آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده مقاله که از طرفداران اندیشه‏های دکتر شریعتی است،بر آن است که تنها جریان فکری‏ای که می‏تواند اسلام حقیقی را به توده مردم بشناساند، روشن‏فکری دینی است. وی هفت ویژگی اساسی برای روشن‏فکری دینی برمی‏شمارد: دگراندیشی؛ مسئولیت؛ میهن‏دوستی؛ سیاست و دیانت را عین یکدیگر دانستن؛ ارتقای فرهنگی توده‏ها؛ شناساندن اسلام حقیقی و بدعت‏زدایی از آن؛ اعتقاد به مردم‏سالاری.

متن

مردم‏سالاری، 3/9/81
اگر بخواهیم تعریف مجملی از واژه سانتریسم ارائه دهیم، به اختصار باید گفت که همان تمایل سیاسی نسبت به میانه (یعنی نه چپ و نه راست) است. چهره واقعی این نهضت فکری و سیاسی همیشه در هاله‏ای از ابهامات و شک‏آفرینی‏های ناشی از اغراض سیاسی چپ و راستی مستور مانده است.
مخالفین سانتریست‏ها به مثابه حلقه‏های به‏هم‏پیوسته زنجیری هستند که یک سر آن به ساینتیست(1)ها و سر دیگرش به انتگریست(2) های تئوکرات متصل است.
به جرأت می‏توان گفت که دلیل هم‏داستانی و همسویی سکولاریسم و انتگریسم ـ به‏رغم تضادهای شدیدی که در میان خود دارند ـ در عناد و مخالفت با روشنفکران مذهبی و پراکندن پانیک(1) های آمورالیستی(2) بر علیه آنها، اصرار و ابرامی است که این فرزندان خالص دیانت و ملیت بر آشتی دادن علم و دین و سیاست داشته‏اند و نیز از سوی دیگر، به جهت اشراف فراگیری است که سانتریست‏ها بر نقاط ضعف لائیسم و بنیادگرایان افراطی دارند.
با توجه به محبوبیت فزاینده‏ای که این گروه از آن برخوردار است و نیز پایگاه نیرومند اجتماعی آنها، به‏جا خواهد بود به تشریح پلاتفرم‏های اساسی حاکم بر اندیشه‏های آنان پرداخته شود:
الف) دگراندیشی
دگراندیشی به معنای نفی دیدگاه‏های تک‏بعدی و تحمیلی، به منظور تجزیه و تحلیل پدیده‏ها و طرد تلقینات القایی در مسیر رسیدن به حقیقت است. با این تعریف، یک دگراندیش، اندیشه‏های متداول و کلیشه‏ای را وا نهاده و خود به اندیشیدن می‏پردازد. دگراندیشان به سبب برخورداری از دو مزیت اشراق قلبی و اشراف عقلی، بینش ماورایی داشته، رخدادها را با خردورزی و آگاهی کامل آنالیز می‏نمایند و از شک به یقین واصل می‏شوند؛ یا اینکه با اعتماد به نفس کامل، خردورزی خود را به «عقل محاسبه‏گر» جمعی ترجیح داده، با تحلیل بهینه وقایع به حقایق مکتوم می‏رسند و از این طریق به مقام اشراق یا اشراف نایل می‏گردند. در هر دو حالت یاد شده، یک دگراندیش، به صورت تعبدی و مقلدانه، به باور چیزی نمی‏نشیند. حضرت آدم علیه‏السلام اولین دگراندیش بشریت است که با خوردن میوه ممنوع (آگاهی) برزخ خودخواسته را به مینوی خداساخته ترجیح داد.
در یک کلام، دگراندیشی یعنی عدم اکتفا به «آنچه هست» و رسیدن به «آنچه باید باشد».
ب) مسئولیت
مسئولیت زاییده اندیشه‏های تکاملی یک انسان آزاد و آزاده و محصول «دانستن» و «توانستن» چنین انسانی است. البته عدم وجود عامل توانایی در کنار دانایی در یک شخص،موجب سلب مسئولیت از وی نمی‏شود؛ زیرا تکثیر دانایی به انسان‏های توانای دیگر خود بالاترین مسئولیت‏هاست. یک انسان مسئول، موظف است که در چارچوب جهان‏بینی‏ای که دارد، پتانسیل دانایی را به جنبش توانایی مبدل سازد، و این به معنای تنویر افکار عموم است. با این تفاصیل یک سانتریست مسئول، خود یک پداکسیسیست نمونه است.
