دین و جهانی شدن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به بهانه ترجمه کتاب دین، جهانی شدن و جهان سوم گردآوری جف هینس با مترجم آن گفتوگویی انجام شده است که خلاصه آن تقدیم میگردد. وی معتقد است که تنها رویکردی که توانسته است پدیده جهانی شدن را به زیبایی تبیین نماید، پستمدرنیسم است. اگرچه جهانی شدن محلی را برای حضور ادیان در گستره جهانی باز کرده است اما با توجه به نگاه پستمدرنیستی، این محل پتانسیل و توانایی لازم برای سیطرهطلبی یک ایدئولوژی واحد بر سایر ایدئولوژیها را ندارد.متن
همشهری 9/12/81
عوامل مؤثر در تأثیر گرفتن از جهانی شدن؛ قدرت نظامی، فنآوری، فرهنگ، مهارت و تخصص و کارآمدی نظامهای سیاسی است. با توجه به تقسیم بندی شما از فرهنگ در منظر جهانی شدن (ارزشی، مصرفی، هویتی، مجازی و دینی) در این کتاب بر کدام تعریف از دین در مجموعه فرهنگ تکیه شده است؟
جف هینس که گردآوری کننده مقالات این کتاب است، تعریفی دقیق و جامع از دین ارائه نداده است. اما ایشان قبل از ارزشگذاری راجع به ادیان، و ارائه تعریف تقلیلگرایانه و قائلشدن به ترجیح یک دین بر دیگری، نگاهی پستمدرنیستی به ادیان و جهانی شدن دارد. بدیهی است که برآیند این نگرش در حوزه ادیان، تکثرگرایی است. هر چند مبنای پستمدرنیسم فلسفی است، اما در حوزه فرهنگ همان جهانی شدن است؛ یعنی نگاه پستمدرنیستی به جهانی شدن، نگاهی است فرهنگی. در نگاه پستمدرنیستی بحث گفتمانها پیش میآید. لیوتار از چهرههای برجسته پستمدرن، این نگرش را پایان فرا روایتها تعریف میکند. در واقع هیچ گونه برتری بین فرهنگها و هویتها در نگاه پستمدرنیستی به فرهنگ، وجود ندارد. نگاه مدرنیستی به فرهنگ یادآور نگرش غرب گرایانه «فوکویاما و هانتینگتون» است که قائل به برتری فرهنگ غرب بر دیگر فرهنگهاست.
لفظ «فرهنگ جهانی» یا «جهانی شدن فرهنگ» در نگاه پستمدرنیستی در وهله اول مقداری پیچیده است. یعنی شما فکر میکنید فرهنگی در حال جهانی شدن است و یک ساختار ارزشی و فرهنگی قرار است بر تمامی هویتها چیره شود. درحالیکه پستمدرنیستهایی چون رابرستون و فدرستون معتقدند که ما در فرهنگ جهانی شاهد چندپارچگی فرهنگ و اختلاط فرهنگی هستیم. رابرتسون از این فرهنگ به عنوان «جهان محلیگرایی» و فدرستون با نام «فرهنگ سوم» یاد میکند. یعنی در عین جهانشمول شدن برخی از ارزشها و فرهنگهای عام، شاهد محلیگرایی، خیزش هویتها و احیای هویتهای قومی، زبانی، نژادی و... هستیم. معنای فرهنگ سومی که فدرستون مطرح مینماید این است که علاوه بر تبادلات و تعاملات فرهنگی در دو سطح ملی و بینالمللی (بین دولتها) شاهد مبادلات فرهنگی در سطح فراملی نیز هستیم. در این فرهنگ، پدیدهها، کالاها و ارزشها از بسترهای اجتماعی مختلف در سطح فوق ملی گردش و سیالیت داشته و فرهنگها هیچ گونه برتری مطلقی نسبت به دیگری ندارند. به یاری ارتباطات و رسانههای الکترونیکی این امواج در همهجا فراگستر هستند.
