شکاف های دینی در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله نویسنده به آسیبشناسی فرهنگ دینی ایران پرداخته و آن را در سه حوزه بررسی کرده است.متن
ایران، 2 و 3/9/81
به نظر میرسد که میتوان در سه حوزه این موضوع را به بحث و بررسی گذارد: الف) حوزه معرفتشناسانه؛ ب) حوزه روانشناسانه؛ ج) حوزه جامعهشناسانه.
الف) حوزه معرفتشناسانه
معرفت دینی در دوران مدرن و پسامدرن بنیانهای معرفتی آدمیان، پس از رنسانس دگرگونیهای بسیار یافت و چارچوبهای آن از اساس، تغییر کرد. از حدود صدو پنجاه سال پیش، با ورود آرام و تدریجی مسلمانان و جامعههای مسلمان به فضای معرفتی مدرن، دامنه این دگرگونیها به جامعههای مسلمان نیز کشیده شد که آثار بسیار گستردهای بر حوزههای نظری و عملی آنان بر جای گذاشت. بسیاری از گزارههای دینی پیشین، این بار در میان مسلمانان با چالشهایی در بنیانها و اساس روبهرو گردید. این رویاروییها، به تلاشهایی برای پاسخگویی انجامید، اما بسیاری از این پاسخها در حوزه و فضای سنت بود و هست، و به تفاوتهای مهم سنت و دوران مدرن و پسامدرن، توجهی نداشت و ندارد.
از دیگر ویژگیهای معرفتشناسانه مدرن، بازنگری دائمی نظامهای باور است؛ به گونهای که بسیاری از نظامهای باور، حتی در همین سالهای اخیر، دگرگونیها و تغییرات زیادی پیدا کردهاند. برای نمونه میتوان به لیبرالیسم یا سوسیالیسم اشاره کرد که لیبرالیسم بسیاری از گزارههای اخلاقی را در نظام باور خویش جای داده است، و سوسیالیسم بیش از آن دیگری تغییر یافته است. ازاینرو، شناخت دقیق نظامهای باور، نه شناختی کاریکاتوریزه، در شناخت زمانه، نقش بسیار مهمی دارد.
با توجه به مطالب پیش گفته به نظر میرسد جمله دلیلهای شکاف دینی، بهویژه در جامعه ایران، بیتوجهی به پرسشهایی است که در فضای مدرن یا پستمدرن پیش میآید، و نیز در نیافتن مفهوم آن سؤالهاست.
محدوده معرفت دینی و نوع ارتباط آن با دیگر حوزههای معرفتی از جمله ویژگیهای دوران مدرن و پستمدرن، گوناگونی مبانی معرفت بشری و تکثر در آنهاست. هرچند ممکن است نشانههایی از این تکثر، پیش از آن نیز دیده شود، این تکثر و گوناگونی تنها در مدرنیته و پس از آن در پستمدرنیته کاملاً جدی گرفته شد.
تکثر در مبانی، سبب تکثر در نظامهای معرفتی گردیده است. ازاینرو اولاً محدوده و محدودیتهای هر نظام معرفتی میباید تعیین شود؛ هرچند در حوزه علوم انسانی، تعیین محدوده به نحو دقیق و تغییرناپذیر ممکن نیست؛ ثانیا چگونگی ارتباط و اثرگذاری این حوزههای معرفتی از دیگر مسئلههایی است که باید به آن پرداخته شود.
معرفت دینی نیز از این امر خارج نیست و باید نخست، محدوده و محدودیتهای آن را در حد امکان مشخص و معلوم گردانید؛ لیکن اکنون نهادهای دینی و رسمی به گونهای تبلیغ و ترویج میکنند که گویی معرفتِ برخاسته از دین، عهدهدار تمامی حوزههای نظری و عملی زندگی بشر است. اما توجه به این نکته ضروری است که این ادعا بیش از آنکه به سود معرفت دینی باشد، به زیان آن تمام خواهد شد و بسیاری از مشکلات را بیدلیل و بیوجه بردین بار مینماید.
