شبیه سازی انسان و طرح یک ایده
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
امروزه شبیهسازى انسان به یکى از مباحث مهم مطرح در جامعه تبدیل شده است. مقاله حاضر از منظرى متفاوت به این موضوع مىپردازد.متن
مردمسالارى، 15/11/81
در طول تاریخ بشرى هر گاه کشف، اختراع یا نظریهاى انقلابى و غیرعادى پدید آمده است، ابتدا برآشفتگى منظومه معرفتى و ارزشى زمانه خویش را در پى داشته است. مسئله شبیهسازى انسان نیز شاید قابل قیاس با چنین وضعیتهایى باشد که دیر یا زود در زمینه معرفتى و ارزشى زمانه، جاى مناسب خود را (البته همراه با تأثیر و تاثر متقابل) خواهد یافت. امید است که این پیشرفت علمى، باعث سعادت انسان گردد، نه عامل مصیبت چرا که اکتشافات هستهاى، بیولوژیک و شیمیایى نیز آمده بودند تا کاملاً در خدمت خیر آدمى باشند، اما نشد و در کنار فوائدشان، جان صدها هزار آدم در اثر استفاده شریرانه از آنها از بین رفت و این تجربهاى است که نباید از یاد برد. پس از این مقدمه به طرح بحث مىپردازیم:
1. امروزه کارشناسان معتقدند که خطر ازدیاد جمعیت از خطر انفجار تسلیحات هستهاى براى بشر بیشتر است. رابرت مالتوس (1766 ـ 1834) ـ اقتصاددان انگلیسى ـ بیش از یک قرن و نیم پیش هشدار داده بود که وسایل رفاهى و ترقى صنعتى و کشاورزى و بهطور کلى امکانات زندگى به نسبت تصاد عددى افزایش مىیابد، ولى جمعیت به نسبت تصاعد هندسى و رشد این دو با یکدیگر تناسب ندارد.
مالتوس براى رفع این مشکل، احتیاط در تولید نسل و خوددارى و جلوگیرى جنسى با استفاده از وسائل مصنوعى را پیشنهاد مىکند. اما این نظر خطر زاد و ولد انسان را تنها از منظر کمّى مورد توجه قرار مىدهد و جنبه کیفى آنرا لحاظ نمىکند.
2. خطر دیگر، افزایش روزافزون افراد علیل و بیمار از لحاظ جسمى یا روانى بود که ریشه وراثتى داشت نه فرهنگى و اجتماعى. قبل از پیشرفت علم پزشکى، نظام آفرینش با «مکانیزم انتخاب اصلح» از امکان بقا و تداوم نسل براى انسانهاى ضعیف و بیمار جلوگیرى مىکرد اما با دخالت انسان از راهبُرد خود منحرف شد. طبیعت با انتخاب اصلح تنها به موجودات قوىتر و سالمتر و با قدرت سازگارى با محیط، اجازه تداوم نسل مىداد. پیشرفت علم پزشکى و رشد احساسات بشردوستانه به انسانهایى که از لحاظ جسمى و روانى ضعیف و بیمار بودند اجازه بقا داد. این امر اگرچه از منظر اخلاقى فضیلت بود اما از منظر علمى و عینى نتایج قابل تأملى در پى داشت. نکته این است که این انسانها اجازه تولید نسل نیز مىیافتند و ژنهاى بیمار و ناقصشان منتقل مىشد. نتیجه این امر افزایش کمى انسانهایى بود که کیفیتى پایین داشتند. هیتلر با احساس خطر در اینباره گفت که در صورت تداوم این وضعیت جریان تکامل، سیرى نزولى و واپسگرایانه خواهد یافت.
پیشواى آلمان، مشغول تهیه نقشه کاملى براى اصلاح در روابط زن و مرد و بهبود نژاد بود، و اجراى قسمتى از مرام خود را هم در این رشته آغاز نمود ولى موفق به تکمیل آن نشد و جنگ جهانى مانع از اجراى کامل آن گردید. هدف وى در اجراى این نقشه، اصلاح و خالص نمودن نژاد ژرمن بود و مىخواست به وسیله دخالت دولت در جفتگیرى و مداخله در روابط زن و مرد، نژاد سالم و قوى بهوجود آورد و نسل نژادهاى ضعیف و بیمار را با وسایل علمى (یعنى خنثى کردن نطفهها بهوسیله تلقیح) براندازد. اگرچه این طرح از دغدغه هیتلر مىکاست اما ممکن است در تولید نسل به این روش جهش ژنتیک ناسالم رخ دهد و مقصود اصلى تأمین نگردد.
3. امروزه با توجه به علم و تجربه مىپذیریم که براى تهیه گندم بیشتر و مرغوبتر دست به اصلاح بذر بزنیم ویا براى تولید شیر بیشتر از گاو هلندى بهره جوییم و یا براى برنده شدن در مسابقات اسب دوانى از اسبهایى با نژاد برتر استفاده نماییم. همچنین پذیرفتهایم که در دنیاى امروز هر کارى تخصصى شده است و نیاز به مهارت و صلاحیتهاى علمى دارد.
