مشکلات دین داری در دنیای جدید
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله به چهار مشکل اساسى دیندارى در دوران جدید اشاره شده و نویسنده در پایان هر بخش به اختصار راه حلهاى مورد نظر خود را ارائه کرده است.متن
گوناگون، 19/11/81
این مشکلات را مىتوان در چهار مشکل بزرگ طبقهبندى کرد. به عقیده بنده این چهار مشکل نه فقط مهمترین مشکلات دیندارى در جهان معاصرند بلکه هر مشکل دیگرى نیز در این زمینه قابل مشاهده باشد تحت یکى از این چهار عنوان قابل اندراج است.
مشکل اول: انسان معاصر براى استدلالگرایى ارزش مثبت قائل است. این استدلالگرایى براى دیندارى عصر جدید یک مشکل به شمار مىآید؛ زیرا دیندارى کم یا بیش به تعبدگرایى وابسته است، و تعبدگرایى با استدلالگرایى منافات دارد. بنده ابتدا منظور خود را از تعبدگرایى روشن مىکنم تا کسانى گمان نکنند که من گفتهام به اقتضاى روحیه عصر جدید نباید در برابر خداوند تعبد داشت. تعبدگرایى و استدلالگرایى دو نوع موضع در اتخاذ عقیده به شمار مىآیند؛ یعنى با دو روش مىشود به باورى دست یافت: روش استدلال گرایانه؛ روش تعبد گرایانه.
استدلالگرایى روشى است که امروزه هم به لحاظ اخلاقى، هم به لحاظ منطقى و هم به لحاظ معرفتشناختى به گمان انسان معاصر قابل دفاع است، و این با تعبدگرایى که متدینان در دورههاى گذشته داشتهاند، سازگار نیست؛ زیرا به نظر مىآید منطقا از «x مىگوید الف، ب است» نمىتوان نتیجه گرفت که «الف، ب است» مگر اینکه خود «x مىگوید الف، ب است» منضم به یک گزاره دیگر شود، و آن گزاره این است که «x مىگوید الف، ب است، و هر چه xبگوید صادق است. پس الف، ب است صادق است و الف، ب است صادق است یعنى الف، ب است». اما وقتى شما بخواهید به این صورت استدلال کنید باز باید بر آن گزاره کلىِ خودتان که «هر چه x مىگوید صادق است» دلیل بیاورید، نه اینکه «هر چه x مىگوید صادق است» را بپذیرید.
بنده در جاى دیگرى نیز عرض کردهام که بخش عظیمى از آنچه امروز، گاه به فرزندسالارى خوانده مىشود در واقع فرزند سالارى نیست، بلکه «استدلال سالارى» است.
این در واقع استدلالگرایى است و این نوع استدلالگرایى امر بسیار پسندیدهاى است و باید مورد استقبال قرار گیرد و پذیرفته شود و در گوینده «الف، ب است» هیچ تفاوتى میان پدر و مادر یا فلان دکتر، فلان پرفسور و فلان آیتاللّهالعظمى نیست.
غیراز خدا احدى نیست که سخنش را بدون دلیل باید قبول کرد، و هر کس سخن دیگرى را بدون دلیل بپذیرد، در واقع او را پرستیده است.
