فرهنگ سیاسی در انقلاب ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى سحابى در این مقاله به تعریف مقوله «فرهنگ» و «فرهنگ سیاسى» پرداخته است و مشکلاتى را که در فرهنگ سیاسى ایران وجود دارد، برشمرده است. به نظر ایشان، بیگانگى ملت و نهاد دولت، فقدان وحدت فرد یا جمع، فقدان شفافیت، کلى گویى، بروننگرى و استبدادگرایى از جمله مشکلات فرهنگ سیاسى جامعه ماست.متن
نامه، ش 20
چگونگى مواجهه جماعتى از مردم، قبایل، اقوام یا ملتهاى کوچک و بزرگ با مسائل حیات طبیعى و اجتماعى را «فرهنگ» آن جماعت مىنامند. در این میان، مواردى که همان جماعت با یک قدرت حاکم داخلى یا خارجى روبهرو مىشود، یا اجزاى درونى آن جماعت بر سر دستیابى به قدرت سیاسى با یکدیگر به رقابت یا تفاهم مىپردازند، «فرهنگ سیاسى» مىنامیم. براى نمونه مسئله قنات و آبیارى از طریق حفر قنوات را مىتوان یک فرهنگ تلقى کرد: اینکه در یک سرزمین خشک و کمآب و فاقد رودخانههاى طبیعى، مثل نواحى شرقى و مرکزى ایران، مردم به امرى بسیار سخت و محتاج دقتهاى کارشناسى و کار و رنج بدنى بسیار، مبادرت ورزند و از هیچ، امکانى بیافرینند که طى قرنهاى متمادى، نیاز آبیارى، زراعت و تأمین غذاى آنها را رفع کند، یعنى کار با زحمت توأم با هوش، یک فرهنگ است که متأسفانه با سرازیر شدن درآمد رایگان و رنجناکشیده نفت، منسوخ شد و فرهنگ کار و کوشش عقلى و بدنى، جاى خود را به فرهنگ دیگرى داد.
فرهنگ سیاسى با عقاید و مواضع سیاسى تفاوت دارد. در عقاید و مواضع سیاسى یا اجتماعى، آگاهى و اطلاعات دریافتى و اسناد و مدارک یا منابع کتابى و علمى یا آرمانها و ایدئولوژىها و اراده شخصى معمولاً نقش اول را دارند. ولى فرهنگ یا رفتار فرهنگى، یکسره ناخودآگاه است و فرد در آن غوطهور است. ازاینرو، تغییر و تبدیل آن، تنها با عزم و اراده شخصى امکان دارد و در غیاب اراده شخصى، تغییر آن مشکل و طولانى و گاه محتاج حوادث اجتماعى پیچیده است.
1. جوّ غالب
فرهنگ سیاسى، به دلیل مربوط بودن به ناخودآگاه جمعى، در بیشتر موارد، عملکردى آرام ولى تعیینکننده دارد و از صورت تهاجمى خالى است؛ ولى گاه در شرایطى خاص که یک جمع یا یک قوم و ملت درگیر تنش یا مبارزه با یک رقیب، دشمن یا مخالف بوده و به واسطه قداست آرمانها، ایدئولوژى یا آگاهى و اطلاعات و تحلیل عقلانى یا... همراه با عجله و شتاب در قبضه کردن قدرت، به حالت تخاصم شدید رسیده و برانگیخته و عصبى شده است؛ همان فرهنگِ سیاسىِ جمعى دیرینه قالب عینىتر و فعالتر و مهاجمترى پیدا مىکند و معمولاً تعقل و اندیشهها را راکد و قفل مىنماید. در این صورت است که فرهنگ سیاسى آن گروه حالت «جوّ غالب» یا «جوّ حاکم» یافته و بسیار خودمختار و آمرانه و مستبدانه عمل مىکند؛ زیرا «استبداد جوّ» گاه از استبداد سیاسى یا دینى، خشنتر و نابودکنندهتر عمل مىنماید. ازاینرو، مقاومت در برابر جوّ غالب بسیار دشوار است و ما مقاومت کنندگان در برابر جوهاى غالب سیاسى را صاحب آزادگى، کرامت، هوشیارى و اراده والاترى مىشناسیم.
2. مواردى از فرهنگ سیاسى ـ اجتماعى در ایران
در میان ملت ایران نیز یک سلسله سنتها، اخلاقیات یا عادتهاى فکرى و بینشى، حاکم و جارى بوده است که در مجوع قابلدرج در فرهنگ سیاسى ما مىباشند. برخى از آنها ریشه در تاریخ کهن دارند و معلول و مولود تاریخ طولانى سههزارساله حاکمیت استبداد در ایران هستند و برخى دیگر نتیجه دو قرن برخورد با تمدن غرب و اخذ ناقص فرهنگ غربى و مخصوصا ورود و حاکمیت استعمار مىباشند.
