آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

سروش اندیشه، ش 3 و 4
از نظر آقای جهانبگلو روشن‏فکر به هیچ قیدی مقید نمی‏شود و روشن‏فکر دینی ترکیبی متناقض است. چهار نسل از روشن‏فکر در ایران پدید آمده است و نسل چهارم در پی فهم دنیای جدید و همراهی با سیر جهانی شدن هستند. به نظر ایشان، نسل چهار خشونت‏پرهیز و اهل گفت‏وگو هستند.
اولاً روشن‏فکر چه کار می‏کند، تا بر اساس کار او ماهیت او را تعریف کنیم. و ثانیا آیا روشن‏فکر می‏تواند از همان حیث که روشن‏فکر است پزشک، وکیل، روزنامه‏نگار، ورزشکار حرفه‏ای یا... باشد یا خیر؟ و بالعکس یعنی پزشک، وکیل، روزنامه نگار و... از همان حیث که این شغل‏ها را دارند روشن‏فکر هم باشند؟
من از سقراط شروع می‏کنم، چون شاید او به معنایی، اولین روشن‏فکر تاریخ باشد، البته نه روشن‏فکر به معنای مدرن کلمه. همانطور که می‏دانید، مسئله اصیل سقراط زایش روح بود که به آن مایوتیک(1) می‏گفت. شاید یکی از کارهای روشن‏فکر زایش روح باشد. اما در جواب سؤال شما میل دارم بگویم که بله، پزشک، وکیل و روزنامه‏نگار هم می‏توانند روشن‏فکر باشند. می‏شود روشن‏فکر بود و در عین حال حرفه‏ای هم داشت. فقط باید برای هر دو کار وقت کافی گذاشت. یعنی اگر پزشکی هستید که کارتان درمان جسم است و می‏خواهید روشن‏فکر هم باشید باید برای زایش روح هم، که همان کار روشن‏فکر است، وقتی بگذارید. من اعتقاد دارم که روشن‏فکر دقیقا حقیقت‏جوست و کارش زندگی در حقیقت و برای حقیقت است.
به نظر من، درست است که روشن‏فکران گاهی ایدئولوگ بوده‏اند و گاهی روشن‏فکر، ولی هر چه بیشتر به دنبال حقیقت‏جویی بروید، بیشتر به روشن‏فکری نزدیک می‏شوید و هر چه به طرف ایدئولوژی بروید از روشن‏فکری دورتر می‏شوید. روشن‏فکر واقعی برای خودش چارچوب ندارد و مثال بارز آن در تاریخ اندیشه آلبرکامو است.
به نظر من، تعریف شما مانع اغیار نیست، به این معنا که در آن خیلی از افراد به اصطلاح غیر روشن‏فکر زیر چتر عنوان روشن‏فکری قرار می‏گیرند. فکر نمی‏کنید که معنی عام روشن‏فکری، به رغم اینکه ممکن است در ناحیه‏های مختلف در افراد گوناگون تبلور پیدا کند، خودش صنف خاصی است؟
من خیلی به کلمه صنف یا طبقه اعتقاد ندارم و مایل هم نیستم که از آن در مورد روشن‏فکری استفاده کنم. ولی مقوله‏ای که به روشن‏فکری نزدیک است و آن را بهتر توضیح می‏دهد و تعریف می‏کند، این است که روشن‏فکران برای انتقال اطلاعات و فکر و طرح آن پرسش فلسفی، از چه ابزارها و وسایلی استفاده می‏کنند. به نظر من، وسایل همیشه عقلی است و هیچ‏گاه قلبی یا ایمانی نیست. تفاوت روشن‏فکر و فرد دین‏دار در این است که دومی با قلب و ایمانش کار می‏کند و مسئله‏ای که قبل از روشن‏فکر بودن دارد، مسئله ایمان اوست. به قول پاسکال، قلب برای خودش دلایل و برهان‏هایی دارد که عقل آنها را متوجه نمی‏شود.
وقتی از روشن‏فکر، خصوصا روشن‏فکر دینی که منظور من هست، صحبت می‏کنیم نمی‏شود حکم کرد که روشن‏فکرانی که دارای تفکر دینی هستند، لزوما تفکر ایدئولوژیک هم دارند. یعنی باز باید تفاوت قائل بشویم بین روشن‏فکر دینی و روشن‏فکری که ایدئولوژیک هست یا نیست. در جامعه ما معمولاً این برداشت وجود دارد که روشن‏فکر دینی لزوما ایدئولوژیک هم هست. درحالی‏که هستند کسانی که روشن‏فکر دینی هستند ولی روشن‏فکر ایدئولوژیک نیستند.
من با نظر شما موافق نیستم، به نظر من، روشن‏فکر دینی اصلاً تناقض است، چون همان‏طور که همیشه تکرار کرده‏ام، چیزی به نام نقاش دینی، مورخ دینی یا تکنوکرات دینی وجود ندارد. روشن‏فکری یک مقوله است و دین‏داری مقوله‏ای دیگر. ببینید، در دین و دین‏داری امید، آخرت، رابطه شما با خداوند و ایمان مطرح می‏شود، اما در روشن‏فکری مسئولیت، عقل و برهان.