مشکل دوم: عصر ما به لحاظ روششناختى نه به لحاظ فلسفى، عصرى مادى و ماتریالیست است. در ذهن انسان امروز نوعى ماتریالیسم روششناختى رسوخ کرده و نهادینه شده است. مادیت روششناختى بر آن نیست که عالمى وراى عالم طبیعت وجود ندارد بلکه مىگوید هر پدیده مادى در این عالم، علتى مادى دارد. چه در شیمى، چه در فیزیک و چه در علوم طبیعى تجربى یا علوم انسانى تجربى، در هر یک از این علوم هر پدیده مادىاى حتما علتى مادى دارد، و ظاهرا انسان مدرن نیز به این ماتریالیسم روششناختى معتقد است؛ چرا که درغیراینصورت بسیارى از فعالیتهاى او معنا نداشت. شاهد بسیار ساده این مدعا آن است که آدمى از هزاران سال پیش تاکنون هنوز علت بیمارى سرطان را کشف نکرده است. اگر این ماتریالیسم روششناختى نبود، مىگفتند تا چند قرن دیگر در این باب کند و کاو کنیم؟! و نتیجه مىگرفتند سرطان، اگرچه خود پدیدهاى مادى است، علتى غیرمادى دارد، و دست از تحقیقاتشان بر مىداشتند. چرا با اینکه تمام تاریخ پزشکى شاهد صادقى است براى شکست همه تلاشهایى که براى کشف علت سرطان انجام گرفته، پزشکان و کسانى که در فیزیولوژى کار مىکنند دست از پژوهش و تلاش بر نمىدارند؟ زیرا به نظرشان مىآید که اگرچه تا کنون علت سرطان کشف نشده است، روزى کشف خواهد شد، و این برخاسته از این عقیده بنیادىتر است که سرطان پدیدهاى مادى است و علتى مادى دارد. اگر چنین نبود پس از یک شکست ــ آن هم شکستى در چند قرن متوالى و چندین هزارسال ــ دست از تحقیق بر مىداشتند.
وقتى شما به ماتریالیسم روششناختى معتقد باشید، براى بسیارى از پدیدههایى که متدینان به عوالم بالا نسبت مىدهند، به دنبال تبیین طبیعى مىگردید. علت تدین بسیارى از متدینان حوادث خاصى است که در زندگىشان پیش مىآید. استجابت دعایى، شفاى مریضى، وقوع یک حادثه بسیار نامحتمل و خوشایند، یا عدم وقوع حادثهاى بسیار نامحتمل ولى بدآیند، اینها همه را دلیل آن مىدانند که دستى از عالم غیب در کار است، ولى اگر شما به این ماتریالیسم روششناختى قائل باشید باید بگویید چه خدا باشد و چه نباشد، عوالم بالایى در کار باشد یا نباشد، به هر حال این مریضى پدیدهاى است مادى و رفع آن نیز علتى مادى داشته یا دارد. این امر باعث شده است که امروزه بخشى عظیم از زندگى متدینان ــ یعنى ارتباط آنان با خدا ــ در معرض یک طوفان سهمگین روششناختى قرار گیرد، و این، یکى از چهار بخشِ زندگىِ متدینان، و البته مهمترین بخش آن است؛ به این معنا که سه بخش دیگر، یعنى ارتباط انسان با خود، ارتباط انسان با انسانها وارتباط انسان با طبیعت، هر سه کاملاً تحت تأثیر ارتباط انسان با خدا قرار دارد. این بخش مهمتر ــ که مادر آن سه بخش دیگر نیز هست ــ به لحاظ ماتریالیسم روششناختى کاملاً محل شک و شبهه واقع شده و کسانى که مىخواهند از تعلیم و تربیت دینى دفاع کنند باید بتوانند به صورتى با این ماتریالیسم روششناختى کنار آیند. کنار آمدن به دو صورت، پذیرفتنى است: اول آنکه این ماتریالیسم روششناختى را با سلاح منطق رد کرد؛ و دوم اینکه نشان داد اگر ماتریالیسم روششناختى درست است، با دخالت نیروهاى ماوراى طبیعى در زندگى ما ناسازگارى ندارد.
مشکل سوم: انسان جدید در عین اینکه منکر زندگى پس از مرگ نیست، آزمون او براى درک حقانیت مکتبها و مسلکها و ادیان و مذاهب، آزمونى «اینجهانى» است. انسان امروز معتقد است چه زندگى پس از مرگ وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، آزمون مکتبها و مسلکها را نمىشود به بعد از مرگ انتقال داد چون اگر آزمون مکتبها و مسلکها به پس از مرگ انتقال یابد دو مشکل پیش مىآید:
1. مشکل تئوریک و نظرى. 2. مشکل پراگماتیک و عملى.