از نگاه پستمدرنیستی همه هویتها اعم از دینی، ارزشی و فرهنگی حق تنفس دارند و هیچ ارزش و فرهنگی حق برتریطلبی ندارد. نگاه پستمدرنیستی نگاهی انعکاسی است و ریشههای شکلگیری آن به تحولات دهه 1960 برمیگردد. طی دو دهه 60 ـ 1950، رویکرد غالب درجهان سوم، رویکرد نوسازی بود. طرفداران این رویکرد از جمله افرادی مثل لوی معتقد بودند که اگر جهان سومیها درصدد پیشرفت و توسعه هستند، باید از همان رهگذری که غرب برای توسعه از آن گذشت، عبور کنند و وارد فرهنگ صنعتی شوند. این تجربه را دولتهای اقتدارگرا در جهان سوم پیاده کردند. این رویکرد نسخه ناموفقی بود و نه تنها به توسعه منجر نشد، بلکه شکافها وگسلهای اقتصادی را بیشتر کرد. در پی این شکافها جوامع جهان سومی، دچار خلاء هویتی شدند. مردم این جوامع در پی این خلأ هویتی، راه حل را در دموکراسی و استقرار نهادهای دموکراتیک به جای نهادهای اقتدارگرا و توتالیتر در ساختار سیاسی خود دیدند.
در این وضعیت است که ادیان وارد عرصه میشوند. محور اصلی این کتاب نیز از همین نقطه آغاز میشود. در واقع ادیان برای آنکه خارج شدن از حریم خصوصی در این معرکه، با این موج دموکراسیخواهی هم صدا شده و همگام با جنبشهای مردمی علیه دولتها میشورند. اینجاست که نگاه پستمدرنیستی به قضایا مطرح میشود و اینکه نوسازی به عنوان یک فرا روایت حق تحمیل دیدگاهها و ارزشهای خود را بر دیگر فرهنگها ندارد و ادیان هم حق تنفس و پویایی در این فضای فرهنگی و سیاسی را دارند.
مذهب سرچشمه مهم ارزشهای اصولی است، اما همچنان میتواند در یک کشور یا منطقه تأثیر قدرتمندی بر روی سیاست داشته باشد، به ویژه هنگامی که با فرهنگ و قومیت مربوط شود. عقاید دینی اغلب آگاهیها و نیز تضادهای قومی را تشدید میکند، به ویژه در جهان سوم که با پدیدهای به نام بنیادگرایی مواجهیم. با توجه به مقاله «جایگاه رسانهها و ادیان در قلمرو سیاست جهان سوم» تأثیر جهانی شدن بر رویدادهای دینی و بهطور خاص در جهان سوم چگونه است؟
لازم به ذکر است که جهانی شدن، نه تهدید است و نه فرصت بلکه به قول رابرتسون هم تهدید است وهم فرصت؛ نه خوب است و نه بد، بلکه هم خیر است و هم شر. خیلیها معتقدند بستر جهانیشدن، غربی است و در واقع در جهت تقویت مبانی عصر روشنفکری و تقویت دولتهای غربی و توسعه یافته حرکت میکند، ولی اینگونه نیست و حتی خود دولتهای توسعه یافته نیز به شکلی از این فرآیند متضرر میشوند. همین جهانی شدن، در دیدگاهی که در این کتاب نهفته است، نه تنها مخالف و مغایر با دین نیست، بلکه بسیار سر سازگاری با ادیان دارد. در این کتاب هینس این نکته را مورد تأکید بسیار قرار میدهد که قوه محرکه جهانیشدن، نظام ارتباطات بینالمللی و شبکههای رسانهای و ارتباطی است. این شبکههای ارتباطی باعث فراهم آمدن بستر مناسبی برای جهت ادیان بازنمایی(1) شده است. یعنی ادیان میتوانند با استفاده از ابزارهای ارتباطی نوین نظیر اینترنت و شبکههای ماهوارهای و... ارزشها، اعتقادات و باورهای خود را به مخاطبان و پیروان خود منتقل میکنند. برای مثال، امام خمینی رحمهالله در زمان تبعید، از طریق همین رسانهها و شبکههای ارتباطی، ارتباط خود را با انقلابیون برقرار میکردند.