اینها در تفکر دینی ما جدا از هم نیستند، چون دین‏داری هم دقیقا همین‏ها را در بر دارد.
جدا نیستند، ولی آنجا مسئله‏ای پیش می‏آید. ببینید، من از خودم سؤال می‏کنم که چرا اینها خود را روشن‏فکر دینی می‏نامند. اگر می‏خواهند روشن‏فکری مطلق داشته باشند بگویند، روشن‏فکر مطلق؛ چرا می‏گویند روشن‏فکر دینی؟
تفاوت اساسی بین روشن‏فکری دینی و آدمی مثل کانت این است که کانت از عقل محض(1) شروع می‏کند و می‏گوید که من باید جایی برای ایمان پیدا کنم، ولی اینها از ایمان شروع می‏کنند و می‏گویند جایی هم برای عقل محض پیدا کنیم.
ولی در جامعه ما روشن‏فکران دینی دیگری هم هستند که از عقل شروع می‏کنند و به ایمان می‏رسند. و برخی حتی به ایمان هم نمی‏رسند. بنابراین چرا روشن‏فکری دینی را به یک مصداق آن محدود کنیم یا به روشن‏فکری ایدئولوژیک محصور کنیم؟
نه، من آن را به روشن‏فکری ایدئولوژیک محصور نمی‏کنم روشن‏فکری ایدئولوژیک یک چیز است و روشن‏فکری دینی یک چیز دیگر. چیزی که روشن‏فکر ایدئولوژیک می‏گوید روشن‏تر است. من به روشن‏فکری ایدئولوژیک می‏گویم، روشن‏فکری پرکروستی(2)یعنی مثل آن راهزن یونانی که مردم را روی تخت معروفش می‏خواباند و اگر قد آنها بلندتر از تخت بود سر و ته آنها را می‏زد و اگر کوتاه‏تر بود آن‏قدر آنها را می‏کشید تا اندازه تخت بشوند! روشن‏فکر ایدئولوژیک در واقع روشن‏فکری است که می‏خواهد همه چیز را با ایدئولوژی خودش بسنجد.
روشن‏فکری دینی لزوما روشن‏فکر پروکروستی مثل ایدئولوگ‏های چپ در حزب کمونیست نیست، ولی، به نظر من، بین کسی که می‏گوید روشن‏فکر دینی است و روشن‏فکری که برای خودش پسوند یا لقب‏های دیگر انتخاب نمی‏کند، این تفاوت وجود دارد که وقتی روشن‏فکری پسوند دینی را برای خودش انتخاب می‏کند می‏خواهد کارش را یا برای خودش و یا در اذهان عمومی محدود بکند.
مگر اصطلاحاتی مثل روشن‏فکر چپ، روشن‏فکر سوسیالیست، روشن‏فکر لیبرالیست و امثال آن استعمال نمی‏شود؟ چه اشکالی دارد که پسوند دینی را هم به معنای خاصی به‏کار ببریم؟
آنها ایدئولوژیک هستند. اتفاقا دقیقا به این دلیل برای خودشان پسوند می‏گذارند که می‏خواهند ایدئولوژیک باشند. روشن‏فکری که برای خودش پسوند می‏گذارد، می‏خواهد کارش را محدود کند. ممکن است روشن‏فکری مثل ریمون آرون بگوید که روشن‏فکری لیبرال است یا کسی مثل پیرس بگوید که لیبرال پراگماتیست است، ولی آنها در واقع کارشان را در چارچوب این حرف محدود نمی‏کنند. انتخاب سیاسی و اجتماعی‏شان این است نه اینکه کار روشن‏فکری‏شان به این گرایش‏ها محدود می‏شود.
به نظر من مسئله ایمان دقیقا مسئله‏ای درونی است و اینجاست که من خود را به آدم‏هایی مثل گاندی و تاگور نزدیک‏تر می‏دانم. برای اینکه آنها همیشه راجع به صدایی درونی صحبت می‏کنند. و وقتی می‏خواهند از ایمان حرف بزنند، می‏گویند که ایمان مسئله فردی است و مسئله فلسفه و روشن‏فکری مسئله‏ای بیرونی است، مسئله عقل و برهان است؛ این مسئله است که شما چگونه مسائل را تجزیه و تحلیل می‏کنید. بنابراین اینها نباید با هم مخلوط بشوند. وقتی این دو را با هم مخلوط می‏کنید، خطر ایدئولوژیک شدن خیلی زیادتر می‏شود.
به گمان شما منابع معرفتی روشن‏فکر چیست؟
آن نوع روشن‏فکری که من به آن اعتقاد دارم و امروز می‏تواند در ایران پا بگیرد، روشن‏فکری نسل چهارم است. نوعی روشن‏فکری مبتنی بر گفت‏وگوست و مبنای این گفت‏وگو در واقع مبنایی عقلی است.
پایه فلسفی این گفت‏وگو باید چیزی باشد که می‏توانیم آن را نوعی اومانیسم متافیزیکی بنامیم.
