نوگرایی دینی و مدرنیته
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو به ایستار روشنفکران دهههای 40، 50 و 70 ایران در برابر مدرنیته پرداخته شده است. بیشترین مباحث حول محور افکار شریعتی است و اینکه آیا میتوان او را مدرن به حساب آورد یا خیر. در نهایت اختلاف نظر میان شرکت کنندگان بر سر این مسئله باقی مانده است.متن
نافه، ش 2
نافه: یکی از مهمترین مسائل امروز جامعه ما مسئله روشنفکری و رابطه آن با مدرنیته است. چون به هر حال، روشنفکری محصول دوران روشنگری و مدرنیته است. سؤالی که امروز برای ما مطرح میشود، این است: نسبت و رابطه روشنفکری دینی، از روزی که شکل گرفت؛ یعنی، چه در دهه 20 و 30، و چه در دهه 50، با مدرنیته چه بود؟ آیا این نقطههای روشنفکری مذهبی، توانستند نمایانگر خوب مدرنیته باشند یا اینکه سعی آنها در جهت تلفیق سنت و مدرنیته عقیم بوده است؟
قادری: من در مورد پیشفرض اول که روشنفکری محصول دوران مدرنیته است، تردید دارم. میشود گفت که روشنفکری در دوران مدرن گسترش کمّی یا کیفی یافت، ولی اینکه روشنفکری اصولاً و کلاً محصول دوران مدرنیته باشد، تردید دارم. اگر روشنفکری را با چارچوبهای سنت نگاه بکنیم، یک امر پارادوکسیکال نیست، چنان که در چارچوبهای مدرن و چارچوبهای پستمدرن هم پارادوکسیکال نیست.
روشنفکران لزوما نمایندگان دوران مدرنیته نیستند. برخی از روشنفکران به دوران
مدرن تعلق خاطر داشتند و دارند و برخی ندارند. از جمله کسانی که به عقیده من تعلقی به دوران مدرن نداشت، شریعتی و برخی از روشنفکران رمانتیک هستند. همچنین باید به مرحوم آل احمد هم اشارهای داشته باشم.
علویتبار: به نظر میآید روشنفکر کسی است که چهار ویژگی داشته باشد. ویژگی نخست التزام به عقلانیت مدرن است. در واقع عقلانیت مدرن جزء ذاتی روشنفکری است و البته تعاریف دیگری نیز از آن وجود دارد. دومین ویژگی، نوعی انسانگرایی است، یعنی توجه به مسئله محور بودن انسان و هدف بودن او که هر یک از انواع انسانگرایی میتواند باشد. ویژگی سوم آن، کارکرد نقادی است که روشنفکر دارد. بعضی روشنفکرها علاوه بر اندیشهها، ساختارها و نهادها و روابط، اجتماعی را که در آن زندگی میکنند، مورد نقادی قرار میدهند. ویژگی آخر هم تعهد است، یعنی در واقع روشنفکر غیر از یک محقق آزاد دانشگاهی است و خودش را نسبت به جامعه متعهد میداند.
این ویژگیهایی که میگویم لزوما ویژگیهای خوبی نیستند. ممکن است شما همه آنها را منفی تلقی کنید یا مثلاً کسی بگوید انسانگرایی یک نوع دور شدن از خداست یا کسی بگوید عقلانیت مدرن، عقلانیت مطلوبی نیست و نمیتواند بشر را خوشبخت کند.
حال باید در مورد روشنفکری دینی چیزهایی را اضافه کنیم. روشنفکری دینی از ابتدا به دنبال بازخوانی سنت بوده است و دو معیار برای نقد جامعهای که در آن زندگی میکند دارد؛ نخست، نهادها و ارزشهای مدرن که مشترک است و دیگری، تفسیر مدرن از دین. به نظر من اضافه بر اینها، روشنفکری دینی، علاوه بر اینکه به دنبال عصری کردن دین است؛ یعنی دنبال این است که فهمی متناسب با عصر و زمان از دین ارایه کند، دنبال دینی کردن عصر هم هست؛ یعنی احساس میکند تعهدی درباره دینی کردن جامعه نیز دارد. منظور من گسترش آگاهیهای دینی و تعمیق باورهای دینی، گرایشهای دینی و رفتارهای دینی است.
یک نکته دیگر اینکه به اعتقاد من، روشنفکرهای دینی ما همیشه التزام به عقلانیت مدرن را داشتهاند. دست کم در این سه دورهای که شاخصهای آنها، مرحوم بازرگان و دکتر شریعتی و آقای سروش هستند، التزام به عقلانیت مدرن وجود دارد. اما در مورد اینکه مهمترین تجسم عقلانیت مدرن در چیست؛ با هم اختلاف دارند. مرحوم بازرگان مهمترین تجسم عقلانیت مدرن را علوم تجربی میدانست. دکتر شریعتی مهمترین تجسم عقلانیت مدرن را ایدئولوژی میدانست و دکتر سروش مهمترین تجسم عقلانیت مدرن را معرفتهای درجه دوم میداند. از این نظر شباهتها و تمایزهایی با یکدیگر دارند.
