آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آقاى سحابى در این مقاله به تعریف مقوله «فرهنگ» و «فرهنگ سیاسى» پرداخته است و مشکلاتى را که در فرهنگ سیاسى ایران وجود دارد، برشمرده است. به نظر ایشان، بیگانگى ملت و نهاد دولت، فقدان وحدت فرد یا جمع، فقدان شفافیت، کلى گویى، برون‏نگرى و استبدادگرایى از جمله مشکلات فرهنگ سیاسى جامعه ماست.

متن

نامه، ش 20
چگونگى مواجهه جماعتى از مردم، قبایل، اقوام یا ملت‏هاى کوچک و بزرگ با مسائل حیات طبیعى و اجتماعى را «فرهنگ» آن جماعت مى‏نامند. در این میان، مواردى که همان جماعت با یک قدرت حاکم داخلى یا خارجى روبه‏رو مى‏شود، یا اجزاى درونى آن جماعت بر سر دست‏یابى به قدرت سیاسى با یکدیگر به رقابت یا تفاهم مى‏پردازند، «فرهنگ سیاسى» مى‏نامیم. براى نمونه مسئله قنات و آبیارى از طریق حفر قنوات را مى‏توان یک فرهنگ تلقى کرد: اینکه در یک سرزمین خشک و کم‏آب و فاقد رودخانه‏هاى طبیعى، مثل نواحى شرقى و مرکزى ایران، مردم به امرى بسیار سخت و محتاج دقت‏هاى کارشناسى و کار و رنج بدنى بسیار، مبادرت ورزند و از هیچ، امکانى بیافرینند که طى قرن‏هاى متمادى، نیاز آبیارى، زراعت و تأمین غذاى آنها را رفع کند، یعنى کار با زحمت توأم با هوش، یک فرهنگ است که متأسفانه با سرازیر شدن درآمد رایگان و رنج‏ناکشیده نفت، منسوخ شد و فرهنگ کار و کوشش عقلى و بدنى، جاى خود را به فرهنگ دیگرى داد.
فرهنگ سیاسى با عقاید و مواضع سیاسى تفاوت دارد. در عقاید و مواضع سیاسى یا اجتماعى، آگاهى و اطلاعات دریافتى و اسناد و مدارک یا منابع کتابى و علمى یا آرمان‏ها و ایدئولوژى‏ها و اراده شخصى معمولاً نقش اول را دارند. ولى فرهنگ یا رفتار فرهنگى، یک‏سره ناخودآگاه است و فرد در آن غوطه‏ور است. ازاین‏رو، تغییر و تبدیل آن، تنها با عزم و اراده شخصى امکان دارد و در غیاب اراده شخصى، تغییر آن مشکل و طولانى و گاه محتاج حوادث اجتماعى پیچیده است.
1. جوّ غالب
فرهنگ سیاسى، به دلیل مربوط بودن به ناخودآگاه جمعى، در بیشتر موارد، عملکردى آرام ولى تعیین‏کننده دارد و از صورت تهاجمى خالى است؛ ولى گاه در شرایطى خاص که یک جمع یا یک قوم و ملت درگیر تنش یا مبارزه با یک رقیب، دشمن یا مخالف بوده و به واسطه قداست آرمان‏ها، ایدئولوژى یا آگاهى و اطلاعات و تحلیل عقلانى یا... همراه با عجله و شتاب در قبضه کردن قدرت، به حالت تخاصم شدید رسیده و برانگیخته و عصبى شده است؛ همان فرهنگِ سیاسىِ جمعى دیرینه قالب عینى‏تر و فعال‏تر و مهاجم‏ترى پیدا مى‏کند و معمولاً تعقل و اندیشه‏ها را راکد و قفل مى‏نماید. در این صورت است که فرهنگ سیاسى آن گروه حالت «جوّ غالب» یا «جوّ حاکم» یافته و بسیار خودمختار و آمرانه و مستبدانه عمل مى‏کند؛ زیرا «استبداد جوّ» گاه از استبداد سیاسى یا دینى، خشن‏تر و نابودکننده‏تر عمل مى‏نماید. ازاین‏رو، مقاومت در برابر جوّ غالب بسیار دشوار است و ما مقاومت کنندگان در برابر جوهاى غالب سیاسى را صاحب آزادگى، کرامت، هوشیارى و اراده والاترى مى‏شناسیم.
