بحران مدیریت فرهنگی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقای توسلی فرهنگ را دارای سپهری گسترده میداند که در همه جا متجلی میشود. به نظر وی، اندیشههای پوزیتیویستی، فرانکفورتی و پستمدرن هر کدام به نوعی در مقوله فرهنگ به بیراهه رفتهاند. ما در عرصه فرهنگ نیاز به جامعنگری داریم و باید راهی در میانه سنت و تجدد بیابیم و پویایی فرهنگ خود را حفظ کنیم. مسئله امروز ما نداشتن مدیریت فرهنگی و طرح و استراتژی لازم در زمینه فرهنگ است.متن
مردم سالاری، 12/9/81
فرهنگ، سپهر بسیار گستردهای است. به عبارت دیگر، در هر مکان که انسان و جامعه وجود دارد، فرهنگ نیز در سخن و گفتار، لباس، آداب و سنن و... حضور همهجانبهای دارد و همه چیز از پختن یک شیرینی تا ساختن یک میکروفون و برقراری این جلسه، همه را در بر میگیرد.
امروزه به دلیل گسترش وسایل ارتباط جمعی، که امکان تهاجم فرهنگی را به شدت و سرعت فراهم کرده است، فرهنگها در هم تنیده شده و هر فرهنگی همزمان در مکانهای مختلفی حضور دارد. ذوقهای فرهنگی، تحول و تغییرات فراوانی پیدا کرده و سلیقهها به صورتهای جدید درآمده است و صنعتگرایی نیز کمک کرده تا این جریان فرهنگی به صورت گسترده و متراکمی در دنیا توسعه پیدا کند.
مسئله مدیریت فرهنگی هم به همین نسبت پیچیده است. در توسعه فرهنگ، ابتدا باید هدفها مشخص گردند و نیز لازم است کسانی که میخواهند این هدفها را دنبال کنند دارای دیدگاههای روشنی درباره آنها باشند و به صورت آگاهانه عملکرد خود را دنبال کنند. متأسفانه در ایران، ما بیشتر به صورت ناآگاهانه با مسئله فرهنگ برخورد میکنیم.
دکتر شریعتی در مطالعات فرهنگی خود، ایران را دارای سه نوع فرهنگ میداند که نخستینِ آن، فرهنگ سنتی است. برای مثال در مورد زنان، یک زن سنتی داریم که هنوز پایبند به اصول سنتی گذشته است؛ یک زن امروزی هم داریم که درگیر با مسائل مدرن در چارچوب فرهنگ غرب است. به آن زن، امّل میگویند و به این یکی غربی، و اینها هیچکدام مطلوب ما نیست. باید الگوها و مدلهایی داشته باشیم که بتوانیم فرهنگ و انسانهای جامعه خودمان را رشد دهیم.
فرهنگ نباید ثابت باشد، بلکه باید پویا و متحرک باشد. اگر بنا باشد فرهنگ ثابت باشد، کافی است همان فولکلورها را جمعآوری کنیم و مدعی شویم که فرهنگ ما کامل شد؛ اما چون فرهنگ با تحولات اجتماعی قرین است، و تحول فرهنگ به معنای رشد و پیشرفت در فکر، عمل و رفتار است، نمیتوان فرهنگ را رها کرد.
اولین مسئله در مدیریت امور فرهنگی این است که مدیر انتخابی درپی چه نوع فرهنگی است؟ اگر این روشن نباشد، هر کس در این مقام قرار بگیرد، به اینسو و آنسو کشیده میشود.امروز در کشور ما، کشاکشهای بسیاری در جریانات فرهنگی مشاهده میشود؛ نه تنها میان سنت و مدرنیسم، بلکه این کشاکشها در درون سنت و در درون مدرنیسم هم قابلمشاهده است.
از یک طرف، لازم است به این مسئله توجه داشته باشیم که فرهنگ باید مختص به خودمان و منحصر به فرد باشد، و از طرف دیگر، ضروری است بدانیم که در دنیایی زندگی میکنیم که به سمت جهانیشدن و تحولات و تغییرات فکری و بنیادی میرود. مرزهای سنتی و فکری برداشته شده و دیگر مانند گذشته نمیتوان فرهنگ را قالببندی کرد و در مجموعهای قرار داد و فرهنگِ بستهبندی شده را به صورت ساندویچ به افراد خوراند.
