استبداد روشن فکری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقاى پیمان نقد جریان روشنفکرى ضرورى است و موجب پیشرفت آن مىشود. از نظر ایشان جریان روشنفکرى از نقد گریزان است؛ زیرا تولید اندیشه ندارد و در عمل نیز نمىتواند به آنچه مىگوید پاىبند باشد و سخت خودمحور است و براى کسب قدرت تلاش مىکند.متن
جامعه نو، ش 14
برخى معتقدند در شرایط فعلى که روشنفکران در فشار سیاسى هستند، موقعیت خوبى براى نقد و جمع بندى نیست. باید شرایط باز و امنى به وجود آید تا با فراغت به این کار دست زد. نظر شما در این مورد چیست؟
نقد روشنفکرى ضرورتى است که همیشه احساس مىشده است، اما همواره انتقادها سانسور شدهاند. خواه ناخواه عوارض و آسیبهایى که از این سکوت یا غفلت ناشى مىشود، همچنان بر پیکره این جریان زیان وارد مىآورد. بنابراین فکر مىکنیم نقد به معناى صحیح آن نه تنها کسى را تضعیف نمىکند، بلکه تقویت هم مىکند. نقادى به کسانى که در عرصه روشنفکرى فعالیت دارند کمک مىکند تا خودشان را تصحیح کرده و بر ضعفهایشان غلبه کنند.
براى نقد لازم است دیدگاه خودتان درباره روشنفکر توضیح دهید و اینکه چه انتظارى از روشنفکر باید داشت.
ابتدا باید روشنفکر را از کارگر فکرى متمایز کرد، روشنفکر فقط یک کارگر فکرى نیست که به اندیشهورزى مىپردازد، بلکه یک اندیشهورز مسئول و آگاه است که نسبت به موقعیت خودش در جامعهاى که زندگى مىکند و دورانى که در آن به سر مىبرد، آگاهى دارد و احساس مسئولیت مىکند.
ویژگى دیگر روشنفکر این است که هرگز نسبت به آنچه که هست و آنجا که مىزیَد قانع نیست و در پى فراتر رفتن از وضع موجود بر مىآید. انگیزه فراتر رفتن از آنچه که هست، یک انگیزه وجودى ـ انسانى است. منظور صرفا نقش انتقادى نسبت به وضع موجود و مشخصا ساختارهاى قدرت نیست، بلکه باید انگیزه نقد از نیاز درونى و انسانى وى به فراتر رفتن از وضعیت موجود نشأت گیرد. اگر خاستگاه این انتقاد و اعتراض به وضع موجود در این نیاز وجودى نباشد، آن وقت مىتواند از انگیزههاى دیگرى ناشى شود که در آن صورت سلامت روشنفکرى را مخدوش مىکند. مثلاً ممکن است از جنس قدرتطلبى باشد.
ویژگى دیگر اینکه روشنفکر متفاوت از افراد خودآگاهى است که نوعى رویکرد عرفانى به خویش دارند و تعالى فردى و وجودى خود را جدا از ارتباطات اجتماعى و بستر اجتماعى زیستشان دنبال مىکنند. درحالىکه روشنفکر به پیوندهاى واقعى میان هستى خویش و هستى جامعه آگاه است و نمىتواند خود را از این واقعیت اجتماعى جدا کند. بنابراین روشنفکر تعالى فردى خود را در برخورد مسئولانه با شرایط و رویدادهاى درون زیست جهان خود مىبیند.
آیا صرف آگاهى نسبت به خود و پیرامون نشان روشنفکرى است؟
روشنفکر نگاهى تاریخى به وقایع دارد، به این معنا که آنچه را که امروزه شاکله فردى، اجتماعى و فرهنگى ما را شکل مىدهد، زاده یک سلسله تحولات و رویدادهایى مىداند که در گذشته رخ داده، بنابراین شناخت جامعه فعلى و وضعیت موجود، جز از راه شناخت تاریخ و سرگذشتى که پشت سر گذاشته مقدور نیست. پس فهم و جستوجوى حقیقت، نخستین مسئولیت روشنفکر است. معناى درست این سخن این است که روشنفکر نمىتواند فقط یک مصرفکننده باشد. یعنى اگر تولید اندیشه نکند، مقام روشنفکر را به دست نمىآورد.
مسئولیت دیگر روشنفکر تعهد به ارزشهاى اخلاقى است. وقتى مىگوییم روشنفکر صرفا یک کارگر فکرى نیست، به تعبیرى دیگر، فقط یک آکادمیسین هم نیست. عمل نیز به عنوان ادامه اندیشه، بخشى از وظایف روشنفکر تلقى مىشود، یعنى روشنفکر نمىتواند خود را از عمل اجتماعى معاف بدارد.