4. هدف، انگیزه و دلیل انسانها از تولید مثل یا از نگاهى دیگر، کارکرد و سود آن براى فرد و اجتماع (به ویژه در شرایط کنونى کشورهاى جهان سوم) چیست؟ خودخواهىهایى شخصى چون لذت بردن از شیرینى کودکان، و یا احساس امنیت از اینکه فرزندان در دوران پیرى عصاى دست والدین خواهند شد و از آنها مراقبت خواهند کرد، احساس لذت از تداوم خون و نژاد، احساس لذت از جاودانه ماندن نام و نسب در طول تاریخ، وسیله کسب منفعت قراردادن فرزندان بهعنوان نیروى کار بهویژه در روستاها، و یا عقدههاى فروخورده روانى و کمبودهاى شخصیتى خود را بهوسیله فرزندان ارضا کردن انگیزه اصلى تولید مثل است؟
شاید هم دلیل آن این است که نسل انسان بهطورکلى منقرض نشود و یا فرزندانى عالم و عادل و سالم و با اخلاق به جامعه عرضه گردد و بدینوسیله از میزان درد و رنج بشر و ظلم و فساد و فقر و جنایت کشور قدرى کاسته شود. شاید انگیزه، خودخواهى و منافع کوتاهمدت فردى نمىباشد بلکه با دوراندیشى، منافع و مصالح و آینده آن کودک معصوم وناخواسته به این دنیا آمده، و از آن بالاتر مصلحت جامعه و جهان، در نظر گرفته شده است و یا عرف و عادت و میل به قدرت از جمله عوامل مطرح هستند و یا اینکه اساسا این امر بر مبناى دلیل نیست؟
5 . افراد بسیارى وجود دارند که حتى به خاطر نقصهاى کوچکى مثل طاسى سر و یا بزرگى بینى و ضعیف بودن بینایى و به اصطلاح عینکى بودن و در نتیجه عدم رضایت از ظاهر خویش دچار افسردگى، سرخوردگى، عدم اعتماد به نفس، اضطراب و بىعلاقگى به زندگى مىشوند و بعضا به مواد مخدر و الکل پناه مىبرند و یا از بیمارىهاى روانى؛ همچون وسواس که ریشه ژنتیک دارند یک عمر رنج مىکشند. همچنین بسیارى از جرایم و جنایات که خود از منظر علمى بیمارى تلقى مىشوند، ریشه وراثتى دارند.
6. عدهاى معتقدند «چه باید کرد و چه نباید کرد»؛ یعنى ارزش را نمىتوان از علم و طبیعت؛ یعنى از «هست و نیست» گرفت و برخى دیگر برعکس. عدهاى براى تعیین اینکه چه باید کرد و چه نباید کرد، آدمى را به سنجش سود و زیان و یا لذت و درد فردى خویش ارجاع مىدهند و معتقدند که اگر این سنجش، آگاهانه و دوراندیشانه باشد، سود فرد با مصلحت و منفعت جامعه ملازم دیده خواهد شد. بعضى آدمى را براى این امر به عواطف و احساسات ارجاع مىدهند و بعضى دیگر به وجدان و یا عقل. برخى دین را معیار خوب و بد مىدانند. عدهاى داورى تاریخ، گروهى دیگر زیبایى و تناسب، دیگران حد واسط، بعضى انطباق با روند تکامل حیات، بعضى دیگر انطباق با زیربناى جامعه؛ یعنى اقتصاد و بعضى نیز علل و عرف قراردادى را معیار خوب و بد مىدانند. اما معیار این نوشتار این است: آنچه را که براى خود مىپسندى براى دیگران هم بپسند و بالعکس و نیز چنان عمل کن که پیوسته چه در نهاد شخص خود و چه در نهاد دیگران نه بهعنوان وسیله بلکه همواره و در آنِ واحد، بهعنوان هدف با بشریت نیز آنچنان سلوک مىکنى و همچنین بخواهى آن عمل به صورت دستورالعمل و قانونى کلى درآید.
7. آیا مىتوانیم انسانى را تولید کنیم و در نهایت از خود سلب مسوولیت کرده، آن را به گردن خداوند مىاندازیم.
خداوند، عادل است و قصد شارع تأمین امنیت، رفاه، عدالت، سلامت و سعادت بشر است. او به آدمى علم و عقل و توسعه فنآورى و داده تا آن را در خدمت آسایش و سعادت خود گیرد و از ظلم و فساد و درد و فقر بکاهد.
8 . روز به روز با تخصصىتر شدن امور و توسعه علم، صلاحیتها و حقوق و تکالیف افراد تغییر مىیابد. اگر علم و تخصص بشر به حدى برسد که بتواند با استفاده از تکنولوژى شبیهسازى، انسان سالم تولید کند، این حق باید از عموم انسانها سلب شود، چرا که از هر منظرى نگاه کنیم ـ چه اخلاقى و انساندوستانه و چه کارکردگرایانه و سودانگارانه ـ وجود انسانهایى سالم، شبیه به گاندى و انیشتین از وجود انسانهایى ضعیف و بیمار و جانى نظیر چنگیز و اصغر قاتل، بهتر است. بهعلاوه، آن انسانى که ناخواسته بهوسیله ما به این دنیا مىآید حداقل حقش این است که تا حد ممکن «سالم و زیبا» باشد و این تکلیفى است بر عهده انسانهاى موجود در قبال انسانهایى که به وجود خواهند آمد.