1. بیگانگى ملت و نهاد دولت
اولین مورد چشمگیر و مؤثر و تعیینکننده در مسیر تحول و سرنوشت ملت ایران عبارت است از جدایى و بیگانگى همراه با سوءظن دولت و ملت از یکدیگر. از زمانهاى بسیار دور در عهد باستان و وجود جوامع قبایلى، اراده مجموعه قبیله، یا شعور جمعى آن (به گفته امیل دورکیم) بر حفظ و حراست از خودِ جمعى و اعضاى آن و اموال و حیثیات و اعراض و ارزشهاى آن در وجود دولت متبلور مىشد. از این نگاه، نهاد دولت، در بنیان نظرى و تاریخى آن، نه یک عنصر غارت و ستم و سرکوب و استثمار و نماینده و عامل غارتگران، بلکه نگهبان آن جامعه و تمامى خلقِ محصور در آن از تهاجمات و غارتهاى محیط، و به طور کلى مسئول امنیت خارجى و داخلى جامعه، بوده و هست. اینکه دولتى معین اسیر زور و سرکوب و استبداد و استثمار شود، یک انحراف از اصل نظرى است که متأسفانه در تاریخ ما، غالب دولتها و مصادیق آن بودهاند. هر وقت میان دولت و ملتى معین، تضادى در منافع و مصالح و اهداف و ارزشها وجود داشته باشد، بین آن دولت و ملت تنش و شکاف ایجاد مىشود. هر قدر این مجموعه تفاوت یا یکى از وجوه آن شدیدتر و عمیقتر شود، فاصله و شکاف بین دولت و ملت آغاز مىگردد و بهطور روزافزون عمق مىیابد تا به آستانه بیگانگى و بالاخره تخاصم و فروریزى یکى از دو طرف مىانجامد. فروریزى دولت بیگانه با ملت، فهمیدنى است و مصداق آن فروپاشى دولتها یا سلسلهها یا برکنارى شاهان در طول این مدت طولانى 25 قرن است. اما فروریزى ملت به چه معناست؟
2. فقدان وحدت فرد یا جمع
در زمان باز بودن فضاى اقتصادى یا رونق، مردم به کار معاش خود مىپردازند، ولى در فضایى که نه امنیتى وجود دارد و نه آیندهاى متصور است، مردم نه به کارهاى سخت و درازمدت مىپردازند، تا رشته توسعه و پیشرفت مردمى فراهم شود و نه احساس بستگى ملى به کل ملت یا وطن مىنمایند. در این حالت، حس مسئولیت وطنى و ملى از بین مىرود و اجتماع مردم در صورتِ ظاهر است ولى افراد یا خانوادههایى جداجدا و بیگانه با هم مىشوند و گسترش روح فردگرایى، که ضد جامعه و ملیت است، از این رهگذر است. ملّت، خواص ملت بودن و وجدان جمعى خود را از دست مىدهد و عملاً از حالت جامعه بودن خارج مىشود و این چنین است که علقه دلبستگى فرد با جمع و ظرف آن،یعنى وطن ـ و نه فقط با دولت ـ از بین مىرود.
یکى دیگر از نشانههاى شکاف بین دولت و ملت، فرومردن ملت و نابودى وحدت جمع است. همان خصیصه معروف ایرانیان که فردِ آنها برحسب استعدادهاى طبیعى و هوش و نبوغ درخشان، صاحبنام مىگردند ولى جمعشان و وطنشان عقبمانده و درجازننده مىشود.
این دو خصیصه فرهنگى و اغلب ناخودآگاه، بلکه روانى ملت ایران است که امروزه فرهنگ سیاسى ما را تشکیل مىدهد.
3. فقدان شفافیت
در طول تاریخ کهن ما، این فرهنگ قدیمى سیاسى (فقدان شفافیت) وجود داشته است. از زمان هخامنشیان، پس از کوروش، و در دوران ساسانیان و حاکمیت نظام کاستى، دامنه و عمق زیادى یافت. پس از اسلام و نفوذ مذهب تشیع، به دلیل شرایط فشار و سرکوب شیعیان که از سوى حکومتهاى اموى و عباسى اعمال مىشد، اقلیت شیعه براى حفظ خود ناچار بود روابط و دارایىها و عقاید خود را پنهان سازد. بنا بر یک روایت (اگر صحت آن تأیید شده باشد) امامان شیعه تعلیم داده بودند که: استر ذهبک و ذهابک و مذهبک. این امرى فهمیدنى است، لکن بعدها و با روى کار آمدن حکومتهاى شیعى، مثل آل بویه و علویان و بعدها حکومت صفویه به بعد که همگى شیعه بودند، این توصیه سازمانى در جامعه و دولت شیعى هم ادامه یافت و تا به امروز یک اخلاق و یک فرهنگ شده است.
این روحیه که به جامعه معاصر هم سرایت کردهاست، پنهانکارى و عدم شفافیت را در میان مردم رایج ساخت. آن روحیه سابق که به هدایت آن، عقاید وروابط واموال خود را از جامعه و دولت مخفى مىکردند، با دیپلمات بازى و سیاستى کارى ناپخته مخلوط شد و در فرهنگ سیاسى ما در روابط اشخاص و گروههاى سیاسى ـ در میان خود آنها و مردم ـ یک حالت اختفاى حقیقت عقاید و مواضع، وسیاستبازى حاکم گردید (زچپ نیزه انداخت واز راست شد). محصول همه اینها، فقدان شفافیتى است که دربین شخصیتها وگروههاى سیاسى، به صورت یک اخلاق و یک فرهنگ درآمده است.
