را گرفتند و آنها را به زبان فارسى ترجمه و توضیح یا تبلیغ کردند.
نکته دومى که از همان مسئولیت‏هاى روشن‏فکرى دریافت مى‏شود، رعایت ارزش‏هاى اخلاقى در عمل اجتماعى است. انتظار جامعه از چنین فردى درپاى‏بند ماندن و حافظ تعهد به ارزش‏هاى اخلاقى در جریان عمل اجتماعى و تعامل با دیگران، خیلى بیشتر از فردى است که این نوع مسئولیت‏ها را نپذیرفته و ادعایى هم ندارد. روشن‏فکرانى را مى‏بینیم که آزمون‏هاى دشوار فیزیکى و مادى را تحمل مى‏کنند و از بسیارى مواهب مادى مثل داشتن شغل با ثبات و زندگى مرفه درمى‏گذرند. بالاتر از آن، اگر هم پیش آید؛ زندان شکنجه و غیره را تحمل مى‏کنند. ولى همین اشخاص در تعامل اجتماعى با دیگران، برخى از مهم‏ترین اصول و ارزش‏هاى اخلاقى را نادیده مى‏گیرند؛ در قضاوت و داورى رعایت حق و انصاف را لحاظ نمى‏کنند؛ در پذیرش و بیان حقیقت تعهد و صداقت و صراحت لازم را نشان نمى‏دهند؛ به این دلیل که بیمارى خودبرتربینى یا خودمطلق‏بینى، بر ذهن و احساسات و عواطفشان مسلط شده است، گرفتار نوعى غرور کاذب‏اند، به طورى که نمى‏توانند مداراگرى را که لازمه تعامل درست انسانى و اجتماعى است رعایت نمایند. همین امر مانع از برقرارى یک گفت‏وگوى سالم و مستمر میان روشن‏فکران شده است. چنان‏که یکى از ضعف‏هاى مهم جامعه روشن‏فکرى ایران، فقدان سنت گفت‏وگوى درست، خلاق و مفید میان یکدیگر است.
گفتنى است که جریان‏هاى بزرگ روشن‏فکرى که در یک قرن گذشته در ایران ظهور کرده‏اند، همه کم و بیش از این مشکلات رنج برده‏اند.
باید به یاد داشته باشیم، هر کس در تولید اندیشه‏اى سهیم باشد، مطمئنا به آن وابسته نشده و دچار جزمیت و مطلق‏نگرى نمى‏شود. چون چیزى را که انسان خود تولید مى‏کند مى‏تواند به کمک همان نیروى مولد وجودى و قدرت خلاقه ذهنى تغییر دهد و یا بازتولید کند و یا به جاى آن پدیده نوى بسازد. لذا به استعداد خلاقه خود علاقمند مى‏شود نه صرفا به آنچه تولید کرده است. شما بعد از پدید آوردن یک تابلوى نقاشى، حاضر مى‏شوید به راحتى آن را ببخشید و یا ایرادهایش را بپذیرید، چرا؟ چون که مى‏توانید تابلوى دیگرى بهتر از آن بسازید. اما اگر تابلویى را خریده باشید، به سادگى از آن دل نمى‏کنید. چرا؟ چون فکر مى‏کنید در صورت از دست دادن آن، دیگر چیزى در اختیار نخواهید داشت. اندیشه‏ها، آرمان‏ها و داورى‏هاى بسیارى از روشن‏فکران، بخشى از دارایى آنها به شمار مى‏رود؛ زیرا آنها را اخذ کرده‏اند و در تولید آنها سهمى نداشته‏اند، بنابراین از اینکه روزى از دستشان بگیرند یا نقدش کنند و ضعف‏هایش آشکار شود، مى‏ترسند؛ چرا که در این صورت، همه هویت، اعتبار و موجودیت و سرمایه اجتماعى که بدین ترتیب به دست آورده‏اند از دست مى‏دهند. ولى اگر خود در تولید اندیشه، فرهنگ و هویت‏سازى نقش داشته باشند؛ نگران نقد و تغییر و تحول آن نیستند. کسانى که استعدادهاى خلاقه وجودى‏شان فعال است مى‏توانند تولید ارزش کنند، تولید مهر و محبت و عاطفه و عشق انسانى کنند و یا دست به تولید اندیشه بزنند، هرگز نگران از دست دادن این نوع دارایى‏ها نیستند. چون سرچشمه تولید در وجودشان است و کسى نمى‏تواند آن را از ایشان بگیرد؛ هر چه ببخشند، تواناتر مى‏شوند.