البته سلب این حق ملازم با سلب حق ازدواج و پدر و مادر شدن نیست اما در این رابطه باید مقدماتى فراهم و مقرراتى رعایت شود. مهمتر از همه تغییر پارهاى از ارزشها و قراردادها و پیشفرضهاى ذهنى و نیز عادات و تعصبات فرهنگى است. براى مثال این تصور که فرزند را کسى مىداند که از نطفه یک زن و شوهر باشد، مىبایست با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افقهایى دورتر فراسوى عقل و وجدان جامعه تغییر کند. مهم این است که او یک انسان است و پدر ومادر نیز کسانى هستند که یک انسان را با عشق و محبت به آغوش بکشند و مهمتر آنکه با آگاهى و دانایى تربیت کنند. این پدر و مادر از اینکه فرزندشان بهوسیله صنعت شبیهسازى و بهدست متخصصین علم ژنتیک پدید آمده و از سلامت جسمى و روانى، و از زیبایى ظاهرى و باطنى «در حدى که مربوط به وراثت است» برخوردار است، خداوند را سپاس مىگویند.
9. بیمارى و بىاخلاقى و ظلم و جنایت و فقر و فساد، تنها معلول وراثت نیست. از دیگر عوامل مهم و تأثیر گذار، نهاد خانواده است. تى. اس. الیوت معتقد بود که خانواده مهمترین نهاد تعلیم و تربیت انسانهاست و کاردکرد آن منحصر به فرد است. ازاینرو زوجهایى که خواستار بچهدار شدن هستند باید مدتى آموزش دیده و امتحان دهند، و همچنین از لحاظ روانشناسى و اخلاقى با متدها و روشهاى علمى آزمایش شوند. آیا تعلیم و تربیت یک موجود بغایت پیچیده و پدر و مادر شدن، از رانندگى و آرایشگرى و یا آشپزى راحتتر است که براى رسیدن به آنها طى کردن یک دوره آموزشى و کسب تخصص و اخذ جواز لازم است اما براى کار به این عظیمى خیر؟ علاوه بر این، نهادهاى مدنى حمایت از کودکان و حقوق بشردوستانه و حتى پلیس در حمایت و دفاع از حقوق کودکان لازم است نقش فعال نظارتى داشته باشند. دولت نیز باید قوانین لازم براى حمایت از حقوق کودک و فىالواقع حقوق انسان و جامعه وضع کند و به مورد اجرا گذارد و در صورت تخلف، حق پدر ومادر شدن را از آنها سلب کند.
10. مىدانم که در کشورهاى جهان سوم که هنوز جان و حقوق ابتدایى انسانها اهمیت زیادى ندارد و استاندارد آگاهى اجتماعى در سطح قابل قبولى نیست، تحقق این طرح، آرمانگرایانه، تخیلى و شاید هم مسخره جلوه کند.
اشاره
نویسنده محترم مقاله خویش را با این هشدار آغاز مىکند که پدیدههاى جدید همواره با نوعى مقاومت فرهنگى و اجتماعى مواجه بوده است و این مقاومتها یا نگرانىها هرگز نباید ما را از برخورد منطقى و عقلانى با آنها باز دارد. این نکته هر چند کاملاً درست و درخور توجه است ولى در مقابل، نباید به دام سهلانگارى و تسامحه کارىهایى که به حساسیتزدایى و چشمپوشى از فجایع بزرگ انسانى که دقیقا به دلیل همین گونه مسامحها، دامن گیر بشریت کنونى شده است، گرفتار آمد. با تذکار این مقدمه، نکاتى را در نقد یا تکمیل نوشتار حاضر تقدیم مىداریم:
1. به نظر مىرسد که نویسنده در آغاز مقاله تفاوت فاحش میان مقولاتى چون اصلاح نژاد، مهندسى ژنتیک و... با مقوله «شبیهسازى» را به درستى درنیافته است. آنچه ایشان در پنج بند اول مقاله به آنها اشاره کرده است، به مقولات دسته نخست باز مىگردد که هر چند از نظر انسانى، اجتماعى و اخلاقى مسائل و مباحث متعددى را به دنبال دارد، اما با آنچه امروز در شبیهسازى انسان مطرح است، بسیار متفاوت و مختلف است.
براى اثبات این مدعا تنها کافى است که به آراء و اندیشههاى متفکران بزرگ معاصر غرب همچون هابرماس، فوکویاما اشاره شود یا به موضع جدید سیاستمداران بزرگ غربى در فرانسه، آلمان، ایتالیا و سایر کشورها مراجعه گردد تا آشکار شود که علىرغم پذیرش مقولات دسته نخست از سوى این گروهها، ولى پدیده شبیهسازى از نظر آنها معمولاً بهعنوان یک فاجعه بزرگ انسانى تلقى شده است. بنابراین باید گفت که با فرض پذیرش مطالب گفته شده در آغاز مقاله، هیچ یک از آنها توجیهگر پدیده شبیهسازى نیست.