2. مواردى از فرهنگ سیاسى ـ اجتماعى در ایران
در میان ملت ایران نیز یک سلسله سنت‏ها، اخلاقیات یا عادت‏هاى فکرى و بینشى، حاکم و جارى بوده است که در مجوع قابل‏درج در فرهنگ سیاسى ما مى‏باشند. برخى از آنها ریشه در تاریخ کهن دارند و معلول و مولود تاریخ طولانى سه‏هزارساله حاکمیت استبداد در ایران هستند و برخى دیگر نتیجه دو قرن برخورد با تمدن غرب و اخذ ناقص فرهنگ غربى و مخصوصا ورود و حاکمیت استعمار مى‏باشند.
1. بیگانگى ملت و نهاد دولت
اولین مورد چشم‏گیر و مؤثر و تعیین‏کننده در مسیر تحول و سرنوشت ملت ایران عبارت است از جدایى و بیگانگى همراه با سوءظن دولت و ملت از یکدیگر. از زمان‏هاى بسیار دور در عهد باستان و وجود جوامع قبایلى، اراده مجموعه قبیله، یا شعور جمعى آن (به گفته امیل دورکیم) بر حفظ و حراست از خودِ جمعى و اعضاى آن و اموال و حیثیات و اعراض و ارزش‏هاى آن در وجود دولت متبلور مى‏شد. از این نگاه، نهاد دولت، در بنیان نظرى و تاریخى آن، نه یک عنصر غارت و ستم و سرکوب و استثمار و نماینده و عامل غارتگران، بلکه نگهبان آن جامعه و تمامى خلقِ محصور در آن از تهاجمات و غارت‏هاى محیط، و به طور کلى مسئول امنیت خارجى و داخلى جامعه، بوده و هست. اینکه دولتى معین اسیر زور و سرکوب و استبداد و استثمار شود، یک انحراف از اصل نظرى است که متأسفانه در تاریخ ما، غالب دولت‏ها و مصادیق آن بوده‏اند. هر وقت میان دولت و ملتى معین، تضادى در منافع و مصالح و اهداف و ارزش‏ها وجود داشته باشد، بین آن دولت و ملت تنش و شکاف ایجاد مى‏شود. هر قدر این مجموعه تفاوت یا یکى از وجوه آن شدیدتر و عمیق‏تر شود، فاصله و شکاف بین دولت و ملت آغاز مى‏گردد و به‏طور روزافزون عمق مى‏یابد تا به آستانه بیگانگى و بالاخره تخاصم و فروریزى یکى از دو طرف مى‏انجامد. فروریزى دولت بیگانه با ملت، فهمیدنى است و مصداق آن فروپاشى دولت‏ها یا سلسله‏ها یا برکنارى شاهان در طول این مدت طولانى 25 قرن است. اما فروریزى ملت به چه معناست؟
2. فقدان وحدت فرد یا جمع
در زمان باز بودن فضاى اقتصادى یا رونق، مردم به کار معاش خود مى‏پردازند، ولى در فضایى که نه امنیتى وجود دارد و نه آینده‏اى متصور است، مردم نه به کارهاى سخت و درازمدت مى‏پردازند، تا رشته توسعه و پیشرفت مردمى فراهم شود و نه احساس بستگى ملى به کل ملت یا وطن مى‏نمایند. در این حالت، حس مسئولیت وطنى و ملى از بین مى‏رود و اجتماع مردم در صورتِ ظاهر است ولى افراد یا خانواده‏هایى جداجدا و بیگانه با هم مى‏شوند و گسترش روح فردگرایى، که ضد جامعه و ملیت است، از این رهگذر است. ملّت، خواص ملت بودن و وجدان جمعى خود را از دست مى‏دهد و عملاً از حالت جامعه بودن خارج مى‏شود و این چنین است که علقه دلبستگى فرد با جمع و ظرف آن،یعنى وطن ـ و نه فقط با دولت ـ از بین مى‏رود.
یکى دیگر از نشانه‏هاى شکاف بین دولت و ملت، فرومردن ملت و نابودى وحدت جمع است. همان خصیصه معروف ایرانیان که فردِ آنها برحسب استعدادهاى طبیعى و هوش و نبوغ درخشان، صاحب‏نام مى‏گردند ولى جمعشان و وطنشان عقب‏مانده و درجازننده مى‏شود.
این دو خصیصه فرهنگى و اغلب ناخودآگاه، بلکه روانى ملت ایران است که امروزه فرهنگ سیاسى ما را تشکیل مى‏دهد.