فرهنگ امروزی، فرهنگی است که در عین تکانها و تزلزلهایی که دارد باید خودانگیختگیها و سنتها و اصالتهای فرهنگی را نیز حفظ کند. بنابراین مدیریت فرهنگی، مدیریتی از نوع ساده نیست. آیا ما مؤسسهای داریم که مدیر امور فرهنگی، در معنای خاص خود، تربیت کند؟
مسئله امروز ما این است که میخواهیم بهطور ارادی و ارشادی فرهنگ را در جامعه خود و در گروههای مختلف اجتماعی، اعمال کنیم و آن را گسترش دهیم. اما چه طرح، برنامه و استراتژیای برای این مسئله در نظر گرفتهایم؟ تا این استراتژی وجود نداشته باشد و افرادی در میان نباشند که از این استراتژی درک درستی دارند و میتوانند آن را در سطح مدیریتْ عملیاتی کنند، هیچ تحولی رخ نخواهد داد.
نهادهای فرهنگی ما، رادیو و تلویزیون، ارشاد، باشگاهها و...، دچار سرگردانی هستند. ما در یک جامعه در حال تحول، در حال گذار و پرجوشوخروش، که در معرض طوفانهای داخلی و خارجی است، زندگی میکنیم. زنها، جوانها و هر کدام از افراد، مسائل فرهنگی متفاوتی دارند که نه تنها این مسائل مهم است، بلکه چگونگی تبدیل اینها به موجودات فرهنگی خلاق، با ذوق و پر انرژی نیز اهمیت دارد.
بنابراین تنوع فرهنگی ما ایجاب میکند که تحول مدیریت فرهنگی را بپذیریم و ببینیم که طبق بررسی و مطالعه دقیق، در هر سطح و چارچوبی که مورد نیاز ما است، به چه چیزهایی نیاز داریم. در حال حاضر، یک سلسله کلیات، مثل کتاب و آزادیِ نشر داریم؛ ولی بحث آزادی در فرهنگ، مسئله بسیار مهمی است و نباید یک فرهنگ اجباری و تحمیلی داشته باشیم. فرهنگ را باید افراد هضم کنند و تجلیات آن را نشان دهند. فرهنگ را نمیتوان به صورت بیرونی تحمیل کرد. زمانی که فرهنگ تحمیلی شود، اعوجاج در جامعه به وجود میآید. برای مثال، وقتی نوع لباس پوشیدن تحمیلی شد، باید دید که عاقبت آن به کجا میانجامد؟ مشخص است که اعوجاج فرهنگی به وجود میآید و گروههای مختلف اجتماعی به سمت انحراف و لجبازی کشیده میشوند و روحیات خاصی پیدا میکنند.
وقتی در جامعهای مسئله فرار مغزها تیتر میشود، آمار طلاق بالا میرود، خودکشی شایع میشود، دختران فرار میکنند، همه اینها، ناشی از فرهنگ بحرانزده است. اینکه عدهای فکر میکنند این مسائل از یک جریان سیاسیِ صرف نشأت میگیرد، پندار باطلی است. این اعوجاجات فرهنگی است که جامعه را به این سمت و سو سوق داده است. یک سرگردانی فرهنگی در جامعه حاکم است که همین سرگردانی باعث میشود افراد، تصمیمهای ضد و نقیضی بگیرند که ممکن است حتی بر خلاف اعتقادات و خطمشی خود آنها باشد.
بنابراین اگر بخواهیم مدیریت صحیح فرهنگی داشته باشیم و از بحران خارج شویم، نخست لازم است کسانی که مدعی اصلاح و ارتقای فرهنگ هستند، چارچوبهای اساسی فرهنگ را تعریف و مشخص کنند و سطح فرهنگی جامعه در گروههای مختلف را تعریف کنند و بشناسند. و این نیاز به دورههای خاص و مطالعات گستردهای دارد. تولیدات فرهنگی ما یک مقدار تولیدات سنتی ما، زندگی ما، شخصیتی ما و برخوردهای ماست، و مقدار دیگرش صنعت فرهنگ میباشد که میراث عصر مدرن برای ماست. در هر دو زمینه، ما نتوانستهایم پاسخ فرهنگی مناسبی به جوانان، زنان و قشرهای مختلف و فرهیختگان بدهیم و حتی فرهیختگان ما هم سرگردان هستند. درست است که صدا و سیما چهرههای ماندگار را در تلویزیون، به اصطلاح «ماندگار» کرده و از آنها تقدیر نموده است؛ اما این انتخاب بر اساس چه ملاکهایی بوده
وقتی پایه و ابعاد فرهنگها مشخص و دارای اعوجاج کمتری باشند، در سطحی قرار میگیرند که حرکت و رشد و خلاقیت پیدا میکنند. یک جوان وقتی وارد کشور فرانسه میشود، ذوق هنری و نمایشیاش نمود پیدا میکند و میداند که در هنر، باید چه چیزی را دنبال کند. اما ما در ایران چه ذوقی داریم؟ چه نوع هنری را میپسندیم؟ و چه مکتبی را قبول داریم؟ مقداری از آن تقلیدی است و همانطور که هست آنها را میپذیریم، و حتی در ادبیات و مکاتب ادبی نیز دچار بحران فرهنگی هستیم.
