خاستگاه و مبانی سکولاریسم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقای ثقفی سکولاریسم تعریفی سیاسی دارد و با دموکراسی پیوندی وثیق مییابد. سکولاریسم در حد یک مکتب نیست؛ بلکه روشی در حوزه سیاست است. سکولاریسم در ایران از جنبش مشروطه آغاز میشود و در حال حاضر سه گرایش سیاسی سکولار در کشور وجود دارد.متن
ایران، 18 و 19/10/81
سکولاریسم چیست؟ و چه تعابیری از آن وجود دارد؟
برای پاسخ به چنین سؤالی، بهترین راه، مراجعه به دایرةالمعارف است. دایرةالمعارف در تعریف واژه سکولاریسم میگوید: «واگذاری آنچه که متعلق به کلیسا و در حوزه تملک آن بوده، به دولت یا نهاد دولتی».
سکولاریسم در چه بستری شکل گرفت و این بستر چه ویژگیهایی داشت که زمینه رشد آن را فراهم کرد؟
سکولاریسم در حوزه سیاست با انقلاب فرانسه گسترش یافت. انقلابیون فرانسه در مقابله با نهاد سلطنت، با نهاد کلیسا نیز که همپیمان نهاد سلطنت بود، به مقابله برخاستند. در نتیجه، بازگرفتن حق مردم از سلطنت استبدادی، با گرفتن یک سری از حقوق کلیسا و واگذاری آن به دولت همراه شد.
به نظر شما سکولاریسم با تعریف ویژهای که از آن عرضه کردید، بیشتر یک مکتب است یا یک روش؟
وقتی در حوزه مسائل سیاسی ـ اجتماعی صحبت میکنیم مرادمان سوسیالیسم، مارکسیسم، لیبرالیسم، مائوئیسم و چیزی شبیه اینهاست. سکولاریسم به این معنا مکتب نیست؛ یعنی ما آن حجم گسترده ــ یا به معنایی آن حجم گسترده مکتوبی ــ را که چنین اقتداری به سکولاریسم به منزله مکتب بدهد نداریم. دوم اینکه سکولاریسم هیچگاه وجه ایدئولوژیک به خود نگرفته است. آن چیزهایی که ما به منزله مکتب از آنها یاد میکنیم، بهگونهای وجه ایدئولوژیک دارد. یعنی در واقع توانایی بازتولید دارد و مدعی است که در تمام حوزهها نظر دارد. اما سکولاریسم اینچنین نیست.
پس به این ترتیب سکولاریسم را یک روش میدانید؟
بله، سکولاریسم نوعی روش است. میتوان گفت روشی است عمدتا در حوزه سیاست.
مکتب، در حوزههای مختلف ادعای جهانشمولی دارد. مثلاً در مکتب سوسیالیسم، هم هنر سوسیالیستی وجود دارد، هم اقتصاد سوسیالیستی، هم جامعه سوسیالیستی و... حتی ممکن است کسی بگوید آواز سوسیالیستی نیز داریم.
سکولاریسم چنین ادعایی ندارد به همین دلیل از سکولاریسم به منزله مکتب یاد نمیشود.
طبق تعریف شما سکولاریسم با عقل چه نسبتی برقرار میکند؟
در نظر من سکولاریسم در حوزه سیاست کلان معنا مییابد. ما در این مقام ارتباط سکولاریسم را با مسئله دموکراسی، برابری حقوق سیاسی افراد و مشروعیت نظامها بررسی میکنیم.
پیوند سکولاریسم با مسئله عقل باید از منظر مکاتب سیاسی بررسی شود، و به این منظور باید دیدگاههایی را که درحوزه مکاتب سیاسی، از دموکراسی، حقوق بشر، حقوق برابر انسانها و... سخن میگویند، بکاویم. توجیه آنها همواره عقلی بوده است؛ چرا که خارج از آن، نه به جنبه الاهی مسائل دسترسی داشتند، که حق رأی ملت را ناشی از خواست خداوند بدانند، و نه توجیه خونیای برای حق سلطنتِ پادشاهان داشتند.