دوم، حوزههای گوناگون معرفت بشری آثاری بسیار بر یکدیگر دارند و معرفت دینی نیز مشمول این قاعده است. این امر حتی در همان فضای سنتی نیز پذیرفته شده است. این سخن که فقهِ مجتهدِ فلسفه خوانده، بوی فلسفه میدهد، و فقه اصولی بوی اصول، ناظر به همین معناست. اما در دوران جدید اثرگذاری، بسیار پررنگتر و جدیتر است. باورهای خرافی ـ دین عوامانه مشوببودن تفسیرها و تبیینهای ناظر به باورهای دینی به خرافه و سخنانی خردناپسند و عقل ستیز از جمله مشکلاتی بوده است که تمامی ادیان، و نیز اسلام، در تاریخ خود به آن مبتلا بودهاند. لیکن استقرار حکومت دینی و در اختیار داشتن رسانههای تبلیغی مهمی چون رادیو و تلویزیون، وظیفهای بسیار مهم را بر عهده حکومت دینی مینهد: سعی و تلاش وافر در پالایش باورهای دینی از خرافه.
این سادهسازی دین ظاهرا در حال گسترش به بسیاری از حوزههای تبلیغی رسمی دین و مراکزی است که وظیفه اصلی آنان بحث و فحص و گسترش معرفت است. این امر در کنار ارائه تصویری کاریکاتوریزه از دیگر نظامهای فکری، هرچند ممکن است ابتدا کار را آسان نماید، اما شواهد موجود نشان میدهد حتی اگر زمانی این عمل کاربرد داشته است اکنون زیانش بسیار بیش از سود آن است؛ چون اولاً با توجه به آسانی دسترسی به اطلاعات با یاری تکنولوژی فعلی دسترسی عموم مردم به سخنان دیگران به راحتی امکانپذیر شده است؛ ثانیا مصون نماندن هیچ باور و عقیدهای در دانش بشری از نقد، و تبدیلِ این امر به ویژگی فراگیر زمانه، کار را دشوار نموده است. بنابراین به نظر میرسد همان گونه که اثر زمان و مکان در فقه پذیرفته شده است، باید پذیرفت که زمانه مدرن و بنیانهای نویناندیشه، اثر بسیاری بر نظام باور آدمیان و نیز نظام باور دینی آنان گذارده است و بسیاری از معیارها و پیشفرضها را تغییر داده است، که این امر ممکن است سبب شود تا در مراجعه دوباره به متون دینی نتیجهگیریهای تازهای رخ دهد.
اما نکتهای که ذیل مسئله در خور توجه است، بحث زبان دین میباشد. اندیشمندان و متفکران و رهبران دینی بهطور معمول برای بیان معارف دینی به زبان زمانه و مردم خویش سخن گفتهاند که این امر گاه سبب بدفهمی میشود. اما در زمانه کنونی، ارائه معارف دینی به زبانی کاملاً اسطورهای و رازورزانه ـ هرچند شاید زمانی زبان مناسبی بوده ـ ممکن است مفید و سودمند نباشد، و موجب تنزدن از پذیرش محتوا نیز بشود.
یکی از ویژگیهای پذیرفته شده در دوران جدید تمایز بین صاحب اندیشه و اندیشه، و جاری نکردن حکم یکی بر دیگری است. ازاینرو، میباید بین تفسیرهای ارائه شده از دین و برداشتها از آن و صاحبان آن رأی و تفسیر تمایز گذارد.
پایبندی به عقلانیت حتی در معنای حداقلی آن اجازه نمیدهد که ناسازگاری در نظام معرفتی را بپذیریم. بنابراین باید میان باورهای گوناگون فرد سازگاری ایجاد کرد. از اینرو، چنانچه میان برخی باورهای دینی و یافتههای دانش مدرن ناسازگاری ایجاد شود میباید به نحوی معقول و موجه در سازگارکردن آنها کوشید.
مسئله دیگر تفکیک گزارههای دینی، پالایش و درجهبندی آنهاست. برخی باورها را میتوان ذاتی دین دانست و برخی دیگر از لازمههای دین است. به نظر میرسد اصرار و پافشاری بیش از حد بر آنچه دین بودن دین به آن وابسته نیست علتی برای دینگریزی خواهد شد.
ب) حوزه روانشناسانه
احساس تزاحم میان دینداری و منافع زندگی مادی ممکن است برخی دچار این احساس شوند که پایبندی به دین، بهویژه پایبندی به شریعت و احکام دین، آنان را در زندگی دنیوی دچار تنگناهای شدید میکند. احتمالاً مهمترین عاملهای پیدایی چنین احساسی به شرح ذیل است:
یکم. تربیتهای سختگرایانه خانوادگی در امور دینی، و انعطاف ناپذیریهایی که در خانوادههای مذهبی به نام تربیت دینی رواج دارد؛
دوم. ترویج و تبلیغ دین ـ آن هم بیهیچ انعطافی ـ از سوی متولیان سنتی آن به مثابه امری خشک که تنها منحصر در اعمال ظاهری و مناسکی است؛
سوم. ترویج بیحد و حصر غم و اندوه، از رسانههای رسمی تبلیغی، بهویژه صداوسیما به نام مراسم مذهبی.