البته رسانهها و بهطور کلی نظام ارتباطات بینالمللی همان گونه که برای ادیان منافعی دارد، ضررهایی نیز دارد. به هر حال جهانی شدن ذاتا در یک تناقض به سر میبرد. در این فرآیند اندیشهها و باورهای مخالفی نیز در پرتو رسانهها شیوع مییابند. حتی ممکن است از نگاه نهادهای دینی ترویج کالاهای مصرفی یک فرهنگ خاص در میان دیگر فرهنگها چندان خوشایند نباشد.
با توجه به اینکه جهانی شدن، فرهنگ تودهای را در پی دارد و پستمدرنیست فرهنگ غیریت را، رابطه این دو را با دین چگونه میبینید. پستمدرنیست درصدد غیریت است در صورتی که جهانی شدن درصدد عدم غیریت است. با این تعریف، رابطه جهانی شدن و دین با رابطه پستمدرنیست و دین در تعارض قرار میگیرد.
دیدگاهی که شما مطرح کردید، طرفداران پر و پا قرصی ندارد. تا جایی که من مطالعه کردهام، جهانی شدن فرآیندی است متناقض که هم همگرا و هم واگراست. به تعبیر روزهنا، جهانی شدن «واهمگرایی» را در پی دارد. یعنی در عین حال که ارزشهای محلی و سنتی در این بستر، فرصت حیات، بقا و حتی پویایی پیدا میکنند، ارزشهای جهانشمولی نیز هستند که بر این ارزشها سایه میافکنند و آنها را در یک چارچوب قرار میدهند. جهانی شدن نمیتواند به معنای یکپارچگی ارزشی و دینی باشد. ازاینرو من اعتقاد ندارم که جهانی شدن ولو در بعد فرهنگیاش واقعا به معنای یگانگی است و تنها رویکردی که توانسته به زیبایی این تحولات فرهنگی را تبیین نماید، پستمدرنیسم است. فرا روایتهای انحصاری و تمامیتخواه دیگر جایی برای بقا ندارند. اسطورهها از بین میروند، ولی حیات ایدئولوژیها در یک گفتمان خاص جاری میشود اما از بین نمیرود.
با این تفاسیر رابطه جهانی شدن و پستمدرنیسم را چگونه تعریف میکنید؟
اگر چه جهانی شدن محملی برای حضور و نقشآفرینی ادیان در گستره جهانی باز کرده است، اما از سوی دیگر با توجه به نگاه پستمدرنیستی، این محمل پتانسیل و توانایی لازم برای سیطرهطلبی یک ایدئولوژی واحد بر سایر ایدئولوژیها را ندارد. لذا ما در این عرصه بیشتر شاهد گفتوگوی ایدئولوژیها هستیم تا برتری یک ایدئولوژی بر ایدئولوژیهای دیگر، چرا که جهانی شدن اساسا فرآیندی است که با هر گونه جزماندیشی و اسطورهپردازی مخالف است و ایدئولوژیها در برابر این فرآیند ناچار بایستی تعریفی بومی و محلی از خود ارائه دهند تا جهان شمول.
اشاره
در سالهای اخیر درباره جهانی شدن یا جهانی سازی بسیار سخن گفته شده است و این فرآیند یا پروژه از جهات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و امنیتی مورد مطالعه جدی قرار گرفته است. با این وجود از نسبت و جایگاه دین در این خصوص به اندازه کافی بحث نشده است و مباحث مطرح شده نیز از منظر علمی و تخصصی نبوده است. نظر به اینکه ایران اسلامی در دو دهه گذشته بیشترین نقش را در احیای نقش اجتماعی دین داشته است، جا دارد گروهی از متخصصان متعهد این موضوع را به صورت جدی مورد تحقیق قرار داده و نقش جهانی دین در آینده مناسبات بینالمللی و جهانی را نشان دهند. بدیهی است که ترجمه آثاری از این دست میتواند دست مایههایی را برای این پژوهش عمیق و بنیادی فراهم سازد، اما در خصوص نگرش مترجم محترم که بازتاب ایده کلی مقالات این کتاب است، نکاتی را یادآور میشویم:
1. چنان که ایشان یادآور شدهاند، نگرش پستمدرنیستی به مقوله جهانی شدن تنها یکی از رویکردهای رقیب در این خصوص میباشد. این رویکرد ازآنرو که جزماندیشیهای مدرنیسم را به چالش میگیرد و به فرهنگها و ظرفیتهای فرهنگی منطقهای(1) در کنار الزامهای جهانی(2) توجه میکند، بسیار مغتنم و شایان دقت است، اما خود دچار کاستیها و محدودیتهایی است که در یک تحلیل جامع باید سخت از آن دوری کرد.
