مدارا، گفت و گو و دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله درباره نسبت میان مدارا، گفتوگو و دین مطالبی طرح شده است.متن
اطلاعات، 15/10/81
به گمان بنده به لحاظ تاریخی در همه تمدنها، به استثنای تمدن مدرن غرب، نقش دین بسیار بسیار مهم بوده است. هرچه تمدن مدرن غربی، و یا به عبارتی «مدرنیته» با تمام ابعاد و مؤلفههایش، رو به سمت جلو میرود و گستره جهانیاش بیشتر میگردد، به خوبی ملاحظه میشود که در تمامی تمدنها و فرهنگها، حتی فرهنگها و تمدنهای سنتی، به تدریج نقش دین در مقایسه با سایر مؤلفههای فرهنگی و تمدنی دیگر کمتر و کمتر میگردد. اما دین در جامعه ما دارای نقش ممتازی است. بنابراین من دو مطلب را از هم تفکیک میکنم: یکی اینکه نقش دین سیر کمرنگتر شدن را طی میکند، و نکته دوم اینکه، هنوز هم دین در جامعه ایران نقش شاخصی دارد؛ به این معنا که هنوز هم دین بر ملیت و لوازم مدرنیته غلبه دارد و انسان ایرانی امروز، هنوز هم بیش از آنکه «مدرن» باشد، «متدین» است. البته روزبهروز مدرنیته به سوی غلبه کردن بر دینداری پیش میآید؛ ولی چون بحث پیرامون وضع کنونی ماست، باید گفت که هنوز واقعیت جامعه بر غلبه مدرنیته بر دینداری گواهی نمیدهد.
در این نکته شکی نیست که اگر من معتقد باشم که دین من تجسم حق است و سایر ادیان تجسم باطلاند، دیگر امکان گفتوگویی وجود نخواهد داشت. گفتوگو اصولاً وقتی صورت میگیرد که من، خودم و طرف مقابل گفتوگویم را آمیزهای از حق و باطل بدانم؛ یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچکدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق. اگر غیر از این باشد، اصولاً باب گفتوگو بسته خواهد شد. بنابراین شکی نیست که اگر ما واقعا مایل باشیم که گفتوگویی میان ادیان رخ دهد، این امر میسر نمیشود مگر آنکه معتقد باشیم که همه ما آمیختهای از حق و باطلیم؛ هر چند درصد آمیختگی حق و باطل در ما متفاوت باشد.
حال در اینجا این سؤال پیش میآید که چگونه میتوان این نکته را به عالمان دین تفهیم کرد که شما خود را تجسم حق مطلق ندانید و در عین حال، طرف مقابل خودتان را هم تجسم باطل مطلق به حساب نیاورید. من معتقد هستم که اگر عالمان دینی بر روی چند نکته تأمل کنند، آن گاه متوجه میشوند که خودشان تجسم حق مطلق نیستند و در عین حال، دیگران هم تجسم باطل مطلق نمیشوند. این چند نکته از این قرارند:
نکته اول این است که عالمان هر دینی باید به این نکته توجه کنند که در میان خود آنها نیز که عالمان دین و مذهب واحدی هستند اختلاف وجود دارد. نکته دوم این است که بسیاری از احکام و تعالیمی که درون یک دین وجود دارد، در بسیاری از ادیان دیگر هم موجود است. بنابراین یک اشتراک تعالیم و احکام در میان ادیان مختلف وجود دارد؛ پس اگر ادیان دیگر باطل مطلقاند، چون یک بخش از احکام و تعالیمشان با دین من مشترک است، پس این بطلان به من هم معطوف میشود، و بالعکس، اگر دین من حق مطلق است، باز چون بخشی از آن تعالیم در دین دیگر هم موجود است، پس آنها هم دارای حظّی از حقیقت هستند. بدین ترتیب، نفس اینکه انسان دریابد احکام و تعالیم مشترکی بین ادیان مختلف وجود دارد، او را به این نکته آگاه میکند که ما حق مطلق نیستیم و آنها نیز باطل مطلق نیستند.
اما امر سومی که علمای دین باید بدان توجه کنند، فرآوردههای انسانی ادیان دیگر است. آنها باید ببینند که در مذاهب و ادیان دیگر هم انسانهایی پدید آمدهاند که هیچ کس نمیتواند منکر عظمت اخلاقی و معنوی آنها شود و خود این نکته بیانگر این است که آن شخصی که در آن دین و مذهب خاص دارای این فضیلتهاست، در واقع، مشمول بهره بردن از آن حقایقی است که در درون دین و مذهبش موجود است.