مسئله مدیریت امور فرهنگی به خود فرهنگ بازمیگردد و یک برنامه محتوایی است. این مسئله به شکل و فرم باز نمیگردد تا هر مدیری بتواند امور فرهنگی را در چارچوبی خاص اداره کند. این امور، از یک سو، صنعت، و از سوی دیگر، یک شناخت و معرفت هستند. اینها به یک بنیاد فکری نیاز دارند. از طرف دیگر، یک جهتگیری و یک هدفمندی نیز در کار است که ما باید به صورت ابزاری و درست از اینها استفاده کنیم و آنها را توسعه و به دیگران هم ارائه دهیم تا آنها هم بتوانند از اینها استفاده کنند.
اینکه عنوان میشود اگر درهای جامعه را به روی توریستها و عوامل خارجی ببندیم، از تهاجم فرهنگی در امان خواهیم بود، نظریه نادرستی است؛ زیرا اگر در فرهنگ تعامل و کنش و واکنش وجود نداشته باشد، هر فرهنگی به انحطاط میگراید.
فرهنگ اسلامی از ابتدا، در حدی رشد یافت که توانست با فرهنگهای دیگر تعادل پیدا کند؛ اما زمانی که درهای آن بسته و قشری گری بر آن مسلط شد، و چارچوبهای خاصی برای آن در نظر گرفته شد، آنگاه به سوی انحطاط کشیده شد و به یک فرهنگ سنتی بدون تحرک بدل گشت. در حال حاضر نیز، با توجه به تغییرات و تحولات عصر جدید، ما دوباره در مقابل یک چالش جدید قرار گرفتهایم که این مسئله میتواند حرکت، ذوق، تاریخ، شخصیت و هویت ملی ما را به آزمون بگذارد تا ببینیم در برابر این مسائل جدید چه قدر ابتکار، رشد و خلاقیت داریم و همین مسئله نیز میتواند باعث به وجود آمدن سلطه و تهاجم فرهنگی در کشور شود.
در تهاجم فرهنگی، با یک حمله دوسویه مواجهیم: هم از جانب مدرنیته و هم از جانب سنت که نمیخواهد فرهنگ از تحول و رشد برخوردار باشد، بلکه میخواهد آن را ثابت نگه دارد. بنابراین اگر درست عمل نکنیم، برنامهریزی نداشته باشیم و مدیریتی صحیح اعمال نکنیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که حرکت صحیحی را انجام دهیم.
اگر در محیطهای فرهنگی، کشاکشهای بیموردی وجود داشته باشد و این کشاکشها نه بر اساس اعتقاد به نوع خاصی از رفتار فرهنگی، بلکه بر اساس مدیریت، قدرت و مسائل فرع بر فرهنگ صورت گیرد، در وهله اول، خودِ فرهنگ است که قربانی میشود و الگوی فرهنگی در همین جا متوقف میشود و نمیتوان انتظار داشت فرهنگ در جامعه متحول شود.
از سویی، ما برای تربیت مدیران فرهنگی برنامهریزی مناسب نداریم، و از طرف دیگر، در همان حدی هم که برنامه داریم، برنامهها را پیاده نمیکنیم؛ زیرا ما اعتقادی به تخصص نداریم و در رابطه با فرهنگ هم این گمان را داریم که میتوانیم اداره امور آن را به هر کسی بسپاریم. در ابتدا باید این اعتقاد در ما حاصل شود که دنیای امروز، دنیای عمل، شناخت، پیدا کردن راه و وسایل مورد نیاز آن است. این همه به شیوه و دستورالعمل نیاز دارد و باید این مسائل در مدارس و دانشگاهها پیاده و اعمال شود، سپس در سطح جامعه گسترش یابد؛ زیرا مسائل فرهنگی در همه جا، از دورافتادهترین روستاها تا سطح شهر تهران حضور دارد و جامعه نیازمند به حضور فرهنگ است. این بدان جهت است که رشد فرهنگی به معنای رشد ذوق انسانها و معادل بهتر فکر کردن و بهتر زندگی کردن است.