در تمام موارد جدایى، اختفا و بیگانگى با دولت، در واقع، نهاد دولت است که مورد بىمهرىها قرار مىگیرد و ملت از آن جدا مىشود و این به معناى کاهش اقتدار و بقاى ملت است؛ زیرا که نهاد دولت از ابتداى پیدایش براى حراست از ملت و آبادانى و عدالت بوده است. ازمیان سه مورد مثال فرهنگ سیاسى که مورد اشاره قرار گرفتند، مورد اخیر، یعنى عدم شفافیت شخصیتها و احزاب سیاسى، تنها ریشه در تاریخ کشور خودمان ندارد، بلکه از ارمغانهاى سیاستپیشگى غرب نیز هست. اما به نظر اینجانب، در غرب شفافیت و یکرویى اشخاص و احزاب سیاسى، در بطن خودشان و با مردم و دولتشان بسیار از ما بالاتر است و ما دراین مورد هم، مانند سایر وجوه فرهنگى و تمدنى مغرب زمین، به تقلید خام و صورى پرداختهایم. همین عدم شفافیت حاکم بر روابط سیاسى افراد و گروههاست که مردم را نسبت به احزاب بدبین ساخته است. یکصد سال است ــ از مشروطیت تا کنون ــ که هیچ حزب و نهاد مردمى نتوانسته است به طور مستمر رشد کند و در میان اقشار مختلف مردم نفوذ نماید. تنها حاکمیت استبداد و خفقان دولتى نیست که مانع و سنگ راه تشکیل و تکوین احزاب سیاسى گردیده است. در میان نیروهاى سیاسى که در طیف اپوزیسیون قرار مىگیرند یا درون سیستم حاکمیت هستند، این فرهنگ عدم شفافیت رایج و نافذ است. نیروهاى سیاسى، بیشتر عادت کردهاند که با تمام توان در تنقید، نفى، تکذیب و تحقیر مواضع و مقاصد مخالفان و دشمنان خود در درون حاکمیت بکوشند یا با کنایه و طنز به رقیبان و همکاران خود بتازند؛ ولى خود نه فقط انتقادى نسبت به خود و گروه خود وارد نمىکنند، بلکه هیچگاه نظر حقیقى و موضع خود یا عقاید و چشماندازهاى حقیقى خود را نمىگویند. هرگز نمىگویند که اگر خودشان بر مسند قدرت و حاکمیت یا مسئولیت مستقر بودند، در چنین شرایط و محدودیتها و عذرهایى چه مىکردند و اگر به مسئولیتى دست یابند، به دلیل همان افکار و عقاید اعلامنشده خودشان، پس از غلبه و رسیدن به حاکمیت، به همان نوع کارها و سیاستهایى مىپردازند که مخالفین خود را به آن متهم مىکردند.
4. کلىگویى
برخى از نخبگان اصول عقاید و ایدئولوژى مذهبى خود را پیوسته تأکید و تکرار مىنمایند و از تبیین راهبردهاى اجرایى یا برنامههاى عملى خوددارى مىکنند. این اخلاق یا شیوه، اگر طى دورانى طولانى، به ویژه هنگام به دست گرفتن مسئولیت ساختن جامعه نوین، استمرار یابد، حکایت از نوعى راحتطلبى فکرى مىنماید که قصد ورود به مسائل پیچیدهتر و مشکلات عمیقتر جامعه را ندارد.
5 . بروننگرى
از محصولات برخورد با تمدن فرنگى و ورود استعمار به ایران، ایجاد و تسلط این اندیشه بود که همه حرکات و تحولات سیاسى، اقتصادى و فنى و فرهنگى درون جامعه ما، محصول طراحى و اعمال دخالت و تحمیل قدرتهاى خارجى است. از زمان قاجاریه، این نگاه به خارج و قدرتهاى رقیب آن زمان، روس و انگلیس، رایج شد. اما به جاى اینکه به فرض صحت این نظریه سیاسى که با نوعى توطئهانگارى همراه بود، به تقویت و تحکیم و توسعه و ترقى ساختار واقعى پرداخته شود، بسیارى از دولتمردان عهد قاجار یا دوران پهلوى به سمت وابستگى و کسب حمایت از یکى از قدرتهاى رقیب رفتند و از طرف دیگر، نگرشى پدید آمد که در آن، مردم ــ نه فقط نخبگان ــ حتى جریان طبیعى و درونى حوادث اجتماعى را به سیاست انگلستان نسبت مىدادند. شاید در ترویج و تبلیغ این بینش دیپلماسى خود آن کشور نیز دخیل بود؛ زیرا بسط آن، سیاستمداران و دولتمردان را نسبت به قدرت انگلستان مرعوب و بسیار خودباخته مىکرد.
در میان نخبگان سیاسى معارض با حاکمیت و دولتمردان کنونى (اپوزیسیون در تمام طیف آن) اندیشه بروننگرى و اصالت و بلکه اتکا یا چشم دوختن به خارج و قدرتهاى خارج نفوذ و رواج یافت. به هر حال، متأسفانه، بینش نگاه به خارج در سطح اپوزیسیون داخل و خارج و حتى درون حاکمیت یا جناحهاى مختلف نفوذ دارد، لیکن این یک موضع پایدار نیست و مىتوان امید گذرا بودن را نسبت به آن داشت؛ زیرا همین که نیروهاى اصلاحطلب، معترضین یا معارضین (اپوزیسیون) مشاهده کنند و به تجربه دریابند که فعالیت و تلاش و کوشش همراه با تفکر و هماهنگى در بستر وحدت، نقش مؤثر در اصلاح و پیشرفت امور داشته و دارد، به تناسب از میزان نگاه ایشان به خارج کاسته مىشود. برنامههاى جهانى شدن هم مزید بر علت شده و جو نگاه به خارج را شدیدتر مىسازد؛ اما کسانى که از تجربه اجتماعى ـ سیاسى کافى برخوردارند و بینشى عمیق و واقعگرا نسبت به جامعه ملى و مسائل ملى دارند، مىدانند که مؤثرترین طریق و راهبرد ترقى واقعى کشور دست به زانوى خود گرفتن و مغز و تن خود را به کار انداختن و هر چه بیشتر به سمت وحدت و اتحاد براى ملت و وطن رفتن است.