نکته چهارم اینکه بههیچوجه نمیتوانیم منکر این نکته شویم که در همه فرهنگها انسانهای پستی هم ظهور کردهاند. من به پلورالیسم صدق معتقد نیستم، بلکه به «پلورالیسم نجات» اعتقاد دارم. در نظر من، پدیدههای مختلف هستی، اولاً، یک سلسله ضلعهای مختلفی دارند که از آن به «aspect»ها تعبیر میکنم (یعنی جنبههای مختلفی که آن پدیدهها دارا هستند) و یکی هم «Viewpoint»های ماست. متفاوت شوند، ما وقتی دیدگاهها و آرای مختلفی درباره اشیا پیدا میکنیم. بنابراین من معتقد نیستم که حقایق تفاوت دارند. اعتقاد دارم که یک حقیقت بیشتر وجود ندارد، ولی از این حقیقت واحد، بسته به اینکه از چه زاویه و از چه وجهی به آن نگاه کنید، تلقیهای مختلفی میتوان داشت.
به گمان بنده، در همه ادیان، کم و بیش، آیههایی موجود است که به نوعی، استدلالگرایی را تشویق میکنند و طبعا وقتی که استدلالگرایی تشویق میشود، به طریق اولی، گفتوگو هم تشویق میشود. برای مثال، در آیه «تعالو الی کلمه سواء...» ـ که میفرماید: بیایید سخنی را که در میان ما بهطور یکسان مورد قبول است، ملاک قرار دهیم و با هم گفتوگو کنیم ـ درست است که گفته شده به سوی آن «کلمه سواء» بیایید و گفتوگو کنید، ولی وقتی در ادامه منظور از کلمه «سواء» مشخص میشود، متوجه میشویم که این «کلمه سواء»، «ایمان به خدا» و «روز جزا» است. حالا اگر یکی از طرفین گفتوگو ایمان به خدا یا روز جزا نداشته باشد، متوجه میشویم که موضوع گفتوگو اساسا منتفی میشود.
چنان که گفتم، ادیان یک مقداری (البته نه خیلی زیاد) در کتب مقدس، به استدلالگرایی و گفتوگو دعوت میکنند، ولی اولاً آن گفتوگو با پذیرش یک سلسله اصول و مبانی مابعدالطبیعی ـ برای مثال، اعتقاد به وجود خدا یا ایمان به روز رستاخیز ـ همراه است؛ ثانیا غرض و هدف گفتوگوی مورد نظر ادیان (باز در همان چارچوب خاص)، این است که ببینید حق با کیست و چه کسی بر باطل است؛ در صورتی که من بارها گفتهام که این، آن چیزی نیست که ما از گفتوگو مستفاد میکنیم. این حالتی که من و شما با هم بنشینیم و براساس n سخنی که قبول داریم، با هم وارد گفتوگو شویم، به غرض اینکه بفهمیم در آن موردی که با هم اختلاف داریم، حق با من است یا شما، این دیگر گفتوگو محسوب نمیشود؛ این را به زبان انگلیسی «debate» میگویند که معنایش «جرّ و بحث» است.
گفتوگویی که مورد نظر ادیان است، همان گونه که ذکر کردم، از نوع «debate» است و از نوع دیالوگ نیست؛ چون اساسا بحث بر سر حقانیت و بطلان است.
من اعتقاد دارم که اگر ما در طول این 1400 سال، بهطور کامل و صددرصد به تمام دستورات الاهی عمل میکردیم و هیچ دستوری را فروگذاری نمیکردیم، بازهم فکر نمیکنم که مدرن میشدیم. مدرنیته به قیمت فراموش کردن بعضی از عناصر و مؤلفههای دین پدید میآید. بنابراین من نمیتوانم این را بپذیرم که اگر ما به اسلام عمل کرده بودیم، انسانی مدرن میشدیم. نه! چون به اسلام دقیقا عمل نکردهایم تا حدودی توانستهایم برخی از مؤلفههای مدرن بودن را واجد شویم.
ما میتوانیم هم انسانی مدرن باشیم و هم انسانی معنوی؛ ولی نمیتوانیم هم انسان مدرن و هم متدین باشیم. جمع تدین و مدرنیته با مشکلات جدی همراه است. مهمترین تعارضی که بین این دو وجود دارد، این است که اساس تمام ادیان بر تعبد استوار است، درحالیکه مدرنیته بر محور عقلانیت استوار است و با تعبد ناسازگار میباشد. من بارها گفتهام که انسان نمیتواند هم روشنفکر باشد و هم دینی. به همین علت، اساسا مفهوم روشنفکری دینی، امری پارادوکسیکال و متنافیالاجزاست. ما میتوانیم روشنفکر معنوی باشیم. قوام روشنفکری به عقلانیت است که با تدین سازگاری ندارد. «عقلانیت»، به مفهوم دقیق کلمه، به این معناست که شما میزان دلبستگی و پایبندیتان را به یک گزاره. یا میزان قوت و شواهدی که آن گزاره را تأیید میکند، متناسب کنید. و هرچه شواهدی که آن گزاره را تایید میکند قویتر شود، دلبستگی و پایبندیتان به آن گزاره بیشتر گردد، و بالعکس، هرچه آن شواهد ضعیفتر گردد، شما هم به تبع آن، میزان دلبستگیتان به آن گزاره کمتر شود.