رضایی: من با جناب قادری موافقم که روشنفکری دینی اساسا پارادوکسیکال نیست و محصول دوران مدرن هم نیست. الان از نگاه پستمدرن، روشنفکر مدرن در واقع سنتی قلمداد میشود. شریعتی تفکیکی را که کانت میان حوزه فلسفه و ایمان، یا میان علم و ایمان قائل میشود، قبول ندارد. به نظر من یکی از لوازمی که باعث شده شریعتی از مدرنیته فراتر برود، دستیابی او به خرد اشراقی است. نگاه شریعتی، یک نگاه کاملاً شرقی و متفاوت با نگاه مرحوم بازرگان و دکتر سروش است.
نافه: آقای دکتر قادری مبحثی را مطرح کردند که به نظر ما باید بیشتر توضیح بدهند. ایشان، شریعتی و آل احمد را در صبغه روشنفکران سنتی قرار دادند. به نظر میرسد شریعتی آل احمد بخشی از سنت را با مدرنیته تلفیق و ایدئولوژیزه کردهاند و ایدئولوژی به هر حال، صورتی از فرم مدرن است. وقتی میخواهیم به شکلی از سنت دفاع کنیم، از مفاهیم مدرن استفاده میکنیم و از این راه از حوزه سنت خارج میشویم. پس دیگر نمیتوان به امثال اینها سنتی گفت. به چه دلیل شما مفهوم روشنفکر سنتی را ارائه میکنید؟
قادری: من هیچگاه نگفتم شریعتی سنتی است. من توضیح دادم که بعضی از اینها صبغه رمانتیک داشتند و طبعا نقاد مدرن بودند. ولی اینکه لزوما هر رمانتیکی، سنتی باشد، سخن دیگری است که من در این مورد چیزی نگفتم. اینها ویژگیهایی همچون حسگرایی و شهودگرایی دارند. گمان میکنند که جهان جانمند است و روح دارد. برای همین هم برخی اعتقاد دارند که هگل رگههای رمانتیکی دارد؛ زیرا در بحث عقلانیت تاریخ معتقد است که تاریخ مانند یک انسان است که بزرگ میشود، کودکی دارد، و مقاطع مختلف زندگی را دارد. این ویژگی رمانتیکهاست. همچنین رمانتیکها معمولاً با گریز به گذشته یا رجوع به ناکجاآبادی در آینده، نقد مدرن میکنند.
واژگانی که رمانتیکها به کار میبرند پر از احساس است. مرحوم شریعتی هم بسیار ازشعر، دوستی، عشق، حقیقت، اخلاص، توحید و موارد مشابه دیگر سخن میگوید. از دیگر ویژگیهای رمانتیکها که در شریعتی بسیار قوی است، شخصیتگرایی است. و این نکته از عنوان کتابهای او هم مشخص میشود؛ در باب حسین علیهالسلام ، در باب علی علیهالسلام ، در باب ابراهیم علیهالسلام ، در باب اقبال و یا شخصیتهایی که برجسته میکند؛ از شخصیتهای صدر اسلام تا به این طرف، ابوذر، سلمان و افراد مختلف دیگر تا هنگام بحث در مورد زن، که با الگوی فاطمه علیهاالسلام سخن میگوید. اینها از ویژگیهای رمانتیکهاست.
نافه: منظورتان از رمانتیک، اشراقگراها، مذهبیها، دینیها و امثال اینهاست؟
قادری: رمانتیکها میتوانند دینی هم باشند، میتوانند کشف و شهود شخصی و تجارب قدسی هم داشته باشند.
نکتهای که اشاره شد، یعنی خودآگاهی روشنفکر، در تعابیر شریعتی وجود دارد، اما لزوما هر روشنفکری خودآگاه نیست. ما بخشی از روشنفکران غربی و نیز روشنفکران جامعه خودمان را میبینیم که خودآگاه نیستند اما نقاد هستند. به عقیده من، روشنفکر چندان هم متعهد نیست. مثلاً من سهراب سپهری را روشنفکری میدانم که این تعهد را ندارد .سید حسین نصر از نظر من روشنفکر است، ولی لزومی ندارد که متعهد باشد، و نیست. البته منظور من تعهد به معنای سیاسی ـ اجتماعی است.
آخرین نکته اینکه مدرنیته در نقاطی با سنت در هم تنیده است و اینطور نیست که با یک گسست کامل روبهرو باشیم، مگر اینکه با تسامح سخن بگوییم. نه تنها گسست کامل نیست، بلکه به این معناست که معمولاً دورههای قبلی یا پارادایمهای قبلی رگههایی را به دورانهای بعدی منتقل میکنند. به عنوان مثال مرکزگرایی، هم در سنت وجود دارد و هم در مدرنیته و مصداقش در آنجا وحی است و در اینجا عقل. پس گسستی صورت نگرفته است.
علویتبار: من هم چند نکته با اهمیت را بگویم. منظور من از عقلانیت مدرن، «عقلانیت خودبنیاد نقاد» است. یعنی عقلانیتی که حجیت آن به خودش برمیگردد، نه به یک منبع بیرونی، و کارکرد اصلیاش به جای تفسیر و فهم نقد است. سعی میکند نقد کند و حتی فراتر برود. اما به هر حال این را میدانیم که میتوان از این عقلانیت مدرن طبقهبندیهای مختلفی کرد.
