جایگاه ولایت فقیه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى دکتر حداد عادل در این گفتوگو دیدگاه خود را درباره ولایت فقیه و مفهوم مردمسالارى دینى بیان مىکند.متن
اعتماد، 5 و 6 و 9 و 10/ 11/81
امام قدسسره نظریهاى به نام جمهورى اسلامى ــ نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم ــ مطرح مىکند. 24 سال از آن حقیقت گذشته است. اما امروز، نه صرفا از منظر علمى، بلکه از دیدگاه نظرى آیا شما معتقدید این تئورى بهقدرى پخته شده بود که بر اساس آن بتوان یک نظام سیاسى بنا نهاد یا خیر؟ در هر صورت نظر شخص شما چیست؟
حداد عادل: سؤال جنابعالى این است که آیا مفهوم جمهورى اسلامى در آغاز انقلاب به حد کافى پخته و پرورده شده بود که بتوان بر اساس آن حکومت تشکیل داد یا نه. مسلما در جامعه ما، قبل از پیروزى انقلاب اسلامى در زمینه فلسفه سیاسى به طور کلى کارِ کمى صورت گرفته بود. استبداد دوران پهلوى بهخصوص در فلسفه سیاسى، اجازه نمىداد متفکران انواع حکومت را به درستى نقد کنند. یعنى رشد فلسفه سیاسى یک مانع بیرونى اضافى نیز داشت. در حوزهها هم مفاهیم حکومت دینى و فلسفه سیاسى، طبعا نمىتوانست رشد کافى کرده باشد. لکن گوهر اندیشه حکومت دینى از روز اول همواره در اسلام وجود داشته است، و اصولاً مسئله حکومت، ولایت، رهبرى و امامت که اصطلاحات متعلق به حوزه فلسفه سیاسى اسلام و تشیع است، قدمتى دیرینه دارد. در همین دویست سال گذشته با آنکه حکومت شکل دینى نداشت و سلطنتى بود، توده مردم از مراجع دینى اطاعت مىکردند و اگر در جایى میان حکم مراجع دینى و نظر حکومت اختلاف آشکارى پدید مىآمد، مردم از مراجع دینى جانبدارى مىکردند. براى نمونه در قضیه تنباکو حکومت مایل بود که مردم از کمپانى رژى تبعیت کنند اما میرازى شیرازى نظرى مخالف حکومت ناصرالدین شاه داشت، و مردم از مرجع دینى تبعیت کردند، نه از حکومت. در مشروطه نیز ترغیب علماى بزرگ باعث شد که مردم به صحنه بیایند و مشروطیت را به پیروزى برسانند. این بینش که در حقیقت به معناى پذیرفتن ولایت مراجع تقلید بود، همواره وجود داشته است. بنابراین گوهر تبعیت از مراجع دینى در میان مردم، به صورت مجمل و سربسته بوده است. امام که در سال 41 مبارزه با رژیم شاه را آغاز کردند، بین سالهاى 41 تا 57 با درسهاى ولایت فقیه این نظریه سیاسى اسلامى را تا حدى پیش بردند و به تشخیص خودشان در سال 57 این نظریه براى تأسیس جمهورى اسلامى کافى بود. اما این به معناى آن نیست که در سال 57 ما صاحب یک فلسفه مدون و گسترده و جاافتادهیى بودیم که در آن پاسخ سؤالات امروز ما، پیشبینى شده باشد. بسیارى از مسائل در عمل پیش مىآید و واقعیتهاى عملى در داخل کشور و نیز در روابط بینالملل سؤالات جدید ایجاد مىکند و اذهان را به تلاش و تکاپو وا مىدارد. اما پاسخ بنده به طور فشرده و خلاصه به سؤال جنابعالى این است که تا حد قابل قبولى موضوع حکومت اسلامى براى بنیانگذار این حکومت و آشنایان به اندیشه او معلوم بود؛ اما این اندیشه مانند هر تفکر دیگرى که در طول زمان در بوته واقعیت گداخته مىشود و شکل پیدا مىکند و مىبالد در مدت 24 سال گذشته در معرض انواع چالش و سؤال قرار گرفته است و از این به بعد نیز این وضع ادامه خواهد داشت، و روزبهروز با طرح سؤالات جدید و اندیشهها و تحقیقات تازه این مفهوم غنىتر و گستردهتر خواهد شد، و اساسا این مسئله به موضوع حکومت اسلامى اختصاص ندارد.
سؤال مشخص من که بهخصوص در بخش آخر فرمایش شما هم وجود داشت، این است که ما براى تشکیل جمهورى اسلامى باید تصویر روشنى داشته باشیم. براى نمونه امام قدسسره در همان مجموعه سخنرانىهایشان نجف اشرف که بعدها بهصورت کتاب جهاد اکبر درآمد، تصویرى که از حکومت دارد با آنچه بعدها پس از انقلاب شکل گرفت متفاوت است. بنده نیز مىپذیرم که در عالم نظر مىتوان طرح جامعى داشت ولى در مقام اجرا و اِعمال این طرح، عامل زمان خود را تحمیل مىکند و موجب تغییراتى مىشود. مثلاً در نوشتن قانون اساسى، ولایت فقیه که یکى از مهمترین ارکان جمهورى اسلامى است وجود ندارد، ولى وقتى این قانون به مجلس خبرگان مىرسد، در مجلس خبرگانى که طیفهاى مختلفى همچون ملىگراها، اساتید دانشگاه، روشنفکران هستند، به عنوان یک رکن رأى مىآورد و در دل جمهورى اسلامى قرار مىگیرد. به نظر حضرتعالى آیا این مدل منطقى، آنقدر به پختگى رسیده بود که خطرپذیرى تشکیل یک حکومت را پذیرا شود؟
حداد عادل: به عقیده بنده براى شروع کفایت مىکرد؛ ولى وظیفه از دوش کسانى که قدم در راه انقلاب نهادند برداشته نمىشود که آن جرقه اولیه را به یک روشنایى گسترده تبدیل کنند.
