مردم سالاری دینی یا مردم سالاری دین داران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقاى درویش مردمسالارى دینى دچار ابهام است. مردمسالارى الزاماتى دارد و یکى از این الزامات جدایى دین از دولت است. هیچکس جز خدا بر مردم ولایت ندارد.متن
آفتاب، ش 23
پرسش نخست این است که آیا عبارت «مردمسالارى دینى» مىتواند مصداق خارجى داشته باشد و امکان ایجاد مردمسالارى دینى اساسا وجود دارد یا خیر؟ دوم اینکه آیا بهکارگیرى پسوند دینى منجر به سوء استفاده مخالفان مردمسالارى نخواهد شد و به این بهانه، آزادىها و حقوق اساسى را که شرط ضرورى مردمسالارى است، نقض نخواهند کرد؟
نظریه «مردمسالارى دینى» از مواردى است که به لحاظ نظرى، دچار ابهامى ذاتى و تناقضى منطقى است. هم به لحاظ عقلانى و هم از منظر قرآنى، دموکراسى و یا مردمسالارى (بدون هیچ پسوند و پیشوندى) مىتواند مطلوبترین شکل نظامى باشد که با آموزههاى دینى ما همخوانى دارد و نیاز به ابداع مفاهیمى ابهامآلود چون «مردمسالارى دینى» نیست.
الزامات دموکراسى: اصل «شفافیت» در دموکراسى اهمیت بسیارى دارد. اگر مراد از مردمسالارى را ترجمه بومى دموکراسى تلقى کنیم، طبعا الزامات دموکراسى را نیز مىبایست با توجه به شرایط بومى جامعه دیندار ما لحاظ کنیم. این الزامات عبارتند از: مشروعیت زمینى و مردمى دولت و حکومت، حق مشارکت همه شهروندان در قدرت (سیاست، اقتصاد و دانایى)، تفکیک و استقلال قوا، تناوب و تغییر سیستماتیک منتخبان مردم در اداره جامعه احترام و رعایت قانون، پاسخگو بودن حکومت به ملت و بالاخره امکان تغییر ساختار دولت به شکل قانونى و مسالمتآمیز در صورت خواست اکثریت شهروندان جامعه. با تأمل بر همین ویژگىهاى دموکراسى، به نظر مىرسد که تلاش براى افزودن هر نوع پسوندى اعم از «دینى»، «غیردینى»، «پرولترى» و «بورژوایى» بر مفهوم مردمسالارى از اساس کوششى عبث و بىمعنى است و نتیجه چنین تلاشى نیز دامن زدن به ابهام و ایجاد زمینههاى سوء استفاده مخالفان دموکراسى خواهد بود.
مشروعیت حقوقى نظام سیاسى در دموکراسى، زمینى و مردمى است. طراحان و مدافعان اولیه «مردمسالارى دینى» تا کنون نتوانستهاند نظریهاى سیاسى، جامع و مانع ارائه دهند تا پسوند دینى براى مردمسالارى به روشنى توجیه و تبیین شود و بر اساس آن مشروعیت حقوقى چنین نظامى نیز از اصل «شفافیت» در دموکراسى پیروى کرده و از صراحت لازم برخوردار باشد.
دولت و حکومت: دقت در دو مفهوم «دولت» و «حکومت» در ارتباط با بحث ما، ضرورى به نظر مىرسد. مفهوم «دولت» ناظر بر «ساخت» و «ساختار» سیاسى جامعه است. جامعه از مجموعه شهروندان تشکیل شده است و بافت ترکیبى و ساختار نظام سیاسى این شهروندان بر اساس حقوق شهروندىشان، به طور طبیعى و به صورت منطقى نمىتواند هیچ ارجحیت و تبعیض قومى، مذهبى، جنسى و طبقاتى را در خود راه دهد. برایناساس «دولت» در مفهوم مدرن مىبایست ماهیتى بىطرف و با ثبات داشته و نقشى ساختارى و دراز مدت را ایفا کند. اما «حکومت»، نقش «مدیریت» سیاسى مرحلهاى و «سازمان»دهى دورهاى را با آراى مردم بر عهده مىگیرد.
دولت شکل استراتژیک نظامى مردم سالار را شامل مىشود که به لحاظ مسلکى، ماهیتى خنثى دارد و حکومت در کادر چنین دولتى، به تدبیر امور مردم بر اساس مطالبات مرحلهاى آنها به صورت دورهاى مىپردازد. هرچند حکومت ماهیتى عرفى دارد و مبتنى بر آراى ملت است، اما همین آراى اکثریت شهروندان مىتواند نیروهاى مذهبى را به حکومت برساند. برایناساس اگر طراحان «مردمسالارى دینى»، افزودن پسوند «دینى» را به دلیل انطباق مردمسالارى با جامعهاى دینى مد نظر دارند، به روشنى مىبینیم که ویژگىهاى درونى نظام دموکراتیک، بدون تحمیل هیچ نوع تبعیضى، این حق دموکراتیک اکثریت دینداران را نیز در نظر مىگیرد. در نتیجه نیاز به افزودن چنین پسوندى نیست.