به نظر میرسد که رویکرد پستمدرنیستی دستکم از سه غفلت بزرگ رنج میبرد:
1. پستمدرن، مقوله جهانی شدن را بیشتر از منظر فرهنگی مینگرد و از ظرفیتهای اقتصادیِ سرمایه داری مدرن و نیز از امپریالیسم سیاسی و رسانهای حاکم بر جهان در استحاله فرهنگهای بومی و تولید انبوه «شهروند جهانی» چشمپوشی میکند.
2. پستمدرن زاییده مدرنیته است و از فلسفه عام مدرن تبعیت میکند. پایههای اصلی مدرنیته همچون اومانیسم، سکولاریسم و عقلانیت ابزاری هنوز هم به عنوان مهمترین بنیادهای تفکر پستمدرن مطرح میشوند. جهانیگرایی مدرنیته ریشه در این بنیادها دارد و نسبیاندیشیِ پستمدرن نه تنها مانعی بر سر این راه نیست بلکه با استحاله معیارهای اخلاقی و تقویتِ اراده معطوف به قدرت، مشروعیت جدیدی برای تسخیر و تسلط بر جهان فراهم میسازد. با این وصف، باید دید که پستمدرن با این تناقضِ نظری، چگونه در میدان عمل میتواند مدافع ناهمگرایی فرهنگها و نژادها باشد؟
3. خلط میان ناظر و منظور، یکی دیگر از کاستیهای تحلیل پستمدرنهاست. از آنجا که آنها خود از منظر نسبی گرایانه، به عرصه فرهنگ و سیاست مینگرند، گمان میکنند که فرهنگها و نظامهای سیاسی نیز از همین نگاه با یکدیگر مواجه میشوند. واقعیت آن است که امروزه کانونهای رقیب در عرصه جهانی همگی با منطق مطلقاندیشی و تمامیتخواهی و به منظور دستیابی به همه ظرفیتهای موجود جهانی تلاش میکنند و ادامه این روند حتی در خوشبینانهترین تحلیلها نمیتواند به همزیستی پایدار قدرتهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بیانجامد. بنابراین با تجویزهایی از این دست که «از نگاه پستمدرنیستی همه هویتها اعم از دینی، ارزشی و فرهنگی حق تنفس دارند و هیچ ارزش و فرهنگی حق برتریطلبی ندارد» نمیتوان به استقبال تحلیلهای واقعبینانه از جهان آینده و آینده جهان رفت.
تعریف پستمدرن از جهانی شدن چندان روشن و راهگشا نیست. آنچه در خصوص «جهان محلگرایی»(1) یا «فرهنگ سوم» و امثال آن گفته شده است، به هیچ روی حوادث و فرآیندهای عظیم جهان کنونی را تبیین و تفسیر نمیکند. به نظر میرسد که تحلیل پستمدرنها بیش از آنکه نشانی از جهانیشدن را در خود داشته باشد، هشداری است به خیزشهای محلی و احیای هویتهای فرهنگی، نژادی و ملی. این برداشتها اگر هم درست باشد، در نهایت تأییدی بر جهانی شدن در مفهوم مصطلح و مورد نظر نیست.
در این گفتوگو آمده است که «در واقع ادیان برای خارج شدن از حریم خصوصی در این معرکه، با این موج دموکراسی خواهی همصدا شده و همگام با جنبشهای مردمی علیه دولتها میشورند.» از این نگاه، حضور پر رنگ ادیان در دهههای گذشته تنها در سایه گسترش فرهنگ دموکراسی خواهی ممکن شده است. این تحلیل پیش از هر چیز با واقعیتهای موجود در تحولات فرهنگی و سیاسی جهان سازگار نیست و نقش مستقل و مؤثر دین را در احیای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع کنونی نادیده میگیرد. وانگهی، این برداشت ریشه در نگرش مدرنیستی دارد که دموکراسی را به عنوان یک ارزش عام سیاسی و سرنوشت مشترک همه نظامهای سیاسی مطرح میکند.