2. آنچه نویسنده محترم در بند ششم از مقاله خویش بازگفته است، در واقع التفاتى به مبانى اخلاقى داورىهاى ایشان است. وى نخست با اشاره به مبانى گوناگون اخلاقى در تعیین خوب وبد یا باید و نبایدها، در نهایت نظریه خویش را بر اندیشه کانت در اخلاق استوار مىکند که اصطلاحا به «قاعده طلایى» معروف است. البته نظریه اخلاقى کانت در سه قاعده یا سه تقریر متفاوت از یک قاعده خلاصه مىشود که نویسنده این هر سه را با یکدیگر در آمیخته است و ازاینرو، مبناى محصلى از کلام ایشان به دست نمىآید. این سه قاعده یا سه تقریر عبارت است از: 1. با دیگران طورى رفتار کن که دوست دارى با تو همان گونه رفتار کنند، 2. با دیگران و با خود به عنوان یک هدف و نه یک وسیله رفتار کن، 3. به گونهاى رفتار کن که بتوانى آن را به صورت یک قاعده کلى ارائه و به آن عمل کنى.
فعلاً در اینکه تا چه اندازه مىتوان با کانت همراهى کرد و چه انتقاداتى به نظریه او وارد است، هیچ سخنى نمىگوئیم. حتى از این مطلب هم مىگذریم که نقش شریعت و اخلاق دینى در این میان چه مىشود و اساسا آیا این مبناى اخلاقى با اسلام و اخلاق اسلامى هماهنگ است یا خیر. بلکه با فرض پذیرش این قاعده اخلاقى، مىپرسیم که آیا با این وصف مىتوان به گفتههاى ایشان در بخشهاى قبلى و بعدى مقاله وفادار ماند؟ و آیا این قواعد دقیقا نقطه نظرات ایشان را نقض نمىکند؟ مىپرسیم که آیا مىتوان شبیهسازى را به عنوان یک قاعده عام در مورد همه انسانها در همه مکانها جارى کرد؟ آیا انسانهایى که از طریق شبیهسازى تولید مىشوند، واقعا دوست دارند که موجوداتى بدون پدر و مادر باشند و از هویت خانوادگى و نسلى برخوردار نباشند؟ آیا هیتلر یا قدرتمندان و مدیران اجتماعى دیگر به انسان به عنوان هدف مىنگرند یا هدف از اصلاح نسل یا... را امورى دیگر مىدانند؟ و...
جالب است که نویسنده براى آماده سازى جامعه نسبت به مقوله شبیهسازى، معتقد است که باید «با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افقهایى دورتر فراسوى عقل و و جدان جامعه را تغییر داد.»
روشن است که این تجویز با نظریه اخلاقى کانت چندان هماهنگ نیست و دستکم ارزشهایى را مستقل از وجدان جمعى جامعه و در فراسوى ارزشهاى موجود تعریف مىکند. به هر حال، دیدگاه اخلاقى نویسنده در این مقاله خالى از استوارى منطقى و توأم با آشفتگى روششناختى است.
3. ایشان «نهاد خانواده» را به عنوان «عامل مهم و تأثیر» در بیمارى، بىاخلاقى، ظلم، جنایت، فقر و فساد مىداند و کارکرد آن را در تعلیم و تربیت منحصر به فرد مىداند ولى بلافاصله از این نکته استفاده مىکند که «زوجهایى که خواستار بچه دار شدن هستند باید براى مدتى آموزش دیده امتحان شوند و...» اولاً، معلوم نیست که این بحث چه ارتباطى با شبیهسازى دارد؟ ممنوع کردن والدین از بچه دار شدن هیچ مانعى یا عاملى براى شبیهسازى نیست. ثانیا، نویسنده با نگاهى سطحى به نهاد خانواده گمان کرده است که مقولاتى چون عشق ورزیدن»، «پدر یا مادر بودن» و... امورى القایى و اختیارى است و مىتوان با تبلیغات یا تحمیل آن را به جامعه عرضه کرد. در مجموع، برداشت نویسنده از نهاد ریشه دار خانواده و ماهیت و کارکردهاى آن بسیار سطحى و ابتدایى است. از قضا، آنچه امروز در غرب به عنوان بحران خانواده مطرح است، ریشه در مدلهاى جاىگزینى است که برخى کوتهاندیشان براى جبران کمبود نهاد خانواده ارائه کردهاند. دیدگاه نویسنده عملاً راه را به سوى اینگونه بدیلها مىگشاید.
4. نویسنده در پایان با نگاهى تحقیرآمیز به وضعیت حقوق بشر در کشورهاى جهان سوم، گویا طرح خود را آرمانى دست نیافتنى و فراتر از فهم و ذهنیت جوامع کنونى مىداند. باید یادآور شد که این طرح و ذهنیت اجتماعى نه تنها نو و ابتکارى نیست و در بین حکومتگران کهن و فیلسوفانى چون افلاطون سابقه دارد، بلکه در بخشهایى از جهان جدید عملاً اجرا شده و چنان که گفته شد بحرانهاى اجتماعى و خانوادگى فراوانى را به دنبال داشته است.
در مجموع به نظر مىرسد که نویسنده محترم براى پرهیز از واپسگرایى و نوستیزى عملاً به تجددزدگى و نوپرستى گرفتار آمده است و بىخبر از اندیشهها و دستاوردهاى بشریت مدرن در سدههاى گذشته، به تصورات غیرواقعى و به دور از حقیقت و هویت انسانى، دل خوش داشته است.