روشن‏فکر چون حقیقت‏جوست و به دنبال زندگی برای حقیقت و در حقیقت است، به در دست داشتن حقیقت مطلق اعتقاد ندارد، بلکه اعتقاد دارد که برای پیدا کردن این حقیقت باید با دیگران مشورت کند یا در واقع شریک بشود. شریک شدن، به نظر من، نوعی اخلاق مدنی است و این مدنیت خودش پایه و اساس آن گفت‏وگوست.
من همیشه درباره جامعه ایران می‏گویم که ما به عقل ابزاری بیشتر از عقل انتقادی بها داده‏ایم، و اگر به عقل انتقادی بها بدهیم، می‏توانیم به روشن‏فکری گفت‏وگویی برسیم.
به نظر من گفت‏وگو با ایجاد نوعی مدنیت اجتماعی ما را به طرف خشونت‏پرهیزی می‏برد، و نسل جدیدی از روشن‏فکران ایرانی می‏توانند این کار را بکنند.
اگر یکی از منابع معرفتی روشن‏فکری در کنار منابع معرفتی دیگری که ذکر کردید، دین باشد، آیا نمی‏توانیم چنین روشن‏فکری را روشن‏فکر دینی بنامیم؟ روشن‏فکر دینی‏ای که دینش در واقع کاملاً هم آغوش و هماهنگ با عقل نقاد است. در یکی از کلمات قصار بسیار پر محتوای منسوب به حضرت مسیح علیه‏السلام آمده است: «کونوا نقّاد الکلام» این عین تعبیر ایشان است که یکی از معصومین علیهم‏السلام آن را نقل و تأیید می‏کند. یعنی بسیار، اهل نقادی باشید. به نظر شما اشکالی دارد که ما در این قالب، روشن‏فکر دینی را در نظر بگیریم؟
نه، مشکلی نمی‏بینم، اما باز با این خط کشی مخالفم. دلیلش این است که به نظر من، دین یکی از لایه‏های تمدنی بسیار مهم و از پایه‏های معرفت است. شما نمی‏توانید دین را از فلسفه جدا کنید؛ یعنی کسی که کار فلسفی و طرح پرسش فلسفی می‏کند، مرتب با مسئله دین درگیر است. بنابراین در آن طرح پرسش، همیشه جنبه معرفتی دین برای روشن‏فکر مطرح و مهم است. من فقط با کاربرد پسوند دینی در مورد روشن‏فکر مخالفم ولی همان‏طور که پل تیلیش می‏گوید، دین مبنای فرهنگ است. ازاین‏رو روشن‏فکر فرهنگ ساز است و با فرهنگ سر و کار دارد. بنابراین نمی‏تواند دین را کنار بگذارد و اصلاً این کار ابلهانه است. و اتفاقا یکی از نگرانی‏های من برای خیلی از جوامع و از جمله ایران این است که روزی مقوله دین کنار گذاشته شود و از منظر فلسفی به آن نپردازند و گمان کنند که دین اصلاً مسئله‏ای نیست. این به دلیل داشتن تلقی سیاسی از دین است. در صورتی که دین فقط امری سیاسی نیست، بلکه امری تمدنی است. چگونه می‏توان در دنیای امروز مسئله معنویت و امر قدسی را بدون آگاهی از دین و ادیان به‏طور کلی مطرح کرد.
از منظری که شما صحبت می‏کنید، روشن‏فکر، تحقیقاتی در مورد دین به عنوان اُبژه انجام می‏دهد و ارتباطی با دین و مقولات دینی برقرار می‏کند، ولی او در این حالت یا در صدد کالبدشکافی دین به عنوان یک اُبژه است یا حداکثر از دین برای فرهنگ‏سازی و مقاصد خودش بهره‏برداری می‏کند.
اما آنچه که فعلاً بر روی آن تأکید می‏کنم این است که می‏توان به دین، هم به چشم نوعی منبع معرفتی و هم به چشم یک داور نگاه کرد. چه اشکالی دارد که بگوییم در این صورت می‏توان پسوند دینی را بطور معقول برای این روشن‏فکر لحاظ کرد؟
اشکال دارد، برای اینکه به نظر من، دین منبع معرفتی برای همه روشن‏فکران است بدون اینکه روشن‏فکر دینی باشند. مگر دین برای کانت منبع معرفتی نیست. آیا می‏توان اخلاق کانتی را بدون دین مطرح کرد؟ جواب منفی است و اصلاً خود کانت هم این کار را نمی‏کند.
کانت در واقع اخلاق را مقدمه‏ای برای رسیدن به دین قرار می‏دهد، یعنی این‏طور نیست که از دین به اخلاق برسد، بلکه از اخلاق به دین می‏رسد.
بله، ولی احکام اخلاقی‏ای که وضع می‏کند، وقتی می‏گوید این احکام باید حالت عالم‏گیر داشته باشند.
یکی از مثال‏های او که برای ما هم روشن است و خیلی امروزی است، این است که دیگری را نباید کشت. این حکمی اخلاقی است، ولی در دین هم مطرح شده.
ولی کانت این را به شکل دینی مطرح نمی‏کند، بصورت «استعلایی» مطرح می‏کند. کانت نمی‏گوید چون دین گفته است، نباید کسی را کشت.