مفهوم دولت در دنیاى جدید، مفهوم تازهاى است، و معناى حکومت در دنیاى جدید با معناى آن در پانصد یا هزار سال پیش، تحول بسیار یافته است. پانصد سال پیش وظایف حکومتها بسیار محدود بود. حکومتها، عمدتا عهدهدار تأمین امنیت مردم بودند و حفظ شهرها و مرزها از تهاجم را بر عهده داشتند. حکومتها در زندگى روزمره چندان دخالت نمىکردند. حتى اقتصاد چندان تحت تأثیر دخالت حکومتها نبود و بیشتر تحت تأثیر عوامل طبیعى بود. حکومتها پانصد سال پیش خود را موظف نمىدیدند که در آموزش و پرورش یا فرهنگ یا تبلیغات دخالت کنند؛ اما وقتى دولت به معناى جدید آن پدید آمد، حکومتها در همه امور مردم، از بهداشت و آموزش و پرورش گرفته تا حل و فصل دعاوى و فرهنگ و علم دخالت کردند. مفهوم جدید دولت سبب شد که مردم در دیندارى دچار تعارض شوند که آیا باید دنبالهرو مراجع دینى باشند یا دنبالهرو دولتهایى که مىخواهند فرهنگ و اقتصاد و نحوه زندگى را به آنان دیکته کنند. امام قدسسره بذر فلسفه سیاسى اسلام را با نظریه ولایت فقیه در خاک جامعه ما کاشت. این بذر هم ریشه داد و هم ساقه. اما این به معناى آن نیست که این شاخه رشد نمىکند، شاخههاى جدیدى نمىدهد و آن ریشه گسترش نمىیابد. مهم این است که این درخت، هویت خود را حفظ کند. اینکه اشاره کردید، ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسى نبوده و بعدا در مجلس خبرگان به آن اضافه شده است، مسئله قابل ملاحظهایى است. من از جنابعالى سؤال مىکنم آیا امام قدسسره که سالها قبل از پیروزى انقلاب، در نجف مفهوم ولایت فقیه را از کتب فقهى استخراج کرده، آن را پرورش داده، تدریس کرده و به صورت یک کتاب درآورده و عرضه کرده است، براى جایگاه این مفهوم در قانون اساسى نظامى که به رهبرى خود او در یک انقلاب به پیروزى رسیده، طرح و اندیشهاى نداشته است؟ اگر در پیشنویس قانون اساسى، پیشبینى نشده یک نقطه ضعف بوده است. این بدان معنا نیست که امام قدسسره بر نبود ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسى، صحه گذارده باشد.
امام قدسسره ولایت فقیه را در دوره جدید بیان کرد. شاید ملا احمد نراقى نخستین کسى است که به این موضوع در فقه ما بهطور جدى پرداخت. اما امام قدسسره این مسئله را در دوره جدید بهگونهاى کلاسیک مطرح ساخت. برایناساس، چرا امام قدسسره در پاریس این مسئله را به منزله مبانى انقلاب بیان نمىکند؟
پاسخ من به شما این است که زمان حضور امام قدسسره در پاریس، فرصت مناسبى براى طرح مباحث نظرى و فقهى و فلسفى نبود. شما اگر مجموعه مصاحبههایى که با امام قدسسره در پاریس صورت گرفته، پیش چشم داشته باشید، تصدیق مىکنید که امام قدسسره خارج از ایران در یک فضاى تب آلود، رهبرى انقلاب را در مراحل حساس قبل از پیروزى، از نظر خارجى بر عهده داشت. نوع سؤالاتى که از امام قدسسره پرسیده مىشد، این بود که شما مثلاً درباره نفت چه تصمیمى دارید؟ یا مثلاً با مسئله بىحجابى چه خواهید کرد؟ یا مثلاً خبرنگار لوموند وقتى در نجف خدمت امام قدسسره رسیده بود، اندکى قبل از خروج امام قدسسره از عراق، سؤال کرده بود که شما با مخالفان خود چه مىکنید.
امام قدسسره از گروهى افراد مورد اعتماد خود خواسته بودند که پیشنویسى براى قانون اساسى تهیه کنند. حالا من جزییات این امر را نمىدانم ولى این پیشنویس مثل هر نمونه دیگرى صرفا یک پیشنویس است، و وقتى در مجلس خبرگان موضوع ولایت فقیه مطرح شد، امام قدسسره شاهد و ناظر بود و به دقت مذاکرات و مسیر تصمیمات آن مجلس را مىگرفت. بنده به یاد مىآورم در همان زمان کسانى از اعضاى مجلس خبرگان با ولایت فقیه مخالفت کردند. امام قدسسره مخالفت آنان را هم مىشنیدند، و اینکه ولایت فقیه در مجلس خبرگان به این صورت به پیشنویس اضافه شد، امرى بود که صددرصد مورد تأیید امام قدسسره بود، و در واقع تحقق همان اندیشهاى بود که امام قدسسره ــ به فرموده خودشان ــ احیاگر آن بودند. پس این امرى طبیعى است و در واقع نبودن آن در پیشنویس تعجبآور است نه بودنش در مجلس خبرگان.
اما نظر به اینکه انقلاب اسلامى سریع به پیروزى رسید، به قدر کافى براى اداره کشورى مانند ایران در شرایط فعلى جهان، نیرو و مدیر تربیت نکرده بود و اینها مشکلاتى بود که به ذهن خود ما هم مىرسید. بنده چون مختصرى قبل از انقلاب کار مدیریتى و اجرایى انجام داده بودم، به خوبى این خطر را احساس مىکردم. اما اگر شما به جاى امام قدسسره بودید، آیا حاضر مىشدید که این فرصت طلایى را که قرنها مردم ایران منتظر آن بودند، از دست بدهید؟
آقاى دکتر شما چه تعریفى از جمهورى اسلامى دارید؟ بین جمهورى و اسلامى چه رابطهاى برقرار است؟
سؤال خوبى مطرح کردید. ابتدا باید یک بحث مقدماتى مطرح کنیم و ببینیم ترکیب جمهورى اسلامى چگونه ترکیبى است. آیا به قول شیمىدانها از گونه مخلوط است یا ترکیب. آیا جمهورى اسلامى، امرى مرکب است، یعنى پدیدهیى است حاصل از کنار هم گذاشتن جمهوریت به معناى اروپایى آن و اسلام، یا اینکه این جمهورى اسلامى یک واقعیت مستقل است؟ و ترکیبى است که وحدت دارد؟
اعتقاد ما این است که جمهورى اسلامى یک واقعیت مرکب مستقل است، و حاصل کنار هم قرار گرفتن جمهوریت و اسلام نیست، که حال سؤال کنیم غلبه با کدام است، آیا پنجاه پنجاه است، یا مثلاً «جمهورى» آن را درشتتر بنویسیم یا «اسلامى» آن را. مقام معظم رهبرى نیز در یکى از سخنرانىهایشان اشاره کردند که مردمسالارى دینى ـ البته بنده نقل به مضمون مىکنم ـ حاصل کنار هم نهادن دین و مردمسالارى نیست؛ بلکه مردمسالارى دینى یک حقیقت است. اما بنده جمهورى اسلامى را نوع حکومت جامعهاى مىدانم که اکثر مردم آن به اسلام معتقد هستند و مىخواهند اسلام بر جامعه آنان حکومت کند. چنین حکومتى جمهورى اسلامى نام دارد. جمهورى، از آن جهت که اکثر مردم این نوع حکومت را مىخواهند. و اسلامى نیز از آن روى که این جمهورِ مردم نوع حکومت خود را حکومت اسلام مىخواهند. با چنین تصورى بنده گمان نمىکنم که ما دچار یک تناقض و تعارض بشویم.
