فرهنگ و دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله با عنوان فرعى «آیا این دست پخت سیاسى فلاسفه غرب با روح ملى ایران هماهنگى دارد؟» به چاپ رسیده است. نویسنده معتقد است که جامعه براى رسیدن به دموکراسى باید از دوره دیکتاتورى ملى (در پرتو مکتب ولونتاریسم) عبور کند. ازاینرو، منبع نظم اجتماعى در ایران کنونى، نه پارلمان است و نه قانون، بلکه سنتى است که در اراده روحانیت متبلور است که بهترین گواه آن شوراى نگهبان است.متن
گزارش، ش 143
همانگونه که مىدانیم فرهنگ عبارت است از: مجموعه سنن، عادات، رسوم و اخلاقى که بر فضاى یک جامعه حکومت دارد. چون شاخص هویت یک قوم، فرهنگ ملى آن جامعه است، پس اعتبار و ارزش هر قومى به جایگاه فرهنگى و سابقه تاریخى ـ فرهنگى آن جامعه در سطح جهانى بستگى دارد. حیات سیاسى جوامع بشرى و استمرار یا فناى آن نیز به توانایى عناصر فرهنگى این جوامع بستگى دارد، به این معنى که هر چه کیفیت و ظرفیت این عناصر فرهنگى از حیث ارزش، کاربرد، خلاقیت و مقاومت در برابر عناصر فرهنگى جوامع دیگر بیشتر باشد، حیات آن بیشتر، انسجام و وفاق اعضاى جامعه محکمتر و امکان نفوذ عناصر فرهنگى ویرانگر خارجى در آن، کمتر خواهد بود.
اگر چه طبیعى است که در اثر ارتباطات، تماسها و برخوردهاى مداوم که بین جوامع بشرى و اقوام مختلف در طول تاریخ رخ داده است، جوامع، با کسب عناصر فرهنگى نوینى از یکدیگر به رشد مجموعه فرهنگ ملى خود کمک کردهاند، چنانکه، بهطور مثال، ایران، به عنوان آوردگاه فرهنگى نژاد آریا، در اثر کشور گشایى مسلمین، مفتخر به کسب عالىترین ارمغانهاى فرهنگى ـ دینى شده است، ولى همان بینش فرهنگى ژرف و مستعد، سبب شد تا ایران پس از شناسایى شاخههاى مختلف مکتب اسلام، به پذیرش شاخه اصیل تشیع مبادرت ورزد. جامعه سیاسى هشیار و حسابگر ایران از عهد صفویه به این سو، آنچنان به تشیع دل بست و به نفوذ آن در بطن فرهنگ ملى کشور کمک کرد که اکنون بسان ملیت ایرانى و یکى از دو عنصر فرهنگ ملى ـ سیاسى مقاوم جامعه ایران به شمار مىرود و حتى برخى از نویسندگان کشورهاى اسلامى، «تشیع» را مکتبى فارسى و ایرانیان را قصى مىخوانند.
حال که به این مرحله از هویتشناسى فرهنگى ـ ملى دست یافتیم، لازم است مسیر بحث خود را از فرهنگ عمومى به فرهنگ سیاسى تغییر دهیم، چرا که عنوان بحث در ارتباط فرهنگ با یکى از مبانى فلسفه اجتماعى ـ سیاسى متداول و معمول در غرب که با عنوان «دموکراسى» شناخته شدهاست، مىباشد. اکنون باید دید که آیا این خوراک سیاسى غربى، باب طبع جامعه ایران است؟ و با روح ملى ایران هماهنگى دارد؟ و اگر نه پس استدلال ما در نفى آن بر کدام اصول و موازین استوار شده است؟
به منظور پاسخ به این پرسش به پیام تاریخى امام اول شیعیان، در رابطه با حکومت و سیاست استناد مىکنیم: لکل زمانٍ حکومة و رجالٌ (براى هر زمان خاصى، رژیم سیاسى ویژهاى ضرورت دارد).
جامعه، به عنوان یک ارگانیسم، در سیرتکاملى خود و تحت شرایط و عوامل مختلف، بهطور پیگیر، به دلیل تکامل اندیشه سیاسى برگرفته از شرایط محیط بر جامعه در حال تحول دایمى است، از مراحل مختلفى مىگذرد و در هر مرحله نماى ویژهاى از روح یا وجدان سیاسى در حال تکامل، بر جامعه چیره مىشود و آن را به سوى تکامل فرهنگ سیاسى هدایت مىکند. اگر یکى از این حلقات، بدون رعایت این سلسله مراتب جاى دیگرى را بگیرد، تعادل اجتماعى ـ سیاسى بر هم مىخورد.
