جامعه مدنی از اندیشه تا رفتار
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مفهوم «جامعه مدنی» با آنچه امروز در جامعه ما وجود دارد، فاصلهای بنیادی دارد. برای اجرای اصلاحات باید با برنامهریزیهای بلندمدت به تغییر زیرساختهای معرفتی و روانشناختی جامعه پرداخت. در این میان، وظیفه اساسی دولت، اجرای برنامههای کلان آموزشی و تربیتی، اقتصادی و قانونی در جهت تغییر زیرساختها و دیگر پایبندی به رفتار مدنی است که برای لایههای میانی و پائینی قدرت و تودههای مردم نقش الگویی خواهد داشت.متن
تئودور آدورنو، متفکر مکتب فرانکفورت (حلقه انتقادی) در نظریه معرفتشناسی خود بر (نقد متقابل کلی و جزیی) یا مفهوم و مصداق تأکید میکند. به این معنی که باید دید آیا مفهوم، حق مصداق را ادا میکند؟ و آیا مصداق، مفهوم خود را اجرا میکند یا نه؟ برای نمونه، مفهوم «جامعه مدنی» که در برداشتهای علوم اجتماعی اثباتی مجموعهای از ساختها وکارکردها و نقشهای ثابت تلقی میشود، از لحاظ تاریخی در «شأن سوم» جامعه فرانسه پیش از انقلاب ریشه داشته و بهطور ذاتی مفهومی تاریخی و نقادانه است. این مفهوم در اصل در تضاد با سلطه دولتی معنا پیدا میکند و وعده آزادی و خرسندی فرد در مقابل سلطه سیاسی را در خود نهان دارد و جامعه مدنی باید به این مفهوم وفادار باشد.
جامعه ما آنجا که مربوط به زیرساختهای روانشناختی میشود، در بخش مربوط به توده و آموزش عمومی و شناساندن جایگاه و مقام فرد و انسان، غالبا در گروه و جمع مستحیل شده و سرگردان است و علاقه سنتی و تاریخی ما به یکسانانگاری، شکوفایی استعدادها را ضعیف و حاشیهای مینماید.
فلسفه آموزشی حاکم، حفظ کردن متون درسی و حجم وسیع آنها است و در کتابهای درسی تلاش پایهای برای آموزش بنیادهای مدنیت صورت نمیگیرد. در سطح جامعه نیز جملهبندیهای قطعی و رهیافتهای آمرانه مانع از پرورش عقلی و منطقی میشود. تشریفاتی و مصنوعی بودن علم نیز به تقویت این فضای آموزشی کمک بسیار میکند. بنابراین مدیریت در مقابل کنترل است و مردم به جای مدیریت، کنترل میشوند.
یکی از راههایی که میتواند به گسترش مدیریت اندیشه در جامعه ایران کمک کند، ایجاد تنوع در منابع منزلت افراد است. در تاریخ ایران افراد، بنا به درجه ارتباطشان با دولت یا سمت دولتی که داشتهاند، مورد توجه عامه بودهاند. به عبارت دیگر منزلت، در داشتن قدرت، سمت، امکان تصمیمگیری، دسترسی به منابع و ارتباطات دولتی بوده است. اندیشه نیز در گرو چنین قالبی است. درحالیکه اندیشه و اندیشمند باید حوزه استقلال خود راحفظ کند و با افزایش توان و مشروعیت حکومتی، دخالت حاکمان سیاسی در آن تقلیل یابد. سیاست و اندیشه به یک ارتباط مکتوم ولی نسبتا مستقل نیاز دارند، که به نفع هر دو است. عدم باور و پایبندی نهاد قدرت به آرا و ابزار مدنی در طول تاریخ اندیشه، مهمترین دلیل شکل نگرفتن تفکر نقاد و اندیشه سیاسی مستقل بوده است.
فقدان بنیانهای معرفتشناختی فوق در سه سطح توده، نخبگان و حکومت و زیرساخت روانشناختی خود به خود دغدغه دیگر؛ یعنی زیرساخت قانونی را نیز منتفی ساخته است. چرا که شکلگیری و صورتبندی این مسئله بستگی کامل به برآورده شدن نسبی لازم نکتههای اول و دوم دارد و در زمینه دغدغه چهارم نیز که از آن تحت عنوان زیر ساخت اقتصادی یاد کردیم، وضعیت فعلی آنقدر آشکار و گویاست که نیازی به بحث تفصیلی در این گفتار وجود ندارد.