به هر روی این احساس «یا دین و یا دنیا»، بهخصوص با توجه به اثر قدرتمند مظاهر دنیای مدرن در زندگی، و احتمالاً ناممکنیِ ادامه زندگی بدون این مظاهر، سبب میشود فرد، دین را از مهمترین بازدارندههای موفقیت و رسیدن به هدفهای شخصی در زندگی مدرن بداند. ادامه این تعارض به احتمال بسیار زیاد به ضرر دینداری خواهد انجامید.
بر این اساس، نهادهای آموزشی و تربیتی، بهویژه آموزش و پرورش با توجه به فراگیری آن، میباید تربیت دینی کودکان و نوجوانان را اصلاح نمایند و آنان را به سمت زندگی اخلاقی و معنوی رهنمون گردند. در اینباره قطعا باید از تأکید بیش از حد بر مناسک و اعمال ظاهری پرهیز کرد. در این خصوص نکتههای ذیل شاید راهگشا باشد:
1. شناخت زمان و مکان در تبلیغ، عنصری اساسی است. نمیتوان بیتوجه به جامعه، پنداشت که همه آنچه در زمانی و برای عدهای اثر مثبت داشته است در زمانی دیگر و برای عدهای دیگر نیز که احتمالاً در سطحهای متفاوتی از دانش و آگاهی هستند، مفید و اثرگذار باشد. این مسئله در زمان کنونی که راهحلهای دسترسی به دیگر رسانهها نیز چندان مشکل نیست مهمتر مینماید؛
2. جنبههای سرزنده و شادیآفرین بسیاری وجود دارد که در تعارض با دین نیست یا موافق و سازگار با آن است، که میتوان به جای ترویج بیش از اندازه عزا و غم به آنها نیز پرداخت؛
3. تبلیغ مستقیم و عریان، بهخصوص در امور دینی، در بسیاری مواقع نتیجه عکس دارد. نمونههای بسیاری از آن را در سالهای اخیر در کشور تجربه کردهایم؛
4. گره زدن دینداری به برخی مسائل و حاشیههایِ زودگذر سیاسی و تأکید بر آن در تبلیغ، تاکنون ضربههای بسیاری بر جایگاه دین و دینداری وارد آورده است.
ج) حوزه جامعهشناسانه
گستراندن هنجارها و ارزشهای گروهی معین بر تمام جامعه از جمله اموری که به نظر میرسد تا کنون با ناکامی فراوان روبهرو شده است و نتیجههای منفی بسیاری پدید آورده است، سعی در گستراندن هنجارها و ارزشهای برخی جمعهای محدودِ دیندار به تمامی جامعه، و سنجیدن دینداری مردم براساس همان معیارها، هنجارها و ارزشها باشد.
تمایز نگذاردن بین سطحها و مرتبههای گوناگون دین داری به نظر میرسد دینداری مراتب و درجات متفاوتی دارد و نمیتوان از همه مردم انتظار داشت در یک درجه و مرتبه از دینداری قرار گیرند. اما نکته مهم دیگر، تغییر معنای «دینداری» در میان مردم است. تاکنون دینداری در سطح عمومی جامعه به معنای پایبندی کامل به دینِ مناسکی بود؛ اما به نظر میرسد اکنون این معنا از دینداری در سطح عمومی جامعه در حال تغییر است و از میزان پایبندی مردم به دینِ مناسکی کاسته شده است؛ گرچه باید توجه داشت خود مناسک نیز در بسیاری موارد در حال تغییر معناست. از سوی دیگر احتمالاً گرایش بیشتری به بحث معنویت در حال شکلگیری است.