مشکل تئوریک این است که اگر بنا باشد مکتبهاى متعارض و رقیب بخواهند صدق دعاوى خود را در زندگى پس از مرگ نشان دهند، ما تا در دنیا هستیم نمىفهمیم حق با کدام مکتب است؛ چراکه همه مکتبها مىگویند «پس از مرگ مىفهمید که حق با ماست»، و ما که هیچ کدام به عالم پس از مرگ نرفتهایم از لحاظ نظرى هیچگاه پیش از مرگ نخواهیم دانست که حق با کدام مکتب است و کدام مکتب بر حق نیست. اما به لحاظ پراگماتیک و عملى نیز مشکلى وجود دارد، و آن اینکه تمام آن مکتبها و مسلکها آمدهاند تا «من» انسان را نجات بدهند، و اگر این نجات را به بعد از مرگ منتقل کنیم در واقع نقد را به امید نسیهاى که معلوم نیست در کار باشد یا نباشد رها کردهایم. ما باید بتوانیم در همین دنیا حقانیت این مکتبها را بیازماییم.
انسان مدرن مىگوید من براى زندگى کردن به پنج چیز نیاز دارم، و دین مىباید این پنج چیز را در همین دنیا به من بدهد. درغیراینصورت، من در قبال تمام ادعاهاى آن بىاعتنا خواهم بود. من زمانى مىتوانم زندگى کنم که از نظر روانى «آرامش، شادى، امید و رضایت باطن داشته باشم و زندگىام معنادار باشد».
این یک نوع سکولاریزم است: آزمونى این جهانى براى درک حقانیت مکتبها، مسلکها، ادیان و مذاهب، که در غیر این صورت دعاویشان پوچ است و کسى آنها را نمىپذیرد؛ حتى اگر در حقیقت صادق باشد.
مشکل چهارم: جهانى شدن، چهارمین مشکل دیندارى معاصر است. جهانى شدن، متدینان هر دین را با ادیان دیگر آشنا ساخت. وقتى ما از ادیان و مذاهب دیگر خبر نداشته باشیم، همواره به دین و مذهب خویش دلخوش خواهیم بود. اما وقتى جهانى شدنْ ما را با ادیان دیگر مواجه کرد، چه بسا دریابیم نقاط قوتى که ما فقط در دین خودمان مىدیدیم در ادیان و مذاهب دیگر هم هست و نقاط ضعفى که از ادیان و مذاهب دیگر سراغ داشتیم، در دین و مذهب خودمان نیز مىیابیم.
در اینجا یا تدین به دین و مذهب خویش، دچار مشکل مىشود، یا باید واقعا دین و مذهب، خود را یک سر و گردن فرازانندهتر نشان بدهد.
اشاره
توجه به مشکلات دیندارى در دنیاى جدید، و بررسى موانع دیندارى در این دوران، نهتنها کارى مفید، بلکه ضرورى است. بىتردید شناخت دقیق مشکلات دیندارى در دنیاى جدید از اولین و مهمترین گامها در جهت تقویت، تثبیت و گسترش دیندارى است. ازاینرو براى فرهیختگانى که دغدغه دیندار بودن جامعه بشرى را در سر دارند، پرداختن به این موضوع در اولویت است. روشن است که پرهیز از یکسونگرى و تعمیم ندادن احکام برخى دینداران به کل دینداران از نکاتى است که نباید از آن غفلت شود. از نکات مثبت این مقاله آن است که نویسنده محترم در هر بخش راه حلهایى براى رفع مشکل ارائه کرده است. اما در خصوص مطالب ایشان ذکر چند نکته کوتاه مفید به نظر مىرسد.