از مطالب فوق برمیآید، که مفهوم «جامعه مدنی» از مصداق «جامعه حاضر» دور است و با آنچه که تحت عنوان جامعه مدنی خوانده میشود، فاصلهای بنیادی داریم. باید گفت آنچه که در عمل و در فقدان مصادیق رخ داده است، ابتدا جعل واژه و سپس گفتوگو و جدل بر سر یک واژه جعل شده است. فقدان زیرساختهای لازم، جعل واژه و نهایتا افتادن در میان چرخدندههایی که حرکتشان را به فرد و جامعه تحمیل میکنند، آسیبهای دیگری را نیز در جهت به انحراف کشاندن جامعه و افراد پدید میآورد. طیف متفکرین جامعه که بخش زیادی از نجات جامعه به دست ایشان است، به دو دسته تقسیم میشوند؛ در یک سر طیف شاهد متفکران بوالهوس و در سر دیگر طیف شاهد متفکر راستین و قابل احترام خواهیم بود. زیرساختهایی اینچنین، متفکر راستین قابل احترام را به گوشههای خلوت و دژهای درونی میراند و عرصه برای خودنمایی متفکران بوالهوس که جویای فرصتند، آماده میشود. متفکران بوالهوس معمولاً به دفاع از نظریهها در شکل اولیه، توسعه نیافته، بومی ناشده و عمدتا مابعدالطبیعی مشغول و خرسندند و اصلاً حاضر نیستند فایده آن را در تمام مواردی که به منفعت جامعه در وجه کلان آن (حتی جناح مخالف) است، بیازمایند، هرچند توان این کار را نیز ندارند. تنها متفکر راستین است که از جزئیات موضوع اطلاع دارد و نسبت به مشکلاتش دارای معرفت است.
آنچه در وضعیت فعلی حادث شده است، مشتبه شدن و خلط نماد با واقعیت است. جامعه مدنی به خودی خود حاصل جمع عددی مجلس (هر چند به رأی مردم انتخاب شده باشند)، شوراها و وضعیتهای نمادین از این دست نیست و نباید پنداشت با حضور اینها در حال پشت سرگذاردن اصلاحات در جامعه و در مسیر تحقق به جامعه مدنی هستیم. اما چنین اصلاحاتی میبایست شیوه عمل خود را تغییر دهد و رسالت خود را در حوزه معرفتی بر روشنگری تودهای قرار دهد. اینان باید دریابند که حوزه اصلاحی، حوزه انقلابی نیست و جهت ایجاد تغییرات بایست با برنامههای طولانی مدت و کوتاه مدت، دست به تغییر زیرساختها بزنند. در این رابطه میبایست درباره رابطه میان نظر و عمل، اندیشه کرد و به خاطر آرمانی که جامعه مورد تأیید قرار داده، شتابزده عمل نکرد. اقدام در جهت تغییر زیرساختها در کشور ما به دلیل اینکه علم در عرصه سیاست راه نیافته است و تصمیمگیریها بیشتر در فضای ارتباطات انجام میپذیرد تا بر اساس قواعد صریح و تثبیت شده و متراکم، بینتیجه است و فرهنگ غیر عملی از وجوه مختلف عرصه سیاست به کلیت جامعه تزریق میشود. از سوی دیگر چون در کشورهای در حال توسعه، مانند کشور ما، دولت نقش اول را در تمامی عرصهها ایفا میکند، رفتار و سلوک دولتمردان هم به سرعت فراگیر میشود. اگر دولت و صحنه سیاست عملیتر شود، جامعه نیز پیروی میکند. در کشورهای در حال توسعه مواجهه فکری و منطقی دولتمردان مهمترین الگو برای فراگیری کل جامعه است. در کشور ما اقتصاد، مدارس، نظام آموزشی، تحقیقات، رسانهها و اکثریت تصمیمگیریها در چارچوب دولت صورت میگیرد. بنابراین نحوه رفتار و برخورد دولت و دولتمردان بااندیشه نشان میدهد که چقدر به مواجهه فکری بها داده میشود و این امر در کل جامعه اثر میگذارد. در نظامهای اجتماعی که جامعه از دولت کوچکتر است، دولت میتواند جامعه را در مسیر عقلانیت و تفکر منطقی پیش ببرد و مواجهه فکری در جوامعی میسر است که ملایمت فرهنگی، آرامش اقتصادی و امید به آینده در آنها فراگیر شده باشد. لذا از کارویژههای اساسی دولت، چنانچه به جامعه مدنی باور دارد، پرداختن موازی به دو امر حیاتی جهت دستیابی به جامعه مدنی است: برنامههای کلان آموزشی و تربیتی، اقتصادی و قانونی جهت تغییر زیرساختهای فعلی که نقش چرخ دندهای مهلک را برای مدافعان جامعه مدنی بازی میکند و دیگری پایبندی به رفتار مدنی که الگوی رفتاری برای لایههای میانی و پایینی قدرت و بالاخره توده مردم خواهد بود.