رواج برخی عملهای ناروا و غیرانسانی به نام دین از جمله آفتهای مهم دینداری، بهخصوص در عصر حاضر، اقدامهای ناروا و غیرانسانیِ برخی به نام دین است؛ بهویژه که جامعه نشانههایی در دست دارد که برخی مراکز دینی در برابر این اعمال، سکوت و یا حتی آنها را تأیید ضمنی کردهاند. وجدان عمومی جامعه نمیتواند حتی به نام دین، پذیرای اینگونه اعمال باشد و نمیتواند بپذیرد حتی در برابر مخالفان، معیارهای اخلاقی رعایت نشود. چنین اعمالی در مرتبه اول موجب رویگردانی جامعه از مرتکبان آن است و در مرتبههای بعد احتمالاً سبب دینگریزی خواهد شد.
گستردگی بیحد و حصر حوزه سیاست جامعه نیاز دارد که بسیاری از حوزهها، از حوزه قدرت و حکومت فاصله داشته باشند و بتوانند فارغ از درگیری با حوزه قدرت، به پردازش ساز و کار خویش مشغول باشند و بر اثر رابطه دوجانبهای که از طریق نهادهای واسطه با حوزه قدرت دارد در قدرت اثر بگذارد یا از آن اثر بپذیرد.
در جامعه ما از یک سو حوزه حاکمیت و قدرت به طور مستقیم به حوزه اجتماعی و به جامعه متصل شده است، و از سوی دیگر بسیار کوشیدهاند تا تمامی اعمال حاکمیت را عین دین معرفی نمایند. حاکمیت در هر کشوری یکپارچه است و نمیتوان از اثربخشی آن چشم پوشید و هر گونه چون و چرا در این باره بهویژه در چند سال اخیر، مخالفت با دین تلقی گردیده است. پرواضح است که در این میانه بیشترین صدمه بر جایگاه دین و دینداری در جامعه وارد شده است.
اشاره
آنچه در این مقاله آمده است، بررسی آسیبشناسانه فرهنگ دینی در ایران است، و عنوان «شکافهای دینی» دستکم بر برخی مباحث یاد شده چندان روا نیست. اما مهمتر اینکه در آسیبشناسی فرهنگی نخست باید از یک روششناسی استوار بهره گرفت و سپس در مرحله بهکارگیری روش، آن را بهدرستی اجرا کرد. هرچند نویسنده محترم به مطالبی اشاره کرده است که اکثرا در محافل فرهنگی نیز بدان اشاره میشود، باید توجه داشت که یک پژوهشگر باید از فراسوی باورها و برداشتهای افراد، در جستوجوی واقعیات و دادههای روشمند و قابل دفاع باشد.
از آنجا که در این مقاله به نکات متعددی اشاره شده است طبعا انتظار نمیرود که در اینجا به جزئیات مسائل و آسیبها پرداخته شود. به صورت کلان و کلی میتوان نکاتی را برای تأمل بیشتر یادآوری کرد:
1. داوری در زمینه فرهنگ دینی در جامعه کنونی ایران با تنوع گرایشها و قشرهای مختلف چندان عالمانه نیست. بهتر است در این مباحث، نخست به گونهشناسی مخاطبان پرداخته شود و اینگونه تحلیلها، درباره قشرهای مشخص با شاخصههای فرهنگی معین مطرح گردد، تا هم بتوان آن را آزمود و هم در مرحله عمل به نتایج آن امید داشت. در یک کلام، آنچه نویسنده در اینجا آورده است هر کدام حداکثر درباره قشری خاص یا شرایط ویژهای صادق است و درباره بسیاری دیگر کاربرد ندارد؛
2. گویا نویسنده محترم با عینک مدرن به پهنه فرهنگی کشور نگریسته، و تنها آن دسته از مسائل که با الگوی این اندیشه قابل فهم و درک است، شناسایی کرده است. همدلی نویسنده با این الگو همچنین سبب شده است که وی از مقوله توصیف و تبیین پا فراترگذاشته، به داوری در این موارد پرداخته است. حتی اگر بتوان پذیرفت که جریان عمومی فرهنگ دینی ما با محتوای مقاله هماهنگی و همسویی دارد، این نکته هرگز بدین معنا نیست که این تحولات را باید پذیرفت و بر آن مهر تأیید نهاد؛ بلکه در یک نگاه دیگر، باید راههایی پیشنهاد کرد که اندیشه دینی در جامعه بر مدار اصلی خویش قرار گیرد؛
3. لحن و نوع نگاه نویسنده گاه از منطق و فضای علمی خارج میشود و رنگ سیاسی به خود میگیرد. بهتر است در اینگونه مقالات، به قدر کافی میدان و مجال را برای بررسیهای علمی و کارشناسی فراهم کرد و سمتگیریهای سیاسی را به محل خویش وا نهاد.