به عقیده اینجانب آنچه ایران، در رابطه با مراحل تکامل روح ملى یا وجدان ملى، فاقد آن بوده، مرحله حساس و حیاتى مهمى است که در تاریخ سیاسى معاصر اروپا به عنوان دیکتاتورى ملى در پرتو مکتب اصالت اراده (ولونتاریسم) منعکس شده است. مکتب ولونتاریسم (مکتب اصالت اراده) دکترینى است که بر مبناى اراده شخصى رهبر استوار شده است. در ایران، نخستین حامل این رسالت تاریخى ـ ملى، میرزاتقى خان امیرکبیر بود و سپس دکتر محمد مصدق راه او را ادامه داد. من این دوره از تاریخ سیاسى معاصر ایران را «حلقه مفقوده در زنجیره بلند تاریخ سیاسى معاصر ایران» معرفى کردهام. فقدان این دوره در تاریخ کشور، بهطور قطع، مانع گذار به دموکراسى خواهد بود. چرا که در این دوره مردم یک کشور به هویت ملى و جایگاه خود در روابط بینالملل پى مىبرند و از شخصیت خود آگاهى مىیابند و در مرحله تاریخى بعد، مرحله حاکمیت دموکراسى، اعضاى جامعه، با احساس شخصیت و استقلال اراده، بدون اسارت در چارچوبهاى فکرى وارداتى از شرق و غرب و یا سنتهاى دست و پا گیر و تنها با توجه به مصالح ملى به مشارکت عمومى در تعیین سرنوشت کشور و جامعه مىپردازند.
در اینجا مىتوان از پدیده روشنفکران غربزده که در اثر تبلیغات غرب، از فرهنگ ملى خود بریدهاند و کورکورانه و به نحوى انفعالى به دنبال فرمولهاى سیاسى دیکته شدهاى روان هستند که نتیجه آن بىاعتنایى به میهن و سرنوشت آن است، یاد کرد. مصداق این پدیده ننگین سیاسى تایید طرحى است که از سوى استعمار سیاه زیر عنوان «رژیم فدراتیو ایران» تهیه شده است.
به منظور توجیه این ادعا که دموکراسى سبک غربى براى ایران زیان بخش است مىگویم: درحالىکه سنت بر سطح ذهنیت مردم این کشور سلطه دارد، جامعه مدنى طرح شده از سوى سید محمد خاتمى، نمىتواند محلى از اعراب داشته باشد و تا هنگامى که بینش سنتى بر ذهنیت جامعه سیاسى ایران سایه افکن است، دم زدن از برترى قوانین موضوعه و در رأس آن قانون اساسى برگرفته از بینش فرهنگى غرب، موضوعیت نخواهد داشت. لذا با صراحت، اعلام مىدارم که منبع نظم اجتماعى در ایران کنونى، نه پارلمان است و نه قانون، بلکه سنتى است متبلور در اراده روحانیت که بهترین گواه آن وجود شوراى نگهبان است؛ شوراى نگهبانى که اراده ملى را کنترل مىکند. نمادى که مىتواند هر طرح مصوب مجلس را، در صورت تعارض با سنت، بدون ترس از مؤاخذه یا محکومیت و یا ترس از پارلمان، که به اصطلاح نماینده اراده ملى است، رد کند.
در دوران مشروطه و در دوره انقلاب زمینه اجتماعى تحول، تحلیلهاى علمى احزاب پیشاهنگ و یا آگاهى توده مردم نبود بلکه عامل زیر بنایى قیام، فتواى علما بود.
مىخواهم این حقیقت را بگویم که ساختار ذهنى این جامعه تغییر نکرده است، چرا که سنت همان گونه که قبلاً گفتم بر ذهنیت مردم مسلط است و طى این بیست و چهار سالى که از انقلاب اسلامى مىگذرد نیز، ساختار ذهنى جامعه از نظر کیفى، همان است که بود! یعنى اعتقاد به نظر و فتواى روحانیون! در آستانه دوم خرداد نیز، انگیزههاى مردم براى دادن رأى به سید محمد خاتمى علاوه بر شعارهاى تو خالى وى؛ مانند آزادى بیان، بالا بردن سطح اشتغال، تحول ادارى، اصلاح نهادهاى آموزشى ـ دانشگاهى و دیگر شعارها، عمامه سیاه او بود.