در دنیای واقعی ما عقلانیت محصور در موقعیت و تجسمیافته در زبان است. یعنی عقلانیت کاملاً آزاد، وجود خارجی ندارد. همه ما تابع دلبستگیهایمان هستیم و تحت تأثیر آنها اندیشه میکنیم.
دو تعبیر از عقلانیت وجود دارد: یکی «intelect» و دیگری «reason». اولی ترجمه عقل شهودی است و دومی عقل حسابگر. من معتقدم کسانی که به عقلانیت شهودی قائلند، جزء نوگراها قرار نمیگیرند. یکی از اختلافهای سنتگراها و نوگراها بر سر همین عقلی است که برای آن جایگاهی در کنار دین قائلند. سنتگراها عقل شهودی را به عنوان منبعی دارای حجیت در کنار وحی قرار میدهند، در حالی که نواندیشان به عقل حسابگر جزئی بها میدهند.
مدرن بودن یا عقلانیت مدرن جهتگیری است و لزوما نتیجهگیری نیست. یعنی ممکن است که جهتگیری به سمت پذیرش عقلانیت مدرن و لحاظ کردنش باشد اما در عمل تحت تأثیر موقعیت، شرایط و خیلی چیزهای دیگر، موفقیت به دست نیاید. همچنین، عقلانیت مدرن به یک نتیجه نمیانجامد و حتی ممکن است به نتایج متضادی برسد.
در مورد دکتر شریعتی، تصور من این است که بین دکتر شریعتیای که در اسلامیات و اجتماعیات است با دکتر شریعتیای که در کویریات است اختلاف وجود دارد. شریعتی اساسا در برخی موارد با این عقلانیت کاری ندارد و در فضای دیگری میاندیشد، به خصوص هنگامی که وارد کویریات میشود. من نمیخواهم اینجا شریعتی را از مدافعین پستمدرن، علیه عقلانیت بدانم. امثال دکتر داوری، فردید، یا حتی به یک معنا آلاحمد که تفسیر فردید است، به شیوه پستمدرن از سنت دفاع میکنند. یعنی از ادله پستمدرنها علیه عقلانیت برای تثبیت یک سنت استفاده میکنند. پستمدرنها اساس عقل مدرن را زیر سؤال میبرند. باید بین اینها با کسانی که ضمن پذیرش عقل، تجلیات خاص و ویژه عقل مدرن را زیر سؤال میبرند، فرق گذاشت مانند نقد مارکس از سرمایهداری که نقد ذات عقلانیت نیست، بلکه نقد یک تجسم خاص از این عقلانیت است. همچنین نقد هابرماس، نقد ذات عقلانیت مدرن نیست، نقد این است که چرا از دو وجه عقلی که وجود داشته، یک وجه آن غلبه کرده و یک وجه آن به حاشیه رفته است. در آثار شریعتی، نقد عقل مدرن وجود ندارد، ولی نقد برخی تجسمهای عقلانیت مدرن وجود دارد.
میخواهم فرقی بگذارم بین ریشه مدرنیته که عبارت است از: تعریف تازهای از عقل و پروژه حاکمیت بخشیدن به این عقل در زندگی فردی و اجتماعی، با میوههای مدرنیته، مانند علم جدید، تکنولوژی، نهادهای جدید، سیستم سرمایهداری جدید و مجموعه نهادهایی که جامعه مدرن را میسازند.
در شریعتی به یک معنا، اگر نقد عقل مدرن را هم داریم، در اشکال بسیار مقدماتی آن است. به نظر من شریعتی حتما مدرن است و باید او را جزء مدرنها طبقهبندی کرد؛ زیرا اساس گفتمان شریعتی، گفتمان مدرن است. میدانید که دو نوع دیدگاه داریم: یکی که معتقد است که ذهن مثل آینهای است که جلوی واقعیت میگیریم. دیگری معتقد است که ذهن مثل عینک است. دیدگاه مدرن، دیدگاه عینکی است و شریعتی نیز همین دیدگاه را دارد. وی با ذهن خالی سراغ عقل شرقی نرفت، بلکه با ذهنیتی که متأثر از مدرنیته است سراغ آن رفت و آن را بازخوانی و تفسیر کرد و از این نظر معتقدم شریعتی مدرن است.
باید مراقب باشید که در مورد دکتر شریعتی اشتباه نکنید. شریعتی از زائدههای مدرن استفاده نکرد، بلکه از اصل آن استفاده کرد. ایدئولوژی یک امر کاملاً مدرن است که وی از آن استفاده کرد و در پی آن بود که سنت را ایدئولوژیک کند. من معتقدم در دنیای سنت ایدئولوژی معنا نداشته است و کسی که دنبال ایدئولوژیک کردن سنت باشد، مدرن است. ممکن است توتالیتر باشد، ممکن است شما او را از زاویه دیگری نقد کنید و بگویید او با آزادی، با لیبرالیسم یا هر چیز دیگری نمیخواند، ولی سنتی نیست. ایدئولوژی مدرن است و ایدئولوژیزه کردن هم یک نوع مدرنیزه کردن است.