اشاره
1. چنانکه نویسنده محترم اشاره کرده است، جامعه مدنی در مفهوم کنونی آن «ذاتا مفهومی تاریخی و نقادانه» است که در شرایط خاص سیاسی در برخی کشورهای غربی چون فرانسه و انگلستان شکل گرفته است. هر چند مؤلفههایی چون «تضاد با سلطه دولتی» یا «وعده آزادی و خرسندی فرد در مقابل سلطه سیاسی» میتواند در مفهوم جامعه مدنی وجود داشته باشد، ولی هرگز به درستی معنای این واژه را باز نمیتاباند. «جامعه مدنی» در اندیشه جان لاک یا روسو را باید در تقابل با «دولت مطلقه و توتالیتر» ماکیاولی یا هابز معنا کرد. و به عبارت دقیقتر، باید گفت که این دو ایده و نظائر آن برای حل مسئله سیاست و قدرت در بستر اقتصاد حریص بورژوازی و ذهنیت سکولار عصر رنسانس و روشنگری اروپا مطرح شده است. این مسئله همراه با بنیانهای انسانشناختی و ارزششناختی مدرن بود که قالب جامعه مدنی را به عنوان الگویی برای به افسار کشیدن قدرت بیمهار سیاسی طبقه متوسط مطرح ساخت. بدیهی است نباید انتظار داشت که همان چارچوبها و الگوها در ایران که نه به لحاظ نظری و نه به لحاظ عملی شباهتی با اروپای سده شانزدهم و هفدهم نداشته است، به سادگی قابل اجرا باشد.
برخی روشنفکران وطنی با اعتراف به همین نکته، معتقدند ابتدا باید زیرساختهای اقتصادی و ترکیب قدرت سیاسی و بافت انسانی در کشورهای اسلامی را متناسب با معیارهای اروپای مدرن تغییر داد و سپس اجرایبرنامههای توسعه سیاسی را انتظار داشت.
2. مناسبتر بود که نویسنده محترم پیش از آنکه از عدم انطباق مفهوم جامعه مدنی بر واقعیت جامعه ایران سخن بگوید از علل عدم تحقق شعارهای جامعه مدنی در واقعیت جوامع غربی جستوجو میکرد. امروز پژوهشگران با انصاف غربی نیز بدین نکته واقف گشتهاند که آنچه در غرب تحت عنوان جامعه مدنی برپا شده است، عمدتا رویهای سطحی و ظاهری بیش نیست و اقتدار وتمرکز وحشتزای سیاسی و اقتصادی و حاکمیت بلامنازع رسانههای امپریالیستی، حتی در نهانترین زوایای حریم خصوصی افراد نفوذ میکنند و ظرفیتهای آنان را در جهت منافع گروههای اندک مدیریت میکنند. غفلت بزرگ در همین جاست که درست در نقطهای که جهان غرب با آشکار ساختن درون مایههای خود به نقد بنیادی ارزشهای مدرن پرداخته است، گروهی از روشنفکران ما به الگوگیری مقلدانه از آن فرهنگ دست زدهاند. بهتر است که نخبگان شرق در پی طراحی الگوهای کارآمدی برای توسعه آبادانی حیات مادی انسانی و معنوی متناسب با ارزشهای بومی فرد باشند.