به نظر شما آیا میان توسعهیافتگی و سکولاریسم ارتباطی وجود دارد؟
به نظر من پاسخ این سؤال به برداشت ما از توسعه بستگی دارد. کشورهای شرقی هم بسیار توسعه پیدا کردهاند. واقعیت این است ـ البته بر خلاف میل من ـ که تاریخ اثبات نمیکند بین دموکراسی و توسعهیافتگی لزوما ارتباط یکبهیک وجود داشته است. انصاف روشنفکری ایجاب میکند که بگوییم واقعیت تاریخی به گونهای دیگر بوده است. حتی در بدترین نظامهای اقتدارگرا، مانند شوروی سابق، توسعهیافتگیهای بسیار روشنی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم یا بین دو جنگ پدید آمد، و نمیتوان ارتباط تنگاتنگی بین سکولاریسم به صورت مشخص، یعنی «جدایی دستگاه دین از دستگاه دولت» و توسعهیافتگی برقرار کرد. نمونههایی نیز وجود دارد که سکولاریسم به دموکراسی نینجامیده است. کشورهای تحت حکومت ژنرالها در آمریکای لاتین از این جملهاند. آنها نیز به دین در مقام مرجع مشروعیتدهی نهادینه اهمیت نمیدادند. چنانکه بسیاری از مخالفانشانْ کلیسایی بودند.
این حکومتها، نمونهای از حکومتهای دنیوی بودهاند که توسعهای نیز نداشتهاند. اما عکس قضیه درست است. یعنی هیچ جای دنیا دموکراسی نیامده، مگر آنکه سکولاریسم را پذیرفته باشد. ما حکومت غیرسکولار دموکراتیک نداریم؛ چرا که سکولاریسم مقدمه، مبنا و زیرساخت دموکراسی است. دموکراسی با توسعه پایدار نیز رابطه دارد و ازاینرو میتوانیم رابطهای بین سکولاریسم و توسعه پایدار برقرار سازیم.
آغاز فکری ـ عملی سکولاریسم در ایران از چه زمانی است؟
از جنبش مشروطه. فکر میکنم جنبش مشروطه یک جنبش سکولار بود.
چرا شروع این فرآیند را جنبش مشروطه میشمارید؟
چون از آن زمان است که مشروعیت حکومت مطرح میشود و بسیاری از حق و حقوقی که در اختیار نهاد سلطنت یا نهاد دین بوده، یا نهاد دین در اختیار نهاد سلطنت قرار داده، به مردم واگذار شده است.
اما به نظر میرسد که جنبش سکولار مشروطه نتایج مثبتی به بار نیاورد و در نهایت به استقرار استبداد شاهی انجامید. به نظر شما عوامل شکست آن جریان چیست؟
جریان مشروطه، ضعفهایی داشت. مهمترین این ضعفها جامعهشناسی سیاسی کشور است. ما در کشور شهرهای کوچک و نسبتا ضعیفی داشتیم که نمیتوانست این حرکت (جنبش مشروطه) را پشتیبانی کند. دیگر اینکه ما سابقه کمی در سیاست مدرن داشتیم.
در این کشور نه دیوانسالاری داریم و نه طیف گستردهای از روشنفکران تمام این بار را دَه روشنفکر به دوش میکشند. از سویی روسیه به ایران نظر دارد و از طرف دیگر انگلستان در ایران حضور دارد. شکست مشروطه امر عجیبی نبود؛ بلکه اگر در همین اولین تجربه پیروز میشدیم، عجیب بود.
فرایند سکولاریسم را در حکومت پهلوی چگونه تحلیل میکنید؟
در دوره رضاشاه دیگر جنبش مشروطهای وجود ندارد. این اشتباه است که پنداشته شود حرکت رضاشاه جریانی سکولاریستی بوده است. درست است که رضا شاه سلسله حقوقی را از نهاد دین گرفت، ولی این حقوق اخذ شده را به دولت نداد، بلکه خود آن را به دست گرفت.
در دوران پهلوی، جنبش ملی تنها جایی است که میتوان سکولاریسم مشروطه را سراغ گرفت.
بعد از سال 32 چطور؟
بعد از 32 آنجا که جبهه ملی فعال است، میتوان از یک نیروی سکولار سخن گفت.