«جدایى دین از سیاست» و «جدایى دین از دولت»: هر شهروندى با تعهد دینى و مسلکى خود حق دارد در حوزه سیاست نظر و مشارکت داشته باشد. همچنانکه روشنفکران دینى، خود از جمله رهبران و مؤثرترین مبارزان ضد استبداد در یک سده اخیر به شمار مىروند. در نگاه این روشنفکران، حتى نظریه «جدایى دین از سیاست» آبشخور اصل شکلگیرى حکومتهاى استبدادى و همچنین از نقطه نظر منافع ملى، هماهنگ با سیاستهاى استعمارى گذشته ارزیابى شده است. با این وجود، جدایى از نوع دوم یعنى «جدایى دین از دولت» را ضرورتى اجتنابناپذیر انگاشتهاند. در توجیه نظرى «جدایى دین از دولت» نیز همان پاىبندى به حق و مسئولیت شهروندى مراد بوده است و چه بسا نپذیرفتن این جدایى، بستر مساعدى براى توجیه شرعى استبداد، فساد، پایمال نمودن حق مشارکت و تعیین سرنوشت مردم به دست خودشان فراهم آمده و چه بسا مجرایى براى نفوذ استعمار تلقى شود.
بر اساس آموزههاى دینى نواندیشان مذهبى، مشارکت در سیاست و همیارى با دیگر آحاد ملت، گرچه امرى عرفى است، اما مسئولیتى دینى است.
دغدغه دیندارى: در ارتباط با موضوع «مردمسالارى دینى» مىبایست صورت مسئله را از اساس به گونهاى دیگر طرح کرد. آیا دغدغه دیندارى از منظر قرآنى، منوط به تشکیل نظامى سیاسى بر پایه دستورات دینى و حول محور رهبرى دینى است تا مشروعیت حقوقى چنین نظامى جنبه شرعى و آسمانى داشته باشد؟ و در صورت جلب رضایت مردم و مزین کردن چنین نظامى با آراى عمومى، هم از جنبه شرعى و هم از جنبه عرفى، مشروعیت حقوقى آن کامل مىشود (مردمسالارى دینى)؟ یا از اساس هم بر پایه استدلال عقلى و هم زاویه دید قرآنى، مىتوان به هر دو سئوال پاسخ منفى داده و صورت مسئله دغدغه دیندارى از نگاه قرآنى را به شکلى دیگر طرح نمود؟
براى شفافیت در طرح این موضوع، چند پیشفرض ضرورى است.
1. طرح مسئله «ولایت» به معناى «فرمانروایى» (و نه «دوستى»)، در قرآن، در انحصار خداوند است. و پذیرش ولایت غیرخداوند، شرک ورزیدن تلقى گردیده است.
2. خداوند با شرک دانستن هر نوع ولایتى (غیراز ولایت خود)، ارادهاش را بر تصمیم آزادانه انسانها براى سرنوشت خودشان استوار کرده است. محدوده آزادى این تصمیم در چارچوب التزام به مبانى دینى نیست.
3. بیعت یا عدم بیعت مردم با پیامبران یا امامان از شأن نبوى و امامت علوى نمىکاهد. اساسا زمامدارى از شئون پیامبرى یا امامت نیست. رابطه «امت ـ امامت» در مدار حرکت حزبى قابل طرح است و اگرچه ترویج دین و دیندارى میان مردم و جلب نظر آحاد ملت نسبت به ارزشهاى دینى، مسئولیت و دغدغه دینداران است، اما تصمیمگیرنده نهایى، به شکل آگاهانه و آزادانه، خود مردماند.
بر همین اساس نظام سیاسى به طور طبیعى، عرفى است و مردمسالارى بىنیاز از هر نوع پسوندى، شکلى از نظام سیاسى است که با دین و دغدغه دیندارى (آنچنان که در منابع دینى آمده است) هیچ تناقضى ندارد و با چنین نگرشى از «مردمسالارى» بهانهاى نیز فراهم نمىآید تا آزادىها و حقوق اساسى مردم که شرط ضرورى مردمسالارى است، نقض شود.