حال با توجه به اصل بالا باید گفت: اگر فرهنگ جامعهاى تابع سنت باشد، قوانین موضوعه نمىتواند در برابر فرهنگ حاکم مقاومت کند و سنت همچنان هدایت گر ذهن اجتماع خواهد ماند؛ چنانکه پس از وفات پیامبر اکرم، که در دوران رسالتش تلاش داشت تا بر مبناى احکام الاهى، به توجیه و ارشاد مسلمانان بپردازد، شوراى سقیفه بنى ساعده طرح کودتا را علیه مظهر اراده خدا یعنى حضرت على علیهالسلام به اجرا گذارد. و ایشان با اعلام این واقعیت که اگر در برابر این مردم سنتگرا مقاومت کنم، اسلام از بین مىرود، در برابر سنت گرایان تسلیم شد. پس نخست انقلابى در روحیهها لازم است، که زمینه این انقلاب فرهنگى و عامل آن گذار جامعه از دوره ولونتاریسم است که البته جامعه ایران فاقد آن بوده است و این حلقه مفقوده در زنجیره بلند تاریخ سیاسى ایران باید جاى گیرد. پیش از تحقق این دوره، دم زدن از جامعه مدنى آن هم در کشورى با جامعه سنتگرا، چیزى جز شعار نیست.
ازاینرو نتیجه استقرار دموکراسى بر مبناى تکثرگرایى (پلورالیسم سیاسى) و آزادى احزاب سیاسى، مطرح شدن فعالیتهاى ویرانگرى است که به نام دین و به نام آزادى و دموکراسى به سرکوب دین و میهن خواهند پرداخت و با طرح بدعتهایى مانند اسلام راستین، قبض و بسط و یا تفسیر عصرى قرآن و امثال آن ارکان دین حنیف اسلام و به ویژه شاخه اصیل آن مکتب تشیع را لوث مىکنند. عدهاى به نام اسلام، علیه اسلام به فعالیتهاى تبلیغى مىپردازند و متأسفانه کسى هم به مقابله منطقى با آنها نمىپردازد. در کنار این گروه به ظاهر مسلمان و در واقع منحرف، گروهى دیگر از به اصطلاح روشنفکران با سرپرستى فراماسونهایى مانند حسین لاجوردى، با طرح شعارهایى ضد ملى از جمله فرهنگهاى اقوام مختلف ایران، در جهت تضعیف وجدان ملى، فعالیتهاى تخریبى انجام مىدهند درحالىکه همه فرزندان مسلمان و میهن دوست و نیز تاریخ جهان، نژاد آریایى مردم ایران را به عنوان یک واقعیت فرهنگى، به رسمیت شناختهاند و به دو اصل فرهنگى، ملیت ایرانى و اسلام شیعى، ایمان و اعتقاد راسخ دارند.
اشاره
1. مطالعه جامعه سیاسى ایران از منظر فرهنگشناسى و پیوندهاى زنده فرهنگ و سیاست در ایران کنونى، از نکات قابل توجه در مقاله حاضر است. جناب یادگارى با پرتوافکنى بر مناسبات فرهنگ تشیع و با هویت تاریخى و جایگاه جهانى ایران به نکتهاى نشانه رفته است که غالبا حتى از دیده روشنفکران دینى نیز دورمانده است. از این منظر، گذشته از مباحث معرفتشناختى و دین شناسانه، حفظ و پاسداشت مکتب تشیع بهعنوان یک رسالت ملى و فرهنگى تلقى مىشود. این نکته بهویژه با توجه به تنوع فرهنگى و قومى در ایران و ضرورت حفظ تمامیت ارضى و ملى ضرورتى دوچندان دارد.