اعتقادم بر این است که هیچ آیندهای برای بشر جز تمسک به دین، یا به تعبیر بهتر، تمسک به معنویتی که نسبت به همه چیز گشوده باشد، وجود ندارد؛ معنویتی که پرونده هیچ امری را مختومه نکند. به گمان من، اگر با انصاف و به دور از هرگونه حب و بغض، به قضیه نگاه بیندازیم، اختلافاتی که بین معنویان جهان میبینیم، بسیار کمتر از بغض و اختلافاتی است که بین پیروان ادیان و مذاهب مختلف، یعنی کسانی که هنوز دربند یک مذهب و دین خاص ماندهاند، وجود دارد.
اشاره
تاکید نویسنده محترم بر تأثیر و نقش بسیار مهم دین در شکلگیری تمدنها در اعصار گوناگون، توجه به غلبه وجه دینداری مردم ایران بر وجه تجدد در آنان، و تصریح به این نکته که هیچ آیندهای برای بشر جز تمسک به دین وجود ندارد، از جمله نکات مثبت این نوشتار است. همچنین اشاره به برخی نکات مشترک میان متدینان که میتواند در کاهش تعصب بیجا مؤثر باشد، قابلتوجه است. امّا پارهای از مطالب این نوشتار نیز خالی از اشکال نیست که به اختصار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. نویسنده محترم آوردهاند «در این نکته شکی نیست که اگر من معتقد باشم که دین من تجسم حق است و سایر ادیان تجسم باطلاند، دیگر امکان گفتوگویی وجود نخواهد داشت. گفتوگو اصولاً وقتی صورت میگیرد که من، خودم و طرف مقابل گفتوگویم را آمیزهای از حق و باطل بدانم؛ یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچ کدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق. اگر غیراز این باشد، اصولاً باب گفتوگو بسته خواهد شد.»
پرسش آن است که بر اساس کدام منطق چنین حکمی صادر شده است. اهل نظر میدانند که همواره یکی از اشکالات مشهور مطلقگرایان معرفتی بر نسبی گرایان این بوده است که بر اساس نسبیگرایی معرفتی، گفتوگو و دلیلآوری، بیمعنا بلکه ناممکن میشود؛ زیرا بر اساس نسبیگرایی معرفتی، هر دو طرف میتوانند بر اساس برداشت، ذهنیت، رویکرد، احساسات، عواطف، شاکله مفهومی و شاکله فرهنگی خود حق باشند؛ و روشن است که در این صورت، گفتوگو بیوجه میشود. اما بر اساس مطلقگرایی، یک حق بیشتر وجود ندارد و گفتوگو برای روشن شدن اینکه کدام طرف بر حق است، معقول و بامعناست. مطلق گرایان همواره بر نسبی گرایان این اشکال را وارد میکنند که نسبیگرایی بر خلاف رویه و عملکرد انسانها در جوامع گوناگون است، و نمیتواند این مطلب را تبیین کند که چرا انسانها بر سر مسائل گوناگون به گفتوگو و دلیلآوری میپردازند و در متقاعد ساختن طرف مقابل و دفاع از موضع خود تلاش دارند؛ درحالیکه بر اساس نسبیانگاشتن حق، چنین کاری بیمعنا خواهد بود. افزون بر این، با نگاه دقیق میتوان دریافت که اگر آنچنانکه نویسنده محترم و برخی نویسندگان دیگر معتقدند مطلقگرایی راه گفتوگو را مسدود کند، نسبیگرایی نیز این راه را باز نخواهد نمود؛ زیرا «وقتی من خود و طرف مقابل گفتوگو را آمیزهای از حق و باطل بدانم، یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچ کدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق»، گفتوگوی ما یا درباره مشترکاتمان خواهد بود یا در رابطه با موارد اختلافمان. در حالت اول، از آنجا که علیالفرض هر دو آن مشترکات را حق میدانیم (زیرا بعید است که درباره امری که به بطلان آن باور داریم با هم گفتوگو کنیم) گفتوگو برای فهم عمیقتر، آگاهی بیشتر یا التذاذ معنوی و... صورت میپذیرد. اما اگر گفتوگوی ما درباره موارد اختلافمان باشد، در این حالت حق یا با من است یا با طرف گفتوگوی من؛ در غیراین صورت اختلافی در میان نبود. پس در موارد اختلاف، یعنی در بخشی از اعتقاداتم، دستکم، من خود را حق و طرف مقابل را بر باطل میدانم؛ درحالیکه بنا به اعتقاد نویسنده محترم در چنین حالتی ما نمیتوانیم با هم گفتوگو کنیم. از اینجا روشن میشود که بر خلاف نظر نویسنده برای گفتوگوی میان ادیان هیچ لزومی ندارد که «معتقد شویم که همه ما آمیختهای از حق و باطلیم».