عوامل مؤثر در تأثیر گرفتن از جهانی شدن؛ قدرت نظامی، فنآوری، فرهنگ، مهارت و تخصص و کارآمدی نظامهای سیاسی است. با توجه به تقسیم بندی شما از فرهنگ در منظر جهانی شدن (ارزشی، مصرفی، هویتی، مجازی و دینی) در این کتاب بر کدام تعریف از دین در مجموعه فرهنگ تکیه شده است؟
جف هینس که گردآوری کننده مقالات این کتاب است، تعریفی دقیق و جامع از دین ارائه نداده است. اما ایشان قبل از ارزشگذاری راجع به ادیان، و ارائه تعریف تقلیلگرایانه و قائلشدن به ترجیح یک دین بر دیگری، نگاهی پستمدرنیستی به ادیان و جهانی شدن دارد. بدیهی است که برآیند این نگرش در حوزه ادیان، تکثرگرایی است. هر چند مبنای پستمدرنیسم فلسفی است، اما در حوزه فرهنگ همان جهانی شدن است؛ یعنی نگاه پستمدرنیستی به جهانی شدن، نگاهی است فرهنگی. در نگاه پستمدرنیستی بحث گفتمانها پیش میآید. لیوتار از چهرههای برجسته پستمدرن، این نگرش را پایان فرا روایتها تعریف میکند. در واقع هیچ گونه برتری بین فرهنگها و هویتها در نگاه پستمدرنیستی به فرهنگ، وجود ندارد. نگاه مدرنیستی به فرهنگ یادآور نگرش غرب گرایانه «فوکویاما و هانتینگتون» است که قائل به برتری فرهنگ غرب بر دیگر فرهنگهاست.
لفظ «فرهنگ جهانی» یا «جهانی شدن فرهنگ» در نگاه پستمدرنیستی در وهله اول مقداری پیچیده است. یعنی شما فکر میکنید فرهنگی در حال جهانی شدن است و یک ساختار ارزشی و فرهنگی قرار است بر تمامی هویتها چیره شود. درحالیکه پستمدرنیستهایی چون رابرستون و فدرستون معتقدند که ما در فرهنگ جهانی شاهد چندپارچگی فرهنگ و اختلاط فرهنگی هستیم. رابرتسون از این فرهنگ به عنوان «جهان محلیگرایی» و فدرستون با نام «فرهنگ سوم» یاد میکند. یعنی در عین جهانشمول شدن برخی از ارزشها و فرهنگهای عام، شاهد محلیگرایی، خیزش هویتها و احیای هویتهای قومی، زبانی، نژادی و... هستیم. معنای فرهنگ سومی که فدرستون مطرح مینماید این است که علاوه بر تبادلات و تعاملات فرهنگی در دو سطح ملی و بینالمللی (بین دولتها) شاهد مبادلات فرهنگی در سطح فراملی نیز هستیم. در این فرهنگ، پدیدهها، کالاها و ارزشها از بسترهای اجتماعی مختلف در سطح فوق ملی گردش و سیالیت داشته و فرهنگها هیچ گونه برتری مطلقی نسبت به دیگری ندارند. به یاری ارتباطات و رسانههای الکترونیکی این امواج در همهجا فراگستر هستند.