2. با این حال، نگرش نویسنده به دین و تشیع از منظر معرفتى و دینى چندان روشن و شفاف نیست. از یک سو، ایشان سخت جانبدارانه به این مقوله مىنگرد و آن را اصیل و سازنده مىشمارد و از سوى دیگر، گویا آن را تنها به عنوان بخشى از سنتِ در حال گذار به شمار مىآورد. به هر حال، معلوم نیست که به نظر ایشان، در جامعه فراسنتى، مبانى و مؤلفههاى تشیع چه نسبتى با دموکراسى و جامعه مطلوب پیدا مىکند؟
3. جناب آقاى یادگارى به خوبى بر بیگانه بودن عناصر فرهنگى غرب با اندیشه و فرهنگ ملى و دینى ما انگشت گذاشته و از کسانى که در شرایط کنونى به هویت دینى و ارزشى مردم لطمه مىزنند، انتقاد مىکند. اما با این حال، مشخص نیست که جامعه سیاسى مطلوب ایشان از چه ویژگىهایى برخوردار است. اگر دموکراسى «دست پخت سیاسى فلاسفه غربى» است که «باب طبع جامعه ایران» نیست و «دموکراسى سبک غربى براى ایران زیان بخش است» و اگر تکثرگرایى و آزادى احزاب سیاسى براى جامعه ما کارآمد نیست، پس ساختار، نهادها و کارکردهاى سیاسى پیشبینى شده در جامعهاى که فراسوى سنت ترسیم مىشود، چیست؟ به نظر مىرسد اگر نویسنده محترم به صورت ایجابى و سازنده به طرح چارچوبها و آرمانهاى مطلوب سیاسى خود بپردازد، تا حدودى پرده ابهام و تیرگى را از دیدگاه خویش مىزداید.
4. دشوارى اصلى دیدگاه نویسنده را در جاى دیگرى باید جستوجو کرد. این دشوارى گاه چنان برجسته و پر رنگ مىگردد که نظریه ایشان را به یک تعارض درونى دچار مىکند. ایشان از یک سو دموکراسى، جامعهمدنى و... را دستپخت فلاسفه غربى مىداند و آن را غیرمنطبق بر فرهنگ و آرمانهاى ایرانى مىشمارد، و از سوى دیگر تمامى تحلیل خود را بر پایه یک نظریه کاملاً غربى درباره دورههاى تاریخ سیاسى استوار مىسازد. مکتب ولونتاریسم و نظریهاى که رسیدن به دموکراسى را از طریق یک دیکتاتورى ملى تصویر مىکند، تنها یکى از دیدگاههاى مطرح در بین نظریه پردازان غربى است و معلوم نیست که نویسنده بر کدام پایه و دلیل آن را چنان معتبر دانسته است که تمام تحلیلهاى فرهنگى و سیاسى خود را بر آن اساس تنظیم کرده است.
همانگونه که مىدانیم فرهنگ عبارت است از: مجموعه سنن، عادات، رسوم و اخلاقى که بر فضاى یک جامعه حکومت دارد. چون شاخص هویت یک قوم، فرهنگ ملى آن جامعه است، پس اعتبار و ارزش هر قومى به جایگاه فرهنگى و سابقه تاریخى ـ فرهنگى آن جامعه در سطح جهانى بستگى دارد. حیات سیاسى جوامع بشرى و استمرار یا فناى آن نیز به توانایى عناصر فرهنگى این جوامع بستگى دارد، به این معنى که هر چه کیفیت و ظرفیت این عناصر فرهنگى از حیث ارزش، کاربرد، خلاقیت و مقاومت در برابر عناصر فرهنگى جوامع دیگر بیشتر باشد، حیات آن بیشتر، انسجام و وفاق اعضاى جامعه محکمتر و امکان نفوذ عناصر فرهنگى ویرانگر خارجى در آن، کمتر خواهد بود.
اگر چه طبیعى است که در اثر ارتباطات، تماسها و برخوردهاى مداوم که بین جوامع بشرى و اقوام مختلف در طول تاریخ رخ داده است، جوامع، با کسب عناصر فرهنگى نوینى از یکدیگر به رشد مجموعه فرهنگ ملى خود کمک کردهاند، چنانکه، بهطور مثال، ایران، به عنوان آوردگاه فرهنگى نژاد آریا، در اثر کشور گشایى مسلمین، مفتخر به کسب عالىترین ارمغانهاى فرهنگى ـ دینى شده است، ولى همان بینش فرهنگى ژرف و مستعد، سبب شد تا ایران پس از شناسایى شاخههاى مختلف مکتب اسلام، به پذیرش شاخه اصیل تشیع مبادرت ورزد. جامعه سیاسى هشیار و حسابگر ایران از عهد صفویه به این سو، آنچنان به تشیع دل بست و به نفوذ آن در بطن فرهنگ ملى کشور کمک کرد که اکنون بسان ملیت ایرانى و یکى از دو عنصر فرهنگ ملى ـ سیاسى مقاوم جامعه ایران به شمار مىرود و حتى برخى از نویسندگان کشورهاى اسلامى، «تشیع» را مکتبى فارسى و ایرانیان را قصى مىخوانند.