1. مقابل قرار دادن تعبدگرایى و استدلالگرایى تنها «بر اساس تعریف» درست است؛ یعنى گفته شود که تعبدگرایى، پذیرش بدون درخواست دلیل و استدلالگرایى پذیرش با درخواست دلیل است. اما آنچه در میان متدینان، دستکم در بسیارى از موارد، بوده و هست این نوع تعبدگرایى نیست. پذیرش اقوال پیشوایان دین به دلیل حجیتى است که از طرق گوناگون، از جمله معجزه، براى مردم «مستدل» شده است. تاریخ ادیان بهخوبى نشان مىدهد که منکران (ملحد، مشرک، یا متدین به دینى دیگر) همواره از پیامبران جدید مطالبه حجت و دلیل مىکردهاند. البته پس از اثبات چنین حجیتى، عُقلا براى تک تک مطالب بعدْ، از آن پیامبر یا پیشواى دینى مطالبه دلیل نمىکردهاند. به بیان خلاصه این نوع تعبدثانویه (پذیرش بدون درخواست دلیل) مبتنى بر استدلالگرایى اولیه بوده است، و این حالت یک سیره عقلایى است که انسان عصر جدید نیز بهشدت از آن پیروى مىکند. در غیراین صورت پذیرش قول متخصصان در زمینههاى گوناگون علمى را چگونه مىتوان تبیین کرد؟ نویسنده محترم به نقل از روایتى آوردهاند: غیر از خدا احدى نیست که سخنش را بدون دلیل باید قبول کرد و هر کس سخن دیگرى را بدون دلیل بپذیرد در واقع او را پرستیده است. اینک پرسش آن است که چرا باید سخن خدا را بدون دلیل پذیرفت؟ حتما به این دلیل که وجود، حکمت، علم، خیرخواهى و قدرت مطلق خدا برایمان به اثبات رسیده است، اگر چنین باشد، یعنى بر اساس تعبدى ثانویه از خدا طلب دلیل نمىکنیم، سخن معصومان و انسانهایى را که خدا به اطاعتشان فرمان داده است، نیز مىتوان بدون درخواست دلیل پذیرفت.
2. مادیت روششناختى، آنگونه که نویسنده محترم آوردهاند، اختصاصى به دوران جدید ندارد. مثال ارائه شده گواه روشنى بر این مطلب است؛ چرا که ایشان نوشتهاند با وجود «شکست چندین قرنه» هنوز انسان دست از تحقیقات خود براى کشف علت سرطان بر نمىدارد. مطالعه عهدین (عهد قدیم و عهد جدید) و قرآن کریم و تواریخ معتبر نیز گواهى مىدهد که انسان شاید به دلیل اُنس به مادیات و جهان طبیعى همواره در پى دلایل طبیعى بوده است. هرچند آن هنگام که از یافتن چنین دلایلى ناامید مىشده، به توجیهات ماوراى طبیعى توسل مىجسته است.
3. آزمون اینجهانى براى اثبات حیات پس از مرگ، در حقیقت مصداقى از استدلالگرایى است (مشکل نخست) که باز اختصاص به دوران جدید ندارد. آیات قرآن کریم بارها متذکر این مطلب شده است: قَالَ مَنْ یُحْیِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِیمٌ، یا قالَ رَبِّ أَرِنِى کَیْفَ تُحْیِى الْمَوتَى. بىجهت نیست که قرآن کریم از مرگ به یقین یاد کرده است و با این تعبیر شاید خواسته است ذهن انسانها را براى پذیرش این مطلب آماده سازد.
4. هرچند جهانى شدن مىتواند به شناخت بیشتر و بهتر متدینان از ادیان دیگر کمک شایانى کند، و این شناخت بیشتر ــ همانگونه که در مقاله آمده ــ نقاط قوّت ادیان دیگر را آشکار مىنماید، اما اولاً نقاط ضعف آنها را نیز بهتر معلوم مىسازد؛ ثانیا هنگامى که انسانها درمىیابند اکثریت قاطع مردم جهان متدیناند، این آگاهى در مجموع اعتقاد به دین و دیندارى را افزایش مىدهد؛ ثالثا از تعصبات بىجا و داورىهاى ناآگاهانه مىکاهد؛ و رابعا مجال تبلیغ را براى دین برتر، بیشتر فراهم مىکند.