بنابراین چنان نیست که فکر کنیم اگر فقط چند مدیر فرهنگی داشته باشیم، فرهنگ را اداره کردهایم. در واقع، اگر این کارهای ناقص و غیرتخصصی نباشد، سود بیشتری خواهیم برد.
اشاره
1. توجه آقای توسلی به فقدان استراتژی لازم در زمینه فرهنگ و نیز نداشتن نظام باورها و ارزشهای درست در این عرصه، توجهی درست و اساسی است. شاید مهمترین معظل جامعه ما در حال حاضر، معضل فرهنگی است که اغلب مشکلات اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی در آن ریشه دارد. همچنین فقدان مدیریت فرهنگی با برنامه، امری کاملاً محسوس است؛ بهطوری که دستگاههای فرهنگی کشور به تناسب فهم و شخصیت مدیرانشان شکل میگیرند و متناسب با همان برنامهریزی میکنند. البته جناب آقای توسلی تنها از صدا و سیما مثال آوردهاند؛ درحالیکه همین مطلب را در مورد سایر دستگاههای فرهنگی، مانند دانشگاهها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و آموزش و پرورش نیز میتوان گفت.
2. باید پرسید که مسئولیت ارائه نظام فکری هماهنگ و استراتژی لازم برای کل نظام فرهنگی و نیز استراتژیهای مورد نیاز و متناسب با هر دستگاه با چه گروهی است. آیا گروهی غیر از نخبگان جامعه در این زمینه مسئولیت دارند؟ اگر دانشگاههای ما، در این مقوله، از تفکر ترجمهای دست برداشته بودند، امروز امید بیشتری به بارآوری فرهنگی و انسجام محتوایی داشتیم. البته نباید سهم حوزههای علمیه را به فراموشی سپرد؛ اما از آنجا که نظام جمهوری اسلامی سرمایهگذاری کلانی برای توسعه دانشگاهها داشته است، از نخبگان دانشگاهی انتظار میرود که پاسخگوی نیازهای فرهنگی نظام باشند.
فرهنگ، سپهر بسیار گستردهای است. به عبارت دیگر، در هر مکان که انسان و جامعه وجود دارد، فرهنگ نیز در سخن و گفتار، لباس، آداب و سنن و... حضور همهجانبهای دارد و همه چیز از پختن یک شیرینی تا ساختن یک میکروفون و برقراری این جلسه، همه را در بر میگیرد.
امروزه به دلیل گسترش وسایل ارتباط جمعی، که امکان تهاجم فرهنگی را به شدت و سرعت فراهم کرده است، فرهنگها در هم تنیده شده و هر فرهنگی همزمان در مکانهای مختلفی حضور دارد. ذوقهای فرهنگی، تحول و تغییرات فراوانی پیدا کرده و سلیقهها به صورتهای جدید درآمده است و صنعتگرایی نیز کمک کرده تا این جریان فرهنگی به صورت گسترده و متراکمی در دنیا توسعه پیدا کند.
مسئله مدیریت فرهنگی هم به همین نسبت پیچیده است. در توسعه فرهنگ، ابتدا باید هدفها مشخص گردند و نیز لازم است کسانی که میخواهند این هدفها را دنبال کنند دارای دیدگاههای روشنی درباره آنها باشند و به صورت آگاهانه عملکرد خود را دنبال کنند. متأسفانه در ایران، ما بیشتر به صورت ناآگاهانه با مسئله فرهنگ برخورد میکنیم.
دکتر شریعتی در مطالعات فرهنگی خود، ایران را دارای سه نوع فرهنگ میداند که نخستینِ آن، فرهنگ سنتی است. برای مثال در مورد زنان، یک زن سنتی داریم که هنوز پایبند به اصول سنتی گذشته است؛ یک زن امروزی هم داریم که درگیر با مسائل مدرن در چارچوب فرهنگ غرب است. به آن زن، امّل میگویند و به این یکی غربی، و اینها هیچکدام مطلوب ما نیست. باید الگوها و مدلهایی داشته باشیم که بتوانیم فرهنگ و انسانهای جامعه خودمان را رشد دهیم.