6. استبدادگرایى
فضاى جامعه سیاسى ما استبدادگراست؛ یعنى غالب سازمانها و گروههایى که در برابر استبداد حاکم بر جامعه مقاومت و مخالفت مىکنند، خود در باطن میلى به حاکمیت خود و کشاندن جامعه به دنبال خود دارند و این ریشه استبداد است. به هر حال تجربه نشان داد که هر گروهى که در روابط درونى خود استبدادگرا و توتالیتر است، در زمان پیروزى و تصدى قدرت، با مردم و جامعه و گروههاى سیاسى نیز برخوردى استبدادى یا توتالیتر خواهد داشت. سازمان مجاهدین خلق هم، هر چند به پیروزى نرسید، در دوران فعالیت مجاز خود در داخل کشور نشان داد که به شدت استبدادگرا و هژمونىطلب است. هم اکنون نیروهاى سلطنتطلب خارج از کشور، به رغم تبلیغ براى دموکراسى، روابط به شدت استبدادگرایانه دارند. به هر حال، فرهنگ استبدادى از آن گونه آفتهاى تاریخى است که گریبان جامعه ما را رها نمىکند.
اشاره
1. این مقاله حاوى نکاتى مهم ولى نه چندان جدید است. آنچه تازگى دارد، رویکرد جناب سحابى است که با اعتدال و واقعنگرى و انصاف همراه شده است. حسن دیگر مقاله این است که در آن از رویکرد صرفا سیاسى پرهیز شده است. اگر روشنفکران جامعه ما چنین رویکردى داشته باشند، مىتوان امیدوار بود که آینده فرهنگ ما از تعالى و رشد بیشترى برخوردار شود.
اگر آقاى سحابى، پس از گذراندن دوران پر فراز و نشیب گذشته و ایفاى نقش در قالب اپوزسیون، اینک به این نتیجه رسیده باشند که منصفانه به نقد گذشته جریان روشنفکرى و مبارزه سیاسى گذشته ایران بپردازند و بدون غرضورزىهایى که معمولاً ژستهاى اپوزسیونى را همراهى مىکند، وضعیت فرهنگ سیاسى جامعه را تحلیل کنند و این مسیر را همچنان عالمانه و نه سیاستورزانه ادامه دهند، مىتوان امید داشت تحلیلهاى روشنگرانهترى عرضه شود.
2. همه مواردى که آقاى سحابى از فرهنگ سیاسى ـ اجتماعى ایران برشمردند قابل قبول و درست است؛ اما باید موارد دیگرى را نیز اضافه کرد که شاید اهمیت پارهاى از آنها از آنچه جناب سحابى گفتند بیشتر باشد. به عنوان نمونه مىتوان به روحیه «واگذار کردن کارها به دولت» اشاره کرد. ایرانیان همواره انتظار دارند دولتى مقتدر وجود داشته باشد که همه کارها را خودش انجام دهد. دولتى که هم امنیت ایجاد کند، هم اقتصاد را به شکوفایى برساند، کارآفرینى کند و... .
همچنین باید به فرهنگ «ستیز» به جاى همکارى و همدلى اشاره کرد. این فرهنگ که مىتوان آن را نوعى واکنش به استبدادهاى طولانى دوران شاهنشاهى ذکر کرد، پس از انقلاب نیز همچنان بر جاى مانده و گروههاى سیاسى، به ویژه روشنفکران، کمتر در کنار یکدیگر بهکار و هماهنگى پرداختهاند و بیشتر در صدد حذف رقیب بودهاند. این فرهنگ «ستیز» در زمانهاى مختلف شدت و ضعف پیدا مىکند و در قالبهاى مختلف بروز مىیابد. گاهى به صورت مبارزه قهرآمیز و خشن، گاهى به صورت مبارزه منفى و آرام. ژست اپوزسیونى گرفتن نیز از این فرهنگ برمىخیزد.
«قانون گریزى» نیز یکى دیگر از ویژگىهاى فرهنگ سیاسى ایرانیان است. شاید بتوان این عامل را نیز که بسیار ریشهدار است، نتیجه نامشروع دانستن حکومتهاى حاکم بر ایران دانست که حتى در دورانهاى کوتاهى که حکومتهایى با مشروعیت نسبى بر سر کار آمدهاند نیز ادامه یافته است. این عامل با آنچه آقاى سحابى تحت عنوان «بیگانگى ملت و نهاد دولت» ذکر کردند، ارتباط نزدیکى دارد. مردم ایران عادت کردهاند که اگر بتوانند از قانون بگریزند. حتى پس از انقلاب و استقرار نظام جمهورى اسلامى نیز این عادت برطرف نشد و هنوز هم تداوم دارد. البته نمىتوان انتظار داشت که یک عادت دیرینه که جزء فرهنگ ناخودآگاه ملتى است و از لایههاى میانه نیز عبور کرده و به لایههاى زیرین فرهنگ مردم رسیده است، با گذشت بیست سال دگرگون شود؛ آن هم بیست سالى که به نوعى همواره همراه تحولات پر تنش انقلابى بوده است و بر پایهاى ثابت استقرار نداشته تا بتواند به عادت جمعى تبدیل شود و به تدریج نقش فرهنگ را به خود بگیرد.