این مشکلات را مىتوان در چهار مشکل بزرگ طبقهبندى کرد. به عقیده بنده این چهار مشکل نه فقط مهمترین مشکلات دیندارى در جهان معاصرند بلکه هر مشکل دیگرى نیز در این زمینه قابل مشاهده باشد تحت یکى از این چهار عنوان قابل اندراج است.
مشکل اول: انسان معاصر براى استدلالگرایى ارزش مثبت قائل است. این استدلالگرایى براى دیندارى عصر جدید یک مشکل به شمار مىآید؛ زیرا دیندارى کم یا بیش به تعبدگرایى وابسته است، و تعبدگرایى با استدلالگرایى منافات دارد. بنده ابتدا منظور خود را از تعبدگرایى روشن مىکنم تا کسانى گمان نکنند که من گفتهام به اقتضاى روحیه عصر جدید نباید در برابر خداوند تعبد داشت. تعبدگرایى و استدلالگرایى دو نوع موضع در اتخاذ عقیده به شمار مىآیند؛ یعنى با دو روش مىشود به باورى دست یافت: روش استدلال گرایانه؛ روش تعبد گرایانه.
استدلالگرایى روشى است که امروزه هم به لحاظ اخلاقى، هم به لحاظ منطقى و هم به لحاظ معرفتشناختى به گمان انسان معاصر قابل دفاع است، و این با تعبدگرایى که متدینان در دورههاى گذشته داشتهاند، سازگار نیست؛ زیرا به نظر مىآید منطقا از «x مىگوید الف، ب است» نمىتوان نتیجه گرفت که «الف، ب است» مگر اینکه خود «x مىگوید الف، ب است» منضم به یک گزاره دیگر شود، و آن گزاره این است که «x مىگوید الف، ب است، و هر چه xبگوید صادق است. پس الف، ب است صادق است و الف، ب است صادق است یعنى الف، ب است». اما وقتى شما بخواهید به این صورت استدلال کنید باز باید بر آن گزاره کلىِ خودتان که «هر چه x مىگوید صادق است» دلیل بیاورید، نه اینکه «هر چه x مىگوید صادق است» را بپذیرید.
بنده در جاى دیگرى نیز عرض کردهام که بخش عظیمى از آنچه امروز، گاه به فرزندسالارى خوانده مىشود در واقع فرزند سالارى نیست، بلکه «استدلال سالارى» است.
این در واقع استدلالگرایى است و این نوع استدلالگرایى امر بسیار پسندیدهاى است و باید مورد استقبال قرار گیرد و پذیرفته شود و در گوینده «الف، ب است» هیچ تفاوتى میان پدر و مادر یا فلان دکتر، فلان پرفسور و فلان آیتاللّهالعظمى نیست.
غیراز خدا احدى نیست که سخنش را بدون دلیل باید قبول کرد، و هر کس سخن دیگرى را بدون دلیل بپذیرد، در واقع او را پرستیده است.