به این ترتیب از سال 32 به بعد باید جریان سکولار را نه در جامعه بلکه در احزاب جستوجو کرد.
بله البته فراموش نکنید از 1340 به بعد تقریبا در حوزه سیاست وارد دوران ایدئولوژیها میشویم. این دوران دوران ایدئولوژیسازی است. دوران اکتساب ایدئولوژیهایی است که در سایر کشورها رشد پیدا کردهاند.
آیا در این زمان، سکولاریسم یک ایدئولوژی به شمار نمیآید؟
در این برهه دیگر سکولاریسم به منزله یک آلترناتیو سیاسی مطرح نیست.
حرکتهای سکولار را پس از پیروزی انقلاب چگونه میبینید؟
انقلاب اسلامی مدعی است که میتواند دولت دینی تأسیس کند و مردمی هم باشد. این ادعا، مهمترین ادعای سیاسی انقلاب است. این ادعا آنچنان برای انقلاب مهم است که آن را در قانون اساسی میآورد و شرط استقلال و آزادی میشمارد. در نتیجه، دیگر فضایی برای حرکتهای سکولار باقی نمیماند. شما حتی امروز از نظر قانونی حق ندارید یک حزب سکولار تشکیل دهید.
نیروهای موجود در عرصه سیاسی کشور را، از نظر دوری و نزدیکی به جریان سکولار، چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من در گرایشهای سیاسی کشور، سه گرایش عمده به سکولاریسم نزدیک میشوند:
نخست آنان که دریافتهاند حکومتی شدن دین به آن لطمه میزند؛ دوم آن گرایشهای مردمی هستند که دریافتهاند ارزشهای ملی که از جانب نهضت ملی ایران و حرکتهای ملی پیگیری میشدند، ارزشهای مطلوب اما مغفولی هستند. آنهایی که به این نتیجه رسیدهاند اگر به ارزشهای دموکراتیک نیز پیبرده باشند میتوانند یکی از نیروهای پشتیبان سکولاریزم محسوب شوند؛ نیروهای سوم آنهایی هستند که دریافتهاند مشکلات فقط ناشی از این نیست که یک دینِ ایدئولوژیک شده را با حکومت همذات بدانید؛ بلکه اصولاً ایدئولوژیزه کردن برای دموکراسی مشکلزاست. هماکنون ما در نیروهای سیاسی خود، نوعی ایدئولوژیزدایی سراغ داریم. اگر این ایدئولوژیزدایی با ارزشهای دموکراتیک همراه باشد، این جریان نیز از گرایشهایی محسوب میشود که در جامعه ما پشتیبان سکولاریسم است.
اشاره
1. موضوع سکولاریسم از موضوعاتی است که ضرورت دارد به آن پرداخته شود و زوایای آن شکافته گردد: ازاینرو، چنین گفتوگوهایی میتواند روشنگر بحث باشد. در عین حال، مباحث باید از دقت نظر کافی و نیز شفافیت لازم برخوردار باشند. تعریف آقای ثقفی از سکولاریسم، تعریفی نادقیق و محدودکننده است و معلوم نیست از کدام دائرةالمعارف اخذ شده است. محدود کردن سکولاریسم به حوزه سیاست، یعنی نابود کردن بخش مهم و اساسی آن. سکولاریسم یک فلسفه عام است که ابعاد سیاسی و اجتماعی نیز دارد. سکولاریسم به معنای «نفی مرجعیت دین و خدا، و پذیرش مرجعیت انحصاری عقل بشری است»، که میتواند در موضوعات مختلف، از فلسفه و علم گرفته، تا سیاست واجتماع تحقق یابد. سکولاریسم در برابر حاکمیت یا تملک کلیسا نیست؛ بلکه در برابر ربوبیت و سرپرستی خداوند است و مفهومی عامتر از آنچه جناب ثقفی گفتهاند، دارد.