پس بهتر است به واقعیت موجود روشنفکرى در جامعه خودمان نگاه کنیم و عملکرد آن را در بستر تاریخ و جامعه بررسى کنیم.
در واقع بحث نقادانه باید توأم با لحاظ کردن نقاط قوت روشنفکران باشد. اولین نکتهاى که در این نقد به نظر مىرسد، غفلت از جستوجو و فهم حقیقت یا به تعبیرى تولید اندیشه است. این یک کمبود اساسى است. از همان ابتداى مشروطیت که شاهد ظهور روشنفکرى به صورت نوین آن در جامعه ایرانى هستیم، روشنفکران ما به دلایلى قابل توضیح، به جاى جستوجو و فهم حقیقت ذهن و نیروهاى فکرى و توان عقلى خود، به ترجمه و اقتباس از منابع دیگران اکتفا کردند؛ یعنى اندیشههاى تولید شده توسط دیگران را گرفتند و آنها را به زبان فارسى ترجمه و توضیح یا تبلیغ کردند.
نکته دومى که از همان مسئولیتهاى روشنفکرى دریافت مىشود، رعایت ارزشهاى اخلاقى در عمل اجتماعى است. انتظار جامعه از چنین فردى درپاىبند ماندن و حافظ تعهد به ارزشهاى اخلاقى در جریان عمل اجتماعى و تعامل با دیگران، خیلى بیشتر از فردى است که این نوع مسئولیتها را نپذیرفته و ادعایى هم ندارد. روشنفکرانى را مىبینیم که آزمونهاى دشوار فیزیکى و مادى را تحمل مىکنند و از بسیارى مواهب مادى مثل داشتن شغل با ثبات و زندگى مرفه درمىگذرند. بالاتر از آن، اگر هم پیش آید؛ زندان شکنجه و غیره را تحمل مىکنند. ولى همین اشخاص در تعامل اجتماعى با دیگران، برخى از مهمترین اصول و ارزشهاى اخلاقى را نادیده مىگیرند؛ در قضاوت و داورى رعایت حق و انصاف را لحاظ نمىکنند؛ در پذیرش و بیان حقیقت تعهد و صداقت و صراحت لازم را نشان نمىدهند؛ به این دلیل که بیمارى خودبرتربینى یا خودمطلقبینى، بر ذهن و احساسات و عواطفشان مسلط شده است، گرفتار نوعى غرور کاذباند، به طورى که نمىتوانند مداراگرى را که لازمه تعامل درست انسانى و اجتماعى است رعایت نمایند. همین امر مانع از برقرارى یک گفتوگوى سالم و مستمر میان روشنفکران شده است. چنانکه یکى از ضعفهاى مهم جامعه روشنفکرى ایران، فقدان سنت گفتوگوى درست، خلاق و مفید میان یکدیگر است.
گفتنى است که جریانهاى بزرگ روشنفکرى که در یک قرن گذشته در ایران ظهور کردهاند، همه کم و بیش از این مشکلات رنج بردهاند.
باید به یاد داشته باشیم، هر کس در تولید اندیشهاى سهیم باشد، مطمئنا به آن وابسته نشده و دچار جزمیت و مطلقنگرى نمىشود. چون چیزى را که انسان خود تولید مىکند مىتواند به کمک همان نیروى مولد وجودى و قدرت خلاقه ذهنى تغییر دهد و یا بازتولید کند و یا به جاى آن پدیده نوى بسازد. لذا به استعداد خلاقه خود علاقمند مىشود نه صرفا به آنچه تولید کرده است. شما بعد از پدید آوردن یک تابلوى نقاشى، حاضر مىشوید به راحتى آن را ببخشید و یا ایرادهایش را بپذیرید، چرا؟ چون که مىتوانید تابلوى دیگرى بهتر از آن بسازید. اما اگر تابلویى را خریده باشید، به سادگى از آن دل نمىکنید. چرا؟ چون فکر مىکنید در صورت از دست دادن آن، دیگر چیزى در اختیار نخواهید داشت. اندیشهها، آرمانها و داورىهاى بسیارى از روشنفکران، بخشى از دارایى آنها به شمار مىرود؛ زیرا آنها را اخذ کردهاند و در تولید آنها سهمى نداشتهاند، بنابراین از اینکه روزى از دستشان بگیرند یا نقدش کنند و ضعفهایش آشکار شود، مىترسند؛ چرا که در این صورت، همه هویت، اعتبار و موجودیت و سرمایه اجتماعى که بدین ترتیب به دست آوردهاند از دست مىدهند. ولى اگر خود در تولید اندیشه، فرهنگ و هویتسازى نقش داشته باشند؛ نگران نقد و تغییر و تحول آن نیستند. کسانى که استعدادهاى خلاقه وجودىشان فعال است مىتوانند تولید ارزش کنند، تولید مهر و محبت و عاطفه و عشق انسانى کنند و یا دست به تولید اندیشه بزنند، هرگز نگران از دست دادن این نوع دارایىها نیستند. چون سرچشمه تولید در وجودشان است و کسى نمىتواند آن را از ایشان بگیرد؛ هر چه ببخشند، تواناتر مىشوند.