مشکل دوم: عصر ما به لحاظ روششناختى نه به لحاظ فلسفى، عصرى مادى و ماتریالیست است. در ذهن انسان امروز نوعى ماتریالیسم روششناختى رسوخ کرده و نهادینه شده است. مادیت روششناختى بر آن نیست که عالمى وراى عالم طبیعت وجود ندارد بلکه مىگوید هر پدیده مادى در این عالم، علتى مادى دارد. چه در شیمى، چه در فیزیک و چه در علوم طبیعى تجربى یا علوم انسانى تجربى، در هر یک از این علوم هر پدیده مادىاى حتما علتى مادى دارد، و ظاهرا انسان مدرن نیز به این ماتریالیسم روششناختى معتقد است؛ چرا که درغیراینصورت بسیارى از فعالیتهاى او معنا نداشت. شاهد بسیار ساده این مدعا آن است که آدمى از هزاران سال پیش تاکنون هنوز علت بیمارى سرطان را کشف نکرده است. اگر این ماتریالیسم روششناختى نبود، مىگفتند تا چند قرن دیگر در این باب کند و کاو کنیم؟! و نتیجه مىگرفتند سرطان، اگرچه خود پدیدهاى مادى است، علتى غیرمادى دارد، و دست از تحقیقاتشان بر مىداشتند. چرا با اینکه تمام تاریخ پزشکى شاهد صادقى است براى شکست همه تلاشهایى که براى کشف علت سرطان انجام گرفته، پزشکان و کسانى که در فیزیولوژى کار مىکنند دست از پژوهش و تلاش بر نمىدارند؟ زیرا به نظرشان مىآید که اگرچه تا کنون علت سرطان کشف نشده است، روزى کشف خواهد شد، و این برخاسته از این عقیده بنیادىتر است که سرطان پدیدهاى مادى است و علتى مادى دارد. اگر چنین نبود پس از یک شکست ــ آن هم شکستى در چند قرن متوالى و چندین هزارسال ــ دست از تحقیق بر مىداشتند.
وقتى شما به ماتریالیسم روششناختى معتقد باشید، براى بسیارى از پدیدههایى که متدینان به عوالم بالا نسبت مىدهند، به دنبال تبیین طبیعى مىگردید. علت تدین بسیارى از متدینان حوادث خاصى است که در زندگىشان پیش مىآید. استجابت دعایى، شفاى مریضى، وقوع یک حادثه بسیار نامحتمل و خوشایند، یا عدم وقوع حادثهاى بسیار نامحتمل ولى بدآیند، اینها همه را دلیل آن مىدانند که دستى از عالم غیب در کار است، ولى اگر شما به این ماتریالیسم روششناختى قائل باشید باید بگویید چه خدا باشد و چه نباشد، عوالم بالایى در کار باشد یا نباشد، به هر حال این مریضى پدیدهاى است مادى و رفع آن نیز علتى مادى داشته یا دارد. این امر باعث شده است که امروزه بخشى عظیم از زندگى متدینان ــ یعنى ارتباط آنان با خدا ــ در معرض یک طوفان سهمگین روششناختى قرار گیرد، و این، یکى از چهار بخشِ زندگىِ متدینان، و البته مهمترین بخش آن است؛ به این معنا که سه بخش دیگر، یعنى ارتباط انسان با خود، ارتباط انسان با انسانها وارتباط انسان با طبیعت، هر سه کاملاً تحت تأثیر ارتباط انسان با خدا قرار دارد. این بخش مهمتر ــ که مادر آن سه بخش دیگر نیز هست ــ به لحاظ ماتریالیسم روششناختى کاملاً محل شک و شبهه واقع شده و کسانى که مىخواهند از تعلیم و تربیت دینى دفاع کنند باید بتوانند به صورتى با این ماتریالیسم روششناختى کنار آیند. کنار آمدن به دو صورت، پذیرفتنى است: اول آنکه این ماتریالیسم روششناختى را با سلاح منطق رد کرد؛ و دوم اینکه نشان داد اگر ماتریالیسم روششناختى درست است، با دخالت نیروهاى ماوراى طبیعى در زندگى ما ناسازگارى ندارد.
مشکل سوم: انسان جدید در عین اینکه منکر زندگى پس از مرگ نیست، آزمون او براى درک حقانیت مکتبها و مسلکها و ادیان و مذاهب، آزمونى «اینجهانى» است. انسان امروز معتقد است چه زندگى پس از مرگ وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، آزمون مکتبها و مسلکها را نمىشود به بعد از مرگ انتقال داد چون اگر آزمون مکتبها و مسلکها به پس از مرگ انتقال یابد دو مشکل پیش مىآید:
1. مشکل تئوریک و نظرى. 2. مشکل پراگماتیک و عملى.