3 ـ تفطن نویسنده محترم به «مشتبه شدن و خلط نماد با واقعیت» در وضعیت فعلی قابل توجه است. همین نکته که بدانیم تشکیل نهادهای صوری و طراحی مدلهای ظاهری برای مشارکت مردمی و جلب رضایت عمومی هرگز نمیتواند به مشارکت و مسامهت ملی بیانجامد و این نمادها و نهادها به خودی خود نمیتواند به تأمین اهداف و منافع یک کشور بیانجامد، نکتهای شایسته است. واقعیت آن است که نخبگان و روشنفکران ما در یکی دو سده أخیر بیش از آنکه در پی تجربهاندوزی از ماهیّت وکارکردهای واقعی نهادهای سیاسی و اقتصادی غرب باشند، بیشتر به صورت سازی و نماداندیشی روی آوردهاند. بیتردید میتوان با بهرهگیری از همه دستاوردهای مثبت جوامع غربی و شرقی، در نهایت به الگوهای اسلامی و ایرانی برای مدیریت و بهسازی سرنوشت مردم ایران پرداخت و هیچ نیازی به تبعیت کورکورانه از الگوها و مدلهای بیگانه نیست.
جامعه ما آنجا که مربوط به زیرساختهای روانشناختی میشود، در بخش مربوط به توده و آموزش عمومی و شناساندن جایگاه و مقام فرد و انسان، غالبا در گروه و جمع مستحیل شده و سرگردان است و علاقه سنتی و تاریخی ما به یکسانانگاری، شکوفایی استعدادها را ضعیف و حاشیهای مینماید.
فلسفه آموزشی حاکم، حفظ کردن متون درسی و حجم وسیع آنها است و در کتابهای درسی تلاش پایهای برای آموزش بنیادهای مدنیت صورت نمیگیرد. در سطح جامعه نیز جملهبندیهای قطعی و رهیافتهای آمرانه مانع از پرورش عقلی و منطقی میشود. تشریفاتی و مصنوعی بودن علم نیز به تقویت این فضای آموزشی کمک بسیار میکند. بنابراین مدیریت در مقابل کنترل است و مردم به جای مدیریت، کنترل میشوند.
یکی از راههایی که میتواند به گسترش مدیریت اندیشه در جامعه ایران کمک کند، ایجاد تنوع در منابع منزلت افراد است. در تاریخ ایران افراد، بنا به درجه ارتباطشان با دولت یا سمت دولتی که داشتهاند، مورد توجه عامه بودهاند. به عبارت دیگر منزلت، در داشتن قدرت، سمت، امکان تصمیمگیری، دسترسی به منابع و ارتباطات دولتی بوده است. اندیشه نیز در گرو چنین قالبی است. درحالیکه اندیشه و اندیشمند باید حوزه استقلال خود راحفظ کند و با افزایش توان و مشروعیت حکومتی، دخالت حاکمان سیاسی در آن تقلیل یابد. سیاست و اندیشه به یک ارتباط مکتوم ولی نسبتا مستقل نیاز دارند، که به نفع هر دو است. عدم باور و پایبندی نهاد قدرت به آرا و ابزار مدنی در طول تاریخ اندیشه، مهمترین دلیل شکل نگرفتن تفکر نقاد و اندیشه سیاسی مستقل بوده است.
فقدان بنیانهای معرفتشناختی فوق در سه سطح توده، نخبگان و حکومت و زیرساخت روانشناختی خود به خود دغدغه دیگر؛ یعنی زیرساخت قانونی را نیز منتفی ساخته است. چرا که شکلگیری و صورتبندی این مسئله بستگی کامل به برآورده شدن نسبی لازم نکتههای اول و دوم دارد و در زمینه دغدغه چهارم نیز که از آن تحت عنوان زیر ساخت اقتصادی یاد کردیم، وضعیت فعلی آنقدر آشکار و گویاست که نیازی به بحث تفصیلی در این گفتار وجود ندارد.