شما براى مشروعیت، منبع الاهى قایل هستید؟
بله، بله! اصلاً مگر معناى دین غیر از این است؟
پس اگر جمهورى اسلامى یعنى اینکه مردم دیندار حکومت اسلامى مىخواهند؛ پس چرا مردم نمىتوانند پایه این مشروعیت باشند، و اصل حکومت از خدا گرفته مىشود؟
بله، منظور بنده از اینکه مشروعیت حکومت از دین گرفته مىشود این است که مردم در همه چیز و همه جا نمىتوانند همانند یک جمهورى غیردینى، مثل یک جمهورى لائیک یا لیبرال، به آراى عمومى تکیه و استناد کنند. فرق جمهورى اسلامى با یک جمهورى غیردینى یا لائیک این است که مردم در جمهورى اسلامى با تقاضاى اکثریت، خودشان حاکمیت دین را بر خود مىپذیرند. پذیرش حاکمیت دینى به این معناست که رأى مردم در آنچه از منظر وحى (یا نتیجه وحى) مسلم شناخته مىشود، دخالت نخواهد داشت.
براى نمونه اگر در جامعهاى اکثر نمایندگان را هم مردم انتخاب کردند، حال به فرض این نمایندگان رأى دادند که شراب حرام نیست، آیا بنده یا شماىِ متدین باید از جمهوریت پیروى کنیم یا از اسلامیت؟ قبل از انقلاب نیز همینگونه بود. مگر همین شراب و مالیاتِ آن در مجلس تصویب نمىشد و کارخانههاى شرابسازى طبق قانون وجود نداشت؟ ولى ما و شما از این حکم حکومتى تبعیت نمىکردیم. البته این بدان معنا نیست که دیگر مردم هیچکارهاند. همچنین به این معنا نیست که همه چیز از نوع همین حلال و حرامى است که فقها در رسالههایشان آوردهاند منطق وسیعى وجود دارد که محتاج شور و مشورت است؛ یعنى اسلام اصولى کلى را عرضه کرده است و ممکن است تشخیص مصادیق این اصول نیازمند مشورت باشد، و این، مقامى است که در آن رأىگیرى و بحث و مشورت صورت مىگیرد. بنابراین حکومت، تنها در کلیت به جمهورى متکى نیست؛ بلکه در بسیارى از مصادیقِ احکام شرعى نیز محتاج رأى و مشورت خبرگان و کارشناسانى است که مردم آنان را انتخاب مىکنند، و در نتیجه نهتنها حضور دائمى مردم در اداره کشور حفظ مىشود بلکه حضور کارشناسانِ متخصص در کنار فقها، و هم حضور فقها در جایگاه خود معنا پیدا مىکند.
گاه در بیانیههاى سیاسى برخى احزاب یا سخنرانىهاى بعضى افراد مشاهده مىشود که کفه مردمسالارى را چنان سنگین مىکنند که دیگر جایى براى دین باقى نمىماند. براى نمونه مىگویند ملاک، مردم هستند، اگر مردم زرتشتى بودند، حکومتِ زرتشتى داشتند، و اگر مردم مسلمان بودند، حکومت اسلامى داشتند و این حرف درستى است. ولى من مىخواهم از این دوستانى که آنان را مسلمان و متدین مىدانم ــ و هیچ قصد جسارت در حق ایشان ندارم ــ سؤال کنم که آیا حکومت اسلامى نقشى ارشادى از نظر فکرى و فرهنگى براى مردم دارد یا نه؟ آیا رهبر دینى در یک حکومت اسلامى جلوِ مردم حرکت مىکند یا پشت سر آنان؟ و اساسا رهبر یعنى چه؟
حکومت مکتبى وظیفهاى براى هدایت و ارشاد مردم دارد. حکومت دینى به این معناست. امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتى با مردم پیمان مىبندد، مىگوید: اى مردم، شما حقى برگردن من دارید و من نیز حقى بر گردن شما.
در جامعهاى مانند امروزِ ایران که اندیشههاى غیردینى از هر سو هجوم مىآورند آیا ما باید نقشى فعال داشته باشیم یا منفعل؟ من نمىگویم که خلاف نظر مردم عمل کنیم، ولى باید دید که نقش هدایتى و روشنگر حکومت در کجاست؟
آقاى دکتر، به نظر بنده درباره نکتهاى که شما ــ به منزله کسى که دیدگاه مستقل دارد ــ مطرح کردید، همگان توافق دارند؛ ولى ما در روش مشکل داریم. یعنى آیا حکومت مثلاً حق دارد که در جزیىترین مسائل مردم مداخله کند؟ برخى مواقع اختلاف بر سر روشهاست.
همه ما در معرض خطا هستیم و همواره مىباید به حکم آیه قرآن که مىگوید: أَلّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَواْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَواْ بِالْصَّبْرِ، یکدیگر را به حق و حقیقت و راه درست دلالت کنیم. در این معنا هیچ شکى نیست.