در طول تاریخ بشرى هر گاه کشف، اختراع یا نظریهاى انقلابى و غیرعادى پدید آمده است، ابتدا برآشفتگى منظومه معرفتى و ارزشى زمانه خویش را در پى داشته است. مسئله شبیهسازى انسان نیز شاید قابل قیاس با چنین وضعیتهایى باشد که دیر یا زود در زمینه معرفتى و ارزشى زمانه، جاى مناسب خود را (البته همراه با تأثیر و تاثر متقابل) خواهد یافت. امید است که این پیشرفت علمى، باعث سعادت انسان گردد، نه عامل مصیبت چرا که اکتشافات هستهاى، بیولوژیک و شیمیایى نیز آمده بودند تا کاملاً در خدمت خیر آدمى باشند، اما نشد و در کنار فوائدشان، جان صدها هزار آدم در اثر استفاده شریرانه از آنها از بین رفت و این تجربهاى است که نباید از یاد برد. پس از این مقدمه به طرح بحث مىپردازیم:
1. امروزه کارشناسان معتقدند که خطر ازدیاد جمعیت از خطر انفجار تسلیحات هستهاى براى بشر بیشتر است. رابرت مالتوس (1766 ـ 1834) ـ اقتصاددان انگلیسى ـ بیش از یک قرن و نیم پیش هشدار داده بود که وسایل رفاهى و ترقى صنعتى و کشاورزى و بهطور کلى امکانات زندگى به نسبت تصاد عددى افزایش مىیابد، ولى جمعیت به نسبت تصاعد هندسى و رشد این دو با یکدیگر تناسب ندارد.
مالتوس براى رفع این مشکل، احتیاط در تولید نسل و خوددارى و جلوگیرى جنسى با استفاده از وسائل مصنوعى را پیشنهاد مىکند. اما این نظر خطر زاد و ولد انسان را تنها از منظر کمّى مورد توجه قرار مىدهد و جنبه کیفى آنرا لحاظ نمىکند.
2. خطر دیگر، افزایش روزافزون افراد علیل و بیمار از لحاظ جسمى یا روانى بود که ریشه وراثتى داشت نه فرهنگى و اجتماعى. قبل از پیشرفت علم پزشکى، نظام آفرینش با «مکانیزم انتخاب اصلح» از امکان بقا و تداوم نسل براى انسانهاى ضعیف و بیمار جلوگیرى مىکرد اما با دخالت انسان از راهبُرد خود منحرف شد. طبیعت با انتخاب اصلح تنها به موجودات قوىتر و سالمتر و با قدرت سازگارى با محیط، اجازه تداوم نسل مىداد. پیشرفت علم پزشکى و رشد احساسات بشردوستانه به انسانهایى که از لحاظ جسمى و روانى ضعیف و بیمار بودند اجازه بقا داد. این امر اگرچه از منظر اخلاقى فضیلت بود اما از منظر علمى و عینى نتایج قابل تأملى در پى داشت. نکته این است که این انسانها اجازه تولید نسل نیز مىیافتند و ژنهاى بیمار و ناقصشان منتقل مىشد. نتیجه این امر افزایش کمى انسانهایى بود که کیفیتى پایین داشتند. هیتلر با احساس خطر در اینباره گفت که در صورت تداوم این وضعیت جریان تکامل، سیرى نزولى و واپسگرایانه خواهد یافت.
پیشواى آلمان، مشغول تهیه نقشه کاملى براى اصلاح در روابط زن و مرد و بهبود نژاد بود، و اجراى قسمتى از مرام خود را هم در این رشته آغاز نمود ولى موفق به تکمیل آن نشد و جنگ جهانى مانع از اجراى کامل آن گردید. هدف وى در اجراى این نقشه، اصلاح و خالص نمودن نژاد ژرمن بود و مىخواست به وسیله دخالت دولت در جفتگیرى و مداخله در روابط زن و مرد، نژاد سالم و قوى بهوجود آورد و نسل نژادهاى ضعیف و بیمار را با وسایل علمى (یعنى خنثى کردن نطفهها بهوسیله تلقیح) براندازد. اگرچه این طرح از دغدغه هیتلر مىکاست اما ممکن است در تولید نسل به این روش جهش ژنتیک ناسالم رخ دهد و مقصود اصلى تأمین نگردد.
3. امروزه با توجه به علم و تجربه مىپذیریم که براى تهیه گندم بیشتر و مرغوبتر دست به اصلاح بذر بزنیم ویا براى تولید شیر بیشتر از گاو هلندى بهره جوییم و یا براى برنده شدن در مسابقات اسب دوانى از اسبهایى با نژاد برتر استفاده نماییم. همچنین پذیرفتهایم که در دنیاى امروز هر کارى تخصصى شده است و نیاز به مهارت و صلاحیتهاى علمى دارد.