3. فقدان شفافیت
در طول تاریخ کهن ما، این فرهنگ قدیمى سیاسى (فقدان شفافیت) وجود داشته است. از زمان هخامنشیان، پس از کوروش، و در دوران ساسانیان و حاکمیت نظام کاستى، دامنه و عمق زیادى یافت. پس از اسلام و نفوذ مذهب تشیع، به دلیل شرایط فشار و سرکوب شیعیان که از سوى حکومت‏هاى اموى و عباسى اعمال مى‏شد، اقلیت شیعه براى حفظ خود ناچار بود روابط و دارایى‏ها و عقاید خود را پنهان سازد. بنا بر یک روایت (اگر صحت آن تأیید شده باشد) امامان شیعه تعلیم داده بودند که: استر ذهبک و ذهابک و مذهبک. این امرى فهمیدنى است، لکن بعدها و با روى کار آمدن حکومت‏هاى شیعى، مثل آل بویه و علویان و بعدها حکومت صفویه به بعد که همگى شیعه بودند، این توصیه سازمانى در جامعه و دولت شیعى هم ادامه یافت و تا به امروز یک اخلاق و یک فرهنگ شده است.
این روحیه که به جامعه معاصر هم سرایت کرده‏است، پنهان‏کارى و عدم شفافیت را در میان مردم رایج ساخت. آن روحیه سابق که به هدایت آن، عقاید وروابط واموال خود را از جامعه و دولت مخفى مى‏کردند، با دیپلمات بازى و سیاستى کارى ناپخته مخلوط شد و در فرهنگ سیاسى ما در روابط اشخاص و گروه‏هاى سیاسى ـ در میان خود آنها و مردم ـ یک حالت اختفاى حقیقت عقاید و مواضع، وسیاست‏بازى حاکم گردید (زچپ نیزه انداخت واز راست شد). محصول همه اینها، فقدان شفافیتى است که دربین شخصیت‏ها وگروه‏هاى سیاسى، به صورت یک اخلاق و یک فرهنگ درآمده است.
در تمام موارد جدایى، اختفا و بیگانگى با دولت، در واقع، نهاد دولت است که مورد بى‏مهرى‏ها قرار مى‏گیرد و ملت از آن جدا مى‏شود و این به معناى کاهش اقتدار و بقاى ملت است؛ زیرا که نهاد دولت از ابتداى پیدایش براى حراست از ملت و آبادانى و عدالت بوده است. ازمیان سه مورد مثال فرهنگ سیاسى که مورد اشاره قرار گرفتند، مورد اخیر، یعنى عدم شفافیت شخصیت‏ها و احزاب سیاسى، تنها ریشه در تاریخ کشور خودمان ندارد، بلکه از ارمغان‏هاى سیاست‏پیشگى غرب نیز هست. اما به نظر این‏جانب، در غرب شفافیت و یک‏رویى اشخاص و احزاب سیاسى، در بطن خودشان و با مردم و دولتشان بسیار از ما بالاتر است و ما دراین مورد هم، مانند سایر وجوه فرهنگى و تمدنى مغرب زمین، به تقلید خام و صورى پرداخته‏ایم. همین عدم شفافیت حاکم بر روابط سیاسى افراد و گروه‏هاست که مردم را نسبت به احزاب بدبین ساخته است. یکصد سال است ــ از مشروطیت تا کنون ــ که هیچ حزب و نهاد مردمى نتوانسته است به طور مستمر رشد کند و در میان اقشار مختلف مردم نفوذ نماید. تنها حاکمیت استبداد و خفقان دولتى نیست که مانع و سنگ راه تشکیل و تکوین احزاب سیاسى گردیده است. در میان نیروهاى سیاسى که در طیف اپوزیسیون قرار مى‏گیرند یا درون سیستم حاکمیت هستند، این فرهنگ عدم شفافیت رایج و نافذ است. نیروهاى سیاسى، بیشتر عادت کرده‏اند که با تمام توان در تنقید، نفى، تکذیب و تحقیر مواضع و مقاصد مخالفان و دشمنان خود در درون حاکمیت بکوشند یا با کنایه و طنز به رقیبان و همکاران خود بتازند؛ ولى خود نه فقط انتقادى نسبت به خود و گروه خود وارد نمى‏کنند، بلکه هیچ‏گاه نظر حقیقى و موضع خود یا عقاید و چشم‏اندازهاى حقیقى خود را نمى‏گویند. هرگز نمى‏گویند که اگر خودشان بر مسند قدرت و حاکمیت یا مسئولیت مستقر بودند، در چنین شرایط و محدودیت‏ها و عذرهایى چه مى‏کردند و اگر به مسئولیتى دست یابند، به دلیل همان افکار و عقاید اعلام‏نشده خودشان، پس از غلبه و رسیدن به حاکمیت، به همان نوع کارها و سیاست‏هایى مى‏پردازند که مخالفین خود را به آن متهم مى‏کردند.