فقدان گشودگى ذهنى و وجودى باعث مىشود در جریان گفتوگوى جمعى نیز قادر به آموختن از یکدیگر نباشیم. چرا که وقتى در یک محفل جمعى شرکت مىکنیم، همه توجه ما صرف این امر مىشود که مواضع خود را اعلام کنیم. خودمان را تعریف کنیم، سعى نمىکنیم در ضمن این گفتوگو چیزى از آنان بیاموزیم.
یک دلیلش آن است که هر شخص یا گروه و دستهاى سعى دارد، خود را تنها فرد یا جریان صاحب صلاحیت، ممتاز و پیشرو و در مقام رهبرى و پیشتازى معرفى کند.
مانع دیگر در راه برقرارى گفتوگوى سالم و موفق، دوگانگى شخصیت و رفتار است که بسیارى از روشنفکران به آن دیار هستند. به طورى که به ندرت همان هستند که مىگویند و وانمود مىکنند. گسیختگى در شخصیت، تضاد میان حرف و ادعا با عمل، ایجاد یک ارتباط و تعامل مبنى بر اعتماد متقابل را ناممکن مىسازد. هرچند فراوان از آزادى، سعه صدر، مدارا، احترام متقابل و علاقه و عشق به مردم و خلق سخن مىگویند، اما همانها که بیشتر ستایشگر آزادى و مداراگرىاند، بیشتر دچار استبداد رأىاند و کمتر قدرت تحمل حضور فعال و موثر دیگران را دارند، به ویژه اگر آن دیگران را رقیب و غیرخودى تلقى کنند.
شرط حضور در گفتوگوى حقیقى، گشودگى ذهن یا دقیقتر بگویم، گشودگى وجودى است. ذهن و شعور، دریچه وجود آدمى است. یک ذهن گشوده در برابر هر حادثه و پیامى که خبر از واقعیت و حقیقت مىدهد، آماده خوب شنیدن و فهم کردن طرف مقابل است. چنین ذهنى خود را آگاه از «همه چیز» و دارنده حقیقت مطلق نمىداند. به عکس، یک ذهن بسته و خودمحور به آنچه در تملک اوست، راضى است و به تعبیر قرآن گوش دارد، ولى نمىشنود؛ چشم دارد، ولى نمىبیند؛ زیرا چشم دل و ذهن وى بسته است و از دیدن و فهمیدن عاجز است.
نزد این افراد، دیگران یا جاهلند و محروم از هر نظر و عقیدهاى، پس شایسته صید شدن و عضوگیرىاند یا رقیباند و مزاحم که باید با لجن مال کردن، مخدوش کردن و یا اگر ممکن شد، با نادیده گرفتن و به غفلت و فراموشى سپردنشان، که حربهاى مؤثرتر است، مزاحمتشان رفع شود و اگر از این دو نبودند، پس دشمناند و مستحق همه نوع مجازات و داورى غیرمنصفانه و ناعادلانه!
در همین راستا باید به آفتى اشاره کنم که با سماجت تمام مانع از همکارى و تعامل مثبت و سازنده میان افراد و گروههاى روشنفکر مىشود و آن فرقهگرایى و سکتاریسم است.
زیستن طولانى تحت سلطه نظامات استبدادى یا در شرایط اختناق و سرکوب سیاسى، امکان ناچیزى بر این ارتباط و همکارى آزاد و بدون ترس، میان مردم فراهم مىکرده است. ترس و احساس ناامنى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و فرهنگى نیز افراد را مجبور به گردآمدن در حلقههاى کوچک و بسته و جدا از دیگران مىکرده است.
نزد گروههاى زیر فشار، به ضرورت، «بقا» و «حفظ خود» در برابر «غیر» هر آنچه که مربوط و متعلق به خود است، اهمیت بیشترى پیدا مىکند و تقسیمبندى «خودى» و «غیرخودى» پررنگ و برجسته مىشود و دیوارى عبورناپذیر میان این دو بالا مىرود. نهادینه شدن این فرهنگ موجب مىشود حتى بعد از کنار رفتن عامل «ناامنى و ترس» و منتفى شدن «ضرورت بقا»، به صورت رفتارى عادت شده ادامه یابد. خصلت «رهبرىطلبى» و کسب برترى و هژمونى نیز که در میان افراد و گروههاى روشنفکرى، فراوان دیده مىشود، در اصل، زاده شرایط اجتماعى ـ سیاسى یاد شده است که در آن ایمنترین و برخوردارترین فرد کسى است که در رأس هرم قدرت قرار دارد.