چگونگى مواجهه جماعتى از مردم، قبایل، اقوام یا ملتهاى کوچک و بزرگ با مسائل حیات طبیعى و اجتماعى را «فرهنگ» آن جماعت مىنامند. در این میان، مواردى که همان جماعت با یک قدرت حاکم داخلى یا خارجى روبهرو مىشود، یا اجزاى درونى آن جماعت بر سر دستیابى به قدرت سیاسى با یکدیگر به رقابت یا تفاهم مىپردازند، «فرهنگ سیاسى» مىنامیم. براى نمونه مسئله قنات و آبیارى از طریق حفر قنوات را مىتوان یک فرهنگ تلقى کرد: اینکه در یک سرزمین خشک و کمآب و فاقد رودخانههاى طبیعى، مثل نواحى شرقى و مرکزى ایران، مردم به امرى بسیار سخت و محتاج دقتهاى کارشناسى و کار و رنج بدنى بسیار، مبادرت ورزند و از هیچ، امکانى بیافرینند که طى قرنهاى متمادى، نیاز آبیارى، زراعت و تأمین غذاى آنها را رفع کند، یعنى کار با زحمت توأم با هوش، یک فرهنگ است که متأسفانه با سرازیر شدن درآمد رایگان و رنجناکشیده نفت، منسوخ شد و فرهنگ کار و کوشش عقلى و بدنى، جاى خود را به فرهنگ دیگرى داد.
فرهنگ سیاسى با عقاید و مواضع سیاسى تفاوت دارد. در عقاید و مواضع سیاسى یا اجتماعى، آگاهى و اطلاعات دریافتى و اسناد و مدارک یا منابع کتابى و علمى یا آرمانها و ایدئولوژىها و اراده شخصى معمولاً نقش اول را دارند. ولى فرهنگ یا رفتار فرهنگى، یکسره ناخودآگاه است و فرد در آن غوطهور است. ازاینرو، تغییر و تبدیل آن، تنها با عزم و اراده شخصى امکان دارد و در غیاب اراده شخصى، تغییر آن مشکل و طولانى و گاه محتاج حوادث اجتماعى پیچیده است.
1. جوّ غالب
فرهنگ سیاسى، به دلیل مربوط بودن به ناخودآگاه جمعى، در بیشتر موارد، عملکردى آرام ولى تعیینکننده دارد و از صورت تهاجمى خالى است؛ ولى گاه در شرایطى خاص که یک جمع یا یک قوم و ملت درگیر تنش یا مبارزه با یک رقیب، دشمن یا مخالف بوده و به واسطه قداست آرمانها، ایدئولوژى یا آگاهى و اطلاعات و تحلیل عقلانى یا... همراه با عجله و شتاب در قبضه کردن قدرت، به حالت تخاصم شدید رسیده و برانگیخته و عصبى شده است؛ همان فرهنگِ سیاسىِ جمعى دیرینه قالب عینىتر و فعالتر و مهاجمترى پیدا مىکند و معمولاً تعقل و اندیشهها را راکد و قفل مىنماید. در این صورت است که فرهنگ سیاسى آن گروه حالت «جوّ غالب» یا «جوّ حاکم» یافته و بسیار خودمختار و آمرانه و مستبدانه عمل مىکند؛ زیرا «استبداد جوّ» گاه از استبداد سیاسى یا دینى، خشنتر و نابودکنندهتر عمل مىنماید. ازاینرو، مقاومت در برابر جوّ غالب بسیار دشوار است و ما مقاومت کنندگان در برابر جوهاى غالب سیاسى را صاحب آزادگى، کرامت، هوشیارى و اراده والاترى مىشناسیم.
2. مواردى از فرهنگ سیاسى ـ اجتماعى در ایران
در میان ملت ایران نیز یک سلسله سنتها، اخلاقیات یا عادتهاى فکرى و بینشى، حاکم و جارى بوده است که در مجوع قابلدرج در فرهنگ سیاسى ما مىباشند. برخى از آنها ریشه در تاریخ کهن دارند و معلول و مولود تاریخ طولانى سههزارساله حاکمیت استبداد در ایران هستند و برخى دیگر نتیجه دو قرن برخورد با تمدن غرب و اخذ ناقص فرهنگ غربى و مخصوصا ورود و حاکمیت استعمار مىباشند.