از مطالب فوق برمیآید، که مفهوم «جامعه مدنی» از مصداق «جامعه حاضر» دور است و با آنچه که تحت عنوان جامعه مدنی خوانده میشود، فاصلهای بنیادی داریم. باید گفت آنچه که در عمل و در فقدان مصادیق رخ داده است، ابتدا جعل واژه و سپس گفتوگو و جدل بر سر یک واژه جعل شده است. فقدان زیرساختهای لازم، جعل واژه و نهایتا افتادن در میان چرخدندههایی که حرکتشان را به فرد و جامعه تحمیل میکنند، آسیبهای دیگری را نیز در جهت به انحراف کشاندن جامعه و افراد پدید میآورد. طیف متفکرین جامعه که بخش زیادی از نجات جامعه به دست ایشان است، به دو دسته تقسیم میشوند؛ در یک سر طیف شاهد متفکران بوالهوس و در سر دیگر طیف شاهد متفکر راستین و قابل احترام خواهیم بود. زیرساختهایی اینچنین، متفکر راستین قابل احترام را به گوشههای خلوت و دژهای درونی میراند و عرصه برای خودنمایی متفکران بوالهوس که جویای فرصتند، آماده میشود. متفکران بوالهوس معمولاً به دفاع از نظریهها در شکل اولیه، توسعه نیافته، بومی ناشده و عمدتا مابعدالطبیعی مشغول و خرسندند و اصلاً حاضر نیستند فایده آن را در تمام مواردی که به منفعت جامعه در وجه کلان آن (حتی جناح مخالف) است، بیازمایند، هرچند توان این کار را نیز ندارند. تنها متفکر راستین است که از جزئیات موضوع اطلاع دارد و نسبت به مشکلاتش دارای معرفت است.
آنچه در وضعیت فعلی حادث شده است، مشتبه شدن و خلط نماد با واقعیت است. جامعه مدنی به خودی خود حاصل جمع عددی مجلس (هر چند به رأی مردم انتخاب شده باشند)، شوراها و وضعیتهای نمادین از این دست نیست و نباید پنداشت با حضور اینها در حال پشت سرگذاردن اصلاحات در جامعه و در مسیر تحقق به جامعه مدنی هستیم. اما چنین اصلاحاتی میبایست شیوه عمل خود را تغییر دهد و رسالت خود را در حوزه معرفتی بر روشنگری تودهای قرار دهد. اینان باید دریابند که حوزه اصلاحی، حوزه انقلابی نیست و جهت ایجاد تغییرات بایست با برنامههای طولانی مدت و کوتاه مدت، دست به تغییر زیرساختها بزنند. در این رابطه میبایست درباره رابطه میان نظر و عمل، اندیشه کرد و به خاطر آرمانی که جامعه مورد تأیید قرار داده، شتابزده عمل نکرد. اقدام در جهت تغییر زیرساختها در کشور ما به دلیل اینکه علم در عرصه سیاست راه نیافته است و تصمیمگیریها بیشتر در فضای ارتباطات انجام میپذیرد تا بر اساس قواعد صریح و تثبیت شده و متراکم، بینتیجه است و فرهنگ غیر عملی از وجوه مختلف عرصه سیاست به کلیت جامعه تزریق میشود. از سوی دیگر چون در کشورهای در حال توسعه، مانند کشور ما، دولت نقش اول را در تمامی عرصهها ایفا میکند، رفتار و سلوک دولتمردان هم به سرعت فراگیر میشود. اگر دولت و صحنه سیاست عملیتر شود، جامعه نیز پیروی میکند. در کشورهای در حال توسعه مواجهه فکری و منطقی دولتمردان مهمترین الگو برای فراگیری کل جامعه است. در کشور ما اقتصاد، مدارس، نظام آموزشی، تحقیقات، رسانهها و اکثریت تصمیمگیریها در چارچوب دولت صورت میگیرد. بنابراین نحوه رفتار و برخورد دولت و دولتمردان بااندیشه نشان میدهد که چقدر به مواجهه فکری بها داده میشود و این امر در کل جامعه اثر میگذارد. در نظامهای اجتماعی که جامعه از دولت کوچکتر است، دولت میتواند جامعه را در مسیر عقلانیت و تفکر منطقی پیش ببرد و مواجهه فکری در جوامعی میسر است که ملایمت فرهنگی، آرامش اقتصادی و امید به آینده در آنها فراگیر شده باشد. لذا از کارویژههای اساسی دولت، چنانچه به جامعه مدنی باور دارد، پرداختن موازی به دو امر حیاتی جهت دستیابی به جامعه مدنی است: برنامههای کلان آموزشی و تربیتی، اقتصادی و قانونی جهت تغییر زیرساختهای فعلی که نقش چرخ دندهای مهلک را برای مدافعان جامعه مدنی بازی میکند و دیگری پایبندی به رفتار مدنی که الگوی رفتاری برای لایههای میانی و پایینی قدرت و بالاخره توده مردم خواهد بود.