فرهنگ نباید ثابت باشد، بلکه باید پویا و متحرک باشد. اگر بنا باشد فرهنگ ثابت باشد، کافی است همان فولکلورها را جمعآوری کنیم و مدعی شویم که فرهنگ ما کامل شد؛ اما چون فرهنگ با تحولات اجتماعی قرین است، و تحول فرهنگ به معنای رشد و پیشرفت در فکر، عمل و رفتار است، نمیتوان فرهنگ را رها کرد.
اولین مسئله در مدیریت امور فرهنگی این است که مدیر انتخابی درپی چه نوع فرهنگی است؟ اگر این روشن نباشد، هر کس در این مقام قرار بگیرد، به اینسو و آنسو کشیده میشود.امروز در کشور ما، کشاکشهای بسیاری در جریانات فرهنگی مشاهده میشود؛ نه تنها میان سنت و مدرنیسم، بلکه این کشاکشها در درون سنت و در درون مدرنیسم هم قابلمشاهده است.
از یک طرف، لازم است به این مسئله توجه داشته باشیم که فرهنگ باید مختص به خودمان و منحصر به فرد باشد، و از طرف دیگر، ضروری است بدانیم که در دنیایی زندگی میکنیم که به سمت جهانیشدن و تحولات و تغییرات فکری و بنیادی میرود. مرزهای سنتی و فکری برداشته شده و دیگر مانند گذشته نمیتوان فرهنگ را قالببندی کرد و در مجموعهای قرار داد و فرهنگِ بستهبندی شده را به صورت ساندویچ به افراد خوراند.
فرهنگ امروزی، فرهنگی است که در عین تکانها و تزلزلهایی که دارد باید خودانگیختگیها و سنتها و اصالتهای فرهنگی را نیز حفظ کند. بنابراین مدیریت فرهنگی، مدیریتی از نوع ساده نیست. آیا ما مؤسسهای داریم که مدیر امور فرهنگی، در معنای خاص خود، تربیت کند؟
مسئله امروز ما این است که میخواهیم بهطور ارادی و ارشادی فرهنگ را در جامعه خود و در گروههای مختلف اجتماعی، اعمال کنیم و آن را گسترش دهیم. اما چه طرح، برنامه و استراتژیای برای این مسئله در نظر گرفتهایم؟ تا این استراتژی وجود نداشته باشد و افرادی در میان نباشند که از این استراتژی درک درستی دارند و میتوانند آن را در سطح مدیریتْ عملیاتی کنند، هیچ تحولی رخ نخواهد داد.
نهادهای فرهنگی ما، رادیو و تلویزیون، ارشاد، باشگاهها و...، دچار سرگردانی هستند. ما در یک جامعه در حال تحول، در حال گذار و پرجوشوخروش، که در معرض طوفانهای داخلی و خارجی است، زندگی میکنیم. زنها، جوانها و هر کدام از افراد، مسائل فرهنگی متفاوتی دارند که نه تنها این مسائل مهم است، بلکه چگونگی تبدیل اینها به موجودات فرهنگی خلاق، با ذوق و پر انرژی نیز اهمیت دارد.
بنابراین تنوع فرهنگی ما ایجاب میکند که تحول مدیریت فرهنگی را بپذیریم و ببینیم که طبق بررسی و مطالعه دقیق، در هر سطح و چارچوبی که مورد نیاز ما است، به چه چیزهایی نیاز داریم. در حال حاضر، یک سلسله کلیات، مثل کتاب و آزادیِ نشر داریم؛ ولی بحث آزادی در فرهنگ، مسئله بسیار مهمی است و نباید یک فرهنگ اجباری و تحمیلی داشته باشیم. فرهنگ را باید افراد هضم کنند و تجلیات آن را نشان دهند. فرهنگ را نمیتوان به صورت بیرونی تحمیل کرد. زمانی که فرهنگ تحمیلی شود، اعوجاج در جامعه به وجود میآید. برای مثال، وقتی نوع لباس پوشیدن تحمیلی شد، باید دید که عاقبت آن به کجا میانجامد؟ مشخص است که اعوجاج فرهنگی به وجود میآید و گروههای مختلف اجتماعی به سمت انحراف و لجبازی کشیده میشوند و روحیات خاصی پیدا میکنند.