4. هدف، انگیزه و دلیل انسانها از تولید مثل یا از نگاهى دیگر، کارکرد و سود آن براى فرد و اجتماع (به ویژه در شرایط کنونى کشورهاى جهان سوم) چیست؟ خودخواهىهایى شخصى چون لذت بردن از شیرینى کودکان، و یا احساس امنیت از اینکه فرزندان در دوران پیرى عصاى دست والدین خواهند شد و از آنها مراقبت خواهند کرد، احساس لذت از تداوم خون و نژاد، احساس لذت از جاودانه ماندن نام و نسب در طول تاریخ، وسیله کسب منفعت قراردادن فرزندان بهعنوان نیروى کار بهویژه در روستاها، و یا عقدههاى فروخورده روانى و کمبودهاى شخصیتى خود را بهوسیله فرزندان ارضا کردن انگیزه اصلى تولید مثل است؟
شاید هم دلیل آن این است که نسل انسان بهطورکلى منقرض نشود و یا فرزندانى عالم و عادل و سالم و با اخلاق به جامعه عرضه گردد و بدینوسیله از میزان درد و رنج بشر و ظلم و فساد و فقر و جنایت کشور قدرى کاسته شود. شاید انگیزه، خودخواهى و منافع کوتاهمدت فردى نمىباشد بلکه با دوراندیشى، منافع و مصالح و آینده آن کودک معصوم وناخواسته به این دنیا آمده، و از آن بالاتر مصلحت جامعه و جهان، در نظر گرفته شده است و یا عرف و عادت و میل به قدرت از جمله عوامل مطرح هستند و یا اینکه اساسا این امر بر مبناى دلیل نیست؟
5 . افراد بسیارى وجود دارند که حتى به خاطر نقصهاى کوچکى مثل طاسى سر و یا بزرگى بینى و ضعیف بودن بینایى و به اصطلاح عینکى بودن و در نتیجه عدم رضایت از ظاهر خویش دچار افسردگى، سرخوردگى، عدم اعتماد به نفس، اضطراب و بىعلاقگى به زندگى مىشوند و بعضا به مواد مخدر و الکل پناه مىبرند و یا از بیمارىهاى روانى؛ همچون وسواس که ریشه ژنتیک دارند یک عمر رنج مىکشند. همچنین بسیارى از جرایم و جنایات که خود از منظر علمى بیمارى تلقى مىشوند، ریشه وراثتى دارند.
6. عدهاى معتقدند «چه باید کرد و چه نباید کرد»؛ یعنى ارزش را نمىتوان از علم و طبیعت؛ یعنى از «هست و نیست» گرفت و برخى دیگر برعکس. عدهاى براى تعیین اینکه چه باید کرد و چه نباید کرد، آدمى را به سنجش سود و زیان و یا لذت و درد فردى خویش ارجاع مىدهند و معتقدند که اگر این سنجش، آگاهانه و دوراندیشانه باشد، سود فرد با مصلحت و منفعت جامعه ملازم دیده خواهد شد. بعضى آدمى را براى این امر به عواطف و احساسات ارجاع مىدهند و بعضى دیگر به وجدان و یا عقل. برخى دین را معیار خوب و بد مىدانند. عدهاى داورى تاریخ، گروهى دیگر زیبایى و تناسب، دیگران حد واسط، بعضى انطباق با روند تکامل حیات، بعضى دیگر انطباق با زیربناى جامعه؛ یعنى اقتصاد و بعضى نیز علل و عرف قراردادى را معیار خوب و بد مىدانند. اما معیار این نوشتار این است: آنچه را که براى خود مىپسندى براى دیگران هم بپسند و بالعکس و نیز چنان عمل کن که پیوسته چه در نهاد شخص خود و چه در نهاد دیگران نه بهعنوان وسیله بلکه همواره و در آنِ واحد، بهعنوان هدف با بشریت نیز آنچنان سلوک مىکنى و همچنین بخواهى آن عمل به صورت دستورالعمل و قانونى کلى درآید.
7. آیا مىتوانیم انسانى را تولید کنیم و در نهایت از خود سلب مسوولیت کرده، آن را به گردن خداوند مىاندازیم.
خداوند، عادل است و قصد شارع تأمین امنیت، رفاه، عدالت، سلامت و سعادت بشر است. او به آدمى علم و عقل و توسعه فنآورى و داده تا آن را در خدمت آسایش و سعادت خود گیرد و از ظلم و فساد و درد و فقر بکاهد.
8 . روز به روز با تخصصىتر شدن امور و توسعه علم، صلاحیتها و حقوق و تکالیف افراد تغییر مىیابد. اگر علم و تخصص بشر به حدى برسد که بتواند با استفاده از تکنولوژى شبیهسازى، انسان سالم تولید کند، این حق باید از عموم انسانها سلب شود، چرا که از هر منظرى نگاه کنیم ـ چه اخلاقى و انساندوستانه و چه کارکردگرایانه و سودانگارانه ـ وجود انسانهایى سالم، شبیه به گاندى و انیشتین از وجود انسانهایى ضعیف و بیمار و جانى نظیر چنگیز و اصغر قاتل، بهتر است. بهعلاوه، آن انسانى که ناخواسته بهوسیله ما به این دنیا مىآید حداقل حقش این است که تا حد ممکن «سالم و زیبا» باشد و این تکلیفى است بر عهده انسانهاى موجود در قبال انسانهایى که به وجود خواهند آمد.