رضایی: نکتهای که ایشان باید لحاظ بکند این است که شریعتی با فیلسوف بزرگی به نام بوعلی یا با عقلانیت بوعلیوار، مخالف نبوده است، بلکه با بوعلیای مخالف بوده که به مردم پشت کرده و در دربارها بیتوته کرده و از حاکمان حمایت کرده است. شریعتی این درک را داشته که این تمیز را قائل بشود که بوعلی را با یک چوب نراند.
شریعتی در تلاش این بود که چگونه میتوان مدرن بود اما غربی نبود؟ دغدغه شریعتی این بود که مبانی شرقی عالم و آدم را تبیین کند و تفسیر و تأویل جدیدی از هستی بدهد و در عین حال به مبانی عقلانی و فلسفی مدرن هم پایبند نباشد. در تفکر شریعتی، عقلانیت شهودی یا به تعبیر خودش «خودآگاهی» انسانی، اساسا نوعی معرفت است. یعنی اینجا شریعتی با رمانتیکها فاصله میگیرد. در عقاید بخشی از رمانتیکها که معتقد به عقلانیت شهودی بودند یا دارای نوعی حسگرایی باطنی بودند، معرفت حضور نداشت و فقط نوعی حسگرایی باطنی بود. اما در تفکر شریعتی عقلانیت شهودی به یک بینش تبدیل میشود که به نظر من این رویکرد به یک هم افقی با مذهب میرسد. اساسا جز این راه امکان ندارد که به مذهب برسیم. بنابراین من هم معتقدم شریعتی مدرن است. به نظر من شریعتی باید بیشتر با فیلسوفان پویشی مثل وایتهد مقایسه شود تا با رمانتیکها. چگونه میتوانیم قبول کنیم که شریعتی را در چارچوب عقلانیت مدرن بگنجانیم، درحالیکه عقلانیت مدرن میان عقل و دل تفکیک قائل میشود. علاوه بر آن شریعتی و اقبال معتقدند که دین اساسا تفسیری از همه ابعاد انسان است.
اشاره
1. در این گفتوگو آنچه بیش از همه محل بحث واقع شد، این بود که آیا دکتر شریعتی مدرن است یا نه. آقای علوی تبار به دلیل ایدئولوژی اندیشی شریعتی، او را مدرن میداند. آقای رضایی به دلیل اینکه شریعتی خِرَد اشراقی را میپذیرد، او را فرامدرن میداند و آقای قادری به دلیل رمانتیک دانستن شریعتی، او را غیر مدرن به حساب میآورد. این اختلاف از آنجا بر میخیزد که فی الواقع مرز میان سنت و مدرنیته آنچنان که گمان میشود، چندان قاطع نیست و در برخی جاها سنت و مدرنیته در هم تنیدهاند. همان طور که آقای قادری گفتند، گسست کاملی میان سنت و مدرنیته نیست.
از سوی دیگر هم باید به آشفتگی ذهنی و نیز سیر تحول دکتر شریعتی اشاره کرد که موجب شده است با توسل به پارههای مختلف اندیشهاش، برداشتهای گوناگونی پدید آید. در واقع شریعتی ایدئولوژی اندیشی و نگاه به سنت را با هم دارد. هم احساسات رمانتیکی او بسیار قوی است و هم نیم نگاهی به خرد نقاد دارد. هم ردپای عقل استدلال گر را در او میبینیم و هم حضور عقل شهودی در او احساس میشود. در یک جمعبندی کلی میتوان گفت شریعتی به وحدت نظر نرسیده بود و از هر مکتبی اندیشهای و از هر بوستانی گلی چیده بود.
2. این آقای علوی تبار که «عقلانیت محصور در موقعیت است»، کاملاً درست است و «عقلانیت کاملاً آزاد اصلاً وجود خارجی ندارد و همه ما تابع دلبستگیهایمان هستیم و تحت تأثیر آنها اندیشه میکنیم.» به بیان دیگر قلب بر عقل حکم میراند و آن را راه میبرد. گرایشها، به بینشها جهت میدهد و به همین دلیل است که عقلانیت کانتی، که جناب علوی تبار در آن گرفتارند، ناکارآمد است و تبیین کافیای از سلوک عقلانی انسان به دست نمیدهد. قلب انسان نیز یکی از حوزههای معرفتآفرین است که جهت اصلی بقیه حوزههای معرفتی را تعیین میکند.
3. توجه دکتر شریعتی به معرفت قلبی و شهود، او را از صف کانتیها بیرون میآورد و نمیتوان به این اعتبار او را مدرن به حساب آورد. به تعبیر آقای قادری در ادامه گفتوگو «یک عقلانیت واحد بر او [ شریعتی] حاکم نبود» شریعتی در مقام نقد غرب از عقل نقاد استفاده میکرد و اما در مقام اثبات، نظام واحدی را ترویج نکرد و به سنت، پایبندی اصولی نداشت و هیچ یک از ایدئولوژیهای مدرن، از سوسیالیسم گرفته تا لیبرالیسم، نیز او را ارضا نمیکرد. وی عصیان گری را میآموخت، اما بنیان گذاری را نه.