اشاره
1. چنانکه نویسنده محترم اشاره کرده است، جامعه مدنی در مفهوم کنونی آن «ذاتا مفهومی تاریخی و نقادانه» است که در شرایط خاص سیاسی در برخی کشورهای غربی چون فرانسه و انگلستان شکل گرفته است. هر چند مؤلفههایی چون «تضاد با سلطه دولتی» یا «وعده آزادی و خرسندی فرد در مقابل سلطه سیاسی» میتواند در مفهوم جامعه مدنی وجود داشته باشد، ولی هرگز به درستی معنای این واژه را باز نمیتاباند. «جامعه مدنی» در اندیشه جان لاک یا روسو را باید در تقابل با «دولت مطلقه و توتالیتر» ماکیاولی یا هابز معنا کرد. و به عبارت دقیقتر، باید گفت که این دو ایده و نظائر آن برای حل مسئله سیاست و قدرت در بستر اقتصاد حریص بورژوازی و ذهنیت سکولار عصر رنسانس و روشنگری اروپا مطرح شده است. این مسئله همراه با بنیانهای انسانشناختی و ارزششناختی مدرن بود که قالب جامعه مدنی را به عنوان الگویی برای به افسار کشیدن قدرت بیمهار سیاسی طبقه متوسط مطرح ساخت. بدیهی است نباید انتظار داشت که همان چارچوبها و الگوها در ایران که نه به لحاظ نظری و نه به لحاظ عملی شباهتی با اروپای سده شانزدهم و هفدهم نداشته است، به سادگی قابل اجرا باشد.
برخی روشنفکران وطنی با اعتراف به همین نکته، معتقدند ابتدا باید زیرساختهای اقتصادی و ترکیب قدرت سیاسی و بافت انسانی در کشورهای اسلامی را متناسب با معیارهای اروپای مدرن تغییر داد و سپس اجرایبرنامههای توسعه سیاسی را انتظار داشت.
2. مناسبتر بود که نویسنده محترم پیش از آنکه از عدم انطباق مفهوم جامعه مدنی بر واقعیت جامعه ایران سخن بگوید از علل عدم تحقق شعارهای جامعه مدنی در واقعیت جوامع غربی جستوجو میکرد. امروز پژوهشگران با انصاف غربی نیز بدین نکته واقف گشتهاند که آنچه در غرب تحت عنوان جامعه مدنی برپا شده است، عمدتا رویهای سطحی و ظاهری بیش نیست و اقتدار وتمرکز وحشتزای سیاسی و اقتصادی و حاکمیت بلامنازع رسانههای امپریالیستی، حتی در نهانترین زوایای حریم خصوصی افراد نفوذ میکنند و ظرفیتهای آنان را در جهت منافع گروههای اندک مدیریت میکنند. غفلت بزرگ در همین جاست که درست در نقطهای که جهان غرب با آشکار ساختن درون مایههای خود به نقد بنیادی ارزشهای مدرن پرداخته است، گروهی از روشنفکران ما به الگوگیری مقلدانه از آن فرهنگ دست زدهاند. بهتر است که نخبگان شرق در پی طراحی الگوهای کارآمدی برای توسعه آبادانی حیات مادی انسانی و معنوی متناسب با ارزشهای بومی فرد باشند.
3 ـ تفطن نویسنده محترم به «مشتبه شدن و خلط نماد با واقعیت» در وضعیت فعلی قابل توجه است. همین نکته که بدانیم تشکیل نهادهای صوری و طراحی مدلهای ظاهری برای مشارکت مردمی و جلب رضایت عمومی هرگز نمیتواند به مشارکت و مسامهت ملی بیانجامد و این نمادها و نهادها به خودی خود نمیتواند به تأمین اهداف و منافع یک کشور بیانجامد، نکتهای شایسته است. واقعیت آن است که نخبگان و روشنفکران ما در یکی دو سده أخیر بیش از آنکه در پی تجربهاندوزی از ماهیّت وکارکردهای واقعی نهادهای سیاسی و اقتصادی غرب باشند، بیشتر به صورت سازی و نماداندیشی روی آوردهاند. بیتردید میتوان با بهرهگیری از همه دستاوردهای مثبت جوامع غربی و شرقی، در نهایت به الگوهای اسلامی و ایرانی برای مدیریت و بهسازی سرنوشت مردم ایران پرداخت و هیچ نیازی به تبعیت کورکورانه از الگوها و مدلهای بیگانه نیست.