اشاره
بى تردید آگاهى و کنش اجتماعى، و به تعبیرى علم و عمل صالح، دو رکن مهم روشنفکرى به شمار مىرود و آقاى پیمان جریان روشنفکرى ایران را از این دو جهت مورد ارزیابى قرار دادهاند. به نظر مىرسد نقدهایى که ایشان بر جریان روشنفکرى ایران وارد آوردهاند درست باشد، هر چند ممکن است در ریشهیابى اشکالات اختلافنظرهایى با ایشان داشته باشیم. علاوه بر نقدهاى وارد آمده باید به چند نکته دیگر نیز اشاره داشت:
1. ایمان، یک رکن مهم روشنفکرى است که بدون آن هیچ حرکتى آفریده نمىشود. آقاى پیمان به مسئولیت اجتماعى و تعهد اخلاقى و ارزشى روشنفکر اشاره کردند، اما این کافى نیست. آنچه تعهدى شورانگیز مىآفریند، ایمان است. آنچه مىتواند عمل اجتماعى قوى و به دور از آفات مورد اشاره آقاى پیمان، بیافریند ایمان است. ایمان به خدا و پیامبران، یا ایمان به چیز دیگرى که بشر جدید جایگزین خدا کرده است، مثلاً ایمان به انسان (اومانیسم) یا هر بت دیگرى. در هر حال ایمان است که مىتواند تحرک لازم را براى عمل اجتماعى و اصلاحگرى روشنفکر فراهم سازد و بدون ایمان، عمل به ضعف مىگراید.
2. اگر باید روح حقیقتجویى آدمى سیراب شود و شرط روشنفکرى «فهم و جستوجوى حقیقت» است، بنابراین باید این جستوجو را تا رسیدن به سرچشمه حقایق ادامه داد. روشنفکرى بدون سلوک در طریق حق و حقیقت، روشنفکرى ناتمام و بیمار است. سلوک صادقانه و مجدانه در طریق حق، لاجرم انسان را دستکم به بخشى از حقیقت مىرساند؛ زیرا خداوند وعده فرموده که هر کس در راه ما تلاش کند، راه هدایت را به او نشان خواهیم داد. بنابراین ایمان دینى ثمره جستوجوگرى روشنفکرى است. روشنفکرى بدون ایمان، تلاشى بىفرجام و کوششى عبث و بىحاصل است. یکى از اشکالهاى روشنفکران جامعه ما، کم بها دادن به ایمان دینى و نقش پرقدرت آن در اصلاح فرد و اجتماع است و این ضعف برخاسته از همان چیزى است که جناب پیمان اشاره داشتند و آن، بىهویتى و عدم استقلال فکرى و تفکر ترجمهاى روشنفکران ماست.
در هر حال روشنفکر بىایمان، همانند پیامبر دروغین است، که دیر یا زود رسوا مىشود.
3. ریشه بسیارى از مشکلاتى که آقاى پیمان براى روشنفکران برشمردند، نداشتن ایمان به خدا یا نداشتن تربیت درست دینى است. «خودمحورى»، «استبداد فکرى»، «رهبرىطلبى»، «طرد دیگرى»، «نداشتن گوش شنوا»، «دوگانگى در قول و فعل»، «خودبرتر بینى» و... همه از آفات فکرى و اخلاقىاى هستند که در تربیت دینى به شدت با آنها مبارزه مىشود و یک فرد مؤمن باید بکوشد این رذایل را به کلى از وجود خود دور سازد. بدون تربیت دینى نمىتوان امید داشت که این رذایل به کلى از وجود آدمى رخت بربندند. بنابراین به نظر مىرسد تنها راه، یا دستکم بهترین راه اصلاح جریان روشنفکرى، بازگشت آن به اصل دینى خود است.
4. اشکال دیگر روشنفکرى ایران، بریدگى آن از پیشینه فرهنگى خود است. این اشکال نیز به نوعى با مشکل دیگر روشنفکرى ایرانى، یعنى بىهویتى و تفکر ترجمهاى و تقلیدى، پیوند مىیابد. بر اثر نگرش به غرب و تقلید از روشنفکران آن دیار، روشنفکر ایرانى گذشته خود را فراموش مىکند و آنچه خود دارد ز بیگانه تمنا مىکند، غافل از اینکه اولاً سنت روشنفکرى غربى به نوعى الهام گرفته از شرق و عقلانیت حاکم بر جوامع اسلامى بود و ثانیا، نباید به یکباره از سنتهاى خود گسست، بلکه مىبایست ابتدا در بستر سنتهاى خود به نوآورى پرداخت و با تکیه به داشتههاى، هر چند اندک، خود به اصلاح اجتماع روى آورد.