مشکل تئوریک این است که اگر بنا باشد مکتبهاى متعارض و رقیب بخواهند صدق دعاوى خود را در زندگى پس از مرگ نشان دهند، ما تا در دنیا هستیم نمىفهمیم حق با کدام مکتب است؛ چراکه همه مکتبها مىگویند «پس از مرگ مىفهمید که حق با ماست»، و ما که هیچ کدام به عالم پس از مرگ نرفتهایم از لحاظ نظرى هیچگاه پیش از مرگ نخواهیم دانست که حق با کدام مکتب است و کدام مکتب بر حق نیست. اما به لحاظ پراگماتیک و عملى نیز مشکلى وجود دارد، و آن اینکه تمام آن مکتبها و مسلکها آمدهاند تا «من» انسان را نجات بدهند، و اگر این نجات را به بعد از مرگ منتقل کنیم در واقع نقد را به امید نسیهاى که معلوم نیست در کار باشد یا نباشد رها کردهایم. ما باید بتوانیم در همین دنیا حقانیت این مکتبها را بیازماییم.
انسان مدرن مىگوید من براى زندگى کردن به پنج چیز نیاز دارم، و دین مىباید این پنج چیز را در همین دنیا به من بدهد. درغیراینصورت، من در قبال تمام ادعاهاى آن بىاعتنا خواهم بود. من زمانى مىتوانم زندگى کنم که از نظر روانى «آرامش، شادى، امید و رضایت باطن داشته باشم و زندگىام معنادار باشد».
این یک نوع سکولاریزم است: آزمونى این جهانى براى درک حقانیت مکتبها، مسلکها، ادیان و مذاهب، که در غیر این صورت دعاویشان پوچ است و کسى آنها را نمىپذیرد؛ حتى اگر در حقیقت صادق باشد.
مشکل چهارم: جهانى شدن، چهارمین مشکل دیندارى معاصر است. جهانى شدن، متدینان هر دین را با ادیان دیگر آشنا ساخت. وقتى ما از ادیان و مذاهب دیگر خبر نداشته باشیم، همواره به دین و مذهب خویش دلخوش خواهیم بود. اما وقتى جهانى شدنْ ما را با ادیان دیگر مواجه کرد، چه بسا دریابیم نقاط قوتى که ما فقط در دین خودمان مىدیدیم در ادیان و مذاهب دیگر هم هست و نقاط ضعفى که از ادیان و مذاهب دیگر سراغ داشتیم، در دین و مذهب خودمان نیز مىیابیم.
در اینجا یا تدین به دین و مذهب خویش، دچار مشکل مىشود، یا باید واقعا دین و مذهب، خود را یک سر و گردن فرازانندهتر نشان بدهد.
اشاره
توجه به مشکلات دیندارى در دنیاى جدید، و بررسى موانع دیندارى در این دوران، نهتنها کارى مفید، بلکه ضرورى است. بىتردید شناخت دقیق مشکلات دیندارى در دنیاى جدید از اولین و مهمترین گامها در جهت تقویت، تثبیت و گسترش دیندارى است. ازاینرو براى فرهیختگانى که دغدغه دیندار بودن جامعه بشرى را در سر دارند، پرداختن به این موضوع در اولویت است. روشن است که پرهیز از یکسونگرى و تعمیم ندادن احکام برخى دینداران به کل دینداران از نکاتى است که نباید از آن غفلت شود. از نکات مثبت این مقاله آن است که نویسنده محترم در هر بخش راه حلهایى براى رفع مشکل ارائه کرده است. اما در خصوص مطالب ایشان ذکر چند نکته کوتاه مفید به نظر مىرسد.