وقتی در جامعهای مسئله فرار مغزها تیتر میشود، آمار طلاق بالا میرود، خودکشی شایع میشود، دختران فرار میکنند، همه اینها، ناشی از فرهنگ بحرانزده است. اینکه عدهای فکر میکنند این مسائل از یک جریان سیاسیِ صرف نشأت میگیرد، پندار باطلی است. این اعوجاجات فرهنگی است که جامعه را به این سمت و سو سوق داده است. یک سرگردانی فرهنگی در جامعه حاکم است که همین سرگردانی باعث میشود افراد، تصمیمهای ضد و نقیضی بگیرند که ممکن است حتی بر خلاف اعتقادات و خطمشی خود آنها باشد.
بنابراین اگر بخواهیم مدیریت صحیح فرهنگی داشته باشیم و از بحران خارج شویم، نخست لازم است کسانی که مدعی اصلاح و ارتقای فرهنگ هستند، چارچوبهای اساسی فرهنگ را تعریف و مشخص کنند و سطح فرهنگی جامعه در گروههای مختلف را تعریف کنند و بشناسند. و این نیاز به دورههای خاص و مطالعات گستردهای دارد. تولیدات فرهنگی ما یک مقدار تولیدات سنتی ما، زندگی ما، شخصیتی ما و برخوردهای ماست، و مقدار دیگرش صنعت فرهنگ میباشد که میراث عصر مدرن برای ماست. در هر دو زمینه، ما نتوانستهایم پاسخ فرهنگی مناسبی به جوانان، زنان و قشرهای مختلف و فرهیختگان بدهیم و حتی فرهیختگان ما هم سرگردان هستند. درست است که صدا و سیما چهرههای ماندگار را در تلویزیون، به اصطلاح «ماندگار» کرده و از آنها تقدیر نموده است؛ اما این انتخاب بر اساس چه ملاکهایی بوده
وقتی پایه و ابعاد فرهنگها مشخص و دارای اعوجاج کمتری باشند، در سطحی قرار میگیرند که حرکت و رشد و خلاقیت پیدا میکنند. یک جوان وقتی وارد کشور فرانسه میشود، ذوق هنری و نمایشیاش نمود پیدا میکند و میداند که در هنر، باید چه چیزی را دنبال کند. اما ما در ایران چه ذوقی داریم؟ چه نوع هنری را میپسندیم؟ و چه مکتبی را قبول داریم؟ مقداری از آن تقلیدی است و همانطور که هست آنها را میپذیریم، و حتی در ادبیات و مکاتب ادبی نیز دچار بحران فرهنگی هستیم.
مسئله مدیریت امور فرهنگی به خود فرهنگ بازمیگردد و یک برنامه محتوایی است. این مسئله به شکل و فرم باز نمیگردد تا هر مدیری بتواند امور فرهنگی را در چارچوبی خاص اداره کند. این امور، از یک سو، صنعت، و از سوی دیگر، یک شناخت و معرفت هستند. اینها به یک بنیاد فکری نیاز دارند. از طرف دیگر، یک جهتگیری و یک هدفمندی نیز در کار است که ما باید به صورت ابزاری و درست از اینها استفاده کنیم و آنها را توسعه و به دیگران هم ارائه دهیم تا آنها هم بتوانند از اینها استفاده کنند.
اینکه عنوان میشود اگر درهای جامعه را به روی توریستها و عوامل خارجی ببندیم، از تهاجم فرهنگی در امان خواهیم بود، نظریه نادرستی است؛ زیرا اگر در فرهنگ تعامل و کنش و واکنش وجود نداشته باشد، هر فرهنگی به انحطاط میگراید.
فرهنگ اسلامی از ابتدا، در حدی رشد یافت که توانست با فرهنگهای دیگر تعادل پیدا کند؛ اما زمانی که درهای آن بسته و قشری گری بر آن مسلط شد، و چارچوبهای خاصی برای آن در نظر گرفته شد، آنگاه به سوی انحطاط کشیده شد و به یک فرهنگ سنتی بدون تحرک بدل گشت. در حال حاضر نیز، با توجه به تغییرات و تحولات عصر جدید، ما دوباره در مقابل یک چالش جدید قرار گرفتهایم که این مسئله میتواند حرکت، ذوق، تاریخ، شخصیت و هویت ملی ما را به آزمون بگذارد تا ببینیم در برابر این مسائل جدید چه قدر ابتکار، رشد و خلاقیت داریم و همین مسئله نیز میتواند باعث به وجود آمدن سلطه و تهاجم فرهنگی در کشور شود.