برخى از طرفداران دیدگاه مردمسالارى دینى معتقدند که پسوند دینى، «صفت» این مردمسالارى است و نه «قید» آن، معناى دقیق این سخن چیست؟ آیا اساسا معناى دقیقى دارد؟ آیا این سخن را بایستى دیدگاه خاصى در زمینه حکومت تلقى کرد؟ تمایز این دیدگاه از دیدگاه اقتدار گرایانى که ادعا مىکنند مردمسالارى دینى را قبول دارند، چیست؟
«مردمسالارى دینى» در زمینه مشروعیت حقوقى از صراحت لازم برخوردار نبوده و یا لااقل وفاق جمعى در تبیین روشن از تلفیق این مردمسالارى و پسوند دیانت، در اذهان مبلغان آن نیز وجود ندارد. مردم که جاى خود دارند. در شکل بدبینانه آن، اصلاحطلبان در ابتدا بر مبناى مشروعیت زمینى و مردمى، مردمسالارى دینى را طرح کرده، اما اقتدارگرایان توانستهاند با بهرهگیرى از پتانسیل ابهامآلود این مفهوم، از آن سوء استفاده کرده و به نفع خود آن را مصادره کنند. در این شکل، صورت مسئله همان موضوع جمهورى اسلامى است که هر یک از جناحهاى داخلى حاکمیت بنا بر جریانى که به آن تعلق دارند و بسته به میزان قدرتشان، جنبه جمهورى و یا ولایتى آن را رقیق و غلیظ مىکنند.
باید از مخدوش کردن مفاهیم و دامن زدن به ابهاماتى از این قبیل پرهیز کرد. علاوه بر آن، با افزودن چنین پسوندى (قید یا صفت) مىبایست براى شش پرسش اساسى در این زمینه پاسخهایى یافت.
1. نواندیشى دینى به لحاظ عقلانى و هم طبق آموزههاى دینى و قرآنى بر اصل «عدم ولایت احدى بر احدى» پاىبند بوده و «حق حاکمیت» را از آن خدا مىداند که او هم آن را به «ناس» (مردم) و نه «متدینین» سپرده و در اینباره حتى پیامبر خدا نیز «حق ولایت» ندارد.
با این اوصاف چگونه مىتوان «مردمسالارى» و یا دموکراسى را که خود نوع، شکل و روشى از حکومت است و در اساس، مقولهاى «عرفى» است، با پسوندهاى «دینى»، «ضد دینى» یا «غیردینى» خلط معنایى کرد؟
2. آیا پسوند «دینى» براى «مردمسالارى»، به لحاظ جوهرى نفى کننده یکى از ویژگىهاى اصلى مردمسالارى؛ یعنى نفى تبعیض دینى نیست؟
3. اگر بتوان تعبیرى متعارض با دیندارى از مقوله «مردمسالارى» ارائه داد، چه تضمینى براى عدم ارائه همان تعبیر از «مردمسالارى دینى» وجود دارد؟
4. از آنجا که مفهوم «دینى» بودن قابل مناقشه است و با فرض پذیرش «پلورالیزم دینى»، درکهاى گوناگون از دین وجود دارد؛ در تحلیل نهایى کدام «دینى» بودن را مىتوان بدون ابهام به عنوان پسوند «مردمسالارى» مفروض داشت.
5 . آیا از نقطه نظر سیاسى مىتوان شیوه و ساز و کارى از زمامدارى را که مبتنى بر قراردادهاى عمومى و پذیرش عقلانیت سیاسى که خود مبتنى بر کنشى انسانى است، با مفاهیم اعتقادى، که به گفته قرآن نقش هدایتگرى و جهتدهى به انسانها را براى خود قائل است، در هم آمیخت؟
6. آیا هزینه کردن از دین براى شکلى از زمامدارى، ارمغانى جز ابهام و زمینه سوء استفاده براى جریانات فرسوده و بىپشتوانه مردمى براى جامعه ما خواهد داشت؟ آیا در شرایطى که چالش اصلى در سطح مدیریت سیاسى بین نهادهاى انتخابى و نهادهاى انتصابى است، چنین ابهاماتى بر اساس کدام مصلحت سیاسى دامنزده مىشود؟ جامعه دموکراتیک، جامعهاى تودهوار با آراء و عقایدى مبهم نیست. جامعه دموکراتیک، جامعهاى مدنى است که تحزب در آن ضرورتى اجتنابناپذیر است.
اشاره
1. اولین و مهمترین نکتهاى که در این نوشتار آمده است، تأکید بر ابهام مفهوم «مردمسالارى دینى» است. نویسنده محترم بدون اینکه اشارهاى به هیچیک از نظریههاى مدافع مردمسالارى دینى داشته باشند، همه آنها را دچار ابهام دانستهاند. این نوع برخورد با مفهوم «مردمسالارى دینى» بیش از آنکه از سر انصاف و تلاش براى فهم باشد، از تغافل است. انسان خفته را مىتوان بیدار کرد، اما آنکس که خود را به خواب زده است نمىتوان بیدار کرد. نظریه مردمسالارى دینى با تفسیرى که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران از آن شده و به صورت قانون درآمده است، نظریهاى روشن بوده و ابهامى در آن نیست یا دستکم بیش از سایر نظامها ابهام ندارد.