2. با این توضیح معلوم میشود که سکولاریسم یک مکتب نیست، اما فراتر از آن است، و زیربنای مکتبهای مختلف غیردینی قرار میگیرد. مارکسیسم، لیبرالیسم، نارسیسم، فاشیسم، مائوئیسم، سوسیالیسم و مانند آن، مکتبهایی هستند که همه از اندیشه و فلسفه سکولار تغذیه میشوند و همه به یک اندازه سکولار هستند. اگر بخواهیم ملاکهایی که آقای ثقفی برای مکتب بودن یک مکتب بر شمردند بپذیریم، باید سکولاریسم را نیز یک مکتب بدانیم؛ زیرا هم جهانشمول است (لااقل ادعای جهانشمولی دارد) و تمام ابعاد زندگی بشر را، از هنر و ادبیات گرفته تا علم و سیاست، پوشش میدهد، و هم توانایی بازتولید دارد و وجه ایدئولوژیک به خود میگیرد.
3. اشتباه دیگر آقای ثقفی این است که ایشان سکولاریسم را با لیبرالیسم خلط کردهاند.
هرچند ایشان لیبرالیسم را مکتب میدانند و سکولاریسم را روش، اما توضیحاتشان در باب سکولاریسم و اوصافی که برای آن بر میشمارند همان توضیحات و اوصاف لیبرالیسم است. از باب نمونه به پنج مورد اشاره میشود:
الف) ایشان معتقدند میان توسعهیافتگی و سکولاریسم ارتباطی وجود ندارد و دلیلشان نیز این است که در کشورهای اقتدارگرا، مانند شوروی سابق، توسعهیافتگیهای بسیار روشنی وجود دارد، درحالیکه نظام آنها سکولار نیست. گویی از نظر ایشان نظام مارکسیستی حاکم بر شوروی سابق، یک نظام دینی است!
ب) استدلال ایشان بر اینکه سکولاریسم در ایران از نهضت مشروطه شروع شده است، به این امر باز میگردد که از آن زمان مشروعیت حکومت مطرح میشود و بسیاری از حق و حقوقی که در اختیار نهاد سلطنت یا نهاد دین بود به مردم واگذار شده است. بر این اساس ایشان وجود دموکراسی از نوع لیبرال را دال بر وجود سکولاریسم گرفتهاند.
ج) استمرار سکولاریسم در ایران را با جنبش ملیگرای مصدق و جبهه ملی پیوند دادهاند که هر جا این جنبش قدرت میگیرد، به نظر ایشان سکولاریسم رخ مینماید و هر جا آن جنبش شکست میخورد، سکولاریسم شکست خورده است.
د) ایشان دهه 1340 را دهه ایدئولوژیها مینامد، که در آن دیگر سکولاریسم مطرح نیست. از جمله ایدئولوژیهای مطرح و بسیار با نفوذ در آن دوران ایدئولوژی مارکسیستی است. به نظر آقای ثقفی ایدئولوژی مارکسیستی نمیتواند سکولار باشد!
ه ) آقای ثقفی یکی از گرایشهای نزدیک به سکولاریسم را گرایشهای مردمیای میداند که متوجه شدهاند ارزشهای ملیای که از جانب نهضت ملی ایران پیگیری میشدند، ارزشهای مطلوب هستند. به نظر ایشان اگر مردم به ارزشهای دموکراتیک پی ببرند، به سکولاریسم نزدیک شدهاند و این یعنی مترادف گرفتن سکولاریسم؛ با دموکراسی لیبرال.
همه موارد یاد شده از خلط معنای سکولاریسم با لیبرالیسم ناشی میشود. درحالیکه هر نهضت غیردینی اعم از لیبرال یا نازیسم یا فاشیسم یا کمونیسم، سکولار است. اتحاد جماهیر شوروی همان اندازه سکولار است که آمریکای شمالی، و اروپای شرقی همان قدر سکولار است که اروپای غربی، و بلکه در نهضتهای کمونیستی، سکولاریسم به نحو شدیدتر و جدیتری حضور دارد؛ زیرا در جوامع لیبرال با دین، در شکل شخصیاش، مبارزهای آشکار صورت نمیپذیرد، اما در جوامع کمونیستی، با دین، حتی در شکل شخصیاش، به شدت مبارزه میشد، و در حد امکان آن را محدود میکردند.
