عقلانیت و سیاست در اندیشه ماکس وبر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ایران، 3 و 5/11/81
به موازات تکوین جهان مدرن، پارهاى از متفکران به تبیین مختصات آن همت گماردند و تمایزات، ویژگىها و زمینههاى ظهورش را در معرض پژوهش و ارزیابى قرار دادند. در این میان، ماکس وبر از چشمانداز جامعهشناسى به بازاندیشى درباره جهان مدرن پرداخته است. مقاله حاضر مىکوشد با توضیح مقدماتى در خصوص مفهوم عقل و نقش آن در تکوین دنیاى نو، تقسیمبندى او را از شکلهاى سیاست و مدلهاى سیاسى تبیین کند.
به نظر ماکس وبر، «عقلانیت یا عقلانى شدن» عبارت است از: پیچیدگى در نظام ادارى، اجتماعى و اقتصادى؛ پیدایش تقسیم کار و وظایف گسترده، پیشبینىپذیر شدن امور زندگى اجتماعى و اقتصادى، به ویژه بهرهگیرى انسان از ابزارها و گسترش عقلانیت ابزارى در حیطههاى دولتى؛ بوروکراسى؛ اقتصاد سرمایه دارى و... . اما عقلانى شدن لزوما به معناى لقاى روحانى انسان نیست، حتى به معناى افزایش آگاهى انسان هم نیست؛ زیرا انسان تنها در جامعه مدرن از وسایلى استفاده مىکند که نسبت به جزئیات آنها آگاهى ندارد. تفاوت انسان مدرن با انسان سنتى در آن است که انسان مدرن به لحاظ گسترش تخصصها، نقشهاى مختلفى را در جامعه بازى مىکند. انسان مدرن میان «واقعیت» و «امکان» فاصله مىبیند.
از دیدگاه وبر، چهار عامل موجب مىشود که بخش عمدهاى از زندگى انسان غیرعقلانى باشد: الف) زندگى عاطفى انسان؛ ب) تصادف و بخت؛ ج) تضاد میان ارزشها؛ د) فرق بین نیت و نتیجه. این عوامل نه تنها در زندگى اجتماعى مؤثرند، بلکه در زندگى سیاسى نیز اثر مىگذارند. انسان با وجود آنکه موجودى عقلانى است، موجودى احساسى، عاطفى و غیرعقلانى نیز هست.
ماکس وبر از سه نوع سلطه سخن مىگوید: سلطه بوروکراتیک؛ سلطه سلطنتى و سلطه کاریزمایى. به نظر وبر، سیاست عبارت است از «حکم و اطاعت، و نحوه ارتباط بین حکم و اطاعت است که نوع سیاست را تعیین مىکند».
به عبارت دیگر، دلایلى که حاکمان سیاسى براى توجیه حکومت خود بهکار مىبرند، و نیز دلایلى که بر اساس آنها، مردم از حکومت اطاعت مىکنند، اساس تعیین نوع سیاست است. تعیین اینکه آیا رابطه میان حکام و شهروندان رابطهاى از نوع عاطفى، سنتى یا بوروکراتیک است، به نوع سیاست ارتباط دارد.
الف) سیاست بوروکراتیک مبتنى بر مجموعهاى از قوانین مکتوب است که از اراده حاکمان سیاسى، مستقل است؛ به گونهاى که با تغییر پرسنل سیاسى، تغییرى در قوانین و ساخت قانونى جامعه پدید نمىآید. این نوع سیاست، غیرشخصىترین نوع سیاست و حکومت است.
ب) سیاست سنتى، سیاستى است مبتنى بر رفتار سنتى، که در آن، حاکم به حکم سنتهاى قدیم حکومت مىکند و اتباع به موجب قداست این سنتها و احترامى که براى این سنتها قائلاند، فرمانبردارى مىکنند. به نظر وبر، اساس این نوع حکومت، خانواده پدر سالار است.
ج) سیاست کاریزمایى. کاریزما یک نیرو و جنبش ذهنى است و در صورتى که چنین جنبشى پیروز شود و قدرت سیاسى را در دست گیرد، «سیاست کاریزمایى» پیدا مىشود و زندگى سیاسى را ایدئولوژیک مىکند، تعابیر جدیدى از واقعیت عرضه مىشود و سنتها نه تنها احیا، بلکه به صورتى گسترش مىیابند و با واقعیتهاى جدید سازگار مىشوند. وظیفه رهبر کاریزمایى این است که جنبش را به هر ترتیبى پا بر جا نگاه دارد. ازاینرو، بسیج احساسات و عواطف پیرامون مسائل جدید بسیار مهم است. یکى از سیاستهاى دولتهاى کاریزمایى، تحریک مستمر مردم است: چه از طریق آشکار کردن خطرات و چه از راه ایجاد خطرهاى واهى. جنبشهاى کاریزمایى، پس از مرگ رهبر، نهادینه مىگردند و به صورت مؤسسات در مىآیند.