برخى معتقدند در شرایط فعلى که روشنفکران در فشار سیاسى هستند، موقعیت خوبى براى نقد و جمع بندى نیست. باید شرایط باز و امنى به وجود آید تا با فراغت به این کار دست زد. نظر شما در این مورد چیست؟
نقد روشنفکرى ضرورتى است که همیشه احساس مىشده است، اما همواره انتقادها سانسور شدهاند. خواه ناخواه عوارض و آسیبهایى که از این سکوت یا غفلت ناشى مىشود، همچنان بر پیکره این جریان زیان وارد مىآورد. بنابراین فکر مىکنیم نقد به معناى صحیح آن نه تنها کسى را تضعیف نمىکند، بلکه تقویت هم مىکند. نقادى به کسانى که در عرصه روشنفکرى فعالیت دارند کمک مىکند تا خودشان را تصحیح کرده و بر ضعفهایشان غلبه کنند.
براى نقد لازم است دیدگاه خودتان درباره روشنفکر توضیح دهید و اینکه چه انتظارى از روشنفکر باید داشت.
ابتدا باید روشنفکر را از کارگر فکرى متمایز کرد، روشنفکر فقط یک کارگر فکرى نیست که به اندیشهورزى مىپردازد، بلکه یک اندیشهورز مسئول و آگاه است که نسبت به موقعیت خودش در جامعهاى که زندگى مىکند و دورانى که در آن به سر مىبرد، آگاهى دارد و احساس مسئولیت مىکند.
ویژگى دیگر روشنفکر این است که هرگز نسبت به آنچه که هست و آنجا که مىزیَد قانع نیست و در پى فراتر رفتن از وضع موجود بر مىآید. انگیزه فراتر رفتن از آنچه که هست، یک انگیزه وجودى ـ انسانى است. منظور صرفا نقش انتقادى نسبت به وضع موجود و مشخصا ساختارهاى قدرت نیست، بلکه باید انگیزه نقد از نیاز درونى و انسانى وى به فراتر رفتن از وضعیت موجود نشأت گیرد. اگر خاستگاه این انتقاد و اعتراض به وضع موجود در این نیاز وجودى نباشد، آن وقت مىتواند از انگیزههاى دیگرى ناشى شود که در آن صورت سلامت روشنفکرى را مخدوش مىکند. مثلاً ممکن است از جنس قدرتطلبى باشد.
ویژگى دیگر اینکه روشنفکر متفاوت از افراد خودآگاهى است که نوعى رویکرد عرفانى به خویش دارند و تعالى فردى و وجودى خود را جدا از ارتباطات اجتماعى و بستر اجتماعى زیستشان دنبال مىکنند. درحالىکه روشنفکر به پیوندهاى واقعى میان هستى خویش و هستى جامعه آگاه است و نمىتواند خود را از این واقعیت اجتماعى جدا کند. بنابراین روشنفکر تعالى فردى خود را در برخورد مسئولانه با شرایط و رویدادهاى درون زیست جهان خود مىبیند.
آیا صرف آگاهى نسبت به خود و پیرامون نشان روشنفکرى است؟
روشنفکر نگاهى تاریخى به وقایع دارد، به این معنا که آنچه را که امروزه شاکله فردى، اجتماعى و فرهنگى ما را شکل مىدهد، زاده یک سلسله تحولات و رویدادهایى مىداند که در گذشته رخ داده، بنابراین شناخت جامعه فعلى و وضعیت موجود، جز از راه شناخت تاریخ و سرگذشتى که پشت سر گذاشته مقدور نیست. پس فهم و جستوجوى حقیقت، نخستین مسئولیت روشنفکر است. معناى درست این سخن این است که روشنفکر نمىتواند فقط یک مصرفکننده باشد. یعنى اگر تولید اندیشه نکند، مقام روشنفکر را به دست نمىآورد.
مسئولیت دیگر روشنفکر تعهد به ارزشهاى اخلاقى است. وقتى مىگوییم روشنفکر صرفا یک کارگر فکرى نیست، به تعبیرى دیگر، فقط یک آکادمیسین هم نیست. عمل نیز به عنوان ادامه اندیشه، بخشى از وظایف روشنفکر تلقى مىشود، یعنى روشنفکر نمىتواند خود را از عمل اجتماعى معاف بدارد.
پس بهتر است به واقعیت موجود روشنفکرى در جامعه خودمان نگاه کنیم و عملکرد آن را در بستر تاریخ و جامعه بررسى کنیم.