مثال خیلى ملموسى مىزنم. اگر کسى وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامى است و امور سینما و فیلمسازى در حیطه وظایف اوست، چگونه باید سیاستگذارى کند؟ آیا صحیح است که به نام مردمسالارى، به هر کسى اجازه دهیم هر سناریو و هر فیلمنامهاى را اجرا کند؟ آن هم به این بهانه که مردم آزاد هستند و کسى آنان را مجبور نمىکند که به سینما بروند. هر کس مىخواهد فیلم دینى بسازد مختار است، و هر کس هم مایل است فیلم دیگرى بسازد، آزاد است. گروهى معتقدند مردمسالارى یعنى اینکه اجازه بدهید هر کس در عرصه سینما هر کارى خواست انجام دهد، انجام بدهد. بنده اینچنین اعتقادى ندارم. من مىگویم ما در مقام حکومت دینى اگر تشخیص بدهیم فیلمسازى با فیلم خود مردم را به تباهى و فساد اخلاقى مىکشاند، وظیفه داریم مانع کار او شویم، و همچنین وظیفه داریم امکانات و تسهیلات را براى آن فیلمسازى تهیه کنیم که مىخواهد مردم را به اخلاق، معنویت، کار، جدیت، انضباط، رشد، علم و فرهنگ درست دعوت کند.
آقاى دکتر، شما بحث را از حوزه فلسفه سیاسى به عرصه فرهنگ کشاندید؛ همان دغدغهاى که سالها با آن زندگى کردهاید. ولى آقاى دکتر، بعد از 24 سال که ما این همه کنترل کردیم، منع کردیم، و کوشیدیم تا در حکومت، متولى اصلاح اخلاقى جامعه باشیم، حالا چه اتفاقى در جامعه افتاده است؟ چرا آن روشها جواب ندادهاند؟ آقاى دکتر، در مقام یک متفکر اسلامى، باید از خودتان بپرسید چرا در حکومت اسلامى، میزان رشد اخلاق و معنویت در جامعه کاهش یافته است؟ به عقیده من اشکال در روشهاى ماست و ما باید این اشکالها را اصلاح کنیم.
بنده نگرانى شما را در باب روشهایى که داشتهایم قبول دارم. نگرانى شما، بسیار بهجا بوده است. ما باید مدام روشهاى خود را نقد کنیم. تأکید بنده تا حد زیادى بر سر مبانى است وگرنه من معتقدم که ما چون تجربه حکومت نداشتهایم و روشهاى ما، شیوههاى آزمودهشدهاى نیستند، همواره مىباید آنها را به دیده تردید بنگریم و نتایجشان را ارزیابى کنیم.
البته اینکه باید روشهاى ما حسابشده باشد، به این معنا نیست که مطلقا جلوى هیچ چیز را نگیریم. براى مثال اگر سازمان آب متوجه شود که نهرى از فاضلاب وارد آب شهر مىشود که مردم را بیمار مىکند، وظیفه ندارد که جلوى آن را بگیرد؟ آیا مسئولان فرهنگى حکومت اگر تشخیص بدهند که یک جریانى در رودخانه فرهنگى کشور به مثابه یک فاضلاب عمل مىکند، نباید جلوى آن را بگیرند. این بدان معنا نیست که ما قیّم مردم هستیم. اگر خلاف این عمل رفتار کنیم در برابر مردم مسئولیم. مردمسالارى به این معنا نیست که ما در عرصه فرهنگ و ارزشهاى خود منفعل باشیم. ما باید در این عرصهها فعال باشیم و خودمان را مسئول بدانیم و براى اجراى آن خواستهاى که مردم براى آن قیام و انقلاب کردند بکوشیم. هر چند در بسیارى موارد نیز ممکن است با روشهاى غلط نتیجه عکس بگیریم.
اشاره
آقاى حداد عادل در این گفتوگو به چند نکته مهم اشاره مىکنند:
نکته اول اینکه نظریه ولایت فقیه فاقد گسست تاریخى است و به هیچوجه از ابداعات دوره جدید به شمار نمىآید، و روح این نظریه ــ یعنى تبعیت از علما ــ از دیرباز وجود داشته است و هرچند دولت به معناى مدرن آن پدیده جدیدى است، همواره در میان متدینان این دغدغه بهصورت جدى وجود داشته که تبعیت از حکومت نیازمندِ اذنِ فقیهان است.
نکته دوم اینکه برآمدن نظریه ولایت فقیه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران امرِ عجیبى نیست. طبیعى است که امام قدسسره که از سالها قبل در درسهایشان این نظریه را پرداختهاند مترصد فرصت بودهاند تا آن را در ساختار حقوقى جمهورى اسلامى تثبیت کنند. برایناساس، اعتقاد به اینکه معمار انقلاب اسلامى خود تمایلى به درج ولایت فقیه در قانون اساسى نداشته است، بسیار بىپایه مىنماید. طبیعى است شاگردان امام در مجلس خبرگان درباره تأکید استادشان بر نظریه ولایت فقیه آگاهى کافى داشتهاند. در نتیجه این امر عجیبتر مىنماید که چگونه در پیشنویس قانون اساسى این اصل بهصراحت نیامده است.
نکته دیگرى که آقاى حداد متذکر مىشوند این است که مردمسالارى دینى تألیف دو پاره جمهوریت و اسلامیت نیست، بهگونهاى که دو چیز از هم جدا ترکیب شده باشند؛ بلکه در مجموع یک حقیقت دینى است، و ازاینرو نمىتوان مؤلفههاى دموکراسى را تماما در مردمسالارى دینى مشاهده کرد. تعریف آقاى حداد عادل از مردمسالارى اسلامى و جمهورى اسلامى این است که مردم از سر اختیار به حکومت دینى تن دادهاند، و بدون انتخاب مردم، اساسا حکومت اسلامى پدید نمىآید و در عین حال مردم در جایى که دین اظهارنظر کرده است از خود اختیارى ندارند و ازهمینرو مشروعیت حکومت، دینى است و تحقق حکومت، مردمى:
نکته ارزنده دیگرى که در این گفتوگو بدان اشارت رفته، این است که با وجود دینى بودنِ مشروعیت حکومت، حوزههاى پرشمارى وجود دارد که به رأى مردم وابسته است تطبیقات بسیارى از احکام، وابسته به نظر کارشناسان است و در این محدوده باب مشورت و مشارکت کاملاً گشوده است. بنابراین چنین نیست که با پذیرش اسلامیت، نتوان جایى براى جمهوریت باز کرد:
مطلب دیگر که به درستى در گفتوگو آمده، این است که دولت اسلامى صرفا دنبالهرو نیست بلکه دولت در حکومت اسلامى همراه با مفهوم رهبرى است و ازاینرو دولت وظیفه هدایت را نیز بر عهده دارد. مردمسالارى دینى نیز به این معنا نیست که دولت نتواند اقدامات بازدارنده را به اجرا بگذارد.