4. دلبستگی شدید روشنفکران ما به لیبرالیسم، حتی مانع تحلیل درست آنان از مفاهیم فلسفیای مانند سکولاریسم میشود و جمع میان مطلوبهایشان هم به خلط میان مفاهیم میانجامد.
سکولاریسم چیست؟ و چه تعابیری از آن وجود دارد؟
برای پاسخ به چنین سؤالی، بهترین راه، مراجعه به دایرةالمعارف است. دایرةالمعارف در تعریف واژه سکولاریسم میگوید: «واگذاری آنچه که متعلق به کلیسا و در حوزه تملک آن بوده، به دولت یا نهاد دولتی».
سکولاریسم در چه بستری شکل گرفت و این بستر چه ویژگیهایی داشت که زمینه رشد آن را فراهم کرد؟
سکولاریسم در حوزه سیاست با انقلاب فرانسه گسترش یافت. انقلابیون فرانسه در مقابله با نهاد سلطنت، با نهاد کلیسا نیز که همپیمان نهاد سلطنت بود، به مقابله برخاستند. در نتیجه، بازگرفتن حق مردم از سلطنت استبدادی، با گرفتن یک سری از حقوق کلیسا و واگذاری آن به دولت همراه شد.
به نظر شما سکولاریسم با تعریف ویژهای که از آن عرضه کردید، بیشتر یک مکتب است یا یک روش؟
وقتی در حوزه مسائل سیاسی ـ اجتماعی صحبت میکنیم مرادمان سوسیالیسم، مارکسیسم، لیبرالیسم، مائوئیسم و چیزی شبیه اینهاست. سکولاریسم به این معنا مکتب نیست؛ یعنی ما آن حجم گسترده ــ یا به معنایی آن حجم گسترده مکتوبی ــ را که چنین اقتداری به سکولاریسم به منزله مکتب بدهد نداریم. دوم اینکه سکولاریسم هیچگاه وجه ایدئولوژیک به خود نگرفته است. آن چیزهایی که ما به منزله مکتب از آنها یاد میکنیم، بهگونهای وجه ایدئولوژیک دارد. یعنی در واقع توانایی بازتولید دارد و مدعی است که در تمام حوزهها نظر دارد. اما سکولاریسم اینچنین نیست.
پس به این ترتیب سکولاریسم را یک روش میدانید؟
بله، سکولاریسم نوعی روش است. میتوان گفت روشی است عمدتا در حوزه سیاست.
مکتب، در حوزههای مختلف ادعای جهانشمولی دارد. مثلاً در مکتب سوسیالیسم، هم هنر سوسیالیستی وجود دارد، هم اقتصاد سوسیالیستی، هم جامعه سوسیالیستی و... حتی ممکن است کسی بگوید آواز سوسیالیستی نیز داریم.
سکولاریسم چنین ادعایی ندارد به همین دلیل از سکولاریسم به منزله مکتب یاد نمیشود.
طبق تعریف شما سکولاریسم با عقل چه نسبتی برقرار میکند؟
در نظر من سکولاریسم در حوزه سیاست کلان معنا مییابد. ما در این مقام ارتباط سکولاریسم را با مسئله دموکراسی، برابری حقوق سیاسی افراد و مشروعیت نظامها بررسی میکنیم.
پیوند سکولاریسم با مسئله عقل باید از منظر مکاتب سیاسی بررسی شود، و به این منظور باید دیدگاههایی را که درحوزه مکاتب سیاسی، از دموکراسی، حقوق بشر، حقوق برابر انسانها و... سخن میگویند، بکاویم. توجیه آنها همواره عقلی بوده است؛ چرا که خارج از آن، نه به جنبه الاهی مسائل دسترسی داشتند، که حق رأی ملت را ناشی از خواست خداوند بدانند، و نه توجیه خونیای برای حق سلطنتِ پادشاهان داشتند.