در واقع بحث نقادانه باید توأم با لحاظ کردن نقاط قوت روشنفکران باشد. اولین نکتهاى که در این نقد به نظر مىرسد، غفلت از جستوجو و فهم حقیقت یا به تعبیرى تولید اندیشه است. این یک کمبود اساسى است. از همان ابتداى مشروطیت که شاهد ظهور روشنفکرى به صورت نوین آن در جامعه ایرانى هستیم، روشنفکران ما به دلایلى قابل توضیح، به جاى جستوجو و فهم حقیقت ذهن و نیروهاى فکرى و توان عقلى خود، به ترجمه و اقتباس از منابع دیگران اکتفا کردند؛ یعنى اندیشههاى تولید شده توسط دیگران را گرفتند و آنها را به زبان فارسى ترجمه و توضیح یا تبلیغ کردند.
نکته دومى که از همان مسئولیتهاى روشنفکرى دریافت مىشود، رعایت ارزشهاى اخلاقى در عمل اجتماعى است. انتظار جامعه از چنین فردى درپاىبند ماندن و حافظ تعهد به ارزشهاى اخلاقى در جریان عمل اجتماعى و تعامل با دیگران، خیلى بیشتر از فردى است که این نوع مسئولیتها را نپذیرفته و ادعایى هم ندارد. روشنفکرانى را مىبینیم که آزمونهاى دشوار فیزیکى و مادى را تحمل مىکنند و از بسیارى مواهب مادى مثل داشتن شغل با ثبات و زندگى مرفه درمىگذرند. بالاتر از آن، اگر هم پیش آید؛ زندان شکنجه و غیره را تحمل مىکنند. ولى همین اشخاص در تعامل اجتماعى با دیگران، برخى از مهمترین اصول و ارزشهاى اخلاقى را نادیده مىگیرند؛ در قضاوت و داورى رعایت حق و انصاف را لحاظ نمىکنند؛ در پذیرش و بیان حقیقت تعهد و صداقت و صراحت لازم را نشان نمىدهند؛ به این دلیل که بیمارى خودبرتربینى یا خودمطلقبینى، بر ذهن و احساسات و عواطفشان مسلط شده است، گرفتار نوعى غرور کاذباند، به طورى که نمىتوانند مداراگرى را که لازمه تعامل درست انسانى و اجتماعى است رعایت نمایند. همین امر مانع از برقرارى یک گفتوگوى سالم و مستمر میان روشنفکران شده است. چنانکه یکى از ضعفهاى مهم جامعه روشنفکرى ایران، فقدان سنت گفتوگوى درست، خلاق و مفید میان یکدیگر است.
گفتنى است که جریانهاى بزرگ روشنفکرى که در یک قرن گذشته در ایران ظهور کردهاند، همه کم و بیش از این مشکلات رنج بردهاند.
باید به یاد داشته باشیم، هر کس در تولید اندیشهاى سهیم باشد، مطمئنا به آن وابسته نشده و دچار جزمیت و مطلقنگرى نمىشود. چون چیزى را که انسان خود تولید مىکند مىتواند به کمک همان نیروى مولد وجودى و قدرت خلاقه ذهنى تغییر دهد و یا بازتولید کند و یا به جاى آن پدیده نوى بسازد. لذا به استعداد خلاقه خود علاقمند مىشود نه صرفا به آنچه تولید کرده است. شما بعد از پدید آوردن یک تابلوى نقاشى، حاضر مىشوید به راحتى آن را ببخشید و یا ایرادهایش را بپذیرید، چرا؟ چون که مىتوانید تابلوى دیگرى بهتر از آن بسازید. اما اگر تابلویى را خریده باشید، به سادگى از آن دل نمىکنید. چرا؟ چون فکر مىکنید در صورت از دست دادن آن، دیگر چیزى در اختیار نخواهید داشت. اندیشهها، آرمانها و داورىهاى بسیارى از روشنفکران، بخشى از دارایى آنها به شمار مىرود؛ زیرا آنها را اخذ کردهاند و در تولید آنها سهمى نداشتهاند، بنابراین از اینکه روزى از دستشان بگیرند یا نقدش کنند و ضعفهایش آشکار شود، مىترسند؛ چرا که در این صورت، همه هویت، اعتبار و موجودیت و سرمایه اجتماعى که بدین ترتیب به دست آوردهاند از دست مىدهند. ولى اگر خود در تولید اندیشه، فرهنگ و هویتسازى نقش داشته باشند؛ نگران نقد و تغییر و تحول آن نیستند. کسانى که استعدادهاى خلاقه وجودىشان فعال است مىتوانند تولید ارزش کنند، تولید مهر و محبت و عاطفه و عشق انسانى کنند و یا دست به تولید اندیشه بزنند، هرگز نگران از دست دادن این نوع دارایىها نیستند. چون سرچشمه تولید در وجودشان است و کسى نمىتواند آن را از ایشان بگیرد؛ هر چه ببخشند، تواناتر مىشوند.