نافه: یکی از مهمترین مسائل امروز جامعه ما مسئله روشنفکری و رابطه آن با مدرنیته است. چون به هر حال، روشنفکری محصول دوران روشنگری و مدرنیته است. سؤالی که امروز برای ما مطرح میشود، این است: نسبت و رابطه روشنفکری دینی، از روزی که شکل گرفت؛ یعنی، چه در دهه 20 و 30، و چه در دهه 50، با مدرنیته چه بود؟ آیا این نقطههای روشنفکری مذهبی، توانستند نمایانگر خوب مدرنیته باشند یا اینکه سعی آنها در جهت تلفیق سنت و مدرنیته عقیم بوده است؟
قادری: من در مورد پیشفرض اول که روشنفکری محصول دوران مدرنیته است، تردید دارم. میشود گفت که روشنفکری در دوران مدرن گسترش کمّی یا کیفی یافت، ولی اینکه روشنفکری اصولاً و کلاً محصول دوران مدرنیته باشد، تردید دارم. اگر روشنفکری را با چارچوبهای سنت نگاه بکنیم، یک امر پارادوکسیکال نیست، چنان که در چارچوبهای مدرن و چارچوبهای پستمدرن هم پارادوکسیکال نیست.
روشنفکران لزوما نمایندگان دوران مدرنیته نیستند. برخی از روشنفکران به دوران
مدرن تعلق خاطر داشتند و دارند و برخی ندارند. از جمله کسانی که به عقیده من تعلقی به دوران مدرن نداشت، شریعتی و برخی از روشنفکران رمانتیک هستند. همچنین باید به مرحوم آل احمد هم اشارهای داشته باشم.
علویتبار: به نظر میآید روشنفکر کسی است که چهار ویژگی داشته باشد. ویژگی نخست التزام به عقلانیت مدرن است. در واقع عقلانیت مدرن جزء ذاتی روشنفکری است و البته تعاریف دیگری نیز از آن وجود دارد. دومین ویژگی، نوعی انسانگرایی است، یعنی توجه به مسئله محور بودن انسان و هدف بودن او که هر یک از انواع انسانگرایی میتواند باشد. ویژگی سوم آن، کارکرد نقادی است که روشنفکر دارد. بعضی روشنفکرها علاوه بر اندیشهها، ساختارها و نهادها و روابط، اجتماعی را که در آن زندگی میکنند، مورد نقادی قرار میدهند. ویژگی آخر هم تعهد است، یعنی در واقع روشنفکر غیر از یک محقق آزاد دانشگاهی است و خودش را نسبت به جامعه متعهد میداند.
این ویژگیهایی که میگویم لزوما ویژگیهای خوبی نیستند. ممکن است شما همه آنها را منفی تلقی کنید یا مثلاً کسی بگوید انسانگرایی یک نوع دور شدن از خداست یا کسی بگوید عقلانیت مدرن، عقلانیت مطلوبی نیست و نمیتواند بشر را خوشبخت کند.
حال باید در مورد روشنفکری دینی چیزهایی را اضافه کنیم. روشنفکری دینی از ابتدا به دنبال بازخوانی سنت بوده است و دو معیار برای نقد جامعهای که در آن زندگی میکند دارد؛ نخست، نهادها و ارزشهای مدرن که مشترک است و دیگری، تفسیر مدرن از دین. به نظر من اضافه بر اینها، روشنفکری دینی، علاوه بر اینکه به دنبال عصری کردن دین است؛ یعنی دنبال این است که فهمی متناسب با عصر و زمان از دین ارایه کند، دنبال دینی کردن عصر هم هست؛ یعنی احساس میکند تعهدی درباره دینی کردن جامعه نیز دارد. منظور من گسترش آگاهیهای دینی و تعمیق باورهای دینی، گرایشهای دینی و رفتارهای دینی است.
یک نکته دیگر اینکه به اعتقاد من، روشنفکرهای دینی ما همیشه التزام به عقلانیت مدرن را داشتهاند. دست کم در این سه دورهای که شاخصهای آنها، مرحوم بازرگان و دکتر شریعتی و آقای سروش هستند، التزام به عقلانیت مدرن وجود دارد. اما در مورد اینکه مهمترین تجسم عقلانیت مدرن در چیست؛ با هم اختلاف دارند. مرحوم بازرگان مهمترین تجسم عقلانیت مدرن را علوم تجربی میدانست. دکتر شریعتی مهمترین تجسم عقلانیت مدرن را ایدئولوژی میدانست و دکتر سروش مهمترین تجسم عقلانیت مدرن را معرفتهای درجه دوم میداند. از این نظر شباهتها و تمایزهایی با یکدیگر دارند.