افزون بر این، باید توجه داشت که نویسنده محترم در جای جای نوشتار خود، دین یا ادیان را با مجموعه اعتقادات متدینان برابر دانسته است؛ درحالیکه حتی بنا به تقسیمات سهگانهای که خود ایشان از دین ارائه کردهاند، میان دین 1 با دین 2 و 3 تفاوت است؛ هر چند ایشان دین 1 را نیز که همان قرآن باشد، خالی از خطا ندانستهاند.
2. هر چند اصطلاح «علمای دین»، در کاربرد متداول، به روحانیت انصراف دارد؛ اما از باب مماشات، این اصطلاح را به عمومیتش اخذ میکنیم و توصیههای ایشان را متوجه هر دینشناس و متخصص در امور دینی میدانیم و میافزاییم که در میان علما و متخصصین دین اسلام، روحانیتِ فرهیخته به شعار صرف اکتفا نکرده و در گفتوگو، مدارا و سماحت بیشتری از خود نشان داده است.
3. نویسنده محترم به تأکید بیان میکند که اولاً، دعوت به استدلال، که لازمهاش گفتوگوست، در متون مقدس بسیار اندک است؛ ثانیا، در همین موارد اندک نیز گفتوگو بر اساس پذیرش «خدا و قیامت» و مابعدالطبیعه صورت گرفته است و مقصود در این موارد، روشن شدن حق وباطل است؛ درحالیکه چنین چیزی اصلاً گفتوگو نیست، بلکه جرّ و بحث است. درباره این دو ادعای نویسنده محترم نکات ذیل قابل طرح است:
الف ـ آشنایان با متون مقدس میدانند که یافتن واژه یا اصطلاح، بهطور صریح، در متن، گام نخست، سادهترین راه و نیز یکی از غیر تخصصیترین روشهای ممکن برای پیگیری و یافتن یک موضوع است. توجه به مضامین آیات گوناگون و در کنار هم قرار دادن آنها، توجه به شأن نزول آیات و لایهها و لوازم گوناگون مطالب، رجوع به تفاسیر و بالاتر از همه، دید کلگرایانه به مجموعه آیات و فهم پیامهای بنیادین آنها از جمله راههای فهم متون مقدس است.
ب ـ در مورد گفتوگو در قرآن، جای شگفتی است که نویسنده محترم تنها به یک آیه استشهاد نموده و از «کلمه سواء» بهکار رفته در آن نیز چنین برداشت کرده که گفتوگو در قرآن بر پذیرش مابعدالطبیعه مبتنی است. قرآن بارها خود را کتاب هدایت برای همه مردم (هدی للناس) و رحمت برای همه جهانیان (رحمة للعالمین) معرفی کرده است. کافر و مشرک و موحد، همه مخاطب قرآناند و قرآن با همه آنان سخن گفته است. افزون بر این، موارد گفتوگوهای افراد و پیامبران گوناگون با کافران و مشرکان عصر خود مگر از آیات قرآن نیست؛ از گفتوگوی هابیل و قابیل گرفته تا نوح و ابراهیم و لوط... و موسی و عیسی و حضرت ختمی مرتبت علیهمالسلام . در عهدین نیز چنین گفتوگوهایی فراوان است و هر کس اندک آشنایی با آن داشته باشد، به خوبی تأیید میکند که مصادیق گفتوگو در متون مقدس فراوان است و اختصاص به اهل ایمان ندارد.
ج ـ واژه «debate» در فرهنگهای لغات و اصطلاحات گوناگون انگلیسی، به معنای بحث، «گفتوگو»، مناظره، مشاجره، گفتوگوی همراه با استدلال ورزی آمده است، و واژه دیالوگ به معنای گفتوگو، بحث، مناظره و... . روشن نیست که نویسنده محترم بر اساس کدام مستند میگوید اگر مقصودْ تشخیص حق از باطل باشد، کار ما «جرّ و بحث» ـ که معمولاً بار معنایی منفی دارد ـ است؛ امّا اگر مقصود این نباشد، گفتوگو (دیالوگ) رخ داده است، و چون مقصود ادیان روشن شدن حق و باطل است، در آنها گفتوگو وجود ندارد.
روشن است که گفتوگو میتواند با شکلها، روشها و اهداف گوناگون صورت گیرد؛ گاه با روش عالمانه، مستند و مستدل؛ گاه شاعرانه؛ گاه مغالطهآمیز؛ گاه با قیل و قال و سروصدا؛ گاه با هدف تظاهر و فضل فروشی؛ گاه برای کسب وجهه سیاسی یا علمی و... و گاه برای روشن شدن حق. همه این موارد، مصادیق گفتوگویند. به بیان فنیتر درست است که هر گفتوگویی «جرّ و بحث» نیست، امّا هر «جرّ و بحثی» حتما گفتوگوست.