فقدان گشودگى ذهنى و وجودى باعث مىشود در جریان گفتوگوى جمعى نیز قادر به آموختن از یکدیگر نباشیم. چرا که وقتى در یک محفل جمعى شرکت مىکنیم، همه توجه ما صرف این امر مىشود که مواضع خود را اعلام کنیم. خودمان را تعریف کنیم، سعى نمىکنیم در ضمن این گفتوگو چیزى از آنان بیاموزیم.
یک دلیلش آن است که هر شخص یا گروه و دستهاى سعى دارد، خود را تنها فرد یا جریان صاحب صلاحیت، ممتاز و پیشرو و در مقام رهبرى و پیشتازى معرفى کند.
مانع دیگر در راه برقرارى گفتوگوى سالم و موفق، دوگانگى شخصیت و رفتار است که بسیارى از روشنفکران به آن دیار هستند. به طورى که به ندرت همان هستند که مىگویند و وانمود مىکنند. گسیختگى در شخصیت، تضاد میان حرف و ادعا با عمل، ایجاد یک ارتباط و تعامل مبنى بر اعتماد متقابل را ناممکن مىسازد. هرچند فراوان از آزادى، سعه صدر، مدارا، احترام متقابل و علاقه و عشق به مردم و خلق سخن مىگویند، اما همانها که بیشتر ستایشگر آزادى و مداراگرىاند، بیشتر دچار استبداد رأىاند و کمتر قدرت تحمل حضور فعال و موثر دیگران را دارند، به ویژه اگر آن دیگران را رقیب و غیرخودى تلقى کنند.
شرط حضور در گفتوگوى حقیقى، گشودگى ذهن یا دقیقتر بگویم، گشودگى وجودى است. ذهن و شعور، دریچه وجود آدمى است. یک ذهن گشوده در برابر هر حادثه و پیامى که خبر از واقعیت و حقیقت مىدهد، آماده خوب شنیدن و فهم کردن طرف مقابل است. چنین ذهنى خود را آگاه از «همه چیز» و دارنده حقیقت مطلق نمىداند. به عکس، یک ذهن بسته و خودمحور به آنچه در تملک اوست، راضى است و به تعبیر قرآن گوش دارد، ولى نمىشنود؛ چشم دارد، ولى نمىبیند؛ زیرا چشم دل و ذهن وى بسته است و از دیدن و فهمیدن عاجز است.
نزد این افراد، دیگران یا جاهلند و محروم از هر نظر و عقیدهاى، پس شایسته صید شدن و عضوگیرىاند یا رقیباند و مزاحم که باید با لجن مال کردن، مخدوش کردن و یا اگر ممکن شد، با نادیده گرفتن و به غفلت و فراموشى سپردنشان، که حربهاى مؤثرتر است، مزاحمتشان رفع شود و اگر از این دو نبودند، پس دشمناند و مستحق همه نوع مجازات و داورى غیرمنصفانه و ناعادلانه!
در همین راستا باید به آفتى اشاره کنم که با سماجت تمام مانع از همکارى و تعامل مثبت و سازنده میان افراد و گروههاى روشنفکر مىشود و آن فرقهگرایى و سکتاریسم است.
زیستن طولانى تحت سلطه نظامات استبدادى یا در شرایط اختناق و سرکوب سیاسى، امکان ناچیزى بر این ارتباط و همکارى آزاد و بدون ترس، میان مردم فراهم مىکرده است. ترس و احساس ناامنى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و فرهنگى نیز افراد را مجبور به گردآمدن در حلقههاى کوچک و بسته و جدا از دیگران مىکرده است.
نزد گروههاى زیر فشار، به ضرورت، «بقا» و «حفظ خود» در برابر «غیر» هر آنچه که مربوط و متعلق به خود است، اهمیت بیشترى پیدا مىکند و تقسیمبندى «خودى» و «غیرخودى» پررنگ و برجسته مىشود و دیوارى عبورناپذیر میان این دو بالا مىرود. نهادینه شدن این فرهنگ موجب مىشود حتى بعد از کنار رفتن عامل «ناامنى و ترس» و منتفى شدن «ضرورت بقا»، به صورت رفتارى عادت شده ادامه یابد. خصلت «رهبرىطلبى» و کسب برترى و هژمونى نیز که در میان افراد و گروههاى روشنفکرى، فراوان دیده مىشود، در اصل، زاده شرایط اجتماعى ـ سیاسى یاد شده است که در آن ایمنترین و برخوردارترین فرد کسى است که در رأس هرم قدرت قرار دارد.