به نظر میرسد که میتوان در سه حوزه این موضوع را به بحث و بررسی گذارد: الف) حوزه معرفتشناسانه؛ ب) حوزه روانشناسانه؛ ج) حوزه جامعهشناسانه.
الف) حوزه معرفتشناسانه
معرفت دینی در دوران مدرن و پسامدرن بنیانهای معرفتی آدمیان، پس از رنسانس دگرگونیهای بسیار یافت و چارچوبهای آن از اساس، تغییر کرد. از حدود صدو پنجاه سال پیش، با ورود آرام و تدریجی مسلمانان و جامعههای مسلمان به فضای معرفتی مدرن، دامنه این دگرگونیها به جامعههای مسلمان نیز کشیده شد که آثار بسیار گستردهای بر حوزههای نظری و عملی آنان بر جای گذاشت. بسیاری از گزارههای دینی پیشین، این بار در میان مسلمانان با چالشهایی در بنیانها و اساس روبهرو گردید. این رویاروییها، به تلاشهایی برای پاسخگویی انجامید، اما بسیاری از این پاسخها در حوزه و فضای سنت بود و هست، و به تفاوتهای مهم سنت و دوران مدرن و پسامدرن، توجهی نداشت و ندارد.
از دیگر ویژگیهای معرفتشناسانه مدرن، بازنگری دائمی نظامهای باور است؛ به گونهای که بسیاری از نظامهای باور، حتی در همین سالهای اخیر، دگرگونیها و تغییرات زیادی پیدا کردهاند. برای نمونه میتوان به لیبرالیسم یا سوسیالیسم اشاره کرد که لیبرالیسم بسیاری از گزارههای اخلاقی را در نظام باور خویش جای داده است، و سوسیالیسم بیش از آن دیگری تغییر یافته است. ازاینرو، شناخت دقیق نظامهای باور، نه شناختی کاریکاتوریزه، در شناخت زمانه، نقش بسیار مهمی دارد.
با توجه به مطالب پیش گفته به نظر میرسد جمله دلیلهای شکاف دینی، بهویژه در جامعه ایران، بیتوجهی به پرسشهایی است که در فضای مدرن یا پستمدرن پیش میآید، و نیز در نیافتن مفهوم آن سؤالهاست.
محدوده معرفت دینی و نوع ارتباط آن با دیگر حوزههای معرفتی از جمله ویژگیهای دوران مدرن و پستمدرن، گوناگونی مبانی معرفت بشری و تکثر در آنهاست. هرچند ممکن است نشانههایی از این تکثر، پیش از آن نیز دیده شود، این تکثر و گوناگونی تنها در مدرنیته و پس از آن در پستمدرنیته کاملاً جدی گرفته شد.
تکثر در مبانی، سبب تکثر در نظامهای معرفتی گردیده است. ازاینرو اولاً محدوده و محدودیتهای هر نظام معرفتی میباید تعیین شود؛ هرچند در حوزه علوم انسانی، تعیین محدوده به نحو دقیق و تغییرناپذیر ممکن نیست؛ ثانیا چگونگی ارتباط و اثرگذاری این حوزههای معرفتی از دیگر مسئلههایی است که باید به آن پرداخته شود.
معرفت دینی نیز از این امر خارج نیست و باید نخست، محدوده و محدودیتهای آن را در حد امکان مشخص و معلوم گردانید؛ لیکن اکنون نهادهای دینی و رسمی به گونهای تبلیغ و ترویج میکنند که گویی معرفتِ برخاسته از دین، عهدهدار تمامی حوزههای نظری و عملی زندگی بشر است. اما توجه به این نکته ضروری است که این ادعا بیش از آنکه به سود معرفت دینی باشد، به زیان آن تمام خواهد شد و بسیاری از مشکلات را بیدلیل و بیوجه بردین بار مینماید.