قید «دینى» براى مفهوم مردمسالارى نه تنها ابهامى براى آن ایجاد نمىکند، بلکه به آن هویت و تعین مىبخشد. مردمسالارى مانند ظرفى تهى است که مىتوان مظروفهاى مختلفى در آن ریخت. اندیشههاى سیاسى مختلف هر یک بنا بر ایدئولوژى مورد نظرشان، مظروف ویژهاى براى آن درست مىکنند. لیبرالیسم نوعى مظروف براى مردمسالارى مىسازد و سوسیالیسم نوعى دیگر و اسلام هم مىتواند مظروف دیگرى باشد. آنچه آقاى درویش با نام مردمسالارى مطلق بیان کردهاند، در واقع مردمسالارى لیبرال است. چیزى به نام مردمسالارى مطلق وجود ندارد و جناب درویش در واقع از مطلق گذاشتن مردمسالارى استفاده کرده و بدون ذکر عنوان محتوا، مظروف دلخواه خود، یعنى لیبرالیسم، را در آن ریختهاند و مىخواهند آن را بر هر نوع دیگر مردمسالارى تحمیل کنند.
دولت بىطرف، شعار دولت لیبرال است. در غیر از سنت لیبرالیسم، دولت بىطرف نیست، بلکه به نوعى جهتگیرى دارد. یا جهتگیرى سوسیالیستى دارد یا محافظهکار یا دینى یا غیر آن. در همان دولت لیبرال نیز بىطرفى تنها شعارى بیش نیست؛ زیرا خود این بىطرفى به یک جهتگیرى تبدیل مىشود و مخالفت با آن برتافته نمىشود.
2. آقاى درویش با قابل مناقشه فرض کردن مفهوم «دینى» بودن و نیز با فرض پذیرش پلورالیسم دینى، معتقدند که ابهامى در این مفهوم وجود دارد که نمىتوان آن را پسوندى براى «مردمسالارى» آورد. اولاً، باید گفت که مىتوان مراد خویش را با تعریفى که از مفهوم «دینى» بودن مردمسالارى مىکنیم، روشن کنیم و مانع ابهام شویم. چنانکه در قانون اساسى ما این تعریف آمده است. دینى بودن مردمسالارى در جمهورى اسلامى به معناى «اسلامى» بودن است، آنگونه که در فرهنگ تشیع تفسیر شده است و مبتنى بر اجتهاد جواهرى که اصول و روش آن به روشنى معلوم است.
ثانیا، مگر در سایر مفاهیم اختلاف نظر و تفاوت برداشت وجود ندارد. همین مفهوم «مردمسالارى» صدها تعریف برداشته است و هنوز هم در اینکه جوهره آن چیست، اختلافنظر وجود دارد. به این بهانه کسى نمىگوید باید این مفهوم را کنار گذاشت. آنچه لازم است، این است که هنگام به کارگیرى این مفهوم، مقصود خود را از آن روشن کنیم تا مانع سوء برداشت و ابهام شویم. همین کار را با سایر مفاهیم نیز مىکنیم.
3. جناب درویش با ارجاعات ناقص به پارهاى آیات قرآن در تلاش برآمدهاند تا ولایت غیر خداوند را نفى کنند. این برداشت ناصواب علىرغم تصریحات دیگر آیات قرآنى است که بر اساس آنها خداوند متعال براى اداره جامعه ولىّ و سرپرست تعیین کرده است. در جایى اولیا «را معرفى مىکند: (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُو وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ ...)(1) و در جایى مىفرماید: احکام این اولیا را بىچون و چرا و حتى بدون دغدغه درونى عمل کنید و گرنه ایمان ندارید.(2)
______________________________
1. مائده: 55 .
2. نساء: 65._____________________________
درست است که پذیرش ولایت غیرخدا، به یک معنا، شرک است، اما نپذیرفتن ولایت آنکس که خدا او را ولىّقرار داده است نیز کفر است و پذیرفتن او شرک نیست، بلکه اطاعت خداوند است.
4. چگونه مىتوان پذیرفت که خداوند آن قدر انسان را آزاد گذاشته است که حتى ملتزم به چارچوبهاى دینى نباشد؟ آیا این سخن با اصل لزوم دیندارى در تضاد نیست؟ درست است که خداوند به اجبار و الزام مردم را دیندار نکرده است و به پیامبرش هم دستور نداده که چنین کند. این به معناى آن است که خداوند انسان را موجودى آزاد آفرید و ارادهاى به او بخشید که به اختیار خود طاعت یا عصیان کند، اما این به معناى آن نیست که خداوند عصیان بشر را مشروع دانسته باشد. مغالطهاى که در کلام آقاى درویش رخ داده این است که از جواز تکوینى و آزادى طبیعى خدادادى به جواز تشریعى و آزادى حقوقى پل زدهاند و دومى را از اولى نتیجه گرفتهاند.