1. بیگانگى ملت و نهاد دولت
اولین مورد چشمگیر و مؤثر و تعیینکننده در مسیر تحول و سرنوشت ملت ایران عبارت است از جدایى و بیگانگى همراه با سوءظن دولت و ملت از یکدیگر. از زمانهاى بسیار دور در عهد باستان و وجود جوامع قبایلى، اراده مجموعه قبیله، یا شعور جمعى آن (به گفته امیل دورکیم) بر حفظ و حراست از خودِ جمعى و اعضاى آن و اموال و حیثیات و اعراض و ارزشهاى آن در وجود دولت متبلور مىشد. از این نگاه، نهاد دولت، در بنیان نظرى و تاریخى آن، نه یک عنصر غارت و ستم و سرکوب و استثمار و نماینده و عامل غارتگران، بلکه نگهبان آن جامعه و تمامى خلقِ محصور در آن از تهاجمات و غارتهاى محیط، و به طور کلى مسئول امنیت خارجى و داخلى جامعه، بوده و هست. اینکه دولتى معین اسیر زور و سرکوب و استبداد و استثمار شود، یک انحراف از اصل نظرى است که متأسفانه در تاریخ ما، غالب دولتها و مصادیق آن بودهاند. هر وقت میان دولت و ملتى معین، تضادى در منافع و مصالح و اهداف و ارزشها وجود داشته باشد، بین آن دولت و ملت تنش و شکاف ایجاد مىشود. هر قدر این مجموعه تفاوت یا یکى از وجوه آن شدیدتر و عمیقتر شود، فاصله و شکاف بین دولت و ملت آغاز مىگردد و بهطور روزافزون عمق مىیابد تا به آستانه بیگانگى و بالاخره تخاصم و فروریزى یکى از دو طرف مىانجامد. فروریزى دولت بیگانه با ملت، فهمیدنى است و مصداق آن فروپاشى دولتها یا سلسلهها یا برکنارى شاهان در طول این مدت طولانى 25 قرن است. اما فروریزى ملت به چه معناست؟
2. فقدان وحدت فرد یا جمع
در زمان باز بودن فضاى اقتصادى یا رونق، مردم به کار معاش خود مىپردازند، ولى در فضایى که نه امنیتى وجود دارد و نه آیندهاى متصور است، مردم نه به کارهاى سخت و درازمدت مىپردازند، تا رشته توسعه و پیشرفت مردمى فراهم شود و نه احساس بستگى ملى به کل ملت یا وطن مىنمایند. در این حالت، حس مسئولیت وطنى و ملى از بین مىرود و اجتماع مردم در صورتِ ظاهر است ولى افراد یا خانوادههایى جداجدا و بیگانه با هم مىشوند و گسترش روح فردگرایى، که ضد جامعه و ملیت است، از این رهگذر است. ملّت، خواص ملت بودن و وجدان جمعى خود را از دست مىدهد و عملاً از حالت جامعه بودن خارج مىشود و این چنین است که علقه دلبستگى فرد با جمع و ظرف آن،یعنى وطن ـ و نه فقط با دولت ـ از بین مىرود.
یکى دیگر از نشانههاى شکاف بین دولت و ملت، فرومردن ملت و نابودى وحدت جمع است. همان خصیصه معروف ایرانیان که فردِ آنها برحسب استعدادهاى طبیعى و هوش و نبوغ درخشان، صاحبنام مىگردند ولى جمعشان و وطنشان عقبمانده و درجازننده مىشود.
این دو خصیصه فرهنگى و اغلب ناخودآگاه، بلکه روانى ملت ایران است که امروزه فرهنگ سیاسى ما را تشکیل مىدهد.
3. فقدان شفافیت
در طول تاریخ کهن ما، این فرهنگ قدیمى سیاسى (فقدان شفافیت) وجود داشته است. از زمان هخامنشیان، پس از کوروش، و در دوران ساسانیان و حاکمیت نظام کاستى، دامنه و عمق زیادى یافت. پس از اسلام و نفوذ مذهب تشیع، به دلیل شرایط فشار و سرکوب شیعیان که از سوى حکومتهاى اموى و عباسى اعمال مىشد، اقلیت شیعه براى حفظ خود ناچار بود روابط و دارایىها و عقاید خود را پنهان سازد. بنا بر یک روایت (اگر صحت آن تأیید شده باشد) امامان شیعه تعلیم داده بودند که: استر ذهبک و ذهابک و مذهبک. این امرى فهمیدنى است، لکن بعدها و با روى کار آمدن حکومتهاى شیعى، مثل آل بویه و علویان و بعدها حکومت صفویه به بعد که همگى شیعه بودند، این توصیه سازمانى در جامعه و دولت شیعى هم ادامه یافت و تا به امروز یک اخلاق و یک فرهنگ شده است.
این روحیه که به جامعه معاصر هم سرایت کردهاست، پنهانکارى و عدم شفافیت را در میان مردم رایج ساخت. آن روحیه سابق که به هدایت آن، عقاید وروابط واموال خود را از جامعه و دولت مخفى مىکردند، با دیپلمات بازى و سیاستى کارى ناپخته مخلوط شد و در فرهنگ سیاسى ما در روابط اشخاص و گروههاى سیاسى ـ در میان خود آنها و مردم ـ یک حالت اختفاى حقیقت عقاید و مواضع، وسیاستبازى حاکم گردید (زچپ نیزه انداخت واز راست شد). محصول همه اینها، فقدان شفافیتى است که دربین شخصیتها وگروههاى سیاسى، به صورت یک اخلاق و یک فرهنگ درآمده است.
