آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

امروزه شبیه‏سازى انسان به یکى از مباحث مهم مطرح در جامعه تبدیل شده است. مقاله حاضر از منظرى متفاوت به این موضوع مى‏پردازد.

متن

مردم‏سالارى، 15/11/81
در طول تاریخ بشرى هر گاه کشف، اختراع یا نظریه‏اى انقلابى و غیرعادى پدید آمده است، ابتدا برآشفتگى منظومه معرفتى و ارزشى زمانه خویش را در پى داشته است. مسئله شبیه‏سازى انسان نیز شاید قابل قیاس با چنین وضعیت‏هایى باشد که دیر یا زود در زمینه معرفتى و ارزشى زمانه، جاى مناسب خود را (البته همراه با تأثیر و تاثر متقابل) خواهد یافت. امید است که این پیشرفت علمى، باعث سعادت انسان گردد، نه عامل مصیبت چرا که اکتشافات هسته‏اى، بیولوژیک و شیمیایى نیز آمده بودند تا کاملاً در خدمت خیر آدمى باشند، اما نشد و در کنار فوائدشان، جان صدها هزار آدم در اثر استفاده شریرانه از آنها از بین رفت و این تجربه‏اى است که نباید از یاد برد. پس از این مقدمه به طرح بحث مى‏پردازیم:
1. امروزه کارشناسان معتقدند که خطر ازدیاد جمعیت از خطر انفجار تسلیحات هسته‏اى براى بشر بیشتر است. رابرت مالتوس (1766 ـ 1834) ـ اقتصاددان انگلیسى ـ بیش از یک قرن و نیم پیش هشدار داده بود که وسایل رفاهى و ترقى صنعتى و کشاورزى و به‏طور کلى امکانات زندگى به نسبت تصاد عددى افزایش مى‏یابد، ولى جمعیت به نسبت تصاعد هندسى و رشد این دو با یکدیگر تناسب ندارد.
مالتوس براى رفع این مشکل، احتیاط در تولید نسل و خوددارى و جلوگیرى جنسى با استفاده از وسائل مصنوعى را پیشنهاد مى‏کند. اما این نظر خطر زاد و ولد انسان را تنها از منظر کمّى مورد توجه قرار مى‏دهد و جنبه کیفى آن‏را لحاظ نمى‏کند.
2. خطر دیگر، افزایش روزافزون افراد علیل و بیمار از لحاظ جسمى یا روانى بود که ریشه وراثتى داشت نه فرهنگى و اجتماعى. قبل از پیشرفت علم پزشکى، نظام آفرینش با «مکانیزم انتخاب اصلح» از امکان بقا و تداوم نسل براى انسان‏هاى ضعیف و بیمار جلوگیرى مى‏کرد اما با دخالت انسان از راهبُرد خود منحرف شد. طبیعت با انتخاب اصلح تنها به موجودات قوى‏تر و سالم‏تر و با قدرت سازگارى با محیط، اجازه تداوم نسل مى‏داد. پیشرفت علم پزشکى و رشد احساسات بشردوستانه به انسان‏هایى که از لحاظ جسمى و روانى ضعیف و بیمار بودند اجازه بقا داد. این امر اگرچه از منظر اخلاقى فضیلت بود اما از منظر علمى و عینى نتایج قابل تأملى در پى داشت. نکته این است که این انسان‏ها اجازه تولید نسل نیز مى‏یافتند و ژن‏هاى بیمار و ناقصشان منتقل مى‏شد. نتیجه این امر افزایش کمى انسان‏هایى بود که کیفیتى پایین داشتند. هیتلر با احساس خطر در این‏باره گفت که در صورت تداوم این وضعیت جریان تکامل، سیرى نزولى و واپس‏گرایانه خواهد یافت.
پیشواى آلمان، مشغول تهیه نقشه کاملى براى اصلاح در روابط زن و مرد و بهبود نژاد بود، و اجراى قسمتى از مرام خود را هم در این رشته آغاز نمود ولى موفق به تکمیل آن نشد و جنگ جهانى مانع از اجراى کامل آن گردید. هدف وى در اجراى این نقشه، اصلاح و خالص نمودن نژاد ژرمن بود و مى‏خواست به وسیله دخالت دولت در جفت‏گیرى و مداخله در روابط زن و مرد، نژاد سالم و قوى به‏وجود آورد و نسل نژادهاى ضعیف و بیمار را با وسایل علمى (یعنى خنثى کردن نطفه‏ها به‏وسیله تلقیح) براندازد. اگرچه این طرح از دغدغه هیتلر مى‏کاست اما ممکن است در تولید نسل به این روش جهش ژنتیک ناسالم رخ دهد و مقصود اصلى تأمین نگردد.