دقیقا، ولی منبع دین می‏تواند در اینجا منبع معرفتی کانت باشد، هر چند نتیجه‏اش نتیجه‏ای عقلانی یا فلسفی است.
از مطلب اصلی دور نشویم، پس می‏پذیرید که می‏توان روشن‏فکری را که از دین به منزله یکی از منابع معرفتی استفاده می‏کند و پسوند دینی را هم بر خودش حمل می‏کند به اعتبار همین استفاده کردن از دین، روشن‏فکر دینی نامید؟
چرا شما این‏قدر اصرار دارید که این پسوند را بر روشن‏فکر حمل کنید؟ به نظر من این کار نوع خط‏کشی سیاسی است و اصلاً وجهه ندارد.
من نمی‏گویم که ما از غرب تقلید کنیم، بلکه می‏گویم وقتی در غرب، که فلسفه‏اش در مدرنیته خیلی پیشرفته‏تر از ما بوده این اتفاق نیفتاده، چه لزومی دارد ما دست به این تقسیم‏بندی بزنیم. وقتی امثال بوبر، لویناس و یاسپرس می‏خواهند با افرادی مثل کاسیرر و هایدگر و ژان پل سارتر گفت‏وگو کنند نمی‏گویند که ما روشن‏فکر دینی هستیم و بنابراین از این لحاظ خط‏کشی می‏کنیم. در کنفرانس‏های بین‏المللی هم آنها بدون این خط کشی با هم درباره مقولات فلسفی بحث می‏کنند. به هر حال به عقیده من، اینکه حتما باید روشن‏فکر دینی داشته باشیم و هم به خود روشن‏فکری، هم به خود دین صدمه می‏زند.
چرا باید گفت، اصطلاح روشن‏فکر دینی تناقض‏آمیز است؟ تعارض در کجاست؟ باز هم تأکید و تکرار می‏کنم که عقلانیتی که در دامن دین پرورده می‏شود و با آن کاملاً هماهنگ و هم آغوش است، غیر از آن عقلانیتی است که بر اساس آن عقل مدرن نمی‏تواند با دین و تدین کنار بیاید و کانت مجبور می‏شود آن برخورد را انجام بدهد. و بگوید شناخت را کنار می‏زنم تا جایی برای ایمان باز کنم.
این‏طور نیست. عقل مدرن اتفاقا با دین و تدین کنار می‏آید. من باز پل ریکو را مثال می‏زنم. او متفکری مدرن است، با عقل مدرن کار می‏کند، ولی با دین هم کنار آمده درست است؟
نحوه کنار آمدن آنها خیلی فرق می‏کند.
نحوه کنار آمدن آنها فرق می‏کند چرا که مسئله آنها سیاسی نشده است. در ایران مسئله روشن‏فکری دینی مقداری سیاسی شده و همین است که بار روشن‏فکری دینی را زیاد و دائما پسوند دینی را در مقابل روشن‏فکری برجسته‏تر می‏کند. به نظر من، بهتر است کسانی که خود را روشن‏فکر دینی می‏نامند، کار روشن‏فکری‏شان از کار دینی‏شان بیشتر باشد.
وقتی شما می‏گویید که وظیفه روشن‏فکری زایش روح است چه اشکالی دارد که روشن‏فکرانی که زیربنای تفکرشان دینی است، این فعالیت زایش روح وکشف حقیقت را انجام بدهند. برای مثال کسی مانند شریعتی و لو اینکه نگاه ایدئولوژیک به دین دارد ولی به عنوان روشن‏فکر دینی محسوب شود.
ببنید، من اصلاً از دیدگاه ایدئولوژیک این را نمی‏گویم و روشن‏فکر بودن این افراد را نفی نمی‏کنم. آنچه به نظر من متناقض می‏آید این است که چرا باید این پسوند دینی را به‏کار ببریم. چه اصراری است که این زایش روح فقط در چارچوبی دینی انجام شود؟ البته منابع معرفتی به جای خود مسئله‏ای نیست، اما وقتی بخواهید این زایش روح را به این صورت انجام بدهید، دیگری را فقط با دیدگاه دینی خودتان می‏بینید؛ یعنی او را فقط موضوع ایمانی در نظر می‏گیرید نه موضوع عقلی.
ممکن است از نظر عقل هم آنها را مطرح بکند، اما در این صورت می‏تواند پسوند دینی را بردارد. این پسوند، همان‏طور که گفتم، برای گستره گفت‏وگویی که روشن‏فکران امروزه ایران باید بین خودشان به وجود بیاورند مسئله‏ساز می‏شود. آنچه نسل چهارم روشن‏فکری را از نسل‏های قبلی جدا می‏کند، این است که این نسل در واقع نمی‏خواهد خط‏کشی‏هایی از این قبیل را بپذیرد.
شاید بهتر باشد درباره این چهار نسل به اختصار توضیح بدهید تا بعد به‏طور اختصاصی به نسل چهارم بیشتر بپردازیم.