از نگاه پستمدرنیستی همه هویتها اعم از دینی، ارزشی و فرهنگی حق تنفس دارند و هیچ ارزش و فرهنگی حق برتریطلبی ندارد. نگاه پستمدرنیستی نگاهی انعکاسی است و ریشههای شکلگیری آن به تحولات دهه 1960 برمیگردد. طی دو دهه 60 ـ 1950، رویکرد غالب درجهان سوم، رویکرد نوسازی بود. طرفداران این رویکرد از جمله افرادی مثل لوی معتقد بودند که اگر جهان سومیها درصدد پیشرفت و توسعه هستند، باید از همان رهگذری که غرب برای توسعه از آن گذشت، عبور کنند و وارد فرهنگ صنعتی شوند. این تجربه را دولتهای اقتدارگرا در جهان سوم پیاده کردند. این رویکرد نسخه ناموفقی بود و نه تنها به توسعه منجر نشد، بلکه شکافها وگسلهای اقتصادی را بیشتر کرد. در پی این شکافها جوامع جهان سومی، دچار خلاء هویتی شدند. مردم این جوامع در پی این خلأ هویتی، راه حل را در دموکراسی و استقرار نهادهای دموکراتیک به جای نهادهای اقتدارگرا و توتالیتر در ساختار سیاسی خود دیدند.
در این وضعیت است که ادیان وارد عرصه میشوند. محور اصلی این کتاب نیز از همین نقطه آغاز میشود. در واقع ادیان برای آنکه خارج شدن از حریم خصوصی در این معرکه، با این موج دموکراسیخواهی هم صدا شده و همگام با جنبشهای مردمی علیه دولتها میشورند. اینجاست که نگاه پستمدرنیستی به قضایا مطرح میشود و اینکه نوسازی به عنوان یک فرا روایت حق تحمیل دیدگاهها و ارزشهای خود را بر دیگر فرهنگها ندارد و ادیان هم حق تنفس و پویایی در این فضای فرهنگی و سیاسی را دارند.
مذهب سرچشمه مهم ارزشهای اصولی است، اما همچنان میتواند در یک کشور یا منطقه تأثیر قدرتمندی بر روی سیاست داشته باشد، به ویژه هنگامی که با فرهنگ و قومیت مربوط شود. عقاید دینی اغلب آگاهیها و نیز تضادهای قومی را تشدید میکند، به ویژه در جهان سوم که با پدیدهای به نام بنیادگرایی مواجهیم. با توجه به مقاله «جایگاه رسانهها و ادیان در قلمرو سیاست جهان سوم» تأثیر جهانی شدن بر رویدادهای دینی و بهطور خاص در جهان سوم چگونه است؟
لازم به ذکر است که جهانی شدن، نه تهدید است و نه فرصت بلکه به قول رابرتسون هم تهدید است وهم فرصت؛ نه خوب است و نه بد، بلکه هم خیر است و هم شر. خیلیها معتقدند بستر جهانیشدن، غربی است و در واقع در جهت تقویت مبانی عصر روشنفکری و تقویت دولتهای غربی و توسعه یافته حرکت میکند، ولی اینگونه نیست و حتی خود دولتهای توسعه یافته نیز به شکلی از این فرآیند متضرر میشوند. همین جهانی شدن، در دیدگاهی که در این کتاب نهفته است، نه تنها مخالف و مغایر با دین نیست، بلکه بسیار سر سازگاری با ادیان دارد. در این کتاب هینس این نکته را مورد تأکید بسیار قرار میدهد که قوه محرکه جهانیشدن، نظام ارتباطات بینالمللی و شبکههای رسانهای و ارتباطی است. این شبکههای ارتباطی باعث فراهم آمدن بستر مناسبی برای جهت ادیان بازنمایی(1) شده است. یعنی ادیان میتوانند با استفاده از ابزارهای ارتباطی نوین نظیر اینترنت و شبکههای ماهوارهای و... ارزشها، اعتقادات و باورهای خود را به مخاطبان و پیروان خود منتقل میکنند. برای مثال، امام خمینی رحمهالله در زمان تبعید، از طریق همین رسانهها و شبکههای ارتباطی، ارتباط خود را با انقلابیون برقرار میکردند.
البته رسانهها و بهطور کلی نظام ارتباطات بینالمللی همان گونه که برای ادیان منافعی دارد، ضررهایی نیز دارد. به هر حال جهانی شدن ذاتا در یک تناقض به سر میبرد. در این فرآیند اندیشهها و باورهای مخالفی نیز در پرتو رسانهها شیوع مییابند. حتی ممکن است از نگاه نهادهای دینی ترویج کالاهای مصرفی یک فرهنگ خاص در میان دیگر فرهنگها چندان خوشایند نباشد.