3. امروزه با توجه به علم و تجربه مى‏پذیریم که براى تهیه گندم بیشتر و مرغوب‏تر دست به اصلاح بذر بزنیم ویا براى تولید شیر بیشتر از گاو هلندى بهره جوییم و یا براى برنده شدن در مسابقات اسب دوانى از اسب‏هایى با نژاد برتر استفاده نماییم. همچنین پذیرفته‏ایم که در دنیاى امروز هر کارى تخصصى شده است و نیاز به مهارت و صلاحیت‏هاى علمى دارد.
4. هدف، انگیزه و دلیل انسان‏ها از تولید مثل یا از نگاهى دیگر، کارکرد و سود آن براى فرد و اجتماع (به ویژه در شرایط کنونى کشورهاى جهان سوم) چیست؟ خودخواهى‏هایى شخصى چون لذت بردن از شیرینى کودکان، و یا احساس امنیت از اینکه فرزندان در دوران پیرى عصاى دست والدین خواهند شد و از آنها مراقبت خواهند کرد، احساس لذت از تداوم خون و نژاد، احساس لذت از جاودانه ماندن نام و نسب در طول تاریخ، وسیله کسب منفعت قراردادن فرزندان به‏عنوان نیروى کار به‏ویژه در روستاها، و یا عقده‏هاى فروخورده روانى و کمبودهاى شخصیتى خود را به‏وسیله فرزندان ارضا کردن انگیزه اصلى تولید مثل است؟
شاید هم دلیل آن این است که نسل انسان به‏طورکلى منقرض نشود و یا فرزندانى عالم و عادل و سالم و با اخلاق به جامعه عرضه گردد و بدین‏وسیله از میزان درد و رنج بشر و ظلم و فساد و فقر و جنایت کشور قدرى کاسته شود. شاید انگیزه، خودخواهى و منافع کوتاه‏مدت فردى نمى‏باشد بلکه با دوراندیشى، منافع و مصالح و آینده آن کودک معصوم وناخواسته به این دنیا آمده، و از آن بالاتر مصلحت جامعه و جهان، در نظر گرفته شده است و یا عرف و عادت و میل به قدرت از جمله عوامل مطرح هستند و یا اینکه اساسا این امر بر مبناى دلیل نیست؟
5 . افراد بسیارى وجود دارند که حتى به خاطر نقص‏هاى کوچکى مثل طاسى سر و یا بزرگى بینى و ضعیف بودن بینایى و به اصطلاح عینکى بودن و در نتیجه عدم رضایت از ظاهر خویش دچار افسردگى، سرخوردگى، عدم اعتماد به نفس، اضطراب و بى‏علاقگى به زندگى مى‏شوند و بعضا به مواد مخدر و الکل پناه مى‏برند و یا از بیمارى‏هاى روانى؛ همچون وسواس که ریشه ژنتیک دارند یک عمر رنج مى‏کشند. همچنین بسیارى از جرایم و جنایات که خود از منظر علمى بیمارى تلقى مى‏شوند، ریشه وراثتى دارند.
6. عده‏اى معتقدند «چه باید کرد و چه نباید کرد»؛ یعنى ارزش را نمى‏توان از علم و طبیعت؛ یعنى از «هست و نیست» گرفت و برخى دیگر برعکس. عده‏اى براى تعیین اینکه چه باید کرد و چه نباید کرد، آدمى را به سنجش سود و زیان و یا لذت و درد فردى خویش ارجاع مى‏دهند و معتقدند که اگر این سنجش، آگاهانه و دوراندیشانه باشد، سود فرد با مصلحت و منفعت جامعه ملازم دیده خواهد شد. بعضى آدمى را براى این امر به عواطف و احساسات ارجاع مى‏دهند و بعضى دیگر به وجدان و یا عقل. برخى دین را معیار خوب و بد مى‏دانند. عده‏اى داورى تاریخ، گروهى دیگر زیبایى و تناسب، دیگران حد واسط، بعضى انطباق با روند تکامل حیات، بعضى دیگر انطباق با زیربناى جامعه؛ یعنى اقتصاد و بعضى نیز علل و عرف قراردادى را معیار خوب و بد مى‏دانند. اما معیار این نوشتار این است: آنچه را که براى خود مى‏پسندى براى دیگران هم بپسند و بالعکس و نیز چنان عمل کن که پیوسته چه در نهاد شخص خود و چه در نهاد دیگران نه به‏عنوان وسیله بلکه همواره و در آنِ واحد، به‏عنوان هدف با بشریت نیز آن‏چنان سلوک مى‏کنى و همچنین بخواهى آن عمل به صورت دستورالعمل و قانونى کلى درآید.