من روشن‏فکران را در رویارویی با مدرنیته یا غرب به چهار نسل تقسیم کرده‏ام. نسل اول بعد از جنگ ایران و روس شکل می‏گیرد و نماینده آن افرادی مثل طالب‏اُف، میرزا تقی‏خان امیرکبیر، میرزا ملکم‏خان و آخوندزاده هستند که کارشان بیشتر نوعی مدرنیزاسیون تقلیدی بود. بعد از انقلاب مشروطه نسل دوم روشن‏فکران شکل می‏گیرد که تجمع آنها را در سیاست‏های آمرانه دولت رضاشاه می‏توان دید. آدم‏هایی مثل فروغی، تقی زاده، جمالزاده، کاظم‏زاده ایرانشهر به این نسل تعلق دارند که برخی داخل ایران بودند و برخی خارج از کشور.
با سقوط دولت رضاشاه نسل سوم روشن‏فکران پا گرفت. این نسل متعلق به دوره بعد از شهریور 1320 بود. نسلی بود که با دو نسل قبل کاملاً فرق داشت. مسائل را ایدئولوژیکی‏تر می‏دید، چرا که مارکسیسم روسی در حال ورود به ایران بود و حزب توده قدرت می‏گرفت. این نسل بسیار غرب ستیز، مدرن ستیز و تجدد ستیز بود. از جمله نمایندگان آن می‏توان به دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد و برخی دیگر که بیشتر گرایش مارکسیستی داشتند، اشاره کرد. در دهه دوم انقلاب، از دوره آقای رفسنجانی به بعد، اتفاقاتی در جریان روشن‏فکری ایران افتاد.
موضوعات و پرسش‏های جدیدی، در جامعه مطرح شد که هنوز هم جریان دارد. ادامه به چشم می‏خورد افول ایدئولوژی‏هاست. مسائل به صورت عمقی‏تر مطرح می‏شوند و هیچ‏گونه تفکر آرمان شهرخواهی در کار نیست. مسئله این نسل، یعنی نسل چهارم، نوعی روشن‏گری برای جامعه است و به همین دلیل است که می‏بینیم مقولات و مفاهیمی که این نسل در طی ده سال گذشته به آن پرداخته‏اند، در سیاست‏های آقای خاتمی نتیجه می‏دهد. مسائل و مقولاتی مثل: پلورالیسم، سکولاریسم، جامعه مدنی، گفت‏وگو، دموکراسی، آزادی و نیز این مسئله که چه بخواهیم با غرب مبارزه کنیم و چه بخواهیم آن را قبول کنیم، باید در وهله اول آن را به‏طور عمیق بشناسیم؛ مثلاً باید درباره هایدگر کتاب بنویسیم و با نقل دو کلمه از هایدگر نگوییم که دیگر او را شناخته‏ایم. سؤال‏هایی که این نسل در طی ده سال گذشته، مربوط به سنت و مدرنیته بوده است. شما در تمام نوشته‏های افراد نسل چهارم موضوع سنت و مدرنیته را می‏بینید؛ در نوشته‏های بابک احمدی، مراد فرهادپور، جواد طباطبایی، مراد ثقفی، صادق زیبا کلام و... همه آنها دارند در این زمینه بحث و کار می‏کنند. و البته در این میان وضعیت آقای سروش متفاوت است زیرا سروش به نوعی با نسل سوم پیوند دارد. کار او در واقع دارای دو بُعد است، بعد ایدئولوژیک و بعد عرفانی.
به نظر من تفاوت اساسی‏ای که بین سروش و نسل چهارم وجود دارد این است که سروش در جاهایی نوعی بندزنی می‏کند، درست مثل کاری که شریعتی و آل احمد می‏کردند، یعنی تلفیق غرب و فرهنگ اسلامی ایران، کاری که نسل چهارم نمی‏کند. این نسل اتفاقا آنها را تفکیک می‏کند.
دغدغه نسل چهارم جهانی بودن و وارد گفت‏وگوی مرئی یا نامرئی با تفکر امروز دنیا شدن، است و انتقال این تفکر به جامعه است، ولی سروش اصلاً با پست‏مدرنیسم مسئله ندارد و درباره‏اش فکر نمی‏کند. سروش هنوز در مرحله قبلی سیر می‏کند. دعواهایش هم دعواهای مرحله قبلی است که حتی افرادی مثل مجتهدشبستری و کدیور هم از آنها فاصله گرفته‏اند. آنها هم دارند از این مرحله درمی‏آیند.
در ایران امروز، مسئله تساهل و گفت‏وگو و خشونت‏پرهیزی و جهانی بودن مطرح است. چرا این‏قدر اصرار داریم که در فن‏آوری‏مان جهانی باشیم ولی در سطح روشن‏فکری‏مان از جهانی بودن فاصله بگیریم؟ عقل ابزاری‏مان به‏طور دائم می‏خواهد جهانی باشد، ولی عقل انتقادی‏مان نمی‏خواهد و نمی‏شود در این حالت ماند.
دغدغه مشخص کردن نسبت سنت و تجدد، در نسل سوم هم وجود دارد.