به نظر شما آیا میان توسعهیافتگی و سکولاریسم ارتباطی وجود دارد؟
به نظر من پاسخ این سؤال به برداشت ما از توسعه بستگی دارد. کشورهای شرقی هم بسیار توسعه پیدا کردهاند. واقعیت این است ـ البته بر خلاف میل من ـ که تاریخ اثبات نمیکند بین دموکراسی و توسعهیافتگی لزوما ارتباط یکبهیک وجود داشته است. انصاف روشنفکری ایجاب میکند که بگوییم واقعیت تاریخی به گونهای دیگر بوده است. حتی در بدترین نظامهای اقتدارگرا، مانند شوروی سابق، توسعهیافتگیهای بسیار روشنی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم یا بین دو جنگ پدید آمد، و نمیتوان ارتباط تنگاتنگی بین سکولاریسم به صورت مشخص، یعنی «جدایی دستگاه دین از دستگاه دولت» و توسعهیافتگی برقرار کرد. نمونههایی نیز وجود دارد که سکولاریسم به دموکراسی نینجامیده است. کشورهای تحت حکومت ژنرالها در آمریکای لاتین از این جملهاند. آنها نیز به دین در مقام مرجع مشروعیتدهی نهادینه اهمیت نمیدادند. چنانکه بسیاری از مخالفانشانْ کلیسایی بودند.
این حکومتها، نمونهای از حکومتهای دنیوی بودهاند که توسعهای نیز نداشتهاند. اما عکس قضیه درست است. یعنی هیچ جای دنیا دموکراسی نیامده، مگر آنکه سکولاریسم را پذیرفته باشد. ما حکومت غیرسکولار دموکراتیک نداریم؛ چرا که سکولاریسم مقدمه، مبنا و زیرساخت دموکراسی است. دموکراسی با توسعه پایدار نیز رابطه دارد و ازاینرو میتوانیم رابطهای بین سکولاریسم و توسعه پایدار برقرار سازیم.
آغاز فکری ـ عملی سکولاریسم در ایران از چه زمانی است؟
از جنبش مشروطه. فکر میکنم جنبش مشروطه یک جنبش سکولار بود.
چرا شروع این فرآیند را جنبش مشروطه میشمارید؟
چون از آن زمان است که مشروعیت حکومت مطرح میشود و بسیاری از حق و حقوقی که در اختیار نهاد سلطنت یا نهاد دین بوده، یا نهاد دین در اختیار نهاد سلطنت قرار داده، به مردم واگذار شده است.
اما به نظر میرسد که جنبش سکولار مشروطه نتایج مثبتی به بار نیاورد و در نهایت به استقرار استبداد شاهی انجامید. به نظر شما عوامل شکست آن جریان چیست؟
جریان مشروطه، ضعفهایی داشت. مهمترین این ضعفها جامعهشناسی سیاسی کشور است. ما در کشور شهرهای کوچک و نسبتا ضعیفی داشتیم که نمیتوانست این حرکت (جنبش مشروطه) را پشتیبانی کند. دیگر اینکه ما سابقه کمی در سیاست مدرن داشتیم.
در این کشور نه دیوانسالاری داریم و نه طیف گستردهای از روشنفکران تمام این بار را دَه روشنفکر به دوش میکشند. از سویی روسیه به ایران نظر دارد و از طرف دیگر انگلستان در ایران حضور دارد. شکست مشروطه امر عجیبی نبود؛ بلکه اگر در همین اولین تجربه پیروز میشدیم، عجیب بود.
فرایند سکولاریسم را در حکومت پهلوی چگونه تحلیل میکنید؟
در دوره رضاشاه دیگر جنبش مشروطهای وجود ندارد. این اشتباه است که پنداشته شود حرکت رضاشاه جریانی سکولاریستی بوده است. درست است که رضا شاه سلسله حقوقی را از نهاد دین گرفت، ولی این حقوق اخذ شده را به دولت نداد، بلکه خود آن را به دست گرفت.
در دوران پهلوی، جنبش ملی تنها جایی است که میتوان سکولاریسم مشروطه را سراغ گرفت.
بعد از سال 32 چطور؟
بعد از 32 آنجا که جبهه ملی فعال است، میتوان از یک نیروی سکولار سخن گفت.
به این ترتیب از سال 32 به بعد باید جریان سکولار را نه در جامعه بلکه در احزاب جستوجو کرد.