امام قدسسره نظریهاى به نام جمهورى اسلامى ــ نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم ــ مطرح مىکند. 24 سال از آن حقیقت گذشته است. اما امروز، نه صرفا از منظر علمى، بلکه از دیدگاه نظرى آیا شما معتقدید این تئورى بهقدرى پخته شده بود که بر اساس آن بتوان یک نظام سیاسى بنا نهاد یا خیر؟ در هر صورت نظر شخص شما چیست؟
حداد عادل: سؤال جنابعالى این است که آیا مفهوم جمهورى اسلامى در آغاز انقلاب به حد کافى پخته و پرورده شده بود که بتوان بر اساس آن حکومت تشکیل داد یا نه. مسلما در جامعه ما، قبل از پیروزى انقلاب اسلامى در زمینه فلسفه سیاسى به طور کلى کارِ کمى صورت گرفته بود. استبداد دوران پهلوى بهخصوص در فلسفه سیاسى، اجازه نمىداد متفکران انواع حکومت را به درستى نقد کنند. یعنى رشد فلسفه سیاسى یک مانع بیرونى اضافى نیز داشت. در حوزهها هم مفاهیم حکومت دینى و فلسفه سیاسى، طبعا نمىتوانست رشد کافى کرده باشد. لکن گوهر اندیشه حکومت دینى از روز اول همواره در اسلام وجود داشته است، و اصولاً مسئله حکومت، ولایت، رهبرى و امامت که اصطلاحات متعلق به حوزه فلسفه سیاسى اسلام و تشیع است، قدمتى دیرینه دارد. در همین دویست سال گذشته با آنکه حکومت شکل دینى نداشت و سلطنتى بود، توده مردم از مراجع دینى اطاعت مىکردند و اگر در جایى میان حکم مراجع دینى و نظر حکومت اختلاف آشکارى پدید مىآمد، مردم از مراجع دینى جانبدارى مىکردند. براى نمونه در قضیه تنباکو حکومت مایل بود که مردم از کمپانى رژى تبعیت کنند اما میرازى شیرازى نظرى مخالف حکومت ناصرالدین شاه داشت، و مردم از مرجع دینى تبعیت کردند، نه از حکومت. در مشروطه نیز ترغیب علماى بزرگ باعث شد که مردم به صحنه بیایند و مشروطیت را به پیروزى برسانند. این بینش که در حقیقت به معناى پذیرفتن ولایت مراجع تقلید بود، همواره وجود داشته است. بنابراین گوهر تبعیت از مراجع دینى در میان مردم، به صورت مجمل و سربسته بوده است. امام که در سال 41 مبارزه با رژیم شاه را آغاز کردند، بین سالهاى 41 تا 57 با درسهاى ولایت فقیه این نظریه سیاسى اسلامى را تا حدى پیش بردند و به تشخیص خودشان در سال 57 این نظریه براى تأسیس جمهورى اسلامى کافى بود. اما این به معناى آن نیست که در سال 57 ما صاحب یک فلسفه مدون و گسترده و جاافتادهیى بودیم که در آن پاسخ سؤالات امروز ما، پیشبینى شده باشد. بسیارى از مسائل در عمل پیش مىآید و واقعیتهاى عملى در داخل کشور و نیز در روابط بینالملل سؤالات جدید ایجاد مىکند و اذهان را به تلاش و تکاپو وا مىدارد. اما پاسخ بنده به طور فشرده و خلاصه به سؤال جنابعالى این است که تا حد قابل قبولى موضوع حکومت اسلامى براى بنیانگذار این حکومت و آشنایان به اندیشه او معلوم بود؛ اما این اندیشه مانند هر تفکر دیگرى که در طول زمان در بوته واقعیت گداخته مىشود و شکل پیدا مىکند و مىبالد در مدت 24 سال گذشته در معرض انواع چالش و سؤال قرار گرفته است و از این به بعد نیز این وضع ادامه خواهد داشت، و روزبهروز با طرح سؤالات جدید و اندیشهها و تحقیقات تازه این مفهوم غنىتر و گستردهتر خواهد شد، و اساسا این مسئله به موضوع حکومت اسلامى اختصاص ندارد.
سؤال مشخص من که بهخصوص در بخش آخر فرمایش شما هم وجود داشت، این است که ما براى تشکیل جمهورى اسلامى باید تصویر روشنى داشته باشیم. براى نمونه امام قدسسره در همان مجموعه سخنرانىهایشان نجف اشرف که بعدها بهصورت کتاب جهاد اکبر درآمد، تصویرى که از حکومت دارد با آنچه بعدها پس از انقلاب شکل گرفت متفاوت است. بنده نیز مىپذیرم که در عالم نظر مىتوان طرح جامعى داشت ولى در مقام اجرا و اِعمال این طرح، عامل زمان خود را تحمیل مىکند و موجب تغییراتى مىشود. مثلاً در نوشتن قانون اساسى، ولایت فقیه که یکى از مهمترین ارکان جمهورى اسلامى است وجود ندارد، ولى وقتى این قانون به مجلس خبرگان مىرسد، در مجلس خبرگانى که طیفهاى مختلفى همچون ملىگراها، اساتید دانشگاه، روشنفکران هستند، به عنوان یک رکن رأى مىآورد و در دل جمهورى اسلامى قرار مىگیرد. به نظر حضرتعالى آیا این مدل منطقى، آنقدر به پختگى رسیده بود که خطرپذیرى تشکیل یک حکومت را پذیرا شود؟
حداد عادل: به عقیده بنده براى شروع کفایت مىکرد؛ ولى وظیفه از دوش کسانى که قدم در راه انقلاب نهادند برداشته نمىشود که آن جرقه اولیه را به یک روشنایى گسترده تبدیل کنند.