دوم، حوزههای گوناگون معرفت بشری آثاری بسیار بر یکدیگر دارند و معرفت دینی نیز مشمول این قاعده است. این امر حتی در همان فضای سنتی نیز پذیرفته شده است. این سخن که فقهِ مجتهدِ فلسفه خوانده، بوی فلسفه میدهد، و فقه اصولی بوی اصول، ناظر به همین معناست. اما در دوران جدید اثرگذاری، بسیار پررنگتر و جدیتر است. باورهای خرافی ـ دین عوامانه مشوببودن تفسیرها و تبیینهای ناظر به باورهای دینی به خرافه و سخنانی خردناپسند و عقل ستیز از جمله مشکلاتی بوده است که تمامی ادیان، و نیز اسلام، در تاریخ خود به آن مبتلا بودهاند. لیکن استقرار حکومت دینی و در اختیار داشتن رسانههای تبلیغی مهمی چون رادیو و تلویزیون، وظیفهای بسیار مهم را بر عهده حکومت دینی مینهد: سعی و تلاش وافر در پالایش باورهای دینی از خرافه.
این سادهسازی دین ظاهرا در حال گسترش به بسیاری از حوزههای تبلیغی رسمی دین و مراکزی است که وظیفه اصلی آنان بحث و فحص و گسترش معرفت است. این امر در کنار ارائه تصویری کاریکاتوریزه از دیگر نظامهای فکری، هرچند ممکن است ابتدا کار را آسان نماید، اما شواهد موجود نشان میدهد حتی اگر زمانی این عمل کاربرد داشته است اکنون زیانش بسیار بیش از سود آن است؛ چون اولاً با توجه به آسانی دسترسی به اطلاعات با یاری تکنولوژی فعلی دسترسی عموم مردم به سخنان دیگران به راحتی امکانپذیر شده است؛ ثانیا مصون نماندن هیچ باور و عقیدهای در دانش بشری از نقد، و تبدیلِ این امر به ویژگی فراگیر زمانه، کار را دشوار نموده است. بنابراین به نظر میرسد همان گونه که اثر زمان و مکان در فقه پذیرفته شده است، باید پذیرفت که زمانه مدرن و بنیانهای نویناندیشه، اثر بسیاری بر نظام باور آدمیان و نیز نظام باور دینی آنان گذارده است و بسیاری از معیارها و پیشفرضها را تغییر داده است، که این امر ممکن است سبب شود تا در مراجعه دوباره به متون دینی نتیجهگیریهای تازهای رخ دهد.
اما نکتهای که ذیل مسئله در خور توجه است، بحث زبان دین میباشد. اندیشمندان و متفکران و رهبران دینی بهطور معمول برای بیان معارف دینی به زبان زمانه و مردم خویش سخن گفتهاند که این امر گاه سبب بدفهمی میشود. اما در زمانه کنونی، ارائه معارف دینی به زبانی کاملاً اسطورهای و رازورزانه ـ هرچند شاید زمانی زبان مناسبی بوده ـ ممکن است مفید و سودمند نباشد، و موجب تنزدن از پذیرش محتوا نیز بشود.
یکی از ویژگیهای پذیرفته شده در دوران جدید تمایز بین صاحب اندیشه و اندیشه، و جاری نکردن حکم یکی بر دیگری است. ازاینرو، میباید بین تفسیرهای ارائه شده از دین و برداشتها از آن و صاحبان آن رأی و تفسیر تمایز گذارد.
پایبندی به عقلانیت حتی در معنای حداقلی آن اجازه نمیدهد که ناسازگاری در نظام معرفتی را بپذیریم. بنابراین باید میان باورهای گوناگون فرد سازگاری ایجاد کرد. از اینرو، چنانچه میان برخی باورهای دینی و یافتههای دانش مدرن ناسازگاری ایجاد شود میباید به نحوی معقول و موجه در سازگارکردن آنها کوشید.
مسئله دیگر تفکیک گزارههای دینی، پالایش و درجهبندی آنهاست. برخی باورها را میتوان ذاتی دین دانست و برخی دیگر از لازمههای دین است. به نظر میرسد اصرار و پافشاری بیش از حد بر آنچه دین بودن دین به آن وابسته نیست علتی برای دینگریزی خواهد شد.
ب) حوزه روانشناسانه
احساس تزاحم میان دینداری و منافع زندگی مادی ممکن است برخی دچار این احساس شوند که پایبندی به دین، بهویژه پایبندی به شریعت و احکام دین، آنان را در زندگی دنیوی دچار تنگناهای شدید میکند. احتمالاً مهمترین عاملهای پیدایی چنین احساسی به شرح ذیل است:
یکم. تربیتهای سختگرایانه خانوادگی در امور دینی، و انعطاف ناپذیریهایی که در خانوادههای مذهبی به نام تربیت دینی رواج دارد؛
دوم. ترویج و تبلیغ دین ـ آن هم بیهیچ انعطافی ـ از سوی متولیان سنتی آن به مثابه امری خشک که تنها منحصر در اعمال ظاهری و مناسکی است؛
سوم. ترویج بیحد و حصر غم و اندوه، از رسانههای رسمی تبلیغی، بهویژه صداوسیما به نام مراسم مذهبی.