بله البته فراموش نکنید از 1340 به بعد تقریبا در حوزه سیاست وارد دوران ایدئولوژیها میشویم. این دوران دوران ایدئولوژیسازی است. دوران اکتساب ایدئولوژیهایی است که در سایر کشورها رشد پیدا کردهاند.
آیا در این زمان، سکولاریسم یک ایدئولوژی به شمار نمیآید؟
در این برهه دیگر سکولاریسم به منزله یک آلترناتیو سیاسی مطرح نیست.
حرکتهای سکولار را پس از پیروزی انقلاب چگونه میبینید؟
انقلاب اسلامی مدعی است که میتواند دولت دینی تأسیس کند و مردمی هم باشد. این ادعا، مهمترین ادعای سیاسی انقلاب است. این ادعا آنچنان برای انقلاب مهم است که آن را در قانون اساسی میآورد و شرط استقلال و آزادی میشمارد. در نتیجه، دیگر فضایی برای حرکتهای سکولار باقی نمیماند. شما حتی امروز از نظر قانونی حق ندارید یک حزب سکولار تشکیل دهید.
نیروهای موجود در عرصه سیاسی کشور را، از نظر دوری و نزدیکی به جریان سکولار، چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من در گرایشهای سیاسی کشور، سه گرایش عمده به سکولاریسم نزدیک میشوند:
نخست آنان که دریافتهاند حکومتی شدن دین به آن لطمه میزند؛ دوم آن گرایشهای مردمی هستند که دریافتهاند ارزشهای ملی که از جانب نهضت ملی ایران و حرکتهای ملی پیگیری میشدند، ارزشهای مطلوب اما مغفولی هستند. آنهایی که به این نتیجه رسیدهاند اگر به ارزشهای دموکراتیک نیز پیبرده باشند میتوانند یکی از نیروهای پشتیبان سکولاریزم محسوب شوند؛ نیروهای سوم آنهایی هستند که دریافتهاند مشکلات فقط ناشی از این نیست که یک دینِ ایدئولوژیک شده را با حکومت همذات بدانید؛ بلکه اصولاً ایدئولوژیزه کردن برای دموکراسی مشکلزاست. هماکنون ما در نیروهای سیاسی خود، نوعی ایدئولوژیزدایی سراغ داریم. اگر این ایدئولوژیزدایی با ارزشهای دموکراتیک همراه باشد، این جریان نیز از گرایشهایی محسوب میشود که در جامعه ما پشتیبان سکولاریسم است.
اشاره
1. موضوع سکولاریسم از موضوعاتی است که ضرورت دارد به آن پرداخته شود و زوایای آن شکافته گردد: ازاینرو، چنین گفتوگوهایی میتواند روشنگر بحث باشد. در عین حال، مباحث باید از دقت نظر کافی و نیز شفافیت لازم برخوردار باشند. تعریف آقای ثقفی از سکولاریسم، تعریفی نادقیق و محدودکننده است و معلوم نیست از کدام دائرةالمعارف اخذ شده است. محدود کردن سکولاریسم به حوزه سیاست، یعنی نابود کردن بخش مهم و اساسی آن. سکولاریسم یک فلسفه عام است که ابعاد سیاسی و اجتماعی نیز دارد. سکولاریسم به معنای «نفی مرجعیت دین و خدا، و پذیرش مرجعیت انحصاری عقل بشری است»، که میتواند در موضوعات مختلف، از فلسفه و علم گرفته، تا سیاست واجتماع تحقق یابد. سکولاریسم در برابر حاکمیت یا تملک کلیسا نیست؛ بلکه در برابر ربوبیت و سرپرستی خداوند است و مفهومی عامتر از آنچه جناب ثقفی گفتهاند، دارد.