به گمان بنده به لحاظ تاریخی در همه تمدنها، به استثنای تمدن مدرن غرب، نقش دین بسیار بسیار مهم بوده است. هرچه تمدن مدرن غربی، و یا به عبارتی «مدرنیته» با تمام ابعاد و مؤلفههایش، رو به سمت جلو میرود و گستره جهانیاش بیشتر میگردد، به خوبی ملاحظه میشود که در تمامی تمدنها و فرهنگها، حتی فرهنگها و تمدنهای سنتی، به تدریج نقش دین در مقایسه با سایر مؤلفههای فرهنگی و تمدنی دیگر کمتر و کمتر میگردد. اما دین در جامعه ما دارای نقش ممتازی است. بنابراین من دو مطلب را از هم تفکیک میکنم: یکی اینکه نقش دین سیر کمرنگتر شدن را طی میکند، و نکته دوم اینکه، هنوز هم دین در جامعه ایران نقش شاخصی دارد؛ به این معنا که هنوز هم دین بر ملیت و لوازم مدرنیته غلبه دارد و انسان ایرانی امروز، هنوز هم بیش از آنکه «مدرن» باشد، «متدین» است. البته روزبهروز مدرنیته به سوی غلبه کردن بر دینداری پیش میآید؛ ولی چون بحث پیرامون وضع کنونی ماست، باید گفت که هنوز واقعیت جامعه بر غلبه مدرنیته بر دینداری گواهی نمیدهد.
در این نکته شکی نیست که اگر من معتقد باشم که دین من تجسم حق است و سایر ادیان تجسم باطلاند، دیگر امکان گفتوگویی وجود نخواهد داشت. گفتوگو اصولاً وقتی صورت میگیرد که من، خودم و طرف مقابل گفتوگویم را آمیزهای از حق و باطل بدانم؛ یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچکدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق. اگر غیر از این باشد، اصولاً باب گفتوگو بسته خواهد شد. بنابراین شکی نیست که اگر ما واقعا مایل باشیم که گفتوگویی میان ادیان رخ دهد، این امر میسر نمیشود مگر آنکه معتقد باشیم که همه ما آمیختهای از حق و باطلیم؛ هر چند درصد آمیختگی حق و باطل در ما متفاوت باشد.
حال در اینجا این سؤال پیش میآید که چگونه میتوان این نکته را به عالمان دین تفهیم کرد که شما خود را تجسم حق مطلق ندانید و در عین حال، طرف مقابل خودتان را هم تجسم باطل مطلق به حساب نیاورید. من معتقد هستم که اگر عالمان دینی بر روی چند نکته تأمل کنند، آن گاه متوجه میشوند که خودشان تجسم حق مطلق نیستند و در عین حال، دیگران هم تجسم باطل مطلق نمیشوند. این چند نکته از این قرارند:
نکته اول این است که عالمان هر دینی باید به این نکته توجه کنند که در میان خود آنها نیز که عالمان دین و مذهب واحدی هستند اختلاف وجود دارد. نکته دوم این است که بسیاری از احکام و تعالیمی که درون یک دین وجود دارد، در بسیاری از ادیان دیگر هم موجود است. بنابراین یک اشتراک تعالیم و احکام در میان ادیان مختلف وجود دارد؛ پس اگر ادیان دیگر باطل مطلقاند، چون یک بخش از احکام و تعالیمشان با دین من مشترک است، پس این بطلان به من هم معطوف میشود، و بالعکس، اگر دین من حق مطلق است، باز چون بخشی از آن تعالیم در دین دیگر هم موجود است، پس آنها هم دارای حظّی از حقیقت هستند. بدین ترتیب، نفس اینکه انسان دریابد احکام و تعالیم مشترکی بین ادیان مختلف وجود دارد، او را به این نکته آگاه میکند که ما حق مطلق نیستیم و آنها نیز باطل مطلق نیستند.
اما امر سومی که علمای دین باید بدان توجه کنند، فرآوردههای انسانی ادیان دیگر است. آنها باید ببینند که در مذاهب و ادیان دیگر هم انسانهایی پدید آمدهاند که هیچ کس نمیتواند منکر عظمت اخلاقی و معنوی آنها شود و خود این نکته بیانگر این است که آن شخصی که در آن دین و مذهب خاص دارای این فضیلتهاست، در واقع، مشمول بهره بردن از آن حقایقی است که در درون دین و مذهبش موجود است.