پرسش نخست این است که آیا عبارت «مردمسالارى دینى» مىتواند مصداق خارجى داشته باشد و امکان ایجاد مردمسالارى دینى اساسا وجود دارد یا خیر؟ دوم اینکه آیا بهکارگیرى پسوند دینى منجر به سوء استفاده مخالفان مردمسالارى نخواهد شد و به این بهانه، آزادىها و حقوق اساسى را که شرط ضرورى مردمسالارى است، نقض نخواهند کرد؟
نظریه «مردمسالارى دینى» از مواردى است که به لحاظ نظرى، دچار ابهامى ذاتى و تناقضى منطقى است. هم به لحاظ عقلانى و هم از منظر قرآنى، دموکراسى و یا مردمسالارى (بدون هیچ پسوند و پیشوندى) مىتواند مطلوبترین شکل نظامى باشد که با آموزههاى دینى ما همخوانى دارد و نیاز به ابداع مفاهیمى ابهامآلود چون «مردمسالارى دینى» نیست.
الزامات دموکراسى: اصل «شفافیت» در دموکراسى اهمیت بسیارى دارد. اگر مراد از مردمسالارى را ترجمه بومى دموکراسى تلقى کنیم، طبعا الزامات دموکراسى را نیز مىبایست با توجه به شرایط بومى جامعه دیندار ما لحاظ کنیم. این الزامات عبارتند از: مشروعیت زمینى و مردمى دولت و حکومت، حق مشارکت همه شهروندان در قدرت (سیاست، اقتصاد و دانایى)، تفکیک و استقلال قوا، تناوب و تغییر سیستماتیک منتخبان مردم در اداره جامعه احترام و رعایت قانون، پاسخگو بودن حکومت به ملت و بالاخره امکان تغییر ساختار دولت به شکل قانونى و مسالمتآمیز در صورت خواست اکثریت شهروندان جامعه. با تأمل بر همین ویژگىهاى دموکراسى، به نظر مىرسد که تلاش براى افزودن هر نوع پسوندى اعم از «دینى»، «غیردینى»، «پرولترى» و «بورژوایى» بر مفهوم مردمسالارى از اساس کوششى عبث و بىمعنى است و نتیجه چنین تلاشى نیز دامن زدن به ابهام و ایجاد زمینههاى سوء استفاده مخالفان دموکراسى خواهد بود.
مشروعیت حقوقى نظام سیاسى در دموکراسى، زمینى و مردمى است. طراحان و مدافعان اولیه «مردمسالارى دینى» تا کنون نتوانستهاند نظریهاى سیاسى، جامع و مانع ارائه دهند تا پسوند دینى براى مردمسالارى به روشنى توجیه و تبیین شود و بر اساس آن مشروعیت حقوقى چنین نظامى نیز از اصل «شفافیت» در دموکراسى پیروى کرده و از صراحت لازم برخوردار باشد.
دولت و حکومت: دقت در دو مفهوم «دولت» و «حکومت» در ارتباط با بحث ما، ضرورى به نظر مىرسد. مفهوم «دولت» ناظر بر «ساخت» و «ساختار» سیاسى جامعه است. جامعه از مجموعه شهروندان تشکیل شده است و بافت ترکیبى و ساختار نظام سیاسى این شهروندان بر اساس حقوق شهروندىشان، به طور طبیعى و به صورت منطقى نمىتواند هیچ ارجحیت و تبعیض قومى، مذهبى، جنسى و طبقاتى را در خود راه دهد. برایناساس «دولت» در مفهوم مدرن مىبایست ماهیتى بىطرف و با ثبات داشته و نقشى ساختارى و دراز مدت را ایفا کند. اما «حکومت»، نقش «مدیریت» سیاسى مرحلهاى و «سازمان»دهى دورهاى را با آراى مردم بر عهده مىگیرد.
دولت شکل استراتژیک نظامى مردم سالار را شامل مىشود که به لحاظ مسلکى، ماهیتى خنثى دارد و حکومت در کادر چنین دولتى، به تدبیر امور مردم بر اساس مطالبات مرحلهاى آنها به صورت دورهاى مىپردازد. هرچند حکومت ماهیتى عرفى دارد و مبتنى بر آراى ملت است، اما همین آراى اکثریت شهروندان مىتواند نیروهاى مذهبى را به حکومت برساند. برایناساس اگر طراحان «مردمسالارى دینى»، افزودن پسوند «دینى» را به دلیل انطباق مردمسالارى با جامعهاى دینى مد نظر دارند، به روشنى مىبینیم که ویژگىهاى درونى نظام دموکراتیک، بدون تحمیل هیچ نوع تبعیضى، این حق دموکراتیک اکثریت دینداران را نیز در نظر مىگیرد. در نتیجه نیاز به افزودن چنین پسوندى نیست.