اشاره
بى تردید آگاهى و کنش اجتماعى، و به تعبیرى علم و عمل صالح، دو رکن مهم روشنفکرى به شمار مىرود و آقاى پیمان جریان روشنفکرى ایران را از این دو جهت مورد ارزیابى قرار دادهاند. به نظر مىرسد نقدهایى که ایشان بر جریان روشنفکرى ایران وارد آوردهاند درست باشد، هر چند ممکن است در ریشهیابى اشکالات اختلافنظرهایى با ایشان داشته باشیم. علاوه بر نقدهاى وارد آمده باید به چند نکته دیگر نیز اشاره داشت:
1. ایمان، یک رکن مهم روشنفکرى است که بدون آن هیچ حرکتى آفریده نمىشود. آقاى پیمان به مسئولیت اجتماعى و تعهد اخلاقى و ارزشى روشنفکر اشاره کردند، اما این کافى نیست. آنچه تعهدى شورانگیز مىآفریند، ایمان است. آنچه مىتواند عمل اجتماعى قوى و به دور از آفات مورد اشاره آقاى پیمان، بیافریند ایمان است. ایمان به خدا و پیامبران، یا ایمان به چیز دیگرى که بشر جدید جایگزین خدا کرده است، مثلاً ایمان به انسان (اومانیسم) یا هر بت دیگرى. در هر حال ایمان است که مىتواند تحرک لازم را براى عمل اجتماعى و اصلاحگرى روشنفکر فراهم سازد و بدون ایمان، عمل به ضعف مىگراید.
2. اگر باید روح حقیقتجویى آدمى سیراب شود و شرط روشنفکرى «فهم و جستوجوى حقیقت» است، بنابراین باید این جستوجو را تا رسیدن به سرچشمه حقایق ادامه داد. روشنفکرى بدون سلوک در طریق حق و حقیقت، روشنفکرى ناتمام و بیمار است. سلوک صادقانه و مجدانه در طریق حق، لاجرم انسان را دستکم به بخشى از حقیقت مىرساند؛ زیرا خداوند وعده فرموده که هر کس در راه ما تلاش کند، راه هدایت را به او نشان خواهیم داد. بنابراین ایمان دینى ثمره جستوجوگرى روشنفکرى است. روشنفکرى بدون ایمان، تلاشى بىفرجام و کوششى عبث و بىحاصل است. یکى از اشکالهاى روشنفکران جامعه ما، کم بها دادن به ایمان دینى و نقش پرقدرت آن در اصلاح فرد و اجتماع است و این ضعف برخاسته از همان چیزى است که جناب پیمان اشاره داشتند و آن، بىهویتى و عدم استقلال فکرى و تفکر ترجمهاى روشنفکران ماست.
در هر حال روشنفکر بىایمان، همانند پیامبر دروغین است، که دیر یا زود رسوا مىشود.
3. ریشه بسیارى از مشکلاتى که آقاى پیمان براى روشنفکران برشمردند، نداشتن ایمان به خدا یا نداشتن تربیت درست دینى است. «خودمحورى»، «استبداد فکرى»، «رهبرىطلبى»، «طرد دیگرى»، «نداشتن گوش شنوا»، «دوگانگى در قول و فعل»، «خودبرتر بینى» و... همه از آفات فکرى و اخلاقىاى هستند که در تربیت دینى به شدت با آنها مبارزه مىشود و یک فرد مؤمن باید بکوشد این رذایل را به کلى از وجود خود دور سازد. بدون تربیت دینى نمىتوان امید داشت که این رذایل به کلى از وجود آدمى رخت بربندند. بنابراین به نظر مىرسد تنها راه، یا دستکم بهترین راه اصلاح جریان روشنفکرى، بازگشت آن به اصل دینى خود است.
4. اشکال دیگر روشنفکرى ایران، بریدگى آن از پیشینه فرهنگى خود است. این اشکال نیز به نوعى با مشکل دیگر روشنفکرى ایرانى، یعنى بىهویتى و تفکر ترجمهاى و تقلیدى، پیوند مىیابد. بر اثر نگرش به غرب و تقلید از روشنفکران آن دیار، روشنفکر ایرانى گذشته خود را فراموش مىکند و آنچه خود دارد ز بیگانه تمنا مىکند، غافل از اینکه اولاً سنت روشنفکرى غربى به نوعى الهام گرفته از شرق و عقلانیت حاکم بر جوامع اسلامى بود و ثانیا، نباید به یکباره از سنتهاى خود گسست، بلکه مىبایست ابتدا در بستر سنتهاى خود به نوآورى پرداخت و با تکیه به داشتههاى، هر چند اندک، خود به اصلاح اجتماع روى آورد.