7. آیا مى‏توانیم انسانى را تولید کنیم و در نهایت از خود سلب مسوولیت کرده، آن را به گردن خداوند مى‏اندازیم.
خداوند، عادل است و قصد شارع تأمین امنیت، رفاه، عدالت، سلامت و سعادت بشر است. او به آدمى علم و عقل و توسعه فن‏آورى و داده تا آن را در خدمت آسایش و سعادت خود گیرد و از ظلم و فساد و درد و فقر بکاهد.
8 . روز به روز با تخصصى‏تر شدن امور و توسعه علم، صلاحیت‏ها و حقوق و تکالیف افراد تغییر مى‏یابد. اگر علم و تخصص بشر به حدى برسد که بتواند با استفاده از تکنولوژى شبیه‏سازى، انسان سالم تولید کند، این حق باید از عموم انسان‏ها سلب شود، چرا که از هر منظرى نگاه کنیم ـ چه اخلاقى و انسان‏دوستانه و چه کارکردگرایانه و سودانگارانه ـ وجود انسان‏هایى سالم، شبیه به گاندى و انیشتین از وجود انسان‏هایى ضعیف و بیمار و جانى نظیر چنگیز و اصغر قاتل، بهتر است. به‏علاوه، آن انسانى که ناخواسته به‏وسیله ما به این دنیا مى‏آید حداقل حقش این است که تا حد ممکن «سالم و زیبا» باشد و این تکلیفى است بر عهده انسان‏هاى موجود در قبال انسان‏هایى که به وجود خواهند آمد.
البته سلب این حق ملازم با سلب حق ازدواج و پدر و مادر شدن نیست اما در این رابطه باید مقدماتى فراهم و مقرراتى رعایت شود. مهم‏تر از همه تغییر پاره‏اى از ارزش‏ها و قراردادها و پیش‏فرض‏هاى ذهنى و نیز عادات و تعصبات فرهنگى است. براى مثال این تصور که فرزند را کسى مى‏داند که از نطفه یک زن و شوهر باشد، مى‏بایست با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افق‏هایى دورتر فراسوى عقل و وجدان جامعه تغییر کند. مهم این است که او یک انسان است و پدر ومادر نیز کسانى هستند که یک انسان را با عشق و محبت به آغوش بکشند و مهم‏تر آنکه با آگاهى و دانایى تربیت کنند. این پدر و مادر از اینکه فرزندشان به‏وسیله صنعت شبیه‏سازى و به‏دست متخصصین علم ژنتیک پدید آمده و از سلامت جسمى و روانى، و از زیبایى ظاهرى و باطنى «در حدى که مربوط به وراثت است» برخوردار است، خداوند را سپاس مى‏گویند.
9. بیمارى و بى‏اخلاقى و ظلم و جنایت و فقر و فساد، تنها معلول وراثت نیست. از دیگر عوامل مهم و تأثیر گذار، نهاد خانواده است. تى. اس. الیوت معتقد بود که خانواده مهم‏ترین نهاد تعلیم و تربیت انسان‏هاست و کاردکرد آن منحصر به فرد است. ازاین‏رو زوج‏هایى که خواستار بچه‏دار شدن هستند باید مدتى آموزش دیده و امتحان دهند، و همچنین از لحاظ روان‏شناسى و اخلاقى با متدها و روش‏هاى علمى آزمایش شوند. آیا تعلیم و تربیت یک موجود بغایت پیچیده و پدر و مادر شدن، از رانندگى و آرایشگرى و یا آشپزى راحت‏تر است که براى رسیدن به آنها طى کردن یک دوره آموزشى و کسب تخصص و اخذ جواز لازم است اما براى کار به این عظیمى خیر؟ علاوه بر این، نهادهاى مدنى حمایت از کودکان و حقوق بشردوستانه و حتى پلیس در حمایت و دفاع از حقوق کودکان لازم است نقش فعال نظارتى داشته باشند. دولت نیز باید قوانین لازم براى حمایت از حقوق کودک و فى‏الواقع حقوق انسان و جامعه وضع کند و به مورد اجرا گذارد و در صورت تخلف، حق پدر ومادر شدن را از آنها سلب کند.