«جدایى دین از سیاست» و «جدایى دین از دولت»: هر شهروندى با تعهد دینى و مسلکى خود حق دارد در حوزه سیاست نظر و مشارکت داشته باشد. همچنانکه روشنفکران دینى، خود از جمله رهبران و مؤثرترین مبارزان ضد استبداد در یک سده اخیر به شمار مىروند. در نگاه این روشنفکران، حتى نظریه «جدایى دین از سیاست» آبشخور اصل شکلگیرى حکومتهاى استبدادى و همچنین از نقطه نظر منافع ملى، هماهنگ با سیاستهاى استعمارى گذشته ارزیابى شده است. با این وجود، جدایى از نوع دوم یعنى «جدایى دین از دولت» را ضرورتى اجتنابناپذیر انگاشتهاند. در توجیه نظرى «جدایى دین از دولت» نیز همان پاىبندى به حق و مسئولیت شهروندى مراد بوده است و چه بسا نپذیرفتن این جدایى، بستر مساعدى براى توجیه شرعى استبداد، فساد، پایمال نمودن حق مشارکت و تعیین سرنوشت مردم به دست خودشان فراهم آمده و چه بسا مجرایى براى نفوذ استعمار تلقى شود.
بر اساس آموزههاى دینى نواندیشان مذهبى، مشارکت در سیاست و همیارى با دیگر آحاد ملت، گرچه امرى عرفى است، اما مسئولیتى دینى است.
دغدغه دیندارى: در ارتباط با موضوع «مردمسالارى دینى» مىبایست صورت مسئله را از اساس به گونهاى دیگر طرح کرد. آیا دغدغه دیندارى از منظر قرآنى، منوط به تشکیل نظامى سیاسى بر پایه دستورات دینى و حول محور رهبرى دینى است تا مشروعیت حقوقى چنین نظامى جنبه شرعى و آسمانى داشته باشد؟ و در صورت جلب رضایت مردم و مزین کردن چنین نظامى با آراى عمومى، هم از جنبه شرعى و هم از جنبه عرفى، مشروعیت حقوقى آن کامل مىشود (مردمسالارى دینى)؟ یا از اساس هم بر پایه استدلال عقلى و هم زاویه دید قرآنى، مىتوان به هر دو سئوال پاسخ منفى داده و صورت مسئله دغدغه دیندارى از نگاه قرآنى را به شکلى دیگر طرح نمود؟
براى شفافیت در طرح این موضوع، چند پیشفرض ضرورى است.
1. طرح مسئله «ولایت» به معناى «فرمانروایى» (و نه «دوستى»)، در قرآن، در انحصار خداوند است. و پذیرش ولایت غیرخداوند، شرک ورزیدن تلقى گردیده است.
2. خداوند با شرک دانستن هر نوع ولایتى (غیراز ولایت خود)، ارادهاش را بر تصمیم آزادانه انسانها براى سرنوشت خودشان استوار کرده است. محدوده آزادى این تصمیم در چارچوب التزام به مبانى دینى نیست.
3. بیعت یا عدم بیعت مردم با پیامبران یا امامان از شأن نبوى و امامت علوى نمىکاهد. اساسا زمامدارى از شئون پیامبرى یا امامت نیست. رابطه «امت ـ امامت» در مدار حرکت حزبى قابل طرح است و اگرچه ترویج دین و دیندارى میان مردم و جلب نظر آحاد ملت نسبت به ارزشهاى دینى، مسئولیت و دغدغه دینداران است، اما تصمیمگیرنده نهایى، به شکل آگاهانه و آزادانه، خود مردماند.
بر همین اساس نظام سیاسى به طور طبیعى، عرفى است و مردمسالارى بىنیاز از هر نوع پسوندى، شکلى از نظام سیاسى است که با دین و دغدغه دیندارى (آنچنان که در منابع دینى آمده است) هیچ تناقضى ندارد و با چنین نگرشى از «مردمسالارى» بهانهاى نیز فراهم نمىآید تا آزادىها و حقوق اساسى مردم که شرط ضرورى مردمسالارى است، نقض شود.