البته سلب این حق ملازم با سلب حق ازدواج و پدر و مادر شدن نیست اما در این رابطه باید مقدماتى فراهم و مقرراتى رعایت شود. مهمتر از همه تغییر پارهاى از ارزشها و قراردادها و پیشفرضهاى ذهنى و نیز عادات و تعصبات فرهنگى است. براى مثال این تصور که فرزند را کسى مىداند که از نطفه یک زن و شوهر باشد، مىبایست با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افقهایى دورتر فراسوى عقل و وجدان جامعه تغییر کند. مهم این است که او یک انسان است و پدر ومادر نیز کسانى هستند که یک انسان را با عشق و محبت به آغوش بکشند و مهمتر آنکه با آگاهى و دانایى تربیت کنند. این پدر و مادر از اینکه فرزندشان بهوسیله صنعت شبیهسازى و بهدست متخصصین علم ژنتیک پدید آمده و از سلامت جسمى و روانى، و از زیبایى ظاهرى و باطنى «در حدى که مربوط به وراثت است» برخوردار است، خداوند را سپاس مىگویند.
9. بیمارى و بىاخلاقى و ظلم و جنایت و فقر و فساد، تنها معلول وراثت نیست. از دیگر عوامل مهم و تأثیر گذار، نهاد خانواده است. تى. اس. الیوت معتقد بود که خانواده مهمترین نهاد تعلیم و تربیت انسانهاست و کاردکرد آن منحصر به فرد است. ازاینرو زوجهایى که خواستار بچهدار شدن هستند باید مدتى آموزش دیده و امتحان دهند، و همچنین از لحاظ روانشناسى و اخلاقى با متدها و روشهاى علمى آزمایش شوند. آیا تعلیم و تربیت یک موجود بغایت پیچیده و پدر و مادر شدن، از رانندگى و آرایشگرى و یا آشپزى راحتتر است که براى رسیدن به آنها طى کردن یک دوره آموزشى و کسب تخصص و اخذ جواز لازم است اما براى کار به این عظیمى خیر؟ علاوه بر این، نهادهاى مدنى حمایت از کودکان و حقوق بشردوستانه و حتى پلیس در حمایت و دفاع از حقوق کودکان لازم است نقش فعال نظارتى داشته باشند. دولت نیز باید قوانین لازم براى حمایت از حقوق کودک و فىالواقع حقوق انسان و جامعه وضع کند و به مورد اجرا گذارد و در صورت تخلف، حق پدر ومادر شدن را از آنها سلب کند.
10. مىدانم که در کشورهاى جهان سوم که هنوز جان و حقوق ابتدایى انسانها اهمیت زیادى ندارد و استاندارد آگاهى اجتماعى در سطح قابل قبولى نیست، تحقق این طرح، آرمانگرایانه، تخیلى و شاید هم مسخره جلوه کند.
اشاره
نویسنده محترم مقاله خویش را با این هشدار آغاز مىکند که پدیدههاى جدید همواره با نوعى مقاومت فرهنگى و اجتماعى مواجه بوده است و این مقاومتها یا نگرانىها هرگز نباید ما را از برخورد منطقى و عقلانى با آنها باز دارد. این نکته هر چند کاملاً درست و درخور توجه است ولى در مقابل، نباید به دام سهلانگارى و تسامحه کارىهایى که به حساسیتزدایى و چشمپوشى از فجایع بزرگ انسانى که دقیقا به دلیل همین گونه مسامحها، دامن گیر بشریت کنونى شده است، گرفتار آمد. با تذکار این مقدمه، نکاتى را در نقد یا تکمیل نوشتار حاضر تقدیم مىداریم:
1. به نظر مىرسد که نویسنده در آغاز مقاله تفاوت فاحش میان مقولاتى چون اصلاح نژاد، مهندسى ژنتیک و... با مقوله «شبیهسازى» را به درستى درنیافته است. آنچه ایشان در پنج بند اول مقاله به آنها اشاره کرده است، به مقولات دسته نخست باز مىگردد که هر چند از نظر انسانى، اجتماعى و اخلاقى مسائل و مباحث متعددى را به دنبال دارد، اما با آنچه امروز در شبیهسازى انسان مطرح است، بسیار متفاوت و مختلف است.
براى اثبات این مدعا تنها کافى است که به آراء و اندیشههاى متفکران بزرگ معاصر غرب همچون هابرماس، فوکویاما اشاره شود یا به موضع جدید سیاستمداران بزرگ غربى در فرانسه، آلمان، ایتالیا و سایر کشورها مراجعه گردد تا آشکار شود که علىرغم پذیرش مقولات دسته نخست از سوى این گروهها، ولى پدیده شبیهسازى از نظر آنها معمولاً بهعنوان یک فاجعه بزرگ انسانى تلقى شده است. بنابراین باید گفت که با فرض پذیرش مطالب گفته شده در آغاز مقاله، هیچ یک از آنها توجیهگر پدیده شبیهسازى نیست.