فقدان گشودگى ذهنى و وجودى باعث مى‏شود در جریان گفت‏وگوى جمعى نیز قادر به آموختن از یکدیگر نباشیم. چرا که وقتى در یک محفل جمعى شرکت مى‏کنیم، همه توجه ما صرف این امر مى‏شود که مواضع خود را اعلام کنیم. خودمان را تعریف کنیم، سعى نمى‏کنیم در ضمن این گفت‏وگو چیزى از آنان بیاموزیم.
یک دلیلش آن است که هر شخص یا گروه و دسته‏اى سعى دارد، خود را تنها فرد یا جریان صاحب صلاحیت، ممتاز و پیشرو و در مقام رهبرى و پیشتازى معرفى کند.
مانع دیگر در راه برقرارى گفت‏وگوى سالم و موفق، دوگانگى شخصیت و رفتار است که بسیارى از روشن‏فکران به آن دیار هستند. به طورى که به ندرت همان هستند که مى‏گویند و وانمود مى‏کنند. گسیختگى در شخصیت، تضاد میان حرف و ادعا با عمل، ایجاد یک ارتباط و تعامل مبنى بر اعتماد متقابل را ناممکن مى‏سازد. هرچند فراوان از آزادى، سعه صدر، مدارا، احترام متقابل و علاقه و عشق به مردم و خلق سخن مى‏گویند، اما همان‏ها که بیشتر ستایشگر آزادى و مداراگرى‏اند، بیشتر دچار استبداد رأى‏اند و کمتر قدرت تحمل حضور فعال و موثر دیگران را دارند، به ویژه اگر آن دیگران را رقیب و غیرخودى تلقى کنند.
شرط حضور در گفت‏وگوى حقیقى، گشودگى ذهن یا دقیق‏تر بگویم، گشودگى وجودى است. ذهن و شعور، دریچه وجود آدمى است. یک ذهن گشوده در برابر هر حادثه و پیامى که خبر از واقعیت و حقیقت مى‏دهد، آماده خوب شنیدن و فهم کردن طرف مقابل است. چنین ذهنى خود را آگاه از «همه چیز» و دارنده حقیقت مطلق نمى‏داند. به عکس، یک ذهن بسته و خودمحور به آنچه در تملک اوست، راضى است و به تعبیر قرآن گوش دارد، ولى نمى‏شنود؛ چشم دارد، ولى نمى‏بیند؛ زیرا چشم دل و ذهن وى بسته است و از دیدن و فهمیدن عاجز است.
نزد این افراد، دیگران یا جاهلند و محروم از هر نظر و عقیده‏اى، پس شایسته صید شدن و عضوگیرى‏اند یا رقیب‏اند و مزاحم که باید با لجن مال کردن، مخدوش کردن و یا اگر ممکن شد، با نادیده گرفتن و به غفلت و فراموشى سپردن‏شان، که حربه‏اى مؤثرتر است، مزاحمتشان رفع شود و اگر از این دو نبودند، پس دشمن‏اند و مستحق همه نوع مجازات و داورى غیرمنصفانه و ناعادلانه!
در همین راستا باید به آفتى اشاره کنم که با سماجت تمام مانع از همکارى و تعامل مثبت و سازنده میان افراد و گروه‏هاى روشن‏فکر مى‏شود و آن فرقه‏گرایى و سکتاریسم است.
زیستن طولانى تحت سلطه نظامات استبدادى یا در شرایط اختناق و سرکوب سیاسى، امکان ناچیزى بر این ارتباط و همکارى آزاد و بدون ترس، میان مردم فراهم مى‏کرده است. ترس و احساس ناامنى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و فرهنگى نیز افراد را مجبور به گردآمدن در حلقه‏هاى کوچک و بسته و جدا از دیگران مى‏کرده است.
نزد گروه‏هاى زیر فشار، به ضرورت، «بقا» و «حفظ خود» در برابر «غیر» هر آنچه که مربوط و متعلق به خود است، اهمیت بیشترى پیدا مى‏کند و تقسیم‏بندى «خودى» و «غیرخودى» پررنگ و برجسته مى‏شود و دیوارى عبورناپذیر میان این دو بالا مى‏رود. نهادینه شدن این فرهنگ موجب مى‏شود حتى بعد از کنار رفتن عامل «ناامنى و ترس» و منتفى شدن «ضرورت بقا»، به صورت رفتارى عادت شده ادامه یابد. خصلت «رهبرى‏طلبى» و کسب برترى و هژمونى نیز که در میان افراد و گروه‏هاى روشن‏فکرى، فراوان دیده مى‏شود، در اصل، زاده شرایط اجتماعى ـ سیاسى یاد شده است که در آن ایمن‏ترین و برخوردارترین فرد کسى است که در رأس هرم قدرت قرار دارد.