مفهوم دولت در دنیاى جدید، مفهوم تازهاى است، و معناى حکومت در دنیاى جدید با معناى آن در پانصد یا هزار سال پیش، تحول بسیار یافته است. پانصد سال پیش وظایف حکومتها بسیار محدود بود. حکومتها، عمدتا عهدهدار تأمین امنیت مردم بودند و حفظ شهرها و مرزها از تهاجم را بر عهده داشتند. حکومتها در زندگى روزمره چندان دخالت نمىکردند. حتى اقتصاد چندان تحت تأثیر دخالت حکومتها نبود و بیشتر تحت تأثیر عوامل طبیعى بود. حکومتها پانصد سال پیش خود را موظف نمىدیدند که در آموزش و پرورش یا فرهنگ یا تبلیغات دخالت کنند؛ اما وقتى دولت به معناى جدید آن پدید آمد، حکومتها در همه امور مردم، از بهداشت و آموزش و پرورش گرفته تا حل و فصل دعاوى و فرهنگ و علم دخالت کردند. مفهوم جدید دولت سبب شد که مردم در دیندارى دچار تعارض شوند که آیا باید دنبالهرو مراجع دینى باشند یا دنبالهرو دولتهایى که مىخواهند فرهنگ و اقتصاد و نحوه زندگى را به آنان دیکته کنند. امام قدسسره بذر فلسفه سیاسى اسلام را با نظریه ولایت فقیه در خاک جامعه ما کاشت. این بذر هم ریشه داد و هم ساقه. اما این به معناى آن نیست که این شاخه رشد نمىکند، شاخههاى جدیدى نمىدهد و آن ریشه گسترش نمىیابد. مهم این است که این درخت، هویت خود را حفظ کند. اینکه اشاره کردید، ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسى نبوده و بعدا در مجلس خبرگان به آن اضافه شده است، مسئله قابل ملاحظهایى است. من از جنابعالى سؤال مىکنم آیا امام قدسسره که سالها قبل از پیروزى انقلاب، در نجف مفهوم ولایت فقیه را از کتب فقهى استخراج کرده، آن را پرورش داده، تدریس کرده و به صورت یک کتاب درآورده و عرضه کرده است، براى جایگاه این مفهوم در قانون اساسى نظامى که به رهبرى خود او در یک انقلاب به پیروزى رسیده، طرح و اندیشهاى نداشته است؟ اگر در پیشنویس قانون اساسى، پیشبینى نشده یک نقطه ضعف بوده است. این بدان معنا نیست که امام قدسسره بر نبود ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسى، صحه گذارده باشد.
امام قدسسره ولایت فقیه را در دوره جدید بیان کرد. شاید ملا احمد نراقى نخستین کسى است که به این موضوع در فقه ما بهطور جدى پرداخت. اما امام قدسسره این مسئله را در دوره جدید بهگونهاى کلاسیک مطرح ساخت. برایناساس، چرا امام قدسسره در پاریس این مسئله را به منزله مبانى انقلاب بیان نمىکند؟
پاسخ من به شما این است که زمان حضور امام قدسسره در پاریس، فرصت مناسبى براى طرح مباحث نظرى و فقهى و فلسفى نبود. شما اگر مجموعه مصاحبههایى که با امام قدسسره در پاریس صورت گرفته، پیش چشم داشته باشید، تصدیق مىکنید که امام قدسسره خارج از ایران در یک فضاى تب آلود، رهبرى انقلاب را در مراحل حساس قبل از پیروزى، از نظر خارجى بر عهده داشت. نوع سؤالاتى که از امام قدسسره پرسیده مىشد، این بود که شما مثلاً درباره نفت چه تصمیمى دارید؟ یا مثلاً با مسئله بىحجابى چه خواهید کرد؟ یا مثلاً خبرنگار لوموند وقتى در نجف خدمت امام قدسسره رسیده بود، اندکى قبل از خروج امام قدسسره از عراق، سؤال کرده بود که شما با مخالفان خود چه مىکنید.
امام قدسسره از گروهى افراد مورد اعتماد خود خواسته بودند که پیشنویسى براى قانون اساسى تهیه کنند. حالا من جزییات این امر را نمىدانم ولى این پیشنویس مثل هر نمونه دیگرى صرفا یک پیشنویس است، و وقتى در مجلس خبرگان موضوع ولایت فقیه مطرح شد، امام قدسسره شاهد و ناظر بود و به دقت مذاکرات و مسیر تصمیمات آن مجلس را مىگرفت. بنده به یاد مىآورم در همان زمان کسانى از اعضاى مجلس خبرگان با ولایت فقیه مخالفت کردند. امام قدسسره مخالفت آنان را هم مىشنیدند، و اینکه ولایت فقیه در مجلس خبرگان به این صورت به پیشنویس اضافه شد، امرى بود که صددرصد مورد تأیید امام قدسسره بود، و در واقع تحقق همان اندیشهاى بود که امام قدسسره ــ به فرموده خودشان ــ احیاگر آن بودند. پس این امرى طبیعى است و در واقع نبودن آن در پیشنویس تعجبآور است نه بودنش در مجلس خبرگان.
اما نظر به اینکه انقلاب اسلامى سریع به پیروزى رسید، به قدر کافى براى اداره کشورى مانند ایران در شرایط فعلى جهان، نیرو و مدیر تربیت نکرده بود و اینها مشکلاتى بود که به ذهن خود ما هم مىرسید. بنده چون مختصرى قبل از انقلاب کار مدیریتى و اجرایى انجام داده بودم، به خوبى این خطر را احساس مىکردم. اما اگر شما به جاى امام قدسسره بودید، آیا حاضر مىشدید که این فرصت طلایى را که قرنها مردم ایران منتظر آن بودند، از دست بدهید؟
آقاى دکتر شما چه تعریفى از جمهورى اسلامى دارید؟ بین جمهورى و اسلامى چه رابطهاى برقرار است؟
سؤال خوبى مطرح کردید. ابتدا باید یک بحث مقدماتى مطرح کنیم و ببینیم ترکیب جمهورى اسلامى چگونه ترکیبى است. آیا به قول شیمىدانها از گونه مخلوط است یا ترکیب. آیا جمهورى اسلامى، امرى مرکب است، یعنى پدیدهیى است حاصل از کنار هم گذاشتن جمهوریت به معناى اروپایى آن و اسلام، یا اینکه این جمهورى اسلامى یک واقعیت مستقل است؟ و ترکیبى است که وحدت دارد؟
اعتقاد ما این است که جمهورى اسلامى یک واقعیت مرکب مستقل است، و حاصل کنار هم قرار گرفتن جمهوریت و اسلام نیست، که حال سؤال کنیم غلبه با کدام است، آیا پنجاه پنجاه است، یا مثلاً «جمهورى» آن را درشتتر بنویسیم یا «اسلامى» آن را. مقام معظم رهبرى نیز در یکى از سخنرانىهایشان اشاره کردند که مردمسالارى دینى ـ البته بنده نقل به مضمون مىکنم ـ حاصل کنار هم نهادن دین و مردمسالارى نیست؛ بلکه مردمسالارى دینى یک حقیقت است. اما بنده جمهورى اسلامى را نوع حکومت جامعهاى مىدانم که اکثر مردم آن به اسلام معتقد هستند و مىخواهند اسلام بر جامعه آنان حکومت کند. چنین حکومتى جمهورى اسلامى نام دارد. جمهورى، از آن جهت که اکثر مردم این نوع حکومت را مىخواهند. و اسلامى نیز از آن روى که این جمهورِ مردم نوع حکومت خود را حکومت اسلام مىخواهند. با چنین تصورى بنده گمان نمىکنم که ما دچار یک تناقض و تعارض بشویم.