10. مى‏دانم که در کشورهاى جهان سوم که هنوز جان و حقوق ابتدایى انسان‏ها اهمیت زیادى ندارد و استاندارد آگاهى اجتماعى در سطح قابل قبولى نیست، تحقق این طرح، آرمان‏گرایانه، تخیلى و شاید هم مسخره جلوه کند.
اشاره
نویسنده محترم مقاله خویش را با این هشدار آغاز مى‏کند که پدیده‏هاى جدید همواره با نوعى مقاومت فرهنگى و اجتماعى مواجه بوده است و این مقاومت‏ها یا نگرانى‏ها هرگز نباید ما را از برخورد منطقى و عقلانى با آنها باز دارد. این نکته هر چند کاملاً درست و درخور توجه است ولى در مقابل، نباید به دام سهل‏انگارى و تسامحه کارى‏هایى که به حساسیت‏زدایى و چشم‏پوشى از فجایع بزرگ انسانى که دقیقا به دلیل همین گونه مسامح‏ها، دامن گیر بشریت کنونى شده است، گرفتار آمد. با تذکار این مقدمه، نکاتى را در نقد یا تکمیل نوشتار حاضر تقدیم مى‏داریم:
1. به نظر مى‏رسد که نویسنده در آغاز مقاله تفاوت فاحش میان مقولاتى چون اصلاح نژاد، مهندسى ژنتیک و... با مقوله «شبیه‏سازى» را به درستى درنیافته است. آنچه ایشان در پنج بند اول مقاله به آنها اشاره کرده است، به مقولات دسته نخست باز مى‏گردد که هر چند از نظر انسانى، اجتماعى و اخلاقى مسائل و مباحث متعددى را به دنبال دارد، اما با آنچه امروز در شبیه‏سازى انسان مطرح است، بسیار متفاوت و مختلف است.
براى اثبات این مدعا تنها کافى است که به آراء و اندیشه‏هاى متفکران بزرگ معاصر غرب همچون هابرماس، فوکویاما اشاره شود یا به موضع جدید سیاستمداران بزرگ غربى در فرانسه، آلمان، ایتالیا و سایر کشورها مراجعه گردد تا آشکار شود که على‏رغم پذیرش مقولات دسته نخست از سوى این گروه‏ها، ولى پدیده شبیه‏سازى از نظر آنها معمولاً به‏عنوان یک فاجعه بزرگ انسانى تلقى شده است. بنابراین باید گفت که با فرض پذیرش مطالب گفته شده در آغاز مقاله، هیچ یک از آنها توجیه‏گر پدیده شبیه‏سازى نیست.
2. آنچه نویسنده محترم در بند ششم از مقاله خویش بازگفته است، در واقع التفاتى به مبانى اخلاقى داورى‏هاى ایشان است. وى نخست با اشاره به مبانى گوناگون اخلاقى در تعیین خوب وبد یا باید و نبایدها، در نهایت نظریه خویش را بر اندیشه کانت در اخلاق استوار مى‏کند که اصطلاحا به «قاعده طلایى» معروف است. البته نظریه اخلاقى کانت در سه قاعده یا سه تقریر متفاوت از یک قاعده خلاصه مى‏شود که نویسنده این هر سه را با یکدیگر در آمیخته است و ازاین‏رو، مبناى محصلى از کلام ایشان به دست نمى‏آید. این سه قاعده یا سه تقریر عبارت است از: 1. با دیگران طورى رفتار کن که دوست دارى با تو همان گونه رفتار کنند، 2. با دیگران و با خود به عنوان یک هدف و نه یک وسیله رفتار کن، 3. به گونه‏اى رفتار کن که بتوانى آن را به صورت یک قاعده کلى ارائه و به آن عمل کنى.