2. با این توضیح معلوم میشود که سکولاریسم یک مکتب نیست، اما فراتر از آن است، و زیربنای مکتبهای مختلف غیردینی قرار میگیرد. مارکسیسم، لیبرالیسم، نارسیسم، فاشیسم، مائوئیسم، سوسیالیسم و مانند آن، مکتبهایی هستند که همه از اندیشه و فلسفه سکولار تغذیه میشوند و همه به یک اندازه سکولار هستند. اگر بخواهیم ملاکهایی که آقای ثقفی برای مکتب بودن یک مکتب بر شمردند بپذیریم، باید سکولاریسم را نیز یک مکتب بدانیم؛ زیرا هم جهانشمول است (لااقل ادعای جهانشمولی دارد) و تمام ابعاد زندگی بشر را، از هنر و ادبیات گرفته تا علم و سیاست، پوشش میدهد، و هم توانایی بازتولید دارد و وجه ایدئولوژیک به خود میگیرد.
3. اشتباه دیگر آقای ثقفی این است که ایشان سکولاریسم را با لیبرالیسم خلط کردهاند.
هرچند ایشان لیبرالیسم را مکتب میدانند و سکولاریسم را روش، اما توضیحاتشان در باب سکولاریسم و اوصافی که برای آن بر میشمارند همان توضیحات و اوصاف لیبرالیسم است. از باب نمونه به پنج مورد اشاره میشود:
الف) ایشان معتقدند میان توسعهیافتگی و سکولاریسم ارتباطی وجود ندارد و دلیلشان نیز این است که در کشورهای اقتدارگرا، مانند شوروی سابق، توسعهیافتگیهای بسیار روشنی وجود دارد، درحالیکه نظام آنها سکولار نیست. گویی از نظر ایشان نظام مارکسیستی حاکم بر شوروی سابق، یک نظام دینی است!
ب) استدلال ایشان بر اینکه سکولاریسم در ایران از نهضت مشروطه شروع شده است، به این امر باز میگردد که از آن زمان مشروعیت حکومت مطرح میشود و بسیاری از حق و حقوقی که در اختیار نهاد سلطنت یا نهاد دین بود به مردم واگذار شده است. بر این اساس ایشان وجود دموکراسی از نوع لیبرال را دال بر وجود سکولاریسم گرفتهاند.
ج) استمرار سکولاریسم در ایران را با جنبش ملیگرای مصدق و جبهه ملی پیوند دادهاند که هر جا این جنبش قدرت میگیرد، به نظر ایشان سکولاریسم رخ مینماید و هر جا آن جنبش شکست میخورد، سکولاریسم شکست خورده است.
د) ایشان دهه 1340 را دهه ایدئولوژیها مینامد، که در آن دیگر سکولاریسم مطرح نیست. از جمله ایدئولوژیهای مطرح و بسیار با نفوذ در آن دوران ایدئولوژی مارکسیستی است. به نظر آقای ثقفی ایدئولوژی مارکسیستی نمیتواند سکولار باشد!
ه ) آقای ثقفی یکی از گرایشهای نزدیک به سکولاریسم را گرایشهای مردمیای میداند که متوجه شدهاند ارزشهای ملیای که از جانب نهضت ملی ایران پیگیری میشدند، ارزشهای مطلوب هستند. به نظر ایشان اگر مردم به ارزشهای دموکراتیک پی ببرند، به سکولاریسم نزدیک شدهاند و این یعنی مترادف گرفتن سکولاریسم؛ با دموکراسی لیبرال.
همه موارد یاد شده از خلط معنای سکولاریسم با لیبرالیسم ناشی میشود. درحالیکه هر نهضت غیردینی اعم از لیبرال یا نازیسم یا فاشیسم یا کمونیسم، سکولار است. اتحاد جماهیر شوروی همان اندازه سکولار است که آمریکای شمالی، و اروپای شرقی همان قدر سکولار است که اروپای غربی، و بلکه در نهضتهای کمونیستی، سکولاریسم به نحو شدیدتر و جدیتری حضور دارد؛ زیرا در جوامع لیبرال با دین، در شکل شخصیاش، مبارزهای آشکار صورت نمیپذیرد، اما در جوامع کمونیستی، با دین، حتی در شکل شخصیاش، به شدت مبارزه میشد، و در حد امکان آن را محدود میکردند.
4. دلبستگی شدید روشنفکران ما به لیبرالیسم، حتی مانع تحلیل درست آنان از مفاهیم فلسفیای مانند سکولاریسم میشود و جمع میان مطلوبهایشان هم به خلط میان مفاهیم میانجامد.