نکته چهارم اینکه بههیچوجه نمیتوانیم منکر این نکته شویم که در همه فرهنگها انسانهای پستی هم ظهور کردهاند. من به پلورالیسم صدق معتقد نیستم، بلکه به «پلورالیسم نجات» اعتقاد دارم. در نظر من، پدیدههای مختلف هستی، اولاً، یک سلسله ضلعهای مختلفی دارند که از آن به «aspect»ها تعبیر میکنم (یعنی جنبههای مختلفی که آن پدیدهها دارا هستند) و یکی هم «Viewpoint»های ماست. متفاوت شوند، ما وقتی دیدگاهها و آرای مختلفی درباره اشیا پیدا میکنیم. بنابراین من معتقد نیستم که حقایق تفاوت دارند. اعتقاد دارم که یک حقیقت بیشتر وجود ندارد، ولی از این حقیقت واحد، بسته به اینکه از چه زاویه و از چه وجهی به آن نگاه کنید، تلقیهای مختلفی میتوان داشت.
به گمان بنده، در همه ادیان، کم و بیش، آیههایی موجود است که به نوعی، استدلالگرایی را تشویق میکنند و طبعا وقتی که استدلالگرایی تشویق میشود، به طریق اولی، گفتوگو هم تشویق میشود. برای مثال، در آیه «تعالو الی کلمه سواء...» ـ که میفرماید: بیایید سخنی را که در میان ما بهطور یکسان مورد قبول است، ملاک قرار دهیم و با هم گفتوگو کنیم ـ درست است که گفته شده به سوی آن «کلمه سواء» بیایید و گفتوگو کنید، ولی وقتی در ادامه منظور از کلمه «سواء» مشخص میشود، متوجه میشویم که این «کلمه سواء»، «ایمان به خدا» و «روز جزا» است. حالا اگر یکی از طرفین گفتوگو ایمان به خدا یا روز جزا نداشته باشد، متوجه میشویم که موضوع گفتوگو اساسا منتفی میشود.
چنان که گفتم، ادیان یک مقداری (البته نه خیلی زیاد) در کتب مقدس، به استدلالگرایی و گفتوگو دعوت میکنند، ولی اولاً آن گفتوگو با پذیرش یک سلسله اصول و مبانی مابعدالطبیعی ـ برای مثال، اعتقاد به وجود خدا یا ایمان به روز رستاخیز ـ همراه است؛ ثانیا غرض و هدف گفتوگوی مورد نظر ادیان (باز در همان چارچوب خاص)، این است که ببینید حق با کیست و چه کسی بر باطل است؛ در صورتی که من بارها گفتهام که این، آن چیزی نیست که ما از گفتوگو مستفاد میکنیم. این حالتی که من و شما با هم بنشینیم و براساس n سخنی که قبول داریم، با هم وارد گفتوگو شویم، به غرض اینکه بفهمیم در آن موردی که با هم اختلاف داریم، حق با من است یا شما، این دیگر گفتوگو محسوب نمیشود؛ این را به زبان انگلیسی «debate» میگویند که معنایش «جرّ و بحث» است.
گفتوگویی که مورد نظر ادیان است، همان گونه که ذکر کردم، از نوع «debate» است و از نوع دیالوگ نیست؛ چون اساسا بحث بر سر حقانیت و بطلان است.
من اعتقاد دارم که اگر ما در طول این 1400 سال، بهطور کامل و صددرصد به تمام دستورات الاهی عمل میکردیم و هیچ دستوری را فروگذاری نمیکردیم، بازهم فکر نمیکنم که مدرن میشدیم. مدرنیته به قیمت فراموش کردن بعضی از عناصر و مؤلفههای دین پدید میآید. بنابراین من نمیتوانم این را بپذیرم که اگر ما به اسلام عمل کرده بودیم، انسانی مدرن میشدیم. نه! چون به اسلام دقیقا عمل نکردهایم تا حدودی توانستهایم برخی از مؤلفههای مدرن بودن را واجد شویم.
ما میتوانیم هم انسانی مدرن باشیم و هم انسانی معنوی؛ ولی نمیتوانیم هم انسان مدرن و هم متدین باشیم. جمع تدین و مدرنیته با مشکلات جدی همراه است. مهمترین تعارضی که بین این دو وجود دارد، این است که اساس تمام ادیان بر تعبد استوار است، درحالیکه مدرنیته بر محور عقلانیت استوار است و با تعبد ناسازگار میباشد. من بارها گفتهام که انسان نمیتواند هم روشنفکر باشد و هم دینی. به همین علت، اساسا مفهوم روشنفکری دینی، امری پارادوکسیکال و متنافیالاجزاست. ما میتوانیم روشنفکر معنوی باشیم. قوام روشنفکری به عقلانیت است که با تدین سازگاری ندارد. «عقلانیت»، به مفهوم دقیق کلمه، به این معناست که شما میزان دلبستگی و پایبندیتان را به یک گزاره. یا میزان قوت و شواهدی که آن گزاره را تأیید میکند، متناسب کنید. و هرچه شواهدی که آن گزاره را تایید میکند قویتر شود، دلبستگی و پایبندیتان به آن گزاره بیشتر گردد، و بالعکس، هرچه آن شواهد ضعیفتر گردد، شما هم به تبع آن، میزان دلبستگیتان به آن گزاره کمتر شود.