در تهاجم فرهنگی، با یک حمله دوسویه مواجهیم: هم از جانب مدرنیته و هم از جانب سنت که نمیخواهد فرهنگ از تحول و رشد برخوردار باشد، بلکه میخواهد آن را ثابت نگه دارد. بنابراین اگر درست عمل نکنیم، برنامهریزی نداشته باشیم و مدیریتی صحیح اعمال نکنیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که حرکت صحیحی را انجام دهیم.
اگر در محیطهای فرهنگی، کشاکشهای بیموردی وجود داشته باشد و این کشاکشها نه بر اساس اعتقاد به نوع خاصی از رفتار فرهنگی، بلکه بر اساس مدیریت، قدرت و مسائل فرع بر فرهنگ صورت گیرد، در وهله اول، خودِ فرهنگ است که قربانی میشود و الگوی فرهنگی در همین جا متوقف میشود و نمیتوان انتظار داشت فرهنگ در جامعه متحول شود.
از سویی، ما برای تربیت مدیران فرهنگی برنامهریزی مناسب نداریم، و از طرف دیگر، در همان حدی هم که برنامه داریم، برنامهها را پیاده نمیکنیم؛ زیرا ما اعتقادی به تخصص نداریم و در رابطه با فرهنگ هم این گمان را داریم که میتوانیم اداره امور آن را به هر کسی بسپاریم. در ابتدا باید این اعتقاد در ما حاصل شود که دنیای امروز، دنیای عمل، شناخت، پیدا کردن راه و وسایل مورد نیاز آن است. این همه به شیوه و دستورالعمل نیاز دارد و باید این مسائل در مدارس و دانشگاهها پیاده و اعمال شود، سپس در سطح جامعه گسترش یابد؛ زیرا مسائل فرهنگی در همه جا، از دورافتادهترین روستاها تا سطح شهر تهران حضور دارد و جامعه نیازمند به حضور فرهنگ است. این بدان جهت است که رشد فرهنگی به معنای رشد ذوق انسانها و معادل بهتر فکر کردن و بهتر زندگی کردن است.
بنابراین چنان نیست که فکر کنیم اگر فقط چند مدیر فرهنگی داشته باشیم، فرهنگ را اداره کردهایم. در واقع، اگر این کارهای ناقص و غیرتخصصی نباشد، سود بیشتری خواهیم برد.
اشاره
1. توجه آقای توسلی به فقدان استراتژی لازم در زمینه فرهنگ و نیز نداشتن نظام باورها و ارزشهای درست در این عرصه، توجهی درست و اساسی است. شاید مهمترین معظل جامعه ما در حال حاضر، معضل فرهنگی است که اغلب مشکلات اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی در آن ریشه دارد. همچنین فقدان مدیریت فرهنگی با برنامه، امری کاملاً محسوس است؛ بهطوری که دستگاههای فرهنگی کشور به تناسب فهم و شخصیت مدیرانشان شکل میگیرند و متناسب با همان برنامهریزی میکنند. البته جناب آقای توسلی تنها از صدا و سیما مثال آوردهاند؛ درحالیکه همین مطلب را در مورد سایر دستگاههای فرهنگی، مانند دانشگاهها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و آموزش و پرورش نیز میتوان گفت.
2. باید پرسید که مسئولیت ارائه نظام فکری هماهنگ و استراتژی لازم برای کل نظام فرهنگی و نیز استراتژیهای مورد نیاز و متناسب با هر دستگاه با چه گروهی است. آیا گروهی غیر از نخبگان جامعه در این زمینه مسئولیت دارند؟ اگر دانشگاههای ما، در این مقوله، از تفکر ترجمهای دست برداشته بودند، امروز امید بیشتری به بارآوری فرهنگی و انسجام محتوایی داشتیم. البته نباید سهم حوزههای علمیه را به فراموشی سپرد؛ اما از آنجا که نظام جمهوری اسلامی سرمایهگذاری کلانی برای توسعه دانشگاهها داشته است، از نخبگان دانشگاهی انتظار میرود که پاسخگوی نیازهای فرهنگی نظام باشند.