حال که به این مرحله از هویتشناسى فرهنگى ـ ملى دست یافتیم، لازم است مسیر بحث خود را از فرهنگ عمومى به فرهنگ سیاسى تغییر دهیم، چرا که عنوان بحث در ارتباط فرهنگ با یکى از مبانى فلسفه اجتماعى ـ سیاسى متداول و معمول در غرب که با عنوان «دموکراسى» شناخته شدهاست، مىباشد. اکنون باید دید که آیا این خوراک سیاسى غربى، باب طبع جامعه ایران است؟ و با روح ملى ایران هماهنگى دارد؟ و اگر نه پس استدلال ما در نفى آن بر کدام اصول و موازین استوار شده است؟
به منظور پاسخ به این پرسش به پیام تاریخى امام اول شیعیان، در رابطه با حکومت و سیاست استناد مىکنیم: لکل زمانٍ حکومة و رجالٌ (براى هر زمان خاصى، رژیم سیاسى ویژهاى ضرورت دارد).
جامعه، به عنوان یک ارگانیسم، در سیرتکاملى خود و تحت شرایط و عوامل مختلف، بهطور پیگیر، به دلیل تکامل اندیشه سیاسى برگرفته از شرایط محیط بر جامعه در حال تحول دایمى است، از مراحل مختلفى مىگذرد و در هر مرحله نماى ویژهاى از روح یا وجدان سیاسى در حال تکامل، بر جامعه چیره مىشود و آن را به سوى تکامل فرهنگ سیاسى هدایت مىکند. اگر یکى از این حلقات، بدون رعایت این سلسله مراتب جاى دیگرى را بگیرد، تعادل اجتماعى ـ سیاسى بر هم مىخورد.
به عقیده اینجانب آنچه ایران، در رابطه با مراحل تکامل روح ملى یا وجدان ملى، فاقد آن بوده، مرحله حساس و حیاتى مهمى است که در تاریخ سیاسى معاصر اروپا به عنوان دیکتاتورى ملى در پرتو مکتب اصالت اراده (ولونتاریسم) منعکس شده است. مکتب ولونتاریسم (مکتب اصالت اراده) دکترینى است که بر مبناى اراده شخصى رهبر استوار شده است. در ایران، نخستین حامل این رسالت تاریخى ـ ملى، میرزاتقى خان امیرکبیر بود و سپس دکتر محمد مصدق راه او را ادامه داد. من این دوره از تاریخ سیاسى معاصر ایران را «حلقه مفقوده در زنجیره بلند تاریخ سیاسى معاصر ایران» معرفى کردهام. فقدان این دوره در تاریخ کشور، بهطور قطع، مانع گذار به دموکراسى خواهد بود. چرا که در این دوره مردم یک کشور به هویت ملى و جایگاه خود در روابط بینالملل پى مىبرند و از شخصیت خود آگاهى مىیابند و در مرحله تاریخى بعد، مرحله حاکمیت دموکراسى، اعضاى جامعه، با احساس شخصیت و استقلال اراده، بدون اسارت در چارچوبهاى فکرى وارداتى از شرق و غرب و یا سنتهاى دست و پا گیر و تنها با توجه به مصالح ملى به مشارکت عمومى در تعیین سرنوشت کشور و جامعه مىپردازند.
در اینجا مىتوان از پدیده روشنفکران غربزده که در اثر تبلیغات غرب، از فرهنگ ملى خود بریدهاند و کورکورانه و به نحوى انفعالى به دنبال فرمولهاى سیاسى دیکته شدهاى روان هستند که نتیجه آن بىاعتنایى به میهن و سرنوشت آن است، یاد کرد. مصداق این پدیده ننگین سیاسى تایید طرحى است که از سوى استعمار سیاه زیر عنوان «رژیم فدراتیو ایران» تهیه شده است.