1. مقابل قرار دادن تعبدگرایى و استدلالگرایى تنها «بر اساس تعریف» درست است؛ یعنى گفته شود که تعبدگرایى، پذیرش بدون درخواست دلیل و استدلالگرایى پذیرش با درخواست دلیل است. اما آنچه در میان متدینان، دستکم در بسیارى از موارد، بوده و هست این نوع تعبدگرایى نیست. پذیرش اقوال پیشوایان دین به دلیل حجیتى است که از طرق گوناگون، از جمله معجزه، براى مردم «مستدل» شده است. تاریخ ادیان بهخوبى نشان مىدهد که منکران (ملحد، مشرک، یا متدین به دینى دیگر) همواره از پیامبران جدید مطالبه حجت و دلیل مىکردهاند. البته پس از اثبات چنین حجیتى، عُقلا براى تک تک مطالب بعدْ، از آن پیامبر یا پیشواى دینى مطالبه دلیل نمىکردهاند. به بیان خلاصه این نوع تعبدثانویه (پذیرش بدون درخواست دلیل) مبتنى بر استدلالگرایى اولیه بوده است، و این حالت یک سیره عقلایى است که انسان عصر جدید نیز بهشدت از آن پیروى مىکند. در غیراین صورت پذیرش قول متخصصان در زمینههاى گوناگون علمى را چگونه مىتوان تبیین کرد؟ نویسنده محترم به نقل از روایتى آوردهاند: غیر از خدا احدى نیست که سخنش را بدون دلیل باید قبول کرد و هر کس سخن دیگرى را بدون دلیل بپذیرد در واقع او را پرستیده است. اینک پرسش آن است که چرا باید سخن خدا را بدون دلیل پذیرفت؟ حتما به این دلیل که وجود، حکمت، علم، خیرخواهى و قدرت مطلق خدا برایمان به اثبات رسیده است، اگر چنین باشد، یعنى بر اساس تعبدى ثانویه از خدا طلب دلیل نمىکنیم، سخن معصومان و انسانهایى را که خدا به اطاعتشان فرمان داده است، نیز مىتوان بدون درخواست دلیل پذیرفت.
2. مادیت روششناختى، آنگونه که نویسنده محترم آوردهاند، اختصاصى به دوران جدید ندارد. مثال ارائه شده گواه روشنى بر این مطلب است؛ چرا که ایشان نوشتهاند با وجود «شکست چندین قرنه» هنوز انسان دست از تحقیقات خود براى کشف علت سرطان بر نمىدارد. مطالعه عهدین (عهد قدیم و عهد جدید) و قرآن کریم و تواریخ معتبر نیز گواهى مىدهد که انسان شاید به دلیل اُنس به مادیات و جهان طبیعى همواره در پى دلایل طبیعى بوده است. هرچند آن هنگام که از یافتن چنین دلایلى ناامید مىشده، به توجیهات ماوراى طبیعى توسل مىجسته است.
3. آزمون اینجهانى براى اثبات حیات پس از مرگ، در حقیقت مصداقى از استدلالگرایى است (مشکل نخست) که باز اختصاص به دوران جدید ندارد. آیات قرآن کریم بارها متذکر این مطلب شده است: قَالَ مَنْ یُحْیِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِیمٌ، یا قالَ رَبِّ أَرِنِى کَیْفَ تُحْیِى الْمَوتَى. بىجهت نیست که قرآن کریم از مرگ به یقین یاد کرده است و با این تعبیر شاید خواسته است ذهن انسانها را براى پذیرش این مطلب آماده سازد.
4. هرچند جهانى شدن مىتواند به شناخت بیشتر و بهتر متدینان از ادیان دیگر کمک شایانى کند، و این شناخت بیشتر ــ همانگونه که در مقاله آمده ــ نقاط قوّت ادیان دیگر را آشکار مىنماید، اما اولاً نقاط ضعف آنها را نیز بهتر معلوم مىسازد؛ ثانیا هنگامى که انسانها درمىیابند اکثریت قاطع مردم جهان متدیناند، این آگاهى در مجموع اعتقاد به دین و دیندارى را افزایش مىدهد؛ ثالثا از تعصبات بىجا و داورىهاى ناآگاهانه مىکاهد؛ و رابعا مجال تبلیغ را براى دین برتر، بیشتر فراهم مىکند.