شما براى مشروعیت، منبع الاهى قایل هستید؟
بله، بله! اصلاً مگر معناى دین غیر از این است؟
پس اگر جمهورى اسلامى یعنى اینکه مردم دیندار حکومت اسلامى مىخواهند؛ پس چرا مردم نمىتوانند پایه این مشروعیت باشند، و اصل حکومت از خدا گرفته مىشود؟
بله، منظور بنده از اینکه مشروعیت حکومت از دین گرفته مىشود این است که مردم در همه چیز و همه جا نمىتوانند همانند یک جمهورى غیردینى، مثل یک جمهورى لائیک یا لیبرال، به آراى عمومى تکیه و استناد کنند. فرق جمهورى اسلامى با یک جمهورى غیردینى یا لائیک این است که مردم در جمهورى اسلامى با تقاضاى اکثریت، خودشان حاکمیت دین را بر خود مىپذیرند. پذیرش حاکمیت دینى به این معناست که رأى مردم در آنچه از منظر وحى (یا نتیجه وحى) مسلم شناخته مىشود، دخالت نخواهد داشت.
براى نمونه اگر در جامعهاى اکثر نمایندگان را هم مردم انتخاب کردند، حال به فرض این نمایندگان رأى دادند که شراب حرام نیست، آیا بنده یا شماىِ متدین باید از جمهوریت پیروى کنیم یا از اسلامیت؟ قبل از انقلاب نیز همینگونه بود. مگر همین شراب و مالیاتِ آن در مجلس تصویب نمىشد و کارخانههاى شرابسازى طبق قانون وجود نداشت؟ ولى ما و شما از این حکم حکومتى تبعیت نمىکردیم. البته این بدان معنا نیست که دیگر مردم هیچکارهاند. همچنین به این معنا نیست که همه چیز از نوع همین حلال و حرامى است که فقها در رسالههایشان آوردهاند منطق وسیعى وجود دارد که محتاج شور و مشورت است؛ یعنى اسلام اصولى کلى را عرضه کرده است و ممکن است تشخیص مصادیق این اصول نیازمند مشورت باشد، و این، مقامى است که در آن رأىگیرى و بحث و مشورت صورت مىگیرد. بنابراین حکومت، تنها در کلیت به جمهورى متکى نیست؛ بلکه در بسیارى از مصادیقِ احکام شرعى نیز محتاج رأى و مشورت خبرگان و کارشناسانى است که مردم آنان را انتخاب مىکنند، و در نتیجه نهتنها حضور دائمى مردم در اداره کشور حفظ مىشود بلکه حضور کارشناسانِ متخصص در کنار فقها، و هم حضور فقها در جایگاه خود معنا پیدا مىکند.
گاه در بیانیههاى سیاسى برخى احزاب یا سخنرانىهاى بعضى افراد مشاهده مىشود که کفه مردمسالارى را چنان سنگین مىکنند که دیگر جایى براى دین باقى نمىماند. براى نمونه مىگویند ملاک، مردم هستند، اگر مردم زرتشتى بودند، حکومتِ زرتشتى داشتند، و اگر مردم مسلمان بودند، حکومت اسلامى داشتند و این حرف درستى است. ولى من مىخواهم از این دوستانى که آنان را مسلمان و متدین مىدانم ــ و هیچ قصد جسارت در حق ایشان ندارم ــ سؤال کنم که آیا حکومت اسلامى نقشى ارشادى از نظر فکرى و فرهنگى براى مردم دارد یا نه؟ آیا رهبر دینى در یک حکومت اسلامى جلوِ مردم حرکت مىکند یا پشت سر آنان؟ و اساسا رهبر یعنى چه؟
حکومت مکتبى وظیفهاى براى هدایت و ارشاد مردم دارد. حکومت دینى به این معناست. امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتى با مردم پیمان مىبندد، مىگوید: اى مردم، شما حقى برگردن من دارید و من نیز حقى بر گردن شما.
در جامعهاى مانند امروزِ ایران که اندیشههاى غیردینى از هر سو هجوم مىآورند آیا ما باید نقشى فعال داشته باشیم یا منفعل؟ من نمىگویم که خلاف نظر مردم عمل کنیم، ولى باید دید که نقش هدایتى و روشنگر حکومت در کجاست؟
آقاى دکتر، به نظر بنده درباره نکتهاى که شما ــ به منزله کسى که دیدگاه مستقل دارد ــ مطرح کردید، همگان توافق دارند؛ ولى ما در روش مشکل داریم. یعنى آیا حکومت مثلاً حق دارد که در جزیىترین مسائل مردم مداخله کند؟ برخى مواقع اختلاف بر سر روشهاست.
همه ما در معرض خطا هستیم و همواره مىباید به حکم آیه قرآن که مىگوید: أَلّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَواْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَواْ بِالْصَّبْرِ، یکدیگر را به حق و حقیقت و راه درست دلالت کنیم. در این معنا هیچ شکى نیست.