به منظور توجیه این ادعا که دموکراسى سبک غربى براى ایران زیان بخش است مىگویم: درحالىکه سنت بر سطح ذهنیت مردم این کشور سلطه دارد، جامعه مدنى طرح شده از سوى سید محمد خاتمى، نمىتواند محلى از اعراب داشته باشد و تا هنگامى که بینش سنتى بر ذهنیت جامعه سیاسى ایران سایه افکن است، دم زدن از برترى قوانین موضوعه و در رأس آن قانون اساسى برگرفته از بینش فرهنگى غرب، موضوعیت نخواهد داشت. لذا با صراحت، اعلام مىدارم که منبع نظم اجتماعى در ایران کنونى، نه پارلمان است و نه قانون، بلکه سنتى است متبلور در اراده روحانیت که بهترین گواه آن وجود شوراى نگهبان است؛ شوراى نگهبانى که اراده ملى را کنترل مىکند. نمادى که مىتواند هر طرح مصوب مجلس را، در صورت تعارض با سنت، بدون ترس از مؤاخذه یا محکومیت و یا ترس از پارلمان، که به اصطلاح نماینده اراده ملى است، رد کند.
در دوران مشروطه و در دوره انقلاب زمینه اجتماعى تحول، تحلیلهاى علمى احزاب پیشاهنگ و یا آگاهى توده مردم نبود بلکه عامل زیر بنایى قیام، فتواى علما بود.
مىخواهم این حقیقت را بگویم که ساختار ذهنى این جامعه تغییر نکرده است، چرا که سنت همان گونه که قبلاً گفتم بر ذهنیت مردم مسلط است و طى این بیست و چهار سالى که از انقلاب اسلامى مىگذرد نیز، ساختار ذهنى جامعه از نظر کیفى، همان است که بود! یعنى اعتقاد به نظر و فتواى روحانیون! در آستانه دوم خرداد نیز، انگیزههاى مردم براى دادن رأى به سید محمد خاتمى علاوه بر شعارهاى تو خالى وى؛ مانند آزادى بیان، بالا بردن سطح اشتغال، تحول ادارى، اصلاح نهادهاى آموزشى ـ دانشگاهى و دیگر شعارها، عمامه سیاه او بود.
حال با توجه به اصل بالا باید گفت: اگر فرهنگ جامعهاى تابع سنت باشد، قوانین موضوعه نمىتواند در برابر فرهنگ حاکم مقاومت کند و سنت همچنان هدایت گر ذهن اجتماع خواهد ماند؛ چنانکه پس از وفات پیامبر اکرم، که در دوران رسالتش تلاش داشت تا بر مبناى احکام الاهى، به توجیه و ارشاد مسلمانان بپردازد، شوراى سقیفه بنى ساعده طرح کودتا را علیه مظهر اراده خدا یعنى حضرت على علیهالسلام به اجرا گذارد. و ایشان با اعلام این واقعیت که اگر در برابر این مردم سنتگرا مقاومت کنم، اسلام از بین مىرود، در برابر سنت گرایان تسلیم شد. پس نخست انقلابى در روحیهها لازم است، که زمینه این انقلاب فرهنگى و عامل آن گذار جامعه از دوره ولونتاریسم است که البته جامعه ایران فاقد آن بوده است و این حلقه مفقوده در زنجیره بلند تاریخ سیاسى ایران باید جاى گیرد. پیش از تحقق این دوره، دم زدن از جامعه مدنى آن هم در کشورى با جامعه سنتگرا، چیزى جز شعار نیست.
ازاینرو نتیجه استقرار دموکراسى بر مبناى تکثرگرایى (پلورالیسم سیاسى) و آزادى احزاب سیاسى، مطرح شدن فعالیتهاى ویرانگرى است که به نام دین و به نام آزادى و دموکراسى به سرکوب دین و میهن خواهند پرداخت و با طرح بدعتهایى مانند اسلام راستین، قبض و بسط و یا تفسیر عصرى قرآن و امثال آن ارکان دین حنیف اسلام و به ویژه شاخه اصیل آن مکتب تشیع را لوث مىکنند. عدهاى به نام اسلام، علیه اسلام به فعالیتهاى تبلیغى مىپردازند و متأسفانه کسى هم به مقابله منطقى با آنها نمىپردازد. در کنار این گروه به ظاهر مسلمان و در واقع منحرف، گروهى دیگر از به اصطلاح روشنفکران با سرپرستى فراماسونهایى مانند حسین لاجوردى، با طرح شعارهایى ضد ملى از جمله فرهنگهاى اقوام مختلف ایران، در جهت تضعیف وجدان ملى، فعالیتهاى تخریبى انجام مىدهند درحالىکه همه فرزندان مسلمان و میهن دوست و نیز تاریخ جهان، نژاد آریایى مردم ایران را به عنوان یک واقعیت فرهنگى، به رسمیت شناختهاند و به دو اصل فرهنگى، ملیت ایرانى و اسلام شیعى، ایمان و اعتقاد راسخ دارند.