به هر روی این احساس «یا دین و یا دنیا»، بهخصوص با توجه به اثر قدرتمند مظاهر دنیای مدرن در زندگی، و احتمالاً ناممکنیِ ادامه زندگی بدون این مظاهر، سبب میشود فرد، دین را از مهمترین بازدارندههای موفقیت و رسیدن به هدفهای شخصی در زندگی مدرن بداند. ادامه این تعارض به احتمال بسیار زیاد به ضرر دینداری خواهد انجامید.
بر این اساس، نهادهای آموزشی و تربیتی، بهویژه آموزش و پرورش با توجه به فراگیری آن، میباید تربیت دینی کودکان و نوجوانان را اصلاح نمایند و آنان را به سمت زندگی اخلاقی و معنوی رهنمون گردند. در اینباره قطعا باید از تأکید بیش از حد بر مناسک و اعمال ظاهری پرهیز کرد. در این خصوص نکتههای ذیل شاید راهگشا باشد:
1. شناخت زمان و مکان در تبلیغ، عنصری اساسی است. نمیتوان بیتوجه به جامعه، پنداشت که همه آنچه در زمانی و برای عدهای اثر مثبت داشته است در زمانی دیگر و برای عدهای دیگر نیز که احتمالاً در سطحهای متفاوتی از دانش و آگاهی هستند، مفید و اثرگذار باشد. این مسئله در زمان کنونی که راهحلهای دسترسی به دیگر رسانهها نیز چندان مشکل نیست مهمتر مینماید؛
2. جنبههای سرزنده و شادیآفرین بسیاری وجود دارد که در تعارض با دین نیست یا موافق و سازگار با آن است، که میتوان به جای ترویج بیش از اندازه عزا و غم به آنها نیز پرداخت؛
3. تبلیغ مستقیم و عریان، بهخصوص در امور دینی، در بسیاری مواقع نتیجه عکس دارد. نمونههای بسیاری از آن را در سالهای اخیر در کشور تجربه کردهایم؛
4. گره زدن دینداری به برخی مسائل و حاشیههایِ زودگذر سیاسی و تأکید بر آن در تبلیغ، تاکنون ضربههای بسیاری بر جایگاه دین و دینداری وارد آورده است.
ج) حوزه جامعهشناسانه
گستراندن هنجارها و ارزشهای گروهی معین بر تمام جامعه از جمله اموری که به نظر میرسد تا کنون با ناکامی فراوان روبهرو شده است و نتیجههای منفی بسیاری پدید آورده است، سعی در گستراندن هنجارها و ارزشهای برخی جمعهای محدودِ دیندار به تمامی جامعه، و سنجیدن دینداری مردم براساس همان معیارها، هنجارها و ارزشها باشد.
تمایز نگذاردن بین سطحها و مرتبههای گوناگون دین داری به نظر میرسد دینداری مراتب و درجات متفاوتی دارد و نمیتوان از همه مردم انتظار داشت در یک درجه و مرتبه از دینداری قرار گیرند. اما نکته مهم دیگر، تغییر معنای «دینداری» در میان مردم است. تاکنون دینداری در سطح عمومی جامعه به معنای پایبندی کامل به دینِ مناسکی بود؛ اما به نظر میرسد اکنون این معنا از دینداری در سطح عمومی جامعه در حال تغییر است و از میزان پایبندی مردم به دینِ مناسکی کاسته شده است؛ گرچه باید توجه داشت خود مناسک نیز در بسیاری موارد در حال تغییر معناست. از سوی دیگر احتمالاً گرایش بیشتری به بحث معنویت در حال شکلگیری است.
رواج برخی عملهای ناروا و غیرانسانی به نام دین از جمله آفتهای مهم دینداری، بهخصوص در عصر حاضر، اقدامهای ناروا و غیرانسانیِ برخی به نام دین است؛ بهویژه که جامعه نشانههایی در دست دارد که برخی مراکز دینی در برابر این اعمال، سکوت و یا حتی آنها را تأیید ضمنی کردهاند. وجدان عمومی جامعه نمیتواند حتی به نام دین، پذیرای اینگونه اعمال باشد و نمیتواند بپذیرد حتی در برابر مخالفان، معیارهای اخلاقی رعایت نشود. چنین اعمالی در مرتبه اول موجب رویگردانی جامعه از مرتکبان آن است و در مرتبههای بعد احتمالاً سبب دینگریزی خواهد شد.