دریدن نقاب مثلی‏شکل استضعاف (که با زور و زر و تزویر شکل می‏گیرد و جز در سایه استعمار مردم میسر نمی‏شود) از چهره به ظاهر مقبول و دوست داشتنی «قارون»ها و «فرعون»ها و «بلعم باعورا»های زمان، تنها کار یک جریان سانتریستی یا روشن‏فکری مذهبی است که به لحاظ عدم وابستگی طبقاتی و عدم سرسپردگی به مظاهر دنیا و به دلیل تخصص در تعلیل و تحلیل صحیح اندیشه‏های مذهبی، میسر است؛ زیرا طبقه‏ای که با وجوهات شرعی مردم پا گرفت و از آن ارتزاق کرد، به خودی خود عوام‏زده می‏شود؛ یعنی به‏جای اینکه سیادت و رهبری فکری جامعه را در دست گیرد، خود تبدیل به تخته‏پاره‏ای می‏شود که روی امواج فکری عوام جابه‏جا می‏گردد. ناگفته پیداست که فرهنگ سیاسی چنین طبقه‏ای به جای همسویی با روشنفکران، با دیدگاه‏های اقتصادی ولی‏نعمتان خود گره می‏خورد و زمانی هم که به هر تقدیر بر مسند کشورداری تکیه زدند، یقینا به لحاظ دیدگاه‏های صنفی و طبقاتی، نوع حاکمیتشان ـ در ظاهر، هر چه باشد ـ در اساس، یک آریستوکراسی روحانی خواهد بود.
ج) میهن دوستی
اگر باور آوریم که هیچ مظروفی بدون ظرف دوامی نخواهد داشت، استنتاج از این باور این خواهد بود که میهن همان ظرفی است که باید مظروف عقیده را در آن نگهداشت. بنابراین میهن و میهن‏دوستی لازمه بقا و دوام عقیده جمعی است که در چارچوب جغرافیایی مشخص و ثابتی دارای اشتراکاتی نظیر زبان، نژاد و زمین می‏باشند. به همین جهت، در اعتقاد اسلامی ما، دفاع از آب و خاک به هنگام تطاول و تجاوز بیگانگان، با اینکه نوعی دفاع فیزیکی برای حفظ تمامیت ارضی است، حکم جهاد پیدا می‏کند.
د) سیاست و دیانت را عین یکدیگر دانستن
پرواضح است که در یک جامعه مذهبی، هر تغییر و تحولی بدون راهبردهای عقیدتی و راهکارهای سیاسی امکان‏پذیر نیست. وطن، مادر اجتماعی ماست و دین، پدر اجتماعی ما و سیاست، احکام اجتماعی پدر یادشده برای تربیت و تعالی جامعه انسانی ماست. آنهایی که دین را از سیاست جدا می‏دانند، از پدر مترسکی می‏سازند که صرفا حضوری سمبلیک و
عاطفی داشته و با تربیت اجتماعی فرزندش بیگانه است. بدیهی است که چنین فرزندی بی‏تربیت و لاابالی بار خواهد آمد و به مرور زمان، تربیت پراکنده و بدآموز و ناسالم کوچه و بازار را به خود خواهد گرفت و ناگفته پیداست که چنین فرزندی هم پدر را بدنام می‏کند هم مادرش را خانه‏خراب. این امر در تناقض آشکار و در تعارض مطلق با فلسفه تکاملی ادیان الهی است. نغمه جدایی دین از سیاست دقیقا ضربه را جایی می‏نوازد که حساس‏ترین نقطه رسالتی و فلسفی اسلام است؛ یعنی اداره امور اجتماعی خلق طبق فرامین الاهی. با این نغمه، اسلامی که با تعالیم و احکام آسمانی‏اش، با نکته‏سنجی تمام، ریزترین مسائل فردی انسان را پاسخ می‏دهد، باید در سطح کلان و اجتماعی مسلمانان کنار بنشیند تا شاهد چپاول امت خود توسط سودجویان غیر مسلمان باشد. قائلان به جدایی دین از سیاست می‏خواهند با مطرح کردن شائبه بی‏کفایتی اسلام در امر سیاست و حکومتداری، امت مسلمان را به دریوزگی و تقلید از تراوشات عقل ناقص و زمینی خود وادار نمایند. این یعنی خر فرض کردن مسلمین! یعنی استحمار علنی! اینجاست که دزد ردای نصیحت می‏پوشد! تو را سرگرم عبادت می‏بیند و خانه‏ات را چپاول می‏کند. وقتی جلویش می‏ایستی و مچش را می‏گیری، هزاران روایت ساختگی تحویلت می‏دهد که: «ای بابا! مشغول عبادتت باش! حیف نیست که معنویات را ول کنی و به فکر مادیات و حفظ آن باشی؟ دین مال آسمان‏هاست و سیاست مال زمین!»