با توجه به اینکه جهانی شدن، فرهنگ تودهای را در پی دارد و پستمدرنیست فرهنگ غیریت را، رابطه این دو را با دین چگونه میبینید. پستمدرنیست درصدد غیریت است در صورتی که جهانی شدن درصدد عدم غیریت است. با این تعریف، رابطه جهانی شدن و دین با رابطه پستمدرنیست و دین در تعارض قرار میگیرد.
دیدگاهی که شما مطرح کردید، طرفداران پر و پا قرصی ندارد. تا جایی که من مطالعه کردهام، جهانی شدن فرآیندی است متناقض که هم همگرا و هم واگراست. به تعبیر روزهنا، جهانی شدن «واهمگرایی» را در پی دارد. یعنی در عین حال که ارزشهای محلی و سنتی در این بستر، فرصت حیات، بقا و حتی پویایی پیدا میکنند، ارزشهای جهانشمولی نیز هستند که بر این ارزشها سایه میافکنند و آنها را در یک چارچوب قرار میدهند. جهانی شدن نمیتواند به معنای یکپارچگی ارزشی و دینی باشد. ازاینرو من اعتقاد ندارم که جهانی شدن ولو در بعد فرهنگیاش واقعا به معنای یگانگی است و تنها رویکردی که توانسته به زیبایی این تحولات فرهنگی را تبیین نماید، پستمدرنیسم است. فرا روایتهای انحصاری و تمامیتخواه دیگر جایی برای بقا ندارند. اسطورهها از بین میروند، ولی حیات ایدئولوژیها در یک گفتمان خاص جاری میشود اما از بین نمیرود.
با این تفاسیر رابطه جهانی شدن و پستمدرنیسم را چگونه تعریف میکنید؟
اگر چه جهانی شدن محملی برای حضور و نقشآفرینی ادیان در گستره جهانی باز کرده است، اما از سوی دیگر با توجه به نگاه پستمدرنیستی، این محمل پتانسیل و توانایی لازم برای سیطرهطلبی یک ایدئولوژی واحد بر سایر ایدئولوژیها را ندارد. لذا ما در این عرصه بیشتر شاهد گفتوگوی ایدئولوژیها هستیم تا برتری یک ایدئولوژی بر ایدئولوژیهای دیگر، چرا که جهانی شدن اساسا فرآیندی است که با هر گونه جزماندیشی و اسطورهپردازی مخالف است و ایدئولوژیها در برابر این فرآیند ناچار بایستی تعریفی بومی و محلی از خود ارائه دهند تا جهان شمول.
اشاره
در سالهای اخیر درباره جهانی شدن یا جهانی سازی بسیار سخن گفته شده است و این فرآیند یا پروژه از جهات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و امنیتی مورد مطالعه جدی قرار گرفته است. با این وجود از نسبت و جایگاه دین در این خصوص به اندازه کافی بحث نشده است و مباحث مطرح شده نیز از منظر علمی و تخصصی نبوده است. نظر به اینکه ایران اسلامی در دو دهه گذشته بیشترین نقش را در احیای نقش اجتماعی دین داشته است، جا دارد گروهی از متخصصان متعهد این موضوع را به صورت جدی مورد تحقیق قرار داده و نقش جهانی دین در آینده مناسبات بینالمللی و جهانی را نشان دهند. بدیهی است که ترجمه آثاری از این دست میتواند دست مایههایی را برای این پژوهش عمیق و بنیادی فراهم سازد، اما در خصوص نگرش مترجم محترم که بازتاب ایده کلی مقالات این کتاب است، نکاتی را یادآور میشویم:
1. چنان که ایشان یادآور شدهاند، نگرش پستمدرنیستی به مقوله جهانی شدن تنها یکی از رویکردهای رقیب در این خصوص میباشد. این رویکرد ازآنرو که جزماندیشیهای مدرنیسم را به چالش میگیرد و به فرهنگها و ظرفیتهای فرهنگی منطقهای(1) در کنار الزامهای جهانی(2) توجه میکند، بسیار مغتنم و شایان دقت است، اما خود دچار کاستیها و محدودیتهایی است که در یک تحلیل جامع باید سخت از آن دوری کرد.