برخى از طرفداران دیدگاه مردمسالارى دینى معتقدند که پسوند دینى، «صفت» این مردمسالارى است و نه «قید» آن، معناى دقیق این سخن چیست؟ آیا اساسا معناى دقیقى دارد؟ آیا این سخن را بایستى دیدگاه خاصى در زمینه حکومت تلقى کرد؟ تمایز این دیدگاه از دیدگاه اقتدار گرایانى که ادعا مىکنند مردمسالارى دینى را قبول دارند، چیست؟
«مردمسالارى دینى» در زمینه مشروعیت حقوقى از صراحت لازم برخوردار نبوده و یا لااقل وفاق جمعى در تبیین روشن از تلفیق این مردمسالارى و پسوند دیانت، در اذهان مبلغان آن نیز وجود ندارد. مردم که جاى خود دارند. در شکل بدبینانه آن، اصلاحطلبان در ابتدا بر مبناى مشروعیت زمینى و مردمى، مردمسالارى دینى را طرح کرده، اما اقتدارگرایان توانستهاند با بهرهگیرى از پتانسیل ابهامآلود این مفهوم، از آن سوء استفاده کرده و به نفع خود آن را مصادره کنند. در این شکل، صورت مسئله همان موضوع جمهورى اسلامى است که هر یک از جناحهاى داخلى حاکمیت بنا بر جریانى که به آن تعلق دارند و بسته به میزان قدرتشان، جنبه جمهورى و یا ولایتى آن را رقیق و غلیظ مىکنند.
باید از مخدوش کردن مفاهیم و دامن زدن به ابهاماتى از این قبیل پرهیز کرد. علاوه بر آن، با افزودن چنین پسوندى (قید یا صفت) مىبایست براى شش پرسش اساسى در این زمینه پاسخهایى یافت.
1. نواندیشى دینى به لحاظ عقلانى و هم طبق آموزههاى دینى و قرآنى بر اصل «عدم ولایت احدى بر احدى» پاىبند بوده و «حق حاکمیت» را از آن خدا مىداند که او هم آن را به «ناس» (مردم) و نه «متدینین» سپرده و در اینباره حتى پیامبر خدا نیز «حق ولایت» ندارد.
با این اوصاف چگونه مىتوان «مردمسالارى» و یا دموکراسى را که خود نوع، شکل و روشى از حکومت است و در اساس، مقولهاى «عرفى» است، با پسوندهاى «دینى»، «ضد دینى» یا «غیردینى» خلط معنایى کرد؟
2. آیا پسوند «دینى» براى «مردمسالارى»، به لحاظ جوهرى نفى کننده یکى از ویژگىهاى اصلى مردمسالارى؛ یعنى نفى تبعیض دینى نیست؟
3. اگر بتوان تعبیرى متعارض با دیندارى از مقوله «مردمسالارى» ارائه داد، چه تضمینى براى عدم ارائه همان تعبیر از «مردمسالارى دینى» وجود دارد؟
4. از آنجا که مفهوم «دینى» بودن قابل مناقشه است و با فرض پذیرش «پلورالیزم دینى»، درکهاى گوناگون از دین وجود دارد؛ در تحلیل نهایى کدام «دینى» بودن را مىتوان بدون ابهام به عنوان پسوند «مردمسالارى» مفروض داشت.
5 . آیا از نقطه نظر سیاسى مىتوان شیوه و ساز و کارى از زمامدارى را که مبتنى بر قراردادهاى عمومى و پذیرش عقلانیت سیاسى که خود مبتنى بر کنشى انسانى است، با مفاهیم اعتقادى، که به گفته قرآن نقش هدایتگرى و جهتدهى به انسانها را براى خود قائل است، در هم آمیخت؟
6. آیا هزینه کردن از دین براى شکلى از زمامدارى، ارمغانى جز ابهام و زمینه سوء استفاده براى جریانات فرسوده و بىپشتوانه مردمى براى جامعه ما خواهد داشت؟ آیا در شرایطى که چالش اصلى در سطح مدیریت سیاسى بین نهادهاى انتخابى و نهادهاى انتصابى است، چنین ابهاماتى بر اساس کدام مصلحت سیاسى دامنزده مىشود؟ جامعه دموکراتیک، جامعهاى تودهوار با آراء و عقایدى مبهم نیست. جامعه دموکراتیک، جامعهاى مدنى است که تحزب در آن ضرورتى اجتنابناپذیر است.
اشاره
1. اولین و مهمترین نکتهاى که در این نوشتار آمده است، تأکید بر ابهام مفهوم «مردمسالارى دینى» است. نویسنده محترم بدون اینکه اشارهاى به هیچیک از نظریههاى مدافع مردمسالارى دینى داشته باشند، همه آنها را دچار ابهام دانستهاند. این نوع برخورد با مفهوم «مردمسالارى دینى» بیش از آنکه از سر انصاف و تلاش براى فهم باشد، از تغافل است. انسان خفته را مىتوان بیدار کرد، اما آنکس که خود را به خواب زده است نمىتوان بیدار کرد. نظریه مردمسالارى دینى با تفسیرى که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران از آن شده و به صورت قانون درآمده است، نظریهاى روشن بوده و ابهامى در آن نیست یا دستکم بیش از سایر نظامها ابهام ندارد.