2. آنچه نویسنده محترم در بند ششم از مقاله خویش بازگفته است، در واقع التفاتى به مبانى اخلاقى داورىهاى ایشان است. وى نخست با اشاره به مبانى گوناگون اخلاقى در تعیین خوب وبد یا باید و نبایدها، در نهایت نظریه خویش را بر اندیشه کانت در اخلاق استوار مىکند که اصطلاحا به «قاعده طلایى» معروف است. البته نظریه اخلاقى کانت در سه قاعده یا سه تقریر متفاوت از یک قاعده خلاصه مىشود که نویسنده این هر سه را با یکدیگر در آمیخته است و ازاینرو، مبناى محصلى از کلام ایشان به دست نمىآید. این سه قاعده یا سه تقریر عبارت است از: 1. با دیگران طورى رفتار کن که دوست دارى با تو همان گونه رفتار کنند، 2. با دیگران و با خود به عنوان یک هدف و نه یک وسیله رفتار کن، 3. به گونهاى رفتار کن که بتوانى آن را به صورت یک قاعده کلى ارائه و به آن عمل کنى.
فعلاً در اینکه تا چه اندازه مىتوان با کانت همراهى کرد و چه انتقاداتى به نظریه او وارد است، هیچ سخنى نمىگوئیم. حتى از این مطلب هم مىگذریم که نقش شریعت و اخلاق دینى در این میان چه مىشود و اساسا آیا این مبناى اخلاقى با اسلام و اخلاق اسلامى هماهنگ است یا خیر. بلکه با فرض پذیرش این قاعده اخلاقى، مىپرسیم که آیا با این وصف مىتوان به گفتههاى ایشان در بخشهاى قبلى و بعدى مقاله وفادار ماند؟ و آیا این قواعد دقیقا نقطه نظرات ایشان را نقض نمىکند؟ مىپرسیم که آیا مىتوان شبیهسازى را به عنوان یک قاعده عام در مورد همه انسانها در همه مکانها جارى کرد؟ آیا انسانهایى که از طریق شبیهسازى تولید مىشوند، واقعا دوست دارند که موجوداتى بدون پدر و مادر باشند و از هویت خانوادگى و نسلى برخوردار نباشند؟ آیا هیتلر یا قدرتمندان و مدیران اجتماعى دیگر به انسان به عنوان هدف مىنگرند یا هدف از اصلاح نسل یا... را امورى دیگر مىدانند؟ و...
جالب است که نویسنده براى آماده سازى جامعه نسبت به مقوله شبیهسازى، معتقد است که باید «با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افقهایى دورتر فراسوى عقل و و جدان جامعه را تغییر داد.»
روشن است که این تجویز با نظریه اخلاقى کانت چندان هماهنگ نیست و دستکم ارزشهایى را مستقل از وجدان جمعى جامعه و در فراسوى ارزشهاى موجود تعریف مىکند. به هر حال، دیدگاه اخلاقى نویسنده در این مقاله خالى از استوارى منطقى و توأم با آشفتگى روششناختى است.
3. ایشان «نهاد خانواده» را به عنوان «عامل مهم و تأثیر» در بیمارى، بىاخلاقى، ظلم، جنایت، فقر و فساد مىداند و کارکرد آن را در تعلیم و تربیت منحصر به فرد مىداند ولى بلافاصله از این نکته استفاده مىکند که «زوجهایى که خواستار بچه دار شدن هستند باید براى مدتى آموزش دیده امتحان شوند و...» اولاً، معلوم نیست که این بحث چه ارتباطى با شبیهسازى دارد؟ ممنوع کردن والدین از بچه دار شدن هیچ مانعى یا عاملى براى شبیهسازى نیست. ثانیا، نویسنده با نگاهى سطحى به نهاد خانواده گمان کرده است که مقولاتى چون عشق ورزیدن»، «پدر یا مادر بودن» و... امورى القایى و اختیارى است و مىتوان با تبلیغات یا تحمیل آن را به جامعه عرضه کرد. در مجموع، برداشت نویسنده از نهاد ریشه دار خانواده و ماهیت و کارکردهاى آن بسیار سطحى و ابتدایى است. از قضا، آنچه امروز در غرب به عنوان بحران خانواده مطرح است، ریشه در مدلهاى جاىگزینى است که برخى کوتهاندیشان براى جبران کمبود نهاد خانواده ارائه کردهاند. دیدگاه نویسنده عملاً راه را به سوى اینگونه بدیلها مىگشاید.
4. نویسنده در پایان با نگاهى تحقیرآمیز به وضعیت حقوق بشر در کشورهاى جهان سوم، گویا طرح خود را آرمانى دست نیافتنى و فراتر از فهم و ذهنیت جوامع کنونى مىداند. باید یادآور شد که این طرح و ذهنیت اجتماعى نه تنها نو و ابتکارى نیست و در بین حکومتگران کهن و فیلسوفانى چون افلاطون سابقه دارد، بلکه در بخشهایى از جهان جدید عملاً اجرا شده و چنان که گفته شد بحرانهاى اجتماعى و خانوادگى فراوانى را به دنبال داشته است.
در مجموع به نظر مىرسد که نویسنده محترم براى پرهیز از واپسگرایى و نوستیزى عملاً به تجددزدگى و نوپرستى گرفتار آمده است و بىخبر از اندیشهها و دستاوردهاى بشریت مدرن در سدههاى گذشته، به تصورات غیرواقعى و به دور از حقیقت و هویت انسانى، دل خوش داشته است.