فعلاً در اینکه تا چه اندازه مى‏توان با کانت همراهى کرد و چه انتقاداتى به نظریه او وارد است، هیچ سخنى نمى‏گوئیم. حتى از این مطلب هم مى‏گذریم که نقش شریعت و اخلاق دینى در این میان چه مى‏شود و اساسا آیا این مبناى اخلاقى با اسلام و اخلاق اسلامى هماهنگ است یا خیر. بلکه با فرض پذیرش این قاعده اخلاقى، مى‏پرسیم که آیا با این وصف مى‏توان به گفته‏هاى ایشان در بخش‏هاى قبلى و بعدى مقاله وفادار ماند؟ و آیا این قواعد دقیقا نقطه نظرات ایشان را نقض نمى‏کند؟ مى‏پرسیم که آیا مى‏توان شبیه‏سازى را به عنوان یک قاعده عام در مورد همه انسان‏ها در همه مکان‏ها جارى کرد؟ آیا انسان‏هایى که از طریق شبیه‏سازى تولید مى‏شوند، واقعا دوست دارند که موجوداتى بدون پدر و مادر باشند و از هویت خانوادگى و نسلى برخوردار نباشند؟ آیا هیتلر یا قدرتمندان و مدیران اجتماعى دیگر به انسان به عنوان هدف مى‏نگرند یا هدف از اصلاح نسل یا... را امورى دیگر مى‏دانند؟ و...
جالب است که نویسنده براى آماده سازى جامعه نسبت به مقوله شبیه‏سازى، معتقد است که باید «با ارائه آگاهى و اطلاعات و گشودن افق‏هایى دورتر فراسوى عقل و و جدان جامعه را تغییر داد.»
روشن است که این تجویز با نظریه اخلاقى کانت چندان هماهنگ نیست و دست‏کم ارزش‏هایى را مستقل از وجدان جمعى جامعه و در فراسوى ارزش‏هاى موجود تعریف مى‏کند. به هر حال، دیدگاه اخلاقى نویسنده در این مقاله خالى از استوارى منطقى و توأم با آشفتگى روش‏شناختى است.
3. ایشان «نهاد خانواده» را به عنوان «عامل مهم و تأثیر» در بیمارى، بى‏اخلاقى، ظلم، جنایت، فقر و فساد مى‏داند و کارکرد آن را در تعلیم و تربیت منحصر به فرد مى‏داند ولى بلافاصله از این نکته استفاده مى‏کند که «زوج‏هایى که خواستار بچه دار شدن هستند باید براى مدتى آموزش دیده امتحان شوند و...» اولاً، معلوم نیست که این بحث چه ارتباطى با شبیه‏سازى دارد؟ ممنوع کردن والدین از بچه دار شدن هیچ مانعى یا عاملى براى شبیه‏سازى نیست. ثانیا، نویسنده با نگاهى سطحى به نهاد خانواده گمان کرده است که مقولاتى چون عشق ورزیدن»، «پدر یا مادر بودن» و... امورى القایى و اختیارى است و مى‏توان با تبلیغات یا تحمیل آن را به جامعه عرضه کرد. در مجموع، برداشت نویسنده از نهاد ریشه دار خانواده و ماهیت و کارکردهاى آن بسیار سطحى و ابتدایى است. از قضا، آنچه امروز در غرب به عنوان بحران خانواده مطرح است، ریشه در مدل‏هاى جاى‏گزینى است که برخى کوته‏اندیشان براى جبران کمبود نهاد خانواده ارائه کرده‏اند. دیدگاه نویسنده عملاً راه را به سوى این‏گونه بدیل‏ها مى‏گشاید.
4. نویسنده در پایان با نگاهى تحقیرآمیز به وضعیت حقوق بشر در کشورهاى جهان سوم، گویا طرح خود را آرمانى دست نیافتنى و فراتر از فهم و ذهنیت جوامع کنونى مى‏داند. باید یادآور شد که این طرح و ذهنیت اجتماعى نه تنها نو و ابتکارى نیست و در بین حکومت‏گران کهن و فیلسوفانى چون افلاطون سابقه دارد، بلکه در بخش‏هایى از جهان جدید عملاً اجرا شده و چنان که گفته شد بحران‏هاى اجتماعى و خانوادگى فراوانى را به دنبال داشته است.
در مجموع به نظر مى‏رسد که نویسنده محترم براى پرهیز از واپس‏گرایى و نوستیزى عملاً به تجددزدگى و نوپرستى گرفتار آمده است و بى‏خبر از اندیشه‏ها و دستاوردهاى بشریت مدرن در سده‏هاى گذشته، به تصورات غیرواقعى و به دور از حقیقت و هویت انسانى، دل خوش داشته است.

تبلیغات