رضایی: من با جناب قادری موافقم که روشنفکری دینی اساسا پارادوکسیکال نیست و محصول دوران مدرن هم نیست. الان از نگاه پستمدرن، روشنفکر مدرن در واقع سنتی قلمداد میشود. شریعتی تفکیکی را که کانت میان حوزه فلسفه و ایمان، یا میان علم و ایمان قائل میشود، قبول ندارد. به نظر من یکی از لوازمی که باعث شده شریعتی از مدرنیته فراتر برود، دستیابی او به خرد اشراقی است. نگاه شریعتی، یک نگاه کاملاً شرقی و متفاوت با نگاه مرحوم بازرگان و دکتر سروش است.
نافه: آقای دکتر قادری مبحثی را مطرح کردند که به نظر ما باید بیشتر توضیح بدهند. ایشان، شریعتی و آل احمد را در صبغه روشنفکران سنتی قرار دادند. به نظر میرسد شریعتی آل احمد بخشی از سنت را با مدرنیته تلفیق و ایدئولوژیزه کردهاند و ایدئولوژی به هر حال، صورتی از فرم مدرن است. وقتی میخواهیم به شکلی از سنت دفاع کنیم، از مفاهیم مدرن استفاده میکنیم و از این راه از حوزه سنت خارج میشویم. پس دیگر نمیتوان به امثال اینها سنتی گفت. به چه دلیل شما مفهوم روشنفکر سنتی را ارائه میکنید؟
قادری: من هیچگاه نگفتم شریعتی سنتی است. من توضیح دادم که بعضی از اینها صبغه رمانتیک داشتند و طبعا نقاد مدرن بودند. ولی اینکه لزوما هر رمانتیکی، سنتی باشد، سخن دیگری است که من در این مورد چیزی نگفتم. اینها ویژگیهایی همچون حسگرایی و شهودگرایی دارند. گمان میکنند که جهان جانمند است و روح دارد. برای همین هم برخی اعتقاد دارند که هگل رگههای رمانتیکی دارد؛ زیرا در بحث عقلانیت تاریخ معتقد است که تاریخ مانند یک انسان است که بزرگ میشود، کودکی دارد، و مقاطع مختلف زندگی را دارد. این ویژگی رمانتیکهاست. همچنین رمانتیکها معمولاً با گریز به گذشته یا رجوع به ناکجاآبادی در آینده، نقد مدرن میکنند.
واژگانی که رمانتیکها به کار میبرند پر از احساس است. مرحوم شریعتی هم بسیار ازشعر، دوستی، عشق، حقیقت، اخلاص، توحید و موارد مشابه دیگر سخن میگوید. از دیگر ویژگیهای رمانتیکها که در شریعتی بسیار قوی است، شخصیتگرایی است. و این نکته از عنوان کتابهای او هم مشخص میشود؛ در باب حسین علیهالسلام ، در باب علی علیهالسلام ، در باب ابراهیم علیهالسلام ، در باب اقبال و یا شخصیتهایی که برجسته میکند؛ از شخصیتهای صدر اسلام تا به این طرف، ابوذر، سلمان و افراد مختلف دیگر تا هنگام بحث در مورد زن، که با الگوی فاطمه علیهاالسلام سخن میگوید. اینها از ویژگیهای رمانتیکهاست.
نافه: منظورتان از رمانتیک، اشراقگراها، مذهبیها، دینیها و امثال اینهاست؟
قادری: رمانتیکها میتوانند دینی هم باشند، میتوانند کشف و شهود شخصی و تجارب قدسی هم داشته باشند.
نکتهای که اشاره شد، یعنی خودآگاهی روشنفکر، در تعابیر شریعتی وجود دارد، اما لزوما هر روشنفکری خودآگاه نیست. ما بخشی از روشنفکران غربی و نیز روشنفکران جامعه خودمان را میبینیم که خودآگاه نیستند اما نقاد هستند. به عقیده من، روشنفکر چندان هم متعهد نیست. مثلاً من سهراب سپهری را روشنفکری میدانم که این تعهد را ندارد .سید حسین نصر از نظر من روشنفکر است، ولی لزومی ندارد که متعهد باشد، و نیست. البته منظور من تعهد به معنای سیاسی ـ اجتماعی است.
آخرین نکته اینکه مدرنیته در نقاطی با سنت در هم تنیده است و اینطور نیست که با یک گسست کامل روبهرو باشیم، مگر اینکه با تسامح سخن بگوییم. نه تنها گسست کامل نیست، بلکه به این معناست که معمولاً دورههای قبلی یا پارادایمهای قبلی رگههایی را به دورانهای بعدی منتقل میکنند. به عنوان مثال مرکزگرایی، هم در سنت وجود دارد و هم در مدرنیته و مصداقش در آنجا وحی است و در اینجا عقل. پس گسستی صورت نگرفته است.
علویتبار: من هم چند نکته با اهمیت را بگویم. منظور من از عقلانیت مدرن، «عقلانیت خودبنیاد نقاد» است. یعنی عقلانیتی که حجیت آن به خودش برمیگردد، نه به یک منبع بیرونی، و کارکرد اصلیاش به جای تفسیر و فهم نقد است. سعی میکند نقد کند و حتی فراتر برود. اما به هر حال این را میدانیم که میتوان از این عقلانیت مدرن طبقهبندیهای مختلفی کرد.