به موازات تکوین جهان مدرن، پارهاى از متفکران به تبیین مختصات آن همت گماردند و تمایزات، ویژگىها و زمینههاى ظهورش را در معرض پژوهش و ارزیابى قرار دادند. در این میان، ماکس وبر از چشمانداز جامعهشناسى به بازاندیشى درباره جهان مدرن پرداخته است. مقاله حاضر مىکوشد با توضیح مقدماتى در خصوص مفهوم عقل و نقش آن در تکوین دنیاى نو، تقسیمبندى او را از شکلهاى سیاست و مدلهاى سیاسى تبیین کند.
به نظر ماکس وبر، «عقلانیت یا عقلانى شدن» عبارت است از: پیچیدگى در نظام ادارى، اجتماعى و اقتصادى؛ پیدایش تقسیم کار و وظایف گسترده، پیشبینىپذیر شدن امور زندگى اجتماعى و اقتصادى، به ویژه بهرهگیرى انسان از ابزارها و گسترش عقلانیت ابزارى در حیطههاى دولتى؛ بوروکراسى؛ اقتصاد سرمایه دارى و... . اما عقلانى شدن لزوما به معناى لقاى روحانى انسان نیست، حتى به معناى افزایش آگاهى انسان هم نیست؛ زیرا انسان تنها در جامعه مدرن از وسایلى استفاده مىکند که نسبت به جزئیات آنها آگاهى ندارد. تفاوت انسان مدرن با انسان سنتى در آن است که انسان مدرن به لحاظ گسترش تخصصها، نقشهاى مختلفى را در جامعه بازى مىکند. انسان مدرن میان «واقعیت» و «امکان» فاصله مىبیند.
از دیدگاه وبر، چهار عامل موجب مىشود که بخش عمدهاى از زندگى انسان غیرعقلانى باشد: الف) زندگى عاطفى انسان؛ ب) تصادف و بخت؛ ج) تضاد میان ارزشها؛ د) فرق بین نیت و نتیجه. این عوامل نه تنها در زندگى اجتماعى مؤثرند، بلکه در زندگى سیاسى نیز اثر مىگذارند. انسان با وجود آنکه موجودى عقلانى است، موجودى احساسى، عاطفى و غیرعقلانى نیز هست.
ماکس وبر از سه نوع سلطه سخن مىگوید: سلطه بوروکراتیک؛ سلطه سلطنتى و سلطه کاریزمایى. به نظر وبر، سیاست عبارت است از «حکم و اطاعت، و نحوه ارتباط بین حکم و اطاعت است که نوع سیاست را تعیین مىکند».
به عبارت دیگر، دلایلى که حاکمان سیاسى براى توجیه حکومت خود بهکار مىبرند، و نیز دلایلى که بر اساس آنها، مردم از حکومت اطاعت مىکنند، اساس تعیین نوع سیاست است. تعیین اینکه آیا رابطه میان حکام و شهروندان رابطهاى از نوع عاطفى، سنتى یا بوروکراتیک است، به نوع سیاست ارتباط دارد.
الف) سیاست بوروکراتیک مبتنى بر مجموعهاى از قوانین مکتوب است که از اراده حاکمان سیاسى، مستقل است؛ به گونهاى که با تغییر پرسنل سیاسى، تغییرى در قوانین و ساخت قانونى جامعه پدید نمىآید. این نوع سیاست، غیرشخصىترین نوع سیاست و حکومت است.
ب) سیاست سنتى، سیاستى است مبتنى بر رفتار سنتى، که در آن، حاکم به حکم سنتهاى قدیم حکومت مىکند و اتباع به موجب قداست این سنتها و احترامى که براى این سنتها قائلاند، فرمانبردارى مىکنند. به نظر وبر، اساس این نوع حکومت، خانواده پدر سالار است.
ج) سیاست کاریزمایى. کاریزما یک نیرو و جنبش ذهنى است و در صورتى که چنین جنبشى پیروز شود و قدرت سیاسى را در دست گیرد، «سیاست کاریزمایى» پیدا مىشود و زندگى سیاسى را ایدئولوژیک مىکند، تعابیر جدیدى از واقعیت عرضه مىشود و سنتها نه تنها احیا، بلکه به صورتى گسترش مىیابند و با واقعیتهاى جدید سازگار مىشوند. وظیفه رهبر کاریزمایى این است که جنبش را به هر ترتیبى پا بر جا نگاه دارد. ازاینرو، بسیج احساسات و عواطف پیرامون مسائل جدید بسیار مهم است. یکى از سیاستهاى دولتهاى کاریزمایى، تحریک مستمر مردم است: چه از طریق آشکار کردن خطرات و چه از راه ایجاد خطرهاى واهى. جنبشهاى کاریزمایى، پس از مرگ رهبر، نهادینه مىگردند و به صورت مؤسسات در مىآیند.