اعتقادم بر این است که هیچ آیندهای برای بشر جز تمسک به دین، یا به تعبیر بهتر، تمسک به معنویتی که نسبت به همه چیز گشوده باشد، وجود ندارد؛ معنویتی که پرونده هیچ امری را مختومه نکند. به گمان من، اگر با انصاف و به دور از هرگونه حب و بغض، به قضیه نگاه بیندازیم، اختلافاتی که بین معنویان جهان میبینیم، بسیار کمتر از بغض و اختلافاتی است که بین پیروان ادیان و مذاهب مختلف، یعنی کسانی که هنوز دربند یک مذهب و دین خاص ماندهاند، وجود دارد.
اشاره
تاکید نویسنده محترم بر تأثیر و نقش بسیار مهم دین در شکلگیری تمدنها در اعصار گوناگون، توجه به غلبه وجه دینداری مردم ایران بر وجه تجدد در آنان، و تصریح به این نکته که هیچ آیندهای برای بشر جز تمسک به دین وجود ندارد، از جمله نکات مثبت این نوشتار است. همچنین اشاره به برخی نکات مشترک میان متدینان که میتواند در کاهش تعصب بیجا مؤثر باشد، قابلتوجه است. امّا پارهای از مطالب این نوشتار نیز خالی از اشکال نیست که به اختصار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. نویسنده محترم آوردهاند «در این نکته شکی نیست که اگر من معتقد باشم که دین من تجسم حق است و سایر ادیان تجسم باطلاند، دیگر امکان گفتوگویی وجود نخواهد داشت. گفتوگو اصولاً وقتی صورت میگیرد که من، خودم و طرف مقابل گفتوگویم را آمیزهای از حق و باطل بدانم؛ یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچ کدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق. اگر غیراز این باشد، اصولاً باب گفتوگو بسته خواهد شد.»
پرسش آن است که بر اساس کدام منطق چنین حکمی صادر شده است. اهل نظر میدانند که همواره یکی از اشکالات مشهور مطلقگرایان معرفتی بر نسبی گرایان این بوده است که بر اساس نسبیگرایی معرفتی، گفتوگو و دلیلآوری، بیمعنا بلکه ناممکن میشود؛ زیرا بر اساس نسبیگرایی معرفتی، هر دو طرف میتوانند بر اساس برداشت، ذهنیت، رویکرد، احساسات، عواطف، شاکله مفهومی و شاکله فرهنگی خود حق باشند؛ و روشن است که در این صورت، گفتوگو بیوجه میشود. اما بر اساس مطلقگرایی، یک حق بیشتر وجود ندارد و گفتوگو برای روشن شدن اینکه کدام طرف بر حق است، معقول و بامعناست. مطلق گرایان همواره بر نسبی گرایان این اشکال را وارد میکنند که نسبیگرایی بر خلاف رویه و عملکرد انسانها در جوامع گوناگون است، و نمیتواند این مطلب را تبیین کند که چرا انسانها بر سر مسائل گوناگون به گفتوگو و دلیلآوری میپردازند و در متقاعد ساختن طرف مقابل و دفاع از موضع خود تلاش دارند؛ درحالیکه بر اساس نسبیانگاشتن حق، چنین کاری بیمعنا خواهد بود. افزون بر این، با نگاه دقیق میتوان دریافت که اگر آنچنانکه نویسنده محترم و برخی نویسندگان دیگر معتقدند مطلقگرایی راه گفتوگو را مسدود کند، نسبیگرایی نیز این راه را باز نخواهد نمود؛ زیرا «وقتی من خود و طرف مقابل گفتوگو را آمیزهای از حق و باطل بدانم، یعنی معتقد باشم که من و طرف مقابل هیچ کدام نه حق مطلقیم و نه باطل مطلق»، گفتوگوی ما یا درباره مشترکاتمان خواهد بود یا در رابطه با موارد اختلافمان. در حالت اول، از آنجا که علیالفرض هر دو آن مشترکات را حق میدانیم (زیرا بعید است که درباره امری که به بطلان آن باور داریم با هم گفتوگو کنیم) گفتوگو برای فهم عمیقتر، آگاهی بیشتر یا التذاذ معنوی و... صورت میپذیرد. اما اگر گفتوگوی ما درباره موارد اختلافمان باشد، در این حالت حق یا با من است یا با طرف گفتوگوی من؛ در غیراین صورت اختلافی در میان نبود. پس در موارد اختلاف، یعنی در بخشی از اعتقاداتم، دستکم، من خود را حق و طرف مقابل را بر باطل میدانم؛ درحالیکه بنا به اعتقاد نویسنده محترم در چنین حالتی ما نمیتوانیم با هم گفتوگو کنیم. از اینجا روشن میشود که بر خلاف نظر نویسنده برای گفتوگوی میان ادیان هیچ لزومی ندارد که «معتقد شویم که همه ما آمیختهای از حق و باطلیم».