به نظر میرسد که رویکرد پستمدرنیستی دستکم از سه غفلت بزرگ رنج میبرد:
1. پستمدرن، مقوله جهانی شدن را بیشتر از منظر فرهنگی مینگرد و از ظرفیتهای اقتصادیِ سرمایه داری مدرن و نیز از امپریالیسم سیاسی و رسانهای حاکم بر جهان در استحاله فرهنگهای بومی و تولید انبوه «شهروند جهانی» چشمپوشی میکند.
2. پستمدرن زاییده مدرنیته است و از فلسفه عام مدرن تبعیت میکند. پایههای اصلی مدرنیته همچون اومانیسم، سکولاریسم و عقلانیت ابزاری هنوز هم به عنوان مهمترین بنیادهای تفکر پستمدرن مطرح میشوند. جهانیگرایی مدرنیته ریشه در این بنیادها دارد و نسبیاندیشیِ پستمدرن نه تنها مانعی بر سر این راه نیست بلکه با استحاله معیارهای اخلاقی و تقویتِ اراده معطوف به قدرت، مشروعیت جدیدی برای تسخیر و تسلط بر جهان فراهم میسازد. با این وصف، باید دید که پستمدرن با این تناقضِ نظری، چگونه در میدان عمل میتواند مدافع ناهمگرایی فرهنگها و نژادها باشد؟
3. خلط میان ناظر و منظور، یکی دیگر از کاستیهای تحلیل پستمدرنهاست. از آنجا که آنها خود از منظر نسبی گرایانه، به عرصه فرهنگ و سیاست مینگرند، گمان میکنند که فرهنگها و نظامهای سیاسی نیز از همین نگاه با یکدیگر مواجه میشوند. واقعیت آن است که امروزه کانونهای رقیب در عرصه جهانی همگی با منطق مطلقاندیشی و تمامیتخواهی و به منظور دستیابی به همه ظرفیتهای موجود جهانی تلاش میکنند و ادامه این روند حتی در خوشبینانهترین تحلیلها نمیتواند به همزیستی پایدار قدرتهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بیانجامد. بنابراین با تجویزهایی از این دست که «از نگاه پستمدرنیستی همه هویتها اعم از دینی، ارزشی و فرهنگی حق تنفس دارند و هیچ ارزش و فرهنگی حق برتریطلبی ندارد» نمیتوان به استقبال تحلیلهای واقعبینانه از جهان آینده و آینده جهان رفت.
تعریف پستمدرن از جهانی شدن چندان روشن و راهگشا نیست. آنچه در خصوص «جهان محلگرایی»(1) یا «فرهنگ سوم» و امثال آن گفته شده است، به هیچ روی حوادث و فرآیندهای عظیم جهان کنونی را تبیین و تفسیر نمیکند. به نظر میرسد که تحلیل پستمدرنها بیش از آنکه نشانی از جهانیشدن را در خود داشته باشد، هشداری است به خیزشهای محلی و احیای هویتهای فرهنگی، نژادی و ملی. این برداشتها اگر هم درست باشد، در نهایت تأییدی بر جهانی شدن در مفهوم مصطلح و مورد نظر نیست.
در این گفتوگو آمده است که «در واقع ادیان برای خارج شدن از حریم خصوصی در این معرکه، با این موج دموکراسی خواهی همصدا شده و همگام با جنبشهای مردمی علیه دولتها میشورند.» از این نگاه، حضور پر رنگ ادیان در دهههای گذشته تنها در سایه گسترش فرهنگ دموکراسی خواهی ممکن شده است. این تحلیل پیش از هر چیز با واقعیتهای موجود در تحولات فرهنگی و سیاسی جهان سازگار نیست و نقش مستقل و مؤثر دین را در احیای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع کنونی نادیده میگیرد. وانگهی، این برداشت ریشه در نگرش مدرنیستی دارد که دموکراسی را به عنوان یک ارزش عام سیاسی و سرنوشت مشترک همه نظامهای سیاسی مطرح میکند.