وقتی که دین را از سیاست مسلمانان جدا کردند، آن وقت نطفه نامشروعی را درست در قلب جهان اسلام، در سرزمین فلسطین، می‏کارند که با 5/3 میلیون جمعیت فعال به یک میلیارد مسلمان زورگویی کند! وقتی نوبت قوم یهود می‏شود حق دارند که با سیاسی کردن یهودیت، صهیونیسم را متولد کنند و سودای گسترش و جهانی‏شدنش را در سر بپرورانند؛ ولی در مقابل، از سیاسی شدن اسلام وحشت دارند که اگر چنین شود کافی است یک میلیارد مسلمان آفتابه‏هایشان را به سمت اسراییل بگیرند تا صهیونیست‏ها را سیل ببرد!
ه ) ارتقای فرهنگی توده‏ها
سنت مبارزاتی سانتریست‏ها علیه مظاهر استضعاف (استبداد، استعمار، استثمار) در وهله نخست، بالنده ساختن فرهنگ توده‏ها و دادن آگاهی‏های سیاسی از راه روشنگری است؛ یعنی آنان توسعه انسانی را بر همه انواع توسعه‏های اجتماعی مقدم می‏دانند. آرمان فکری هر روشنفکر دینی، شکوفایی و اعتلای اندیشه‏های اجتماعی از راه درست‏اندیشیدن است. تجارب تاریخی انقلاب‏ها، نشانگر این واقعیت است که وقوع هر گونه تغییراتی در بستر جامعه، بدون فراهم‏سازی بالندگی فکری و تعمیق شعور سیاسی مردم (تحقق شرایط اجتماعی)، در نهایت، به یک هزیمت مفتضحانه مبدل گشته است.
و) شناساندن اسلام حقیقی و بدعت‏زدایی از آن
سانتریست‏ها، عافیت‏طلبان آخرت‏گرا را به چالش می‏کشند، که آنان اصل استراتژیک مبارزه شیعه،یعنی تقیه را با عافیت‏طلبی و مصلحت‏اندیشی کاهلانه و کاذب لاپوشانی می‏کنند. آنان در کنج معابد خود می‏خزند و بدون درک صحیح از مفاهیم فلسفه سیاسی اسلام، مسلمانان مبارزی را که زیر ضربات تازیانه‏های جباران له می‏شوند، تنها دعا می‏کنند؛ ولی در عمل، گرمای مطبوع شومینه را به سرمای گزنده زندان‏ها ترجیح می‏دهند و آن گاه با نهایت وقاحت، این بی‏مسئولیتی فاحش را تقیه می‏نامند.
وقتی همه دکان‏های پرزرق و برق دین‏فروشی برچیده شد و به جای آنها ترازوی متین عدالت نهاده شد و برای هر ذره خیر و شر، ثواب و عقوبتی مقرر گردید، آن وقت دیگر به خود اجازه نمی‏دهی که ظهر عاشورا زیر لوای حسین علیه‏السلام با قمه‏های انگلیسی فرق سرت را بشکافی تا بدین محمل خواسته باشی که خون فوران‏زده‏اش، کثافت‏کاری یازده ماه بقیه سال تو را بشوید و چنین حماقت صفوی و بلاهت دشمن‏پسندی را به پای دین عقب‏افتاده‏ات نسبت به ثاراللّه‏ بنویسی.