افزون بر این، باید توجه داشت که نویسنده محترم در جای جای نوشتار خود، دین یا ادیان را با مجموعه اعتقادات متدینان برابر دانسته است؛ درحالیکه حتی بنا به تقسیمات سهگانهای که خود ایشان از دین ارائه کردهاند، میان دین 1 با دین 2 و 3 تفاوت است؛ هر چند ایشان دین 1 را نیز که همان قرآن باشد، خالی از خطا ندانستهاند.
2. هر چند اصطلاح «علمای دین»، در کاربرد متداول، به روحانیت انصراف دارد؛ اما از باب مماشات، این اصطلاح را به عمومیتش اخذ میکنیم و توصیههای ایشان را متوجه هر دینشناس و متخصص در امور دینی میدانیم و میافزاییم که در میان علما و متخصصین دین اسلام، روحانیتِ فرهیخته به شعار صرف اکتفا نکرده و در گفتوگو، مدارا و سماحت بیشتری از خود نشان داده است.
3. نویسنده محترم به تأکید بیان میکند که اولاً، دعوت به استدلال، که لازمهاش گفتوگوست، در متون مقدس بسیار اندک است؛ ثانیا، در همین موارد اندک نیز گفتوگو بر اساس پذیرش «خدا و قیامت» و مابعدالطبیعه صورت گرفته است و مقصود در این موارد، روشن شدن حق وباطل است؛ درحالیکه چنین چیزی اصلاً گفتوگو نیست، بلکه جرّ و بحث است. درباره این دو ادعای نویسنده محترم نکات ذیل قابل طرح است:
الف ـ آشنایان با متون مقدس میدانند که یافتن واژه یا اصطلاح، بهطور صریح، در متن، گام نخست، سادهترین راه و نیز یکی از غیر تخصصیترین روشهای ممکن برای پیگیری و یافتن یک موضوع است. توجه به مضامین آیات گوناگون و در کنار هم قرار دادن آنها، توجه به شأن نزول آیات و لایهها و لوازم گوناگون مطالب، رجوع به تفاسیر و بالاتر از همه، دید کلگرایانه به مجموعه آیات و فهم پیامهای بنیادین آنها از جمله راههای فهم متون مقدس است.
ب ـ در مورد گفتوگو در قرآن، جای شگفتی است که نویسنده محترم تنها به یک آیه استشهاد نموده و از «کلمه سواء» بهکار رفته در آن نیز چنین برداشت کرده که گفتوگو در قرآن بر پذیرش مابعدالطبیعه مبتنی است. قرآن بارها خود را کتاب هدایت برای همه مردم (هدی للناس) و رحمت برای همه جهانیان (رحمة للعالمین) معرفی کرده است. کافر و مشرک و موحد، همه مخاطب قرآناند و قرآن با همه آنان سخن گفته است. افزون بر این، موارد گفتوگوهای افراد و پیامبران گوناگون با کافران و مشرکان عصر خود مگر از آیات قرآن نیست؛ از گفتوگوی هابیل و قابیل گرفته تا نوح و ابراهیم و لوط... و موسی و عیسی و حضرت ختمی مرتبت علیهمالسلام . در عهدین نیز چنین گفتوگوهایی فراوان است و هر کس اندک آشنایی با آن داشته باشد، به خوبی تأیید میکند که مصادیق گفتوگو در متون مقدس فراوان است و اختصاص به اهل ایمان ندارد.
ج ـ واژه «debate» در فرهنگهای لغات و اصطلاحات گوناگون انگلیسی، به معنای بحث، «گفتوگو»، مناظره، مشاجره، گفتوگوی همراه با استدلال ورزی آمده است، و واژه دیالوگ به معنای گفتوگو، بحث، مناظره و... . روشن نیست که نویسنده محترم بر اساس کدام مستند میگوید اگر مقصودْ تشخیص حق از باطل باشد، کار ما «جرّ و بحث» ـ که معمولاً بار معنایی منفی دارد ـ است؛ امّا اگر مقصود این نباشد، گفتوگو (دیالوگ) رخ داده است، و چون مقصود ادیان روشن شدن حق و باطل است، در آنها گفتوگو وجود ندارد.
روشن است که گفتوگو میتواند با شکلها، روشها و اهداف گوناگون صورت گیرد؛ گاه با روش عالمانه، مستند و مستدل؛ گاه شاعرانه؛ گاه مغالطهآمیز؛ گاه با قیل و قال و سروصدا؛ گاه با هدف تظاهر و فضل فروشی؛ گاه برای کسب وجهه سیاسی یا علمی و... و گاه برای روشن شدن حق. همه این موارد، مصادیق گفتوگویند. به بیان فنیتر درست است که هر گفتوگویی «جرّ و بحث» نیست، امّا هر «جرّ و بحثی» حتما گفتوگوست.