اشاره
1. مطالعه جامعه سیاسى ایران از منظر فرهنگشناسى و پیوندهاى زنده فرهنگ و سیاست در ایران کنونى، از نکات قابل توجه در مقاله حاضر است. جناب یادگارى با پرتوافکنى بر مناسبات فرهنگ تشیع و با هویت تاریخى و جایگاه جهانى ایران به نکتهاى نشانه رفته است که غالبا حتى از دیده روشنفکران دینى نیز دورمانده است. از این منظر، گذشته از مباحث معرفتشناختى و دین شناسانه، حفظ و پاسداشت مکتب تشیع بهعنوان یک رسالت ملى و فرهنگى تلقى مىشود. این نکته بهویژه با توجه به تنوع فرهنگى و قومى در ایران و ضرورت حفظ تمامیت ارضى و ملى ضرورتى دوچندان دارد.
2. با این حال، نگرش نویسنده به دین و تشیع از منظر معرفتى و دینى چندان روشن و شفاف نیست. از یک سو، ایشان سخت جانبدارانه به این مقوله مىنگرد و آن را اصیل و سازنده مىشمارد و از سوى دیگر، گویا آن را تنها به عنوان بخشى از سنتِ در حال گذار به شمار مىآورد. به هر حال، معلوم نیست که به نظر ایشان، در جامعه فراسنتى، مبانى و مؤلفههاى تشیع چه نسبتى با دموکراسى و جامعه مطلوب پیدا مىکند؟
3. جناب آقاى یادگارى به خوبى بر بیگانه بودن عناصر فرهنگى غرب با اندیشه و فرهنگ ملى و دینى ما انگشت گذاشته و از کسانى که در شرایط کنونى به هویت دینى و ارزشى مردم لطمه مىزنند، انتقاد مىکند. اما با این حال، مشخص نیست که جامعه سیاسى مطلوب ایشان از چه ویژگىهایى برخوردار است. اگر دموکراسى «دست پخت سیاسى فلاسفه غربى» است که «باب طبع جامعه ایران» نیست و «دموکراسى سبک غربى براى ایران زیان بخش است» و اگر تکثرگرایى و آزادى احزاب سیاسى براى جامعه ما کارآمد نیست، پس ساختار، نهادها و کارکردهاى سیاسى پیشبینى شده در جامعهاى که فراسوى سنت ترسیم مىشود، چیست؟ به نظر مىرسد اگر نویسنده محترم به صورت ایجابى و سازنده به طرح چارچوبها و آرمانهاى مطلوب سیاسى خود بپردازد، تا حدودى پرده ابهام و تیرگى را از دیدگاه خویش مىزداید.
4. دشوارى اصلى دیدگاه نویسنده را در جاى دیگرى باید جستوجو کرد. این دشوارى گاه چنان برجسته و پر رنگ مىگردد که نظریه ایشان را به یک تعارض درونى دچار مىکند. ایشان از یک سو دموکراسى، جامعهمدنى و... را دستپخت فلاسفه غربى مىداند و آن را غیرمنطبق بر فرهنگ و آرمانهاى ایرانى مىشمارد، و از سوى دیگر تمامى تحلیل خود را بر پایه یک نظریه کاملاً غربى درباره دورههاى تاریخ سیاسى استوار مىسازد. مکتب ولونتاریسم و نظریهاى که رسیدن به دموکراسى را از طریق یک دیکتاتورى ملى تصویر مىکند، تنها یکى از دیدگاههاى مطرح در بین نظریه پردازان غربى است و معلوم نیست که نویسنده بر کدام پایه و دلیل آن را چنان معتبر دانسته است که تمام تحلیلهاى فرهنگى و سیاسى خود را بر آن اساس تنظیم کرده است.