ز) اعتقاد به مردم‏سالاری
سانتریست‏های مذهبی اعتقادشان بر این اصل استوار است که چون متولیان اصلی انقلاب مردم هستند، بنابراین حاکمیت حق مردم است؛ زیرا همان‏طور که به هنگام جنگ و دفاع از ارزش‏های دینی و تمامیت ارضی کشور، این مردم‏اند که با فدیه ساختن جان و مال خویش، به مقابله با تجاوزگران بیگانه همت می‏گمارند، در زمان صلح و آرامش نیز باید حاکمیت از آن ملت باشد. در غیر این صورت، نهایت خودخواهی و جزم‏اندیشی است که با نگاه ابزاری به مردم وصغار پنداشتن آنها، در زمان جنگ آنان را گوشت‏های دم توپ بدانیم و در زمان صلح، مشمول روابط یک‏طرفه گله ـ چوپانی و یا احیانا پدرسالاریِ دینی محسوب نماییم.
دین مبین اسلام به عنوان اومانیستی‏ترین مکتب از میان مکاتب الهی و دست‏ساز بشری، با اعطای موهبت‏هایی نظیر اختیار و اراده به نوع بشر و حاکم ساختن انسان بر سرنوشت خود، دموکرات‏ترین نظام‏های سیاسی را نوید می‏دهد. دموکراسی درخواستی ملت متدین ایران، به خودی خود، همان حکومت خدا بر مردم است و منافاتی بین حکومت دینی و دموکراسی مردمی وجود ندارد.
اشاره
1. نویسنده محترم هنوز هم از ادبیات دهه‏های چهل و پنجاه استفاده می‏کند و همان لحن تند و آتشینی را به کار می‏برد که دکتر شریعتی، در آن سال‏ها، به کار می‏برد. این لحن از آن جهت که با نوعی غیرت دینی پرشور همراه است، قابل تقدیر ونیز یادگیری است؛ اما از جهت تندی برخورد با دیگران و نیز باقی ماندن در الگوهای تحلیلی یک‏سونگرانه، و نفی و طرد هر آنچه در آن الگوهای تنگ نگنجد،محتاج بازنگری جدی است.
2. نویسنده محترم در جایی تقلید را به شدت مورد حمله قرار می‏دهد،اما خود به تقلید از برخی روشنفکران، بی‏مهابا از مفاهیم و ادبیات غربی استفاده می‏کند. کافی است بار دیگر دو بند دوم و سوم را بخوانیم تا با انبوهی از کلمات نامأنوس غربی مواجه شویم.
3. نکاتی که نویسنده محترم در باره مسئولیت‏پذیری، سیاست را عین دیانت دانستن، میهن‏دوستی، ارتقای فرهنگی توده‏ها و اعتقاد به مردم‏سالاری گفته‏اند، پذیرفتنی است، با این قید که در همه موارد باید اسلام را به عنوان حاکم و داور نهایی بپذیریم. اینکه آقای قلی‏پور می‏گویند «دموکراسی درخواستی ملت متدین ایران، به خودی خود، همان حکومت خدا بر مردم است و...» تنها بر شرایط فعلی جامعه ما تطبیق می‏کند و ممکن است در شرایطی دیگر، وضع به گونه‏ای دیگر باشد. بنابراین مردم‏سالاری را باید به قید «دینی» مقید کرد تا معرف ماهیت نظام مورد قبول ما باشد. همچنین در سایر موارد.
4. اومانیستی خواندن دین اسلام کار درستی نیست. اومانیسم مکتبی غیردینی و بر پایه اتکای بی‏حدوحصر به انسان و توانایی‏های اوست. در اومانیسم انسان جای خدا را می‏گیرد و مرجعیتی بی‏قید و شرط می‏یابد؛ در حالی که در هر دینی، آنکه مرجعیت بی‏قید و بی‏حد دارد، خدا یا هر واقعیت غایی پذیرفته شده دیگر است. البته اگر نویسنده محترم معنای دیگری از اومانیسم اراده کرده باشند، ممکن است بتوان یک دین را «اومانیستی» خواند؛ اما در این صورت، باید معنای مورد نظر را بیان کنند و به این نیز توجه داشته باشند که با معنای متعارف تفاوت دارد.
5 . بحث وابستگی طبقاتی و نوع ارتزاق یک طبقه از بحث‏های کهنه‏ای است که اشکالات متعددی بر آن وارد آمده است. اینک روشن است که نه نوع ارتزاق تعیین‏کننده نوع اندیشه است و نه وابستگی طبقاتی مسئولیت‏آفرین یا برعکس است. به علاوه، اگر این تحلیل درست فرض شود، به همه اقشار تعمیم می‏یابد و روشنفکران از آن استثنا نمی‏شوند.

تبلیغات