اشاره
بى تردید آگاهى و کنش اجتماعى، و به تعبیرى علم و عمل صالح، دو رکن مهم روشن‏فکرى به شمار مى‏رود و آقاى پیمان جریان روشن‏فکرى ایران را از این دو جهت مورد ارزیابى قرار داده‏اند. به نظر مى‏رسد نقدهایى که ایشان بر جریان روشن‏فکرى ایران وارد آورده‏اند درست باشد، هر چند ممکن است در ریشه‏یابى اشکالات اختلاف‏نظرهایى با ایشان داشته باشیم. علاوه بر نقدهاى وارد آمده باید به چند نکته دیگر نیز اشاره داشت:
1. ایمان، یک رکن مهم روشن‏فکرى است که بدون آن هیچ حرکتى آفریده نمى‏شود. آقاى پیمان به مسئولیت اجتماعى و تعهد اخلاقى و ارزشى روشن‏فکر اشاره کردند، اما این کافى نیست. آنچه تعهدى شورانگیز مى‏آفریند، ایمان است. آنچه مى‏تواند عمل اجتماعى قوى و به دور از آفات مورد اشاره آقاى پیمان، بیافریند ایمان است. ایمان به خدا و پیامبران، یا ایمان به چیز دیگرى که بشر جدید جایگزین خدا کرده است، مثلاً ایمان به انسان (اومانیسم) یا هر بت دیگرى. در هر حال ایمان است که مى‏تواند تحرک لازم را براى عمل اجتماعى و اصلاح‏گرى روشن‏فکر فراهم سازد و بدون ایمان، عمل به ضعف مى‏گراید.
2. اگر باید روح حقیقت‏جویى آدمى سیراب شود و شرط روشن‏فکرى «فهم و جست‏وجوى حقیقت» است، بنابراین باید این جست‏وجو را تا رسیدن به سرچشمه حقایق ادامه داد. روشن‏فکرى بدون سلوک در طریق حق و حقیقت، روشن‏فکرى ناتمام و بیمار است. سلوک صادقانه و مجدانه در طریق حق، لاجرم انسان را دست‏کم به بخشى از حقیقت مى‏رساند؛ زیرا خداوند وعده فرموده که هر کس در راه ما تلاش کند، راه هدایت را به او نشان خواهیم داد. بنابراین ایمان دینى ثمره جست‏وجوگرى روشن‏فکرى است. روشن‏فکرى بدون ایمان، تلاشى بى‏فرجام و کوششى عبث و بى‏حاصل است. یکى از اشکال‏هاى روشن‏فکران جامعه ما، کم بها دادن به ایمان دینى و نقش پرقدرت آن در اصلاح فرد و اجتماع است و این ضعف برخاسته از همان چیزى است که جناب پیمان اشاره داشتند و آن، بى‏هویتى و عدم استقلال فکرى و تفکر ترجمه‏اى روشن‏فکران ماست.
در هر حال روشن‏فکر بى‏ایمان، همانند پیامبر دروغین است، که دیر یا زود رسوا مى‏شود.
3. ریشه بسیارى از مشکلاتى که آقاى پیمان براى روشن‏فکران برشمردند، نداشتن ایمان به خدا یا نداشتن تربیت درست دینى است. «خودمحورى»، «استبداد فکرى»، «رهبرى‏طلبى»، «طرد دیگرى»، «نداشتن گوش شنوا»، «دوگانگى در قول و فعل»، «خودبرتر بینى» و... همه از آفات فکرى و اخلاقى‏اى هستند که در تربیت دینى به شدت با آنها مبارزه مى‏شود و یک فرد مؤمن باید بکوشد این رذایل را به کلى از وجود خود دور سازد. بدون تربیت دینى نمى‏توان امید داشت که این رذایل به کلى از وجود آدمى رخت بربندند. بنابراین به نظر مى‏رسد تنها راه، یا دست‏کم بهترین راه اصلاح جریان روشن‏فکرى، بازگشت آن به اصل دینى خود است.
4. اشکال دیگر روشن‏فکرى ایران، بریدگى آن از پیشینه فرهنگى خود است. این اشکال نیز به نوعى با مشکل دیگر روشن‏فکرى ایرانى، یعنى بى‏هویتى و تفکر ترجمه‏اى و تقلیدى، پیوند مى‏یابد. بر اثر نگرش به غرب و تقلید از روشن‏فکران آن دیار، روشن‏فکر ایرانى گذشته خود را فراموش مى‏کند و آنچه خود دارد ز بیگانه تمنا مى‏کند، غافل از اینکه اولاً سنت روشن‏فکرى غربى به نوعى الهام گرفته از شرق و عقلانیت حاکم بر جوامع اسلامى بود و ثانیا، نباید به یکباره از سنت‏هاى خود گسست، بلکه مى‏بایست ابتدا در بستر سنت‏هاى خود به نوآورى پرداخت و با تکیه به داشته‏هاى، هر چند اندک، خود به اصلاح اجتماع روى آورد.

تبلیغات