در تمام موارد جدایى، اختفا و بیگانگى با دولت، در واقع، نهاد دولت است که مورد بىمهرىها قرار مىگیرد و ملت از آن جدا مىشود و این به معناى کاهش اقتدار و بقاى ملت است؛ زیرا که نهاد دولت از ابتداى پیدایش براى حراست از ملت و آبادانى و عدالت بوده است. ازمیان سه مورد مثال فرهنگ سیاسى که مورد اشاره قرار گرفتند، مورد اخیر، یعنى عدم شفافیت شخصیتها و احزاب سیاسى، تنها ریشه در تاریخ کشور خودمان ندارد، بلکه از ارمغانهاى سیاستپیشگى غرب نیز هست. اما به نظر اینجانب، در غرب شفافیت و یکرویى اشخاص و احزاب سیاسى، در بطن خودشان و با مردم و دولتشان بسیار از ما بالاتر است و ما دراین مورد هم، مانند سایر وجوه فرهنگى و تمدنى مغرب زمین، به تقلید خام و صورى پرداختهایم. همین عدم شفافیت حاکم بر روابط سیاسى افراد و گروههاست که مردم را نسبت به احزاب بدبین ساخته است. یکصد سال است ــ از مشروطیت تا کنون ــ که هیچ حزب و نهاد مردمى نتوانسته است به طور مستمر رشد کند و در میان اقشار مختلف مردم نفوذ نماید. تنها حاکمیت استبداد و خفقان دولتى نیست که مانع و سنگ راه تشکیل و تکوین احزاب سیاسى گردیده است. در میان نیروهاى سیاسى که در طیف اپوزیسیون قرار مىگیرند یا درون سیستم حاکمیت هستند، این فرهنگ عدم شفافیت رایج و نافذ است. نیروهاى سیاسى، بیشتر عادت کردهاند که با تمام توان در تنقید، نفى، تکذیب و تحقیر مواضع و مقاصد مخالفان و دشمنان خود در درون حاکمیت بکوشند یا با کنایه و طنز به رقیبان و همکاران خود بتازند؛ ولى خود نه فقط انتقادى نسبت به خود و گروه خود وارد نمىکنند، بلکه هیچگاه نظر حقیقى و موضع خود یا عقاید و چشماندازهاى حقیقى خود را نمىگویند. هرگز نمىگویند که اگر خودشان بر مسند قدرت و حاکمیت یا مسئولیت مستقر بودند، در چنین شرایط و محدودیتها و عذرهایى چه مىکردند و اگر به مسئولیتى دست یابند، به دلیل همان افکار و عقاید اعلامنشده خودشان، پس از غلبه و رسیدن به حاکمیت، به همان نوع کارها و سیاستهایى مىپردازند که مخالفین خود را به آن متهم مىکردند.
4. کلىگویى
برخى از نخبگان اصول عقاید و ایدئولوژى مذهبى خود را پیوسته تأکید و تکرار مىنمایند و از تبیین راهبردهاى اجرایى یا برنامههاى عملى خوددارى مىکنند. این اخلاق یا شیوه، اگر طى دورانى طولانى، به ویژه هنگام به دست گرفتن مسئولیت ساختن جامعه نوین، استمرار یابد، حکایت از نوعى راحتطلبى فکرى مىنماید که قصد ورود به مسائل پیچیدهتر و مشکلات عمیقتر جامعه را ندارد.
5 . بروننگرى
از محصولات برخورد با تمدن فرنگى و ورود استعمار به ایران، ایجاد و تسلط این اندیشه بود که همه حرکات و تحولات سیاسى، اقتصادى و فنى و فرهنگى درون جامعه ما، محصول طراحى و اعمال دخالت و تحمیل قدرتهاى خارجى است. از زمان قاجاریه، این نگاه به خارج و قدرتهاى رقیب آن زمان، روس و انگلیس، رایج شد. اما به جاى اینکه به فرض صحت این نظریه سیاسى که با نوعى توطئهانگارى همراه بود، به تقویت و تحکیم و توسعه و ترقى ساختار واقعى پرداخته شود، بسیارى از دولتمردان عهد قاجار یا دوران پهلوى به سمت وابستگى و کسب حمایت از یکى از قدرتهاى رقیب رفتند و از طرف دیگر، نگرشى پدید آمد که در آن، مردم ــ نه فقط نخبگان ــ حتى جریان طبیعى و درونى حوادث اجتماعى را به سیاست انگلستان نسبت مىدادند. شاید در ترویج و تبلیغ این بینش دیپلماسى خود آن کشور نیز دخیل بود؛ زیرا بسط آن، سیاستمداران و دولتمردان را نسبت به قدرت انگلستان مرعوب و بسیار خودباخته مىکرد.
در میان نخبگان سیاسى معارض با حاکمیت و دولتمردان کنونى (اپوزیسیون در تمام طیف آن) اندیشه بروننگرى و اصالت و بلکه اتکا یا چشم دوختن به خارج و قدرتهاى خارج نفوذ و رواج یافت. به هر حال، متأسفانه، بینش نگاه به خارج در سطح اپوزیسیون داخل و خارج و حتى درون حاکمیت یا جناحهاى مختلف نفوذ دارد، لیکن این یک موضع پایدار نیست و مىتوان امید گذرا بودن را نسبت به آن داشت؛ زیرا همین که نیروهاى اصلاحطلب، معترضین یا معارضین (اپوزیسیون) مشاهده کنند و به تجربه دریابند که فعالیت و تلاش و کوشش همراه با تفکر و هماهنگى در بستر وحدت، نقش مؤثر در اصلاح و پیشرفت امور داشته و دارد، به تناسب از میزان نگاه ایشان به خارج کاسته مىشود. برنامههاى جهانى شدن هم مزید بر علت شده و جو نگاه به خارج را شدیدتر مىسازد؛ اما کسانى که از تجربه اجتماعى ـ سیاسى کافى برخوردارند و بینشى عمیق و واقعگرا نسبت به جامعه ملى و مسائل ملى دارند، مىدانند که مؤثرترین طریق و راهبرد ترقى واقعى کشور دست به زانوى خود گرفتن و مغز و تن خود را به کار انداختن و هر چه بیشتر به سمت وحدت و اتحاد براى ملت و وطن رفتن است.