ولی آنها نمی‏دانستند تجدد چیست تا به مسئله مدرنیته به درستی بپردازند. مدرنیته‏ای که هواداران این ایدئولوژی می‏خواستند در ایران عملی کنند، نصف مدرنیته است. مدرنیته‏ای است که می‏گوید آثار شولوخف و گورکی، مارکس و انگلس و انورخوجه خوانده شود ولی در آن جایی برای سارتر و کامور و هایدگر و کانت و هگل نیست. مسئله‏ای که تمام روشن‏فکری‏های نسل چهارم به آن می‏پردازند این است که باید دید پایه و اساس مدرنیته قبلی چه بوده، نه اینکه از آن تقلید کنیم. هیچ کس در مورد تقلید صحبت نمی‏کند.
و ما تا حالا درباره آن صحبت نکرده‏ایم، و مسئله‏ای از لابه‏لای این بحث و گفت‏وگو با غرب چهره نشان می‏دهد، مسئله هویت ایرانی یا ایرانی بودن است. من همیشه تأکید می‏کنم که موقعی می‏توانیم به هویت ایرانی خودمان نزدیک‏تر بشویم و آن را بفهمیم که در سیر جهانی شدن قرار بگیریم. وقتی در این مسیر قرار بگیریم، جزءمان معنی بیشتری پیدا می‏کند، نه اینکه آدم‏هایی حاشیه‏ای باشیم که فقط سیر جهانی شدن روی ما تسلط داشته باشد، آن هم از نظر فن‏آوری، و به صورت تقلیدی این جنبه را پی بگیریم.
احساس من این است که روشن‏فکران نسل چهارم آن انس لازم را با نگاه دینی ندارند. افرادی که شما به آنها اشاره فرمودید نظیر آقایان بابک احمدی، مراد ثقفی، مراد فرهادپور، جواد طباطبایی، و خود جناب عالی علی‏رغم اینکه برای دین احترام قائل‏اند و به معنای عام کلمه دین‏دار هم محسوب می‏شوند، ولی زبان و نگرش دینی‏ای که در جامعه ما رواج دارد برنمی‏تابند.اینها چگونه می‏توانند با جامعه‏ای که زبان و نگاه غالبش دینی است گفت‏وگو کنند و با نسل جوان آن، ارتباط جدی برقرار کنند؟
مفاهیمی که نسل چهارم به آنها می‏پردازد مفاهیمی است که در جامعه امروز ایران مطرح است، در قالب دین یا بیرون از دین. به هر حال این مفاهیم، مفاهیمی است که همه با آنها درگیرند، مفاهیمی است که امروز سیاست ایران با آن درگیر است، مسائلی مثل پلورالیسم، جامعه مدنی، مدنیت و... . بنابراین حتی اگر گفتمان نسل چهارم دینی نباشد، محتوای حرف‏هایشان بخشی از لایه تمدنی ایران است، مسئله‏ای است که ایران امروز در کنار دو لایه تمدنی دیگرش، یعنی ایران باستان و اسلام شیعی، با آن درگیر است. مسئله دنیای مدرن است. اتفاقا محبوبیت نسل چهارم در میان جوانان جامعه، به خصوص جوانان تحصیل کرده، به این دلیل است که روشن‏فکران این نسل به سؤال‏های جوان ایرانی امروز از منظر فلسفی و جامعه‏شناختی پاسخ می‏دهند، سؤال‏هایی از قبیل اینکه «جایگاه من در دنیای مدرن چیست؟» یا «اصلاً دنیای مدرن چیست؟» من گمان نمی‏کنم که نمایندگان نسل سوم چه در داخل ایران و چه در خارج به این سؤال‏ها پاسخ بدهند، آنها متأسفانه هنوز دعواهایشان دعواهای زمان گذشته است، هنوز نتوانسته‏اند خودشان را به نحوی به روز بکنند و فرزند زمان خود باشند.
نسل چهارم به رویه مدرنیته اشراف دارد، ولی با نگرش سنت ــ با تأکید بر موضوع دین ــ نه تنها انسی ندارد بلکه حتی در مواردی آشنایی هم ندارد و این خیلی عجیب است که روشن‏فکران نسل چهارم بخواهند با توجه به مشکلات دنیای مدرن دین‏داران، منهای اشراف بر جهان‏بینی دینی ایشان، با دین‏داران مکالمه و گفت‏وگو کنند و احیانا راه‏حل ارائه کنند. به خاطر عدم انس و آشنایی و اشراف به مبانی و مبادی دینی، به گمان بنده این نسل چهارم نمی‏توانند نفیا یا اثباتا نسبت مقولات دنیای جدید را با دین برای ما تبیین کنند و بنابراین نمی‏توانند در این زمینه راهبر ما باشند.
اینها اگر این کار را نمی‏کنند به خاطر این است که علمای دین به مراتب آنها را بهتر انجام می‏دهند.
و شاید به همین دلیل است که نسل جوان ما زمانی گوش به حرف عالم دینی می‏سپارد و زمانی هم به روشن‏فکر گوش می‏دهد. چون هر کدام از اینها یک لایه و یک وجه از حقیقت را مطرح می‏کنند. اما کسی نیست که مجمع‏البحرین باشد و با اشراف بر دو دنیای دینی و مدرن به تحلیل مسائل جامعه فعلی و دینی ما بپردازد.