4. کلى‏گویى
برخى از نخبگان اصول عقاید و ایدئولوژى مذهبى خود را پیوسته تأکید و تکرار مى‏نمایند و از تبیین راهبردهاى اجرایى یا برنامه‏هاى عملى خوددارى مى‏کنند. این اخلاق یا شیوه، اگر طى دورانى طولانى، به ویژه هنگام به دست گرفتن مسئولیت ساختن جامعه نوین، استمرار یابد، حکایت از نوعى راحت‏طلبى فکرى مى‏نماید که قصد ورود به مسائل پیچیده‏تر و مشکلات عمیق‏تر جامعه را ندارد.
5 . برون‏نگرى
از محصولات برخورد با تمدن فرنگى و ورود استعمار به ایران، ایجاد و تسلط این اندیشه بود که همه حرکات و تحولات سیاسى، اقتصادى و فنى و فرهنگى درون جامعه ما، محصول طراحى و اعمال دخالت و تحمیل قدرت‏هاى خارجى است. از زمان قاجاریه، این نگاه به خارج و قدرت‏هاى رقیب آن زمان، روس و انگلیس، رایج شد. اما به جاى اینکه به فرض صحت این نظریه سیاسى که با نوعى توطئه‏انگارى همراه بود، به تقویت و تحکیم و توسعه و ترقى ساختار واقعى پرداخته شود، بسیارى از دولتمردان عهد قاجار یا دوران پهلوى به سمت وابستگى و کسب حمایت از یکى از قدرت‏هاى رقیب رفتند و از طرف دیگر، نگرشى پدید آمد که در آن، مردم ــ نه فقط نخبگان ــ حتى جریان طبیعى و درونى حوادث اجتماعى را به سیاست انگلستان نسبت مى‏دادند. شاید در ترویج و تبلیغ این بینش دیپلماسى خود آن کشور نیز دخیل بود؛ زیرا بسط آن، سیاستمداران و دولتمردان را نسبت به قدرت انگلستان مرعوب و بسیار خودباخته مى‏کرد.
در میان نخبگان سیاسى معارض با حاکمیت و دولتمردان کنونى (اپوزیسیون در تمام طیف آن) اندیشه برون‏نگرى و اصالت و بلکه اتکا یا چشم دوختن به خارج و قدرت‏هاى خارج نفوذ و رواج یافت. به هر حال، متأسفانه، بینش نگاه به خارج در سطح اپوزیسیون داخل و خارج و حتى درون حاکمیت یا جناح‏هاى مختلف نفوذ دارد، لیکن این یک موضع پایدار نیست و مى‏توان امید گذرا بودن را نسبت به آن داشت؛ زیرا همین که نیروهاى اصلاح‏طلب، معترضین یا معارضین (اپوزیسیون) مشاهده کنند و به تجربه دریابند که فعالیت و تلاش و کوشش همراه با تفکر و هماهنگى در بستر وحدت، نقش مؤثر در اصلاح و پیشرفت امور داشته و دارد، به تناسب از میزان نگاه ایشان به خارج کاسته مى‏شود. برنامه‏هاى جهانى شدن هم مزید بر علت شده و جو نگاه به خارج را شدیدتر مى‏سازد؛ اما کسانى که از تجربه اجتماعى ـ سیاسى کافى برخوردارند و بینشى عمیق و واقع‏گرا نسبت به جامعه ملى و مسائل ملى دارند، مى‏دانند که مؤثرترین طریق و راهبرد ترقى واقعى کشور دست به زانوى خود گرفتن و مغز و تن خود را به کار انداختن و هر چه بیشتر به سمت وحدت و اتحاد براى ملت و وطن رفتن است.
6. استبدادگرایى
فضاى جامعه سیاسى ما استبدادگراست؛ یعنى غالب سازمان‏ها و گروه‏هایى که در برابر استبداد حاکم بر جامعه مقاومت و مخالفت مى‏کنند، خود در باطن میلى به حاکمیت خود و کشاندن جامعه به دنبال خود دارند و این ریشه استبداد است. به هر حال تجربه نشان داد که هر گروهى که در روابط درونى خود استبدادگرا و توتالیتر است، در زمان پیروزى و تصدى قدرت، با مردم و جامعه و گروه‏هاى سیاسى نیز برخوردى استبدادى یا توتالیتر خواهد داشت. سازمان مجاهدین خلق هم، هر چند به پیروزى نرسید، در دوران فعالیت مجاز خود در داخل کشور نشان داد که به شدت استبدادگرا و هژمونى‏طلب است. هم اکنون نیروهاى سلطنت‏طلب خارج از کشور، به رغم تبلیغ براى دموکراسى، روابط به شدت استبدادگرایانه دارند. به هر حال، فرهنگ استبدادى از آن گونه آفت‏هاى تاریخى است که گریبان جامعه ما را رها نمى‏کند.