قید «دینى» براى مفهوم مردمسالارى نه تنها ابهامى براى آن ایجاد نمىکند، بلکه به آن هویت و تعین مىبخشد. مردمسالارى مانند ظرفى تهى است که مىتوان مظروفهاى مختلفى در آن ریخت. اندیشههاى سیاسى مختلف هر یک بنا بر ایدئولوژى مورد نظرشان، مظروف ویژهاى براى آن درست مىکنند. لیبرالیسم نوعى مظروف براى مردمسالارى مىسازد و سوسیالیسم نوعى دیگر و اسلام هم مىتواند مظروف دیگرى باشد. آنچه آقاى درویش با نام مردمسالارى مطلق بیان کردهاند، در واقع مردمسالارى لیبرال است. چیزى به نام مردمسالارى مطلق وجود ندارد و جناب درویش در واقع از مطلق گذاشتن مردمسالارى استفاده کرده و بدون ذکر عنوان محتوا، مظروف دلخواه خود، یعنى لیبرالیسم، را در آن ریختهاند و مىخواهند آن را بر هر نوع دیگر مردمسالارى تحمیل کنند.
دولت بىطرف، شعار دولت لیبرال است. در غیر از سنت لیبرالیسم، دولت بىطرف نیست، بلکه به نوعى جهتگیرى دارد. یا جهتگیرى سوسیالیستى دارد یا محافظهکار یا دینى یا غیر آن. در همان دولت لیبرال نیز بىطرفى تنها شعارى بیش نیست؛ زیرا خود این بىطرفى به یک جهتگیرى تبدیل مىشود و مخالفت با آن برتافته نمىشود.
2. آقاى درویش با قابل مناقشه فرض کردن مفهوم «دینى» بودن و نیز با فرض پذیرش پلورالیسم دینى، معتقدند که ابهامى در این مفهوم وجود دارد که نمىتوان آن را پسوندى براى «مردمسالارى» آورد. اولاً، باید گفت که مىتوان مراد خویش را با تعریفى که از مفهوم «دینى» بودن مردمسالارى مىکنیم، روشن کنیم و مانع ابهام شویم. چنانکه در قانون اساسى ما این تعریف آمده است. دینى بودن مردمسالارى در جمهورى اسلامى به معناى «اسلامى» بودن است، آنگونه که در فرهنگ تشیع تفسیر شده است و مبتنى بر اجتهاد جواهرى که اصول و روش آن به روشنى معلوم است.
ثانیا، مگر در سایر مفاهیم اختلاف نظر و تفاوت برداشت وجود ندارد. همین مفهوم «مردمسالارى» صدها تعریف برداشته است و هنوز هم در اینکه جوهره آن چیست، اختلافنظر وجود دارد. به این بهانه کسى نمىگوید باید این مفهوم را کنار گذاشت. آنچه لازم است، این است که هنگام به کارگیرى این مفهوم، مقصود خود را از آن روشن کنیم تا مانع سوء برداشت و ابهام شویم. همین کار را با سایر مفاهیم نیز مىکنیم.
3. جناب درویش با ارجاعات ناقص به پارهاى آیات قرآن در تلاش برآمدهاند تا ولایت غیر خداوند را نفى کنند. این برداشت ناصواب علىرغم تصریحات دیگر آیات قرآنى است که بر اساس آنها خداوند متعال براى اداره جامعه ولىّ و سرپرست تعیین کرده است. در جایى اولیا «را معرفى مىکند: (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُو وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ ...)(1) و در جایى مىفرماید: احکام این اولیا را بىچون و چرا و حتى بدون دغدغه درونى عمل کنید و گرنه ایمان ندارید.(2)
______________________________
1. مائده: 55 .
2. نساء: 65._____________________________
درست است که پذیرش ولایت غیرخدا، به یک معنا، شرک است، اما نپذیرفتن ولایت آنکس که خدا او را ولىّقرار داده است نیز کفر است و پذیرفتن او شرک نیست، بلکه اطاعت خداوند است.
4. چگونه مىتوان پذیرفت که خداوند آن قدر انسان را آزاد گذاشته است که حتى ملتزم به چارچوبهاى دینى نباشد؟ آیا این سخن با اصل لزوم دیندارى در تضاد نیست؟ درست است که خداوند به اجبار و الزام مردم را دیندار نکرده است و به پیامبرش هم دستور نداده که چنین کند. این به معناى آن است که خداوند انسان را موجودى آزاد آفرید و ارادهاى به او بخشید که به اختیار خود طاعت یا عصیان کند، اما این به معناى آن نیست که خداوند عصیان بشر را مشروع دانسته باشد. مغالطهاى که در کلام آقاى درویش رخ داده این است که از جواز تکوینى و آزادى طبیعى خدادادى به جواز تشریعى و آزادى حقوقى پل زدهاند و دومى را از اولى نتیجه گرفتهاند.