مسئله اصلاً این نیست. تمام حرف من این است که ما دیگر احتیاج به نسخه‏پیچ نداریم. هر کس کار خودش را انجام می‏دهد.
به نظر من، گستره گفت‏وگویی است که به ما امکان می‏دهد به آن چیزی که شما می‏خواهید برسیم، یعنی این هدف که لایه‏های مختلف به جای اینکه با هم وارد تنش بشوند و یکدیگر را از بین ببرند، کامل کننده هم باشند. هویت ایرانی یعنی همین. در یک کلام، ایرانی بودن یعنی داشتن هر سه لایه تمدنی، ولی همراه با درک و فهم و شعور نه کج‏فهمی و بدفهمی و خشونت. به نظر من، وظیفه نسل چهارم این است که این وضعیت گفت‏وگویی را میان این سه لایه تمدنی که در ایران هست به وجود بیاورد تا ایرانی بودن در جهان امروز بهتر معنا پیدا کند.
اشاره
1. حقیقت‏جویی، چنان‏که آقای جهانبگلو اشاره کردند، ویژگی مهم روشن‏فکر است. اما در نظر ایشان، هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد و حقیقت‏جویی یک فرآیند پایان‏ناپذیر است. بنابراین روشن‏فکر هیچ چارچوبی ندارد. اگر در این نکته نیک بیندیشیم، فاصله این تفکر را با اندیشه دینی درمی‏یابیم. در ادیان حقیقت مطلقی وجود دارد که مبدأ و منتهای هستی است و غایت هر حرکتی به حساب می‏آید و همه تلاش قلبی و ذهنی و بدنی انسان برای رسیدن یا نزدیک شدن به آن حقیقت مطلق است. این حقیقت مطلق عینیتی انکارناپذیر دارد که فراتر از انسان و اندیشه‏های اوست.
آنچه آقای جهانبگلو گفتند بر پایه فسلفه سکولار و سوژه‏انگار مدرن است که هیچ حقیقت مطلقی ورای ذهن آدمی قائل نیست و تنها عقل خودبنیاد و تنها انگار(1) بشر را قبول دارد و هیچ مرجعی ورای عقل نمی‏شناسد. اما عقل دینی، علاوه بر عقل بشر منبع وحی را نیز به رسمیت می‏شناسد و مرجعیت خداوند را به عنوان هستی و حقیقت مطلق می‏پذیرد و محدودیت‏های عقل بشر و کوتاهی دست او از رسیدن به بلندای حقیقت بدون کمک خداوند را درمی‏یابد و به آن اعتراف می‏کند. ازاین‏رو در عقل دینی بشر تنها و رها نیست، هدایتگری از بیرون به کمک عقل درون او می‏آید و دست او را می‏گیرد و مسیر رسیدن به حقیقت مطلق را به او می‏نماید.
2. بر پایه آنچه ذکر شد، اگر عقل سکولار و سوژه‏انگار را بپذیریم، تعبیر روشن‏فکر دینی، چنان‏که آقای جهانبگلو نیز می‏گویند، ترکیبی متناقض است؛ زیرا عقل خودبنیاد و تنها انگار که مرجعیت الاهی را به رسمیت نمی‏شناسد، نمی‏تواند خود را تابع وحی ببیند و هیچ محدودیت و چارچوبی برای حرکت خود قائل نیست و به دلیل حیرت و سرگردانی‏اش، از نظر او هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد و جست‏وجوی بشر را فرجامی نیست و گفت‏وگو را به پایان نمی‏رسد.
اما اگر عقل دینی را بپذیریم، تعبیر روشن‏فکری دینی، چنان‏که پرسشگر سروش اندیشه می‏گوید، ترکیبی درست و نامتناقض است؛ زیرا این عقل خود را تابع عقل بیرون ساخته است و محدودیت خویش را شناخته و در جست‏وجوی حقیقت مطلق به آستانه دین رسیده و آن را طریقی هموار برای سیر به سوی حق مطلق یافته است. بنابراین آقای جهانبگلو و پرسشگر نشریه بر دو مبنای جدا از هم سخن می‏گویند و امکان به وحدت نظر رسیدن آنها وجود ندارد و پرسشگر بی‏جهت تلاش می‏کند که از آقای جهانبگلو اعترافی بگیرد که تنها بر پایه عقل دینی درست است. اگر نقدی هست، باید آن را به مبنای فلسفه سکولار وارد کرد، نه به محصول آن. به عبارت دیگر، آقای جهانبگلو تنها عقلانیت سکولار را، عقلانیت می‏داند و مابقی را به وادی ایمان و دل وا می‏نهد. از نظر ایشان گفت‏وگو با عقلانیت دینی بی‏معناست. درباره دین، تنها می‏توان از منظر عقلانیت سکولار نظر داد و آن را موضوع مطالعه قرار داد و اگر هم چیزی در دل پدید آمد، آن را برای شخص خویش و در خدمت دل به عنوان ایمان شخصی و خصوصی که حداکثر نوعی‏پسند و خوشایند است، نگاه داشت؛ اما اینکه محتوای ایمان بتواند پرتوی بر حقیقت بیفشاند و ذهن‏ها را سامان دهد و حیرت عقل‏ها را درمان باشد، خیر.