اشاره
1. این مقاله حاوى نکاتى مهم ولى نه چندان جدید است. آنچه تازگى دارد، رویکرد جناب سحابى است که با اعتدال و واقع‏نگرى و انصاف همراه شده است. حسن دیگر مقاله این است که در آن از رویکرد صرفا سیاسى پرهیز شده است. اگر روشن‏فکران جامعه ما چنین رویکردى داشته باشند، مى‏توان امیدوار بود که آینده فرهنگ ما از تعالى و رشد بیشترى برخوردار شود.
اگر آقاى سحابى، پس از گذراندن دوران پر فراز و نشیب گذشته و ایفاى نقش در قالب اپوزسیون، اینک به این نتیجه رسیده باشند که منصفانه به نقد گذشته جریان روشن‏فکرى و مبارزه سیاسى گذشته ایران بپردازند و بدون غرض‏ورزى‏هایى که معمولاً ژست‏هاى اپوزسیونى را همراهى مى‏کند، وضعیت فرهنگ سیاسى جامعه را تحلیل کنند و این مسیر را همچنان عالمانه و نه سیاست‏ورزانه ادامه دهند، مى‏توان امید داشت تحلیل‏هاى روشنگرانه‏ترى عرضه شود.
2. همه مواردى که آقاى سحابى از فرهنگ سیاسى ـ اجتماعى ایران برشمردند قابل قبول و درست است؛ اما باید موارد دیگرى را نیز اضافه کرد که شاید اهمیت پاره‏اى از آنها از آنچه جناب سحابى گفتند بیشتر باشد. به عنوان نمونه مى‏توان به روحیه «واگذار کردن کارها به دولت» اشاره کرد. ایرانیان همواره انتظار دارند دولتى مقتدر وجود داشته باشد که همه کارها را خودش انجام دهد. دولتى که هم امنیت ایجاد کند، هم اقتصاد را به شکوفایى برساند، کارآفرینى کند و... .
همچنین باید به فرهنگ «ستیز» به جاى همکارى و همدلى اشاره کرد. این فرهنگ که مى‏توان آن را نوعى واکنش به استبدادهاى طولانى دوران شاهنشاهى ذکر کرد، پس از انقلاب نیز همچنان بر جاى مانده و گروه‏هاى سیاسى، به ویژه روشن‏فکران، کمتر در کنار یکدیگر به‏کار و هماهنگى پرداخته‏اند و بیشتر در صدد حذف رقیب بوده‏اند. این فرهنگ «ستیز» در زمان‏هاى مختلف شدت و ضعف پیدا مى‏کند و در قالب‏هاى مختلف بروز مى‏یابد. گاهى به صورت مبارزه قهرآمیز و خشن، گاهى به صورت مبارزه منفى و آرام. ژست اپوزسیونى گرفتن نیز از این فرهنگ برمى‏خیزد.
«قانون گریزى» نیز یکى دیگر از ویژگى‏هاى فرهنگ سیاسى ایرانیان است. شاید بتوان این عامل را نیز که بسیار ریشه‏دار است، نتیجه نامشروع دانستن حکومت‏هاى حاکم بر ایران دانست که حتى در دوران‏هاى کوتاهى که حکومت‏هایى با مشروعیت نسبى بر سر کار آمده‏اند نیز ادامه یافته است. این عامل با آنچه آقاى سحابى تحت عنوان «بیگانگى ملت و نهاد دولت» ذکر کردند، ارتباط نزدیکى دارد. مردم ایران عادت کرده‏اند که اگر بتوانند از قانون بگریزند. حتى پس از انقلاب و استقرار نظام جمهورى اسلامى نیز این عادت برطرف نشد و هنوز هم تداوم دارد. البته نمى‏توان انتظار داشت که یک عادت دیرینه که جزء فرهنگ ناخودآگاه ملتى است و از لایه‏هاى میانه نیز عبور کرده و به لایه‏هاى زیرین فرهنگ مردم رسیده است، با گذشت بیست سال دگرگون شود؛ آن هم بیست سالى که به نوعى همواره همراه تحولات پر تنش انقلابى بوده است و بر پایه‏اى ثابت استقرار نداشته تا بتواند به عادت جمعى تبدیل شود و به تدریج نقش فرهنگ را به خود بگیرد.

تبلیغات