در دنیای واقعی ما عقلانیت محصور در موقعیت و تجسمیافته در زبان است. یعنی عقلانیت کاملاً آزاد، وجود خارجی ندارد. همه ما تابع دلبستگیهایمان هستیم و تحت تأثیر آنها اندیشه میکنیم.
دو تعبیر از عقلانیت وجود دارد: یکی «intelect» و دیگری «reason». اولی ترجمه عقل شهودی است و دومی عقل حسابگر. من معتقدم کسانی که به عقلانیت شهودی قائلند، جزء نوگراها قرار نمیگیرند. یکی از اختلافهای سنتگراها و نوگراها بر سر همین عقلی است که برای آن جایگاهی در کنار دین قائلند. سنتگراها عقل شهودی را به عنوان منبعی دارای حجیت در کنار وحی قرار میدهند، در حالی که نواندیشان به عقل حسابگر جزئی بها میدهند.
مدرن بودن یا عقلانیت مدرن جهتگیری است و لزوما نتیجهگیری نیست. یعنی ممکن است که جهتگیری به سمت پذیرش عقلانیت مدرن و لحاظ کردنش باشد اما در عمل تحت تأثیر موقعیت، شرایط و خیلی چیزهای دیگر، موفقیت به دست نیاید. همچنین، عقلانیت مدرن به یک نتیجه نمیانجامد و حتی ممکن است به نتایج متضادی برسد.
در مورد دکتر شریعتی، تصور من این است که بین دکتر شریعتیای که در اسلامیات و اجتماعیات است با دکتر شریعتیای که در کویریات است اختلاف وجود دارد. شریعتی اساسا در برخی موارد با این عقلانیت کاری ندارد و در فضای دیگری میاندیشد، به خصوص هنگامی که وارد کویریات میشود. من نمیخواهم اینجا شریعتی را از مدافعین پستمدرن، علیه عقلانیت بدانم. امثال دکتر داوری، فردید، یا حتی به یک معنا آلاحمد که تفسیر فردید است، به شیوه پستمدرن از سنت دفاع میکنند. یعنی از ادله پستمدرنها علیه عقلانیت برای تثبیت یک سنت استفاده میکنند. پستمدرنها اساس عقل مدرن را زیر سؤال میبرند. باید بین اینها با کسانی که ضمن پذیرش عقل، تجلیات خاص و ویژه عقل مدرن را زیر سؤال میبرند، فرق گذاشت مانند نقد مارکس از سرمایهداری که نقد ذات عقلانیت نیست، بلکه نقد یک تجسم خاص از این عقلانیت است. همچنین نقد هابرماس، نقد ذات عقلانیت مدرن نیست، نقد این است که چرا از دو وجه عقلی که وجود داشته، یک وجه آن غلبه کرده و یک وجه آن به حاشیه رفته است. در آثار شریعتی، نقد عقل مدرن وجود ندارد، ولی نقد برخی تجسمهای عقلانیت مدرن وجود دارد.
میخواهم فرقی بگذارم بین ریشه مدرنیته که عبارت است از: تعریف تازهای از عقل و پروژه حاکمیت بخشیدن به این عقل در زندگی فردی و اجتماعی، با میوههای مدرنیته، مانند علم جدید، تکنولوژی، نهادهای جدید، سیستم سرمایهداری جدید و مجموعه نهادهایی که جامعه مدرن را میسازند.
در شریعتی به یک معنا، اگر نقد عقل مدرن را هم داریم، در اشکال بسیار مقدماتی آن است. به نظر من شریعتی حتما مدرن است و باید او را جزء مدرنها طبقهبندی کرد؛ زیرا اساس گفتمان شریعتی، گفتمان مدرن است. میدانید که دو نوع دیدگاه داریم: یکی که معتقد است که ذهن مثل آینهای است که جلوی واقعیت میگیریم. دیگری معتقد است که ذهن مثل عینک است. دیدگاه مدرن، دیدگاه عینکی است و شریعتی نیز همین دیدگاه را دارد. وی با ذهن خالی سراغ عقل شرقی نرفت، بلکه با ذهنیتی که متأثر از مدرنیته است سراغ آن رفت و آن را بازخوانی و تفسیر کرد و از این نظر معتقدم شریعتی مدرن است.
باید مراقب باشید که در مورد دکتر شریعتی اشتباه نکنید. شریعتی از زائدههای مدرن استفاده نکرد، بلکه از اصل آن استفاده کرد. ایدئولوژی یک امر کاملاً مدرن است که وی از آن استفاده کرد و در پی آن بود که سنت را ایدئولوژیک کند. من معتقدم در دنیای سنت ایدئولوژی معنا نداشته است و کسی که دنبال ایدئولوژیک کردن سنت باشد، مدرن است. ممکن است توتالیتر باشد، ممکن است شما او را از زاویه دیگری نقد کنید و بگویید او با آزادی، با لیبرالیسم یا هر چیز دیگری نمیخواند، ولی سنتی نیست. ایدئولوژی مدرن است و ایدئولوژیزه کردن هم یک نوع مدرنیزه کردن است.