6. استبدادگرایى
فضاى جامعه سیاسى ما استبدادگراست؛ یعنى غالب سازمانها و گروههایى که در برابر استبداد حاکم بر جامعه مقاومت و مخالفت مىکنند، خود در باطن میلى به حاکمیت خود و کشاندن جامعه به دنبال خود دارند و این ریشه استبداد است. به هر حال تجربه نشان داد که هر گروهى که در روابط درونى خود استبدادگرا و توتالیتر است، در زمان پیروزى و تصدى قدرت، با مردم و جامعه و گروههاى سیاسى نیز برخوردى استبدادى یا توتالیتر خواهد داشت. سازمان مجاهدین خلق هم، هر چند به پیروزى نرسید، در دوران فعالیت مجاز خود در داخل کشور نشان داد که به شدت استبدادگرا و هژمونىطلب است. هم اکنون نیروهاى سلطنتطلب خارج از کشور، به رغم تبلیغ براى دموکراسى، روابط به شدت استبدادگرایانه دارند. به هر حال، فرهنگ استبدادى از آن گونه آفتهاى تاریخى است که گریبان جامعه ما را رها نمىکند.
اشاره
1. این مقاله حاوى نکاتى مهم ولى نه چندان جدید است. آنچه تازگى دارد، رویکرد جناب سحابى است که با اعتدال و واقعنگرى و انصاف همراه شده است. حسن دیگر مقاله این است که در آن از رویکرد صرفا سیاسى پرهیز شده است. اگر روشنفکران جامعه ما چنین رویکردى داشته باشند، مىتوان امیدوار بود که آینده فرهنگ ما از تعالى و رشد بیشترى برخوردار شود.
اگر آقاى سحابى، پس از گذراندن دوران پر فراز و نشیب گذشته و ایفاى نقش در قالب اپوزسیون، اینک به این نتیجه رسیده باشند که منصفانه به نقد گذشته جریان روشنفکرى و مبارزه سیاسى گذشته ایران بپردازند و بدون غرضورزىهایى که معمولاً ژستهاى اپوزسیونى را همراهى مىکند، وضعیت فرهنگ سیاسى جامعه را تحلیل کنند و این مسیر را همچنان عالمانه و نه سیاستورزانه ادامه دهند، مىتوان امید داشت تحلیلهاى روشنگرانهترى عرضه شود.
2. همه مواردى که آقاى سحابى از فرهنگ سیاسى ـ اجتماعى ایران برشمردند قابل قبول و درست است؛ اما باید موارد دیگرى را نیز اضافه کرد که شاید اهمیت پارهاى از آنها از آنچه جناب سحابى گفتند بیشتر باشد. به عنوان نمونه مىتوان به روحیه «واگذار کردن کارها به دولت» اشاره کرد. ایرانیان همواره انتظار دارند دولتى مقتدر وجود داشته باشد که همه کارها را خودش انجام دهد. دولتى که هم امنیت ایجاد کند، هم اقتصاد را به شکوفایى برساند، کارآفرینى کند و... .
همچنین باید به فرهنگ «ستیز» به جاى همکارى و همدلى اشاره کرد. این فرهنگ که مىتوان آن را نوعى واکنش به استبدادهاى طولانى دوران شاهنشاهى ذکر کرد، پس از انقلاب نیز همچنان بر جاى مانده و گروههاى سیاسى، به ویژه روشنفکران، کمتر در کنار یکدیگر بهکار و هماهنگى پرداختهاند و بیشتر در صدد حذف رقیب بودهاند. این فرهنگ «ستیز» در زمانهاى مختلف شدت و ضعف پیدا مىکند و در قالبهاى مختلف بروز مىیابد. گاهى به صورت مبارزه قهرآمیز و خشن، گاهى به صورت مبارزه منفى و آرام. ژست اپوزسیونى گرفتن نیز از این فرهنگ برمىخیزد.
«قانون گریزى» نیز یکى دیگر از ویژگىهاى فرهنگ سیاسى ایرانیان است. شاید بتوان این عامل را نیز که بسیار ریشهدار است، نتیجه نامشروع دانستن حکومتهاى حاکم بر ایران دانست که حتى در دورانهاى کوتاهى که حکومتهایى با مشروعیت نسبى بر سر کار آمدهاند نیز ادامه یافته است. این عامل با آنچه آقاى سحابى تحت عنوان «بیگانگى ملت و نهاد دولت» ذکر کردند، ارتباط نزدیکى دارد. مردم ایران عادت کردهاند که اگر بتوانند از قانون بگریزند. حتى پس از انقلاب و استقرار نظام جمهورى اسلامى نیز این عادت برطرف نشد و هنوز هم تداوم دارد. البته نمىتوان انتظار داشت که یک عادت دیرینه که جزء فرهنگ ناخودآگاه ملتى است و از لایههاى میانه نیز عبور کرده و به لایههاى زیرین فرهنگ مردم رسیده است، با گذشت بیست سال دگرگون شود؛ آن هم بیست سالى که به نوعى همواره همراه تحولات پر تنش انقلابى بوده است و بر پایهاى ثابت استقرار نداشته تا بتواند به عادت جمعى تبدیل شود و به تدریج نقش فرهنگ را به خود بگیرد.