مثال خیلى ملموسى مىزنم. اگر کسى وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامى است و امور سینما و فیلمسازى در حیطه وظایف اوست، چگونه باید سیاستگذارى کند؟ آیا صحیح است که به نام مردمسالارى، به هر کسى اجازه دهیم هر سناریو و هر فیلمنامهاى را اجرا کند؟ آن هم به این بهانه که مردم آزاد هستند و کسى آنان را مجبور نمىکند که به سینما بروند. هر کس مىخواهد فیلم دینى بسازد مختار است، و هر کس هم مایل است فیلم دیگرى بسازد، آزاد است. گروهى معتقدند مردمسالارى یعنى اینکه اجازه بدهید هر کس در عرصه سینما هر کارى خواست انجام دهد، انجام بدهد. بنده اینچنین اعتقادى ندارم. من مىگویم ما در مقام حکومت دینى اگر تشخیص بدهیم فیلمسازى با فیلم خود مردم را به تباهى و فساد اخلاقى مىکشاند، وظیفه داریم مانع کار او شویم، و همچنین وظیفه داریم امکانات و تسهیلات را براى آن فیلمسازى تهیه کنیم که مىخواهد مردم را به اخلاق، معنویت، کار، جدیت، انضباط، رشد، علم و فرهنگ درست دعوت کند.
آقاى دکتر، شما بحث را از حوزه فلسفه سیاسى به عرصه فرهنگ کشاندید؛ همان دغدغهاى که سالها با آن زندگى کردهاید. ولى آقاى دکتر، بعد از 24 سال که ما این همه کنترل کردیم، منع کردیم، و کوشیدیم تا در حکومت، متولى اصلاح اخلاقى جامعه باشیم، حالا چه اتفاقى در جامعه افتاده است؟ چرا آن روشها جواب ندادهاند؟ آقاى دکتر، در مقام یک متفکر اسلامى، باید از خودتان بپرسید چرا در حکومت اسلامى، میزان رشد اخلاق و معنویت در جامعه کاهش یافته است؟ به عقیده من اشکال در روشهاى ماست و ما باید این اشکالها را اصلاح کنیم.
بنده نگرانى شما را در باب روشهایى که داشتهایم قبول دارم. نگرانى شما، بسیار بهجا بوده است. ما باید مدام روشهاى خود را نقد کنیم. تأکید بنده تا حد زیادى بر سر مبانى است وگرنه من معتقدم که ما چون تجربه حکومت نداشتهایم و روشهاى ما، شیوههاى آزمودهشدهاى نیستند، همواره مىباید آنها را به دیده تردید بنگریم و نتایجشان را ارزیابى کنیم.
البته اینکه باید روشهاى ما حسابشده باشد، به این معنا نیست که مطلقا جلوى هیچ چیز را نگیریم. براى مثال اگر سازمان آب متوجه شود که نهرى از فاضلاب وارد آب شهر مىشود که مردم را بیمار مىکند، وظیفه ندارد که جلوى آن را بگیرد؟ آیا مسئولان فرهنگى حکومت اگر تشخیص بدهند که یک جریانى در رودخانه فرهنگى کشور به مثابه یک فاضلاب عمل مىکند، نباید جلوى آن را بگیرند. این بدان معنا نیست که ما قیّم مردم هستیم. اگر خلاف این عمل رفتار کنیم در برابر مردم مسئولیم. مردمسالارى به این معنا نیست که ما در عرصه فرهنگ و ارزشهاى خود منفعل باشیم. ما باید در این عرصهها فعال باشیم و خودمان را مسئول بدانیم و براى اجراى آن خواستهاى که مردم براى آن قیام و انقلاب کردند بکوشیم. هر چند در بسیارى موارد نیز ممکن است با روشهاى غلط نتیجه عکس بگیریم.
اشاره
آقاى حداد عادل در این گفتوگو به چند نکته مهم اشاره مىکنند:
نکته اول اینکه نظریه ولایت فقیه فاقد گسست تاریخى است و به هیچوجه از ابداعات دوره جدید به شمار نمىآید، و روح این نظریه ــ یعنى تبعیت از علما ــ از دیرباز وجود داشته است و هرچند دولت به معناى مدرن آن پدیده جدیدى است، همواره در میان متدینان این دغدغه بهصورت جدى وجود داشته که تبعیت از حکومت نیازمندِ اذنِ فقیهان است.
نکته دوم اینکه برآمدن نظریه ولایت فقیه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران امرِ عجیبى نیست. طبیعى است که امام قدسسره که از سالها قبل در درسهایشان این نظریه را پرداختهاند مترصد فرصت بودهاند تا آن را در ساختار حقوقى جمهورى اسلامى تثبیت کنند. برایناساس، اعتقاد به اینکه معمار انقلاب اسلامى خود تمایلى به درج ولایت فقیه در قانون اساسى نداشته است، بسیار بىپایه مىنماید. طبیعى است شاگردان امام در مجلس خبرگان درباره تأکید استادشان بر نظریه ولایت فقیه آگاهى کافى داشتهاند. در نتیجه این امر عجیبتر مىنماید که چگونه در پیشنویس قانون اساسى این اصل بهصراحت نیامده است.
نکته دیگرى که آقاى حداد متذکر مىشوند این است که مردمسالارى دینى تألیف دو پاره جمهوریت و اسلامیت نیست، بهگونهاى که دو چیز از هم جدا ترکیب شده باشند؛ بلکه در مجموع یک حقیقت دینى است، و ازاینرو نمىتوان مؤلفههاى دموکراسى را تماما در مردمسالارى دینى مشاهده کرد. تعریف آقاى حداد عادل از مردمسالارى اسلامى و جمهورى اسلامى این است که مردم از سر اختیار به حکومت دینى تن دادهاند، و بدون انتخاب مردم، اساسا حکومت اسلامى پدید نمىآید و در عین حال مردم در جایى که دین اظهارنظر کرده است از خود اختیارى ندارند و ازهمینرو مشروعیت حکومت، دینى است و تحقق حکومت، مردمى:
نکته ارزنده دیگرى که در این گفتوگو بدان اشارت رفته، این است که با وجود دینى بودنِ مشروعیت حکومت، حوزههاى پرشمارى وجود دارد که به رأى مردم وابسته است تطبیقات بسیارى از احکام، وابسته به نظر کارشناسان است و در این محدوده باب مشورت و مشارکت کاملاً گشوده است. بنابراین چنین نیست که با پذیرش اسلامیت، نتوان جایى براى جمهوریت باز کرد:
مطلب دیگر که به درستى در گفتوگو آمده، این است که دولت اسلامى صرفا دنبالهرو نیست بلکه دولت در حکومت اسلامى همراه با مفهوم رهبرى است و ازاینرو دولت وظیفه هدایت را نیز بر عهده دارد. مردمسالارى دینى نیز به این معنا نیست که دولت نتواند اقدامات بازدارنده را به اجرا بگذارد.