گستردگی بیحد و حصر حوزه سیاست جامعه نیاز دارد که بسیاری از حوزهها، از حوزه قدرت و حکومت فاصله داشته باشند و بتوانند فارغ از درگیری با حوزه قدرت، به پردازش ساز و کار خویش مشغول باشند و بر اثر رابطه دوجانبهای که از طریق نهادهای واسطه با حوزه قدرت دارد در قدرت اثر بگذارد یا از آن اثر بپذیرد.
در جامعه ما از یک سو حوزه حاکمیت و قدرت به طور مستقیم به حوزه اجتماعی و به جامعه متصل شده است، و از سوی دیگر بسیار کوشیدهاند تا تمامی اعمال حاکمیت را عین دین معرفی نمایند. حاکمیت در هر کشوری یکپارچه است و نمیتوان از اثربخشی آن چشم پوشید و هر گونه چون و چرا در این باره بهویژه در چند سال اخیر، مخالفت با دین تلقی گردیده است. پرواضح است که در این میانه بیشترین صدمه بر جایگاه دین و دینداری در جامعه وارد شده است.
اشاره
آنچه در این مقاله آمده است، بررسی آسیبشناسانه فرهنگ دینی در ایران است، و عنوان «شکافهای دینی» دستکم بر برخی مباحث یاد شده چندان روا نیست. اما مهمتر اینکه در آسیبشناسی فرهنگی نخست باید از یک روششناسی استوار بهره گرفت و سپس در مرحله بهکارگیری روش، آن را بهدرستی اجرا کرد. هرچند نویسنده محترم به مطالبی اشاره کرده است که اکثرا در محافل فرهنگی نیز بدان اشاره میشود، باید توجه داشت که یک پژوهشگر باید از فراسوی باورها و برداشتهای افراد، در جستوجوی واقعیات و دادههای روشمند و قابل دفاع باشد.
از آنجا که در این مقاله به نکات متعددی اشاره شده است طبعا انتظار نمیرود که در اینجا به جزئیات مسائل و آسیبها پرداخته شود. به صورت کلان و کلی میتوان نکاتی را برای تأمل بیشتر یادآوری کرد:
1. داوری در زمینه فرهنگ دینی در جامعه کنونی ایران با تنوع گرایشها و قشرهای مختلف چندان عالمانه نیست. بهتر است در این مباحث، نخست به گونهشناسی مخاطبان پرداخته شود و اینگونه تحلیلها، درباره قشرهای مشخص با شاخصههای فرهنگی معین مطرح گردد، تا هم بتوان آن را آزمود و هم در مرحله عمل به نتایج آن امید داشت. در یک کلام، آنچه نویسنده در اینجا آورده است هر کدام حداکثر درباره قشری خاص یا شرایط ویژهای صادق است و درباره بسیاری دیگر کاربرد ندارد؛
2. گویا نویسنده محترم با عینک مدرن به پهنه فرهنگی کشور نگریسته، و تنها آن دسته از مسائل که با الگوی این اندیشه قابل فهم و درک است، شناسایی کرده است. همدلی نویسنده با این الگو همچنین سبب شده است که وی از مقوله توصیف و تبیین پا فراترگذاشته، به داوری در این موارد پرداخته است. حتی اگر بتوان پذیرفت که جریان عمومی فرهنگ دینی ما با محتوای مقاله هماهنگی و همسویی دارد، این نکته هرگز بدین معنا نیست که این تحولات را باید پذیرفت و بر آن مهر تأیید نهاد؛ بلکه در یک نگاه دیگر، باید راههایی پیشنهاد کرد که اندیشه دینی در جامعه بر مدار اصلی خویش قرار گیرد؛
3. لحن و نوع نگاه نویسنده گاه از منطق و فضای علمی خارج میشود و رنگ سیاسی به خود میگیرد. بهتر است در اینگونه مقالات، به قدر کافی میدان و مجال را برای بررسیهای علمی و کارشناسی فراهم کرد و سمتگیریهای سیاسی را به محل خویش وا نهاد.