رضایی: نکتهای که ایشان باید لحاظ بکند این است که شریعتی با فیلسوف بزرگی به نام بوعلی یا با عقلانیت بوعلیوار، مخالف نبوده است، بلکه با بوعلیای مخالف بوده که به مردم پشت کرده و در دربارها بیتوته کرده و از حاکمان حمایت کرده است. شریعتی این درک را داشته که این تمیز را قائل بشود که بوعلی را با یک چوب نراند.
شریعتی در تلاش این بود که چگونه میتوان مدرن بود اما غربی نبود؟ دغدغه شریعتی این بود که مبانی شرقی عالم و آدم را تبیین کند و تفسیر و تأویل جدیدی از هستی بدهد و در عین حال به مبانی عقلانی و فلسفی مدرن هم پایبند نباشد. در تفکر شریعتی، عقلانیت شهودی یا به تعبیر خودش «خودآگاهی» انسانی، اساسا نوعی معرفت است. یعنی اینجا شریعتی با رمانتیکها فاصله میگیرد. در عقاید بخشی از رمانتیکها که معتقد به عقلانیت شهودی بودند یا دارای نوعی حسگرایی باطنی بودند، معرفت حضور نداشت و فقط نوعی حسگرایی باطنی بود. اما در تفکر شریعتی عقلانیت شهودی به یک بینش تبدیل میشود که به نظر من این رویکرد به یک هم افقی با مذهب میرسد. اساسا جز این راه امکان ندارد که به مذهب برسیم. بنابراین من هم معتقدم شریعتی مدرن است. به نظر من شریعتی باید بیشتر با فیلسوفان پویشی مثل وایتهد مقایسه شود تا با رمانتیکها. چگونه میتوانیم قبول کنیم که شریعتی را در چارچوب عقلانیت مدرن بگنجانیم، درحالیکه عقلانیت مدرن میان عقل و دل تفکیک قائل میشود. علاوه بر آن شریعتی و اقبال معتقدند که دین اساسا تفسیری از همه ابعاد انسان است.
اشاره
1. در این گفتوگو آنچه بیش از همه محل بحث واقع شد، این بود که آیا دکتر شریعتی مدرن است یا نه. آقای علوی تبار به دلیل ایدئولوژی اندیشی شریعتی، او را مدرن میداند. آقای رضایی به دلیل اینکه شریعتی خِرَد اشراقی را میپذیرد، او را فرامدرن میداند و آقای قادری به دلیل رمانتیک دانستن شریعتی، او را غیر مدرن به حساب میآورد. این اختلاف از آنجا بر میخیزد که فی الواقع مرز میان سنت و مدرنیته آنچنان که گمان میشود، چندان قاطع نیست و در برخی جاها سنت و مدرنیته در هم تنیدهاند. همان طور که آقای قادری گفتند، گسست کاملی میان سنت و مدرنیته نیست.
از سوی دیگر هم باید به آشفتگی ذهنی و نیز سیر تحول دکتر شریعتی اشاره کرد که موجب شده است با توسل به پارههای مختلف اندیشهاش، برداشتهای گوناگونی پدید آید. در واقع شریعتی ایدئولوژی اندیشی و نگاه به سنت را با هم دارد. هم احساسات رمانتیکی او بسیار قوی است و هم نیم نگاهی به خرد نقاد دارد. هم ردپای عقل استدلال گر را در او میبینیم و هم حضور عقل شهودی در او احساس میشود. در یک جمعبندی کلی میتوان گفت شریعتی به وحدت نظر نرسیده بود و از هر مکتبی اندیشهای و از هر بوستانی گلی چیده بود.
2. این آقای علوی تبار که «عقلانیت محصور در موقعیت است»، کاملاً درست است و «عقلانیت کاملاً آزاد اصلاً وجود خارجی ندارد و همه ما تابع دلبستگیهایمان هستیم و تحت تأثیر آنها اندیشه میکنیم.» به بیان دیگر قلب بر عقل حکم میراند و آن را راه میبرد. گرایشها، به بینشها جهت میدهد و به همین دلیل است که عقلانیت کانتی، که جناب علوی تبار در آن گرفتارند، ناکارآمد است و تبیین کافیای از سلوک عقلانی انسان به دست نمیدهد. قلب انسان نیز یکی از حوزههای معرفتآفرین است که جهت اصلی بقیه حوزههای معرفتی را تعیین میکند.
3. توجه دکتر شریعتی به معرفت قلبی و شهود، او را از صف کانتیها بیرون میآورد و نمیتوان به این اعتبار او را مدرن به حساب آورد. به تعبیر آقای قادری در ادامه گفتوگو «یک عقلانیت واحد بر او [ شریعتی] حاکم نبود» شریعتی در مقام نقد غرب از عقل نقاد استفاده میکرد و اما در مقام اثبات، نظام واحدی را ترویج نکرد و به سنت، پایبندی اصولی نداشت و هیچ یک از ایدئولوژیهای مدرن، از سوسیالیسم گرفته تا لیبرالیسم، نیز او را ارضا نمیکرد. وی عصیان گری را میآموخت، اما بنیان گذاری را نه.