در برابر این موضع آقای جهانبگلو و روشن‏فکران سکولاری مانند ایشان، کافی است مطالبه دلیل کنید. هیچ دلیلی بر ترجیح پارادایم روشن‏فکری سکولار بر سایر پارادایم‏ها وجود ندارد، جز ترجیح شخصی و گرایش دل. به عبارت دیگر همه روشن‏فکران سکولار نیز، مانند متدینان، دلبرده چیزی هستند و این دلبردگی آنها را به گونه‏ای اندیشه کشانده است که حاصل آن عقلانیتِ سکولار است.
بنابراین نمی‏توان ادعای آزاد بودن از هر نوع ایمانی را از روشن‏فکران سکولار پذیرفت. بله، رهایی از ایمان دینی پذیرفتنی است، اما به جای ایمان دینی، ایمان سکولار قرار گرفته است.
3. بر این اساس، این سخن آقای جهانبگلو پذیرفته نیست که: «تفاوت روشن‏فکر و دین‏دار در این است که دومی با قلب و با ایمانش کار می‏کند و... وسایل [ روشن‏فکر] همیشه عقلی است و هیچ‏گاه قلبی یا ایمانی نیست.» روشن‏فکر مانند دین‏دار با قلب و ایمان خود کار می‏کند و دین‏دار نیز مانند روشن‏فکر با عقل و ذهن خود کار می‏کند. هر دو با هر دو نوع وسیله کار می‏کنند و اصلاً امکان تفکیک وجود ندارد. انسان در برخورد با هر پدیده‏ای با تمام وجود با آن مواجه می‏شود و نمی‏تواند بخشی از وجود خود را تعطیل کند. خواه دین‏دار باشد، خواه روشن‏فکر. در تبیین پدیده‏ها، هر دو از عقل خود بهره می‏برند، منتها یکی عقل سکولار و دیگری عقل دینی. در رد و قبول‏ها هر دو با عقل و ایمان خود عمل می‏کنند. اما آنچه آقای جهانبگلو از قول پاسکال نقل کردند که: «قلب برای خودش دلایل و برهان‏هایی دارد که عقل آنها را متوجه نمی‏شود»، مربوط به فرهنگ مسیحیت است و هیچ ارتباطی با اسلام پیدا نمی‏کند. در اسلام برهان و دلیل آوردن کار عقل است و هیچ گاه قلب جای عقل را نمی‏گیرد و حتی برای ایمان آوردن نیز باید عقل را به‏کار انداخت. اولین مراجعه به آیات قرآن این مطلب را به اثبات می‏رساند و نیازی به تأکید و مثال نیست.
بنابراین همچنان‏که مسئله روشن‏فکری، «مسئله عقل و برهان است»، مسئله ایمان نیز می‏تواند چنین باشد. مسئله ایمان اسلامی، هم می‏تواند مسئله عقل و برهان باشد و هم می‏تواند مسئله‏ای فردی و صرفا درونی باشد، بستگی دارد که انسان بخواهد عقلانی حرکت کند و ایمانی متکی بر عقلانیت داشته باشد یا نه.
4. برخی اشکالات جزئی نیز وجود دارد، از جمله اینکه آقای جهانبگلو در پاسخ به سؤال اول که آیا «روشن‏فکر می‏تواند از همان حیث که روشن‏فکر است، پزشک، وکیل و... باشد یا خیر؟» پاسخ مثبت می‏دهد، اما در توضیح خود تنها به جمع شدن دو حیثیت در یک فرد اشاره می‏کنند. اما این مقدار برای پاسخ مثبت کافی نیست. صرف اینکه یک فرد هم روشن‏فکر است و هم پزشک، دو حیثیت را با هم متحد نمی‏کند یا حتی نمی‏تواند دو حیثیت را با هم مرتبط سازد. بنابراین درست بود که پاسخ منفی می‏دادند.
همچنین منبع بودن دین برای روشن‏فکری مانند کانت چندان واضح نیست و استدلال آقای جهانبگلو نیز در این زمینه ناکافی است. اگر اخلاق مقدمه‏ای برای رسیدن به دین باشد، نمی‏توان گفت که دین برای کانت یک منبع است، یا اگر مشابهتی میان احکام اخلاقی نظام فلسفی کانت با احکام دینی وجود داشته باشد، نمی‏توان گفت که برای کانت دین یک منبع معرفتی است.
اگر «دغدغه نسل چهارم [ روشن‏فکری] جهانی بودن» باشد، معنایش این است که دغدغه‏های این نسل با نیازهای واقعی جامعه ما فاصله زیادی دارد و نیز جای اصل و فرع عوض شده است. به جای اینکه روشن‏فکر جامعه ایرانی، دغدغه ایرانی بودن و مسلمان بودن را داشته باشد و از این منظر به مسئله جهانی‏سازی بنگرد، وضع وارونه شده و شیپور را از سر گشادش می‏دمند.

تبلیغات